29 اسفند 1402
روزهای انقلاب در حمام روستا کار میکردم. خبر تظاهرات مردم را از رادیو میشنیدم. گاهی خودم یا فرد دیگری از روستا به شهر میرفتیم و در آنجا شاهد راهپیماییها بودیم. در همان ایام یکی از معلمین روستا در شهر به شهادت رسید و تعداد زیادی از مردم برای شرکت در مراسم تشییع جنازهاش به بجنورد رفتند. پسر عموی من از انقلابیون مقیم بجنورد بود. پس از مدتی صبحت به من پیشنهاد کرد که در پخش اعلامیههای امام با او همکاری کنم. وی اعلامیهها را از منزل حاج آقا احمد یاهوئیان در بجنورد میگرفت و به من میداد تا به غلامان برسانم. من هفتهای یکی دو بار برای خرید وسایل حمام مثل صابون، شامپو و داروی نظافت به بجنورد میآمدم. اعلامیهها را که دو، سه برگ بود داخل این وسایل جاسازی میکردیم و در مینیبوس میگذاشتیم. شبها یان برگهها را که محتوی پیامها و سخنرانیهای امام خمینی بود به درب منزل معتمدین محل میبردیم و ایشان برگهها را به جوانان باسواد میدادند تا رونویسی کنند و در دست افراد بیشتری قرار گیرد. صبح روز بعد تمام مردم غلامان برای خواندن اعلامیهها جمع میشدند و پیام امام به گوش همگان رسیده بود. یکی دیگر از عواملی که اعلامیهها را به ما میرساند، پدر سرهنگ مسعود وحیدی اعلامیهها را به من میداد. فرمانده گروهان به نام ستوان دوم عاشقه، از پخش اعلامیهها اطلاع کامل داشت؛ اما نهتنها مانع کار ما نمیشد بلکه خیلی اوقات با ما همکاری میکرد. مثلاً به من میگفت: «به جای آنکه اعلامیهها را نیمههای شب به درب منازل ببری آنها را به سر حمام عمومی بیاور و داخل لباسهای مردم بگذار.» برخلاف او رئیس پاسگاه خیلی سختگیر بود و بارها تهدیدمان کرد که اگر از شما اعلامیهای بگیرم شما را به دادگاه تحویل میدهم. یکبار دخترعمویم را به جرم داشتن اعلامیه دستگیر کرد و او را به شدت ضرب و شتم کرد تا افراد را لو بدهد و اینکه اعلامیهها را از کجا به دست آورده است. دختر عمویم هرگز لب به اعتراف نگشود و اظهار داشت این کاغذها را داخل کوچه پیدا کردم. هر بار که از بجنورد اعلامیه میآوردم جلو پاسگاه مینیبوس را ایست میدادند تا افراد مشکوک را بازرسی کنند. اما من با لطایفالحیل از دستشان میگریختم. سعی میکردم اعلامیهها را بین داروهای نظافت تعبیه کنم تا ژاندارم مشکوک نشوند. یک مرتبه به بارهای من شک بردند؛ اما راننده در کمال جوانمردی گفت: «این بار مربوط به گلمحمد نیست.» همزمان خودم را به تمارض زدم و از ماشین فاصله گرفتم و مشغول استفراغهای زورکی شدم. تا ظن مأموران حکومت شاه از من برطرف شود. بحمدالله اعلامیهها بدون هیچ مشکلی به روستا رسید و پخش گردید.
منبع: امینی، ابوالحسن، با جوانمردان مرزبان، ابوالحسن امینی، فرهاد فروزان، به سفارش فرماندهی مرزبانی خراسان شمالی و اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خراسان شمالی، تهران، صریر، 1395، ص 37 - 39.
تعداد بازدید: 149