انقلاب اسلامی :: فرانک ای.ماسترون (مسئول کنسولگری)خرمشهر (1960 تا 1962/1339 تا 1341)

فرانک ای.ماسترون (مسئول کنسولگری)خرمشهر (1960 تا 1962/1339 تا 1341)

18 فروردین 1404

فرانک ای.ماسترون[1] در سال 1922 در ماساچوست به دنیا آمد. او مدرک لیسانس خود را از دانشگاه ییل در سال 1943 دریافت کرد. از سال 1943 تا 1946 ستوان یکم ارتش ایالات متحده بود. فرانک ای.ماسترون در سال 1948 به وزارت خارجه پیوست و در اتریش، آلمان، مصر، کویت و فیلیپین خدمت کرد. آقای هنک زیویتز[2] در سال 1989 با آقای ماسترون مصاحبه کرد.

سئوال: اگر هم‌راستا با جنگ جاری ایران و عراق پیش برویم، می‌دانم که در سال‌های 1960 تا 62/ 1339 تا 1341، زمانی که پایانه نفتی در جزیره خارک ساخته شد، کنسول و مسئول کنسولگری در خرمشهر بودید. آیا در آن زمان نشانه‌ای وجود داشت که این منطقه دورافتاده به کانون یک جنگ خونین تبدیل شود؟

ماسترون: زمانی که من در خرمشهر بودم، دو بحران بین ایران و عراق رخ داد. هر دوی این بحران‌ها بر سر خط مرزی در امتداد رودخانه اروندرود بودند. اروندرود، همان‌طور که می‌دانید از تلاقی دجله و فرات تشکیل و از بصره در عراق گذشته و از خرمشهر و آبادان در ایران به خلیج فارس می‌ریزد. این بحران‌ها همان‌طور که گفتم به مسئله خط مرزی مربوط می‌شدند - یعنی در سال 1913 یک کمیسیون مرزی، مرز ایران و عراق را در نقطه کم‌آب اروندرود به سمت ایران ترسیم و تصویب کرده بود.

سئوال: کمیسیون مرزی از چه کسانی تشکیل شده بود؟

ماسترون: کمیسیون مرزی متشکل از ترک‌های عثمانی بود که در آن زمان کنترل آن سوی اروندرود، یعنی عراق کنونی را در دست داشتند. روس‌ها و انگلیسی‌ها و فکر می‌کنم دولت ایران نیز در آنجا حضور داشت، اما در آن روزها روس‌ها و انگلیسی‌ها تقریباً عراق را اداره می‌کردند.

سئوال: منظورتان ایران است.

ماسترون: متأسفم، ایران و انگلیسی‌ها به ویژه در جنوب ایران نفوذ داشتند.

سئوال: آیا این اختلاف منجر به خشونت شد؟

ماسترون: آنچه در واقع اتفاق افتاد این بود که ایرانی‌ها نفت زیادی از آبادان و همچنین از بنادر دیگر به شرکت‌های نفتی بزرگ بین‌المللی می‌فرستادند. فکر می‌کنم هفت خواهر، تقریباً همگی در کنسرسیوم ایرانی نقش داشتند. در آن زمان تولید نفت، ایران را اداره می‌کرد. ایرانیان حس کردند که زمان مناسب است که ادعا کنند که خط مرزی بین ایران و عراق باید در امتداد خط میانه یا وسط رودخانه اروندرود قرار گیرد، که روش صحیح تعیین خطوط مرزی در توده‌های آبی، به‌ویژه رودخانه‌های بین دو کشور یا ایالت‌ها است. از این‌رو، نکته‌ آزار دهنده این بود که هر کشتی وارد شده به آبادان و خرمشهر باید یک کاپیتان عراقی می‌داشت چون این آب‌ها متعلق به عراق بودند. این به‌نظر ایرانی‌ها تحقیرآمیز بود که کشتی‌هایی که به سمت ایران بزرگ می‌آمدند کاپیتان عراقی داشته باشند که آن را به آبادان یا خرمشهر هدایت کند که در آن زمان بندرهای مهمی بودند. بنابراین تصمیم گرفتند که دیگر هیچ کشتی‌ با کاپیتان عراقی نپذیرند. آنها تصور می‌کردند که کشورهای غربی به شدت خواهان نفت ایران هستند که به هر حال کشتی‌های خود را به آنجا می‌فرستند و عراقی هم جرئت نخواهد کرد که قدرت‌های غربی را به چالش بکشد. در واقع، عراقی‌ها هم توپخانه را در امتداد سواحل اروندرود پایین بردند و اعلام کردند که هر کشتی که بدون کاپیتان عراقی از رودخانه بالا بیاید، گلوله باران می‌شود. کاپیتان‌های نفتکش‌ها قصد نداشتند کشتی‌های خود را در اروندرود در معرض چنین تهدیدی قرار دهند و هیچ کشتی وارد آن نشد.

ایرانی‌ها انتظار داشتند که قدرت‌های غربی بر عراق فشار بیاورند تا این تغییر را بپذیرند. قدرت‌های غربی چنین قصدی نداشتند و در نهایت پس از گذشت حدود یک ماه که تمام مخازن ایران پر شد و دیگر جایی برای ذخیره نفت نداشتند، پالایش نفت در آبادان کاهش یافت و بالاخره ایرانی‌ها دست کشیدند.

سئوال: در این زمان حاکم ایران چه کسی بود؟

ماسترون: شاه.

سئوال: شاه، پهلوی، منظورتان پدر شاه نیست.

ماسترون: نه.

سئوال: موضع رسمی دولت آمریکا در مناقشه بین عراق و ایران در آن زمان چه بود؟

ماسترون: ما بی‌طرف بودیم. این امر منطقه‌ای بود و ما دخالت نکردیم.

سئوال: آیا انگلیس نفوذی داشت؟

ماسترون: نه، آنها هم همین موضع را گرفتند. همه همین موضع را گرفتند. تا آنجا که به من مربوط می‌شد با مسئولین آبادان صحبت کردم و توضیح دادم که انتظار از قدرت‌های غربی برای کمک در این موضوع در نهایت به ناامیدی آنان می‌انجامد. اما توصیه‌های من را نپذیرفتند و در نهایت مجبور به تسلیم شدند. این مسئله دوبار تکرار شد؛ سال بعدش به اصرار مدیر جدید بندر آبادان که اتفاقاً مردی با فرهنگ و تحصیلکرده بود. او در سوئیس و بلژیک تحصیل کرده بود و به زبان فرانسه و انگلیسی تسلط کامل داشت. به اصرار او، شاه مجدداً به آنها اجازه داد که دوباره تلاش کنند که باز هم شکست خوردند و دوست خوبم، مدیر بندر، در تهران به زندان افتاد.

سئوال: آیا این قبل از شروع مسلح‌کردن و حمایت از ایران به عنوان یکی از سنگرهای ما در آن قسمت از جهان بود؟

ماسترون: بله، به یک معنا، این قبل از شروع ارسال محموله‌های بزرگ تسلیحاتی به ایران بود. اگرچه که تجهیزات نظامی به آنها می‌دادیم و گروه‌های مستشاری نظامی، گروه‌ مستشاران کمک‌های نظامی را در آنجا داشتیم. یک پایگاه کوچک نیروی دریایی در خرمشهر داشتیم. چند افسر نیروی دریایی آنجا بودند و در آموزش و رسیدگی به برخی از جنبه‌های فنی تجهیزات و نحوه تأمین کمک می‌کردند. یک گروه مستشاری کمک‌های نظامی در اهواز داشتیم که مرکز خوزستان، استان اصلی منطقه کنسولی من بود، که بیشتر نفت از آنجا می‌آمد. آنها در آموزش ارتش ایران کمک می‌کردند. اما آموزش در آن مقطع ابتدایی‌تر بود.

بعدها با ارتقای توانمندی‌های ارتش ایران، در زمان رئیس‌جمهور نیکسون و هنری کیسینجر تصمیم گرفته شد که شاه به سنگر ما در خاورمیانه تبدیل شود. آنها انواع و اقسام سلاح‌های بسیار پیچیده را به او می‌دادند و وضعیت خیلی متفاوت بود.

سئوال: یک مشاهده دیگر در مورد ایران قبل از اینکه به نقطه دیگری از جهان برویم. آیا در آن زمان می‌توانستید نگرش مردم ایران را نسبت به شاه ارزیابی کنید و شاید آنچه را که در نهایت در ایران اتفاق افتاد، پیش‌بینی کنید؟

ماسترون: شاید من به اندازه دیگر حاضران در ایران، تهران و کنسولگری‌ها، موقعیت خوبی نداشتم چون منطقه کنسولی من جمعیتی حدود 75 درصد عرب داشت. ایرانی‌هایی که آنجا بودند تقریباً مدیران، ناظران عملیات‌ها، به‌ویژه عملیات‌های نفتی، یا بازرگانانی بودند که همه از شاه حمایت می‌کردند. اما حتی جمعیت عرب، اعراب - ایرانی‌ها، اگر بتوان آنها را چنین نامید، همگی بسیار به شاه وفادار بودند. عده‌ای بودند که وقتی شاه از ثریا [اسفندیاری بختیاری] جدا شد و با ملکه جدیدش فرح دیبا ازدواج کرد، ناراضی بودند. برخی از بازاری‌ها تا مدت‌ها عکس‌های شاه و ثریا را هنوز پشت مغازه‌هایشان آویزان می‌کردند، در حالی که باید عکس فرح دیبا را آویزان می‌کردند که البته دست به دست می‌شد. اما بسیاری از این مغازه‌داران ایرانی بودند و به‌ویژه بختیاری‌هایی که از ایل ثریا بودند.

 

پی‌نوشت‌ها:

 

[1] Frank E. Maestrone

[2] Hank Zivitz



 
تعداد بازدید: 58


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: