انقلاب اسلامی :: گفتگو با دکتر ناصر فکوهی: هنر و انقلاب

گفتگو با دکتر ناصر فکوهی: هنر و انقلاب

14 اردیبهشت 1390

گفتگو با ناصر فکوهی: هنر و انقلاب

روح الله نادری
142530410_orig.jpg

جنابعالی در کتاب «اسطوره شناسی سیاسی» به «وابستگی و تبعیت کامل نظام های نمادین و تکنولوژیک به نظام های سیاسی» اشاره کرده اید. همچنین در مقالۀ «معماری و انقلاب» با تأکید بر سهم خیال در هر انقلاب، به بررسی معماری و شهرسازی پس از انقلاب روسیه پرداخته و به طور ضمنی از امکان بررسی

این رابطه در انقلاب ایران سخن گفته اید. با این مقدمه:

آیا رابطه فوق الذکر، میان «هنر انقلاب اسلامی» و «جمهوری اسلامی» هم وجود دارد؟ نظام نمادین مطلوب حاکمیت چیست و در کدام یک از گونه های هنری-ادبی بیشتر نمایان شده است؟ و چرا هنر انقلاب به هویت مستقلی دست پیدا نکرده و در اکثر شاخه های هنری، از هنر پیش از انقلاب –به جز در وجوه سلبی- قابل بازشناسی نیست؟

برای آنکه بتوان به این پرسش پاسخ داد، باید این مسئله را مطرح کرد که انقلاب اسلامی هر چند به نظر آخرین انقلاب از نسل انقلاب های کلاسیک به شمار می آید، یعنی انقلاب های گسترده ای که کل یک نظام را در مدت زمانی کوتاه زیر و رو می کنند و به جای آن نظام دیگری را جانشین کرده و سپس وارد مرحله پسا انقلابی می شوند ( یعنی انقلابی از همان نوع انقلاب هایی که در کتاب کلاسیک «کالبد شکافی چهار انقلاب» بر آنها تمرکز شده است) اما به نوعی می توان آن را نخستین انقلاب در دوران انقلاب اطلاعاتی نیز نام داد. زیرا هر چند انقلاب اسلامی در سال های پیش از این انقلاب فناورانه شکل گرفته است، اما همزمان با آن رشد کرد و به ویژه در دورانی رشد شدید انقلاب اطلاعاتی وارد فرایند پسا انقلابی خود شد. از این رو روابط و سازوکارهای انقلاب ایران را نمی توان نه از لحاظ اجتماعی و نه از لحاظ فرهنگی و به همین ترتیب در بر ساخته های دیگری چون هنر و ادبیات و اشکال بازنمایی تصویری و زبانی و غیره با انقلاب های کلاسیک یکی دانست. همین امروز ما شاهد درگیری شدیدی هستیم که میان نظام های تصویری- زبانی و نشان نگارانه (iconographic) از جمله نظام های رسانه ای بر سر قدرت هژمونیک سیاسی و روابط بی شمار آن با سایر فرایندهای اجتماعی در ایران وجود دارد. امروز می بینیم که کوچکترین خبر، حرکت، تصویر می تواند از انعکاسی غیر قابل تصور در سراسر جهان برخوردار باشد که البته در این امر بخش بزرگی را باید به سیاست های تصور شده و پیاده شده قدرت های سیاسی مربوط دانست ، اما اگر این موضوع را کنار بگذاریم و خواسته باشیم بحث را در حوزه روابط هنر و سیاست پیش ببریم بخش بزرگی از ماجرا نیز به تعییرات گسترده ای مربوط می شود که نظام های اجتماعی با کالاهایی که با نظام های حسی در ارتباطتند ( کالاهای شنیداری، دیداری و ...) پیدا کرده اند.
به این ترتیب می توان شاهد آن بود که بر خلاف انقلاب های کلاسیک که با تحول عظیم سیاسی که به وجود می آورند نظام های هنری و به طور عام شناختی را نیز متحول کرده و مجموعه های جدیدی از فرایندهای هنری، ادبی و غیره می سازند که با خود آنها انطباق دارند (برای مثال از انقلاب های بورژوازی سیاسی اواخر قرن هجده و قرن نوزده، رومانتیسم ادبی و سپس سبک های هنری مدرن همین قرن و قرن بیستم بیرون می آید) در انقلاب اسلامی ایران، هنر نه تنها وابسته ای از نظم سیاسی بلکه وابسته ای از نظم اجتماعی است که خود وابسته ای از نظام های سیاسی – اقتصادی – فناورانه جدید در انقلاب اطلاعاتی به شمار می آیند. همانگونه که من بارها تاکید کرده ام، هیچ چیز پس از انقلاب اطلاعاتی به پیش از آن شباهت نخواهد داشت و این فرایند دائما در حال سرعت گرفتن است و در برابر آن ما دو گروه را داریم : اکثریتی که یا نمی خواهند و یا نمی توانند فرایندهای پیش روی خود را بپذیرند و بی شک ضربه شدیدی از این ناخواستن یا ناتوانستن خواهند دید و گروهی که کمابیش به اهمیت ماجرا آگاه شده اند اما نیاز به زمان و یافتن ابزارهای بسیار پیچیده تر و عمیق تری برای دست یابی به راه حل هایی نسبی برای روبرو شدن با آنچه در پیش رویشان می گذرد هستند.
با توجه به آنچه گفتم اگر گزاره شما را بپذیریم که انقلاب نتوانسته است هنر یا هنرها و ادبیاتی با هویت خویش بسازد که به نظر من ساخته است اما نه به گونه ای که در انقلاب های کلاسیک با آن روبرو بوده ایم و این گزاره دیگر را که ما با گونه «بازگشت هنر» پیش از انقلاب روبروئیم که من با چنین صراحتی آن را نمی پذیریم بلکه معتقدم که بیشتر با نوعی بازتعریف و بازسازی آنها به مثابه پدیده هایی جدید از این وجوه هنری – ادبی سروکار داریم تا باز تولید ساده و بی تغییر آنها و اگر باز هم گزاره شما را بپذیریم که ، باید بیش از هر چیز سخن و دیدگاه های خود را نسبی کنیم و از مطلق گرایی در این حوزه و در فرایندهایی که به دلیل انقلاب اطلاعاتی به شدت «فازی» شده اند بپرهیزیم وگرنه به هیچ چیز جز به گفتمان و زبانی عاری از عمق و سطحی نخواهیم رسید که با ابزارهای ایدئولوژیک زبان شناختی می تواند هر ادعایی بکند و طبعا این ادعا ها هیچ تاثیری بر واقعیت در جریان بیرونی نخواهند گذاشت و هنگامی که «زور» به مثابه یک مقوله بی شک موثر بر «کنش» وارد عمل شود، تاثیر آن هموراه نسبت معکوس با زمان استفاده از آن دارد مگر آنکه به صورت پیوستاری بی پایان افزایش یابد و بدین ترتیب عمل تخریب «دیگری» نا سازکار را که هدفش بوده به عمل تخریب «خود» سازگار تبدیل کند.

برای اینکه بحثم را در همین راستا باز کنم تلاش می کنم همان بر همان دو گزاره تاکید کنم. در گزاره نخست به گمان من، ما شاهد زایش و گسترش هویتی مشخص و کاملا قابل مطالعه در هنر های انقلابی بوده ایم که بسیار شباهت به همین امر در انقلاب های کلاسیک دارند. هنر ایدئولوژیک، هنر متعهد به شعارها و اهداف انقلاب، هنر تحت تاثیر گفتمان سیاسی و در جها آن و غیره از این جمله اند. اما باید گفت که ما در اینجا دیگر نمی توانسته ایم و نمی توانیم شاهد بروز یک نوع هنر و ادبیات و زیبا شناسی باشیم و چنین نیز نبوده است ، زیرا چهان اطلاعاتی امکاناتی را ایجاد می کرده است که چنین هنری بتواند تا بی نهایت تفسیر و بازتفسیر شود. مثالی برای شما بزنم از سینمای جنگ که بیشتر از سایر هنرهای هویتی شناخته شده است، این سینما که در اغلب کشورهایی که حماسه و تراژدی بزرگی به نام جنگ را شناخته اند در دوران مدرن شاهدش بوده ایم (از سینمای جنگ آمریکا بگیرید تا شوروی سابق و غیره) ما تفسیرها و بازتولید هایی چنان متفاوت چه از لحاظ شکلی و چه از لحاظ محتوایی داشته ایم که نمی توان به سادگی از دلایل پدید آمدن آنها گذشت. هر یک از این تفسیر ها و بازتولیدها شرایط اجتماعی – سیاسی – افتصادی- فرهنگی خاص خود را داشته اند و باید بر آنها مطالعه شود. و این کاری است که به ندرت و به زحمت در سال های اخیر کسی به سویش رفته است زیرا افراد ترجیح می دهند با مقفولات ساده تقلیل دهنده ذهن ، با سیاه و سفید کردن همه چیز، پاسخ های خود را پیش از مطرح کردن پرسش هایشان بیابند بنابراین اصولا نیازی به تفکر نمی بینند و تفکر در قالب از پیش ساخته شده را بر هر چیز دیگری ترجیح می دهند.
اما نکته دوم، آنچه به نظر می رسد، بازتولید «هنر پیش از انقلاب» است به نظر من، باید به مثابه بخشی از هویت همین جامعه جدید که از انقلاب برون آمده گذاشته شود. اتفاقا به گمان من دیدن هنرهای جدید «غیر سیاسی» یا «غیر ایدئولوژیک» به مثابه اشکال هنر پیش از انقلاب که در انقلاب های دیگر کلاسیک شاهد آن بوده ایم، نوعی عدم توانایی به درک جهان جدید است که بالاتر به آن اشاره کردم. جهانی که در آن هویت های چند گانه ، متکثر، «فازی» و دائما تغییر شکل و محتوا دهنده هر روز بیشتر غالب می شوند. در چنین جهانی، هویت و اصولا زیستن هر انسانی بدل به نوعی اندیشه و به نوعی بیان سیاسی می گردد که به صورت آگاهانه یا ناخود آگاهانه انجام می گیرد و به همین دلیل نیز به شدت هم قابل دستکاری است و هم خود دستکاری کننده. حال به این امر بیافزائید فرایندهای گسترده سیاسی و اقتصادی را که می توانند موقعیت های بالقوه را به موقعیت های بالفعل تبدیل کرده و با مهارتی که در دستکاری بر عناصر هنر و فرهنگ دارد، بازار خود را تا بی نهایت گسترش داده و بر این هنرها تا بی نهایت تاثیر گذاری کنند.
هم از این رو به نظر من، تقسیم هنر و ادبیات و کنش اجتماعی به دو حوزه ایدئولوژیک و غیر ایدئولوژیک، یا هژمونیک و غیر هژمونیک، تنها در قالب هایی روش شناختی روا هستند و در واقعیت بیرونی نه آنکه وجود نداشته باشند بلکه وجود آنها بسیار بیشتر از آنچه تصور می کنیم سطحی هستند و. در حالی که در لایه هایی اندکی درونی تر در فرایندهای اجتماعی با یکدیگر پیوند می خورند. مثالی پیش پا افتاده برای شما بیاورم. شبکه های ماهواره ای موسوم به «لس آنجلسی» که اغلب با انقلاب اسلامی مخالف هستند به صورت سیستماتیک از سریال ها و فیلم های ساخت انقلاب استفاده می کنند. دلیل صرفا آن نیست که توان ساخت سریال یا فیلم ندارند ، دلیل آن است که در نهایت از گروهی از روابط سطحی که بگذریم، نظام های اجتماعی درون جامعه روابطی پیچیده و پیوستاری ایجاد می کننند که بسیار فراتر از گفتمان های سیاسی می روند که در سطح و در عریان ترین شکل ، هر چند موثرترین شکل در کوتاه مدت یعنی خشونت، عمل می کنند.
با توجه به این نکات، به نظر من اندیشه عمیق و تحلیل اساسی بر چگونگی تحول هنر و اندیشه و اشکال نشان نگاری در دوران صد ساله اخیر در کشور ما می تواند بسیاری از عمیق ترین فرایندهای اجتماعی را به ما نشان دهد و ما را از سطحی نگری که نهایتی جز خود شیفتگی ایدئولوژی در یک جهت یا در جهت دیگر ندارد، باز دارد.

• بررسی نمونه های مختلف تاریخی نشان می دهد تحول در هنر مقدم بر تحول در نظام های سیاسی بوده است؛ به بیان دیگر شاید بتوان وابستگی نظام های نمادین و نظام های سیاسی را به دو بخش «قبل از انقلاب سیاسی» و «بعد از انقلاب سیاسی» تقسیم کرد که قبل از انقلاب شاهد «تبعیت نظام سیاسی از نظام نمادین جدید» و پس از انقلاب شاهد «تبعیت نظام نمادین از نظام سیاسی» هستیم. آیا این تقسیم بندی را قبول دارید و اگر نه، تحول در هنر، پیش از وقوع انقلاب سیاسی را چگونه ارزیابی می نمایید؟

فکر می کنم تا اندازه زیادی پاسخ شما را در پرسش اول داده باشم . با این وجود لازم است در اینجا تکرار کنم و شاید ای بحث جدید را باز کنم که شکل و محتوای رابطه میان حوزه هنر و حوزه سیاسی (همچون اکثر قریب به اتفاق حوزه های دیگر) شکل «خطی» نیست ، بلکه شکل «چرخه ای» و امروز ترجیح می دهم بگویم شکل «فازی» و یا حتی شکل «عددی» (دیجیتال) است. این منطق در بررسی مباحث و مسائل اجتماعی ابزاری سخت شکننده است زیرا از انسجام روش شناسانه و نطری قابل اعتنایی برخوردار نیست. ما هنوز در ابتدای یک انقلاب بزرگ فناورانه هستیم که سرعت ایجاد تغییراتی که در حال ایجاد در کل نظام ها اجتماعی و فرایندهای درونی آن است حتی با دوربینانه ترین تصورات ما نیز قابل مقایسه نبوده است. با این وجود گمان می کنم اگر منطق را در خطوط کلی اش بفهمیم می توانیم بسیاری از مسائل دیگر را نیز در رابطه میان هنر و سیاست درک کنیم.
منطق به طور ساده شده ( و طبعا قابل تفسیر و اشتباه در درک) آن است، روابط به گونه ای که ماتصور می کنیم و یا شاهد آنها هستیم ؛ نه وجود دارند و نه وجود ندارند. به عبارت دیگر هر تصویری می تواند همان اندازه حاوی واقعیت باشد و در طرف زمانی ای به شدت متغییر، که ممکن است حاوی اشکال دستکاری کننده باشد و باز هم در ظروف متعییر زمانی و مکانی. در این حالت ما چاره ای جز آن نداریم که درک خود را از واقعیت به مثابه یک شکل و محتوای «روشن » و تمام شده، به درک نسبی از واقعیت به مثابه «چیزی» مبهم و دائما در حال تغییر شکل بدهیم.
ما امروز در جهانی زندگی می کنیم که در آن دیگر «انحصار اطلاعات» حتی محرمانه ترین یا شخصی ترین اطلاعات معنایی ندارد، جهانی که نظام های شناختی دستکاری کننده انسان ها را واداشته اند خود به نخستین جاسوسان زندگی خصوصی و عمومی خود بدل شده و همه چیز، مطلقا همه چیز، را با «دیگران» ی که تصور می کنند می شناسند به «اشتراک» بگذارند. نگاهی به طراحی و ساختار درونی نرم افزارهای طبقه بندی کننده(گوگل و...)، نامه نگاری (یاهو، جی میل...)، اشتراک کتاب و رسانه و نامه و اطلاعات ( تویتر، فیس بوک، ویکی لیکس و...) بیاندازیم، می بینیم که این ابزارها به همان اندازه به ما اطلاعات می دهند که ما را از اطلاعات محروم می کنند. همه ماجرا درآن است که تفاوت میان کسی که «هیچ چیز نمی داند» و کسی که آنقدر می داند که «به هیچ کارش نمی آید» تفاوتی گسستی نیست بلکه تفاوتی پیوستاری است. نظام های جدید فناورانه در واقع به همان اندازه به ما آزادی و احتمال بالقوه آگاهی می دهند که ما را اسیر سازوکارهای دستکاری کننده و کنترل کننده خود می کنند.
در چنین شرایطی باید بر این نکته تاکید کنم که همانگونه که نظام های اجتماعی امروز به شدت تغییرکرده و به شدت در حال تغییر با سرعتی بیشتر هستند، نظام های سیاسی نیزگریزی از تبعیت از چنین تغییراتی ندارند. به همین دلیل نیز روابط «چرخه ای» ، «فازی» یا «عددی» شکل غالب رابطه بین این دوحوزه را تشکیل می دهد که به صورت گسترده ای از کنترل کنشگران فردی و حتی جمعی جارج می شوند. اینکه چه کسی بر چه چیزی در آینده ای نزدیک در چشم انداز میان یا دراز مدت کنترل خواهد داشت و یا توانایی واقعی دستکاری کننده و قابل پیش بینی، چیزی نیست که بتوان از امروز آن را بیان کرد زیرا ذات شبکه بر خلاف اشکال دیگر تولید، انباشت، بازتولید و گردش مهارت ها و آگاهی ها و توانمندی ها، بر اساس عدم فطعیت قرار دارد و نه قطعیت. اما آنچه را شاید بتوان به طور نسبی ادعا کرد این است که شکل و محتوای نظام های سیاسی آینده باید دستکم به همان اندازه پیچیدگی و توانایی درک و روبرو شدن با پیچیدگی های اجتماعی را داشته باشند، و تصور اداره جوامع انسانی کنونی با ابزراهای حتی دو دهه پیش می تواند به سرعتی نظام های اجتماعی را از فرایندهای بازتولید خود به سوی فرایندهای تخریب خود پیش ببرد، بدون آنکه لزوما در چشم انداز این تخریب بدیلی (آلترناتیوی) وجود داشته باشد.

این گفتگو به صورت الکترونیک در اسفند ماه 1389 با مجله «سوره اندیشه» انجام شده است.

منبع: سایت انسان شناسی و فرهنگ



 
تعداد بازدید: 1325


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: