انقلاب اسلامی :: مشاوران رئیس‌جمهور کارتر و سقوط شاه

مشاوران رئیس‌جمهور کارتر و سقوط شاه

24 فروردین 1404


الکساندر مونز[1]

ترجمه زهرا حسینیان

بخش چهارم

توضیح گروه ترجمه و پژوهش منابع خارجی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی: دربارة سیاست دولت کارتر در برابر انقلاب اسلامی ایران تاکنون نظرهای متفاوتی بیان شده است. عده‌ای بدون توجه به اسناد و مدارک موجود سقوط شاه را نقشه و توطئه قدرت‌های بزرگ از جمله آمریکا می‌پندارند تا ایران به قدرت اول غرب آسیا تبدیل نشود. در مقابل پژوهش‌گرانی هم با مطالعه و بررسی اسناد و مدارکی که در سال‌های اخیر آزاد یا منتشر شده‌اند، بر این نظرند که دولت کارتر به دلایلی نتوانست به‌موقع میزان اعتراض‌ها علیه حکومت پهلوی را ارزیابی کند و در نتیجه از اتخاذ سیاستی درست در برابر انقلاب اسلامی ناکام ماند. مقاله زیر جزو اولین آسیب‌شناسی‌هایی است که پس از انتشار خاطرات مقامات دولت کارتر و در اختیار قرار گرفتن برخی اسناد این دولت به رشته تحریر درآمده است. نویسنده با مطالعه دقیق منابع موجود در اوایل دهة 1990 و همچنین مصاحبه با مقامات ارشد دولت کارتر، کوشیده تا دلایل ناکامی دولت کارتر در برابر انقلاب اسلامی ایران و سقوط شاه را بررسی و تجزیه و تحلیل کند.

الکساندر مونز معتقد است که علت اصلی شکست سیاست آمریکا در برابر انقلاب اسلامی ایران، عملکرد ضعیف مشاوران کارتر در وزارت امور خارجه و شورای امنیت ملی بوده است که نتوانستند در مواقع حساس به‌درستی تصمیم‌گیری و وحدت عمل داشته باشند. بنابر نظر نویسنده «آنها به جای این‌که برای جیمی کارتر کار کنند، علیه یکدیگر کار می‌کردند.»

 

الکساندر مونز (متولد 1959) استاد علوم سیاسی در دانشگاه سیمون فریزر در ونکوور و عضو ارشد مؤسسه فریزر در مرکز روابط کانادا-آمریکا است. او «سیاست خارجی آمریکا» و «روابط سیاسی و امنیتی بین اروپا و آمریکای شمالی» درس می‌دهد. سیاست خارجی جورج دبلیو بوش: ارزش‌ها، استراتژی، وفاداری (2004) و همچنین سیاست خارجی در دورة کارتر (1990) به قلم او مجموعه مقالات اروپای آشفته: جستجوی یک معماری امنیتی جدید (1994)، ناتو و امنیت اروپا: سیاست اتحاد از پایان جنگ سرد تا عصر تروریسم (2003)، و تنظیم مجدد سیاست خارجی در عصر ترور (2003) زیر نظر او گردآوری شده‌است. او همچنین در مجلات متعدد کانادایی، آمریکایی و اروپایی در مورد مسائل خارجی، امنیتی و دفاعی می‌نویسد.

مونز از 1992 در ستاد سیاست‌گذاری وزارت امور خارجه کانادا مشغول کار بوده و در 1999 عضو مدعو «دانشگاه دفاع ملی» در واشنگتن دی‌سی شد. او همچنین از پژوهشگران «شورای امنیت کانادا در قرن بیست و یکم» و عضو «مؤسسه دفاع و امور خارجه کانادا» است.

*********************

 

ارزیابی گزینه‌ها و نتیجه

به نظر بعضی از تحلیلگران وقایع ایران تحت‌تأثیر شاه یا کسی دیگر نبوده است، زیرا انقلاب اجتناب‌ناپذیر بود.[2] برای مثال، جرولد دی. گرین، نظریه شکاف توسعه ساموئل پی. هانتینگتون را دربارة این بحران به این صورت به‌کار می‌برد: از آنجا که شاه تنها به‌دنبال توسعه اقتصادی و اجتماعی بود و توسعه‌ سیاسی را کنار گذاشته بود، شکاف اجتناب‌ناپذیر انتظارات باعث زوال سیاسی شد. اصلاحات اقتصادی و اجتماعی شاه تقریباً همة اقشار مردم را از خود بیگانه کرده بود. شاه هم‌زمان با شورش اسلامی علیه مدرنیزاسیون به سبک غربی، با شورش ملی‌گرایان علیه نفوذ آمریکا در ایران، شورش اجتماعی علیه برنامه‌های اقتصادی و شورش سیاسی علیه دیکتاتوری سلطنتش مواجه بود. اما دولت [آمریکا] تصویر کلی را نمی‌توانست ببیند و چشم‌اندازی نداشت. همان‌طور که هارولد براون خاطرنشان می‌کند، در پاییز 1357، کسی در دولت [آمریکا]، فکر نمی‌کرد شاه سقوط کند. در عوض، طبق نظر دیوید نیوسام، وقتی کسی می‌بیند رژیم دوستی در حال فروپاشی است، فقط می‌تواند از فهرست گزینه‌ها استقبال کند و تا حد ممکن برای نجات آن بکوشد.[3]

دولت فقط چند گزینة جایگزین را در نظر گرفت. گزینة اول، که در ابتدا با علاقة سالیوان و اکثر مشاوران ارشد کارتر همسان بود، از اصلاحات سیاسی و دادن آزادی‌های سیاسی گسترده برای راضی کردن مخالفان شاه حمایت می‌کرد. در نهایت، وقتی اصلاحات سیاسی ناآرامی‌ها را فروننشاند، پیشنهاد دولت غیرنظامی با شاه یا بدون شاه به گزینه‌ها اضافه شد. شورای نخبگان پیشنهادی بال، تغییری در همین روند بود. در گزینة دوم، که در ابتدا علاقة برژینسکی را هم برانگیخت و بعداً شلسینگر، جردن و پاول آن را تأیید کردند، خواستار پایان دادن به اصلاحات سیاسی بود و برای توقف شورش‌ها، سرکوب نظامی خشونت‌آمیز را پیشنهاد می‌کرد.[4] هارولد براون با گذشت زمان با نظر‌های برژینسکی هم‌سو‌تر شد، اما چندان اطمینان نداشت که ارتش ایران واقعاً بتواند ناآرامی‌ها را متوقف کند. برژینسکی هرگز در این زمینه تردید نکرد. او تا هفته‌های آخر، اصرار داشت که ارتش سیصد هزار نفری ورزیده باید قادر باشد شورش را سرکوب کند.[5]

کارتر و همچنین ونس و ماندیل گزینة مشت آهنین را رد کردند. برژینسکی اشاره می‌کند که آنها احساس می‌کردند «آمریکا - و بویژه رئیس‌جمهور - نباید مسئولیت ورود کشوری به‌ورطه رویارویی خونین و خشن را بپذیرد.»[6] اگرچه کارتر گزینة اول را ترجیح می‌داد، اما هرگز آن را به طور کامل نپذیرفت. در برابر، اصلاحات سیاسی را فقط تا زمانی ترجیح داد که موقعیت شاه را تضعیف نکند. علاوه بر این، با درخواست از شاه برای اصلاحات سیاسی موقعیت خود را پیچیده‌تر کرد و هم‌زمان نشان داد که نمی‌خواهد در امور داخلی ایران مداخله کند. بنابراین کارتر به شاه اشاره کرد که اصلاحات بیشتری می‌طلبد، اما نمی‌خواهد به شاه بگوید چه کاری انجام بدهد.

در پایان بحران، هنری پرشت و سفیر سالیوان از گزینة سوم حمایت کردند؛ یعنی کنار گذاشتن شاه در اسرع وقت و برقراری ارتباط با [آیت‌الله] خمینی. تا حدودی برای کارتر، سقوط شاه همانند به‌کارگیری ارتش ایران سخت بود. تلاش اصلی وزارت امور خارجه برای اعزام فرستاده‌ای جهت دیدار با [آیت‌الله] خمینی در پاریس، با مقاومت شدید برژینسکی مواجه شد. برژینسکی بدون تردید کارتر را ترغیب کرد که این پیشنهاد را نپذیرد، چه به دلیل مقاومت برژینسکی و چه به دلیل این‌که برژینسکی این خط فکری را در مذاکرات کمیتة ویژة هماهنگی حفظ می‌کرد، در روند تصمیم‌گیری دربارة این موضوع، هرگز ارزیابی مناسبی انجام نشد. در مراحل آخر بحران، وقتی خروج شاه قریب‌الوقوع بود، گزینة اول کم‌کم شبیه به گزینة پرشت شد. اما طرفداران گزینة اول اکراه داشتند که ببینند کارتر مجدانه شاه را بیرون می‌کند. بال عمدتاً بر ماهیت اصلاحات مورد نیاز متمرکز بود و قدرت نیروهای [آیت‌الله] خمینی را درک نمی‌کرد. در نهایت، بال جایگزین واقعی را پیشنهاد نکرد.

برای همة مشاورانِ طرفدارِ گزینة اول دشوار بود که به رئیس‌جمهور بگویند از شاه حمایت نکند، هرچند واقعاً این را می‌خواستند. برژینسکی در حالی که با درخواست آنها برای اصلاحات کاملاً مخالف بود، حداقل با نظر حمایت از شاه موافق بود. از همان ابتدا، سازش بین برژینسکی و ونس و سایرین دقیقاً بر اساس همین هدف مشترک حفظ شاه بود. متأسفانه، مشاوران کارتر فقط دربارة شیوة کار توافق داشتند، نه پایان ماجرا. ونس و بال برای دستیابی به اصلاحات پایدار، دو دستی به شاه چسبیده بودند، در حالی که برژینسکی می‌کوشید تا شاه را وادارد که ارتش را به صحنه بیاورد. هیچ‌یک از طرفین مزاحم اقدامات دیگری نمی‌شدند و کارتر نمی‌دانست که چه سیاستی در پیش بگیرد.

در پایان بحران، سرعت تحولات در ایران، آمریکا را از هرگونه توانایی واقعی برای هدایت رویدادها محروم کرد. همچنین، به‌نظر می‌رسید واشنگتن نمی‌توانست اهدافش را تشخیص دهد. برای مثال، بسیاری در ایران، توافق نهایی آمریکا با خروج شاه را اقدام آشتی‌جویانه مفیدی می‌دانستند. اما این‌که ژنرال هایزر شاه را ناگهان با کس دیگری «عوض» کند، می‌توانست وجهة حسن‌نیت را کاملاً تضعیف کند. همچنین، کارتر طرح مبهمی را برای دخالت نظامی به هایزر داد که او هرگز آن را در نظر نمی‌گرفت، زیرا این طرح نشان‌دهنده اختلاف در اردوگاه کارتر و شاید ذهن خودش بود.

اگر هرج و مرج یک ماه آخر را کنار بگذاریم، دربارة امکان‌پذیر بودن گزینه‌های کارتر چه می‌توان گفت؟ در اوایل بحران، آشکار شد که اصلاحات شاه مخالفانش را راضی نمی‌کند. اجرای امتیازات او، نشانه‌هایی از ضعف تلقی شد و فقط آتش نیروهای انقلابی را شعله‌ور ساخت. در همین حال، موقعیت شاه رو به تضعیف بود. همچنین از اواخر پاییز 1357، چون نیروهای [مخالف] شیعه خواستار سرنگونی کامل شاه شدند، دولت باید متوجه می‌شد که به فکر طرح‌های اضطراری باشد تا اصلاحات خیلی دیر اعمال نشود. علاوه بر این، از آنجا که کارتر خواستار اصلاحات سیاسی همراه با خطر از دست دادن شاه نبود، سیاستش آشکارا نتیجة معکوس داشت. شاید اجرای امتیازات پیش از ناآرامی‌ها ممکن بود مؤثر باشد. اما در آن زمان کارتر بیشتر به همکاری نزدیک با شاه علاقه‌مند بود تا اِعمال اصلاحات. برژینسکی که معتقد بود انقلاب‌ها فقط زمانی به موفقیت می‌رسند که نخبگان حاکم شروع به امتیاز دادن کنند، شاید تا اینجا درست گفته باشد.

کارتر به تماس‌های شاه برای مشورت پاسخی قاطع نمی‌داد و سیاست خود را حتی ناکارآمدتر کرد. اما کار آسانی نبود. شاه در روابطش با واشنگتن، به نظر می‌رسید اغلب می‌خواست راهنمایی بگیرد. اما اظهارات مؤکدش برای جلب حمایت و کسب راهنمایی اغلب با سوءظن آشکارش به واشنگتن همراه بود. بنابراین، از دیدگاه سیاست‌گذاران، غالباً سنجش افکار واقعی شاه دشوار بود. شاه دریافت نکردن راهنمایی از جانب آمریکا را دلیلی بر حمایت نکردن آنها تفسیر می‌کرد.[7] به‌نظر می‌رسید که دولت قادر نیست ذهن شاه را خوب بخواند. هارولد براون گفته است: «معلوم شد که او [شاه] بسیار ضعیف‌تر از آن است که فکرش را می‌کردیم. در سال 1332، او اساساً بدون این‌که کاری انجام دهد، نجات پیدا کرد. به گمانم دوباره به دنبال همان شیوه بود. اما سال‌های 1356 و 1357 مانند سال 1332 نبود. احتمالاً متوجه این موضوع نشده بود، اما ما متوجه بودیم.»[8]

اگر آمریکایی‌ها می‌خواستند شاه را واضح‌تر راهنمایی کنند، آیا گزینة مشت آهنین می‌توانست مؤثر باشد؟ شاه ارتش بزرگی داشت که به‌خوبی تجهیز شده بود و تقریباً نیمی از آن، سربازان وظیفه بودند. به‌علاوه، فرماندهی ارتش به‌شدت به شاه وفادار بود و تا آذرماه هنوز یکپارچه مانده بود. اما ارتش برای جلوگیری از چالشی غیرنظامی آمادگی نداشت. در عوض، برای جنگیدن در جنگ‌های خارجی آموزش دیده مسلح شده بود. بدتر از آن، فرماندهی ارتش به حدی در انحصار شخص شاه بود که بدون او قادر به انجام وظیفه نبود. هارولد براون گفته است:

آنچه همیشه مرا از اصرار به اقدام نظامی قدرتمندانه، چه با حمایت یا حتی دخالت آمریکا باز می‌داشت، نشانه‌های ضعف در ارتش ایران بود. شاید تا حد زیادی این مسئله تقصیر شاه بوده باشد. مکالمه‌ای را با وی به‌خاطر دارم. او سیستم فرماندهی و کنترل می‌خواست. من توضیح دادم که سیستم فرماندهی و کنترل ما با فرماندهان یکپارچه و مشخص چگونه عمل ‌کرده است... نه، نه، او این را نمی‌خواست. او خواهان کنترل شخصی بود و این بدان معنا بود که هیچ‌یک از امیران نظامی مایل یا قادر به اقدام قدرتمندانه در فقدان اقدام قوی شاه نبودند.[9]

با وجود این، شماری معتقدند که تا اواسط آبان، ارتش قادر بود شورش را بدون خونریزی زیاد سرکوب کند. در آذرماه، هرچند با خونریزی زیاد، هنوز هم می‌توانست انقلاب را متوقف کند.»[10] اما بعضی دیگر ادعا کرده‌اند که انقلاب آن‌قدر پیش رفته تظاهرات آن‌قدر گسترده شده بود که هر اقدامی برای استفادة کامل از ارتش منجر به سرپیچی گستردة نیروها یا کشتار بسیار زیاد می‌شد.

گزینة پرشت بر این باور استوار بود که [آیت‌الله] خمینی و پیروانش، ضدآمریکایی و ضد دمکراسی نیستند. دستیاران [آیت‌الله] خمینی در زمستان 1356 برنامه‌های او را با ماهیتی میانه‌رو به تصویر کشیدند. سیک خاطرنشان کرده است که دستیاران [آیت‌الله] خمینی، بویژه ابراهیم یزدی، افکار عمومی غرب را دربارة نیات واقعی [آیت‌الله] خمینی عمداً گمراه کردند. پرشت و دیگران بر این باور بودند که [آیت‌الله] خمینی صرفاً نقشی نمادین در جمهوری اسلامی آینده خواهد داشت.[11] برژینسکی به‌طور تحقیرآمیزی گفته است که آنها [آیت‌الله] خمینی را «شخصیتی شبیه گاندی» می‌پنداشتند.»[12] همچنین، از آنجا که پرشت معتقد بود شاه راه نجاتی ندارد و شیعیان نیز مانند شاه ضد شوروی بودند، آمریکا چرا نمی‌تواند به سرعت هم‌پیمانی خود را تغییر دهد و از این طریق تداوم دوستی ایرانیان با آمریکاییان را تضمین کند؟

درست مانند [سیاست] مشت آهنین، اگر گزینة پرشت برای ساقط‌کردن شاه در آغاز بحران اجرا می‌شد، احتمالاً کارساز بود. در حالی که مسلماً کمک به برکناری دوستی وفادار دشوار بود، دولت نتوانست متوجه شود که منافعش فراتر از یک فرد است. نفرت پس از انقلاب از هر چیز آمریکایی، انسان را به این فکر می‌اندازد که آیا اطرافیان [آیت‌الله] خمینی اصلاً آمادگی داشتند با آمریکایی‌ها کنار بیایند. اما راهی نیست که بدانیم آیا عوامل آمریکایی در آغاز کار در میان اردوگاه نیروهای اسلامی می‌توانستند روابط بهتری شکل دهند. دولت [آمریکا] نتوانست به‌درستی ضعف و بی‌اهمیتی اپوزیسیون سکولار را تشخیص دهد. این خطا به بهای از دست دادن زمان ارزشمند تمام شد. در نتیجه، تا پیش از آذر 1357 موضوع برقراری روابط با [آیت‌الله] خمینی می‌توانست مطرح شود.

مطمئناً سیستم اطلاعاتی آمریکا به سیاست‌گذاران کمک نکرده بود.[13] به‌طور کلی، فقدان اطلاعات کافی دربارة نیروهای اپوزیسیون، آمریکا را در تشخیص میزان نارضایتی ایرانیان از شاه بازداشت. در نتیجه، دولت جدیت این وضعیت را تا زمانی که به بحران رسید تشخیص نداده قدرت اپوزیسیون شیعه را هم به‌درستی ارزیابی نکرده بود. نیروهای شیعه در طول بحران دست‌کم گرفته شده بودند و برداشت درستی از آنها نشده بود.[14] سرانجام، کسی در دولت آمریکا نمی‌دانست که شاه به سرطان لاعلاج مبتلا شده است.[15] این بیماری، رهبری با ارادة قوی را به مردی افسرده، بداخلاق و بلاتکلیف تبدیل کرده بود.

نتیجه‌گیری

این پرسش که آیا آمریکا با اقدامی متفاوت این امکان را فراهم می‌آورد که مانع «از دست دادن ایران» شود یا خیر، اکنون فرضیه است. اما این ارزیابی که فرآیند مشورتی کارتر ضعیف عمل کرده است، تردیدی در آن نیست. این‌که آیا کارتر به‌عنوان یک فرد، قدرت یا ارادة لازم را برای انتخابی روشن داشته یا نداشته است، تحلیل فرآیند مشورتی او را بی‌فایده نمی‌کند. چنین تحلیلی نشان می‌دهد که فرایند در آستانة سقوط‌ بودن چگونه است. رویه‌های بین‌سازمانی گردآوری گزینه‌های گوناگون و بحث دربارة آنها، که مشخصة سال‌های اولیه دولت بود، عملاً شکست خورده بود. به‌نظر سیک: «نشست‌های پراکنده در سطح بالا وجود داشتند، اما بنیان مستمری برای آنها وجود نداشت؛ چیزی که واقعاً باعث شود مسائل مطرح، شناسایی، اصلاح و استدلال شده و به‌طور منظم به رئیس‌جمهور انتقال داده شود.»[16] چند تحلیلگر این موضوع، کارتر را مقصر دانستند که رهبری نکرد و به گردآوری دیدگاه‌های مختلف و رسیدن به انتخاب سیاستی روشن تمایل نشان نداد.[17] او نتوانست شاه را به‌روشنی راهنمایی کند. پیام‌های مختلفی که کارتر آنها را تأیید کرده است، مبهم بود و اعتماد شاه به حمایت آمریکا را از بین برد. افزون بر این، کارتر در مواجهه با نشانه‌های فراوان ناتوانی شاه برای حفظ حکومتش، نتوانست در موضع خود تجدید نظر کند. برژینسکی در پاسخ به این پرسش صریح که آیا سیاست کارتر شکست خورده است یا خیر، می‌گوید این تصور تا حدی به‌دلیل مشکلات اجرایی او با سالیوان است، اما «در عین حال، احتمالاً درست است که کارتر آمادگی گرفتن تصمیم ناگوار را نداشت. او می‌خواست از شاه حمایت کند؛ اما حاضر نبود صریحاً به شاه بگوید، «از ارتش استفاده کن» یا بعداً به ارتش بگوید «از زور استفاده کن». او همیشه دوست داشت آخرین تصمیم را ایرانیان بگیرند.»[18]

به جای تمرکز روی کارتر به‌عنوان فردی مردد، بررسی نبودِ مشاوران کمک‌کننده پیرامون او، مفیدتر است. ونس و دیگران حمایت آمریکا از اقدامات مشت آهنین را بدون توجه به استدلال‌های مؤید چنین اقدامی، رد کرده بودند. اگر مشاوران معتبری بودند که خط‌مشی برژینسکی را به چالش می‌کشیدند، احتمالاً برژینسکی بی‌طرف‌تر می‌ماند و وظایف خود را طبق روال کار انجام می‌داد. در این مثال، بی‌طرفی به این معناست که وی بر روندی عادلانه با رئیس‌جمهوری آگاه که تصمیمات روشن می‌گیرد، پافشاری می‌کرد.

تناقضات و اطلاعات مناقشه‌برانگیز بسیاری وجود داشت و تصمیم‌گیری اصلاً آسان نبود. کارتر در این مورد یک کارمند شورای امنیت ملی نداشت که به‌اندازة کافی بی‌طرف باشد تا به او کمک کند سیاست‌های جایگزین را بیابد و این نکته مسائل را پیچیده‌تر کرده بود. مسئله این نبود که برژینسکی نقش خود را به‌طور کامل ایفا نکرد، بلکه این بود که او از ابتدا معتقد بود مسیر انقلاب را می‌توان معکوس کرد. اگر براون و شلسینگر برای تحلیل‌های بهتر بیشتر لابی می‌کردند، احتمال داشت که برژینسکی عینی‌تر داوری کند. اما او تنها بود. به‌علاوه، این بحران ابعادی بزرگ داشت. همان‌طور که نیوسام اشاره کرده است، برژینسکی به‌دلیل ریاستش در جلسة کمیتة هماهنگی ویژه، کنترل بحران را محکم به دست گرفته بود: «او [برژینسکی] نقش هماهنگ‌کنندة خود را به رسمیت شناخته بود، اما این فراتر از هماهنگی بود. هماهنگی از نوع اسکوکرافت نبود که من می‌شناسم، یعنی گزینه‌ها و مواضع برای رئیس‌جمهور توضیح داده می‌شوند. این هماهنگی با حمایت شخصی تکمیل ‌می‌شد.»[19] این «فرا هماهنگی» باعث شد که در نهایت دربارة حمایت دیگران و اجرای خط‌مشی، دقت چندانی صورت نگیرد. همانند یادداشت 24 اکتبر/ دوم آبان‌ وزارت امور خارجه، برژینسکی به پرشت فرصت نداد که در کابینه از گزینة خود دفاع کند. بنابراین، دولت را از جایگزین قابل تحقق برای مقابله با بحران محروم کرد.

در جریان نشست 28 دسامبر/ 7 دی،‌ برژینسکی به دلیل بن‌بستی که مشاوران اصلی کارتر با آن مواجه شده بودند، تصمیم به سازش گرفت. همانند پیام 3 نوامبر/ 12 آبان به شاه، نتیجه برای موضع آمریکا در ایران مبهم و غیرسازنده بود. یکی از دستیاران وزیر امور خارجه اظهار کرده است که این پیام «نقش آمریکا را روشن نکرد»[20] و جای تعجب نیست. این پیام نشان‌دهندة بن‌بست بین دو گزینه است. برژینسکی مسئول این بود که روال کار را طوری پیش ببرد که کارتر تصمیم روشنی بگیرد. او این کار را نکرد، زیرا صرفاً بیش از حد به یک گزینه متعهد بود تا نقش خود را به شکلی قابل قبول ایفا کند.

این بحران همچنین نشان می‌دهد که برژینسکی از هشدار دادن به کارتر دربارة گزینه‌ای ازدست‌رفته، بسیار فراتر بوده است. یادآوری‌های مداوم برژینسکی نتیجة معکوس داشت. او مدام از کارتر می‌خواست که به شاه بگوید از گزینة مشت آهنین استفاده کند، گرچه کارتر بارها آن را رد کرده بود. تا آذرماه، دیگر نیازی نبود که برژینسکی این گزینه را تبلیغ کند، زیرا شلسینگر این کار را به‌طور مستمر انجام می‌داد.

در نهایت، مشاور امنیت ملی با مشارکت در اجرای سیاست از نقش خود فراتر رفت. در تماس تلفنی با شاه در 12 آبان، تلاش کرد تا سیاست کارتر را به شیوه‌ای ظریف تغییر دهد. سپس با کمک زاهدی سعی کرد شاه را تحت فشار بیشتری بگذارد. در همین حال، سالیوان به شاه می‌گفت که کارتر نمی‌خواهد مسئولیت چنین اقدامی را برعهده بگیرد. لِدین و لوئیس این سردرگمی شاه را این‌گونه توصیف کردند: «شاه اصلاً نمی‌توانست این ماجرا را از کاخ سفید و وزارت امور خارجه بپذیرد که یکی مدام به او اطمینان می‌داد آمریکا محکم پشت سرش است، در حالی که دیگری مدام به او یادآوری می‌کرد اِعمال زور قابل قبول نیست.»[21]

این پیچیدگی‌ها در فرآیند تصمیم‌گیری به توضیح این نکته کمک می‌کند که چرا کارتر همیشه همة گزینه‌ها را دریافت نمی‌کرد تا دربارة آنها کامل بحث کند، چرا همیشه نمی‌توانست سیاست‌های متناقض مشاورانش را مدیریت کند، چرا مجبور نمی‌شد سیاست روشنی را انتخاب کند، چرا به‌طور مطلوب از میزان جدی‌بودن اوضاع ایران آگاه نشد، و چرا از درگیری‌هایی که بر سر اجرای سیاست او اتفاق می‌افتاد، بی‌خبر بود. این نقص‌ها توضیح می‌دهد که چرا کارتر تا این حد متزلزل شد و بحران را با این همه ابهام پشت سر گذاشت. هیچ کدام از اینها به این معنی نیست که کارتر زمان و تلاش خود را برای این بحران صرف نمی‌کرد. در واقع این کار را ‌کرد. همچنین بدان معنی نیست که کارتر نمی‌توانست قاطعانه‌ عمل کند. قطعاً باید قاطعانه‌تر عمل می‌کرد. اما کارکنانش بررسی لازم این مسائل دشوار را انجام ندادند و بر کارشان دقت کافی نداشتند. در نهایت، او فاقد تیمی بود که مشتاقانه برای خدمت به رئیس‌جمهور متحد باشند. آنها به جای این‌که برای جیمی کارتر کار کنند، علیه یکدیگر کار می‌کردند.

 

پی‌نوشت‌ها:

 

[1]. این متن ترجمه مقاله زیر است:

Alexander Moens, “President Carter's Advisers and the Fall of the Shah,” Political Science Quarterly, Vol. 106, No. 2 (Summer, 1991), pp. 211-237. Published by: Academy of Political Science Stable URL: http://www.jstor.org/stable/2152227

[2]. Fred Halliday, Soviet Policy in the Arc of Crisis (Washington, DC: Institute for Policy Studies, 1981); Rubin, Paved with Good Intentions, chap. 9; Jerold D. Green, Revolution in Iran (New York: Praeger, 1982). See Samuel P. Huntington, "Political Development and Decay," World Politics 27 (April 1965): 386-430.

[3]. Author's interview with Harold Brown, 8 September 1989; author's interview with David Newsom, 12 September 1989.

[4]. Author's interview with Zbigniew Brzezinski, May 1989.

[5]. Author's interview with David Newsom, 12 September 1989

[6]. Brzezinski, Power and Principle, 396; see also Keddie, Roots of Revolution, 255.

[7]. Sick, All Fall Down, 34; Pahlavi, Answer to History, 170; Ledeen and Lewis, "The Inside Story," 25

[8]. Author's interview with Harold Brown, 8 September 1989

[9]. Ibid.

[10]. Ledeen and Lewis, Debacle, 153, 176; Stempel, Iranian Revolution, 299; Keddie, Roots of Revolution, 254.

[11]. James A. Bill, "Iran and the Crisis of 1978,"Foreign Affairs 57 (Winter 1978-1979): 323-342; Adda B. Bozeman, "Iran: U.S. Foreign Policy and the Tradition of Persian Statecraft," Orbis 23 (Summer 1979): 387-402.

[12]. Author's interview with Zbigniew Brzezinski, 12 May 1989

[13]. See U.S. Congress, House of Representatives, Subcommittee on Europe and the Middle East, U.S. Policy Towards Iran (Washington, DC: GPO, 18 January 1979); Sick, All Fall Down, 106

[14]. Sick, All Fall Down, 165-66; loannides, American's Iran, 32, 61.

[15]. Author's interview with Harold Brown, 8 September 1989; author's interview with David Newsom, 12 September 1989.

[16]. Gary Sick in The Iranian Revolution and the Islamic Republic (Princeton, NJ: Woodrow Wilson International Center for Scholars, May 1982), 167.

[17]. Rubin, Secrets of State, 189; Stempel, Iranian Revolution, 301; Ledeen and Lewis, "The Inside Story," 26.

[18]. Author's interview with Zbigniew Brzezinski, 12 May 1989.

[19]. Author's interview with David Newsom, 12 September 1989.

[20]. Sick, All Fall Down, 128.

[21]. Ledeen and Lewis, Debacle, 143; see also Vance, Hard Choices, 328; William H. Sullivan, "The Road Not Taken," Foreign Policy 40 (Fall 1980): 175-186.



 
تعداد بازدید: 59


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: