12 فروردین 1403
به نام خدا
مصاحبه شونده: تئودور ال. الیوت (مدیر میز ایران در وزارت امور خارجه امریکا)
تاریخ مصاحبه: 29 جولای 1986[7 مرداد 1365]
مصاحبهکننده: ویلیام بِر[1] مکان: سان فرانسیسکو
مترجم: ناتالی حقوردیان
£ مصاحبه ذیل را ویلیام بِر با تئودور ال. الیوت در سانفرانسیسکو، کالیفرنیا، در تاریخ 29 جولای 1986 [7 مرداد ماه 1365] انجام داده است. این مصاحبه بخشی از مجموعه مصاحبههایی است که دفتر تحقیقات تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا و بنیاد مطالعات ایران انجام دادهاند.
بخش دوم
£ به برخی از افرادی که با شما کار میکردند اشاره کردید، فکر میکنم جولیوس هلمز[2] از سال 1961 تا 1965[1340 تا 1344] سفیر بود. او چگونه سفیری بود؟
■ جولیوس هلمز یکی از کارکنان واقعاً عالی سرویس خارجی بود که تا به حال با او کار کردهام. فکر میکنم که نظر بسیار روشنی به منافع ملی ایالات متحده در ایران داشت. او مفهوم بسیار روشنی از نحوه عملکرد نظام ایران طی سالهای متمادی به رهبری شاه داشت و در کنار کارهای دیگر این وظیفه او بود که برای موفقیت در حفظ نه تنها جامعهای با ثبات بلکه توسعه اقتصادی به شاه کمک کند. جولیوس هلمز با برخی از دستوراتی که از واشنگتن دریافت میکرد، واقعاً مشکل داشت که در آن از او خواسته میشد که در یک جهت به شاه فشار بیاورد، چون احساس میکرد که این کار واقعاً سازنده نیست، و شاه قرار نیست تغییرات بزرگ در سیاستهای خود بهوجود بیاورد، بهنحوی که بر جایگاه قدرت او تأثیر گذار باشند، صرفاً بهخاطر اینکه ایالات متحده از او خواسته است این کار را بکند. در عین حال، هلمز نگران برخی از ضعفهای شخصیتی شاه، بیثباتی او و دشواری در تصمیمگیری و غیره بود. فکر میکنم خیلی تلاش کرد تا عزم شاه را برای پیشبرد و کمک به ایران در حرکت به سوی قرن بیستم تقویت کند. فکر میکنم جولیوس هلمز از بسیاری جهات آخرین سفیری بود که ما در ایران داشتیم که میتوانست مرد و مردانه با شاه صحبت کند. او هرگز مرعوب شاه نشد. رابطهای کاملاً غیرمعمول با او داشت، که میتوانست بسیار صریح و رُک باشد، اما قرار نبود از این توانایی حساب شده برای برقراری ارتباط با شاه بهره جسته و از شاه بخواهد کارهایی را انجام دهد که میدانست شاه انجام نمیدهد. برخی از دستورات واشنگتن از این دسته بودند.
£ او چقدر در مقابله با این دستورها موفق بود، در اینکه بگوید: «نمیتوانیم به این کار ادامه دهیم». آیا موفق میشد؟
■ تصور من این است که او با نادیده گرفتن دستورات، اغلب با مراجعه مستقیم به وزیر امور خارجه یا رئیس جمهور، پیروز میشد. هلمز در میان کارکنان کاخ سفید، بیش از همه از رابرت کومر[3] بدش میآمد، خدا بیامرزدش، اما برای کارمندانش در تهران جوکهای جالبی دربارة کومر میگفت. کومر واقعاً دربارة آن بخش از دنیا چیز زیادی نمیدانست.
£ او و کومر چه اختلافاتی داشتند؟
■ باز مرا در جزئیات گیر میاندازید. من فقط جوّ آن زمان را به خاطر دارم، زمانی که برخی از این پیامها از واشنگتن میرسید و هلمز یک جلسه با کارکنان ترتیب میداد و میگفت: «من یک پیام جدید دیگر دریافت کردم که مشخصاً از سوی کومر آمده است.»
£ بهغیر از سفیر، چه افراد با نفوذ دیگری در سفارت بودند، مثلاً معاون سفیر چه کسی بود؟
■ مدت زیادی از زمانی که من آنجا بودم، معاون سفیر استوارت راکول[4]، کارمند بسیار شایسته سرویس خارجی بود، اما قدرت تصور هلمز یا توانایی او در برخورد با واشنگتن را نداشت. البته استوارت بعدها سفیر در مراکش شد و کارمند حرفهای عالی در سرویس خارجی بود. اما هلمز جهانبینی، پیچیدگی، و هوش و ذکاوتی داشت که کمتر کارمند سرویس خارجی که من با آنها برخورد داشتهام، چنین قابلیتی داشتند. استوارت راکول معاون سفیرخوبی برای او در سفارت بود. در آن زمان، در اوایل حضور من در آنجا، هری شوارتز[5] رایزن سیاسی بود. من زیاد با او کاری نداشتم. مارتین هرتز[6] که مردی بسیار جالب، کارمندی عالی و باهوش که واقعاً دربارة ایران مطالعات گستردهای داشت، جانشین او شد که باید در سالهای 1963، 1964[1342، 1343]، احتمالاً 1963 باشد. ما خیلی از نزدیک با هم کار کردیم. بسیاری از ارزیابیهایی که سفارت دربارة وضعیت ایران انجام داد، کار مشترک من و او بود. من امور مالی-اقتصادی را انجام میدادم و او بخش سیاسی را پوشش میداد. او یکی از معدود رایزنان سیاسی است که در آن زمان ملاقات کردم و واقعاً از اهمیت اقتصاد در شرایط سیاسی اطلاع داشت.
£ آیا هنوز در قید حیات است؟
■ نه، مارتین هرتز دو یا سه سال پیش فوت شد. او مؤسسه مطالعات دیپلماسی را در جورج تاون[7] اداره میکرد و به سرطان مبتلا شد. او ناظر بسیار دقیق صحنه حوادث ایران بود.
£ آیا به یاد دارید که سرهنگ گراتیان یاتسویچ[8] رئیس دفتر سیا در سفارت بود؟
■ بله، او بیشتر اوقات آنجا بود. هنوز مأموریت من در ایران تمام نشده بود که او رفت، احتمالاً در سال 1965[1344] جایگزین شد. او نیز روابط بسیار نزدیکی با شاه داشت و یکی از مشکلات در اجرای سیاست امریکا این بود که رئیس MAAG [گروه مشاوران کمک نظامی] و رئیس دفتر سیا به غیر از سفیر به شاه دسترسی مستقل داشتند. یکی از چیزهایی که هلمز روی آن کار کرد، و فکر میکنم موفق هم شد، این بود که مطمئن شود همه رویکردها و گفتگوها با شاه، با او هماهنگ شده است.
£ آیا میدانید که نقش سازمان سیا در دهة 1960 [1340] در ایران چه بود؟
■ کارکرد آن در جمع آوری اطلاعات، نه فقط ایران از جمله دربارة اتحاد جماهیر شوروی بود. من واقعاً با آنها کاری نداشتم. زمینه کاری آنها با کار من همپوشانی نداشت.
£ آیا میدانید چه کسی به عنوان رئیس دفتر سیا جانشین یاتسویچ شد؟
■ فکر میکنم آلن کانوِی[9] بود.
£ آلن کانوی. مطمئن نبودم. برخی جاها به او اشاره شده، بعضی نویسندگان در مورد جانشینی او صحبت کردهاند.
■ فکر میکنم که او جانشین شد. اما دوباره تأکید میکنم که این موضوع ربطی به کار من نداشت.
£ برخی از نوشتههای کِرمیت روزولت را مطالعه کردهام. او به ژنرال لاک[10] اشاره کرده که از کارکنان سفارت بود. شاید از کارکنان ماگ [گروه مشاوران کمک نظامی] بوده، مطمئن نیستم.
■ اسمش به نظرم آشنا نیست، نه، بیشتر وقتی که من آنجا بودم، رئیس آرمیش ـ ماگ[مستشاران نظامی امریکا ـ گروه مشاوران کمک نظامی] جابلونسکی[11] بود، اگر اسمش درست یادم باشد.
£ اسم کوچکش را بخاطر دارید؟
■ همه او را جابو خطاب میکردند.
£ جابلونکو؟
■ من فکر میکنم او پس از ترک خدمت به نورتروپ[12] رفت. شخص دیگری که هنوز زنده است و ساختار آرمیش ـ ماگ[مستشاران نظامی امریکا ـ گروه مشاوران کمک نظامی] را خیلی بهتر از من به خاطر میآورد چون افسر نظامی سیاسی بود، جان آرمیتاژ[13] است که اکنون در دانشگاه ویرجینیا است. من با او در مسکو خدمت کرده بودم. ما با هم در ایران خدمت کردیم. او بعداً رایزن سیاسی در تهران شد. تصور میکنم که او جانشین هرتز به عنوان رایزن سیاسی شد.
£ در روند آماده شدن برای ماموریتتان به عنوان مسئول مالی، آیا اطلاعات زیادی دربارة بازنگری سیاست انجام شده در اوت 1961[مرداد 1340] - کارگروه ایران - کسب کردید؟ آیا در مورد مذاکرات آن مطالعه کردید؟
■ یادم نیست که این کار را کرده باشم. من درست بعد از این وارد صحنه ایران شدم که دولت [علی] امینی به هلمز مراجعه کرده و درخواست یک وام خیلی بزرگ کرده بود با ذکر اینکه: «اگر میخواهید دولت امینی را نجات دهید، باید این وام را به ما بدهید.» من درست در میانه این بحث در واشنگتن، وارد صحنه شدم. یادم هست که در جلسهای در دفتر معاون وزیر، فیلیپ تالبوت[14]، شرکت کردم که دربارة این موضوع بحث میشد اما در آن زمان خودم تازه داشتم دربارة این موضوع مطالعه میکردم.
£ پس امینی اساساً تلاش میکرد تا کمک مالی بگیرد؟
■ اینطور خاطرم هست، اما تکرار میکنم من حتی آنجا نبودم. منظورم این است که من تازه وارد شده بودم، و حتی نمیتوانم به خاطر بیاورم - جک میکلاس[15] تمام و کمال از این وقایع تاریخی اطلاع دارد. حتی یادم نمیآید در آن لحظه چقدر به او وام دادیم. این واقعه در تابستان سال 1962[1341] بود.
£ قبلاً اشاره کردید که روی مسائل اعتباری، اعتبارات دولت به دولت کار کردید. دربارة این اعتبارات در اوایل دهة 1960[1340] مذاکره شد و تخصیص داده شدند. شما همچنین اشاره کردید که ظاهراً ایرانیها در بازپرداخت و استهلاک بدهیهای خود مشکل داشتند. در عمل چگونه با این موارد مذاکره و برخورد شد؟ آیا برخی را به خاطر دارید ...
■ یک مورد را به خوبی به یاد دارم: وزیر دارایی فردی به نام [عبدالحسین] بهنیا بود. علیرغم اینکه فکر میکنم در فرانسه تحصیل کرده بود، در تاریخ ایران جا مانده بود. من ملاقاتی با او داشتم. فکر میکنم که رایزن اقتصادی، جیمز سویهارت و من با هم رفتیم. این یکی از همان صحنههای شگفتانگیزی است که همچنان در بسیاری از بخشهای دنیا میبینید و بعدها در ایران نبود. وقتی وارد دفتر وزیر دارایی میشدید، بیست نفر از قبل دورتادور اتاق نشستهاند و بعضیها سعی میکردند با من صحبت کنند، از جمله بعضی از ملاهایی که با نگرانی تسبیح میانداختند. اینجا باید بگویید: آقای وزیر، علت حضور من در اینجا این است که به شما بگویم که از مهلت بازپرداخت بدهیتان گذشته است. این بحث را با او آغاز کردیم و در جواب گفت: واقعاً انتظار نداشتید که این بدهی را بازپرداخت کنیم، اینطور نیست؟ این جوی بود که باید وارد میشدید اگر که میخواستید مجبورشان کنید که قرضشان را بپردازند. مشکل مشابهی را با بانک مرکزی داشتیم که در اصل یک وام حمایتی یا تبادل ارزی بود که بانک صادرات ـ واردات به بانک مرکزی داده بود. مسئولان بانک مرکزی کمی امروزیتر بودند و متوجه شدند که باید نگران ناتوانی بازپرداخت وامهای ایران باشند. اما حتی در این زمان هم سخت بود مجبورشان کنید که قرضشان را بپردازند. بالاخره مجبور شدیم اینطور فشار بیاوریم که اگر باز هم انتظار دریافت اعتبارات دارید باید قرضهای جاری را تسویه کنید یا حداقل یک برنامه پرداخت ارایه کنید.
£ در زمان مذاکره برای تخصیص وام، آیا مفادی در نظر گرفته میشد که به آنها امکان بدهد که به صورت ارز خارجی یا داخلی به جای دلار بازپرداخت کنند؟ از این نظر چقدر دستشان باز بود؟
■ در این مورد باید به قراردادهای وام نگاه کنید. فکر میکنم پی ال 480 دارای مفاد بازپرداخت ارز محلی بود، اما اگر درست خاطرم باشد بانک صادرات - واردات نداشت. اما، مسلماً زمانی که درآمدهای نفتی شروع به افزایش چشمگیر کرد، این جو از بین رفت. با گذشت زمان در اوایل دهة 1960[1340] و افزایش درآمدهای نفتی، ما به جای کمکهای اعطایی بیشتر به سمت اعتبارات رفتیم. همانطور که میدانید، فکر میکنم مأموریت کمکرسانی در 1967[1346] جمع شد و برنامه وامهای نظامی در اوایل سال 1965[1344] به صورت اعتبارات تغییر شکل داد. تاریخ دقیق را به خاطر ندارم. حرکت ما به این سمت هم در زمینة اقتصادی و هم نظامی بود که باعث شد شغل من اهمیت بیشتری پیدا کند. به یک بخش کلیدی تبدیل شد. من اینطوری برنامهریزی نکردم، یکی از همین اتفاقاتی است که در زندگی میافتد. شغل من در سفارت به یک شغل حساس تبدیل شد، چون بسیاری از روابط ما با ایران در آن زمان جنبه مالی داشت. از این رو منطقی بود که در سال 1966[1345]، زمانی که دولت جانسون سیستم مدیریت کشوری را در واشنگتن راهاندازی کرد، من اولین مدیر میز ایران در واشنگتن شدم. بدین ترتیب کل رابطه اعتباری با ایران اهمیت اساسی پیدا کرد.
£ اما در اوایل دهة 1960 [1340]، اغلب کمکها در قالب وام بودند؟
■ بیشتر به صورت وام بود و فردی که در بخش اقتصادی با آژانس توسعه بینالملل ارتباط داشت، حداقل به اندازه من در آن دوره سرش شلوغ بود. من نگران وضعیت مالی ایران بودم: آیا از پس بازپرداخت وامها بر میآیند، آیا میتوانند بودجه خود را تعدیل کنند، آیا پول کافی در بودجه دارند که به برنامه توسعه اختصاص دهند و سؤالاتی از این دست. اما او واقعاً نگران ماهیت برنامه آژانس توسعه بینالملل بود.
£ زمانی که بانک صادرات – واردات وامها را اختصاص میداد، آیا مسائل سیاسی مشروط هم برای این کمکها وجود داشت؟ آیا باید اصلاحات خاصی به عنوان شرط دریافت کمک، انجام میشدند؟ یا این مسئله بیشتر مربوط به وامها میشد؟
■ خیر، بانک صادرات ـ واردات ایالات متحده تقریباً یک عملیات شستهرفته تجاری بود. ما گاهی - با سازمان برنامه، که مسئول مذاکره اغلب وامهای بانک صادرات-واردات بود، یا با تولیدکنندگان امریکایی که صادراتشان از طریق این وامها حمایت میشد – دربارة زبان و لحن قراردادهای وام با مشکلاتی روبهرو میشدیم. بهترین بیان این است: موضوع تخصیص منابع، زمانی که وارد حوزه اعتبارات نظامی شدیم، بیشتر مطرح شد. میتوانم همین حالا یا بعداً، در اینباره صحبت کنم.
£ چه زمانی دولت امریکا اعتبارات نظامی را پیشنهاد داد؟
■ باید اسناد منتشر شده یا خاطرات یک نفر دیگر را بررسی کنید. اما آنچه که مسلم است، قبل از اینکه در بهار سال 1966[1345] ایران را ترک کنم، وارد حوزه اعتبارات نظامی شده بودیم. به مسئله روابط نظامی تا این زمان به خوبی رسیدگی شده بود – البته سفیر در این کار دخالت داشت؛ اما مسئله بین آرمیش -ماگ [مستشاران نظامی امریکا ـ گروه مشاوران کمک نظامی] و ارتش ایران بود. بعد ناگهان، وقتی به سمت اعتبارات تغییر رویه دادیم، بخش اقتصادی سفارت یعنی من شخصاً باید وارد این موضوع میشدم. اولین نشست مثلاً سیاستگزاری دربارة اعتبارات نظامی را هرگز فراموش نمیکنم. یکی از دوستان نزدیک ایرانی من، که هنوز هم دوست هستیم، مهدی سمیعی، آن زمان رئیس بانک مرکزی بود. هنری کاس[16]، مذاکرهکننده اصلی پنتاگون در حوزه اعتبارات فروش تسلیحات نظامی بود. او همراه با یک هیأت وارد ایران شد و جلسهای برگزار کرد ـ فکر میکنم ارتشبد طوفانیان و چند نفر از دیگر نظامیان ایرانی در این نشست حضور داشتند. در ساختمان وزارت جنگ، وارد یک اتاق بزرگ شدیم. من هرگز قیافه مهدی سمیعی را فراموش نمیکنم وقتی که در لحظه ورود من را در اتاق دید. برای اولین بار متوجه شد که بخش غیرنظامی سفارت در این توافقات نظامی مشارکت خواهد داشت. یکی از دلایل ورود من به این مسئله، یا شاید دلیل اصلی آن، این بود که از همان ابتدا اصرار کردیم که ایرانیها باید سالیانه برتخصیص منابع بین بخش توسعه و بخش نظامی را بازبینی کنند تا ما دربارة میزان اعتبارات تخصیصی خودمان تصمیم بگیریم. در این فرایند، امیدوار بودیم که بتوانیم نظر شاه را بر این مسئله متمرکز کنیم که آیا اشتهای نظامی او بر برنامههای توسعه تأثیر میگذارد یا خیر. چون هنوز بخش اصلی سیاست امریکا نسبت به ایران این بود که ثبات بلندمدت ایران در گرو توسعه اقتصادی و اجتماعی است. احساس میکردیم که طمع نظامی شاه اغلب بسیار بیشتر از حد مورد نیاز است و به دنبال راهی بودیم تا به مسئله تخصیص منابع توجه کند و فکر کردیم که این بازبینی سالیانه راهی برای رسیدن به این هدف خواهد بود. فکر میکنم تا حدی هم همین تأثیر را داشت. نمیخواهم دربارة تأثیرش اغراق کنم؛ اما حداقل باعث شد که افرادی مثل سمیعی و رئیس سازمان برنامه و برخی از مقامات بخش اقتصادی دولت ایران، برای اولین بار، حداقل در فرایند تصمیمگیری حرفی برای گفتن داشته باشند که چه میزان باید صرف هزینههای نظامی شود. با توجه به اتکای شاه به ارتش برای حفظ قدرتش، نمیخواهم دربارة میزان تأثیرگذاری حرف این افراد اغراق کنم. اما فکر میکنم که تا حدی توانستیم به آنها فرصت بیان بدهیم. بعدها با افرادی مثل سمیعی در این باره صحبت کردم، و فکر میکنم او دربارة میزان نفوذش در این فرایند خیلی هم خوشبین نبود. از نظر او، این روند کاغذبازی مسخره بود که امریکاییها مجبورش کرده بودند انجام دهد. اما برداشت من این بود که در حد بسیار کمی مؤثر بود. مسلماً – این را به کنایه میگویم- وجدان خیلی از امریکاییان را راحت کرد.
£ آیا این روند بازبینی از سال 1962[1341] تا اواخر دهة 1960 [1340] و یا اوایل دهة 1970 [1350] ادامه داشت؟
■ این فرایند با برنامه اعتبارات شروع شد به این معنی تا سال 1964 یا 1965 [1343 یا 1344] یا چیزی در همین حدود شروع نشده بود. فکر میکنم تا زمان سرکار آمدن دولت نیکسون ادامه داشت، یعنی زمانی که دولت نیکسون چک سفید خرید تسلیحات نظامی به شاه داد. به هر حال تا آن زمان کنترل این موضوع از دست ما خارج شد. شاه به حدی پول داشت که به راحتی میگفت: اگر شما تجهیزات نظامی را به این قیمتی که میگویم به من نفروشید، از کشور دیگری خواهم خرید. ما هم میدانستیم که پول خرید آن را داشت.
£ نقش آرمیش ـ ماگ[مستشاران نظامی امریکا ـ گروه مشاوران کمک نظامی] در این بازبینی سالیانه سیاست چه بود؟
■ ما همکاری نزدیک با آنها داشتیم. جک آرمیتاژ، وابسته سیاسی ـ نظامی سفارت، رابط آرمیش ـ ماگ که الآن نامش خاطرم نیست و من، با هم یک تیم در سفارت تشکیل دادیم و البته با رایزن سیاسی و رایزن اقتصادی و معاون سفیر و سفیر هم همکاری میکردیم. فکر میکنم، سمت خودمان را خیلی خوب سازماندهی کردیم.
£ تصور میکنم در سال 1963[1342]، شما دبیراول سفارت شدید. درست است؟
■ یادم نیست درجه و مقامم چه بود، در تمام مدت مأموریتم، کارم همین بود. شاید ترفیع گرفته باشم. این به درجه هر نفر در بخش سرویس خارجی بستگی دارد. یادم نیست چه زمانی از دبیر دوم به دبیر اول رسیدم. اما از نظر شغلی تغییری برای من نداشت.
£ قبلاً گفتید که برخی از سیاستگزاران و مسئولین نسبت به ثبات رژیم شاه در اوایل دهة 1960 [1340] نگران بودند. آیا به طور کلی سیاست سفارت چنین بود که رابطه رسمی یا غیررسمی با اپوزیسیون، مثل جبهه ملی داشته باشد؟
■ این ارتباطات فراز و نشیتهای زیادی داشت. در اوایل دهة 1960 [1340]، وقتی من وارد ایران شدم، یاد و خاطره دوران مصدق هنوز زنده بود، حداقل در ذهن شاه زنده بود. روشنفکران جوان تحصیلکرده غرب در جبهه ملی، با ساختاری که داشت ـ از نظر من در این دوره خیلی ساختارمند نبود ـ خیلی وقتها احساس میکردند که مسئله اصلی آنها ایالات متحده است. بنابراین، فرصتی برای آشنایی با آنها نبود و از سوی دیگر، همیشه این نگرانی در سفارت وجود داشت که اگر علنی با اپوزیسیون ارتباط برقرار کنیم، با شاه به مشکل بر میخوریم. من شخصاً خیلی خوششانس بودم، چون یکی از افرادی که در سفارت با او آشنا شدم، ویلیام جی. میلر[17] بود که یکی از کارمندان جوان بخش سیاسی بود. او به عنوان کنسولیار در اصفهان خدمت کرده بود و خیلی از این افراد را میشناخت. بیل[ویلیام میلر] و همسرش، و من و همسرم با هم جوش خوردیم و بیل من را به خیلی از این افراد معرفی کرد. بعد هم که از سفارت رفت، درست یادم نیست چه زمانی بود ـ سال 1964 [1343] یا همین حدود ـ و به مأموریت دیگری اعزام شد، به نوعی این رابطین را برای من گذاشت. من هم ارتباطم را حفظ کردم و زمانی که در سال 1965[1345] آرمین مایر[18] جانشین جولیوس هلمز شد، خاطرم هست که به او گفتم برخی از این افراد را میشناسم و فکر میکنم خوب است که او هم با آنها ملاقات کند. یادم هست که در اقامتگاه سفیر جلسهای ترتیب دادم که سه یا چهار نفر گفتگوی خوبی با هم داشتند. اگر کمی از نظر تاریخ به جلو بیاییم، شاه به مرور زمان، خیلی از این افراد را انتخاب کرد. بسیاری از آنها به درجات بالای دولتی رسیدند. برخی هم انتخاب نشدند. برخی هم هرگز حاضر نشدند با شاه کار کنند. اما فکر میکنم که شاه، بسیار هوشمندانه عمل کرد و مشوقی به این افراد داد تا با او همکاری کنند.
£ در جایی خواندهام که ویلیام میلر به دردسر افتاد، ظاهراً او در تهیه پیشنویس اساسنامه به یک گروه اپوزیسیون کمک کرد. شاه از این موضوع باخبر شد. آیا چنین بود؟
■ تنها چیزی که میدانم این است که تا حدی با سفیر هلمز و استوارت راکول مشکل داشت چون این دو نفر فکر میکردند که رفتارش با برخی از افراد اپوزیسیون بدون ملاحظه بود. من هم همینطور فکر میکردم، و بیل میلر هم میدانست که از نظر من او گاهی زیادی به حرف آنها گوش میداد و گاهی جنبههای مثبت حکومت شاه از نظر ایالات متحده را نادیده میگرفت. بعدها وارد سپاه صلح شد و در این قالب به ایران آمد. در این زمان بود که به اشتباه افتاد ـ فکر میکنم در این زمان سفیر مایر هنوز بود. تا جایی که خاطرم هست، از او خواسته شده بود که کشور را ترک کند. اما در دهة 1960[1340]، فکر نمیکنم که به چنین مشکلی برخورده بود.
£ یادم هست که در زمان سفارت مایر ظاهراً اتفاقی افتاده بود.
■ بله. الان خاطره نامعلومی از این ماجرا در ذهنم مانده است.
£ به ظاهر این اتهام وارد شده ـ این را در چند مطلب خواندهام ـ که سازمان سیا ارتباطش را با اشخاص اپوزیسیون در دهة 1960 [1340] قطع کرد و بعدها در مقابل حقِ داشتن ایستگاه رصد آزمایش موشکی روسیه و غیره، شبکه مأموران اطلاعاتی را در ایران جمع کرد. آیا چیزی در این باره شنیدهاید؟
■ من از چنین توافقی اطلاعی ندارم. خیر، هیچ اطلاعی در اینباره ندارم.
£ برداشت من این است که در دهة 1960 [1340]، یا شاید اوایل دهة 1970 [1350]، سازمان سیا و سفارت برای کسب اطلاعات دربارة وضعیت سیاسی و اجتماعی داخلی بیشتر به ساواک وابسته شدند. آیا با چنین پدیدهای در دهة 1960 مواجه شدید؟
■ خدا رحم کند اگر وابسته به ساواک بودیم چون ساواک از نظر من موجود خلق شده شاه بود که هرگز تمایلی به انتشار اخبار بد نداشت. بنابراین هرگز خبر بدی به کسی نمیداد. تا جایی که من میدانم طی سالهای 1962 تا 1969 [1341 تا 1348]، ما اطلاع خوبی از رویدادهای ایران داشتیم. اما باید به خاطر داشته باشید در این دوران، همه چیز در ایران عالی پیش میرفت. افراد اپوزیسیون زیادی برای مقامهای دولتی انتخاب شده بودند؛ بسیاری از مقامات عالیرتبه دولتی در غرب تحصیل کرده بودند، پیشرو بودند؛ برنامههای اصلاحات شاه در جریان بود؛ برنامه اصلاحات ارضی شاه داشت به خوبی پیش میرفت. بدون شک افرادی در خارج بودند، من مکرراً به دیدار ابوالحسن ابتهاج میرفتم، چون احساس میکردم که در حفظ توازن برای من بسیار مؤثر است. او اخبار تمام کارهای بد شاه را به من میداد و با این جلسات من خودم را کاملاً آگاه نگه میداشتم. اما در دهة 1960 [1340] نمیشد انکار کرد که شاه خیلی خوب داشت پیش میرفت و منافع ما به خوبی در ایران تأمین میشد.
ادامه دارد...
مصاحبه با تئودور ال. الیوت (مدیر میز ایران در وزارت امور خارجه امریکا)-بخش اول
پینوشتها:
[1]- William Burr
[2]- Julius Holmes
[3]- Robert Komer
[4]- Stuart Rockwell
[5]- Harry Schwartz
[6]- Martin Herz
[7]- Georgetown
[8]- Gratian Yatsevitch
[9]- Alan Conway
[10]- Locke
[11]- Jablonsky
[12]- Northrop
[13]- John Armitage
[14]- Phillip Talbot
[15]- Jack Miklos
[16]- Henry Kuss
[17]- William G. Miller
[18]- Armine Meyer
تعداد بازدید: 277