15 اسفند 1398
حسین اسرافیلی
غبار خستگی از دستهایمان میریخت
و پای آبله
در رخوت
از ادامه جاده فرو میماندیم
شکاف زخم به دل بود و جای التیام نبود
عزیز همره ما
وقوع حادثه را
انتظار تلخی داشت
که من گفتم: بخواب ای دوست
جواب داد: هنوز فاجعه بیدار است
مگر نمیبینی که بوف میخواند
و خفاشان
به رقص مرگ آمدهاند
و غمگنانه گریست
*
چه مؤمنانه سخن میگفت
*
سکوت فرمان داشت
و چشمهای هراسان
سخن میگفت
و عاج دندانها
چنان بهم میخورد
که عاشقانهترین شعر رنگ نفرت داشت
*
سکوت وحشت را
صدای تیر شکست
و خون گرم
خیابان را زینت شهادت داد
*
چه مؤمنانه سخن میگفت
چه مؤمنانه بخون غلطید؟
*
منبع: اسرافیلی، حسین، تولد در میدان، تهران، انتشارات حوزههنری، چ اول، 1364، صص 117 – 119.
تعداد بازدید: 1146