15 اردیبهشت 1403
احمد ساجدی
بخش دوم
10 روز پس از اعلام این راهبرد، شاه، جعفر شریفامامی را مأمور تشکیل کابینه کرد و وی نیز سیاست سرکوب را که خواست آمریکاییها بود در خیابانهای تهران به اجرا گذاشت. فاجعه کشتار مردم تهران در روز 17 شهریور 1357 اولین دستاورد دولت شریفامامی بود؛ دولتی که نام خود را «کابینه آشتی ملی» نیز گذاشته بود.
دو روز پس از ارتکاب این جنایت، وی در جلسه اخذ رأی اعتماد در مجلس شورای ملی از عملکرد دولت خود در فاجعه ۱۷ شهریور تهران دفاع کرد. وی بدون توجه به آمار قبلی دولت خود که در اواخر روز فاجعه مدعی شده بود «۵۸ نفر در میدان ژاله (میدان شهدا) کشته شدهاند.»[1] اینبار گفت: «تنها ۱۲۳ نفر در واقعه میدان ژاله در هشتم سپتامبر فوت کردهاند و تنها تعداد 117 نفر بر اساس قوانین حکومت نظامی دستگیر شدهاند.»[2]
این در حالی است که بعضی آمارهای مندرج در اسناد لانه جاسوسی سخن از «هزاران کشته» به میان آورده است:
«تظاهرات و برخوردهای عظیمی در منطقه میدان ژاله وجود داشته و بیش از 4000 یا احتمالاً نزدیک به 4500 نفر کشته شدهاند. علاوه بر این چند صد نفر در دیگر مناطق پایین شهر کشته شدهاند.»[3]
ظاهراً قرار بود تلفات مردمی در تهران چندین برابر آمارهای اعلام شده در روز 17 شهریور باشد ولی به قول «تئودور. اچ. موردن» ـ از شخصیتهای سازمان سیا ـ سربازان ارتش شاه به خاطر اعتقادات دینی، اغلب حاضر به تیراندازی به مردم نبودند:
«خطر فوری از دست رفتن مشروعیت رژیمی است که سربازان وفادار به آن از شلیک به مردمی که حین تظاهرات، آیات قرآن را تلاوت میکنند، خودداری میورزند و یا قاطعانه علیه چنین دستوری عمل میکنند. این امر نفوذ و اعتبار شاه را از بین میبرد و در مقابل آن نمیتوان نقشهای طرح کرد.»[4]
به هر حال مُهر فاجعه 17 شهریور بر پیشانی کابینه شریفامامی نشست، ولی واقعیت این است که وی فقط یک آلت دست بود که دستورات آمریکا را که توسط شاه ابلاغ میشد، به اجرا میگذاشت. اعتراف خودش در این زمینه خواندنی است:
«... دکتر امینى گفت که آقاى شریفامامى به وى گفته که او ـ شریفامامى ـ فقط یک منشى بوده است و هیچگاه این موقعیت را نداشته است که مسیر حوادث را تغییر دهد.»[5]
در پی فاجعه 17 شهریور تهران، جیمی کارتر رئیسجمهور آمریکا با شاه تلفنی صحبت کرد و حمایت خود را از اقدامات وی اعلام کرد. سولیوان سفیر آمریکا در تهران در اینباره مینویسد:
«... سپس کارتر با شاه تلفنی صحبت کرد و پشتیبانی آمریکا را از وی در اقداماتی که برای برقراری نظم به عمل میآورد، تأیید کرد. شاه در همین تماس خواستار ادامه حمایتهای آمریکا شد. کارتر نیز در پاسخ به درخواستهای شاه، او را از جهات گوناگون مطمئن ساخت و حمایت صریح خود را از اقدامات شاه اعلام کرد...»[6]
گزارش تماس تلفنی کارتر با شاه بعداً در 19 شهریور نیز طی بیانیهای رسمی از سوی کاخ سفید منتشر شد. در این بیانیه تأکید شده بود: «رئیسجمهور روابط نزدیک و دوستانه بین ایران و آمریکا و اهمیت اتحاد ادامهدار ایران با غرب را دوباره تصریح کرد.»[7]
در یکی از اسناد لانه جاسوسی آمریکا که پس از برکناری دولت جعفر شریفامامی و 2 روز پس از روی کار آمدن دولت نظامی ارتشبد غلامرضا ازهاری صادر شده به نقل از سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا آمده است:
«... ما از شاه در تصمیماتش حمایت میکنیم، شاه یک دولت نظامی زیر نظر خود منصوب کرده، زیرا دولت غیرنظامی نمیتوانسته نظم را اعاده کند...»[8]
جالب اینجاست که حمایت قاطع آمریکاییها از شاه در شرایطی است که آنها خود از ویژگیهای اخلاقی و رفتار غیر انسانی شاه مطلع بوده، به طوری که یکی از سندهای لانه جاسوسی به تاریخ 12 مهر 1357 رفتار او را «سبعی» و «حیوانی» خوانده است:
«ناپدیدشدن شاه فاجعه بزرگى خواهد بود. بدان علت که رهبر دیگرى با نیروى جاذبه یا قدرت سبع حیوانصفتانه که بتواند ایران را به نحو منسجمى اداره کند، وجود نخواهد داشت. ایران بدون شاه شاید شاهد کودتا پس از کودتا باشد و امواج ناآرامى، نیروى کشور را به زوال بکشاند و ظرفیت کشور را براى هرگونه تعامل منطقهاى از میان ببرد.»[9]
مشکل آمریکاییها این بود که نمیخواستند قبول کنند حکومت شاه از درون پوسیده و مردم ایران دلایل فراوانی برای شرکت در انقلاب و به پیروزی رساندن آن دارند. این عارضه سبب بروز خطاهای متعدد در تحلیلهای آنان راجع به انقلاب اسلامی و آینده آن شده بود. در یکی از اسناد به تاریخ «مهر ۱۳۵۷» ـ سه ماه قبل از فرار شاه ـ چنین میخوانیم:
«ما کمتر احتمال آن را میدهیم که شاه داوطلبانه و قبل از اواسط سال ۱۹۸۰ استعفا دهد. نظر به اینکه او سالهای سال سرنوشت خود را با سرنوشت ایران یکی قلمداد کرده است، بیثباتی کنونی، تصمیم شاه را برای برقراری مجدد نظم و کار در راه جانشینی منظم به پسرش رضا ولیعهد ۱۸ ساله تقویت خواهد کرد.»[10]
یا اینکه سولیوان در تحلیلی به تاریخ ۲۷ مهر ۱۳۵۷ مینویسد:
«ستاره خمینی ظاهرا رو به افول است. اظهارات علنی او در فرانسه ماهیت مبهم و قدیمی مفاهیم سیاسی او را نشان داده است. این واقعیت که خمینی از صحنه بسیار دور است و در یک کشور مسیحی واقع شده ممکن است نفوذ او را به فرسایش برساند. آیتاللههای قم دارای احساس اعتماد به نفس بیشتری هستند و در مرحله مذاکره و تفاهم با حکومت قرار گرفتهاند که منجر به وفاداری آنها به شاه خواهد شد.»[11]
یا این اظهار نظر سولیوان:
«بیشتر ایرانیان احساس میکنند شاه برای حفظ بقای خود باید کار بهتری انجام دهد. یک فرضیه این است که راه قابل دوام دیگری جز شاه وجود ندارد. اکنون اغلب مخالفان حاضر شدهاند با وجود شاه زندگی کنند و آن را به عنوان یک شری که کوچکتر از شر بزرگتر است، تلقی نمایند.»[12]
و این سند که نشان میدهد تحلیل آمریکاییها راجع به چرایی وقوع انقلاب اسلامی ایران، از اساس متأثر از تبلیغات حکومت شاه بود:
«رژیم با نارضایتیهای وسیعی روبهرو است که نتیجه مستقیم و اجتنابناپذیر نوآوری در میان بخش اعظم جمعیت ایرانی است که از عصر جدید بویی نبردهاند.»[13]
در حالی که دلیل این نارضایتی را در دو سند زیر بهتر میتوان دریافت کرد. سند اول، دروغ بودن «نوآوری شاه در عصر جدید» است:
«تفاوت بین مباهات شاه راجع به اینکه ایران را به صورت پنجمین قدرت صنعتی تا سال ۲۰۰۰ درآورد، و واقعیت نابسامانیهای عمیق اقتصادی ایران، بدون شک یکی از حقایقی است که سقوط او را ثابت کرد... بسیاری از فرصتها برای به دست آوردن استعدادها و تجربههای لازم از دست رفته است.»[14]
و سند بعدی سقوط شاه را ناشی از دخالتهای آمریکا دانسته است:
«با درسی که از سرنگونی رژیم گذشته ایران گرفتیم، شروع به مشورت با تشکیلات خصوصی آمریکا کردیم تا ببینیم چه حلاجیهایی در این زمینه احتیاج است؛ مخصوصاً از نظر مقدار فضولی ما در کشورهای منطقه.»[15]
آمریکاییها خیلی دیر به حقایق انقلاب پی بردند. یکی از اسناد لانه جاسوسی به تاریخ سوم آبان ۱۳۵۷ به ارزیابی عملکرد آمریکا در قبال شاه و حکومت سلطنتی او طی سالهای طولانی و همچنین نفرت مردم ایران از نیروهای مداخلهگر بیگانه پرداخته و سرخورده و ناامید چنین اعتراف دارد:
«طرزفکر خمینی نماینده آن چیزی است که بیشتر ایرانیان به آن اعتقاد دارند. ایالات متحده آمریکا در یک موقعیت غیر برنده قرار گرفته است. مخالفان رژیم، آمریکا را تنها تکیهگاه شاه میدانند. حتی هواداران رژیم احساس میکنند ایالات متحده برای تأمین دسترسی خود به نفت و فروش تجهیزات نظامی با هر کسی هر نوع معاملهای را انجام خواهد داد. نفرت از بیگانگان در ایران در حال رشد است؛ اگرچه این نفرت در حال سکون قرنهاست که وجود داشته است. فشارهای فزایندهای برای لغو قراردادهای غربی در همه زمینهها وجود دارد. نظر شایع این است که مستشاران خارجی ارزش پولی را که برای آنها خرج میشود ندارند و انگیزههای آنها مشکوک است و توصیههای آنها غیر صمیمی است و با فرهنگ و سنتهای ایران در حال تعارض و خصومت است.»[16]
در عین حال به دلیل تفاوت دیدگاه زمامداران آمریکایی نسبت به شاه، در یکی از اسناد لانه جاسوسی به تاریخ 6 آبان 1357 «سایروس ونس» وزیر امور خارجه آمریکا طی نامهای به سفارت کشورش در تهران، از سیاست سرکوب مردم، مطبوعات، دانشگاهها و روحانیون حمایت کرده است:
«در اینجا نظراتی مبنی بر اینکه سیاست شاه در مورد اعطای امتیازات سیاسی اشتباه بوده و باید در جهت سرکوب مخالفان تغییر وضع دهد، به گوش میرسد. شما (افراد سفارت) بهترین تجزیه و تحلیل خود را در مورد عواقب و نتایج کوتاه مدت و دراز مدت استفاده از زور برای بازگرداندن اعتصابیون به سر کارهایشان و تظاهرکنندگان از خیابانها برای ما بفرستید. در بند کشیدن و کنترل مطبوعات و دانشگاهها و دستگیری تعداد زیادی از روحانیون و مخالفین مذهبی لازم است.»[17]
در آبان 1357 آمریکاییها در مداخلهای آشکار در امور داخلی ایران حتی راههای کنار زدن امام خمینی و حفظ سلطنت را به شاه پیشنهاد کردند. در یکی از اسناد لانه جاسوسی به تاریخ ۱۱ آبان ۱۳۵۷ به قلم «جورج گریفین» (از کارشناسان سازمان سیا) در این زمینه چنین آمده است:
«شاه فقط دو راه برای انتخاب دارد. وی میتواند به عنوان یک شاه سلطنتی مطابق قانون اساسی با محدودیتهای شدید در قدرت باقی بماند. این بدان معناست که به ترکیبی از سیاستمداران لیبرال با پشتیبانی رهبران مذهبی میانهرو اجازه دهد که در کشور حکومت کنند یا میتواند کنارهگیری کند و موجب قبضه قدرت به دست نظامیان شود. به هر حال از قدرت او کاسته خواهد شد. شاه برای باقی ماندن بر تخت سلطنتش بدون توسل جستن به حکومت نظامی باید با رهبری مخالفین محافظهکار خود به تفاهم برسد. او باید این کار را هرچه زودتر انجام دهد تا بتواند تقرب خود به آنها را قابل قبول سازد. این تفاهم باید انتخابات آزاد را به دنبال داشته باشد؛ انتخاباتی که خیلی زودتر از تاریخ تعیین شده برای ژوئن ۱۹۷۹ ـ خرداد ۱۳۵۸ ـ برگزار گردد. بدون توجه به چگونگی شکلگیری عمل انتقالی، مطمئناً سرکوبهای کوتاه مدت برای پایان بخشیدن به ناآرامیها ضروری است... شاه باید به محافظهکاران پیشنهادی بدهد که آنها نتوانند رد کنند تا بدینترتیب خمینی تنها گذاشته شود.»[18]
در سندی دیگری به تاریخ ۹ آذر ۱۳۵۷ سولیوان با صراحت از ضرورت نادیده گرفتن مخالفتهای امام خمینی سخن به میان آورده است:
«او (امام خمینی) تنفر تسکینناپذیری نسبت به شاه و سلسله پهلوی دارد. بنای تنها طرح او بر نفی استوار است. بهطوری که میخواهد انتقام بگیرد. تصوری که وی از یک جمهوری دارد نامفهوم است. با در نظر گرفتن احتمال کنترل قدرت توسط نیروهای مسلح، این تصور غیرواقعبینانه هم هست. لذا ما معتقدیم که سیاستمداران باید تصمیم خودشان را بر مبنای حفظ تمامیت کشور و بدون توجه به مخالفتهای خمینی با آن بگیرند. ما بعید میدانیم که او طرحی از چگونگی تشکیل دولت برای یک مملکت داشته باشد.»[19]
در ۲۸ آذر ۱۳۵۷ یک ماه قبل از خروج شاه از کشور، سندی حاکی از ناامیدی مطلق آمریکاییها نسبت به دوام سلطنت در ایران منتشر شد. در این روز «هنری پرشت» رئیس میز ایران در وزارت امور خارجه آمریکا در نامهای به سولیوان در تهران نوشت:
«ما باید خود را برای چیزهایی که غیر قابل تصور است آماده کنیم. متأسفم از اینکه ما وقت گرانبهایی را هدر دادهایم و سیل حوادث ممکن است ما را با خود ببرد و ایالات متحده آمریکا را از فرصت بازیابی موقعیت خود در ایران محروم کند.»[20]
«هنری پرشت» در نامه سری دیگری به «هارولد ساندرز» رئیس اداره امور خاور نزدیک در وزارت خارجه آمریکا دیدگاه خود را با صراحت بیشتری عنوان کرد:
«شاه تنها شانسی جزیی برای بقا به عنوان یک سلطان مشروطه دارد. هیچکس معتقد نیست که او میتواند به اعمال قدرت کامل خود دوباره دست یابد. خود شاه نیز به این موضوع به طور خصوصی اذعان کرده است. ما باید تماسهای خود را با مخالفین افزایش دهیم. باید این تماسها را به سوی گروههای وابسته به خمینی توسعه دهیم. ما باید آماده باشیم که اگر نتوانیم برای شاه یک نقش شاه سوئد به دست آوردیم، به سرعت از این موضع عقب نشینی کنیم و راه را برای خروج او آماده سازیم. ما باید از پیش برای استعفای ناگهانی شاه آماده باشیم.»[21]
با این حال در همین سند، نویسنده ضمن تأکید بر اهمیت باقیماندن شاه در کشور، موضوع خروج وی را با نگرانی مطرح کرده مینویسد:
«خروج شاه برای دوستان ما در منطقه به منزله یک تکان شدید و برای انتقادکنندگان از ما در داخل کشور موهبت بزرگی خواهد بود.»[22]
در بخش دیگری از این سند، نویسنده با اشاره به خروج شاه، به خطاهای دولت خود در حمایت همهجانبه از شاه اعتراف کرده مینویسد:
«شاید درباره این فرضیه براى ایالات متحده آمریکا یک نوع گریزناپذیرى وجود داشته باشد که مدت سه دهه از یک مرد پشتیبانى کرده و روزانه این پشتیبانى را به نحو شدیدى در جریان سه ماه گذشته تأکید کرده است. اکنون فوقالعاده دشوار است که وقتى او به لجن مىافتد آمریکا بتواند ادعاى پیروزى کند و ما باید جور این سیاست را بکشیم»[23]
یکی از اسناد لانه جاسوسی به نقل از اعترافاتی که ژنرال هایزر آمریکایی در کتابش داشته، به نقش مخرب مستشاران نظامی آمریکا در رویارویی با انقلاب اسلامی اشاره دارد:
«به هنگام اوجگیری انقلاب در سال ۱۳۵۷ به اعتراف ژنرال هایزر در کتابش به نام «مأموریت در تهران» مستشاران نظامی آمریکا نقش فعالی در تحریک ارتش برای مقابله با حرکت مردم داشتند. آنها مستقیماً در جنگ روانی علیه انقلاب شرکت داشتند و حتی آخرین برنامه آنها هدایت کودتا در بهمن ۱۳۵۷ بود که بر عهده رئیس مستشاران نظامی ژنرال گاست واگذار شده بود.»[24]
یکی از صحنههای دخالت آشکار آمریکا در امور داخلی ایران، دستور تحقیرآمیز سفیر آمریکا به شاه مبنی بر خروج فوری وی از ایران بود. این دستور روز ۱۳ دی ۱۳۵۷ در جریان دیدار سولیوان با شاه به وی ابلاغ شد. سولیوان در خاطرات خود از این دیدار مینویسد:
«پیامی از واشنگتن دریافت کردم مبنی بر اینکه در اولین فرصت شاه را ملاقات کنم و به او بگویم که دولت ایالات متحده مصلحت شخص شاه و مصالح کلی ایران را در این میبیند که وی هرچه زودتر ایران را ترک کند... من مضمون پیام واشنگتن را به شاه ابلاغ کردم و او با دقت و آرامش به پیامی که او را به ترک کشور دعوت میکرد گوش داد. وقتی که حرف من تمام شد، با لحنی کم و بیش ملتمسانه گفت: خیلی خوب، کجا باید بروم؟»[25]
پیام سولیوان به شاه به معنی اخراج وی از ایران بود؛ اخراجی که نتیجه 37 سال دخالت آمریکا در امور داخلی ایران و همراهی شاه و رجال حکومتی وی با این سیاست مداخلهجویانه بوده است. این پیام و سپس تکرار آن از سوی ژنرال رابرت هایزر، چنان برای امرای ارتش شاه خرد کننده بود که در یکی از اسناد لانه جاسوسی به نقل از اظهارات تیمسار امیرحسین ربیعی آخرین فرمانده نیروی هوایی ایران در دوره پهلوی در دادگاه انقلاب اسلامی بازتاب یافت. این سند چنین مینویسد:
«یکی از اظهارات ربیعی این بوده که تا زمانی که رابرت هایزر ژنرال آمریکایی آمد و دم شاه را همچون موش مرده گرفت بیرون انداخت، شاه را نشناخته بود.»[26]
ادعای اخراج شاه از ایران توسط ژنرال هایزر در یک سند دیگر لانه جاسوسی به شکل متفاوتی منعکس گردیده است:
«تابستان گذشته ملکه به گنجی گفته بود که آمریکاییها میخواهند پهلویها را ترک کنند. گنجی عقیده داشت که در ژانویه گذشته، ما (آمریکاییها) به شاه دستور داده بودیم که ایران را ترک کند و به او گفته بودیم که به نفع اوست که از کشور خارج شود. من این موضوع را به شدت تکذیب کردم. اما او گفت که این موضوع حقیقت دارد و پیغام توسط ژنرال هایزر آورده شده بود.»[27]
پینوشتها:
[1]. همان، کتاب نهم، ص ۱۲۵ (سند شماره 60).
[2]. همان، ، ص ۱۶2(سند شماره 79).
[3]. همان، ص 121 (سند شماره 58).
[4]. همان، کتاب اول، ص ۸۰۸ (سند شماره ۶۲).
[5]. همان، کتاب هشتم، ص 293، مبحث: علی امینی ـ 10».
[6]. ویلیام سولیوان، مأموریت در ایران، مهر 1361، انتشارات هفته، ص 115.
[7]. همان، کتاب اول، ص 302 (سند شماره 5).
[8]. همان، ص 308 (سند شماره 10).
[9]. همان، ص 809 (سند شماره 62).
[10]. همان، ص ۸۲۹ (سند شماره ۶۴).
[11]. همان، ص ۸۳۸ (سند شماره ۶۷).
[12]. همان، ص ۸۵۲ (سند شماره ۷۴).
[13]. همان، کتاب نهم، ص 64 (سند شماره 31).
[14]. همان، کتاب دوم، ص ۱۱۷ (سند شماره ۵).
[15]. همان کتاب اول، ص ۱۱۷ مبحث: «فعالیتهای آژانس ارتباطات بینالمللی آمریکا در ایران».
[16]. همان، ص ۸۴۳ (سند شماره ۷۰).
[17]. همان، ص ۸۴۴ (سند شماره ۷۱).
[18]. همان، کتاب دوم، ص ۱۲ (سند شماره ۳).
[19]. همان، ص ۴۰ (سند شماره ۲۱).
[20]. همان، ص ۶۳ (سند شماره ۳۷).
[21]. همان، ص ۶۴ - ۶۶ (عنوان سند: در جستجوی ثبات در ایران).
[22]. همان، ص ۶۴ (همان سند).
[23]. همان، ص 67 (همان سند).
[24]. همان، کتاب هفتم، ص ۵۰۴، مبحث: «دخالت مستشاران در تحولات سیاسی ایران».
[25]. ویلیام سولیوان، همان، ص ۱۶۲.
[26]. همان، کتاب دهم، ص ۲۹۴ (سند شماره ۱۴۷).
[27]. همان، کتاب هفتم، ص ۴۰۸ (سند شماره ۳).
تعداد بازدید: 236