26 فروردین 1404
چند روزی از احضار به شهربانی تویسرکان و تهدید رئیس آن نگذشته بود که نامهای به دست ما دادند. نامه از قم و کمیسیونی بود که از اول حکم 26 نفر را برای تبعید امضا کرده بودند. در این نامه نوشته شده بود که شما باید وسایل خودتان را جمع کرده و از تویسرکان به مهاباد رفته تبعید خود را ادامه دهید. اواسط تابستان و اواخر مرداد ماه سال 1354 بود که باید نقل مکان میکردیم. این نقل و انتقال مصادف بود با انتقال آقای منتظری از خلخال به سقز. ایشان را به طبس یعنی منطقه گرم و سپس به مناطق سردسیر مثل خلخال و سقز تبعید کردند. وقتی نامه آمد که باید به مهاباد بروید سئوال کردم آیا حق اعتراض هست یا نه؟ گفتند: نه!
چند روز بعد دو مأمور ژاندارمری ما را سوار ماشین کرده از راه کرمانشاه به طرف مهاباد حرکت کردیم. به کرمانشاه که رسیدیم برای نماز ظهر و عصر قرار شد یک ساعت توقف کنیم. از مأموران خواستم اجازه دهند به شهر رفته در یک مسجد نماز بخوانم، آنها هم قبول کردند. از باب تصادف حاج آقا مجتبی آخوند را که از دوستان ما بود، ملاقات کردم. پس از ادای نماز، حرکت کرده و همراه ژاندارمها به مهاباد رسیدیم. برخلاف جاهای دیگر که ما را تحویل شهربانی میدادند ما را بردند فرمانداری. فرماندار مهاباد بازنشسته ارتش بود. حکومت شاه چون از کردها میترسید و به واسطه حساسیت منطقه کردستان، یک ارتشی را فرماندار گذاشته بود. ژاندارمها ما را تحویل داده رسید گرفتند. فرماندار گفت: حالا در این شهر آزادی، هر کجا میخواهی برو! من رفتم در یک مسافرخانه اتاقی را اجاره کردم. روزها کارم این شده بود که در خیابانها راه افتاده تا خانهای اجاره کنم و خانواده را از تویسرکان به مهاباد بیاورم. نزدیک یک هفته هر روز کارم همین شده بود. اما چون آنجا غریب بودم کسی به ما خانه اجازه نمیداد. تنها کسی که با ما آشنا شد و رفاقت کرد پیشنماز مسجد شیعهها به نام آشیخ عباس آذرم از اهالی خوی بود. او کمکم وقتی دید یک آخوند شیعه اینجا آمده، نزد ما آمد و محبت کرد. واقعاً در غربت و تنهایی این محبتها ارزش دارد. آقای حاج محمد سرورالدین که از اهالی تبریز بود با پسرش در آنجا فرشفروشی داشتند. ایشان با پسرش از هیأت امنای مسجد بودند. کتاب «طب المفید» و «طب الکبیر» را همین حاج محمد سرورالدین نوشته بود. با آنها هم رفیق شدیم و پسر ایشان خیلی زحمت کشید و برای ما منزلی از یکی از اهل سنت به نام حاج صالحی که دو تا اتاق داشت پیدا کرد و بدینترتیب پس از چندین روز زحمت، توانستیم خانهای با دو اتاف را اجاره کنیم.
منبع: شوکران اندیشه: خاطرات و اندیشههایی از آیتالله صالحی، به اهتمام مجتبی لطفی، تهران، کویر، 1395، ص 179 تا 180.
تعداد بازدید: 39