20 اسفند 1403
مترجم: ناتالی حقوردیان
جان دبلیو هلمز[1] در سال 1935 به دنیا آمد و در کوئینسی[2]، ماساچوست بزرگ شد. او در سال 1957 از دانشگاه کلمبیا در رشته تاریخ فرهنگی اروپا فارغ التحصیل شد. او در ایران، ایتالیا، انگلستان و بلژیک خدمت کرد. چارلز استوارت کندی در 18 مارس 1996 با او مصاحبه کرد.
سئوال: در سال 1959 آنجا را ترک کردید؟
هولمز: من آنجا را ترک کردم و در این فاصله تا زمانی که به خارج از کشور بروم زبان فرانسه را آموختم. من زبان فرانسه را در مدرسه و دانشگاه یاد گرفته بودم و یکی از آخرین داوطلبان وزارت خارجه برای شرکت در آزمون زبان کتبی بودم، و نمره خوبی از آن گرفتم. اما هرگز زیاد فرانسه صحبت نکرده بودم. بنابراین در مؤسسه خدمات خارجی در دوره آموزش زبان فرانسه شرکت کردم. سپس در مؤسسه خدمات خارجی به برخی از ما گفتند که مأموریت بعدی ما کجاست. خاطرم هست که کارمند پرسنلی من را به کناری کشید، برخورد خاصی داشت و تلاش کرد به من اطمینان بدهد که مأموریت من با حسن نیت انتخاب شده و به این معنا نیست که من باید وزارت خارجه را ترک کنم. همه هم به خاطر این بود که من به یکی از بدترین منصبهای وزارت خارجه، یعنی کنسولگری در ایران در شهر خرمشهر، منصوب شده بودم. البته این قبل از آن بود که ما جاهای بدتر هم دفاتری باز کنیم. من تا آن لحظه نام خرمشهر را نشنیده بودم و از آن زمان تاکنون افراد کمی نام آن را شنیدهاند.
سئوال: از چه زمانی در خرمشهر بودید؟
هولمز: در اکتبر 1959 به آنجا رسیدم و تا سال 1961/1340 آنجا ماندم.
سئوال: احتمالاً با هم صحبت کردیم. من با «گروه رابط ظهران» در ظهران بودم. قبلاً سعی میکردیم از طریق رادیو همدیگر را صدا کنیم. من از سال 58 تا 60/ 37 تا 39 آنجا بودم.
هولمز: قبلاً تمرینات اضطراری شامل رادیوهای تک باند جانبی و همه چیزهای دیگر داشتیم. خاطرم هست اما چیزی که در مورد منطقه به یاد دارم این بود که خیلی نزدیک مرز عراق بودیم. در واقع اگر به آن سوی رودخانه نگاه میکردید عراق را میدیدید. از راه زمینی، عراق تنها چند مایل دورتر بود. ما چند کیلومتری بیشتر با بصره، دومین شهر بزرگ عراق فاصله نداشتیم. اما روابط با عراق چه بین ایران و عراق و چه بین آمریکا و عراق بسیار بد بود. این حدود یک یا دو سال پس از انقلاب در عراق بود.
سئوال: 14 جولای 1958.
هولمز: ما هرگز پا به عراق نگذاشتیم. چند بار که میخواستیم با بصره تماس بگیریم، بعد از مدتی تلفن قطع میشد.
سئوال: ما در مورد زندگی در خرمشهر صحبت کردیم؛ بعد از آن از نظر شما سیاست ما در ایران در آن زمان چه بود؟
هولمز: ایران اولین بار در دوران مصدق در اوایل دهه 1950 از بحران عبور کرده بود. وقتی به ایران رسیدم، چند سالی بود که شاه دوباره بر تخت سلطنت نشسته بود. قیمت نفت هنوز بسیار پایین بود، اگرچه خاورمیانهایها سر و صداهایی بلند کرده بودند. یکی از نکات جالب خرمشهر حضور یک گروه اکتشاف نفت ایتالیایی از اگیپ[3] بود. - شرکت نفت دولتی ایتالیا بهریاست انریکو ماتی[4] - با ارائه سهم بسیار بیشتری از درآمد به کشورهای خاورمیانه به دنبال شکستن انحصار هفت خواهران نفتی بود. کنسولگری خرمشهر واقعاً باید در آبادان میبود، شهری نزدیک و بسیار بزرگتر که زمانی بزرگترین پالایشگاه نفت جهان بود. پایتخت سنتی صنعت نفت ایران بود. در زمان من در آنجا، کنسرسیوم تازه تأسیس نفت ایران - اساساً کنسرسیومی متشکل از هفت خواهران - تجارت نفت را اداره میکرد که پیش از مصدق تنها در اختیار شرکت نفت ایران و انگلیس بود که بعداً به بریتیش پترولیوم تغییر نام داد. ایتالیاییها در اکیپ ما مقامات آمریکایی را عضو جدانشدنی هفت خواهران میدانستند که در واقع دشمنان تجاری آنها بودیم. (این نگرش به اکیپ محدود نمیشد. مقامات استاندارد اویل ایندیانا[5]، که بخشی از کنسرسیوم نبودند، ما را اساساً تحت کنترل و جیرهخوار اِسو[6]، مهمترین شرکت گروه کنسرسیوم میدانستند.)
سئوال: آیا در دوره مصدق و ملیشدن صنعت نفت، بازخوردی از ایرانیها یا شرکتهای نفتی غیرایرانی میگرفتید؟
هولمز: بله. هر چند که محافظت میشد. بیشک طرفداران مصدق بودند. اما مواظب حرفهایشان بودند، چون شاه همه درها را بسته بود. همچنین، فکر میکنم که احتمالاً آمریکاییها را با دولت ایران یا از ساواک، در یک اردوگاه میدیدند و به ما مشکوک بودند. اما بله، برخی اظهارنظرها حاکی از احساسات ملیگرایانه وجود داشت. چیزهایی میشنیدیم که کمتر رنگ سیاست داشت. مثل... نفت ما در حال بهرهبرداری است، ما باید سهم بیشتری بگیریم... نسخه ملایمتری از خط مصدق.
سئوال: آیا احساس میکردید ماجرای الحاق بحرین و خلیج فارس در جریان است؟
هولمز: کمی. بحرین جای ممنوعه بود. در حد کارهای کوچک استفاده میشد. ما مشروبات الکلی، کنسروها و غیره را از گری مکنزی[7]، یک شرکت قدیمی که در منطقه خلیج فارس فعالیت میکرد، وارد میکردیم. انبار این شرکت در بحرین بود. اما ما باید مطمئن میشدیم که در فاکتورها نوشته شده بود که این محمولهها مستقیماً از بریتانیا آمده چون ادعا بر این بود که بحرین بخشی از ایران است. ایرانیها و کنسرسیوم شروع به بهرهبرداری از مکانهایی در خلیجفارس کردند، مانند جزیره خارک، که آنجا اسکله بارگیری نفت و تأسیسات در زمان من ساخته شد. اما من فکر نمیکنم که بحث الحاق مسئله بزرگی بوده باشد. تصور میکنم که سر این مسئله شاه تا لبه پرتگاه پیش رفت. مشکل دیگری با عراق وجود داشت. در یک دوره ایران و عراق نیروهای نظامی را به مرز منتقل کردند. ما هم در مرز بودیم. هیچکس فکر نمیکرد که هر دو طرف واقعاً وارد جنگ شوند، اما نزدیک بود. موقعیتی پیش آمد که ممکن بود اشتباهی مرتکب شود.
سئوال: برداشت سفارت از اوضاع چه بود؟ برداشت برخی افراد این بود که سفارت تمایلی نداشت که در مورد دولت شاه گزارش منفی بدهد. شاید بعدها بود. شما چه برداشتی داشتید؟
هولمز: فکر میکنم در این مورد احتمالاً حق با شماست. بیتردید ایالات متحده مسئول بازگشت شاه به ایران بود و نمیخواستیم راندهشدن او را از ایران ببینیم. فکر میکنم چند نفر در سفارت بودند که ارتباطات گستردهای داشتند و گهگاه چیزهایی مینوشتند که نشان میداد مردم کاملاً از وضعیت موجود در ایران راضی نیستند. یادم هست که فردی به نام جان بولینگ[8]، ارتباطات خوبی داشت، هرچند مطمئن نیستم چه استفادهای از آنها میکرد. معمولا دو سه نفر اینطوری در سفارت بودند. تعداد کم و انگشت شماری بودند. در غیر این صورت، فکر میکنم احتمالاً درست میگویید که سفارت در آنجا بیشتر کار کنسولی میکرد تا اینکه هیئت نمایندگی باشد.
سئوال: آیا هرگز احساس کردید که شما را محدود کرده باشند و بگویند نمیخواهیم در مورد این موضوع صحبت کنیم یا گزارش دهیم؟
هولمز: نه. اما به غیر از ابراز تردید در مورد برخی از طرحهای توسعه اقتصادی و اشاره به فساد مقامات محلی – که مردم هم کور نبودند و میدیدند – تصور نمیکنم که من فراتر از محدویتهای آزادی خودم فعالیت کرده باشم.
سئوال: رویه خاصی در وزارت خارجه وجود دارد، کارمندان استخدام میشوند، بهویژه در مأموریتهای سخت و طاقتفرسا و احساس بیعدالتی میکنند و اوضاع بالا میگیرد و این همان چیزی است که سفارت از آن اجتناب میکند.
هولمز: در زمان من چند نفری این مدلی بودند. یکی که بزرگتر بود و خیلی هم جوان نبود، بیل ایگلتون[9] بود که کنسول تبریز و شاید بزرگترین کارشناس کُردها در جهان بود. او یادداشتهای بسیار طولانی درباره سفرهای خود در مناطق کُرد و حتی مطالب تاریخی و گذشتهنگر درباره جنبش استقلال و دموکراسی کُردها در دهه 1940 نوشت. این کار قدری بدعت محسوب میشد. مردی بسیار جوانتر، معاون کنسولی در اصفهان به نام میلر[10] بود که با بسیاری از بازاریها آشنا شد. آنها در اصفهان از اهمیت خاصی برخوردار بودند و طبقه آنها بعدها نقش مهمی در انقلاب اسلامی ایفا کردند. میلر گزارشهای جالبی نوشت، بیشتر جامعهشناسانه بود تا سیاسی، که حس متفاوتی نسبت به گزارشهای جریان اصلی سفارت از آنچه مردم فکر میکردند به انسان میداد.
خرمشهر حتی از دیدگاه ایرانیان پایان خط بود. مرکز سیاسی نبود. اکثر ایرانیان آنجا اهل آن منطقه نبودند زیرا خرمشهر از نظر تاریخی عربنشین بوده است. اگرچه در ظار بخشی از ایران بود، تا دهه 1920 شیخ محمره آن را اداره میکرد تا اینکه رضاشاه موفق شد آن را تصاحب کند و نام آن را به خرمشهر تغییر دهد. جای معمولی نبود. جای خوبی برای شناخت ایران نبود. آبادان شهر همجوار در دوره مصدق مرکز تحرکات ملیگرایان بود، اما مردم محلی در آن درگیر نبودند و این نوع آشوب در زمان من تحت کنترل شدید قرار داشت.
پینوشتها:
[1] John W. Holmes
[2] Quincy
[3] Agip
[4] Enrico Mattei
[5] Standard Oil of Indiana
[6] Esso
[7] Grey MacKenzie
[8] John Bowling
[9] Bill Eagleton
[10] Miller
تعداد بازدید: 19