23 آبان 1401
پس از یکی دو روز، از [سفر امام به پاریس] دوستانی که از مشایعت امام بازگشته بودند، شنیدیم پس از آنکه دولت کویت از ورود امام جلوگیری کرد، امام و همراهانش از مرز کویت به بصره رفته و در هتلی شب را به صبح رساندند. سپس به بغداد رفته و در هتل «دارالسلام» استقرار یافتند. آنگاه برای زیارت قبول ائمه(ع) به کاظمین رفتند. از قضا زوار زیادی در حرم حضور داشتند. هنگامی که امام را میبینند، دور ایشان جمع میشوند و ابراز احساسات میکنند. مأموران عراقی مضطرب میشوند و بنابر دستور مافوق خود با شتاب و نگرانی امام را به بغداد برمیگردانند. سرانجام امام به سوی پاریس پرواز میکنند. آنها گفتند، امام هنگام رفتن از عراق برای ملت ایران پیام فرستادند و گفتند: اکنون که به ناچار جوار امیرالمؤمنین(ع) را ترک میکنم، چون در کشورهای اسلامی فضا را برای خدمت به شما، که مورد هجوم استکبار میباشید مفید نمیبینم، به سوی فرانسه پرواز میکنم. آنچه مهم است عمل به تکلیف الهی است. مکان برای من اهمیت ندارد. با شنیدن این خبر خیال ما کمی راحت شد.
البته این رخداد و تصمیم امام برای رفتن به پاریس برای مردم نجف، قابل هضم و فهم نبود. همسران بعضی از علما میآمدند و میپرسیدند: چرا آقا این کار را کردند؟ حیف نیست که ایشان محیط نجف و جوار حرم امیرالمؤمنین(ع) را رها کرده به بلاد کفر رفتهاند؟ برای آنها موضوعی به نام مبارزه معنا نداشت، اما مرجعیت اهمیت بسیاری داشت که باید برای حفظ آن به هر بهایی کوشید. شأن روحانیت (با تعریف خاص آنها) شأنی بود که آقا میبایست آن را حفظ میکردند. در آن فضا که آشنایی با یک زبان خارجی و یا رادیو گوش دادن یک روحانی مقوله ناپسندی بود که با مذهب، دیانت و سنت جمع نمیشد؛ بدیهی بود که رفتن یک مرجع تقلید به فرانسه به هیچروی پذیرفته نباشد. باور برخی بر این بود که آقا برای آنکه حرف خودش را به کرسی بنشاند به مقام مرجعیت پشتپا زده است. برخی میگفتند: معلوم شد مرجعیت شأنیتی نزد ایشان نداشته است؛ وگرنه چطور میشود یک عالم دینی از نجف به فرانسه برود، در حالی که همطرازهای ایشان ترجیح میدهند در نجف نفس بکشند و در آنجا بمیرند. برخی دیگر میگفتند که دفن شدن در «وادیالسلام» نجف آنقدر ارزش دارد که باید به خاطرش سکوت کرد.
در همان روز فردی به دیدار خانم آمد و ضمن احوالپرسی و دلداری گفت: شما به آقا میگفتید حیف نیست نجف را رها میکنید؟ بهتر نیست در سالهای آخر زندگی اینجا بمانید؟ یک زیارت و یک سلام به حضرت علی(ع) بر همه امور دنیا برتری دارد. دیگری از روی دلسوزی گفت: حیف بود. ایشان مسجدی داشت، زیارتی میرفت، درسی میگفت. حالا همه را رها کرده به کافرستان رفته است. دو رکعت نماز در حرم حضرت علی(ع) به همه جای عالم شرف دارد. با شنیدن این سخنان، من تلاش میکردم فقط شنونده باشم؛ زیرا به هیچروی حوصله گفتوگو نداشتم، تاب نیاوردم و گفتم: این بستگی دارد که شما دین و دیانت را چگونه معنا کنید. او پاسخ داد: این حرفهای روشنفکرانه مطالبی است که شریعتی غربزدهها در ذهن شما کردهاند. هنگامی که میخواهند دین را از آدم بگیرند آرام آرام میگیرند. یک مرتبه نمیگویند بیدین شو! من که سخت عصبانی شده بودم، گفتم: ایشان مرجع تقلیدند، صاحب فکر و اجتهادند، تشخیص ایشان این بوده است. اگر بخواهیم مثل شما فکر کنیم، باید بگوییم امام حسین(ع) نیز کار درستی نکرد که مکه و کعبه و مزار پیامبر(ص) را ترک و به سوی کوفه حرکت کرد. در منطقه شما امام حسین(ع) هم باید زیارت جدش را بر مبارزه ترجیح میداد. به نظر شما امام حسین(ع) نیز تحتتأثیر روشنفکران قرار گرفت؟
این بحث و گفتوگو به درازا کشید و خانم که دریافتند، هیچ کدام سخن دیگری را قبول نداریم و فقط گفتههای خود را باور داریم، گفتند: اینگونه بحثها بیفایده است و شما تلاش بیهوده میکنید. وقتتان را با بحث و جدال تلف نکنید.
منبع: طباطبایی، فاطمه، اقلیم خاطرات، تهران، پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی، مقاونت پژوهشی، 1390، ص 428 - 429.
تعداد بازدید: 365