06 شهریور 1391
قبل ترها اسمش را شنیده بودم، حتی وقتی که با میرهاشمی، مسئول انجمن عکاسان انقلاب و شجاعی طباطبایی، رئیس خانه کاریکاتور هم گپ و گفتی داشتم برای شنیدن خاطران عکس دوران جنگ علی فریدونی را برای مصاحبه پیشنهاد دادند.
چند باری تلفنی صحبت کردیم و هر دفعه به یک بهانه قرار مصاحبه کنسل می شد، تا اینکه بالاخره ماه مبارک که تمام شد، قرار مصاحبه مان جور شد.
فریدونی از آن جمله عکاسانی است که از دوران انقلاب عکاسی را با دل و جرات شروع کرده. حتی زمانی که بالای خبرگزاری ساواک مستقر بود باز هم جرات کرده و عکس های منتشر نشده امام خمینی(ره) را چاپ کرده خیلی حرف داشت.
وقتی از صحنه عکس هایی که در دوران جنگ گرفته حرف می زدیم بغضش گرفت، اشک ریخت و با مهربانی به من گفت: دختر جان اینقدر من را اذیت نکن!
حرف های فریدونی خواندنی تر از آن است که فکرش را می کردم...
آرزو داشتم عکاس خبری باشم/تحصیلات دانشگاهی ندارم و همه حرفه ای تجربی است
متولد 1334 هستم و در شهریار به دنیا آمدم از سال 1349 از شهریار به تهران کوچ کردیم و شروع کارم در عکاسی شاهرخ در چهارراه عباسی تهران بود.
حدود 7 سال در عکاسخانه کار میکردم تا اینکه در سال 56 به خدمت خبرگزاری ایرنا درآمدم و در قسمت لابراتور مشغول به کار شدم همزمان با فعالیتهایم در خبرگزاری ایرنا بعدازظهرها در عکاسی شاهرخ فعالیت میکردم.
آن زمان آرزویم این بود که یک روز عکاس خبری باشم و بتوانم دوربین دست بگیرم؛ در زمینه عکاسی تحصیلات دانشگاهی ندارم و کارم تجربی است تقریبا کار عکاسی به شکل جدی را در دوران جنگ به شکل رسمی آغاز کردم.
خاطرم هست آن زمان متاهل بودم و در سن 21 و 22سالگی خداوند 2 فرزند به من داده بود.
پدر همسرم از مبارزین انقلاب بود/عکسهای امام خمینی را در پاریس شبانه به شکل مخفیانه چاپ می کردیم
در دوران انقلاب وقتی با خانواده همسرم آشنا شدم چون پدر همسرم از مبارزین انقلاب بود و از دوران رضاشاه به شکل مخفی مبارزه میکرد وقتی امام عازم پاریس شدند فعالیتهای ایشان بیشتر شد و در سال 56 زمانی که با این خانواده وصلت کردم وارد بحثهای سیاسی شدم خدا را شاکرم که در دوران انقلاب به واسطه خانواده همسرم و حرفه عکاسی وارد فعالیتهای انقلابی شدم.
آن زمان امام که به پاریس رفته بودند عکاسهایی به شکل محرمانه در سایز 9 در 12 به دست ما میرسید و ما با همکاری عکاسخانهای که در آن فعالیت میکردیم از ساعت 10 شب تا نیمههای شب این عکسها که به دست پدر همسرم و یا افراد دیگر مرتبط با امام خمینی میرسید به چاپ میرساندیم عکسهای به چاپ رسیده را به دست شهرستانها و دیگر فعالین انقلاب میفرستادیم.
طبقه بالای خبرگزاری ایرنا ساواک بود/سال 57 جرات کردم عکس امام خمینی را در ایرنا منتشر کنم
من در سال 57 که در خبرگزاری ایرنا مشغول بودم جرات پیدا کردم که بتوانم عکسهای امام خمینی را در خبرگزاری رسمی ایران که همان خبرگزاری پارس بود که بعدا به نام ایرنا تغییر پیدا کرد به چاپ برسانم طبقه بالای خبرگزاری ایرنا ساواک وجود داشت و من خاطرم هست خیلی از بچهها با وجود اینکه خانوادههای مذهبی داشتند به من تذکر میدادند که در انقلابیگری افراط نکن و به فکر زن و بچهات باش اما من آن زمان جرات پیدا کردم عکسهای امام خمینی به خبرگزاری بیاورم و قبل از انقلاب آن ها رابه چاپ برسانم.
پر تیراژ ترین عکس دوران انقلاب
این عکسها پرتیراژترین عکسهای دوران انقلاب بود که در خبرگزاری ایرنا به چاپ رسید آن زمان مجلات و روزنامهها هیچ کدام عکس نداشتند هنوز که هنوز است یعنی امروز در سال 91 همان عکسهایی که ما مخفیانه در عکاسخانه به چاپ میرساندیم و با جرات من در خبرگزاری ایرنا منتشر شد یکی از پرتیراژترین عکسهای قرن است و امروزه هم در تمام مطبوعات از آن عکسها استفاده میشود.
پدر همسرم در دوران انقلاب به تعدادی از جوانها آموزش نظامی میدادند قبل از انقلاب فعالیتهایشان زیرزمینی بود اما انقلاب که روز به روز پررنگتر شد فعالیتهای بچهها هم پررنگتر شد تعدادی از شاگردانشان را برای گذراندن دورههای نظامی و چریکی به خارج از کشور اعزام کردند و تمام هزینهشان را خودشان پرداخت کردند.
عکس هایی که از راهپیمایی های دوران انقلاب گرفتم
روحیه انقلابگری پدر همسرم در من هم تاثیرات زیادی داشت خاطرم هست در راهپیماییها هماهنگ میکردیم که هر کداممان مسئولیت یک کار را به عهده بگیریم به عنوان مثال یکی مسئولیت نظم راهپیمایی را به عهده میگرفت و دیگری مسئولیت هماهنگی شعارها.
برادر همسرم دوربین شخصی داشت و من گهگداری با دوربین ایشان از راهپیماییهای دوران انقلاب عکس میگرفتم اما متاسفانه در سال 62 ایشان برای ادامه تحصیل به آلمان رفتند و دوربین را هم با خوشان بردند من از خیلی از صحنههای انقلاب عکس گرفتم اما خودم آن عکسها را ندارم و نمیدانم آیا هنوز در دوربین برادرم همسرم وجود دارد یا نه.
ماجرای عکس معروف پلکان هواپیمای امام خمینی
روز ورود امام به تهران من اولین عکاسی بودم که عکس معروف امام خمینی(ره) را که از پلکان هواپیما پایین میآمدند دیدم.
آقای قدیری که دبیر عکس خبرگزاری ایرنا بود از بین چند عکاسی که در خبرگزاری ایرنا داشت هر عکس را متناسب با تواناییاش در روز 12 بهمن در قسمت خاصی تقسیم کرده بود.
آقای حسین شرکت همان عکاسی بود که عکس معروف امام خمینی در پلکان هواپیما را گرفته بود ایشان آدم شجاع و نترسی بود و به نظرم یکی از بهترین انتخابها برای فرودگاه بود با حجم خبرنگارهایی که آن روز در فرودگاه مستقر بودند گرفتن این عکس شاهکار بود و ایشان توانسته بود 7 الی 8 فرم از پلکان عکس بگیرد این عکس پرتیراژترین عکس آن برهه زمانی شد و بیش از دهها هزار فرم از این عکس چاپ شد مردم در خانه و مغازهشان این عکس را با سایزهای مختلف چاپ کردند و بر دیوارها نصب کردند.
ما آن زمان خیلی خوشحال بودیم که توانستهایم در جهت فعالیتهای انقلاب کاری بکنیم.
چگونگی توزیع عکس ها در در زمان انقلاب بین مطبوعات
کم کم به راستای تاریخ، عکسهای وقایع مهم را چاپ می کردیم و به مطبوعات میدادیم خاطرم هست چون ایرنا تنها خبرگزاری رسمی کشور بود و همه دنیا آن را میشناخت مسئولیت پوشش تصویری کلیه مطبوعات به عهده ایرنا بود.
وقتی عکسها گرفته میشد دبیر خبر تصاویر را انتخاب میکرد و چند فرم گزینش شده چاپ میشد و به شکل جداگانه بسته بندی میشد و به مطبوعات و خبرگزاریهای دیگر با پیک ارسال میشد.
با شروع جنگ برای عکاسی جنگ داوطلب شدم
در اواخر سال 58 که جنگ شروع شد من به آقای قدیری، دبیر عکس خبرگزاری اعلام کردم اگر عکاسی حاضر نشد به جبهه برود روی من حساب کند و من داوطلب هستم آن زمان با گروه چریک و نامنظم شهید چمران در سوسنگرد ماموریتهای چند روزه داشتم خاطره جالبی از آن روزها با شهید چمران دارم که برایتان تعریف میکنم.
ماجرای آبگوشت خوردنمان با شهید چمران در جنگ/عکس یادگاری که با چمران گرفتیم
شهید چمران چون از مبارزین لبنانی بودند بچههای ایرانی را به شکل داوطلبانه آموزش نظامی میدادند و با برخی فنون و ادوات جنگی مثل ژ-3 آشنا میکردند ما وقتی وارد سوسنگرد شدیم شهید چمرانی پلی را طراحی کرده بودند که روی رودخانه کرخه قرار بگیرد این پل به شکل ابتکاری بود.
خاطرم هست تویوپهای چرخ عقب تراکتور را به تعداد زیاد باد کردند و در رودخانه قرار دادند بچهها عرض رودخانه را با لاستیکها و طناب و میخ بستند و روی آن تخته انداختند نا نیروها بتوانند از روی پل عبور کنند.
آن زمان عراقیها از لحاظ زرهی خیلی قوی بودند و مرتب به منطقه سوسنگرد حمله میکردند قرار بود کاری انجام شود که آب همه منطقه را فرا بگیرد تا تانکهای دشمن به گل بنشینند و نتوانند از منطقه عبور کنند بعد از اینکه کار پل تمام شد و ما توانستیم به هدفمان برسیم قربانی نذر کردیم و خاطرم هست بچهها گوسفند را قربانی کردند و آن روز ظهر آبگوشتی بار گذاشتند و همگی به همراه شهید چمران روی آن پل چوبی آبگوشت خوردیم.
یاد جاویدالاثر کاظم اخوان بخیر آن روز ایشان هم در جمع ما حضور داشتند و من به همراه ایشان و شهید چمران عکس یادگاریای گرفتم که الحمدالله این عکسها موجود است.
چمران خیلی عاطفی بود/رزمنده هارا عین بچه هایش دوست داشت
متاسفانه لحظه شهادت شهید چمران نزد ایشان نبودم در همان عملیاتهای پارتیزانی که با چمران بودم متوجه شدم ایشان خیلی آدم عاطفیای هستند رزمندهها را مثل فرزند خودش نوازش میکرد و بچهها را عین بچههای خودش دوست میداشت به خاطر همین ویژگیها بود که خیلی از نیروهای مردمی برای چمران ارزش قائل بودند و به دید پدر به ایشان نگاه میکردند چمران اگر به کسی می گفت برایش سر بدهد آن فرد حاضر بود همه وجودش را به خاطر چمران فدا کند.
اولین باری بود که صدای توپ و تانک را از نزدیک می شنیدم
کمکم وقتی جنگ پیش میرفت و به ماجرای حصر آبادان رسیدیم خاطرم هست نزدیک به 45 روز به آبادان اعزام شدم و در اغلب بمبارانها حضور داشتم آن زمان اولین باری بود که صدای گلوله را به شکل نزدیک میشنیدم من آن زمان 22 سال بیشتر نداشتم و تا به حال جنگ را از نزدیک تجربه نکرده بودم جنگ که پیش میرفت تجربه من هم بیشتر میشد و دل و جرات بیشتری پیدا میکردم آن زمان من تنها عکاسی بودم که از طرف مطبوعات رسمی عازم شده بود.
18 هزار اسیری که در عملیات فتح المبین گرفتیم
عملیات فتح المبین در سال 61 انجام شد اسفند ماه عازم منطقه شدیم و شب عید در کنار رزمندهها بودیم نیرو آمادگی زیادی داشت خدا را شکر وسعت عملیات خیلی زیاد بود و توانستیم در مراحل اولیه عملیات به اهداف خوبی دست پیدا کنیم در این عملیات توانسته بودیم دشمن را غافلگیر کنیم و حدود 18 هزار اسیر عراقی از دشمن به اسارت ما در آمد.
بچههای آرپیچی زن توانستند در مراحل اولیه عملیات توپخانه عراق را بگیرند وقتی توپخانه گرفته شود چون مهمترین پشتیبان نیروهای پیاده است دیگر سرباز دشمن هیچ پشتوانهای ندارد و وقتی کمکی به سرباز نرسد یا مجبور به عقب نشینی میشود و یا تسلیم.
خاطراتی که از غذا خوردن ها در دوران جنگ دارم/وقتی فرمانده ها هم ظرف می شستند
در طول مدتی که در جنگ بودم 3 بار به صورت شدید مجروح شدم که یک بار آن 45 روز در بیمارستان بستری شدم خاطرم هست عملیات اللهاکبر، مسلمبنعقیل و والفجر مقدماتی عملیاتهایی بود که در آنها مجروح شده بودم اما متاسفانه سعادت و لیاقت شهادت را نداشتم.
فضای جنگ خیلی روحانی و عرفانی بود وقتی کنار بچهها بودم فکر نمیکردم متاهل هستم و دو فرزند کوچک دارم؛ فرزند برای پدر و مادر خیلی عزیز است ولی اینقدر فضای جنگ مردمی و صمیمی بود که آدم احساس تنهایی نمیکرد موقع غذا خوردن بچهها به شکل صمیمی سفره میانداختند و کنار هم مینشستند تفاوتی نمیکرد که چه کسی فرمانده است و چه کسی رزمنده یکی سفره میانداخت، یکی ظرف میشست، یکی سفرهها را جمع میکرد این حس ها دیگر در طول تاریخ پیدا نمیشود شاید اگر از صبح تا شب برایتان خاطره بگویم باز هم زمان کم بیاورم.
تصویر رزمنده ای که بعد از عملیات در سنگر در حال قران خواندن بود یکی از بهترین عکس های دفاع مقدس شد
برایتان چند خاطره تعریف میکنم: یکی از بهترین صحنههایی که من عکاسی کردم مربوط به ظهر عملیات فتحالمبین است روز دوم عملیات بود که همه در سایه و سنگر پناه گرفته بودند هوا خیلی گرم شده بود من همین طور قدم میزدم و در خاکریزها دنبال سوژه بودم یک دفعه صحنهای دیدم که خیلی به دلم نشست و یکی از بهترینهای عکسهای دوران دفاع مقدس شناخته شد.
من عکس را از دور گرفتم که رزمنده متوجه نشود رزمندهای در سنگر تنها نشسته بود پوتینهایش را جمع کرده بود و در کنارش قرار داده بود یک قرآن کوچک در دستش گرفته بود و با حس و حالی زمزمه میکرد و اشک میریخت من خیلی از عکسهای دفاع مقدسی را که با دوربین گرفتم دوست دارم یکی از مهمترین عکسها، عکس لحظه شهادت رزمندهای است که 17 سال بیشتر نداشت این صحنه خیلی برایم دردناک بود.
عکس امداد گری که نظاره گر شهادت رزمنده 17 ساله شد
عملیات کربلای 5 بود که میخواستیم به خط مقدم برویم، عراق پاتک کرده بود ما به خاکریز دوم رسیدیم و میخواستیم به سمت خاکریز اول برویم.
عملیات خیلی سخت و ترسناک بود. فرمانده به ما اجازه حرکت نداد، در آن عملیات دو تا پسرعمو بودند یکی 16 ساله و دیگری 17ساله، یکی یک طرف خاکریز قرار داشت و آن یکی طرف دیگر.
عراقیها اینقدر به ما نزدیک شده بودند که با خمپاره 60 میزدند، خمپاره 60 سلاح انفرادی است که بعد از ژسه، قابل حمل است و میتوانند فاصله نزدیکی را با آن نشانه بگیرند.
این بچه رزمنده جرات نمیکرد حرکت کند و ما توی خاکریز کمین کرده بودیم یک لحظه این رزمنده تصمیم گرفت از خاکریز حرکت کند و به سمت خاکریز جلوی برود همان موقع خمپاره 60 به طرفش شلیک شد و ترکش بلندی از جلوی چشم من با سرعت حرکت کرد و بر سر این بچه خورد.
بلافاصله امدادگری با چهره روحانی بالای سر این رزمنده رسید و سریع رزمنده را برداشت و با موتور به سمت خاکریز ما کشاند.
امدادگر سر رزمنده را روی زانوی خودش گذاشت و به ما اشاره کرد که این بچه رفتنی است. نوازشش کرد و به رزمنده گفت: با خدا راز و نیاز کن و هر چه میخواهی از خدا بخواه، لحظهای نگذشت که رزمنده شهید شد. عکسی که از این صحنه گرفتهام یکی از بهترین عکسهای دفاع مقدس شناخته شد.
سنگ قبری که یکی از عکس های جنگ روی آن حک شد/با 90 درصد شیمیایی بزرگترین آرزویش چه بود؟
17 سال بعد این امدادگر را که در ورامین ساکن بود پیدا کردیم، عکس را که در حال نجات رزمنده 17 ساله بود برایش بزرگ قاب کردیم و به شکل کادو برایش بردیم.
این امدادگر که خودش 90 درصد شیمیایی بود وقتی کادو را باز کرد و یاد صحنه شهادت آن رزمنده17 ساله برایش زنده شد، گریه کرد و به ما گفت: بزرگترین آرزویم این است که این عکس را روی سنگ قبرم حک کنند.
با بچههای روایت فتح این کار را کردیم و عکس حک شده روی سنگ قبر را برایش هدیه بردیم و در گوشه اتاقش قرار دادیم تا روزی که شهید شد بر روی قبرش قرار دهند من از این صحنهها در دوران جنگ زیاد دیدم.
در دوران جنگ حتی سیم خاردار هم نداشتیم
در عملیات رمضان در سه مرحله شکست خوردیم من اولین کسی بودم که وارد میدان مین شدم و جنازه بچههای که در سنگر صدایشان را شنیده بودم دیدم و مجبور شدم از این معرکه عکس بگیرم.
در زمان جنگ اوضاع ما خیلی بد بود خاطرم هست در دوره ریاست جمهوری آقای خامنهای در خطبههای سیاسی نمازجمعه که برای عکاس رفته بودم میگفتند این روزها حتی سیم خارداری که شش ماه پیش از آنها خریده بودیم را به ما ندادند.
ما در آن زمان حتی برای سیم خاردار هم دچار مشکل بودیم دیگر چه برسد به ادوات جنگی؛ بچههای ما با دیوارهای گوشتی و با فدا کردن جانهایشان از این نظام دفاع کردند.
این اولین باری بود که در ایران جنگی اتفاق میافتاد که یک وجب خاک از این مملکت به دست دشمن نیافتاد.
چون بچهها با اعتقادشان میجنگیدند من همه این صحنهها را با چشمانم در جنگ میدیدم و تا جایی که میتوانستم آنها را با تصویر ثبت میکردم.
در بیمارستان امام خمینی به ما اجازه عکاسی نمی دادند
سه چهار روز قبل از رحلت امام خمینی(ره) ایشان در بیمارستان بودند چند باری برای عکاسی به بیمارستان رفتیم اما متاسفانه به ما اجازه ورود ندادند.
در این مدت در اداره بودیم و هر لحظه منتظر بودیم خبری از وضعیت حال امام(ره) به ما برسد همیشه دست به دعا بودیم و اخبار را از تلویزیون دنبال میکردیم تا اینکه متاسفانه خبر ارتحال امام(ره) به دستمان رسید. غروب آن روز با مردم و جمعیت میلیونی به سمت مصلی و جایگاه امام خمینی(ره) حرکت کردیم.
عکسی که از تشییع پیکر امام خمینی گرفتم از بین 1400 عکس در یونسکو برگزیده شد
مصلی آن زمان هنوز خاکبرداری نشده بود و پر از خاک بود، خاطرم هست از شب تا صبح مردم شهرستانها به شکل هیئتی و خانوادگی وارد منطقه میشدند و تا صبح آنجا ساکن بودند، جمعیت در حدی فشرده بود که اگر میخواستیم صدمتر حرکت کنیم حدود یک ساعت طول میکشید.
وقتی امام(ره) از جایگاه برای تشییع حرکت دادند مردم از بالای تپهها با ذکر «یا حسین» به طرف پیکر امام خمینی حرکت کردند و من از این صحنه عکس معروفی دارم که بعدها وقتی آن را به یونسکو فرستادم عکس با عنوان «عاشقان رهبر» در بین 12 هزار تصویری که برای یونسکو فرستاده شده بود به عنوان عکس برتر شناخته شد.
آن روز مردم از تپههای مصلی با سرعت به سمت پیکر امام(ره) حرکت میکردند من در لبه تپه بعدی قرار گرفتم و از صحنه حرکت مردم که عین صحنه عاشورا و کربلا بود عکس گرفتم. همین تصویر بود که بعدها بهترین عکس یونسکو شناخته شد. تا 40 امام مرتباً برای عکس به بهشتزهرا میرفتیم اما هیچ کدام به اندازه آن عکس مصلی ماندگار نشد.
انجمن عکاسان انقلاب همان حال و هوای جنگ را برایم زنده می کند
دو سال پیش بازنشسته شدم، 34 سال عکاس ایرنا بودم که در طول این مدت 31 سال عکاسی کردم و سه سال هم برای ساماندهی عکسهای دوران جنگ در آرشیو ایرنا مشغول بودم.
انجمن عکاسان انقلاب یعنی جایی که ما الان در آن در حال گفتو گو هستیم پاتوق بچههای جبهه و جنگ است اینجا آدم را یاد فضای جنگی میاندازد.
هر وقت اینجا میآییم حال و هوای آن زمان برایم زنده میشود، در این چند سالی که انجمن تشکیل شده وظیفهاش جمعاوری عکسهای دوران انقلاب و دوران دفاع مقدس است. این انجمن توانسته بیش از یک میلیون و 300 هزار عکس از عکاسان مختلف جمعآوری و ساماندهی کند.
کتاب عکس های دوران دفاع مقدس من به زودی منتشر خواهد شد
عکسهای که بزودی قرار است تبدیل به کتاب شود. 5 کتاب در اولویت چاپ کتاب عکس انجمن قرار دارد که کتاب من هم جزء این کتابهاست. در حال حاضر بعد از اتمام کارهای گرافیک و پژوهش و رتوش انشاء الله کتابم به زودی به چاپ خواهد رسید.
عکس مظلوم ترین هنر دفاع مقدس است/مسئولان فرهنگی به مسائل مناسبتی نگاه نکنند
عکاسی دفاع مقدس یکی از مظلومترین هنرهای دفاع مقدس است. بارها و بارها در جلسات و در نشستها این مهجور بودن مطرح شده است ولی متاسفانه یک نفر نمیپرسد که چرا به این اعتراضات پاسخی داده نمیشود. متاسفانه از یک گوش شنیده میشود و از گوش دیگر خارج میشود.
مسئولان فرهنگی ما به همه مسائل مناسبتی نگاه میکنند هفته دفاع مقدس، چهارتا عکاس پیدا میکنند و با مصاحبه کار خودشان را راحت میکنند. یک نمایشگاه دفاع مقدس میزنند و تمام میشود.
همین انجمن عکاسان انقلاب که در حال ثبت و جمعآوری لحظههای جنگ این مملکت است، به شکل خودجوش از یکسری بچههای جبهه و جنگ تشکیل شد حتی بعد از تشکیل هم به این انجمن به شکل ویژه نگاه و کمک نمیشود.
عکس های دفاع مقدس در آلبوم رزمنده ها خاک می خورد/انجمن عکاسان انقلاب ساختمان مستقل ندارند
به قدری عکس در آلبومهای رزمندهها و فرماندهان ما خاک میخورد که باورکردنی نیست. مدتی است انجمن در حال جمعآوری عکسهای جنگ از استانهای مختلف است بعد از چاپ کتاب عکس همدان و اصفهان متوجه شدیم چه عکسهایی در آلبوم افراد در حال خاک خوردن است.
انجمن هنوز یک ساختمان مستقل ندارد امروز از بچهها شنیدم که گفتند ساختمان را باید خالی کنیم این بچهها مثل گوشت قربانی، شدند و حتی یک مکان مشخصی ندارند.
عکاسان دفاع مقدس در حال از بین رفتن هستند/نگایو های دوران جنگ در حال نابودی است
وقتی این بچهها اینقدر زحمت میکشند و این همه کار پژوهشی روی عکسهای انقلاب انجام میدهند آیا حق این را ندارند که یک ساختمان در اختیارشان باشند. مسئولین ما باید برای انتشار این عکسها کمک کنند از عکاسهای دفاع مقدس حمایت کنند.
خیلی از این افراد دچار پیری و افسردگی شدهاند و پا به سن گذاشتهاند با مرگ این افراد همه این خاطرات و تصویرهای ضبط شده از دوران جنگ دفع خواهد شد.
هنوز هیچ ارگان و سازمان فرهنگی متولی حمایت از عکسهای دفاع مقدس نشده اگر همین انجمن هم تشکیل نمیشد همین چند کار هم صورت نمیگرفت.
ما خواهش میکنیم که مسئولین به این آثار و این فعالیتها اهمیت بدهند اینها متعلق به من نیست بلکه بخشی از تاریخ و سرنوشت این نظام و مملکت است.
متاسفانه همه نگاتیوهای زمان جنگ ما در حال از بین رفتن است/بی مهری به عکاسان دفاع مقدس به جایی رسیده که جایگاهشان را انکار می کنند
کتابهای جنگ جهانی دوم که چاپ میشود نگاتیوها و عکسهای آن زمان طوری نگهداری شده است که انگار این تصاویر همین دیروز گرفته شده است.
متاسفانه همه نگاتیوهای زمان جنگ ما در حال از بین رفتن است، ده سال پیش باید هزینه میکردند تا این نگاتیوها اسکن شود تا صحنهها برای نسلهای آینده حفظ شود متاسفانه کسی حامی این موضوع نیست که جمعآوری عکسها را در اولویت خودشان قرار دهند. وزارت ارشاد میلیاردها بودجه دارد اما حرکتی نمیکند.
به عکاسهای دفاع مقدس اینقدر بیمهری شده دیگر عکاس بودن خودشان انکار میکنند. اینها افرادی بودند که عمر و جانشان را برای این مملکت قرار دادند حتی به سراغ این بچهها نیامدند که ببینند زندهاند یا مرده، این بچهها از لحاظ اقتصادی چه کار میکنند از کجا میآورند و زندگی میکنند.
منبع: خبرگزاری دانشجو
تعداد بازدید: 994