10 مهر 1403
به نام خدا
بنیاد مطالعات ایران
برنامه تاریخ شفاهی
چارلز ناس
مصاحبهشونده: چارلز ناس
مصاحبهگر: ویلیام بِر
واشنگتن دی.سی.: 13 می [23 اردیبهشت]، 31 می [10 خرداد]، 26 ژوئیه 1988 [4 مرداد 1367]، 16 اوت 1988 [25 مرداد 1367]
مترجم: ناتالی حقوردیان، پاییز 1400
قسمت چهارم
مصاحبهشونده: چارلز ناس جلسه اول
مصاحبهگر: ویلیام بِر بتزدا، مریلند
13 می 1988 [23 اردیبهشت 1367]
□ مصاحبه ذیل با چارلز ناس را ویلیام بِر در بتزدا، مریلند در تاریخ [23 اردیبهشت 1367] انجام داد. این مصاحبه بخشی از پروژهای مشترک بین دفتر تحقیقات تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا و بنیاد مطالعات ایران است.
□ چند سؤال دربارة مسائل مربوط به فروش تسلیحات دارم. شما دربارة تصمیم اتخاذ شده در ماه می سال 1972 [1351] صحبت کردید و به برخی از منافعی که حول این تصمیم شکل گرفت از نظر تبدیل ایران به نوعی قدرت ثبات کننده در منطقه. تا چه حدی تراز پرداختیها نیز در تدوین سیاست فروش تسلیحات به ایران نقش داشت؟
n خاطرم نیست. من کتابهای کیسینجر و نیکسون را خواندهام و خاطرم نیست که چیزی در این باره در آنها ذکر شده باشد. من شخصاً خیلی شک دارم که در سال 1972 [1351]- البته بهخاطر داشته باشید که این قبل از افزایش چشمگیر قیمت نفت بود – قبل از اینکه درآمد ایران افزایش جدی بیاید، کلاً تراز پرداختها تأثیر داشت. این چشمانداز جهانی کیسینجر و نیکسون برگرفته از دکترین گوام و غیره بود. بعد از افزایش چشمگیر قیمت نفت در سال 1973[1352]، وقتی که فروش گسترده تسلیحات نظامی شروع شد، مسلماً تراز پرداخت روی بعضی از مردم تأثیر گذاشت. فکر میکنم که خیلی در سطح فردی بود. گزارشهای مربوط به موضوعات مختلفی که من برای مقامات نوشتم بیشتر روی مسائل بزرگتر ژئوپلتیک، رابطه ما با ایران و غیره تمرکز داشت؛ اما شاید بشود در مقطعی گفت که تأثیر مثبتی روی تراز پرداختی ما داشت. اما دغدغه اصلی این نبود.
شاید هر از گاهی، این بحث در دولت مطرح میشد؛ اگر با نمایندگان یا سناتورها صحبت میکردید معلوم میشد که این تراز پرداختی روی خود شرکتها از نظر مشاغل در حوزه انتخابیه آنها چه تأثیری داشت. این امر گاهی تأثیرات کوچکی داشت؛ اما هرگز چشمگیر نبود. باز هم فکر میکنم که اغلب افراد در دولت که مخالف فروش تسلیحات بودند با رویکردی فلسفی و با توجه به چشمانداز و منافع ژئوپولتیک خودشان و نگرانیشان دربارة ایران این بحث را مطرح میکردند.
البته، در کمیسیون مشترک، تراز پرداخت نیروی محرکه بود. همیشه احساس میکردم که کمیسیون مشترک گامی اشتباه در این جهت بود؛ اما مسلماً میتوانست پول بیشتری از ایران بکشد. قطعاً همینطور بود- یعنی اگر چند رآکتور هستهای به قیمت چند میلیارد دلار میفروختیم. مفاد قرارداد AT&T دربارة ارتباطات یکپارچه خاطرم نیست. یک سیستم ارتباطاتی گستردهتر از آن چیزی بود که ما در آن زمان داشتیم. قیمت آن بیش از یک میلیارد دلار بود.
بنابراین، من مشارکت زیادی در خیلی از این پروژهها داشتم، بخشی به دلیل انجام چیزهایی که ایران میخواست و در مقابل میدیدم که این پروژهها به نفع ما هم هستند. مفید هم بودند- بویژه برخی از این طرحهای غیرنظامی، در تراز پرداختی بسیار مؤثر بودند. اما نیروی محرکه اصلی نبودند.
□ بعضی از دانشآموختگان سیاست فروش تسلیحات نظامی معتقدند که علت تشویق و ترغیب فروش این بود که ایالات متحده نفوذ بیشتری روی سیاست نظامی و خارجی ایران داشته است. بهعنوان مثال، گفته میشد که با افزایش وابستگی ایران به فناوری تسلیحاتی ایالات متحده، لوازم یدکی و غیره، ایالات متحده نوعی قدرت وتوی غیررسمی روی تصمیمات سیاست خارجی شاه خواهد داشت و او تا حدودی نخواهد توانست مستقل از منافع غربی از نیروی نظامی خود استفاده کند. در دهة 1970[1350]، چه طیفی از سیاستگزاران و مدیران سیاسی چنین تفکری داشتند؟
n در زمان خدمت من بهعنوان مدیر کشوری، این تفکر از نظر من رواج چندانی نداشت. چهبسا من همیشه بدبین بودم و نسبت به تأثیر یا نفوذی که یک اقدام خاص به ما میداد، بدبینتر هم بودم. در دهة 1960 [1340]، اگر با سفیر مایر صحبت کرده باشید، خیلی به ما سخت گذشت تا توانستیم مانع از آن شویم یا ایران را متقاعد کنیم که از شوروی تسلیحات نخرد، زیرا از نظر ما این کار نفوذ بیشتری به شوروی میداد. تصور میکنم که حالت برعکس آن، به امریکا قدرت نفوذ میداد. اما از طرف دیگر هم ما فقط نگران حضور صدها یا هزاران متخصص فنی شوروی بودیم و اینکه شاه بهخصوص در مورد ضدهوایی، سیستم موشکی و دیگر تسلیحات چه فکر میکرد که قادر به رقابت با اف-4 و اف-5 و چیزهایی که ما به ایران میفروختیم نبود و نگران بودیم که روسها با حضور در ایران به فناوری ما دست پیدا خواهند کرد.
اما هرگز فکر نکردم با فروش اف-16 و ایجاد وابستگی در بخش تأمین قطعات یدکی به ایالات متحده ما قدرت وتوی خاصی بهدست میآوریم. من شخصاً نشنیدم که کسی چنین چیزی گفته باشد. فکر میکنم که افراد دولتی همیشه طرحی برای گسترش تسهیلات در ایران داشتند. حالا هر اتفاقی که بیفتد – مثلاً زمانی که تسهیلات خود را در اریتره از دست دادیم بلافاصله همه گفتند: حالا باید این تسهیلات را کجا ببریم؟ ایران. دیک هلمز، در اقدامی هوشمندانه بهعنوان سفیر قدرت انجامش را داشت و من و او رابطه خیلی صمیمانهای با هم داشتیم، به این دلیل بود که همیشه برای ارائه گزارش اینجا بود و این باعث میشد که من همیشه بتوانم با او در تماس باشم که اغلب با سفرا این کار بسیار دشوار است، خصوصاً سفیری در حد او که واشنگتن را خیلی خوب میشناخت. او تلگرامی فرستاد و در آن گفت با دولت ایران دربارة امکانات بیشتر مذاکره نخواهد کرد، مگر اینکه رئیس جمهور دستور دهد. او گفت که اول از همه ما داریم این حلقه را بیش از حد سنگین میکنیم و دوم اینکه به چه دلیل باید چنین قدرت مانوری علیه خودمان به ایران بدهیم؟
این تلگرام، به کتاب مقدس من تبدیل شد. من بیش از نیمی از درخواستهای برقراری پایگاهها و تسهیلات را پس از آن رد کردم. این تسهیلات الزاماً نظامی یا اطلاعاتی نبود و شامل هر نوع تسهیلاتی میشد که بقیه دوست داشتند در ایران داشته باشند، چون این کشور آسمانی صاف داشت. من با آنها بحث کرده طرح پیشنهادی کامل آنها را میگرفتم و در قالب یک نامه رسمی – غیر رسمی برای سفیر میفرستادم و میگفتم که این موضوع دوباره مطرح شده؛ اما من پیرو تلگرام شما به آنها گفتهام که باید بروند و ببینند تصمیم رئیسجمهوری در اینباره چیست. اگر میتوانستند موافقت رئیسجمهور را جلب کنند که چه بهتر. هرگز چیزی از این طرحهای پیشنهادی در نیامد. توانستیم آنچه را که داریم حفظ کنیم و شکر خدا چیزی به آن اضافه نکنیم.
