انقلاب اسلامی :: مصاحبه با ارنست اونی مأمور سازمان سیا در ایران

مصاحبه با ارنست اونی مأمور سازمان سیا در ایران

16 اردیبهشت 1403

بخش اول

        مصاحبه شونده: ارنست اونی                            جلسه 1

        مصاحبه کننده:   سید ولی‌رضا نصر                   مکان: واشنگتن دی سی

        تاریخ: 22 می 1991 [1 خرداد 1370]            ترجمه: ناتالی حقوردیان

 

£ آقای اونی، از اینکه دعوت ما را پذیرفتید و در برنامه تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران شرکت کردید، بسیار متشکرم. لطفاً شرح مختصری از پیشینه، محل تولد و تحصیلاتتان بگویید.

n من در ولینگتون[1]، اوهایو، در 31 مه 1920[10 خرداد1299] به‌دنیا آمدم و همان‌جا تحصیل کردم. در سال 1938[1317] از دبیرستان فارغ التحصیل شدم و به کالج کوچکی در جنوب ولینگتون، کالج اشلند[2] - اکنون دانشگاه اشلند - رفتم و چهار سال در آنجا درس خواندم. به دانشگاه رفتم، و در زبان‌های یونانی، لاتین و فرانسوی متخصص شدم. در اواخر ماه مه 1942[اردیبهشت 1321] فارغ‌التحصیل شدم، درست زمانی که به ارتش ایالات متحده فراخوانده شدم. 42 ماه بعد را به عنوان تکنسین پزشکی در ارتش گذراندم و مدت کوتاهی در یگان مخابرات بودم. سپس در «برنامه آموزش تخصصی ارتش»[3] برای رفتن به دانشگاه ایندیانا و تحصیل زبان ترکی انتخاب شدم. حدود چهار یا پنج ماه در ایندیانا بودم و دربارة ترکیه و تاریخ آن و به طور کلی سیاست بالکان مطالعه کردم. این درست قبل از حمله به نرماندی بود. بنابراین برنامه تعطیل شد و از آنجایی که من امدادگر بودم، در برنامه جایگزینی نیروها قرار گرفتم تا به اروپا اعزام شوم. هجده ماه در اروپا به‌عنوان امدادگر با لشکر 26 پیاده نظام، سپاه سوم پاتون[4] خدمت کردم. در مجموع 210 روز جبهه بودم. پس از پایان جنگ در اروپا، فرصتی یافتم که به مدت سه ماه به پاریس بروم و در دانشگاه پاریس به تحصیل زبان فرانسه ادامه دهم و سرانجام در دسامبر 1945[آذر 1324] به ایالات متحده بازگشتم و در ژانویه[دی1324] مرخص شدم. یک هفته بعد ازدواج کردم و یک هفته پس از آن دوباره به کالج اشلند بازگشتم و دومین مدرک خود، لیسانس علوم آموزشی را گرفتم. لایحۀ جی آی[5] در آن زمان در حال اجرا بود. برنامه‌ای دولتی که به هرکسی که می‌خواست به دانشگاه برگردد، معادل زمان خدمتش را می‌داد. بنابراین من چهار سال و نیم مدرک برای این کار داشتم و در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه شیکاگو در گروه زبان‌شناسی پذیرفته شدم. بعداً دکتری خود را در دسامبر 1950[آذر1329] در زبان شناسی گرفتم. موضوع پایان نامه‌ام دربارة، «هیروگلیلیف هیتی» بود. به شغل نیاز داشتم و مشاغل دانشگاهی در آن زمان بسیار کم بودند؛ اما پروفسور گِلب[6]، متخصص هیتی در مؤسسه شرق‌شناسی، که من تز و بخش عمده آموزش خودم را با او گذرانده بودم، کارشناس اسبق اطلاعات ارتش در زمان جنگ جهانی دوم بود و دوستی در واشنگتن داشت که برای سازمان سیا کار می‌کرد. بر حسب اتفاق، سازمان سیا هم در آن زمان به دنبال افرادی بود که به چیزی غیر از پول علاقه داشته باشند، چون شغلی نبود که درآمد زیادی داشته باشد و چون من سابقه کار دربارة خاورمیانه را داشتم و این سابقه کافی بود که علاقه مرا به این بخش از جهان نشان دهد، هرچند که ارتباط زیادی به جریانات جاری نداشت. به هر حال، هیروگلیلیف هیتی خیلی متفاوت بود - اما من زبان ترکی هم یاد گرفته بودم و در مقطع کارشناسی، فارسی باستان و اوستایی و پهلوی هم یاد گرفته بودم. بنابراین حداقلش این بود که علاقه به این منطقه داشتم. بنابراین، پس از پر کردن پرسش‌نامه‌های زیاد و مکاتبات، در اواخر ماه ژوئن 1951[تیر1330] در سازمان سیا استخدام شدم. در اواخر ژوئیه 1951[مرداد 1330] به همراه همسرم از شیکاگو به واشنگتن آمدم و پس از گذراندن آزمایش‌های ورودی، فوراً در بخش اطلاعات جاری مشغول به کار شدم. کار این بخش پیگیری رویدادهای سیاسی جاری و گزارش روزانه آن به نشریات سازمان بود؛ البته اگر رویدادی قابل توجه برای گزارش‌دهی وجود داشت. من مسئول بخش شعبه یونان - ترکیه و ایران بودم و در آن زمان تنها دو نفر در این بخش مشغول به کار بودند. من نفر دوم بودم و خانمی هم بود که چند ماه قبل استخدام شده بود. سیا، با این‌که چند سالی از تأسیسش می‌گذشت، هنوز در حال توسعه و گذار بود. من شروع به مطالعه مطالب رسیده کردم، گزارش‌های وزارت امور خارجه، تلگرام‌ها و گزارش‌های ارسالی، گزارش ایستگاه‌های سیا در منطقه، چون در آن زمان، هر دوی ما مسئول هر سه کشور بودیم یعنی یونان، ترکیه و ایران. هر دوی ماه مطالبی می‌نوشتیم که شاید شبیه بودند؛ اما خیلی گسترده نبودند. هر کدام از ما در طول روز سه یا چهار مقاله‌ای خبری دربارة یکی یا هر سه کشور می‌نوشتیم.

£ مطالبی که گفتید از دفاتر میدانی می‌رسید و شما اخبار مربوط به آن را می‌نوشتید.

n بله، به‌لحاظ نظری ما تمامی مطالبی را که از وزارت امور خارجه، منابع سیا و وزارت کشاورزی دربارة معاملات دولت ایالات متحده با این کشورها می‌رسید مطالعه می‌کردیم. اگر خدمات کشاورزی خارجی مطلبی داشت، وابسته‌های کشاورزی در سفارتخانه‌ها که از طریق کانال‌های خودشان آن را گزارش می‌کردند. وابسته‌های تجاری بودند. گزارش‌هایی هم از فعالیت‌های اصل 4 ارسال می‌شد.

£ همه مطالب در آن لحاظ می‌شد.

n بله، کار ما این بود که تمامی این مطالب را مطالعه کرده انتخاب کنیم که کدام وقایع روزانه ممکن است برای خوانندگان نشریات ما جالب باشد. مخاطبان ما، عموماً، سیاست‌گزاران بودند؛ اما دانش تخصصی در هیچ زمینه‌ای نداشتند. بی‌تردید بخش عمدة گزارش‌ها سیاسی بود، اگرچه گاهی هم گزارش‌های اقتصادی می‌نوشتیم. به‌خصوص در دورة 1951 تا 1953[1330 تا 1332] که بین دولت ایران و شرکت نفت انگلیس بر سر ملی شدن اختلاف وجود داشت. در این دوره، نفت احتمالاً موضوع اصلی مورد توجه ما بود.

£ آیا از ابتدا تفکر ثابتی نسبت به این موضوع وجود داشت یعنی از زمانی که شما از سال 1951[1330] آن را دنبال کردید؟

n خیر. تصور نمی‌کنم که از ابتدا تفکر واحدی وجود داشت. مدتی طول کشید تا بتوانیم گرایش‌های مختلف از رویدادها را طبقه‌بندی کنیم، بفهمیم مواضع انگلیس و مواضع ایران چیست.

£ دیدگاه سازمان اطلاعات یا سفیر بریتانیا چه بود؟ روابط عمومی در امریکا تا چه اندازه در تحلیل این موضوع تأثیر داشت؟ یا این‌که مسائل صرفاً بر اساس آنچه از ایران آمده بود، تحلیل می‌شد؟

n تجزیه و تحلیل اساساً بر اساس مطالبی بود که از ایران می‌آمد، به علاوه گزارش‌های خبری که می‌خواندیم، مطالعات مختلفی که فکر می‌کنم شاید بانک بین‌المللی ترمیم و توسعه آماده می‌کرد. هرکس کاری می‌کرد و وضعیت نفت را تحلیل می‌کرد. اما از نظر تحلیلی، چیزی که می‌پرسید وجود داشت: «آیا نفوذ خارجی وجود داشت؟»

£ منظورم لزوماً نفوذ سیاسی نیست، بلکه نفوذ مستقیماً با دستور اعمال می‌شود، بدین معنا که انگلیسی‌ها که روشن بود بخشی از درگیری بودند، نگاه خاص خودشان را داشتند.

n بله، البته. اما ما دیدگاه ایرانی را هم داشتیم، زیرا سفیر ما در ایران مدام با مصدق و مشاورانش صحبت می‌کرد. البته، هیئت هریمن بود که می‌کوشید دو طرف را به تفاهم نزدیک کند. فکر می‌کنم تمام هدف امریکا در آن زمان تلاش برای جلب نظر دو طرف برای حل مناقشه بود و هر کدام را به کمی از همه چیز برساند؛ اما همه چیز را در اختیار همه نگذارد. برای مصدق و موقعیت او همدلی زیادی وجود داشت، البته فکر می‌کنم چنین بود.

£ در داخل سیا؟

n بله در داخل سیا. تصور می‌کنم در وزارت امور خارجه هم وجود داشت. اما به یک معنا، او بدترین دشمن خودش بود، همان‌طور که سفیر در زمانی با ناامیدی زیاد گزارش داد و گفت: «من مصدق را دیده‌ام.» نقل قول می‌کنم، زیرا صراحتاً بعد از این همه مدت عبارت دقیق را به یاد ندارم. اما او چیزی به این مضمون گفت که «امروز دوباره مصدق را دیدم و فهمیدم که او نه تنها از مواضعی که دیروز داشت عقب‌نشینی کرده، بلکه به مواضع دو روز پیش بازگشته است.» فکر می‌کنم که توضیح نسبتاً خوبی از مشکلات تعامل با مصدق بود. صریح بگویم، او نمی‌توانست یا رشد فکری نداشت. مصدق راهی برای مصالحه نمی‌دید و سازش بین دو طرف چیزی بود که سفیر و ایالات متحده به دنبال آن بودند.

£ قبل از این‌که جلو‌تر برویم، مثلاً زمانی که رزم آرا نخست وزیر بود، در آن زمان امریکا یا سیا، نظر خاصی داشتند که بیانگر برداشتی باشد که امروزه از کلمه «رهبر» وجود دارد. شاید این‌که «او مردی قوی است». «باید از او حمایت کنیم. باید کاری انجام شود.» یا دخالت در این‌باره هنوز آن‌قدر عمیق نشده بود؟

n یعنی با رزم‌آرا؟

£ مثلاً، رزم‌آرا مثال خوبی است چون از یک جهت فرد مهمی بود.

n بله، بود. از آن زمان، اتهاماتی مبنی بر روابط نزدیک با رزم آرا دیده‌ام که حکایت از روابطی نزدیک‌تر از آنچه تصور می‌کردم، دارند. سعی می‌کنم به‌خاطر بیاورم که در روزهای قبل از دریافت گزارش‌ها، گزارش‌هایی درباره رزم‌آرا بود و گمانه‌زنی‌هایی که او رؤیای قدرت و شاید حتی کنار زدن شاه را در سر دارد. حدس می‌زنم که شاه هم همین احساس را داشت.

£ آیا در آن زمان این آگاهی وجود داشت؟ آگاهی از آرمان و آرزوهای او در زمانی که شما در سیا کار می‌کردید؟

n بله، در وزارت امور خارجه، بحث بسیار عادی بود. فردی قوی مانند رزم‌آرا یا مصدق یا حتی قوام را می‌دیدید که تا حد به چالش کشیدن شاه پیش می‌رفتند به جای این‌که از شاه برای رسیدن به اهداف ملی استفاده کنند. متوجه منظور من هستید؟ هدف رزم‌آرا یا مصدق یا حتی قوام یا حتی بعدتر بختیار[7] هر چه که بود، به نظر دست آخر به چالش با شاه ختم می‌شد. فکر می‌کنم که سیاستمداران ایرانی فرصت‌های خوب بسیاری را برای پیشبرد منافع ایران و اصلاح آن از دست دادند که علت آن هدف قرار دادن شاه به جای همکاری با او بود. در روزهای اول سلطنت یا حتی تا اواخر دهه 1960[1340] این همکاری ممکن بود.

£ منظورتان هدف قرار دادن شاه است؟

n هدف، جایگزینی یا هدایت او به یک نقشِ کاملاً تشریفاتی بود. در ابتدا، شاه فردی بسیار متزلزل بود. تصور می‌کنم پدرش به عنوان فردی قدرتمند در ذهنش بود که او را تحسین می‌کرد و می‌خواست مانند او باشد؛ اما شخصاً از توانایی‌های خودش و این‌که چه کاری از او بر می‌آید، شک داشت. شاید در این دوره، سیاستمداران ایرانی به‌طور کلی، اگر درست بازی می‌کردند، می‌توانستند نقش خوب و مؤثری ایفا کنند. به‌جای تک‌روی و تلاش برای براندازی شاه، می‌توانستند بهتر عمل کنند؛ اما مثل مصدق، اکثر سیاستمداران ایرانی بدترین دشمن خودشان بودند. اکثر مواقع با هم در حال جنگ بودند و این یکی از دلایلی است که تصور می‌کنم سفارت به تدریج - تأکید می‌کنم به تدریج - به این دیدگاه رسید که شاه تنها فرد باثباتی است که می‌توانند با او تعامل کنند زیرا دولت‌ها و نخست‌وزیران آن‌قدر سریع بر سر کار آمده برکنار می‌شدند که نمی‌شد با کسی تعاملی سازنده داشت.

£ همانند سایر کشورهای جهان سوم، احساس نمی‌شد که شاید ارتش، باثبات‌تر باشد؟

n ارتش؟

£ ارتش.

n نه. تصور نمی‌کنم که ارتش یا شخصیت‌های نظامی به عنوان راه‌حلی برای مشکلات ایران حتی در نظر گرفته شده باشند.

£ حتی رزم‌آرا یا زاهدی؟

n نه، حتی رزم‌آرا و زاهدی هم نه.

£ چطور؟ چون حتی ژنرال‌هایی پایین‌تر از این افراد در کشورهای جهان سوم به‌عنوان عاملی برای ایجاد ثبات یا ایفای نقش باثبات کننده در نظر گرفته شده‌اند، چرا در مورد ایران چنین نبود؟ اگر به چارچوب تفکر آن زمان برگردید، چرا از نظر شما ارتش در آن زمان گزینه نبود؟

n سؤال خوبی است. نمی‌دانم که آیا پاسخ خوبی برای آن دارم یا خیر. احتمالاً چند دلیل داشت. اگر فرصت داشتم تا تمامی مطالب را مثلاً از دهه 1950[1330] مجدد مطالعه کنم تا ذهنم تازه شود، شاید نظر متفاوتی می‌داشتم؛ اما به نظر من در بسیاری از کشورهای جهان سوم که ارتش وارد عرصه می‌شد، یک رهبر نظامی یا رهبر کودتا می‌توانست به اقتدار برسد سپس از سوی ایالات متحده به رسمیت شناخته شود. ایران، البته سابقه تاریخی سیاست زور را داشت که اغلب مخرب بودند و یک نظام سیاسی در آن حاکم بود. گروهی از سیاستمداران پیچیده و عموماً تحصیل‌کرده در ایران وجود داشتند. تصور می‌کنم که عرصه سیاسی ایران حتی بدون مشارکت ارتش هم ثبات داشت. مثلاً، تعجب نمی‌کردم اگر کسی با مطالعه مطالب بایگانی به مقاله‌ای بر بخورد که در آن کسی در سفارت از رزم‌آرا و پتانسیل او برای تبدیل شدن به فردی مقتدر یاد کرده باشد و این فرد با استناد به این مقاله بگوید: «دیدید گفتم. این نشان می‌دهد که ایالات متحده به دنبال دیکتاتوری نظامی بوده است.» اما تنها چیزی که این مطلب نشان می‌دهد این است که سفارت، رزم‌آرا را تحت نظر داشته و تمامی سیاستمداران را نیز از نظر نیروی بالقوه‌شان بررسی کرده تا بداند مواضع آن‌ها در ارتباط با مشکلات مختلف چیست نه این‌که سفارت از رزم‌آرا یا بعدها از بختیار یا حتی زاهدی حمایت می‌کرده، مگر در ابعاد محدود. از سر بی‌اعتنایی از زاهدی به‌عنوان یک شخصیت نظامی چندان حمایت نمی‌شد بلکه صرفاً به عنوان کسی که در دسترس بود، شناخته می‌شد.

£ از تفسیر شما از این کلیات چنین برداشت می‌کنم که شما هم نسبت به زاهدی تردید داشتید. چرا؟ چرا پذیرش او با شک و تردید همراه بود؟

n البته نمی‌دانم چگونه و چه کسی او را انتخاب کرد؛ اما انگلیسی‌ها از نخست‌وزیری زاهدی دلِ خوشی نداشتند.

£ حتی با توجه به این‌که او پیشگام عملیات (ناواضح)[8] دولت بود؟

n باید در نظر بگیرید وقتی کسی او را در سیا انتخاب کرد، من در آن زمان در عملیات نبودم.

£ شما در بخش تحلیل بودید.

n من در بخش تحلیل بودم. در زمان عملیات در سال 1953[1332]، بخش تحلیلی سیا از رویدادهای جاری اطلاعی نداشت. از نظر تحلیلی، شایعاتی دربارة کودتای احتمالی علیه مصدق را گزارش کردیم. اما در بخش عمده فعالیت حرفه‌ای مصدق، همیشه شایعاتی مبنی بر کودتا علیه او وجود داشت. از سال 1951، 1952[1330 و 1331] و در سال 1953[1332] همیشه شایعاتی از این گروه مبنی بر نقشه کودتا علیه مصدق یا گروهی دیگر دریافت می‌کردیم. بنابراین، وقتی گزارش‌هایی از یک گروه اطراف زاهدی شنیدیم، از نظر تحلیلی، به این نتیجه رسیدیم که شانس زیادی برای موفقیت ندارد، زیرا مصدق نه تنها از دسیسه‌های قبلی مطلع بود بلکه اقدامات قاطعی برای پیشگیری از آن‌ها انجام داده بود. بنابراین، از نظر تحلیلی، مواضع ما این بود که زاهدی خطری محسوب نمی‌شود و احتمالاً مصدق از پس او بر خواهد آمد. در آن زمان، به نظر می‌رسد که گزارش ما باعث دل آزردگی کسی در وزارت امور خارجه شد که از جریانات خبر داشت و این سؤال را مطرح کرد: اگر تحلیلگران شما فکر می‌کنند که زاهدی شانسی ندارد...

£ شانسی برای موفقیت ندارد.

n که از پس این کار بر بیاید، چرا باید از او حمایت کنیم؟ البته، مسئله اصلی همین بود. اگر در آن زمان از مشارکت امریکا - بریتانیا خبر داشتیم، تحلیل ما به کلی عوض می‌شد زیرا این امر عنصر مهمی را به معادله اضافه می‌کرد.

£ منبع حمایتی کلیدی برای زاهدی.

n بله، اما ما اساساً بدون اطلاع از این موضوع گزارش دادیم. همین امر افراد درگیر عملیاتی را مجبور کرد که بگویند: شما از این موضوع اطلاع ندارید. در واقع هم نداشتیم. اما اگر این مطلب در تراز تحلیلی قرار می‌گرفت، رویکرد ما را به کلی تغییر می‌داد. شاید لازم باشد اینجا به مسئله‌ای اشاره کنم که شما هم ممکن است بدانید و این‌که در این زمان، جدایی کامل و عمیقی بین بخش عملیاتی و تحلیلی وجود داشت. در روزهای اول، بخش تحلیلی به ندرت از افراد درگیر در بخش عملیات اطلاع داشت. تصور می‌کنم که علت آن امنیتی بود. تحلیلگران، کارمندان سرآمد سیا بودند. خودشان را کارمندان سیا می‌دانستند و افراد درگیر در بخش عملیاتی را کارمند محسوب نمی‌کردند. تحت نظر وزارت امور خارجه یا ارتش یا غیره فعالیت می‌کردند. بنابراین، این جدایی، که سال‌ها ادامه داشت و ممکن است همچنان ادامه داشته باشد، همیشه از نظر من مانعی بر سر راه درک کامل جریانات جاری بود. باید بگویم پس از این‌که توانستم وارد بخش عملیاتی شوم و در چند مأموریت شرکت کنم، درک بهتری از مشکلاتِ سر راهشان داشتم و با افراد مختلفی آشنا شده صحبت کردم و در دوراهی زندگی حرفه‌ای آزادانه دربارة رویدادهای جاری با آن‌ها صحبت کنم. خیلی مؤثر بود. مواضع کلی سیا چنین نبود. شاید من کمی از مسیر خارج شدم؛ اما می‌خواستم...

£ نه، خیلی مفید است. لطفاً ادامه دهید.

n می‌خواستم این نکته را شفاف‌سازی کنم. گفتم که انگلیسی‌ها اساساً از حمایت از زاهدی دلِ خوشی نداشتند که علت آن شهرتش در جنگ جهانی دوم بود، یعنی زمانی که فرمانده کل ارتش در اصفهان بود و با فرانتس مایر[9] و شبکه اطلاعات آلمان همکاری داشت. شاید کتاب فیتزروی مکلین[10] را بشناسید. او رهبر یک گروه کماندوی انگلیسی در اصفهان بود و فکر می‌کنم در سال 1943[1322] یا این حدودها زاهدی را ربود. بنابراین، زاهدی فرد منتخب آن‌ها نبود. تصور می‌کنم! هرگز نفهمیدم که این مسئله چطور اتفاق افتاد یا تصمیم چه کسی بود؛ اما از نظر من فردی بلند مرتبه بود – به هر حال سناتور بود. ارتباطات خوبی در ارتش و بویژه با نظامیان بازنشسته داشت. البته، نظامیان بازنشسته انزجار زیادی داشتند زیرا مصدق بسیاری از آن‌ها را از کار برکنار کرده بود. زمینه محکمی برای عملیات نظامی وجود داشت. تنها چیزی را که می‌توان با اطمینان گفت این است که ارتش از مصدق حمایت نمی‌کرد. البته، او با کارهایش بسیاری از نظامیان را از خود رانده بود مگر نگهبان شخصیش، نظامیان یا در کنار شاه بودند و یا گوشه‌ای ایستاده بودند و تماشا می‌کردند چه می‌شود.

 

ادامه دارد...

 

پی‌نوشت‌ها:

 

[1]- Welington

[2]- Ashland

[3]- Army Specialized Training Program

[4]- Patton

[5]- G.I. Bill

 لایحه‌ای که در سال 1944[1323] تصویب شد و به سربازانی که از جنگ جهانی دوم بازمی‌گشتند، امتیازاتی می‌داد. (ویراستار)

[6]- Gelb

[7]- منظور تیمور بختیار است. (ویراستار)

[8] در متن اصلی مصاحبه این کلمه حذف شده است. (ویراستار)[احتمالاً عملیات آژاکس مدنظر باشد.]

[9]- Franz Mayer

[10][10]- Fitzroy Maclean



 
تعداد بازدید: 269


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: