09 اردیبهشت 1403
به نام خدا
مصاحبه شونده: تئودور ال. الیوت (مدیر میز ایران در وزارت امور خارجه امریکا)
تاریخ مصاحبه: 29 جولای 1986[7 مرداد 1365]
مصاحبهکننده: ویلیام بِر[1] مکان: سان فرانسیسکو
مترجم: ناتالی حقوردیان
£ مصاحبه ذیل را ویلیام بِر با تئودور ال. الیوت در سانفرانسیسکو، کالیفرنیا، در تاریخ 29 جولای 1986 [7 مرداد ماه 1365] انجام داده است. این مصاحبه بخشی از مجموعه مصاحبههایی است که دفتر تحقیقات تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا و بنیاد مطالعات ایران انجام دادهاند.
بخش ششم
£ دیروز به این مسئله اشاره کردید که در اواخر سال 1967 [1346]، انگلیسیها تصمیم خودشان را مبنی بر اتمام حضور نظامی در خلیج فارس اعلام کردند. آیا وزارت امور خارجه هشداری در اینباره داد؟
■ بله، فکر میکنم که ما میدانستیم، ولی باز هم تاریخ دقیق یادم نیست. اما فکر میکنم که آنها مشاورههای زیادی با ما داشتند، چون مسلماً منافع مشترک استراتژیک و نفتی در منطقه خلیج[فارس] داشتیم. بنابراین گفتگوهای زیادی در منطقه خلیج[فارس]، بین سفرا و کارکنان سفارت و در لندن و در واشنگتن با آنها داشتیم.
£ این مسئله تا چه حد برای ایالات متحده نگران کننده بود؟
■ تصور میکنم که باعث نگرانی زیادی شد چون نمیدانستیم که چه چیزی جای خالی این قدرت را خواهد گرفت و نمیدانستیم که انگلیسیها در امارتهای خلیج[فارس] به چه توافقات و ترتیباتی خواهند رسید. بعد هم مسائل خاص دیگری بود مثل بحرین، که ایرانیان مدعی تملک آن بودند. همانطور که میدانید به مرور زمان امارات متحده عربی شکل گرفت و مسئله بحرین خود به خود منتفی شد. سیاست امریکا بر سیستم امنیتی در خلیج[فارس] متمرکز شد که دو قدرت اصلی خلیج [فارس] باید آن را حفظ میکردند: عربستان سعودی و ایران که دو ستون سیاسی بودند. فکر میکنم زمانی که انگلیسیها کامل خارج شدند، ترتیبات خوبی اتخاذ شده بود و برخی از مسائل و مشکلات موجود حل شده بودند. ایرانیها هم ابوموسی و جزایر تنب [تنب بزرگ و کوچک] را گرفتند که به خاک خود اضافه کردند و در اینباره کار زیادی از عهده اعراب بر نمیآمد. فکر میکنم که تا اواسط دهة 1970 [1350]، شرایط خود به خود درست شده بود و روابط منطقی حسنه برقرار شده بود البته حالا تا هر حدی که ممکن بود روابط حسنه بین اعراب و ایرانیها شکل بگیرد. منظورم این است که این دو گروه، دو فرهنگ مختلف با مشکلات زیاد و دشمنی دیرینه تاریخی بودند.
£ آیا تلاش شد که انگلیسیها را متقاعد کنند که خروج را به تعویق انداخته یا تدریجی خارج شوند؟
■ باز هم باید بگویم که حافظه من خیلی خوب نیست. کارهایی انجام شد ولی مطمئن نیستم؛ اما مطمئنم که انگلیس به دلایل مالی و بودجه، تصمیم سفت و سخت خود را گرفته بود.
£ تراز پرداخت بود. مقامات ایرانی چه نظری دربارة این تصمیم داشتند؟ آیا دربارة مواضع خود نسبت به تصمیم انگلیس با شما مشورت کردند؟
■ باز هم بگویم که جزئیات خاطرم نیست. با توجه به گذشته، برداشت کلی من این است که ایرانیها تصور میکردند این خروج رضایتبخش یک قدرت استثمارگر است و بالاخرة داریم دربارة خلیج فارس صحبت میکنیم. انگلیسیها آنجا چهکار دارند؟
نگرانی استراتژیک بینالمللی شاه در اصل اتحاد شوروی بود و دربارة ضعفهای امارات عربی از جمله عربستان سعودی برای ما سخنرانی میکرد و این فرصت را برای هجوم روسیه به شبه جزیرة عربستان میدید. این چیزها او را نگران میکردند. اما فکر میکنم که احساس میکرد خودش و ایرانیها از پس مشکلات امنیتی منطقه بر میآیند.
£ او خیلی سیاست دو ستون را باور نکرده بود؟ بیشتر به یک ستون اصلی اعتقاد داشت؟
■ بله فکر میکنم همینطور بود. از نظر او عربستان سعودی و این شیخنشینها کشوری کوچک و ضعیف بودند. جالب است که تاریخ چگونه رقم خورده است؟
£ سفر شاه در ژوئن 1968 [خرداد 1347] (شاید جزئیاتی باشند که خاطرتان نیست) ظاهراً برای گرفتن اعتبار بزرگ، چیزی معادل پانصد یا ششصد یا یک میلیون دلار در سال بود. او میخواست میزان این اعتبارات را که در اوایل دهة 1960 [1340] تصویب شده بود، افزایش دهد. آیا چیزی از جزئیات این مذاکرات و پیشبرد آنها خاطرتان هست.
■ خیر. البته رقم را که گفتید، چیزهایی یادم آمد؛ اما جزئیاتش خاطرم نیست. این روند کاری معمول بود. همیشه بیشتر میخواست. کار ما همین بود که این اعداد و ارقام را در دو قالب جا دهیم: یکی اینکه دقیقاً چه تجهیزات نظامی احتیاج دارید؟ تهدید کدام است و چه نوع تجهیزات و آموزش نیاز دارید تا بتوانید از نظر نظامی به این تهدید پاسخ دهید؟ دوم اینکه آیا تخصیص منابع با توسعه و امنیت توازن دارد؟ این بحث بیپایان بود. گاهی با درخواستهای بزرگ میآمد و تلاش میکرد فشار افکار عمومی را روی ما زیاد کند. گاهی هم از طریق کانالهای محرمانه به موضوع پرداخته میشد. اما فشار مداوم و همیشه رو به افزایش از جانب او بود.
£ آیا مسئله خروج بریتانیا تأثیری در تمایل او برای افزایش سقف اعتبارات داشت؟
■ فکر میکنم این توجیهی بود که خودش به آن استناد میکرد که به دلیل ضعف و ناپایداری شبه جزیرة عربستان با تهدید فزاینده رو به رو است.
£ شما از برداشت خودتان از شاه در پایان دهة صحبت کردید. دربارة برداشتتان از او در سفر سال 1969[1348] صحبت کردید. آیا در اواخر دهة 1960 [1340] به ایران سفر کردید؟ فکر میکنم در این باره دیروز اشارهای کردید.
■ احتمالاً دو یا سه بار به ایران سفر کردم. آخرین باری که به عنوان مدیر کشوری به ایران رفتم، زمانی بود که وزیر [ویلیام] راجرز[2] در آوریل سال 1969[فروردین 1348] به آنجا سفر کرد. من هنوز مدیر کشوری بودم و به افغانستان پرواز کردم. راجرز داشت به اسلامآباد، کابل، تهران میرفت و من در کابل به هیئت او ملحق شدم و همراه با او پرواز کردم و در طول پرواز بین کابل و تهران اطلاعاتی به او دادم. در جلساتش با شاه در تهران شرکت کردم. سفر طولانی نبود، اما این آخرین سفرم به عنوان مدیر کشوری بود.
£ آیا ملاقات او با شاه اهمیت خاصی داشت، آشنایی بود یا ...؟
■ اولین بار بود. شاه هیچ فرصتی را برای ارایه فلسفهاش از دنیا و زندگی و درخواست انواع مختلف کمکها از دست نمیداد. موضوع خاص جدید در دستور کار یادم نیست.
£ در سفر شما به ایران در سال 1969[1348]، برداشت شما از رویدادها و ایران آن زمان در مقایسه با اوایل دهة 1960 چه بود؟
■ برداشت من از ایران این بود که کشوری بسیار پویا و در حال حرکت است. سرعت توسعة اقتصادی، حرکت به جلو نه فقط از نظر صنعتی بلکه از نظر کشاورزی، تغییر در تراز بازپرداخت، نحوة حضور ایران در حوزة اعتبارات در بازار پولی جهان، افراد تحصیلکردهای که بعد از تحصیل در اروپای غربی و ایالات متحده به کشور برگشته در سطوح ارشد وارد کار میشدند، چشمانداز بسیار هیجانانگیز و دلگرمکنندهای بود. یادم هست که این بعد از سفارت من در افغانستان بود که باید تقریبا سالهای 1974 یا 1975[1353 یا 1354] بوده باشد که با هواپیمایی ایرانایر از فرانکفورت به تهران رفتم و در راه برگشت در کابل با [محمد]رضا امین دیدار کردم که نفر دوم بانک صنعت، معدن و توسعه بود و بعدها اولین رئیس دانشگاه صنعتی آریامهر[3] شد که ام. آی. تی شاه بود یا حالا قرار بود باشد. رضا در رشته مهندسی هستهای از برکلی فارغالتحصیل شده بود. رضا و من دربارة دو کشور صحبت میکردیم و به هم میگفتیم که زندگی و ایفای نقش در قرن بیستم ایران و ایالات متحده بسیار هیجانانگیز است. ما هر دو حس میکردیم که ایران کشوری پرهیجان، پویا و در حال پیشرفت است.
البته هر چه دهة 1970[1349] جلوتر میرفت بیشتر نشانههای ناآرامی دیده میشد. البته نمیدانم که آیا میخواهید الآن وارد این مباحث شوید یا خیر، اما در سالهای 1973، 1974 و 1975 [1352، 1353، 1354] آبشاری در کشور سرازیر بود که البته نه شاه و نه امریکاییان متوجه نشدند که چه اتفاقات بزرگی در حال وقوع هستند.
£ قبل از اینکه به این داستان برسیم، در اواخر دهة 1960 [1340]، نگرانی از بیثباتی که در اوایل دهة 1960 وجود داشت تقریباً از بین رفت؟
■ تقریباً از بین رفت. کشور خیلی با ثبات بهنظر میرسید و علتش هم این بود که درآمد بیشتر میشد و مردم بیشتری در آن سهیم میشدند.
£ آیا این عقیده و نظر در میان دولت و کارشناسان ایران مشترک بود؟
■ بله، البته. چند نفری امریکایی و ایرانی بودند که اعتقاد داشتند ماهیت دیکتاتوری رژیم بذر فروپاشی خودش را کاشته است. اما به سختی میشد خیلی از امریکاییان و ایرانیها را متقاعد کرد که رژیم در حال فروپاشی است.
£ چند سؤال دربارة اوایل دولت نیکسون دارم، چون شما به مدت شش یا هفت ماه اول این دولت مدیر کشوری بودید. طی ماههای اول دولت، آیا تغییری در سیاست دولت نسبت به شاه در ایران دیدید؟
■ نه، واقعاً فکر میکنم که دولت نیکسون دنبالهروی دولت جانسون بود. سیاست دو ستون همواره بعد از روی کار آمدن نیکسون هم پابرجا بود و نیکسون شاه را بهخوبی میشناخت: زمانی که معاون رئیسجمهور بود بارها به ایران سفر کرده بود، در واشنگتن و در تهران با او دیدار کرده بود، بعد هم در دورة کندی و جانسون از دولت خارج شد. نیکسون شاه را میشناخت و او را خیلی دوست میداشت. اسپیرو اگنیو[4] هم خیلی خوب با او کنار میآمد حالا هر چقدر هم که این موضوع بدیمن بود. رابطه او با نیکسون مثل رابطهاش با جانسون بود. شاید از خیلی جوانب، این رابطه قویتر هم بود چون فکر میکنم که شاه به تجربه بینالمللی نیکسون احترام میگذاشت و اینکه نیکسون تجربه بیشتری در مقایسه با جانسون دارد.
£ در تابستان 1969[1348]، نیکسون در گوآم[5] سخنرانی کرد و در آنجا دکترین خود را را بیان کرد. سیاست او نسبت به ایران تا چه حد در جهت این رویکرد شکل گرفت؟
■ فکر میکنم که خیلی بود. تقریباً همزمان با همین سخنرانی بود که من دبیر اجرایی شدم. در آن زمان چیزی که حس کردم این بود که این در جهت خواستههای شاه است، درست همان چیزی که انتظار داشت از یک رئیسجمهور امریکا بشنود: از کشورهایی مثل ایران، تحت رهبری او، انتظار میرود که بار اصلی را به دوش بکشند. این موضوع موقعیت را برای شاه فراهم کرد تا بگوید: برای کشیدن این بار به دوش خودم به این چیزها نیاز دارم.
£ در اوایل دولت نیکسون، چه کسانی تصمیمگیرندگان کلیدی مسائل ایران بودند، مثل آژانسهای دیگر یا شورای امنیت ملی یا افراد یا سازمانهای خاصی را به یاد دارید؟
■ در وزارت امور خارجه، جو سیسکو، دستیار وزیر بود و او و جک میکلاس[6] که جانشین من شد، بازیگران کلیدی بودند. در وزارت دفاع، شخصی به نام وارن ناتر[7] دستیار وزیر در امور بینالملل بود که در برخی از مسائل ایران دخالت داشت. اما اساساً گروه نیکسون-کیسینجر [هنری] این سیاست را در کاخ سفید تعیین کردند که میخواستند از شاه حمایت کنند.
£ آیا میدانید چه کسانی از کارکنان شورای امنیت ملی در مسائل ایران نقش داشتند؟ هارولد ساندرز بود؟
■ حدس میزنم هال هنوز آنجا بود، بله. اما مثل دولت جانسون بود. هیچ کس در سطح ارشد نقش وکیل مدافع شیطان را بازی نمیکرد.[8]
£ آیا تغییر قدرت با کیسینجر در کاخ سفید، تأثیر خاصی بر شکلگیری سیاستها یا شاید تأثیری بر نقش وزارت امور خارجه در ایران داشته است؟
■ بر نقش وزارت امور خارجه در سراسر جهان تأثیر داشت. در اینباره چندان اهمیتی نداشت چون فکر میکنم وزارت امور خارجه و کاخ سفید همجهت بودند. بازیکن دیگری نیز در آنجا حضور داشت که در این سالها اهمیت فزایندهای پیدا کرد بهنام ریچارد هلمز[9]. چون سیا (همانطور که قبلاً گفتم) روابط بسیار نزدیکی با شاه و ایران داشت. به این ترتیب، شاه، هلمز را میشناخت و هلمز هم شاه را خیلی خوب میشناخت. فکر میکنم هلمز بهعنوان مدیر سیا آنچنان نقشی ایفا کرد که تمایل قبلی نیکسون و کیسینجر برای حمایت از شاه را تقویت کرد.
£ شما گفتید که بین سالهای 1969 تا 1973[1348 تا 1352] به عنوان دستیار ویژه وزیر راجرز خدمت کردید؟
■ من معاون اجرایی وزارت امور خارجه بودم و دستیاری ویژه وزیر را هم یدک میکشیدم. اساساً نگاه درست به شغل من اینگونه است که من رئیس ستاد وزارت امور خارجه بودم.
£ شما سیاستهای تمام حوزهها را بازبینی میکردید؟
■ من شبکه اطلاع رسانی، سیستم هشدار را برای دفتر وزیر امور خارجه اداره میکردم و در غیاب او معاون وزیر بودم و رابط بین طبقه هفتم - طبقه اجرایی وزارت امور خارجه - و کاخ سفید بودم. بیشتر مراودات من با کاخ سفید با ال هیگ[10] بود که در آن زمان معاون کیسینجر بود.
£ در این دوره، مسئله خاصی دربارة ایران یادتان هست که مطرح شده باشد یا همان مسائل همیشگی بود؟
■ البته مسائلی بویژه در زمینه کمکهای نظامی وجود داشت، و همانطور که میدانید - این به خوبی در جاهای دیگر مستند است – من دخالت خاصی در فرآیند تصمیمگیری نداشتم. نیکسون و کیسینجر عملاً یک چک سفید به شاه دادند. ممکن است برخی در سطوح پایینتر وجود داشته باشند، اما در سطوح ارشد، من خاطرم نیست که کسی وکیل مدافع شیطان بوده باشد. یادم نیست که از راجرز، [ملوین] لیرد[11]، ناتر، هلمز، سیسکو، کیسینجر کسی گفته باشد: «آیا داریم زیادهروی میکنیم؟»
£ مأموریت بعدی شما چه بود؟
■ در تابستان 1973[1352] من سفیر در افغانستان شدم.
£ آیا در این مدت، مسئلهای دربارة ایران به گوشتان رسید؟
■ مسائل مربوط به ایران که در طول مدتی که در افغانستان بودم درگیرش شدم، مسائل مربوط به روابط افغانستان و ایران بود. یکی از اهداف اصلی سیاست ایالات متحده در قبال افغانستان، محدود کردن و کاهش وابستگی افغانستان به اتحاد جماهیر شوروی بود تا شانس حفظ استقلال افغانستان در برابر شوروی افزایش یابد. بنابراین ما به دنبال راههایی برای افغانستان بودیم و از راههایی حمایت میکردیم که از طریق آن افغانستان بتواند با مثلاً ایران و کشورهای عربی خلیج فارس پیوند نزدیکتری پیدا کند. در آن دوره – فکر میکنم سال 1974[1353] بود، اما تاریخها را مطمئن نیستم – ایرانیها و افغانها در حال مذاکره بر سر یک برنامه بزرگ همکاری اقتصادی بودند که در آن ایرانیها کمکهای اقتصادی بزرگی از جمله ساختن راه آهن بین مشهد و کابل و توسعه سایر منابع افغانستان را پیشنهاد کردند. همچنین دربارة استفاده از آب رودخانه هیرمند، داشتند بعد از مدت بسیار طولانی به نتیجه میرسیدند. هیرمند از مرکز افغانستان سرچشمه میگیرد و در برخی از حوضچهها و دریاچههای جنوب شرقی ایران در ناحیه سیستان میریزد. این موضوع یک مناقشه دیرینه بین دو کشور بود. بنابراین دلیل واقعی برای امیدواری وجود داشت که ایران و افغانستان همکاری خود را آغاز کنند و اینکه این پیوند دیگری برای افغانستان با جهانی غیر از شوروی خواهد بود. من از این طرح حمایت میکردم و برای تشویق آن با سفیر هلمز و بعداً سفیر [ویلیام] سالیوان در ایران در تماس بودم.
شاه نیاز چندانی به تشویق نداشت، او اهمیت استراتژیک این موضوع را نیز میدانست. او از حضور شوروی در افغانستان بسیار نگران بود. در سفر سال 1973[1352] او به واشنگتن، دربارة اینکه قرار است به افغانستان بروم، صحبت کوتاهی با او کردم. احتمالاً تابستان 1973 شاه به واشنگتن آمد و حالا که فکرش را میکنم این اتفاق افتاده بود و باید در ماه اوت 1973[مرداد 1352] باشد. محمد داوود به تازگی پادشاه را بیرون انداخته بود و به عنوان اولین رئیسجمهور یک کشور جمهوری قدرت را به دست گرفته بود. شاه، داوود را طرفدار شوروی میدانست و من را کنار کشید و گفت که چقدر نگران است و امریکا چه کار سختی را پیش رو دارد و چقدر نگران آینده افغانستان است. بنابراین ما هیچ مشکلی نداشتیم، او به اهمیت روابط خوب بین ایران و افغانستان پی برده بود. اما تفاوتهای فرهنگی و تاریخی باعث شده بود تا ایرانیها، افغانها را بهعنوان افراد پشتِ کوهی میدیدند، و افغانها به ایرانیها بهعنوان یک مشت بیخاصیت نگاه میکردند: «یک افغان با دست بسته میتواند از پس بیست ایرانی برآید.» وزیر امور خارجه افغانستان یک بار به من گفت که وقتی با رئیس جمهور افغانستان دست میداد، مستقیم به چشمان او نگاه میکرد؛ در حالی که وزیر خارجه ایران مجبور بود وقتی با شاه صحبت میکرد سرش را پایین انداخته و به زمین نگاه کند. ارتباط ایجاد کردن میان این نوع تفاوت فرهنگی بسیار سخت بود. بنابراین، سطوح پایینتر دستگاه اداری دوست داشتند پای خود را از این ماجرا عقب بکشند و هرگز از این تلاش چندان نتیجه نگرفتند. در طرف افغانستان نیز بی میلی زیادی برای همکاری با ایرانیها وجود داشت. بنابراین این یکی از غمانگیزترین فصول این بخش از جهان بود که این دو کشور نمیتوانستند بیش از این با یکدیگر همکاری کنند. افغانها نیز قبلاً نگران رابطه ایران با پاکستان بودند. البته افغانها بر سر منطقه قبیلهای پشتون با پاکستانیها اختلاف زیادی داشتند. ما سعی کردیم به این دو کشور کمک کنیم تا به هم نزدیک شوند، در برخی موارد جزئی موفق شدیم، اما نه در یک راه استراتژیک بزرگ در آن زمان.
£ مأموریت شما بعد از افغانستان چه بود؟
■ بعد از افغانستان، برای مدت کوتاه پنج یا شش ماه بازپرس کل وزارت امور خارجه بودم. در این دوران، ایران داشت از هم میپاشید و کمونیستها در افغانستان قدرت را به دست گرفته بودند. سپس از من خواسته شد که مدیر مدرسه عالی فلچر[12] [حقوق و دیپلماسی در دانشگاه تافتس[13]] بشوم و من در اکتبر سال 1978 [مهر1357] از خدمت امور خارجه خارج شدم و اوایل ژانویه 1979 [دی 1357] داشتم آماده میشدم که به فلچر بروم که از وزارت امور خارجه به من تلفن شد. زمانی که وزیر [سایروس] ونس از طریق معاون وزیر [دیوید] نیوسام؛ اما به توصیه سفیر سالیوان به من پیشنهاد شد که به پاریس رفته و با [آیتالله]خمینی ملاقات کنم.
£ میخواهم به ماه اکتبر[مهر 57] و پاییز باز گردم. با شروع انقلاب تا چه حد تعجب کردید؟
■ نمیخواهم از زیر پاسخ به این سؤال در بروم اما انصافاً باید بگویم که اتفاقات ایران را خیلی از نزدیک دنبال نمیکردم. در زمان پاییز آن سال معلوم شد که کار بالا گرفته است. زمانی که در افغانستان بودم دربارة این اتفاقات شنیده بودم. فکر کنم بهار قبلش بود. نامهای به بیل سالیوان نوشتم و گفتم که شنیدهام که شاه کمکها به روحانیان را قطع کرده است. این مطلب را از سفیر ایران در افغانستان شنیده بودم. یادم هست که فکر کردم: چه اشتباهی کردم. پسر بزرگ من، سال اول دانشگاه را در خارج از کشور یا در دانشکدهای که دانشگاه پهلوی در شیراز بود، تحصیل کرده بود. از او شنیدم که در سطح دانشجویی چگونه آنها به افراطیگری شاه میخندند. عکسی از او منتشر شده بود که روی ابرها ایستاده و انگار به بهشت خیره شده است. اینها تبدیل به طنز شده بود. دیکتاتورها زمانی سقوط میکنند که مردم به آنها میخندند. بنابراین از ناآرامیها و مسائل و مشکلات رو به رشد خبر داشت. بعد وقتی ناآرامی قم و جاهای دیگر شروع شد دیگر فقط من نبودم که از این موضوع خبر داشتم. اما اینکه رژیم به این سرعت فروبپاشد واقعاً برای من جای تعجب داشت.
£ دربارة این مأموریت ویژه برای ملاقات با [آیتالله]خمینی که چند دقیقه پیش به آن اشاره کردید، به طور کلی از نظر وزارت امور خارجه و سفیر سالیوان چه دستاوردی میتوانست داشته باشد؟
■ بله، با توجه به اینکه این دیدار مدون و ثبت شده نمیخواهم به حافظهام اکتفا کنم چون اطلاعات آن در کتاب بیل سالیوان و گری سیک هست. فکر اصلی تلاش در حفظ ارتش ایران بود. با توجه به گذشته، مأموریتی بود که امکان موفقیت نداشت. [آیتالله]خمینی اجازه نمیداد که مرکز قدرت رقیب یعنی ارتش ایران بعد از به قدرت رسیدنش، پا برجا بماند. اما بگذارید به برخی مطالبی اشاره کنم که منتشر نشده است.
سالیوان، ونس، نیوسام، ساندرز و هنری پرشت[14] در وزارت امور خارجه فکر میکردند که این مأموریت بسیار مهم است. برای برقراری ارتباط با [آیتالله]خمینی باید تلاش میشد: حتی اگر موفقیتآمیز نبود باید ارتباط برقرار میکردیم. از سالیوان خواسته شده بود که از شاه بپرسد که آیا مناسب است که من این مأموریت را بر عهده بگیرم و او هم گفته بود که خوب است. در واقع، اگر درست به خاطر بیاورم، او چیزی مانند این را گفته بود: «باید احمق باشی که تلاش نکنی.» رئیس جمهور همراه با ژیسکار [دستن] و دیگران، و [زبیگنیو] برژینسکی در یک نشست در مارتینیک[15] بود و برژینسکی نقش کلیدی را ایفا کرد و گفت که مأموریت نباید انجام شود. سپس ونس مرا به دفتر خود فراخواند تا به من توضیح دهد که چرا ماموریت نباید انجام شود، و من باید اعتراف کنم که هرگز دلایلی را که برژینسکی و کارتر برای تصمیم خود برای ادامه ندادن من به مأموریت ارائه کردند، درک نکردم. اما روشن است که این ماموریت انجام نشد زیرا رئیس جمهور آن را وتو کرد. توضیحات ونس بهگونهای بود که من واقعاً توضیح را متوجه نشدم. وقتی دفتر ونس را ترک کردم، با هنری پرشت بودم، و هنری گفت که فکر میکند این فقط یک سؤال از یک رئیس ایالتی است که حاضر نیست برای سرنگونی رئیس ایالت دیگر توطئه کند، و من گفتم: «این بهترین پاسخی است که شنیدهام.»
چند چیز جالب وجود دارند. یکی اینکه یادم هست که باید پرونده را مطالعه میکردم – یعنی در یک مدت بسیار کوتاه باید کلی مطالعه میکردم چون مدت طولانی بود که دیگر داستان را دنبال نمیکردم- و اینکه [آیتالله]خمینی قبول کرده بود مرا ببیند. این دیدار از طریق سفارت ما در پاریس ترتیب داده شده بود. مدتی بعد، اتفاقی در یک مراسم ناهار کنار برژینسکی نشستم و موضوع مطرح شد و آنچه را که قبلاً گفته بودم به او گفتم. او گفت: این درست نیست. او گفت: «[آیتالله]خمینی با دیدار با شما موافقت نکرده بود. اما قطعاً وزارت امور خارجه اختیاری نداشت که از [آیتالله]خمینی بپرسد که آیا حاضر است شما را بپذیرد یا خیر». بنابراین بعداً از دیوید نیوسام پرسیدم که حقایق چیست و او پاسخ داد که برخی از ارتباطات وزیر امور خارجه و رئیس جمهور بدون اطلاع برژینسکی انجام شدهاند.
بنابراین فکر میکنم که تا اینجا همه چیز درست است. فکر میکنم که [آیتالله]خمینی با دیدار با من موافقت کرده بود. وقتی مأموریت لغو شد، در ذهن [آیتالله]خمینی چه گذشت و همانطور که میدانید بعد از آن هرگز دیدار رو در رو میان مقامات امریکا با [آیتالله]خمینی برگزار نشده است؟
چند هیئت دانشگاهی رفتهاند اما ارتباط رسمی نبوده است. بنابراین، ما فرصت هرگونه ارتباطی را که میتوانست در دیدگاه [آیتالله]خمینی نسبت به ایالات متحده مؤثر باشد از دست دادیم. البته شواهد نشان میدهد که تغییری ایجاد نمیکرد: اینکه [آیتالله]خمینی به دیوی مثل امریکا برای اهداف سیاسی داخلی خودش نیاز داشت. اما هرگز نخواهیم فهمید که آیا واقعا تأثیری میداشت یا نه چون تلاشی نشد و فکر میکنم که خیلی بد شد.
£ نظر دیگری دارید؟
■ تنها چیزی که میخواهم بگویم و سپس باید مصاحبه را تمام کنم این است زمانی که با ونس صحبت کردم، ونس از من پرسید که به نظرم وقتی شاه تهران را ترک کند چه اتفاقی خواهد افتاد. من گفتم که [آیتالله]خمینی با اولین هواپیما به ایران پرواز خواهد کرد. ونس تا حدی متعجب شد و سؤال بعدی این بود: بعد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ من گفتم: ولوله به پا خواهد شد و منظورم این بود که مردم ایران جشن خواهند گرفت. برداشت من از واکنش ونس و ساندرز این بود که سرعت پیشرفت حوادث توانایی فکری آنها را برای کنار آمدن با مسائل گرفته بود. فکر میکنم گری سیک به خوبی این آشفتگی در واشنگتن را تشریح کرده است. شرایط انقلابی سیاست و قدرت را از ایالات متحده سلب کرده بود.
£ [گری] سیک منتقد نقش سفیر سالیوان بود. آیا فکر میکنید قضاوتش صحیح است؟
■ فکر میکنم که بیل سالیوان در موقعیت فوقالعاده سختی قرار داشت، بهخاطر اینکه هر چه برای واشنگتن فرستاده بود در صفحه اول نیویورک تایمز چاپ شده بود. در این شرایط فکر میکنم عملکرد خیلی خوبی داشت. اما تا پاییز سال 1978 [1357]، کار از کار گذشته بود و هیچ کاری هم از دست ایالات متحده بر نمیآمد که بتواند شرایط را تغییر دهد.
£ آقای الیوت از زمانی که به ما اختصاص دادید، بسیار سپاسگزارم.
■ متشکرم.
(پایان مصاحبه)
مصاحبه با تئودور ال. الیوت (مدیر میز ایران در وزارت امور خارجه امریکا)-بخش اول
مصاحبه با تئودور ال. الیوت (مدیر میز ایران در وزارت امور خارجه امریکا)-بخش دوم
مصاحبه با تئودور ال. الیوت (مدیر میز ایران در وزارت امور خارجه امریکا)-بخش سوم
مصاحبه با تئودور ال. الیوت (مدیر میز ایران در وزارت امور خارجه امریکا)-بخش چهارم
مصاحبه با تئودور ال. الیوت (مدیر میز ایران در وزارت امور خارجه امریکا)-بخش پنجم
پینوشتها:
[1]- William Burr
[2]- William Rogers
[3]- دکتر امین، سومین رئیس دانشگاه آریامهر بود. ویراستار
[4]- Spiro Agnew
[5]- Guam
[6]- Jack Miklos
[7]- Warren Nutter
[8]- کسی که استدلال خاص یا موضعی میگیرد که لزوما با هنجار پذیرفته شده مطابقت نمیکند. مقصود از چنین روندی آزمودن کیفیت استدلال اصلی و تشخیص ضعفهای ساختاری آن بهمنظور بهبود یا رد کردن موضع اصلی مخالف است. ویراستار
[9]- Richard Helms
[10]- Alexander Haig
[11]- Melvin Laird
[12]- Fletcher
[13]- Tufts
[14]- Henry Precht
[15]- گوادلوپ درست است. ویراستار
تعداد بازدید: 208