انقلاب اسلامی :: علت مهاجرت امام از عراق به پاریس

علت مهاجرت امام از عراق به پاریس

23 بهمن 1403

قصه هجرت امام راحل ـ قدس الله نفسه زکیه ـ از نجف اشرف از آنجا شروع شد که چند سالی بین عراق و ایران به صورت غیرعلنی جنگ و درگیری بود و ایران در کردستان عراق به کردها که علیه دولت مرکزی شورش کرده و ضایعات زیادی از طرفین به جای مانده بود کمک می‌کرد.

در آن جریان، در نهایت، حکومت بعث پذیرفت که در الجزیره با شاه گفت‌وگو کند و کنار بیاید. از جمله شرایطی که حکومت شاه در صلح و سازش به دولت عراق پیشنهاد کرده بود، جلوگیری از اقدامات سیاسی امام در نجف اشرف بود.

به دنبال صلح الجزایر با ایران، دولت بعث رسماً پیام برای امام فرستاد که حق هیچ‌گونه اقدام سیاسی علیه دولت ایران را ندارد. امام نیز متقابلا اعلام کرد من آنچه را که وظیفه شرعی خود می‌دانم انجام می‌دهم و از پای نخواهم نشست. مقابله من با حکومت شاه بر اساس تکلیف الهی است که احساس کرده‌ام.

به دنبال این موضع‌گیری حکومت عراق علیه امام، اطراف خانه امام محاصره شد به طوری که امام متجاوز از یک ماه از خانه بیرون نیامد و به کسی هم اجازه داده نمی‌شد که به خانه ایشان تردد کند. حتی ماها که جزء اصحاب بیت محسوب می‌شدیم، گاهی ترددمان به بیت با مشکلات برخورد می‌کرد. در نتیجه ما در آن ایام درگیر این‌گونه قضایا بودیم.

آن زمان روابط ایران و عراق به حدی خوب شده بود که فرح هم یک سفری به عراق آمد و در همین سفر بود که به دیدن آیت‌الله العظمی خویی هم رفت. زمان این دیدار بعد از مهاجرت امام از نجف به پاریس اتفاق افتاد.

مرحوم آقای خویی ـ قدس الله نفسه زکیه ـ منزلی در کوفه داشتند که روزها بعد از درس به کوفه تشریف می‌بردند و رسیدگی به مسایل شرعیه، ادامه تألیف کتاب رجال و بعضی کتاب‌های دیگر را در همان کوفه انجام می‌دادند. جلسه دیدار زن شاه با ایشان نیز در همان منزل کوفه انجام گرفت. مسأله دادن انگشتر از سوی آیت‌الله خویی به فرح و فرستادن آن از طریق وی برای شاه هم آن زمان شایعه‌اش قوی بود و مدارکی هم به دست ما رسید، اما اینکه بنده سئوال کرده باشم از ایشان، و ایشان تأیید کرده باشند چنین نیست. اطلاعات من در این‌باره در حد مسموعات است. ما در جلسات ایشان حضور نداشتیم تا خودمان بپرسیم. من دقیقاً اطلاع ندارم؛ اما در وقتش، مدارک کتبی در این‌باره به دستمان رسید و شایعه قوی در حد مفید ظن قوی بلکه اطمینان بود.

البته باید توجه داشت که نه حکومت شاه روی آن مانور داد و نه در عراق، تا آنجا که من می‌دانم، از طرف حکومتی‌ها خبر آن منتشر شد. فقط یک عده‌ای از بیت مرحوم آیت‌الله خویی از آن مطلع بودند و در این سو، یک عده‌ای از رفقای ما که دورادور ناظر یک چنین صحنه‌های تأسف‌آوری بودند، از آن خبر داشتند. طبیعی بود که رفقای ما، یعنی همه آنان که در خط امام راحل ـ قدس سره ـ بوده و از این قضیه مطلع شدند، ناراحت شده و برای ایشان غیرقابل تحمل بود. رفقای مرحوم آیت‌الله خویی هم بر اساس اینکه دولت ایران یک دولت اسلامی است و حفظ دولت اسلامی مفید است، بسا از اینکه چنین موقعیتی پیش آمد و این اقدام انجام گرفته بود راضی بودند.

بندهای سازش ایران و عراق به صورت محرمانه بود که فقط حکومت عراق و حکومت وقت شاه از آن مطلع بودند. به دنبال آن فشار بر امام و اینکه دست از هرگونه اقدامی علیه حکومت شاه بردارد محرمانه مطرح شد. بنابراین کسی از آن در سطح عمومی مطلع نگردید. حتی اقدام امام برای رفتن و گرفتن خروجی بدون اطلاع احدی بود؛ زیرا نام ایشان در گذرنامه به نام روح‌الله مصطفوی بود و گذرنامه ایشان را آقای دعایی به اداره گذرنامه برده بود که خروجی بزنند. برای همین از خروج ایشان کسی اطلاع نیافت. تصمیم امام هم برای خارج شدن محرمانه و مخفیانه بود و به حکومت وقت اطلاع ندادند و انعکاسی نیافت.

این ادامه داشت تا شبی که قرار بود صبح آن شب امام حرکت کنند. ایشان ما را خواستند. امانتی به ما سپردند و سفارشات لازمه را در این‌باره ابراز فرمودند.

پیش از آن تاریخ به چند ماه، ایشان چهار برگ نامه به خط مبارکشان مرقوم فرمودند، هر برگ را در پاکتی گذاشتند و سر پاکت را بستند، پشت هر پاکت نوشتند: این پاکت نزد شما باشد، پس از مردنم آن را باز کنید و به مضمون نامه داخل آن عمل نمایید. یک پاکت به نام اینجانب، یک پاکت به نام آیت‌الله شیخ غلامرضا رضوانی و یک پاکت به نام مرحوم آیت‌الله حاج شیخ حبیب‌الله اراکی، و پاکت چهارم بنام مرحوم آیت‌الله حاج سیدعباس خاتم بود.

بنده با دریافت آن پاکت و ملاحظه نوشته پشت پاکت بسیار متأثر و ناراحت شدم، نمی‌دانستم در داخل نامه چه مرقوم شده است.

آن شبی که بنا بود فردا صبح حرکت بکنند خدمت ایشان رفتیم. فرمودند: نامه‌ای را که به شماها دادم وصیت‌نامه من است و شما چهار نفر وصی من هستید و به دستوراتی که در آن نامه نوشته‌ام عمل کنید. ما تا این را از امام شنیدیم مثل اینکه آسمان بر سرمان خراب شد یک حالت خاصی به ما دست داد. یک نیم ساعتی خدمت امام بودیم و صحبت کردیم. بنده با کوهی از غم و اندوه از خدمتشان مرخص شدم، از آینده رفتنشان به سوریه برایشان بیمناک بودم. وقتی بیرون آمدم به خادم ایشان گفتم: برو خدمت آقا و عرض کن بنده می‌خواهم دوباره خدمتشان برسم. خادم رفت و پیام آورد که آقا فرمودند، یک ربع ساعت دیگر بیایند.

بعد از ربع ساعت بنده در منزل اندرون رفتم. آقا خودشان در را به رویم باز کردند، در همان اتاق دم در نشستیم. با گریه خدمت ایشان عرض کردم که، شما کجا می‌روید؟ دولت سوریه دولت فقیری است و شاه ایران فعلاً پول دارد و ممکن است شما را بفروشد. ایشان با حالت تأثر فرمودند: من کجا بروم؟ اینجا عذر مرا خواستند و نمی‌توانم در اینجا بمانم. ایران هم که نمی‌توانم برگردم. جایی هم ندارم. ناگزیرم از اینجا بروم بیرون. حالا به کویت و از کویت به سوریه می‌روم تا ببینم خدا چه می‌خواهد. اگر هم کشوری حاضر نشد مرا بپذیرد، باز دست از وظیفه شرعی برنمی‌دارم، حتی اگر شده با اجاره کردن کشتی و سرگردان در دریاهای آزاد به راهم ادامه خواهم داد. بعد در پایان فرمودند: من در این مدت حضورم در نجف اشرف با زیارت حرم مطهر علوی و عده‌ای از دوستان مأنوش بودم، اما خدا می‌داند در این مدت از دست حوزه نجف اشرف چه کشیدم.

امام که سخت‌ترین مشکلات را به آسانی تحمل می‌کرد، از بیان اخیرشان فهمیده شده که فشار روحی برخوردهای غیر منتظره نجفیون با ایشان بسیار طاقت فرسا بوده است. نمونه‌ای از سابقه تلخی که از رفتار علمای عظام نجف اشرف داشتند، یکی این بود که در مرز صفوان پس از وداع و خداحافظی با معظم‌ٌله درب ماشین را باز کردیم که ایشان سوار شوند، پای چپ را داخل ماشین گذاشتند و پای راستشان هنوز روی زمین بود که یکباره به بنده اشاره کردند. رفتم نزدیک، فرمودند، با هجرتم از نجف اشرف، شاید آقایان شهریه عده از رفقای مرا قطع کنند، اگر چنین کردند شما از آن امانتی که به شما سپردم جبران کنید.

قرار بود امام یک نیم روزی در کویت باشند و سپس از آنجا به سوریه بروند. از کویت هم مرحوم آیت‌الله حاج سیدعباس مهری که وکیل ایشان در کویت بود خبر دادند که مهیای پذیرایی از امام هستند. آقازاده ایشان هم با ماشین به نجف آمده بودند که آقا را با ماشین خود به کویت ببرند.

تا صبح حرکت، احدی غیر از بیت امام و ما چند نفر و بیت مرحوم حاج سیدعباس مهری در کویت و چند نفرشان که بنا بود میزبان آقا در کویت باشند، خبری نداشتند. نه حکومت عراق خبر داشت نه حکومت کویت که ویزای ورود امام برای کویت را به نام ایشان گرفتند. گذرنامه امام به نام روح‌الله مصطفوی بود و کسی نمی‌دانست که ایشان همان امام خمینی است.

صبح حرکت بعد از اذان صبح، نماز صبح را خدمت امام خواندیم و حرکت کردیم. میان دوستان مشورت شد که ما بدون اطلاع سازمان امنیت عراق حرکت کنیم؛ اگر خدای نخواسته در راه حادثه‌ای بیافرینند، خواهند گفت ما اطلاع نداشتیم. با امام مشورت شد؛ اجازه دادند که صبح حرکت چند دقیقه قبل از حرکت به امن عراق خبر بدهند که ما داریم می‌رویم. تازه آن‌وقت امن نجف مطلع شد. سازمان امنیت نجف با دو ماشین اسماً برای حفاظت امام و رسماً برای مراقبت که امام در راه با کسی تماس نگیره ما را همراهی کردند. ما به راه افتادیم. از نجف تا مرز که این مسیر حدود قریب ۸۰۰ کیلومتر است از طلوع فجر تا ۳-5/2 بعد از ظهر طی کردیم با یک چنین سرعتی در هیچ‌جا نایستادیم مگر حدود بیست دقیقه در بین راه برای صرف صبحانه. برای نماز هم در همان گمرگ صفوان عراق، امام اقامه جماعت کرد و ما خدمتشان نماز خواندیم. زمانی که امام از گمرگ عراق بیرون رفتند، در حالی که گمرگ کویت آن طرف بود، تازه دولت کویت مطلع شد که این شخصی که می‌خواهد وارد کویت بشود کیست.

روشن نبود که دولت عراق به ایران اطلاع داده بود و آنها به کویت یا از طریق دیگر کویتی‌ها آگاه شدند. تا آن لحظه سفر مخفی بود. کویتی‌ها در آن ساعت فهمیدند از قبول امام خودداری کردند و امام را پس از چند ساعت معطل کردن در گمرک صفوان، طرف غروب به بصره برگرداندند شب را در هتل بصره ماندند و صبح روز بعد به بغداد آمدند تا آن که ظرف ۴۸ ساعت مقدمات خروج از عراق به طرف پاریس فراهم شد. امام دیگر به نجف برنگشتند. اینکه امام در این‌باره نسبت به کویت چیزی فرموده باشند من نشنیدم. اصولاً در آن شرایط بحرانی امام قصد نداشتند خود را در چند جبهه درگیر کنند.

اما ما برای مشایعت امام تا گمرک عراق رفتیم و از آنجا به نجف برگشتیم. فردا که یک عده می‌آمدند در بیرونی امام، از نبود امام اطلاع نداشتند و اصولاً در نجف کسی اطلاع نداشت. به تدریج بعضی‌ها مطلع شدند، بدون اینکه از اسرار خروج امام اطلاع داشته باشند، یعنی اینکه تمام مجبور به مهاجرت شده و این اجبار ناشی از دسیسه حکومت ایران و سازش با حکومت بعث بود که امام از عراق بیرون برود. مردم از این خصوصیات اطلاع نداشتند. آنهایی که مطلع شدند، هر کسی از خودش می‌پرسید که چرا ایشان رفت؟ برای چی رفت؟ چه اتفاقی افتاده است؟ اینها سئوالاتی بود که کسی برای آن جوابی نداشت. ما هم بنا نبود که اسرار پشت پرده را منتشر بکنیم؛ زیرا این اسرار به این معنا بود که این حکومت شاه بود که امام را بیرون کرد و این یک موفقیت برای شاه به حساب می‌آمد. با همه تلاش‌ها برای کتمان ماجرا، خبر به تدریج منتشر شد.

آنهایی که در جناح مخالف بودند از اینکه امام از اینجا رفت خوشحال شدند. از نظر آنها در شرایط جدید، دیگر حکومت شاه تضییقاتی برای آمدن زوار به کار نمی‌گرفت. رفت و آمد از هر دو طرف آزادتر و راحت‌تر می‌شود. افرادی که می‌خواهند به ایران بروند یا زواری که می‌خواهند به عراق بیایند با آزادی می‌آیند.

اما رفقای امام همه متأثر بودند که این گره کور کجا باز می‌شود و این کشتی در دریای متلاطم کجا به ساحل می‌رسد و لنگر می‌اندازد؟ و بحمدالله خدا خواست که امام با عزت و عظمت با پیروزی انقلاب به ایران برگردد و مردم ذلت خروج شاه را از نزدیک ببینند.

با جلوگیری از ورود به کویت و اجبار به بازگشت به بصره، در آنجا به امام اطلاع دادند که می‌توانید به نجف برگردید اما حق هیچ‌گونه اقدامی را ندارید. ایشان از همان‌جا تصمیم گرفتند که به بغداد بروند و در آنجا درباره مقصد بعدی فکری بکنند. بعضی آقایان که از خارج آمده بودند، تبادل نظر کردند و تصمیم بر این شد که حال که کویت و سوریه نشد، ایران هم که نمی‌توانند. برگردند، نجف که نمی‌توانند بمانند، پس به پاریس بروند و ببینند چه می‌شود. این تصمیم بعد از مراجعت از مرز کویت و اعلام دولت عراق به اینکه اگر می‌خواهید به نجف برگردید می‌توانید اما به شرط اینکه هیچ‌گونه حرکتی علیه ایران نداشته باشید، در تبادل نظر با بعضی گرفته شد.

 

منبع: کریمی، سیدجعفر، بیست‌وپنج سال در کنار امام راحل (قدس‌سره): خاطرات حضرت آیت‌الله سیدجعفر کریمی، رسول جعفریان، قم، 1387، ص 162 - 167.



 
تعداد بازدید: 39


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: