08 بهمن 1402
ترجمه: ناتالی حقوردیان
بخش چهارم
مقدمه: «ریچارد هلمز» در دهه 1950[1330] وارد سازمان سیا شد. کار او در این سازمان در مقام ریاست سیا در زمان ریاست جمهوری نیکسون پایان یافت. در 1973[1352] سفیر آمریکا در ایران شد و تا 1976[1355] در این سمت ماند.
ارتباط او با ایران به زمانی برمیگردد که کارمند بخش اطلاعات سیا بود و با حوادث سال 1953[1332] آشنا شد. سفرهای او به ایران پس از این دوران و دیدارهایش با شاه با عنوان مقامی عالیرتبه در دستگاه اطلاعاتی آمریکا باعث شد که در جریان تحولات سیاسی ایران در دهههای 1950[1330] و 1960[1340] قرار بگیرد. دوران تصدی او در ایران همزمان با دورهای از تغییرات در این کشور بود. نظریات هلمز درباره خریدهای تسلیحاتی ایران از آمریکا ، با این پیشفرض که ایران نقش پررنگتری در منطقه داشته باشد و به توسعه اجتماعی و اقتصادی برسد، بسیار حائز اهمیت است. علاوه بر این، خاطرات او در حوزه سیاستگذاری خارجی آمریکا و ایران، روشنگر نکات بسیاری است
***
مصاحبه با ریچارد هلمز تاریخ: 10جولای 1985[19 تیر 1364]
مصاحبهگر: ویلیام بِر
□ مصاحبه زیر با سفیر ریچارد هلمز، در قالب پروژة مشترک دفتر تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا و بنیاد مطالعات ایران است.
مصاحبه: ریچارد هلمز تاریخ: 24 ژوئیه 1985[2 مرداد 1364]
مصاحبهگر: ویلیام بِر
□ هنگام صحبت با شاه آیا احساس میکردید که او از اتحاد شوروی بیم داشته یا بیشتر نگران قدرت سیاسی جنبشهای ملیگرای انقلابی در منطقه بود، منظورم نیروهای ملیگرای گوناگون است؟ بیشتر نگران آنان بود یا شوروی؟
◙ هرگز احساس نکردم که شاه از روسها بیم دارد. به هر حال، روسیه و ایران به مدت هزار سال همسایة هم بودند. من واقعاً فکر میکنم که شاه معتقد بود که سیاست او در مقابل روسها برای حفظ صلح بین دو کشور طراحی شده است. بنابراین، واقعیت این است که اگر هم نگرانی درباره این داشت که چه کسی ممکن است با او به جنگ برخیزد یا علیه او بجنگد، تصور میکنم که عراق نامزد مناسبی بود، اگر چه صمیمانه تلاش کرده بود تا صلح با عراق را حفظ کند. همانطور که قبلاً گفتم، ذهنیت شاه در این زمان، برقراری ثبات در منطقه بود و تلاشهای بسیار منطقی و عقلانی نیز در اینباره کرده بود. او تلاش میکرد تا جایی که میتواند این ثبات را با تمامی همسایگان خود حفظ کند.
□ پس از نظر او اتحاد شوروی هیچ تهدید جدی تلقی نمیشد؟
◙ از آن نظر، خیر. او در این باره واقعبین بود. او گفت: «اگر شوروی به ایران حمله کند من قصد دارم که سیاست زمین سوخته را دنبال کنم.» اینکه آیا موفق میشد ملت خود را متقاعد سازد که تن به سیاست زمین سوخته دهند یا خیر، مطمئن نیستم. اما چنین قصدی داشت، زیرا با سابقة دو بار لشکرکشی روسیه به ایران، نه تنها در زمان جنگ جهانی دوم بلکه در سالهای قبلتر، او قصد نداشت کشورش را دو دستی به اتحاد شوروی تقدیم کند.
□ آیا ارزیابی آمریکاییها از اتحاد شوروی همانند ارزیابی شاه بود که شوروی را تهدید بزرگ و واقعی نمیدانستند؟
◙ من نمیدانم که آمریکاییان دقیقاً نسبت به این موضوع چه فکر میکردند. تصور نمیکنم که از نظر آمریکاییان، پیشبرد سیاست زمین سوخته چندان منطقی بود. از نظر آنان، اگر واقعاً اتحاد شوروی به ایران لشکرکشی میکرد، او هرگز فرصتی برای مبارزه پیدا نمیکرد. بسیاری از مقامات دولت ایالات متحده به او میخندیدند. از سوی دیگر، مقامات ایالات متحده همیشه برآورد صحیحی دربارة موضوعات اینچنینی ندارند. من باور دارم که اگر روسیه حمله میکرد، ایرانیها حداقل تا حدی برای دفاع از خود تلاش میکردند. باور دارم که دست آخر، اگر شرایط فراهم میشد، همه چیز را در مسیر حرکت ارتش روسیه از بین میبردند. حداقل، سیاست شاه بر این مبنا بود.
□ اگر به اوایل دهة 1970[1350] برگردیم، بهنظر میرسد از دید مردم در آن زمان مهمترین مسئله، مسائل منطقهای بوده است و نه درگیری قدرتهای بزرگ در منطقه. آیا اینطور بود؟ و یا نمیشود آنها را از هم تفکیک کرد؟
◙ من اینطور فکر میکنم. مسلماً، بحث و گفتوگوهای بسیاری در محافل دولتی و دانشگاهی آمریکا دربارة این موضوع وجود داشته است که آیا شاه باید در جهت تجهیز نظامی مجدد میرفت، آیا باید تجهیزات پیشرفته و گرانقیمت از ایالات متحده میخرید یا خیر. من اخیراً کتاب گری سیک را به نام همه سقوط میکنند خواندم و این بحثها در آن کتاب آمده است و من تصور میکنم که از صراحت منطقی هم برخوردارند. تنها موضوعی که کتاب سیک به آن نپرداخته و شاید دلیلش این باشد که مربوط به این برهة زمانی نیست، این است زمانی که عراق در نهایت پنج سال پیش [1980/1359] به ایران حمله کرد، اگر تسلیحاتی که شاه در زمان قدرت خودش خریده بود و لوازم یدکی که در اقصی نقاط کشورش مخفی کرده بود، نبودند، ایرانیان احتمالاً تحت فشار زیادی قرار میگرفتند.
□ از نظر علاقة شاه به ایفای نقش عمده در منطقه به عنوان یک ضامن یا عامل ثبات، آیا نیاز به ترغیب زیادی از سوی ایالات متحده داشت یا کلاً نیازی به ترغیب و تشویق نداشت؟
◙ نمیدانم نیازی به تشویق داشت یا نه؛ اما در سال 1972[1351] این نقش را رئیسجمهور نیکسون به او واگذار کرد. فکر میکنم که کاملاً واضح است. رئیسجمهور نیکسون از او خواست بکوشد تا قدرتی قوی و با ثبات در منطقة خلیج فارس باشد، زیرا هنگامی که انگلیسیها تحت عنوان اینکه «قصد داریم نفوذ خود را در شرق سوئز کاهش دهیم» از کشورهای خلیج [فارس] خارج شدند، مسلماً خلائی در منطقه بهوجود آمد.
□ شاه در سال 1973[1352]، در جنگ داخلی استان ظفار در عمان از سلطان عمان جانبداری کرد. شاید پیش از سال 1973 بوده باشد. اما حداقل بخشی از این ماجرا در سال 1973 اتفاق افتاد.
◙ صحیح است.
□ آیا دربارة اقداماتش با شما صحبت کرد؟
◙ خیر؛ از این جهت که او هرگز درباره اقداماتش پیش از انجام آنها صحبت نکرد. اما هر از گاهی که با او ملاقات میکردم و دربارة روند پیشرفت جنگ ظفار میپرسیدم، او اطلاعات کلی دربارة اقدامات ایرانیان، از اقدامات خودش در حمایت از سلطان قابوس در جنگ با شورشیان میداد. همچنین، کاملاً جدای از این داستان، او احساس میکرد که این جنگ میتواند آموزشی مناسب برای نیروهایش باشد، بویژه نیروی هوایی و خالصانه- کلمهای که به دنبالش میگردم شاید مصرانه باشد- به قابوس کمک میکرد. او میخواست کمک کند؛ اما این فعالیت از نظر او فرصتی برای آموزش مردم خودش بود، برای همین آن را دنبال کرد. او ارتباط نزدیک و منطقی با سلطان قابوس داشت. در حقیقت، او را به نوعی «پسر» خودش میدانست. در ذهن او هیچ تناقضی بین حمایت از او و اطمینان از اینکه شورشیان کشورش را تقسیم نکرده، بخشی از آن را صاحب نشده یا باعث شکست او شوند، وجود نداشت.
□ آیا ایالات متحده در این تلاشها حمایت یا کمکی از او بهعمل آورد؟
◙ تا جایی که من خبر دارم، خیر. تصور هم نمیکنم. فکر نمیکنم که به کمک یا حمایت نیاز داشت. فکر میکنم، هر آنچه را که لازم داشت در اختیار داشت و از تجهیزات و مردم خودش استفاده کرد.
□ ظاهراً شاه تسلیحات نظامی در اختیار جناح راست شبه نظامیان لبنان در اواسط دهة 1970[1350] قرار داد؟
◙ کدام شبه نظامیان؟
□ در لبنان.
◙ من از این موضوع اطلاعی ندارم. قرار بود چه باشد؟ جناح راست چه کسانی بودند؟
□ فکر میکنم شبه نظامیان مارونی در لبنان.
◙ فکر میکنم که شاه با مسیحیان مارونی همدردی میکرد. اما بهخاطر ندارم به جز مقداری وجه نقدی که ممکن است کمک کرده باشد، حمایت ملموس دیگری از مارونیها کرده باشد.
□ اصلاً در اینباره با شما صحبت نکرد؟
◙ من دربارة جلسات پیشرو با رهبران لبنان با او صحبت میکردم، و او ممکن است کمی پول به آنان کمک کرده باشد. خیلی دقیق بهخاطر نمیآورم. اما تا جایی که به خاطر دارم از تسلیحات و کمکهایی از این دست، خبری نبود.
□ زمانی که شما سفیر بودید آیا تلاش خاصی برای تقویت روابط ایران ـ عربستان سعودی در قالب دکترین دو ستون انجام شد؟ ایالات متحده این سیاست را چگونه دنبال کرد؟
◙ ایالات متحده، نفوذ چندانی در روابط ایران و عربستان نداشت زیرا توافق شده بود، فکر میکنم، از سوی شاه و ملک فیصل که این دو کشور دوست ایالات متحده بوده نباید در حالت تخاصم باشند. تنها جنبة بد داستان این بود که وقتی شاه و فیصل یک بار با یکدیگر ملاقات کردند، هر کدام حرف خودشان را زدند. ملک فیصل همیشه از توطئة بزرگ صهیونیسم صحبت میکرد و در اینباره طولانی حرف میزد. شاه از شنیدن این حرفها خسته میشد. ملک فیصل هم حوصلة شنیدن حرفهای شاه را نداشت. در بستر این شکل از روابط، همواره عربها نسبت به ایرانیان و ایرانیان نسبت به عربها تردید داشتند. اختلافات بر سر وضعیت حقوقی بحرین در سالهای قبل و واگذاری مجدد جزیرههای تنب در خلیج فارس نیز این مسئله را شدت بخشیده بودند. بنابراین، همیشه تردیدی در دل این کشورها نسبت به یکدیگر وجود داشت، علیرغم اینکه هیچ کدام انزجاری از یکدیگر نداشتند که باعث شروع جنگ شود. این دو کشور همواره در اوپک با هم دربارة قیمت و مسئلة نفت صحبت میکردند. در غیر این صورت، همکاری چندانی نداشتند ولی جنگ و جدالی هم با هم نداشتند.
□ آیا ایالات متحده برای کاهش این تردید یا ترغیب به همکاری تلاشی کرد؟
◙ فکر میکنم که ایالات متحده اقداماتی چند انجام داد؛ اما چندان مؤثر نبود.
□ در جایی خواندم که در توافقنامه ترک مخاصمه در سینا 1975[1354] بندی آمده بود که ایران تأمین نفت اسرائیل در زمان بحران را ضمانت میکرد.
◙ بله.
□ آیا سفارت در هیچ یک از جنبههای این مذاکرات، در هر مرحلهای از آن که مربوط به نقش ایران بود، مشارکتی داشت؟
◙ سیاست نفتی ایران، منسجم و روشن بود. سیاست شاه این بود که به هر کسی که حاضر به خرید نفت بود، نفت میفروخت. او در جنگ سال 1973[1352] نیز این سیاست را دنبال کرد. بنابراین، وقتی این موضوع مطرح شد، تا جایی که به یاد دارم، پاسخ شاه این بود که اگر اسرائیل پول نفت را بپردازد میتواند از نفت بهرهمند گردد.
□ پس کاملاً صریح و واضح بود.
◙ بنابراین، حتی اگر این یکی از بندهای توافقنامه بود، من هیچ گونه اختلاف نظری در اینباره به خاطر ندارم. فکر میکنم این بخشی از سیاست ایران بود که ایالات متحده نیز از آن خبر داشت.
□ این خیلی صریح و روشن است.
◙ بله.
□ چند سؤال تکمیلی مربوط به جلسه پیش دارم. شما در یک مقطع در پاسخ به سؤالات من گفتید که بهغیر از چند نفر مانند امیر اسدالله علم، اکثر اعضای کابینة شاه با او در بیشتر مواقع رو راست نبودند. برداشت شما این بود.
◙ منظور من از «روراست» این است که صریح و «روراست» صحبت نمیکردند. منظورم این است که تمایلی به بحث و مخالفت با شاه نداشته دوست نداشتند اخبار بد به او بدهند.
□ بهنظر شما چرا اینطور بود؟ مشکل کجا بود؟
◙ فکر میکنم نگران بودند که اگر زیاد با او بحث و مخالفت کنند، شاه کس دیگری را جایگزین آنان کند.
□ از نظر اخبار بد.
◙ از نظر اخبار بد، منظور من این است که رئیس ساواک یا وزرای دیگر بویژه در روزهای آخری که علم بسیار مریض شد که دیگر کاری از دست پزشکان برای او بر نمیآمد و در نهایت نیز فوت کرد، اطلاعات صحیح و کافی از رویدادهای کشور به او ارائه نمیکردند. علم و اقبال، همانطور که گفتم، دو نفری بودند که با گوشهای باز رویدادها را دنبال میکردند، منابع کافی در اختیار داشتند تا مستقل از ساواک رویدادها را دنبال کنند و ممکن است به شاه هشدار داده باشند که مخالفان او جدیتر از آنی هستند که او تصور میکند.
□ به گفته برخی تحلیلگران انقلاب، شاه به دلیل کاستیهای شخصیتی، ناتوانی روانی برای آشتی، حس ناامنی فردی، نداشتن قدرت تصمیمگیری و غیره سقوط کرد. با توجه به چیزی که شما در زمان سفارت از این مرد دیدید، آیا این تحلیل صحیح است؟
◙ ممکن است نشانههایی از تمامی موارد گفته شده وجود داشت. شاید هم هیچ کدام در نهایت سرنوشتساز نبودند. دلیل تراشی از سوی جمعیت دانشگاهی در مورد علت وقوع برخی رویدادها مبنی بر برخورداری از شخصیت ناموفق و غیره بسیار آسان است. فکر میکنم که دربارة شاه نمیتوان به این صراحت گفت. هیچ شکی نیست زمانی که او در اوایل دهة بیست زندگی خود، در زمان جنگ جهانی دوم تاج و تخت را از پدرش به ارث برد، جوانی با ضعف تصمیمگیری زیر بار مسئولیت کمرشکن بود. به قول آمریکاییها، کار بسیار سختی در پیش داشت و سالها طول کشید تا توانست رشد کند و مسئولیتهای خود را به درستی انجام داده و به شاه تبدیل شود و بتواند امور را به گونهای که او اعتقاد داشت یک پادشاه باید پیش ببرد، پیش برد. موضوع نداشتن قدرت تصمیمگیری که برخی دربارة او میگویند، در ماههای پایانی سلطنت او یعنی در سال 1978[1357] را میتوان با توجه به این واقعیت پاسخ داد که او با مجموعهای از مشکلات گوناگون مواجه بود که هر فرد دیگری نیز در این شرایط نمیتوانست تصمیم بگیرد بویژه اگر مانند او اعتقاد داشت که نباید مردم کشورش را در خیابآنها سلاخی کند.
با این حرف، از شاه دفاع نمیکنم. سعی میکنم موضوع را روشن کنم. اخیراً نامهای به سِر آنتونی پارسونز نوشتم که در آن زمان سفیر بریتانیا در ایران بود و او در پاسخ به من نوشت که او در سال 1978[1357]، تا پایان ماجرا، متوجه هرگونه ضعف تصمیمگیری از سوی شاه نشده بود و در پایان هم او آنقدر با مشکلات مختلفی مواجه شده بود که کار زیادی از دستش بر نمیآمد. اینکه کدام داستان درست است و کدام نادرست، من نمیدانم. تنها میتوان گفت که شاه به حاکمیت خود اعتقاد داشت، میخواست کنترل تمامی جزئیات امور کشور را در اختیار داشته باشد. حتی ترفیع افسران نیروی زمینی، دریایی و هوایی را نیز او تأیید میکرد. خلاصه اینکه او حاکمی دقیق و سختکوش بود.
از نظر انعطافپذیری من واقعاً نمیدانم منظورشان از انعطافپذیری چیست. او از منظر سرکوب و حقوق مدنی از خود انعطاف نشان میداد اگر چه که برخی از دانشجویان در صحنه اظهار کردند که نباید این کار را میکرد و این چیزی بود که باعث شد از آن به بعد هم زمام امور از دستش خارج شود. مطمئنم که تا سالهای سال، مورخان بر سر اینکه مشکلات شاه در سال 1978[1357] برای مبارزه با شرایط متغیر چه بود، اختلاف نظر خواهند داشت. کتابهای زیادی در حال حاضر چاپ میشوند و هر کدام به نحوی طرف یکی را میگیرند. تصور نمیکنم که بتوانم مطلب معناداری به تمامی بحثهای موجود اضافه کنم؛ از این نظر که کجا همه چیز نادرست پیش رفت.
به هر حال، بهعنوان بخشی از این مصاحبه، میخواهم مقالهای را در اختیار شما قرار دهم که فکر میکنم در تابستان 1979[1358] از من خواسته شد تا بنویسم. قطعاً زمانی بود که شاه کشور را ترک کرده بود. این مقاله برای مؤسسه تحقیقات دیپلماسی در دانشگاه جورج تاون نوشته شد. در کتابچهای حاوی مقالات سمپوزیوم با عنوان «تماس با اپوزیسیون» چاپ شد. این را در اختیار شما قرار میدهم زیرا بیانگر دیدگاههای من در زمانی است که نزدیک به تاریخ سقوط شاه است و نه در سال 1985[1364]. شاید که بتواند کمکی ناچیز به موضوع مورد نظر این مصاحبه داشته باشد.
□ ممنونم. در همین زمینه، به گفته بعضی تحلیلگران نزدیکی شاه با نیکسون و کیسینجر باعث تقویت روابط ایالات متحده و ایران در دهة 1970[1350] شد. آیا از نظر شما در مقایسه با ملاحظات راهبردی و اقتصادی، این مسئله عامل مهمی بود؟
◙ من فکر میکردم نیکسون که سالها بود از زمان معاونت ریاست جمهوری ایالات متحده شاه را میشناخت، معتقد بود که شاه با مهارتی چند امور کشور را اداره میکند. در منطقة خلیج فارس کسی بهتر از شاه نبود که بتوان به او تکیه کرد. بههر حال، ایران پرجمعیتترین کشور منطقه است. مرزهای آن کیلومترها در مسیر خلیج فارس پیش میرود. ایران کنترل یک طرف تنگة هرمز را در اختیار دارد که تمامی تانکرهای نفت در زمان ورود و خروج از خلیج فارس باید از آن عبور کنند. خلاصه اینکه، از نظر دکترین نیکسون، او تنها کسی بود که میتوانست مؤثر واقع شود. او میتوانست ثبات نسبی در منطقه برقرار نموده و ـ چطور بگویم؟ ـ گفتمان طرفدار آمریکا را در منطقه حفظ کند.
□ تصور میکنم اعتقاد بر این بود که شاه نزدیکی شخصیتی به نیکسون و کیسینجر داشت. همین باعث میشد که خود را به ایالات متحده نزدیک بداند. آیا شما هم چنین برداشتی داشتید؟
◙ تشخیص نزدیکی بین حاکمان کشورها یا دولتها کار دشواری است. این یکی از همان اسطورههایی است که فکر میکنم در ذهن دانشجویان رشد میکند و علت آن هم عموماً این است که معتقدند که روابط بین فردی تنها چیزی است که واقعاً اهمیت دارد. به شما قول میدهم که ریچارد نیکسون حتی در ایالات متحده آمریکا هیچ دوست صمیمی و آشنایی نداشت. شاه هم دوستان و آشنایان نزدیکی نداشت. چنین افرادی به دلیل روابط فردی، کاری نمیکنند. بنابراین، این دو نفر مسلماً دوستان صمیمی نبودند. آنها فقط حس میکردند به درد هم میخورند. آنها هر دو ژئوپلتیک را خوب میدانستند. عملگرا بودند. آنها در جهت منافع مشترک فعالیت میکردند.
□ این یکی از نکاتی بود که مطرح شد. جان استمپل در کتاب خود به این موضوع اشاره کرده است. فکر کردم شاید بخواهید در این باره نظر دهید.
◙ مشکلی نیست. جان استمپل یکی از کارشناسان ارشد قابل و روشنفکر سرویس خارجی است؛ اما این بدان معنا نیست که قضاوت او در این مورد صحیح است.
□ البته. سوالاتی دربارة کارکرد سفارت و نقش شما در سفارت در دهة 1970[1350] دارم. زمانی که شما سفیر بودید، چه کارهایی به صورت روزانه بیشتر وقت شما را میگرفت؟ بیشتر روی چه مسائلی کار میکردید؟ چه کارهایی بیشتر زمان شما را به خود اختصاص میداد؟
◙ من وظایف خودم را به عنوان سفیر از نظر نمایندگی کشورم در امور دولتی و ملی انجام میدادم. من کسی بودم که با شاه صحبت میکرد و من جلسات منظمی با او داشتم. من کسی بودم که با وزیر دربار، علم صحبت میکردم و جلسات منظمی با او داشتم. من کسی بودم که با نخستوزیر و سایر وزرا در صورت نیاز دیدار میکردم. در داخل کشور هم سفر میکردم. من در امور روزانة سفارت دخالتی نداشته آن را به دبیر اول سپرده بودم؛ زیرا در روند مدیریت مدرن سفارت در آن روزها این روشِ کار درست بود. اما همواره با مشاوران در تماس بوده با آنان صحبت میکردم. جلسات روزانه با کارمندان داشتم و نحوة انجام امور سفارت را هدایت میکردم. توجیه هیئتهای کنگره در زمان سفر به ایران وظیفة من بود. خلاصه اینکه کارهای معمول یک سفیر را انجام میدادم.
از اینکه دایم من را به واشنگتن فرا میخواندند، اول برای جلسة استماع واترگیت و بعد هم برای استماع مربوط به تحقیقات آژانس اطلاعات مرکزی در سال 1975[1354] کمی دست و پایم را بسته بود. اما علیرغم شانزده سفر رفت و برگشت به واشنگتن و تهران یا ایالات متحده و ایران در دورة سفارتم، که مدت سه سال و نُه ماه طول کشید، توانستم کنترل امور را در اختیار داشته باشم یا حداقل خودم چنین فکر میکنم.
□ مشاوران اصلی شما در سفارت چه کسانی بودند؟ دربارة مسائل سیاسی یا اقتصادی که پیش میآمد به کدام مشاور بیشتر اتکا میکردید؟
◙ من دبیران اول شایستهای داشتم. اولی داگلاس هِک[1] و دومی جک میکلاس[2] بود. هر دوی آنان از مأموران با تجربه وزارت امور خارجه بودند. آنان یا دربارة ایران تحقیق کرده یا قبلاً به آنجا سفر کرده بودند. از دانش کافی برای ارائه مشاوره برخوردار بودند. ویلیام لِفلت[3] نیز مشاور اقتصادی خوبی بود. دو یا سه مشاور سیاسی داشتم. اما بیشتر خودم مشاور سیاسی خودم بودم. رئیس دفترهای لایقی داشتم. بنابراین، کارکنان خوبی در سفارت داشتم. پرسنل اعزامی به تهران از سوی وزارت امور خارجه و سایر عوامل دولتی برخورد خوبی با من داشتند.
□ آیا کسی بود که بر تفکر شما دربارة ایران تأثیر گذار باشد، کسی که تأثیر خاصی بر تفکر شما نسبت به این کشور و شرایط آن داشته باشد؟
◙ فکر نمیکنم کس خاصی بود. من ایرانیان را خودم شناختم و با آنان صحبت کردم و از آنان آموختم. از کارشناسان سفارت هم چیزهایی یاد گرفتم. هیچ شکی نیست که این یک فرایند بود. اما نمیتوانم فرد خاصی را نام ببرم که نسبت به دیگران تأثیر خاصی داشت.
□ آیا نظارت زیادی از واشنگتن انجام میشد؟ آیا به عنوان سفیر، محدودیتهایی داشتید یا از آزادی لازم برای بیان اظهارات و انجام کارهای مختلف برخوردار بودید؟
◙ بله، همین طور بود. وقتی این مسئولیت را به عنوان سفیر در ایران قبول کردم، خودِ رئیسجمهور این مسئولیت را به من پیشنهاد داد که خیلی معمول نیست. من از زمانی که مدیر اطلاعات مرکزی بودم رئیسجمهور را میشناختم. وزیر امور خارجه را میشناختم، زیرا او را از زمانی که دادستان کل بود میشناختم و بخشی از این آشنایی هم از واشنگتن بود. من مشاور امنیت ملی، هنری کیسینجر را میشناختم که بعدها وزیر امور خارجه شد. در زمان نیکسون با او زیاد کار کرده بودم. بنابراین، تمامی بازیگران کلیدی را میشناختم و احساس محدودیت خاصی نداشتم.
وقتی به تهران میرفتم، رئیسجمهور نیکسون بهطور شفاهی به من گفت که میخواهد مراقب جریانات کل منطقة خلیج فارس نیز باشم. در آن زمان یک سفیر آکرودیته برای کویت، بحرین، امارات متحده عربی، قطر و عمان وجود داشت که در کویت اقامت داشت و کنسولها در سایر کشورها حضور داشتند. این سفیر از کویت به کل منطقه سفر میکرد. رئیسجمهور گزارشهای منظم از شرایط سیاسی و نظامی سراسر منطقة خلیج [فارس] میخواست. من هم به او توصیه کردم که یک سفیر به هر کدام از این کشورها بفرستد زیرا فکر میکردم با توجه به افزایش قیمت نفت، نفوذ رو به رشد این بخش از جهان، غرور و کرامت هر کدام از این کشورها و رهبران آنها، این اقدامی مطلوب است. فکر میکردم که این کار باعث میشود تا بتوانیم روابطی کارآمد و دوستانهتر با این کشورها برقرار کنیم. این توصیه اجرایی شد.
□ آیا مسئله سیاسی خاصی بود که بر سر آن با واشنگتن اختلاف نظر جدی داشته باشید؟ آیا طی سالها نسبت به سیاستهای اتخاذ شده اتفاق نظر وجود داشت؟
◙ فکر میکنم یکی دو نمونه بود که من با دستورالعملهایی که داده شده بود مخالفت کردم و در این موارد هم به صراحت دلایل مخالفت خودم را ابراز کردم. اما با سیاست ایالات متحده نسبت به ایران موافق بودم. هیچ مشکلی در اجرای آن نداشتم.
ادامه دارد...
خاطرات شفاهی ریچارد هلمز، سفیر آمریکا در ایران، 1976-1973م - بخش اول
خاطرات شفاهی ریچارد هلمز، سفیر آمریکا در ایران، 1976-1973م - بخش دوم
خاطرات شفاهی ریچارد هلمز، سفیر آمریکا در ایران، 1976-1973م - بخش سوم
پینوشتها:
تعداد بازدید: 303