□ در یادداشت تهیه شده میچاد در ژوئن 1974 [خرداد 1353] سؤالی مرتبط مطرح شده است. او اشاره میکند که با افزایش ظرفیت نظامی، شاه میتواند در منطقه بیشتر دخالت کند. سؤال این است که آیا این دخالت به نفع ماست؟ در این مورد خاص، چقدر نگرانی نسبت به ظرفیت مداخله شاه در منطقه خلیج فارس وجود داشت؟
n جواب این سؤال به این بستگی دارد که در چه بخشی از وزارت مشغول به کار هستید. مسئولین امور شبه جزیره عربستان خیلی نگران این مسئله بودند. من شخصاً آنقدر نگران نبودم، چون باور نداشتم که چنین اتفاقی بیفتد، و شاه آنقدر با هوش بود که آشکارا از چیزی که ما و دیگران به او فروخته بودیم، سوء استفاده نکند. او بهخوبی بقیه از اختلافات اعراب-ایرانیها خبر داشت و مگر در صورت بروز فوریتی، از تسلیحات خود در مقام تهاجمی استفاده نمیکرد. او بیشتر به دفاع علاقه داشت. البته که این موضوع در مقابله با شورش ظفار به او کمک کرد و ما هم کاملاً حمایت کردیم. این همان چیزی بود که نیکسون و کیسینجر از نیروهای ثبات کننده منطقه در نظر داشتند.
آنها نیز با شاه همگام شده به بازپسگیری جزایر ابوموسی و تنبها هم اعتراض نکردند و اساساً قرار بر همین بود. بریتانیاییها متوجه شده بودند که چنین اتفاقی خواهد افتاد و افتاد و بعد اعراب شوکه شدند. اما مطمئنم که عربها هم میدانستند که این نوعی توافق است. مطمئن نیستم که این توافق کتبی شده باشد؛ اما این توافق وجود داشت که ایران اقدام خواهد کرد و تصرف جزایر هم بهنوعی مشروعیت پیدا کرد. البته جای بحث دارد.
اما فکر میکنم که مردم هم تحت تأثیر قرار گرفته بودند که چقدر راحت مسئله بحرین را حل کرد. این مسئله آتشی زیر خاکستر بود. در ایران خیلی چیز جالبی نبود؛ اما به هر ترتیب این مسئله را حل کرد و در این رابطه باید به کل الگوی رفتاری او دقت کنید. اینکه او فرد بسیار مسئولی بود.
اما در سطح اداری، ما هرگز با این جور مسائل مزاحم وزیر نمیشدیم- در سطح کاری سعی میکردیم ظرفیت تهاجمی نیروی دریایی را افزایش دهیم. نحوه کنترل هم به این ترتیب بود که مثلاً شرکتی به پنتاگون مراجعه کرده اعلام میکرد که قصد دارد تسلیحاتی به ایران بفروشد. افراد در آژانس همکاریهای امنیت دفاعی و حتی من در برخی از موارد، درخواست آنها را رد میکردیم. مثلاً درخواستی که مطرح شد فروش یک نوع تانک خیلی بزرگ بود – البته نمیدانم که آیا شاه اصلاً علاقهای به خرید آن داشت یا خیر، صادقانه بگویم هیچ نظری ندارم- اما ما این درخواست را رد کردیم و مجوز صادر نشد.
بنابراین، در تصمیمگیریهای جزئی خیلی مراقب بودیم که ظرفیت تهاجمی را افزایش ندهیم، که البته به منافع ما در ابعاد گستردهتر با عربها نیز مربوط بود. ما در سطح خودمان تمایلی به ایجاد مشکل بین ایران و جهان عرب نداشتیم. عربها نسبت به ماهیت و میزان تسلیحات در اختیار شاه که ما به او میفروختیم نگران بودند بنابراین ما در موارد جزئیتر تمام تلاشمان را کردیم تا ترس آنها را کاهش دهیم. همین افراد وزارت امور خارجه – که در آن زمان دوستان قدیمی بودند و من با بعضی از آنها هم دانشگاهی بودم- خیلی نگران بودند. من نبودم.
□ این مسئله در برخی از اسنادی که من دیدم بحث و بررسی شده، مانند گزارش بازرس کل در سال 1974 و 1976 [1353 و 1355] که در آن به این مسئله اشاره شده، نگرانی از اینکه افزایش قدرت نظامی ایران باعث رقابت نظامی در منطقه خواهد شد. بهعنوان مثال، ممکن است عراق را وادار کند تا برای خرید تسلیحات به شوروی فشار بیشتری بیاورد و این باعث نوعی رقابت فزاینده در منطقه خواهد شد. پاسخ به این افراد که چنین نظری داشتند چه بود؟
n فکر میکنم که بویژه در دوره نیکسون، پاسخ من این بود که تصمیم گرفته شده است. طفره نروید. اگر میخواهید مبارزه کنید و این سیاست را تغییر دهید، بفرمایید؛ اما تصمیم نهایی گرفته شده است.
□ بر اساس این یادداشت مدیر کشوری، برنامه فروش تسلیحات به ایران شامل ارتباط نزدیک با وزارت دفاع بود. این ارتباطات چه مسائلی را در بر میگرفت؟ آیا در مورد صدور مجوز برای فروش برخی تسلیحات یا رد برخی دیگر با آنها همکاری داشتید؟
n همکاری خیلی نزدیک با آژانس همکاریهای امنیت دفاعی بود. فروش هرگونه تسلیحات به مبلغی بیشتر از یک سقف مشخص که یادم نیست، هفت میلیون بود؟- باید تأییدیه کنگره را میگرفت. باید این را به کنگره گزارش میدادیم و بعد کنگره- یادم نیست بین سی یا شصت روز- باید بیانیهای برای رد این درخواست فروش صادر میکرد. فروش هرگونه تسلیحات بالاتر از سقف مشخصی باید از طریق کنگره انجام میشد.
به این ترتیب، ما همکاری نزدیکی داشتیم و آنها 99 درصد کار آمادهسازی اسناد مختلف را که باید به دولت فرستاده میشد، انجام میدادند. اما باز در مورد مسائلی که میتوانست پیامدی داشته باشد، وزارت امور خارجه باید مجوز میداد. بنابراین، من گزارش کامل از آژانس همکاریهای امنیت دفاعی دریافت میکردم. چه تسلیحاتی فروخته میشد، قیمت چقدر بود، چند نفر در این فروش دخالت داشتند و بعد باید یادداشت تصمیم نهایی را از وزیر میگرفتم. بعد یادداشت را آماده میکردم و میرفتم تا از وزیر تأییدیه بگیرم.
بعدها، وقتی رئیسجمهور کارتر سر کار آمد، بر تصمیمگیری نهایی اصرار داشت. بنابراین، ماهی یکبار، یک یادداشت به کاخ سفید برای رئیسجمهور کارتر ارسال میشد که در آن فهرستی از تمامی تجهیزات برای کلیه کشورها ذکر شده بود و او این یادداشت را تأیید یا رد میکرد. از بالا تا پایین، فهرست را یکی یکی کنترل میکرد.
بنابراین، من بخشی از یادداشت را که مربوط به ما بود تهیه میکردم، کلیاتی از یادداشت تصمیمگیری نهایی را آماده میکردم که به تأیید وزیر میرسید.
نکته اینجاست – که باید بگویم که وقتی به گذشته بر میگردم به این موضوع افتخار میکنم که رابطه خوبی با وزارت دفاع برقرار کردم، که چنین رابطهای در قبل وجود نداشت و تصور میکنم که گزارش بازرس پس از آن چیزی بود که مرا تشویق میکرد، زیرا توصیههایی در آن ارائه شده بود. قبلاً گفتم که در این زمینه مشارکت داشتم. بنابراین، هر دو یا سه هفته یکبار به آنجا رفته با همتایان خودم گفتگو میکردم. با ژنرال فیش[1] خیلی صمیمی شده بودم. کاری که من و ژنرال فیش انجام میدادیم – میگویم من و او چون فقط من و او بودیم- مهمتر از بررسی دقیق فروشهای بزرگ بود، شاه معتقد بود که برخی از برنامههای جاری به طرز مطلوبی اجرا نمیشوند و بسیار هزینهبر شدهاند. باید بگویم، برخی از جلسات توجیهی که برای برخی از برنامهها برای او برگزار شد – از من نخواهید که خیلی دقیق و جزئی توضیح دهم- بسیار کلی بودند و هزینه نهایی آنها دقیق بررسی نشده بود. تصور نمیکنم که سوءنیتی پشت آن بود ولی بستگی به این داشت که تا چه حد میخواهید به جزئیات بپردازید؟
همچنین، شکی نیست که ما هم ظرفیت این را نداشتیم که برآورد کنیم که هزینهها چگونه خواهند بود. به هر حال، کنترل بودجه شاه دست ما نبود. اما برای من روشن شد که ایران آنقدر برنامههای مختلف گرفته بود که درک درستی از این موضوع نداشت که هزینه این برنامهها در سه یا چهار سال آینده چه خواهد بود. یعنی هزینه نگهداری و نیروی انسانی آنقدر خواهد بود، و این همیشه باعث نگرانی میشد. بنابراین ژنرال فیش و من تلاش کردیم تا برای برخی از برنامههای خیلی بزرگ با گزارشدهندگان صحبت کنیم که تا جای ممکن جزئیات را در گزارش توجیهی بگنجانند و سپس سعی کردیم که یک فرایند جدید را نهادینه کنیم، بر این اساس که وقتی گزارشدهندگان به کشور باز میگردند، یادداشتی از جزئیات مسائل مطرح شده تهیه کنند. گفتم که نمیخواهم اینجا باشم، یعنی ممکن است روزی اینجا نباشم و دوست ندارم جانشین من یا سفیر روزی بهخاطر اقدامات من به دردسر بیفتند که اگر جلسه توجیهی جامعی برگزار کرده باشیم چنین اتفاقاتی نخواهد افتاد. گفتم که فکر میکنم خوب است اگر سفیر بتواند به شاه یا ارتشبد طوفانیان بگوید که ما در 14 اوت سال 1976[23 مرداد 1355] به شما توضیح دادیم که پهنه مشکلات تا کجاست و این هم یادداشت آن است. گفتم، باید صریح و شفاف عمل کرده سوابق شفافی داشته باشید. فیش هم موافقت کرد.
یکی از برنامههای بزرگی که شاه میخواست، نوعی سیستم تدارکاتی کامل و فراگیر بود. آنها با جزئیات توضیح دادند که هزینه این سیستم هر ساله چقدر خواهد بود. از نظر من این کار خیلی مؤثر بود. فکر میکنم بعد از مدتی برای همه واضح بود که تمامی این برنامههای نظامی، جاری بودند و هزینه داخلی آن بسیار هنگفت بود. هیچکسی در ایران تصوری از هزینههای بلند مدت این برنامهها نداشت. روند جاری، الآن بخر، بعداً پولش را بپرداز بود. من نگران این مسئله بودم.
□ بر اساس یادداشت میچاد، گاهی اوقات نتیجهگیریها با وزارت دفاع چندان مطلوب نبودند. بهعنوان مثال، وزارت دفاع همیشه، پیامهای آرمیش-ماگ[2] را در اختیار وزارت امور خارجه قرار نمیداد. در زمانی که شما مدیر کشوری بودید، این مسئله چقدر جدی بود؟
n اینکه سایر بخشهای دولتی را متقاعد کنیم پیامهایی را که میفرستند با ما کنترل کنند، اگر که این بخشها مأموریتی مستقل داشتند، همیشه دردسرساز بود. صادقانه بگویم تنها راه حل این موضوع فشار آوردن به آنها بود و من هم خیلی سختگیری میکردم. توافقی که من با سفیر هلمز داشتم این بود اگر پیامی را میدیدم که با وزارت امور خارجه کنترل نشده بود و احساس میکردم که باید به وزارتخانه اطلاع میدادم با شخص نویسنده پیام یا دفتر نویسنده تماس میگرفتم و میگفتم که ما فرصتی نداشتیم که این پیام را ببینیم و منافع ما هم در آن میگنجد. بنابراین اول مطلع شوید که ما از پیامها مطلع هستیم سپس آن را پاک کنید. اگر این مسئله دوباره تکرار میشد، با آن فرد تماس میگرفتم و میگفتم که ببینید باز این مسئله تکرار شد و بهزودی تلگرامی به شما خواهد رسید که در آن به سفیر گفته شده که این پیام با وزارت امور خارجه چک نشده و باید این پیام را نادیده گرفته یا به دفتر مربوطه اعلام کند که این پیام را نادیده بگیرند. این کار بسیار مؤثر بود.
اما این کار بیشتر از تهدید برای شناخت آدمها بود، این جنگهای اداری همیشه بوده و خواهند بود. من همیشه احساس کردم که همه ما برای رسیدن به یک هدف تلاش میکنیم که منافع ملیمان است. شاید نگرشی تا حدودی متفاوت به آن داشته باشیم، بسته به اینکه کجا قرار گرفتهایم اما بیشتر مشکلات در واشنگتن، اگر زمان کافی به آنها اختصاص داده شود، قابل حل است؛ نه همه، اما اگر همه با هم منسجم کار کنند بیشتر مشکلات حل میشوند.
بنابراین خیلی از پیامهای عملیاتی، شخصی و غیره ارسال میشدند که برای این پیامها هرگز مزاحم من نمیشدند. اما بعد از اینکه شش ماه از کارم در این بخش گذشت، دیگر این موضوع یک معضل نبود.
□ در اکتبر سال 1974 [مهر 1353]، قبل از اینکه کیسینجر در نوامبر[آبان] به ایران سفر کند، کلارک مکگرگور[3] از یونایتد ایرکرفت[4] نامهای به او نوشته و دربارة طرح تولید مشترک هلیکوپترها از او پرسید. ظاهراً، از طریق بخش سیکورسکی[5]، بوئینگ و بل همه برای عقد این قرارداد با هم رقابت میکردند. مکگرگور نگران بود که بِل از نظر سیاسی نسبت به بقیه یعنی یونایتد و بوئینگ از موضع بالاتری برخوردار است و از کیسینجر خواست تا به شاه بگوید که ایالات متحده از فکر فرصتهای مشترک حمایت نموده و او میتواند هر زمانی که نسبت به نحوه تولید مشترک هلیکوپتر تصمیم گرفت، یکی از این سه رقیب را انتخاب کند. آیا این مسئله به شما اطلاع داده شد؟
n بله، من از این موضوع اطلاع داشتم. یعنی، یادم نبود تا شما گفتید، این رقابت خاص یادم نبود. اما – البته با توجه به خاطرات خیلی ضعیفی که الآن دارم- فکر میکنم که هر سه طرح به ایران داده شد. اما بِل از همان ابتدا مواضع بهتری داشت.
□ چرا چنین بود؟
n چون در آن زمان یک برنامه آموزش هلیکوپتر داشتند و ایران در آن زمان تعداد زیادی هلیکوپتر از آنها خریده بود. نمیدانم که تعداد کسانی که بِل در داخل کشور فقط برای این برنامه استخدام کرد، چقدر بودند. بنابراین، صرفاً به دلیل حضور در ایران و رضایت کلی ایران از این هلیکوپترها از مزیت بالاتری برخوردار بودند. بنابراین، بسیاری از کارمندان بِل از پیشینههای متفاوت، مشکلات زیادی برای کنسول و سفارت بهوجود آوردند. اما، ایران رضایت کلی داشت و طرح ساخت مشترک هلیکوپتر از سوی بل مطرح شد که ایران هم قبول کرد. اما باز هم، تا جایی که خاطرم هست، هر سه طرح در اختیار ایران قرار گرفت، حالا اینکه کیسینجر شخصاً این سه طرح را ارائه داد یا خیر، خاطرم نیست. اما میدانم که خیلی دقیق نسبت به این طرحها برخورد میکردیم تا مطمئن شویم که شرکتهای رقیب از فرصتهای منطقی و عادلانه برخوردارند. صادقانه بگویم، بخشی از آن بهخاطر نجات خودمان بود، زیرا هرگز نمیخواستم در جایگاهی قرار بگیرم که من را متهم به بیعدالتی و حمایت از یک سازنده خاص بکنند. چنین چیزی برای شخص من و همچنین برای وزارت امور خارجه و دولت مخرب بود. بنابراین خیلی مراقب بودم. در کل، دولت هم خیلی مراقب بود. مسائل نظامی- سیاسی در این موارد بسیار زیاد بود و باید خیلی مراقب میبودیم.
□ قبلتر گفتید که تقریباً در ماه مارس 1975 [اسفند 1353] بود که کیسینجر و هوشنگ انصاری توافقنامه صادرات غیر نظامی پانزده میلیارد دلاری را امضاء کردند. فکر میکنم در زوریخ امضاء شد. یکی از قراردادهای بزرگ بود.
n اینجا در واشنگتن امضاء شد. یعنی قرارداد بزرگ اصلی حداقل در واشنگتن و در وزارت امور خارجه با کلی شکوه و جلال امضاء شد. یکی از چیزهای خیلی سرگرم کننده بود چون بعد از توافق طرفین، یعنی یادداشت نهایی که نوشته شد، ایران سعی کرد موارد بیشتری را به آن اضافه کند و من و راد پوتز[6] دائم مانع میشدیم. من چیزی تایپ کردم و در کمال شرمندگی متوجه یک اشتباه تایپی خیلی واضح نشدم، و به این ترتیب یک بخش مهمی از قرارداد حذف شد، من آنقدر در آن لحظه خسته بودم که متوجه نشدم. بخش امور قراردادها باید متن را دوباره تایپ میکرد. بنابراین، زمانی که جلسه نهایی در واشنگتن برگزار شد، کیسینجر و انصاری متن کامل را نداشتند اما از کلیات آن باخبر بودند. کیسینجر مزاح هم کرد. گفت: ما صفحه آخر را داریم. بعد پوشه کوچک گزارشگران را نشان داد و گفت: من تا این حد به همتایان ایرانی خود اعتماد دارم. یک چیزی را روی هوا دارم امضاء میکنم. آن را امضاء کرد. من شانس آوردم که اخراج نشدم چون متن کامل در نهایت به دستمان رسید. اما تأخیر آن تقصیر من بود.
اما راد پوتز و چاک رابینسون، نیروهای محرک مسائل بزرگتر این قرارداد بودند. من هرگز نفهمیدم که این عدد و رقم پانزده میلیارد یا هر چی را از کجا آوردند. قبل از آن، راد با من تماس گرفت و من گفتم خودتان یک طوری حلش کنید. من در ذهن خودم فرضیاتی را طرح کردم که چه چیزهایی میتوانیم به ایران بفروشیم و هر چه فکر کردم، به این عدد نرسیدم. بنابراین، این قرارداد هم یکی از آن طبلهای توخالی بود.
□ در این قراداد، فروش و ساخت نیروگاههای تولید انرژی هستهای دیده شده بود. ساخت نیروگاهها مشکلساز شد که خودتان هم به آن اشاره کردید یعنی افزایش قدرت تسلیحاتی هستهای. ظاهراً شاه خواهان حق بازفرآوری سوخت هستهای مصرف شده بود در حالی که دولت فورد نسبت به سوء بهرهبرداری از آن برای اهداف نظامی نگران بود. این مسئله بازفرآوری سوخت مصرف شده چگونه برطرف شد؟
n این یکی از مسائلی است که به راحتی نمیتوانم دربارة آن صحبت کنم، زیرا هنوز مفاد و مضمون آن جزو اسرار محرمانه است. اما حق با شماست، پافشاری شاه برای کنترل کامل بر کل فرایند چرخه سوخت از سال 1974 [1353] یک مشکل اساسی بود. مشکلات زیادی با این موضوع داشتیم. یکی از افراد در برنامهریزی سیاست، فکر فوقالعاده نیروگاه بازفرآوری منطقهای را پیشنهاد داد که ما هم میتوانستیم با سرمایهگذاری در آن، حرفی برای گفتن داشته باشیم. شاه از این فکر خوشش آمد؛ اما هرگز عملی نشد که البته دلیل آن خاطرم نیست.
بنابراین، تا تابستان 1978 [1357] بود که توافق نهایی حاصل شد. نمیتوانم جزئیات بیشتری ارائه کنم. فقط میدانم که این موضوع همچنان بسیار موضوع حساسی است. این را کتمان نمیکنم.
□ شاید یک روزی بتوانیم دربارة آن صحبت کنیم.
n صادقانه بگویم، موضوع خیلی حساسی هم نیست؛ اما مثلاً در شغل نیمه وقت فعلی من، خارج کردن برخی اطلاعات از سطح طبقهبندی شده و درخواستهایی برای دریافت کل اسناد و متن مذاکرات و متن نهایی این مسئله صورت گرفته؛ اما ما هرگز مطالب را آزاد نمیکنیم. تصور میکنم که بعضی بهخوبی میدانند که مضمون آن چیست.
□ آیا بعضی افراد از وزارت امور خارجه در آن مشارکت داشتند؟
n قرارداد بسیار پیچیدهای است و میدانم آخرین بار یک نفر از بنیاد کارنگی[7] که متخصص این حوزه است، درخواست کرد تا متن آن را دریافت کند و من چک کردم و به من گفتند که این قرارداد همچنان محرمانه است.
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش اول
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش دوم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش سوم
ادامه دارد...
پینوشتها:
[1] - Fish
[2] - گروه مستشاران نظامی ـ گروه مستشاری کمکهای نظامی امریکا. ویراستار
[3] - Clark MacGregor
[4] - United Aircraft
[5] - Sikorsky
[6] - Rudd Poats
[7] - Karnegie
تعداد بازدید: 65