انقلاب اسلامی :: زباله اتمی در کویر

زباله اتمی در کویر

26 اردیبهشت 1402

مدتی که تحت تعقیب بودم، می‌توانستم در راهپیمایی‌های عمومی (از جمله تاسوعا و عاشورا) شرکت کنم؛ چون جمعیت وقتی زیاد می‌شد، مأموران نمی‌توانستند مرا [حجت‌الاسلام والمسلمین غلامعلی مهربان] دستگیر کنند. بعد از پایان تظاهرات هم فرار کرده، به مخفیگاه می‌رفتم. شب تاسوعای 57، بچه‌ها در منزل حاجی‌باشی رحمانی که فرد مسنی بود و از طریق کشور قطر برای امام پول می‌برد، جمع شده بودند تا درباره راهپیمایی فردا (روز تاسوعا) و ترتیب برنامه آن،‌ و همچنین مراسم سینه‌زنی صحبت کنیم. قرار شد که روز تاسوعا از جلوی مسجد قبله دعا (امام خمینی فعلی)‌ تا مسجد جامع سینه‌زنی شود. حرکت راهپیمایی در روز عاشورا هم، ‌بر عکس صورت گرفت؛ یعنی از مسجد جامع تا مقبره آقا، و از آنجا تا جلوی مسجد امام. روز عاشورا، من دیگر صلاح ندانستم تا مقبره آقا و مسجد امام بیایم؛ برای همین، تنها قسمتی از راه را با تظاهرکنندگان همراه شدم. وقتی روز تاسوعا رفتم؛ یعنی روز تاسوعا که از مسجد امام حرکت کردیم، توانستم در سینه‌زنی شرکت کنم و قرار بود وقتی به مسجد جامع رسیدیم، با ابراهیم جمالی که او هم تحت تعقیب بود فرار کنیم. این اتفاقات، مصادف بود با زمانی که آمریکا تصمیم گرفته بود که زباله‌های اتمی را بیاورد در کویر ایران دفن کند. البته ما هم، همیشه مترصد بودیم به هر بهانه‌ای، علیه دستگاه اقداماتی بکنیم. نوارهای سخنرانی که به دست ما می‌رسید، ‌مربوط به آیت‌الله دستغیب، آیت‌الله صدوقی، آقای روحانی و آیت‌الله خزعلی بود. مجید پرنیان که آن زمان نوجوانی بود که در جریان‌های انقلابی، بسیار فعال بود، گفت: «قراره آمریکا زباله‌های اتمی را بیاره در ایران دفن کنه؛ این بهانه خوبیه که یک سخنرانی‌ ترتیب داده بشه.»

گفتم: «سخنرانی در اجتماع که ممکن نیست؛ ولی تو یک ضبط صوت، همراه با نوار سخنرانی‌هایی که موجوده رو بیار، تا من یک سخنرانی مونتاژ کنم و به تو بدم. تو هم اون‌رو ببر، همه جا پخش کن.»

آن روز در منزل یکی از همشیره‌هایم که همگی بیرون رفته بودند، نشستم. دو تا ضبط صوت گذاشتم که یکی برای پر کردن سخنرانی خودم، و دیگری هم، برای لحظه‌ای که لازم بود. بدین‌گونه که بعد از اسم امام، سه تا صلوات مونتاژ کردم. گاهی پشت هر چیزی که باید از طرف مردم تأیید می‌شد، این کار را انجام می‌دادم و این‌طور به نظر می‌آمد که من دارم در جمع چند هزار نفری سخنرانی می‌کنم و همه دارند گوش می‌دهند و با فرستادن صلوات تأیید می‌کنند. تن صدایم را نیز تغییر دادم تا قابل شناسایی نباشد. یادم هست وقتی نوار آماده شد، همشیره‌هایم، همسرم و مادرم صدای مرا نشناختند. فقط حاجی پرنیان گفت که مادرش وقتی این نوار را شنیده، گفته که صدای آن خیلی شبیه صدای حاجی مهربان است؛ البته ایشان همه با تردید گفت. با این حال شخص دیگری نتوانست صدای من را تشخیص دهد. خیلی تند و صریح صحبت کرده بودم. بخشی از مطالب سخنرانی‌ام این‌گونه بود: «این زباله‌های اتمی با هیچ‌کس آشنایی نداره و به هیچ‌کس هم رحم نمی‌کنه. شاه رو می‌گیره. سگ بانو رو می‌گیره. توله‌اش رو می‌گیره و... .»

به هر حال، روز تاسوعا وقتی رسیدیم جلوی مسجد جامع، یکی از دوستان‌مان به نام حاج عباس کاظمی که آن زمان در کشور قطر بود، آمد پیش من. ما هم اصرار داشتیم که زودتر از بین جمعیت فرار کنیم؛ ولی حاج عباس خبر نداشت که من فراری و تحت تعقیب هستم. بنده خدا آمد و شروع کرد به صحبت کردن که «نواری آورده بودن قطر و ما گوش دادیم و گفتم این صدا خیلی شبیه صدای حاجی مهربانه؛ ولی بقیه می‌گفتن که نه؛ این صدای مهربان نیست. مهربان چطور تونسته در جمع این طوری صحبت کنه!؟»

من هم گفتم: «آنها راست گفتن. من چطور می‌تونم در جمع چند هزار نفری سخنرانی کنم؟‍!»

به هر حال به هر شکلی که بود، از چنگ او فرار کردم و همراه با جمالی، از کوچه پس کوچه‌های باریک و طولانی جهرم، به جای امنی منتقل شدیم.

 

منبع: آقای مهربان: خاطرات غلامعلی مهربان جهرمی، تدوین وحید کارگر جهرمی، شیراز، آسمان هشتم، 1392، ص 177 - 181.



 
تعداد بازدید: 291


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: