06 شهریور 1391
محمدعلی رجايي در زندان رژیم پهلوی برای همسر خود چنین مينویسد:
تا بشير تابناك روز
دامن گستراند از فراز كوهسار دور
در دامان صحرا
بوسه رگبار دشمن
دور از چشم عزيزان
روي خاك و خون كشاند پيكر خونين ما را
همسر من زندگي هر چند شيرين است
ليك دوست دارم با تمام آرزو
من در ره يزدان بميرم
از نشيب جويبار زندگاني
قطره اي شفاف باشم
در دل دريا بميرم
همسر من
چهره بر دامن نكش
تا ياغيان شب بگويند
همسر محكوم، از نام شوهر خود ننگ دارد
لاله اي پرخون به روي سينه ات بنشان
كه گويند همسر محكوم
قلبي كينه توز و گرم دارد
همسر من، كودكانت را
مواظب باش
همچون گرد چشمانت
تا نگيرد چهره معصومشان را گرد ذلت
روزگاري گر كه پرسيدند از احوال بابا
گو كه با لبهاي خندان
كشته شد در راه ايمان
زندان قصر 1356
محمدعلی رجایی در سال 1312 در قزوین و در خانوادهhی مذهبی متولد شد. در 4 سالگی پدر را از دست داد بعد از گرفتن مدرک ششم ابتدایی به کار در بازار پرداخت. در 14 سالگی قزوین را به قصد تهران ترک کرد و در بازار آهنفروشان به شاگردی مشغول شد. وی چندی نیز در جنوب تهران از طریق دستفروشی امرار معاش نمود و چون مصادف شد با دولت سپهبد علی رزمآرا، نخستوزیر تصمیم گرفت دستفروشها را جمعآوری کند. ناچار به نیروی هوایی پیوست و در این دوران که هنگام دولت مصدق بود او جذب شعار "همه کار و همه چیز برای خدا" و "اسلام برتر از همه چیز و هیچ چیز برتر از اسلام نیست" فداییان اسلام شد و با آنان همکاری نمود. وی به کلاسهای وابسته به جامعه تبلیغات اسلامی راه یافته و در خدمت شهید حاج صادق امانی به فراگیری علوم اسلامی همت گماشت. بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332 از نیروی هوایی تصفیه شد و چون همزمان موفق به اخذ دیپلم شده بود، لذا پس از مدتی معلمی در بیجار به دانشسرای عالی راه یافته و موفق به اخذ لیسانس شده و به دبیری روی میآورد. در این سالها در دبیرستان کمال به تدریس مشغول میشود. در اردیبهشت سال 1345 بازداشت و پس از 50 روز از زندان آزاد میشود و در آذر سال 1353 نیز مجددا دستگیر و تا آبان سال 1357 در زندان به سر میبرد و به قول خودش در سایه مبارزات مردم مسلمان از زندان آزاد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی از وزارت آموزش و پرورش تا نخستوزیری و ریاست جمهوری را پشت سر گذاشته و در یک انفجار تدارک دیده شده از سوی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به همراه نخستوزیر خود دکتر محمدجواد باهنر به شهادت رسیدند.
منابع: کتاب «یاران امام به روایت اسناد ساواک جلد 6» و سایت «نوید شاهد»
تعداد بازدید: 1562