انقلاب اسلامی :: اعترافاتی دردناک و تکان دهنده از یک جاسوس ساواک

اعترافاتی دردناک و تکان دهنده از یک جاسوس ساواک

28 شهریور 1391

ما را مادرم تربیت می‌کرد. پدرمان یا در زندان بود یا در مخفیگاه. مادرم زن آلمانی بسیار سختگیری بود و مقرراتی من درآوردی داشت که با محیط زندگی ما در ایران اصلا سازگار نبود.
چاپ سوم کتاب کتاب «جاسوسی در حزب» با زیر عنوان برادران یزدی و حزب توده ایران درباره‌ بخشی از تاریخ حزب توده و ماجرای جاسوی حسین یزدی برای ساواک به قلم قاسم نورمحمدی از سوی انتشارات جهان کتاب منتشر شد. در تاریخ حزب توده ایران نکته‌های ناروشن و ناگشوده بسیاری دیده می‌شود ماجرای جاسوسی حسین یزدی برای ساواک بی‌شک یکی از این نکته‌های مبهم تاریخ حزب توده است اگرچه در میان خاطرات رهبران و کادرهای حزب گاه اشاراتی کلی و گذرا به این ماجرا دیده می‌شود اما همین اشارات کلی نیز آنچنان آغشته به ناراستی‌های مصالح حزبی و منابع فراکسیونی است که کمکی به شناخت چند و چون حقیقت ماجرا نمی‌کند.
این کتاب که در حال حاضر در لیست پرفروش ترین های بازار در شهریور قرار گرفته، حاصل مطالعه هزاران صفحه از پرونده‌های مربوط به این ماجرا در آرشیو سازمان امنیت آلمان شرقی (اشتازی) و همچنین گفت وگوی مستقیم با حسین و فریدون یزدی است.
بخش هایی از این کتاب خواندنی را در ادامه می خوانیم:

«چند ساعتی بیشتر به موقع اعدام من نمانده است. آخرین سلام من به تو. هر چند من در دوران زندگی خود لذت اولاد را نچشیدم و بیش از 3ـ2 سال با فرزندانم به سر نبردم. اما غریزه محبت پدر به فرزند غریزه‌ای است طبیعی و بدان که تو تا آخرین ساعت حیات در نظرم هستی. خوشی، سعادت، موفقیت ترا خواهانم. سراسر عمرم صرف مبارزات و فداکاری در راه این ملت است. از این جهت سربلند باش که پسر چنین پدری هستی. همانطور که من فرزند خلف پدرم بودم، تو نیز بکوش تا فرزند خلف من باشی. آموختن مهم‌ترین وظیفه فعلی توست.»
این، بخشی از وصیتنامه دکتر مرتضی یزدی ـ یکی از سه وزیر توده‌ای کابینه قوام‌السلطنه و از یاران 53 تن دکتر تقی ارانی ـ به فرزندش حسین که بیش از آنکه معطوف و مضطرب پایان زندگی خود باشد دغدغه و دل‌شوره آن دارد که نکند فرزند بزرگش دنباله راه او نباشد. چندان که حاج شیخ حسین یزدی، پدر او نیز همین نگرانی را داشت و بعد‌ها آن نگرانی تثبیت شد. اگرچه حکومت شاه متاثر از تبلیغات وسیع حزب توده به زندگی دکتر یزدی پایان نداد اما فرزند بزرگ او نیز میراث‌دار و ادامه دهنده راه او نبود. آن دل‌شوره بیهوده راهی به ذهن او پیدا نکرده بود.
حسین یزدی از اولین دانشجویان ایرانی بود که به توصیه حزب توده در سال 1954 (1333) برای تحصیل به آلمان شرقی اعزام شد. در سال 1950 (1329) عضو سازمان جوانان حزب توده شد و چون در این راه خیلی فعال بود به زودی مراحل ترقی را پیمود تا آنجا که قبل از اعزام به اروپا مسوول بخش شد و «در تابستان 1954 (1333) از طرف سازمان جوانان حزب توده از راه اتریش برای تحصیل به آلمان شرقی رفته و سپس به دستور حزب در برلین غربی اقامت گزید.»
بعد‌ها حسین به همراه برادرش فریدون از راه حزب توده منحرف شد و در خدمت اداره ساواک درآمد. حسین آنچنان آلوده خبرپراکنی شد که سرهنگ آیرملو، رییس اداره سازمان امنیت ایران در شهر کلن آلمان از طریق او به سرنخ‌های مهمی در ایران راه یافت. مهم‌ترین سرنخی که حسین به دست داد مربوط به کشف سازمان حزب انصاری اصفهان بود که به دستگیری بیش از صد تن انجامید و روابطی از شبکه وسیعی در تبریز برملا شد. بدین ترتیب حسین یزدی شاید مهم‌ترین رابط اداره ساواک با حزب توده ایران در آلمان شد. آنچنان که هر نامه‌ای که برای حزب توده ارسال می‌شد حسین یک نسخه از آن را با عکس یا کپی از آن، به اداره ساواک هم می‌فرستاد. ساواک کمتر از شش ماه چنان به روابط درون سازمانی حزب توده اشراف یافت که رهبران حزب توده هم از آن حیرت کرده بودند. حسین می‌گوید: «من مهم‌ترین جاسوس حزب توده بودم. شاید رجوع به اسناد ساواک که چند سال پیش در ایران انتشار یافته است از یک سو بی‌اطلاعی ساواک از فعل انفعالات درون حزب توده را قبل از همکاری من با ساواک و وسعت اطلاعات ساواک را پس از همکاری من با ساواک از سویی دیگر به بهترین وجهی نشان دهد.»
در گزارش ساواک به تاریخ دوازدهم مرداد 1339، یعنی زمانی که رضا روستا هنوز در شوروی به سر می‌برد می‌خوانیم که «به قرار اطلاع، رضا روستا، عضو هیات اجراییه حزب منحله توده... در شوروی فوت کرده یا کشته شده است» اما پس از گذشت تنها دو ماه از تاریخ این گزارش و اقامت دایمی روستا در برلین شرقی، منبع ساواک در تاریخ بیست و پنجم شهریور 1339 گزارش می‌دهد: «با روستا بی‌اندازه صمیمی شدم و صبح تا غروب با او هستم. در تمام کار‌ها من شریک کارش هستم. خلاصه من نزدیکترین همکار روستا شدم. فعلا تا دو هفته در برلین شرقی خواهد ماند و بعد برای مدت کوتاهی به ویتنام خواهد رفت. بعد از مراجعت برای همیشه در برلین شرقی خواهد ماند. آلمانی‌ها به او منزل و محل کار خواهند داد و قصد دارد از برلین شورای متحده کارگران ایران را اداره کند... اوایل هفته آینده مرا به ژنو خواهد فرستاد. در آنجا با من کار حزبی دارد و با دکتر کشاورز هم ملاقات خواهم کرد.» حسین یزدی می‌گوید: گزارش اول را کسی نوشته است که هیچ چیز از روستا نمی‌دانست و گزارش دوم را من از برلین شرقی برای ساواک فرستاده بودم.»
...ساواک بعد از آنکه ماموریت‌های متعددی به او می‌سپارد از او می‌خواهد که به گاوصندوق دکتر رادمنش، دبیر اول حزب توده ایران دستبرد بزند و اسناد و مدارک موجود در صندوق را برباید: «در گاوصندوق بزرگ دکتر رادمنش مدارکی بود که افشای آن‌ها می‌توانست ضربه شدیدی به روابط ایران و شوروی بزند و شوروی‌ها را بی‌تردید دچار مشکلات دیپلماتیک کند. این مدارک همچنان که خود رادمنش هم اذعان داشت، از روابط غیرعادلانه میان احزاب کمونیست پرده بر می‌داشت و در صورت دستیابی ساواک به این مدارک به حیثیت و اعتبار اتحاد شوروی و حزب توده شدیدا لطمه می‌زد.»
حسین یزدی این طرح ـ دستبرد به گاوصندوق رادمنش ـ را عملی می‌کند اما در بازگشت از خانه اثراتی از خود برجای می‌گذارد که به پلیس آلمان غربی سرنخی برای بازداشت او می‌دهد. حسین و کمی بعد فریدون یزدی بازداشت می‌شوند و بعد از بازجویی و محاکمه یک ساله با محکومیت‌های 16 سال (حسین یزدی) و هشت سال (فریدون یزدی) مواجه شده و در زندان باوتسن بازداشت می‌شوند. جز سرنخ‌هایی که حسین از روابط درون سازمانی حزب در اصفهان و تبریز می‌دهد، منجر به بازداشت دیگر اعضای حزب نیز می‌شود؛ مهین رادمنش، همسر دبیر اول حزب (یک هفته بازجویی و بازداشت)، حسین خیرخواه از اعضای موسس حزب توده و از هنرمندان سر‌شناس تئا‌تر کشور (چهار ماه و نیم)، رالف کورگیز چچکلو از اعضا و پیک حزب توده در جریان 28 مرداد (دو سال)، حمید زاهدی ویلونیست و سمپات حزب (چهار سال).
او در خاطراتش می نویسد: «ما را مادرم تربیت می‌کرد. پدرمان یا در زندان بود یا در مخفیگاه. مادرم زن آلمانی بسیار سختگیری بود و مقرراتی من درآوردی داشت که با محیط زندگی ما در ایران اصلا سازگار نبود. به دستور او ما نه حق خوردن لبو و جگر داشتیم و نه حق دوچرخه سواری! البته ما هم این مقررات را زیر پا می‌گذاشتیم، ولی از مادرمان هم می‌ترسیدیم.... مادرم از آلمان شلاقی آورده بود که هفت بند داشت و گاه برای تنبیه ما از این شلاق لعنتی استفاده می‌کرد. بی‌رحمی مادرم در میان خانواده‌های ایرانی ـ آلمانی مقیم تهران زبانزد شده بود و آن‌ها با اشاره به شلاق خانم یزدی، فرزندانشان را از عاقبت شیطنت‌های بی‌جا می‌ترساندند.... در آلمان هم همین‌طور بود. ما هشت سال در آنجا زندگی کردیم. او بسیار سخت ما را تنبیه می‌کرد. ابزار شکنجه و تنبیه‌اش بسیار مرغوب بود!»
جز رابطه آمرانه و اقتدارجویانه درون خانه و رابطه‌های خشونت‌آمیز خانوادگی در ایران، موقعیت طبیعی و معیشتی آن‌ها در آلمان شرقی هم ناگوار بود: «ما در خیابان‌های اطراف بیمارستان سرگردان بودیم. خانه ما در نزدیکی یک گورستان بود. سربازان روسی از ما می‌خواستند از گورستان برایشان گل بدزدیم. آن‌ها گل‌ها را به معشوقه‌هایشان می‌دادند و ما در مقابل، گوشت و کالباس می‌گرفتیم و از این طریق کمبود غذایی خودمان را جبران می‌کردیم.»
شمس لنگرودی به تازگی بعد از مطالعه این کتاب در یادداشتی اعلام کرد: «یکی از تلخ‌ترین و آلوده‌ترین و هراسناک‌ترین کتاب‌هایی که در روزهای اخیر خوانده‌ام، کتاب «مصاحبه با حسین یزدی» بود. حسین یزدی فرزند دکتر «مرتضی یزدی» از اعضای گروه 53نفره در دوره رضاشاه و از بنیان‌گذاران حزب توده ایران در دهه 20 بود. این کتاب «جاسوسی در حزب» نام دارد و شرح چگونگی ساواکی‌شدن حسین و دیگر ماجراهای اوست که تکان‌دهنده است. پس از کودتای سال 32 که دکتر مرتضی یزدی به زندان می‌افتد و زیر هولناک‌ترین شکنجه‌هاست پسرش حسین که در آلمان‌شرقی کمونیستی سابق به سر می‌برد و از اعضای فعال حزب توده در آنجاست و با رهبران حزب (به احترام پدرش) رابطه نزدیکی دارد و مورد اعتماد کامل آنهاست جاسوس ساواک در درون حزب می‌شود چرا که به گمان او با توطئه «نورالدین کیانوری» ستون اصلی حزب پدرش در زندان به سر می‌برد.
او جاسوس درون حزب می‌شود و همه اخبار را به راحتی به ساواک می‌دهد اما اینها شاید چندان دردناک نباشد، دردناک آنجاست که وقتی که حکم اعدام دکتر مرتضی یزدی صادر می‌شود او در شب اعدامش به پسرش حسین که مثلا در تبعید به سر می‌برد، یادداشتی به این مضمون می‌نویسد: «پسرم حسین، اکنون که پدرت سرفراز به پای چوبه دار می‌رود، از تو که پسر خلف اویی می‌خواهد که راهش را سرفرازانه ادامه دهی.» در حالی که حسین مشغول جمع‌آوری اطلاعات بیشتر برای ساواک بود و تنها درخواست او از ساواک آزادی پدرش بود. خواندن این کتاب دردناک را نمی‌توانم به کسی توصیه کنم اما چه باید کرد که چیزی از جوهر زندگی واقعی در آن است؛ باید باغ‌وحش شیشه‌ای جهان را دقیق‌تر و نزدیک‌تر دید، جهانی که در آن مودبانه کلوچه سمی به هم تعارف می‌کنیم.»

خبرآنلاین




منبع: سایت کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی



 
تعداد بازدید: 1183


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: