10 مهر 1403
یکی دیگر از کارهای ما برای افشاگری، آگاه کردن مردم کوچه و بازار بود. بازار چون مرکز خرید بود، به خوبی میتوانستیم احساسات مردم مؤمنی را که برای خرید در حال گذر بودند با آنجا مغازه داشتند، بیدار کنیم. بازاریهای مبارز هم تأکید داشتند، بازار بهترین محل برای افشاگری است.
ما با خانمها در خانه قول و قرارمان را میگذاشتیم و روز بعد تکتک میرفتیم جلوی بازار و سر یک ساعت معین آنجا جمع میشدیم. بعد همگی اللهاکبر و لاالهالاالله میگفتیم و وارد بازار میشدیم. حرفمان هم این بود که همسر یا فرزندمان را گرفتهاند و آنها را اذیت و شکنجه میکنند و میخواهند بکشند. مسلماً مغازهدارها آنچه را میدیدند، بعد برای خانواده و دوست و آشنا تعریف میکردند. گاهی هم که مأموران برای دستگیری ما هجوم میآوردند، مغازهدارهایی که واقعاً مسلمان بودند؛ برای اینکه همراهی خودشان را نشان بدهند، کمک میکردند فرار کنیم؛ اما با وجود این کمکها گاهی بعضی دستگیر میشدند.
یادم میآید خانم جوانی از آشنایان دور ما که شوهرش در زندان بود و مدتی با دختر شش هفت ماههاش در خانه ما به سر میبرد، یکبار بچهاش را گذاشت پیش مشهدیرضا و با هم به بازار رفتیم. آنروز وقتی مأموران حمله کردند، موقع فرار ما همدیگر را در پیچ و خم بازار گم کردیم. من خیلی اینطرف وآنطرف را نگاه کردم؛ ولی نتوانستم او را پیدا کنم و تنها به خانه برگشتم. امیدوار بودم خودش برگردد؛ اما وقتی ساعتها گذشت و از او خبری نشد، حدس زدم دستگیر شده. خیلی نگران شدم. از طرفی بچهاش گرسنه بود و با ما انس نداشت و مدام گریه میکرد. کمی شیر پاستوریزه در خانه داشتیم. گرم کردم، بچه خورد و خوابید. با خودم گفتم صبح روز بعد باید هرطور شده به خانوادهاش در شیراز خبر بدهم که برایش کاری بکنند. میدانستم تماس تلفنی از خانه کار درستی نیست. خانه هر کسی هم نمیتوانستم بروم، زنگ بزنم. این بود که رفتم مخابرات و به پدر ایشان گفتم: «قضیه از این قرار است، شما به تهران بیایید و تلاشی بکنید، بلکه بتوانید پیدایش کنید.» دو سه روز بعد، پدر و مادر آن خانم آمدند تهران و با پیگیری و ضمانت آزادش کردند. ایشان بعد از آزادی وقتی برای بردن دخترش به خانه ما آمد، گفت آن روز در بازار به جز او، چند نفر دیگر را هم دستگیر کردند.
منبع: گوهر صبر: گوهرالشریعه دستغیب، نویسنده طیبه پازوکی، تهران، سوره مهر، 1398، ص 218 – 217.
تعداد بازدید: 112