02 آبان 1391
انقلاب اکتبر 1917 روسيه و شکست قوای عثماني در بينالنهرين و فتح سرزمينهاي عثماني به دست نيروهاي انگليس در سال 1918 عملاً ايران را (که در آن زمان غربيها پرشيا ميناميدند) از شرق و جنوب و غرب در محاصره انگليس انداخت.
قواي انگليس با استفاده از تفوق خود در منطقه، از شرق و غرب به ايران تاختند.
حمله اصلي در آوريل 1918 رخ داد، که طي آن کل ايران، به استثناي استان آذربايجان، به اشغال نيروهاي انگليس درآمد. حمله نظامي انگليس و اشغال ايران در جنگ اول جهاني از جمله رويدادهاي بسيار مهم تاريخ ايران است؛ چرا که در نتيجه حمله مزبور ايران براي شصت سال عملاً استقلال خود را از دست داد؛ و تقريباً بيست و پنج سال تمام (1918-1942) در کنترل کامل انگليس درآمد؛ و پس از آن نيز، تا پيروزي انقلاب اسلامي 1979، تحت سلطه ايالات متحده بود. برغم اهميت تاريخي حمله انگليس به ايران در سال 1918، توجه نسبتاً اندکي در منابع تاريخي به اين رويداد مبذول شده است.
انگليسیها از همان ابتدا سخت پنهانکاري كردند. آنها نيروهاي اصلي مهاجمشان، معروف به قواي اعزامي دانستر ، را نيروي سرّي لقب داده بودند؛ زيرا صحبت از وجود چنين نيرويي حتي در بغداد، که در آن زمان مقرّ ستاد نيروهاي انگليسي بود، علناً امکان نداشت. چنانکه پيداست، این پنهانکاري تا به امروز نيز ادامه يافته است. در چند کتابي که تقريباً همين اواخر درباره رويدادهاي تاريخي مزبور به چاپ رسيده است (1) نيز اطلاعات ناچيزي درباره حمله انگلیس به ایران وجود دارد. در پژوهش ديگري که بر اساس اسناد موجود در آرشیوهای بريتانيا صورت گرفته است، قواي مهاجم انگليس همچون نيرويي نسبتاً دوست که با هدف حفاظت از ايران در مقابل «تهديد بلشويکها»(2) وارد اين کشور شدند، به تصوير کشيده شدهاند؛ ولي در گزارشهاي سياسي و نظامي ارسالي از سفارت آمريکا در تهران هيچ شواهدي دال بر صحت چنين ادعايي و يا حتي ذکري از وجود چنين تهديدي يافت نميشود.
انگليسیها پس از اشغال نظامي ايران، سعي کردند با فراهم آوردن زمينه سقوط کابينه صمصامالسلطنه و انتصاب حسن وثوق، معروف به وثوقالدوله، در پُست نخستوزيري در اوت 1918 سلطه سياسيشان را نيز مستحكمتر کنند. بهترين توصيفی که میتوان از دولت وثوق ارایه داد این است که دولت او يک دولت استبدادي غيرنظامي تحت حمايت انگلیس بود که قصد داشت کنترل دائم ايران و منابع اقتصادي آن، به ويژه نفتش، را به دست بگيرد و توسعه اقتصادي ايران را در راستاي منافع خويش هدايت کند. اجراي قرارداد 9 اوت 1919 با انگليس، کشور را رسماً به مستعمره انگليسیها تبدیل میکرد؛ در اوايل سال 1920 ولي خصومت شديد مردم با انگليسیها و مخالفتشان با قرارداد پيشنهادي کاملاً مشخص ساخت که اجراي اين موافقتنامه غيرممکن و تجربه دولت استبدادي غيرنظامي وثوق با شکست مواجه شده است.
با وجود اين، انگليسیها با استقرار يک دولت استبدادي نظامي عملاً کنترل ايران و منابع آن را براي مدتي طولاني به دست گرفتند. اين استبداد نظامي با کودتاي 21 فوريه 1921 در ايران برقرار شد و در نتيجة آن يک افسر قزاق گمنام و تقريباً بيسواد از خانوادهاي روستايي به مدت 20 سال ديکتاتور نظامي ايران شد. اين مرد همان رضاخان بود. در سال 1925، در نتيجه يک کودتاي انگليسي ديگر، طومار سلسله قاجار در هم پيچيد، و رضاخان شاه ايران شد. او به دنبال حمله نيروهاي متفقين در ماه اوت 1941، در سپتامبر همان سال به اجبار استعفاء داد و تحتالحمايه انگليس سوار بر يک کشتي انگليسي ايران را ترک کرد.
بر اساس ديدگاه سنتي نسبت به رضا شاه پهلوي و دوره تاريخي 1921 تا 1941، دوره فوق عصر پرافتخاري بود که در طول آن، به همت و جانفشاني يک سرباز دلاور و وطنپرست، به نام رضاخان پهلوي، يک ارتش ملي جديد شکل گرفت که ايران را متحد ساخت و آن را از تجزيه نجات داد. اين ارتش ملي، عشایر و ایلات ياغي و فئودالهاي غارتگر را سرکوب و مطیع دولت کرد. پس از جلوس رضاخان بر تخت سلطنت در سال 1925، ايران الگوي غرب را در پيش گرفت و سلطه روحانيت مرتجع ضعيفتر شد. زنان با کشف حجاب از قيد و بند رها شدند. کارخانهها، جادهها و خط آهن ساخته شد. دانشگاه تهران بنا شد. بر اساس همين ديدگاه، انگليس و روس در اوت 1941 خيانتکارانه به ايران حمله کردند و رضا شاه پهلوي، فرمانرواي لايق ايران را از تخت به زير کشيدند و از کشور بیرون راندند، و بدين ترتيب تراژدي بزرگي براي ايران رقم زدند.(3)
بررسي اجمالي برخي از حقايق مهم اين دوره تاريخي، در همان ابتداي امر روشن ميکند که تعبير فوق چندان قرين واقعيت نيست. حتي نويسندگاني نظير سيروس غني، که از طرفداران رضا شاه هستند نيز به نقش تعيين کننده انگليس در به قدرت رسیدن رضا شاه اذعان دارند. «رهبر کبير» ايران در سال 1921 با يک کودتاي انگليسي به قدرت رسيد و سپس با يک کودتاي انگليسي ديگر به تختي جلوس کرد که روزي شاه عباس بر آن تکيه زده بود. شکي نيست که رضاخان مخلوق انگليسیها بود. علاوه بر اين، در اوت 1941 که نيروهاي متفقين به ايران حمله کردند، همين ارتشِ به اصطلاح ملي مقاومتي در مقابل متجاوزان از خود نشان نداد. فرماندهان ارتش و بسياري از مقامات دولتي ترك خدمت كردند و فرار را بر قرار ترجيح دادند. شرمآورتر از همه اينکه، بعدها معلوم شد، خودِ رضاشاه نيز قصد پناهندگي به سفارت انگليس در تهران را داشته، انگليسيها به او جواب رد دادند. در نتيجه، با ذلت استعفاء داد و براي نجات جانش با يک کشتي انگليسي از ايران رفت، و بقيه عمر خود را تحت حمايت انگليس سپري کرد. دفاتر خاطراتي که از آن زمان باقي مانده و همچنين گزارشهاي سياسي سفارت آمريکا نشان ميدهد که مردم ايران از رفتن رضا شاه بسيار مسرور بودند. بر اساس مدارک موجود، در اواخر دوره حکومت رضا شاه، کمبود شديد مواد غذايي و شرايطي شبيه قحطي بر کشور حکمفرما بود.
در کتاب سيروس غني، و همچنين ساير مورخاني که به شرح وقايع اين دوره تاريخي پرداختهاند، غالباً به نام و تصوير اشخاص سرشناسي برميخوريم که به دستور رضا شاه به قتل رسيدند. همچنين ميخوانيم که اين اشخاص بداقبال، که غالباً از وزراي کابينه رضا شاه و يا از سياستمداران نامدار کشور بودند، در زندان به قتل رسيدند؛ البته نه به دليل نقض قانون و يا اثبات اتهام در محاکم قانوني؛ که به دليل سوءظنّ رضا شاه به خيانت آنها. کساني نظير تيمورتاش، نصرتالدوله، مدرس، و سردار اسعد از جمله اين شخصيتها هستند. در جوامع متمدن و تابع قانون، و در کشوري که مثلاً يک سلطنت مشروطه حاکم است، اشخاص را صرفاً به دليل ظنّ و گمان شاه و دستور او، در زندان به قتل نميرسانند.
چنين قتلهاي ددمنشانهاي فقط در حکومتهاي استبدادي بسيار درندهخو و بيقانون اتفاق ميافتد (حتي در روسيه استاليني نيز حکم مرگ غالباً بعد از محاکمهاي نمايشي صادر ميشد). ولي در ايران رضا شاهي، قربانيان، بدون محاكمه و به سادگي در زندان به قتل ميرسيدند.(5) در خاطرات امير اسدالله علم ميخوانيم که چگونه زائران و تظاهرکنندگان ايراني را در ژوئيه 1935 در مرقد امام رضا در مشهد قتل عام کردند، و در جريان آن، به گفته علم، دويست نفر را با تیربار به خاک و خون افکندند.(6) هرچند بر اساس گزارشهاي سياسي سفارت آمريکا معلوم ميشود که شمار کشتگان با گلوله تیربارهاي رژيم بسيار بيشتر از 200 نفري است که علم ادعا کرده است.
علاوه بر ددمنشي رضا شاه، گزارشهايي نيز از فساد مالي و اختلاسهايش در دست داريم. مثلاً، او به هنگام استعفايش در سال 1941، بيش از 760 ميليون ريال (50 ميليون دلار) در بانک ملي سپرده داشت. مبالغ هنگفتي نيز در بانکهاي خارجي ذخيره كرده بود. به كمك اسناد و مدارک وزارت امور خارجه و خزانهداري آمريکا، [اكنون] ميدانيم که رضا شاه مبلغي بالغ بر 20 تا 30 ميليون پوند (100 تا 150 ميليون دلار) در لندن داشت، که اين مبلغ باورنکردني در سال 1941، به پسر و جانشيناش، محمدرضا پهلوي، رسيد.
همچنين به كمك اسناد و مدارک وزارت خزانهداري و بانک مركزي آمريکا، امروز ميدانيم که رضاشاه مبالغ هنگفتي نيز در بانکهاي سوييس و نيويورک داشت، که آنها را نيز فرزندانش به ارث بردند. بر اساس آمار داراييهاي خارجي در ايالات متحده (ژوئن 1941)، ميتوانيم حدس بزنيم که کل داراييهاي رضا شاه در آمريکا در حدود 5/18 ميليون دلار بوده است. اسناد و مدارکي که پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران افشا شد، نشان ميدهد که رضا شاه مناطق وسيعي از ايران، شامل بيش از 6000 روستا و آبادي، را به تملک خود درآورده بود. نقشهاي که سفارت آمريکا در دهه 1950 تهيه کرده، نشاندهندة وسعت زمينهاي غصبي رضا شاه است. بنابراين، پيداست که تعابيري چون «عصر طلايي؛ مصلح؛ رهبر کبير» از رضاشاه و اين دوره تاريخي ايرادهايي دارد.
حيرتآور اينکه تعابير فوق چگونه توانسته براي اين مدت طولاني بدون چالش باقي بماند. اين تعابير مسلماً افسانه و تبليغات هوشمندانهاي بود که انگليسیها ساختهاند و تا به امروز نيز آن را تداوم بخشيدهاند.
پي نوشت :
1. مثلاً، هیچ شرح مفصلی درباره هجوم انگلیس و اشغال ایران در کتاب روابط انگلیس و ایران، نوشته اولسن نیافتم. کرونین نیز فقط اشارهای گذرا به قوای دانستر دارد. نک. شکلگیری دولت پهلوی، اثر کرونین. غنی نیز بحث مفصلی درباره هجوم انگلیس و اشغال ایران در سال 1918 ندارد. نک ایران و برآمدن رضا شاه، اثر غنی. در ریشههای انقلاب، اثر کدی نیز فقط اشارات کوتاهی به این مسئله شده است.
2. صباحی، سیاست انگلیس در ایران. در این کتاب هجوم انگلیس نسبتاً به نفع ایران تصویر شده است. از نظر صباحی، «قدرت کیف [انگلیسي]» به «دیپلماسی خشونت» میچربید.
3. نمونههای بهتری از این دیدگاه را میتوان درآثار زیر یافت: بنانی، مدرنیزهسازی ایران؛ ویلبر، رضا پهلوی؛ لنچسکی، ایران در دوران پهلویها؛ و غنی، ایران و ظهور رضا شاه. بارزترین استثنایی که در این مورد وجود دارد شرحی است که میلسپو در آمریکاییها در ایران داده است.
4. خوشحالي مردم ايران از رفتن رضاشاه از مسلمّات و بديهيات تاريخ ايران است؛ به طوري كه امام خميني در نطق خود 13 خرداد 1342 (عصر عاشورا) ضمن اعلام آشكار اين مطلب بر بالاي منبر فرمودند: «من يك قصهاي براي شما نقل ميكنم... سه دسته – سه مملكت اجنبي – به ما حمله كرد: شوروي، انگلستان، آمريكا به مملكت ايران حمله كردند؛ مملكت ايران را قبضه كردند؛ اموال مردم در معرض تلف بود، نواميس مردم در معرض هتك بود، لكن خدا ميداند كه مردم شاد بودند براي اينكه پهلوي (رضاخان) رفت.» ر.ك: صحيفه امام، ج 1، ص 245.
5. * البته درمورد تيمورتاش و نصرتالدوله محاكمه نمايشي برگزار شد. (ويراستار)
6. . علم، خاطرات علم، 162، 337.
منبع: برگرفته از كتاب رضاشاه و بريتانيا ، موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي
منبع بازنشر: سایت موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
تعداد بازدید: 839