13 بهمن 1397
مصاحبه و تدوین: محمدمهدی موسیخان
در بخش اول و دوم مصاحبه، تاریخچه اتحادیه انجمنهای اسلامی خارج از کشور و دلایل اهمیت آن و مهم ترین تالیفات منتشر شده در داخل کشور در مصاحبه با آقای باقر نژاد معرفی و نقد و بررسی شدند. در این قسمت، به نقد و واکاوی دو کتاب فارسی با موضوع اتحادیه انجمنهای اسلامی، منتشر شده در خارج از کشور میپردازیم و صحت و سقم مطالب این دو کتاب توسط مصاحبه شونده محترم مورد بررسی قرار گرفته اند. شما را به مطالعه بخش آخر این مصاحبه دعوت میکنیم.
در شروع این جلسه بفرمایید که نقاط قوت و نقاط ضعف تاریخنگاری اتحادیه انجمنهای اسلامی در خارج از کشور چه مواردی است؟
همان طوری که در جلسه قبل عرض کردم، در خارج از کشور غیر از مقالات متفرقه و جسته و گریخته ای که در رابطه با اتحادیه نوشته شده، دو کتاب از سوی آقای محمد جعفری چاپ شده که از اعضای سابق اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا میباشد. اولین کتاب ایشان، «پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد»[1] نام دارد که در سال 1383 منتشر شده و حدود 321 صفحه است. کتاب دوم با نام «10 سال با اتحادیه در آلمان»[2] و حجمی حدود 540 صفحه در تابستان 1388 به چاپ رسیده است. آقای محمد جعفری این دو کتاب را در خارج از کشور و پس از خروج از ایران نوشته است.
در رابطه با مقالات متفرقهای که در خارج منتشر شده و من هم آنها را جسته و گریخته دیده ام بحث زیادی ندارم و معمولاً هم آن مقالات از نیروهایی است که با جمهوری اسلامی مشکل دارند و معمولاً هم در راستای اپوزیسیونهای برانداز هستند و چنانچه مطالبی هم از سوی شخصیتهایی که در زمره طیفهای متعادلتری هستند، نوشته شده، آنقدر عمیق نبوده که قابل بحث باشند. به همین جهت به همین دو کتاب آقای محمد جعفری میپردازیم.
البته من با ایشان و امثال ایشان هیچ مشـکل شخصی ندارم، آنها در خارج از کشور به عنوان شخصیتهای مسلمان، شناخته شده بودند، در مقطعی هم همانند بقیه اعضاء با اتحادیه همکاری میکردند. امثال ایشان در مقاطعی از نظر فکری در مسیری حرکت کردند که با واقعیتهای موجود در خارج و داخل کشور فاصله گرفتند. این دو کتاب در چنین وضعیتی به چاپ رسیده است. من صلاح نمیدانستم که در رابطه با کتابهای آقای جعفری بحثی داشته باشم، چون در واقع اهمیتی ندارد که آقای جعفری در این زمینه چه مطلبی نوشتهاست؛ زیرا تاریخنگار میتواند با تحقیق و مطالعه تاریخی، حقیقت را کشف کند و در ضمن برجسته کردن این افراد نمیتواند خارج از اشکال باشد. اما شما فرمودید چنانچه نسلهای بعد و در دهههای بعد، اگر جوانان ما بخواهند مطالعه و تحقیقی در موضوع اتحادیه داشته باشند، کتابها و مدعاهای ایشان به عنوان سند مطرح خواهد شد. به همین لحاظ باید نقدی بر این کتابها باشد تا بعدها چنین اطلاعاتی جریان یکسویه نشود. لذا استدلال حضرت عالی من را قانع کرد که به نقد چندین صفحه ابتدایی کتاب اول ایشان که مربوط به اتحادیه میشود، بپردازم و بقیه ادعاهای ایشان را هم میگذارم در اختیار کسانی که به این موضوعات مسلط تر هستند. در مورد کتاب «10 سال با اتحادیه در آلمان»، بحث و نقد و بررسی 540 صفحه کتاب ایشان، از نظر من کار بیهودهای است، به همین جهت به بیان و نقد چند مورد از ادعاهای کتاب میپردازم و تکلیف بقیه کتاب هم در این راستا روشن خواهد شد. چون اگر ما بخواهیم در رابطه با 540 صفحه کتاب صحبت کنیم لازمه اش این است که در هر صفحهای توقف کنیم و در مورد ادعاهای ایشان به بحث بپردازیم که منوط به یک زمان بسیار طولانی میشود.
پس لطفاً در مورد کتاب اول نظرتان را بفرمایید.
عنوان کتاب خود نشانگر هدف نهایی نویسنده است، بنابراین بر سر عنوان کتاب بحثی ندارم. در صفحه دوم که مقدمه محسوب میشود، نویسنده نقل رویدادها و وقایع را به دو بخش تقسیم کرده: قسمتی که خود شاهد و ناظر بوده و بخش دومی که ایشان از منابع مختلف نقل کرده است. ایشان در این بخش مینویسد: «اما مسئولیت نقلقولها و گفتار هر کسی به عهده راوی آن است» و اضافه میکند «حتی تجزیه و تحلیل نقلقولها وحی منزل نیستند و ممکن است از خطا و نقض مبرا نباشند.» و در آخر جمله ای میآورد : «تا شاید برای نسل حاضر و نسلهای آینده به عنوان تجربه مورد بهرهبرداری قرار گیرد.»
در همین پاراگراف مقدمه، ایشان سعی کرده از خود در قبال نقلقولهایی که میکند سلبمسئولیت کند؛ این جمله را نگاشته تا در آینده مشکلی از باب «مورد سؤال قرار گرفتن» نداشته باشد، به این معنا که هر روایت بیسندی را در جهت اهداف خود نقل کند و اگر مورد سؤال قرار گرفت، بتواند رفع مسئولیت کند. مطالب درباره اتحادیه از صفحه 10 و با عنوان «در پاریس» شروع میشود. در این قسمت نویسنده ادعا میکند: «در جریان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، جیمیکارتر، کاندیدای حزب دمکرات، با شعار دفاع از حقوق بشر و جلوگیری از تراکم تجهیزات نظامی در خاورمیانه، فعالیت مبارزاتی خویش را آغاز کرد و ... شاه فکر کرد که درباره ایران صحبت میکند.»
این یک ادعا است که مستلزم ارائه سند است. کجا شاه چنین فکری داشته و مطرح کرده؟ آیا در کتاب «پاسخ به تاریخ»[3] گفته است؟ یا در مصاحبه ای عنوان کرده؟ شما هیچ سندی در کتاب مشاهده نمیکنید. در پاراگراف بعدی میآورد: «یک سال پیش از انقلاب در لندن (البته نقل قول از آقای بنیصدر) در خانه آقای دکتر تقیزاده، آقای بب (منظور ایشان بهرام بهرامیان است) از دعوتشدنشان به سفارت آمریکا صحبت به میان آورد. گفت آمریکاییها 30 نفر از قماش مرا به سفارت دعوت کردند. به ما گفتند که گردانندگان کنونی رژیم ایران در فساد غوطه میخورند و انقلاب سفید هم شکست خورده است. اگر شماها حاضرید وارد گود بشوید، ما همه گونه کمک میکنیم تا اداره امور کشور را در دست بگیرید.»
اولاً این آقای بهرام بهرامیان که آقای محمد جعفری و آقای بنیصدر از او یاد میکنند و حرفهای او را مستند قرار میدهند، شخصی است که اعضای مسئول جبهه ملی در خارج از کشور ضمن بیانیههایشان کذب بودن ادعاهای او را اعلام کردهاند. در این رابطه میتوانید به مصاحبه دکتر حسین موسویان مسئول تشکیلات و رئیس هیئت اجرایی جبهه ملی ایران در تاریخ 3 تیر 1387، 24 ژوئن 2008 مراجعه کنید. آقای موسویان تمامی ادعاهای آقای بهرامیان در رابطه با واسطه بودن او برای مذاکره میان آمریکا و شاه و مخالفین را کذب محض میداند. حالا شما تصور کنید که اعضای مسئول جبهه ملی اظهارات آقای بهرامیان را قبول ندارند ولی آقای محمد جعفری گفتههای ایشان را، آن هم به روایت آقای بنیصدر برای اثبات ادعای خودش مستند قرار میدهد. نویسنده در پاراگراف بعدی مطرح میکند که: «از آن به بعد، آمد و رفت مخالفین به سفارت آمریکا و گشودن باب مذاکره شروع شد. تجمع احزاب، گروهها و دستهجات مخالف رژیم نضج گرفت و متعاقب آن پخش اعلامیههای با نام و بینام، نامههای سرگشاده مختلف به شاه و مقامات بینالمللی و برگزاری جلسات گوناگون از سوی مخالفین آغاز شد.»
در اینجا باید گفت که این تحلیل، نظر آقای آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب[4]» است. آنجا آقای آبراهامیان از نگاه چپگرایانه خود پایه و اساس این انقلاب را روحانیت و حرکت و رهبری حضرت امام نمیداند، او نامهنگاری فعالین حقوق بشر ایران و شخصیتهای مختلف به شاه و مشابه این موارد را زمینهساز انقلاب میداند و آقای جعفری هم این نظر را مطرح میکند.
در پاراگراف بعدی در رابطه با مقاله 17 دی روزنامه اطلاعات و شروع اعتراضات توضیحاتی میدهد، اینکه چهلمها برگزار شد و اعتراضات گسترش پیدا کرد و شعار مرگ بر شاه سر داده شد. و هیچ اشارهای هم به علت چنین اعتراضاتی نسبت به یک مقاله روزنامه را بیان نمیکند. سؤال در مورد ذکر این وقایع این است که منشاءاین حساسیتها نسبت به این مقاله چه بوده؟ آیا این وقایعی که ایشان در این چند سطر در رابطه با واکنش مردم نسبت به آن مقاله 17 دی نوشته است، غیر از حساسیت مذهبی مردم در رابطه با یک مرجعی به نام آقای خمینی بوده یا خیر؟ ایشان به این مطلب اشاره ندارد که علت این اعتراضات، حساسیت مذهبی مردم به مفاهیم دینی از جمله اهمیت مرجعیت برای آنها بوده است.
در صفحه 11 مدعی است که: «در خارج از کشور از 1354 به بعد بر اثر فعالیتها و شرایط مساعدی که ایجاد شده بود، جو دانشجویی و مبارزاتی کمکم در اختیار دانشجویان مسلمان قرار گرفت و بر اثر فعالیتهای گسترده فرهنگی و انتشاراتی و برپایی جلسات سخنرانی در شهرهای مختلف اروپایی که روزبهروز گسترش پیدا میکرد، توده دانشجویی به اسلام گرایش پیدا میکردند.»
ما در سال 1354 این توده دانشجویی که به اسلام گرایش پیدا کردند را جایی در اروپا ندیدیم. تا سال 57 نیروهای مسلمان در خارج از کشور در اقلیت محض بودند؛ یعنی اگر شهری 500 دانشجوی ایرانی داشت، شاید 5 درصدش مسلمان بودند، بر چه اساسی این ادعا را مطرح میکند، معلوم نیست. ایشان در جمله بعدی میگوید: «اتحادیه انجمنهای اسلامی در اروپا، آمریکا و کانادا این فعالیـتها را سـازماندهی و جهت میدادند.»
البته مطلبی که ایشان اینجا نوشته با مطالبی که در صفحات بعد در مورد مسائل تشکیلاتی اتحادیه مطرح و یک میدان جنگ در داخل اتحادیه میان اعضاء ترسیم میکند، کاملاً با هم منافات دارد. سازمانی که در داخل خود به قول نویسنده این همه درگیری فکری و اصطکاک فکری و ذهنی با هم دارند چگونه میتوانسته این توده دانشجوییای که به اسلام گرایش پیدا میکردند را سازماندهی و جهتدهی کند؟!
وی ادامه میدهد که: «در چارچوب اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان فعالیت میکردم. از سال 51 به بعد به طور مستمر با آقای بنیصدر در ارتباط بودم و مسائل مختلف سیاسی، مذهبی، تاریخی، تشکیلاتی و آنچه که در مورد سرنوشت و آینده کشورم به نظرم میرسید و یا در جوامع مختلف اروپایی مطرح میشد را به طرق گوناگون با ایشان در میان میگذاشتم و به منظور بحث و مشورت در مورد مسائل مختلف با دوستان انجمن اسلامی پاریس و آقای بنیصدر، بدان دیار سفر میکردم.»(ص 11)
اتفاقاً همین رفت و آمدهای غیر مسئولانه نیروهای بنیصدر بود که اتحادیه را باعث گرفتاریهای بسیاری در اتحادیه کرد.
چگونه؟ یک نمونه را بفرمایید؟
در هر موردی از بیانیهها و نشریات اتحادیه که منتشر میشد و به مذاق نوع فکر آقای بنیصدر و دوستانش خوش نمیآمد، نامهنگاریهای تندی از طرف انجمنهایی که این دوستان حضور داشتند به هیئتمدیره انجام میشد. اتفاقاً تعدادی از نامههای انجمن برلین را، آقای جعفری در کتاب «10 سال با اتحادیه» آورده و اغلب آنها هم به قلم ایشان است. اگر کسی نمیدانست فکر میکرد کل مجموعه آن انجمن همین نظر آقایان را دارند، در صورتی که همان طوری که عرض کردم ما سه انجمن داشتیم که با اتحادیه مشکل داشتند و در هر سه آنها، همفکران آقای بنیصدر حضور داشتند: پاریس، برلین و کلن؛ البته وین هم بود که وین زیاد درگیر این نوع مسائل نمیشد. چنین ارتباطات نزدیک از طرف اقلیتی از اعضای اتحادیه با آقای بنیصدر بود که عمده اختلافات داخل اتحادیه را دامن میزد.
در همین صفحه 11 به داستان عید فطر سال 1357 میرسد و به دنبال آن به سراغ واقعه جمعه 17 شهریور میرود: «13 شهریور ماه 1357 که مصادف با عید فطر بود، مردم سراسر تهران به سوی قیطریه که مرکز برگزاری نماز عید فطر بود به راه افتادند.» (چگونگی برگزاری، نقش آقای مفتح و روحانیون مبارز در این نوشتار مشخص نیست.) «بعد از برگزاری نماز عید فطر، توده عظیم مردم به راهپیمایی باشکوهی دست زدند.این تظاهرات گسترده و عظیم بدون کوچکترین حادثه خونینی پایان یافت. متعاقب این تظاهرات، تظاهرات دیگری در 17 شهریور 57 در میدان شهدا (ژاله) اتفاق افتاد.»
در این میان نویسنده به راهپیمایی پنجشنبه 16 شهریور که جمعیت بسیار گستردهتری حتی از روز عید فطر، در آن شرکت کرده بودند، اشاره نمیکند. کسی که تاریخ یک انقلاب را مینویسد، باید به طور دقیق مراحل شروع تا انتها را به درستی مشخص کند. چطور واقعه مهم روز پنج شنبه 16 شهریور در شرح تاریخی ایشان جا نمیگیرد؟ پس از واقعه 17 شهریور و کشته شدن مردم در میدان ژاله، مینویسد: «بنا به اطلاعاتی که به وسیله مبارزین داخل به خارج از کشور رسیده بود، اکثر رهبران تظاهرات و مردم وحشت کرده و به این نتیجه رسیده بودند که مبارزه گوشت با درفش غیرممکن است و بهتر است در این مرحله تن به یک سازش با رژیم بدهند و به تشکیل و شرکت در حکومت نیمبند پارلمانی مشروطه قناعت کنند.»
این یکی از روایتهای عجیبی است که ایشان نقل میکند. اولاً هیچ کدام از کسانی که در دوشنبه 13 شهریور و پنجشنبه 16 شهریور، عنوان رهبری تظاهرات را بر عهده داشتند، در روز جمعه 17 شهریور حضور نداشتند. روز 17 شهریور مردم بودند و حرکتی خودجوش انجام شد. ثانیاً سند این موضوع که رهبران به وحشت افتادند که حالا به یک حکومت نیمبند پارلمانی مشروطه قناعت کنیم، کجاست؟ چه کسی و در کجا مطرح کرده است؟ شما به عنوان کسی که این همه تاریخ انقلاب و حادثه 17 شهریور را زیر و رو کردهاید چنین چیزی را تا به حال شنیدهاید؟ این از ادعاهای بیسند و مدرک آقای جعفری است. در جمله بعدی همان خودشیفتگی که عرض کردم را میتوان دید: «یکی، دو روز بعد از جمعه سیاه برای دیدار و گفتوگو با دوستان به پاریس سفر کردم و در منزل آقای بنیصدر بودم که از نجف به وی تلفن شد، در آن طرف احمدآقا بود که میگفت همه چیز تمام شد! جنبش شکست خورد و سپس پیغام آقای خمینی را به آقای بنیصدر میداد که مضمون آن چنین است: احمد آقا گفت: پدرم (آقای خمینی) میگویند: اولاً یک تحلیلی از اوضاع و احوال فعلی و سیر حوادث برایم بفرستید و در ثانی نظر خود را نسبت به این حادثه اخیر بگویید و اضافه کنید که بهتر است چه موضعی اتخاذ شود؟ چون از تهران مرتب میگویند که گوشت در برابر گلوله نمیتواند مقاومت کند و فشار میآورند و میگویند بهتر است کمی کوتاه بیایم تا آنها بتوانند در مورد انتخابات آزاد و به وجود آمدن یک حکومت ملی به توافق برسند. آقای بنیصدر قریب به این مضمون در جواب گفت: به پدرتان بگویید که نظر من این است که آقا باید قدمی به عقب برندارد و باید اعلامیهای بدهند و مردم را به استقامت و مقاومت هر چه بیشتر دعوت کنند و این زور آخر رژیم است. اگر آقا در این مرحله کوتاه بیایند رژیم موفق میشود که بر نهضت پیروز شود و با راه انداختن سر و صدای یک حکومت نیمبند آزاد و بعد از خاموش کردن مردم، به قلع و قمع همه خواهد پرداخت و حالا که رژیم نفسهای آخر را میزند نباید اجازه داد که نفس تازه کند. خلاصه اگر آقا کوتاه بیاید، آقا و نهضت از بین میروند و رژیم ثابت و پابرجاست. یکی، دو روز بعد آقای خمینی اعلامیه شدیدالحنی صادر کرد و در آن مردم را به استقامت و مقاومت در برابر رژیم شاه دعوت کرد. بعد از این مکالمه تلفنی از نجف، آقای بنیصدر بر اساس دادهها و اوضاع جاری و نیز نظرات مفسرین و اظهارات رسانههای گروهی از ایران تحلیلی از وضعیت جاری مملکت تهیه کرد و در پایان آن تحلیل، پیشنهاد کرد که لازم است آقای خمینی دستور تشکیل یک شورای عمومی را بدهند که در آن از تمام استانها، افراد اُس و قس دار بتوانند وارد شوند و مسائل جاری مملکتی را در این شورا حل و فصل نمایند. سپس آقای بنیصدر این تحلیل را همراه با پیشنهاد خود برای آقای خمینی به نجف فرستاد. من هم بعد از دیدار و گفتوگو با دوستان به برلین بازگشتم.» (صص 11 و 12)
شما با روحیهای که از حضرت امام میشناسید، آیا میتوان این حرفها را تأیید کرد؟ واقعاً با شخصیت امام همخوانی دارد که ایشان مستأصل شود؟ و دست به دامان آقای بنیصدر بشود؟ و از ایشان نظر بخواهد که من چه بکنم؟ در ضمن لازم به توضیح نیست و همگان اذعان میدارند که پل ارتباطی نجف؛ یعنی بیت حضرت امام با خارج از کشور آقای محمود دعایی بود. تا به حال چنین موضوعی نه جایی درج شده و نه شنیده شده که احمد آقا پیرامون مسائل سیاسی مربوط به حضرت امام، مستقیم با بچههای خارج از کشور تماس داشته باشد. در این رابطه و در باره صحت و سقم این مدعا میتوان از آقای دعایی سؤال نمود.
ولی با شواهد و قرائن میتوان این ادعا را نقد کرد.
دقیقاً؛ با نگاه و تحقیقی از شخصیت، تفکرات و اعلامیههای گذشته امام؛ مصاحبه ایشان با لوموند و سخنرانیهای قبلی در نجف، کلاّ با چنین ادعایی تطابق ندارد.
اصولا بنیصدر و یارانش در تحریف تاریخ برای بزرگنمایی خویش تبحر خاصی دارند. برای مثال در قضیه بیانیه دکتر سنجابی که در پاریس منتشر شد ببینید آقای بنیصدر پس از ملاقات دکتر سنجابی با حضرت امام چه میگوید: «... یک متنی را خود او نوشته بود که داد من دیدم. گفتم این متن را (امام) خمینی قبول نمیکند. گفت شما بشین ایرادات آن را رفع کن. من نشستم یک متنی نوشتم که همان متنی است که ایشان امضا کرد و من بردم (منظور بردن نزد حضرت امام است) و...»
حال ببینید دکتر سنجابی پیرامون این موضوع در مصاحبه خود چه میگوید: «... شبی در منزل یکی از دوستان مهمان بودیم، نشسته بودیم و سفره شام انداخته بودند، من کاغذ و قلم گرفتم و همینطوری یواش یواش آن سه ماده را نوشتم. گفتم این نظر من است... » «... خواندم برای آقایان و همه تأیید کردند. آقای بنیصدر هم یک نسخه از این را برد پیش (امام) خمینی. فردا منزل بودم آمد گفت آقا همه چیز درست شد، (امام) خمینی این را قبول کرده، ...[5] »
در اینجا من توضیح دیگری نمیدهم چون متن مصاحبهها خود گویای مطلب است. فقط قصد داشتم نمونه ای را بیان کرده باشم.
تیتر بعدی ایشان در صفحه 12، «آمدن آقای خمینی به پاریس» است و مینویسد: «اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا در حال برگزاری سیزدهمین کنگره سالانه خود با شرکت نمایندگان انجمنهای عضو اتحادیه در 9 تا 11 مهرماه سال 1357 در کاخ جوانان شهر هاگن (Hagen) آلمان غربی بود. یکی دو روز مانده به ختم کنگره آقای صادق طباطبایی به کنگره اطلاع داد که آقای خمینی به پاریس پرواز کرده و رهبر انقلاب فعلاً در پاریس هستند.»
اولاً در این تاریخ، برگزاری چهاردهمین کنگره یا نشست اتحادیه بوده، نه سیزدهمین. ثانیاً تاریخ برگزاری آن 9 تا 11 مهر ماه نیست، نویسنده میگوید یکی دو روز مانده به ختم کنگره، آقا به پاریس آمدند. حضرت امام 14 مهرماه به پاریس آمد، اگر تاریخ برگزاری 9 تا 11 بوده که کنگره تمام شده بوده، پس چطور دو روز مانده به اتمام کنگره آقا به پاریس آمدند؟ این تاریخها چه جور به هم میخواند؟ واقعیت این است که نشست چهاردهم از 11 تا 14 مهر سال 1357 بر پا شد. روز آخر کنگره، حضرت امام از بغداد وارد پاریس شد. اتفاقات بعدیاش را در مصاحبه قبل صحبت کردهایم.
در صفحه 13 مینویسد: «هنگامی که آقای خمینی از بغداد به سوی پاریس پرواز میکند، به آقایان ابوالحسن بنیصدر، صادق قطبزاده و حسن حبیبی خبر داده میشود که آقا به پاریس خواهد آمد.»
چه کسی خبر داده؟ معلوم نیست. این نوع از ادعا کردن که خاطرهنویسی نیست. اولاً در اروپا، از این پرواز غیر از آقای حبیبی کس دیگری خبر نداشته است زیرا وقتی که زمان پرواز از بغداد مشخص میشود، یکی دو ساعت قبل از آن آقای ابراهیم یزدی از بغداد با آقای حبیبی تماس گرفت و موضوع را با آقـای حبیـبی در میان گذاشت و گفت: ما داریم میآییم، آقای خمینی هم سفارش کرده اند که من به منزل کسی وارد نمیشوم و یک جایی مجزا برای من بگیرید. این خاطرهای بود که آقای حبیبی آن را نقل کرده و در کتاب «دیدار در پاریس» منتشر شده است.[6] در هر صورت آقای بنیصدر و دیگران را اگر کسی خبر کرده، آقای حبیبی خبر کرده، نه اینکه از جانب شخص مجهولی خبردار شده باشند. حالا شاید ایشان میدانسته که آقای یزدی است ولی میخواسته نام آقای یزدی را نیاورد. نویسنده ادامه میدهد: «آنها نیز به اتفاق سایر دوستان خود برای استقبال به فرودگاه میروند. پس از ورود آقای خمینی و همراهان به فرودگاه (نمینویسد کدام فرودگاه؟) آقای بنیصدر، قطبزاده، حبیبی و دیگران که به استقبال آمده بودند با آقای خمینی و دیگران احوالپرسی و مصافحه میکنند و هر کدام نیز میل دارند که آقا بر آنها وارد شود. آقای قطبزاده و بنیصدر هر کدام جداگانه محلی را برای اقامت موقت آقا در نظر گرفته بودند. آقای قطبزاده در فرصتهای مختلف به آقای خمینی میگوید منزل و همه چیز برای اقامت آقا آماده است.»
تاکنون بین روایتهای مختلف چنین ادعایی تازگی دارد. در هیچ نقلی نیامده که آقای قطبزاده برای امام جا تعیین کرده است. آقای حبیبی به آقای بنیصدر گفته بود جا لازم داریم و بنیصدر قرار شد جا تهیه کند و بر خلاف نظر حضرت امام، منزل آقای غضنفرپور را تدارک میبیند. بعد هم به بنیصدر تذکر داده شد که مگر قرار نبود منزل کسی نرویم؟ امام و همراهان یک شب آنجا میمانند و بعد به نوفللوشاتو رفتند. در هر صورت آقای قطبزاده اصلاً منزلی تهیه نکرده بود که بخواهد آقا را با خودش ببرد. شاید این مطلب را برای تخریب آقای قطبزاده و دیگران استفاده کرده است. در هر صورت نویسنده ادامه میدهد که: «آقای بنیصدر از سالیان قبل در حومه پاریس در محله ای به نام کشان (Cashan) سکونت داشت و به تازگی در 2 ـ 3 بلوک آن طرفتر از آپارتمان خودشان، آپارتمانی را برای آقای احمد غضنفرپور و همسرش خانم سودابه سدیفی اجاره کرده بود و آنها به آنجا نقل مکان کرده ولی هنوز به درستی تمام اسباب و اثاثیه خود را جابهجا نکرده بودند. بنا به پیشنهاد سودابه و احمد، آن آپارتمان در اختیار آقای خمینی و همراهان قرار گرفت.»
در صورتی که آقای غضنفرپور در بیان خاطرات خود مجموعه نقل قول آقای جعفری را در رابطه با پیشنهاد ایشان و همسرش نفی میکند. برای اطلاع از خاطرات آقای احمد غضنفرپور به جلد 5 کتاب تاریخچه مبارزات اسلامی دانشجویان خارج از کشور، صفحات 40 و 41 مراجعه کنید. با مراجعه و مطالعه مصاحبه کامل آقای غضنفرپور متوجه این موضوع خواهید شد که با روایت آقای جعفری از اصل منافات دارد.
پس از آن نویسنده ادامه میدهد که: «بعد از چند روز اقامت در منزل آقای غضنفرپور، امام و همراهان به ویلای آقای مهدی عسگری در نوفللوشاتو رفتند.»
این مطلب هم نادرست است؛ زیرا امام یک شب بیشتر در منزل آقای غضنفرپور اقامت نداشت و سپس به نوفللوشاتو رفت. در ادامه ادعا میکند که کمیتهای تشکیل شده بود و وظیفه آن کمیته رسیدگی به کارها و حفاظت بود اما بعد قطبزاده و ابراهیم یزدی به این کمیته وقعی نگذاشتند و خودشان کارها را در دستشان گرفتند.(صص 13 و 14) این ادعا از اساس کذب است، چون اصلاً کمیتهای وجود نداشته است.
بنیصدر خود در مصاحبه با رادیو بی بی سی میگوید: «من از بسیاری جهات با آقای یزدی و آقای قطبزاده مخالف بودیم. بنابراین در یک جهت عمل نمیکردیم. در رابطه با آقای خمینی که بعضی تصور میکنند که مثلاّ ما سه نفر کمیته تشکیل داده بودیم، اصلاّ برخورد شدید هم بود... »[7]
پاراگراف بعدی در این رابطه مهم است که مینویسد: «اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان هم که خودش را در این امر بیشتر محق میدانست، عدهای از اعضاء آن که بیشتر از طرفداران و یا اعضاء نهضت آزادی خارج از کشور بودند، با هم شور و مشورت کردند و قرار گذاشته بودند که مسئولیت حفاظت و کارهای دیگر تدارکاتی را به عهده داشته باشند و لذا وقتی آقای خمینی از محله کشان به نوفللوشاتو نقل مکان کرد، یکی دو سه شب اول افراد اتحادیه کار تدارکات و حفاظت از آقای خمینی و .. را به عهده داشتند.»
چهار نفر از اعضای اتحادیه چند شب اولی که امام در نوفللوشاتو به سر برد، کار حفاظت از منزل را انجام دادند که آقایان جعفر نیکویی، همایون یاقوتفام، شاپور مهذب و محمد کیارشی بودند و از اساس شور و مشورت سازمانی در کار نبود. غیر از آقای همایون یاقوتفام که میگویند با نهضت آزادی همکاری داشته، هیچ کدام از این افراد که مسئولیت حفاظت را بر عهده داشتند اصلاً با نهضت آزادی رابطه نداشتند.
در روزهای اول آقای طباطبایی نبود؟
بود ولی بیشتر در نزد حضرت امام به کارها رسیدگی میکرد.
در صفحه 14 در مورد باغ نوفللوشاتو توضیح میدهد که آنجا متعلق به آقای مهدی عسگری بوده که در اصل برای خانم آقای عسگری بوده است. در ادامه میآورد: «... به زیارت او میآمدند، به بحث و گفتوگو میپرداختند و گهگاهی هم از آقای خمینی سؤالاتی میشد که او هم به اختصار جواب میداد. چند روز بعد چادری در وسط باغ برپا کردند و در آنجا نماز جماعت برگزار میشد.»
چادری که نویسنده از آن یاد کرده پس از حدود یک ماه و در اواخر آبان ماه که هوا رو به سردی گذاشته بود برپا شد، قبل آن چادری وجود نداشت. کسی که میخواهد کتاب تاریخی بنویسد باید به خودش زحمت بدهد و درباره جزئیات موضوع تحقیق کند. سپس نویسنده با لحن انتقادی اشاره میکند که: «... آقای یزدی تلفنها را در اختیار گرفت و همه کارها را میکرد و نمیگذاشت کسی با آقا تماس بگیرد، هر کسی میخواست پیش آقا برود باید از کانال ایشان میگذشت و تو هر ملاقات خصوصیای میرفت مینشست و نمیگذاشت آقا با کسی ملاقات خصوصی کند. یکبار بنده خودم وقت گرفته بودم رفتم پیش آقا ایشان آمد نشست و بعد به ایشان تذکر دادم که من میخواهم با آقا تنها باشم بعد ایشان بلند شد و بیرون رفت...» (ص 15)
نقلی قولی هم به همین مضمون از خاطرات آیتالله منتظری آورده که اگر صداقتی در کار بود جملات قبل و بعد و انگیزه آن مرحوم را از ذکر این موضوع به طور کامل بیان میکرد. واقعیت این است که در آنجا آیتالله منتظری در مقام تعریف و تمجید از دکتر یزدی آن مطالب را بیان داشته است.
در اینجا لزومی به تذکر ندارد که توضیح پیرامون بعضی از این روایتها نباید به نوعی تداعی معانی گرایش بنده نسبت به نهضت آزادی باشد. در نوفللوشاتو آقای یزدی یک نفر بود مثل بقیه، ولی باید در مسایل تاریخی یک مقدار انصاف داشت. اما متأسفانه آقای جعفری اختلافات قدیم نهضت آزادی و جبهه ملی را به نوشته تاریخی خود کشانده است. در سراسر این دو کتابِ آقای جعفری، دعوای آقای بنیصدر با نهضت آزادیها را به وضوح میتوان مشاهده کرد. وی تلاش دارد نتیجه بگیرد که اعضای نهضت آزادی مُخِل مبارزات خارج از کشور بودند و کسانی که دلسوز مردم و همگام با مردم بودند، آقای بنیصدر و اطرافیان او بودند. در این صفحه مطرح میکند که آقای یزدی حتی آن روحانیونی مثل آقای املایی و محتشمی و اینها که از نجف همراه امام آمده بودند را در اتاق راه نمیداد؛ یعنی به آنها میدان نمیداده و همه نیز از دست وی عصبی و ناراحت بودند و ناراحتی خودشان را هم ابراز میکردند: «وی برای کنترل نظارت بر امور، تعدادی از دوستان و دانشجویان را از آمریکا و بعضی از اعضاء اتحادیه وابسته به نهضت آزادی و یا هواداران آن را آورده بود و هر کدام را مسئول کاری کرده بود.»
کلاّ چنین مطلبی از اساس نادرست است. گروه اولیه از اعضای اتحادیه و اعضای دیگری که بعدها به پاریس رفتند اصولاًّ در این موضوع با آقای یزدی در ارتباط نبودند. آن 4 نفری که من از آنها نام بردم بدون هماهنگی با دکتر یزدی به عنوان اعضای اتحادیه به پاریس رفتند و محافظت از دور باغ را به عهده گرفتند و حتی پختوپز را آقای کیارشی داوطلبانه انجام داد. 40 ـ 50 نفر از اعضای اتحادیه که در پاریس حضور داشتند هم اکنون در تهران زندگی میکنند و در دسترس هستند، شما میتوانید این جمله آقای جعفری را برایشان بخوانید اگر تأیید کردند ما از آقای جعفری عذرخواهی میکنیم.
آن روزهای اول از اعضای انجمن اسلامی آمریکا حضور داشتند؟
خیر، کسی آنجا نبود.
فقط بچههای اروپا بودند؟
بله، اعضای اروپا بودند، محمد هاشمی اولین نفری بود که از اعضای آمریکا به نوفللوشاتو آمد. ایشان در خاطراتش عنوان کرده که روز سوم، چهارم وارد پاریس شده، ولی بچههای آمریکا بعداً آمدند. در ادامه نویسنده مدعی است که آقای یزدی همه را عصبانی کرده بود، محمد منتظری از راه رسید و اینها را در خانه دیگری جمع کرد و گفت: «چراشما اجازه داده اید که آقای دکتر یزدی در همه امور دخالت کند. و چنان وانمود شود که او نماینده تام الاختیار آقا است. مگر شما چلاق بودید. سپس گفت درست میکنم.» و صبح آمد در حرکتی بساط را از دست دکتر یزدی درآورد.» (ص 16)
این هم یکی از آن موضوعات عجیبی است که ایشان مطرح کرده است. اولاً شخصیت آقای محمد منتظری را همه میشناسند. گاهاّ آدم تندی بود ولی اینکه بیاید و با آقای ابراهیم یزدی این شکل برخورد کند اصلاً چنین نبود. آقای فردوسیپور از روز اول پای تلفن بود و کارهای تلفنی را انجام میداد. آقای جعفری ادعا کرده که در بحث امور آشپزخانه: «آقای حبیبی نوع غذای حضرت امام را تعیین میکرد که امام چه بخورد و چه نخورد تا اینکه حاج مهدی عراقی به پاریس آمد.»(ص 16)
این ادعا از اساس واقعیت ندارد؛ اولاً تا زمانی که حاج مهدی عراقی بیاید، محمد کیارشی از اعضای اتحادیه انجمن اسلامی اروپا آشپزی میکرد تا اینکه حاج مهدی عراقی آمد و به آشپزخانه سر و سامان داد. ثانیاّ تا زمانی که خانم دباغ نیامده بود و به خانه روبهرو نرفت امام از همان غذایی که برای دیگران پخته میشد، میخورد.
سپس نویسنده در صفحه 17 ادعا میکند: «هر کسی فکر میکرد که چگونه پایگاه و موقعیتی برای خودش دست و پا کند و هرچه بیشتر خود را به مرکز قدرت که مشخص شده بود در دست آقای خمینی است نزدیک و نزدیکتر سازد و از این طریق ایده و تفکر خود را تحقق بخشد. کسانی هم فکر میکردند که فقط با دست آقای خمینی و تکیه بر مرجعیت است که ریشه سلطنت 2500 ساله کنده خواهد شد.»
در اینجا آقای جعفری توضیح نمیدهد چه کسانی این فکر را در سر میپروراندند. ببینید مجهول گذاشتن، یک نوع روش است که میتوان ادعاهای فراوان بدون سند و مدرک مطرح کرد. حالا سؤال این است کسانی که چنین فکر میکردند آیا آقای بنیصدر هم جزء آنها بود یا نه؟ چرا نمیگوید آقای بنیصدر جزء آن دسته از افرادی بود که فکر میکرد آقای خمینی دارای این ویژگی است یا نیست؟ آقای بنیصدر در بسیاری از شمارههای خبرنامهاش، «خبرنامه جبهه ملی» به دفعات حمایت از امام و نظریه حکومت اسلامی او را قلم زده است. ایشان اگر میخواهد اشخاص دیگر را متهم کند اول باید خود آقای بنیصدر را متهم کند.
همان خبرنامه جبهه ملی است که از آبان سال 1356 توسط حزب ملت ایران در تهران تکثیر میشد؟
خیر، شمارههای اولیه خبرنامه ای که توسط آقای بنیصدر در خارج از کشور منتشر میشد مربوط به اواخر دهه 1340 است.
در فرانسه بود؟
بله. البته آقای جعفری روایت دیگری دارد و میگوید امور این نشریه را طرفداران لندن اداره میکردند و هیچجا هم توضیح نمیدهد که این افراد لندن چه کسانی بودند؟ چندینبار درباره افراد لندن که امور تدوین و چاپ «انتشارات مصدق» و «خبرنامه» را انجام میدادند صحبت کرده است. برای اینکه از بحث خارج نشویم باید بگویم که آقای جعفری چرا با توجه به مواضع آقای بنیصدر نسبت به حضرت امام، اذعان نمیکند که وقتی در بالای خبرنامه جبهه ملی مینویسد: «استقرار حکومت ملی، هدف جبهه ملی ایران است»، چگونه در سرمقالهای در ضمیمیه خبرنامه شماره 15، خرداد 1357 مینویسد: «ما بدون ذرهای تردید موضع قائد دوران، مرجع تقلید شیعه، آقای خمینی را تصدیق و تأیید میکنیم.»
این مواضع دوگانه، نفاق نیست؟ موضع آقای خمینی در رابطه با حکومت چه بود؟ حکومت ملی بود؟ اگر بالای خبرنامهاتان نوشتهاید «استقرار حکومت ملی، هدف جبهه ملی است»، با جملات آقای بنیصدر در آن سرمقاله از بنیان در تضاد نیست؟ این گزافهگویی از خصوصیات بنیصدر و طرفداران او است. شما اگر به شمارههای خبرنامه جبهه ملی مراجعه کنید از این جملات در رابطه با حضرت امام فراوان خواهید دید. و جالب است که بعداّ آقای جعفری در کتاب دوم خود، نشریه «پیام مجاهد» مربوط به نهضت آزادی را «خمینی نامه» مینامد. حال شما این مطلب را با مطالبی که آقای محمد جعفری میآورد، مقایسه کنید. آقای جعفری، آقای بنیصدر را تا عرش اعلاء بالا میبرد و ایشان را غیرقابل خطاء میداند. بعید میدانم جایی عنوان کرده باشد که آقای بنیصدر در طول فعالیتهای خود دارای اشتباهاتی بوده است. اگر در لابهلای گفتار آقای جعفری چنین نقدی را یافتید صداقت در گفتارش را هم خواهید یافت. از منظر این افراد به غیر از خودشان همه متهم به کیش شخصیت هستند، تنها خودشان را از این صفت مبرا میدانند.
نویسنده در صفحه 19 کتاب، اختلافات گذشته بین جبهه ملی و نهضت آزادی را به میان میکشد. در رابطه با مؤسسین نهضت مقاومت ملی حتی حاضر نمیشود نام آیتالله حاج سیدرضا زنجانی را به عنوان یکی از پایهگذاران نهضت مقاومت ملی بیاورد. چرا نام ایشان را نمیآورد؟ مشخص نیست. در جمله دوم نوشته است: «در سال 1341 غالب ادارهکنندگان نهضت مقاومت ملی، نهضت آزادی را تشکیل دادند.»!
نهضت آزادی ایران در اردیبهشت 1340 تأسیس شده است، سال 41 از کجا آمده؟ الله اعلم. این در حالیست که آقای بنیصدر و جعفری خود را استاد و معلم وقایع دهههای 30 و 40 میدانند. اما در مورد جزییترین مسایل، شما در نوشتههای آنها چنین ایرادها و اشکالهایی را میبینید. اینها مسایل مهمی است که سرسری گرفتن و ارائه دادن آنها به عنوان تاریخ، نوعی خیانت به آگاهی تاریخ است. در ادامه ایشان مطالبی درباره جبهه ملی سوم و اختلاف با صادق قطبزاده دارد که از آن میگذرم.(صص 19 و 20) در اواسط صفحه 21 در مورد اتحادیه مینویسد: «به مرور که به سالهای دهه 50 نزدیک میشویم، کمکم فعالیت اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان شدت میگیرد و اتحادیه [...] از سال 47 به بعد در اروپا در درون «اومزو» (UMSO) که متشکل از دانشجویان مسلمان تمام کشورهای اسلامی بود، شکل گرفت و بعد هم از آن مستقل شد.»
همانطور که در مصاحبه اول گفتم: اتحادیه در زمستان سال 1344 در درون «اومزو» تشکیل شد و نه در سال 47 ! همه شواهد و اسناد در جلد اول کتاب تاریخچه مبارزات اسلامی دانشجویان خارج از کشور موجود است. سپس مینویسد: «بعد از تشکیل اتحادیه اسلامی دانشجویان آقایان دکتر بهشتی، قطبزاده و حبیبی نقش مشاور را به عهده داشتند.»
این افراد یک دوره بیشتر مشاور نبودند، جلد اول تاریخچه را اگر نگاه کنید در صفحه 195 در این رابطه توضیح داده شده است، ولی ایشان مدعی است اینها دائماً مشاور بودند. ایشان اضافه میکند: «آقای دکتر بهشتی که اتحادیه را از آن خود میدانست و حتی در نشست چهارم که اینجانب برای اولینبار در آن شرکت کردم گفت: «آقای جعفری اتحادیه ما را ببین»، در سال 1350 به ایران بازگشت. اما وی از طریق مهدی نواب و صادق طباطبایی به ویژه نواب در آن اعمال نفوذ میکرد.»(ص 21)
آقای محمد جعفری که میگوید برای اولینبار بوده آقای بهشتی را میدیده، شخص خیلی مهمی بوده که آقای بهشتی میخواسته راجع به اتحادیه در نزد ایشان مانوری داشته باشد؟ ایشان دارای چه شخصیت علمی و یا سیاسی بود که آقای بهشتی اصرار داشت که پیش او خودی نشان بدهد؟ البته این جمله را در جای دیگری هم ادعا کرده است. ثانیاً آقای بهشتی سال 50 به ایران برنگشت، ایشان مکرر و به مناسبتهای مختلف این حرف را نوشته که آقای بهشتی یکی، دو سال بعد از نشست ششم به ایران بازگشت. اما واقعیت تاریخی این است که آقای بهشتی یک ماه بعد از نشست ششم در خرداد سال 1349 به ایران مراجعت کرد. بعید میدانم آقای جعفری یکبار به طور جدی تاریخ دقیق بازگشت آقای بهشتی و خیلی از موارد دیگر را جستوجو کرده باشد. جمله بعدی: «بر اثر نارضایتی که از دخالتهای مشاورین در امور اتحادیه، از طرف اعضاء اظهار میشد، آقای حبیبی از شرکت در کنگرهها و سمینارها سر باز زد ولی آقای قطبزاده از طریق دوستان و هواداران نهضت آزادی و هیئتمدیره اتحادیه با دانشجویان در ارتباط بود و بعضی مواقع در سمینارها برای ایراد سخنرانی و یا بحثی شرکت میجست.»
نمیدانم منظور ایشان در بیان چنین جملاتی چیست؟ چون بحث نارضایتی اعضاء از مشاورین، اول بار از درون نیروهای بنیصدر عنوان و طرح گردید. اولینبار هم که خود آقای جعفری به عنوان نماینده انجمن کرفلد در نشست ششم حضور یافت، طبق مفاد اساسنامه انجمنها باید گزارشی از نشست به انجمن مربوطه ارائه میداد. همه نمایندههای حاضر در نشستها میبایست چنین گزارشی به انجمن خود میدادند. ایشان، در گزارش خود به همین موضوعِ «تحمیل نظرات مشاورین» در نشست و ناراحتی اعضا از وقوع چنین امری را با آب و تاب اشاره میکند. در صورتی که ما از هیچیک از اعضایی که در آن نشست شرکت داشتند، به غیر از ایشان، چنین مطلبی را نیافتیم و نشنیدیم. ایشان به جای اینکه گزارش رسمی اتحادیه را به عنوان موضع اتحادیه و به عنوان سند در کتاب منتشر کند، گزارش خود از نشست ششم به انجمن کرفلد را به عنوان سند در کتاب درج میکند.
در صفحه 23 نشریاتی را نام میبرد که به وسیله دانشجویان مسلمان بین سالهای 50 تا 57 توزیع و پخش میشد، مثل خبرنامه جبهه ملی سوم، انتشارات مصدق، انتشارات مدرس، پیام مجاهد، انتشارات 15 خرداد، انتشارات ابوذر و انتشارات اتحادیه که عبارت بودند از: مکتب مبارز، قدس و مجموعه کرامه. در ادامه جمله مینویسد: «تمامی این نشریات به نحوی به وسیله اعضاء اتحادیه پخش و توزیع میشد»، که این همه حقیقت نیست. اصولاً خبرنامه جبهه ملی سوم ربطی به اتحادیه نداشت، تعدادی از اعضای اتحادیه به توزیعش کمک میکردند اما اینکه خودشان مسئولیت پخش خبرنامه را داشته باشند چنین چیزی نبود. این درگیری فکری بین نهضت آزادی و جبهه ملی در درون اتحادیه و بین اعضای عادی هیچ تبلوری نداشت، البته گاهاً در بین اعضای هیئتمدیره و قدیمی اتحادیه مطرح میشد، که آنها هم آنقدر بینشان صمیمیت و رفاقت وجود داشت که بتوانند موضوعات قابل مناقشه را رفاقتی حل و فصل کنند. ولی این که ایشان کل اتحادیه را میدان نبرد بین نهضت آزادی و جبهه ملی میداند واقعاً چنین نبود. اصلاً در بین اعضاء عادی و در داخل انجمنها این مسایل وجود نداشت. مگر، در انجمنهایی که طرفداران بنیصدر عضویت داشتند. او در ادامه میگوید: «در اوایل، این مسائل محسوس نبود، ولی از سال 52 به بعد، اختلافات کاملاً محسوس شده بود، به طوری که این اختلافات در درون اتحادیه مشکلاتی را از جهات مختلف به وجود آورده بود.»(ص 23)
باز استفاده و ارائه همان جملههای مجهول؛ کدام مشکلات به وجود آمده بود؟ آیا گفتن این جمله یک سنگاندازی نیست؟ چنین حرفی به شکل کلی در کتاب درج میشود و پس از آن خواننده فکر میکند چه خبر بوده، چه بزن بزنی داخل این مجموعه بوده است! در حالی که در داخل انجمنها چنین خبرهایی نبود و همانطور که عرض کردم این اختلافات در سطح هیئتمدیره اتحادیه نیز دیده نمیشد.
در ادامه این ادعا اضافه میکند: «پس از اینکه این مسائل در داخل اتحادیه و مابین اعضاء آن اختلاف ایجاد کرد و بخشى از نیروها صرف خنثى کردن یکدیگر میشد و کارها تداخل پیدا میکرد، بعضى از اعضاء اتحادیه پیشنهاد کردند: حال که تمام کارهاى این اشخاص از قبیل توزیع و پخش نشریات و کتابهاى مختلف و فروش آنها وسیله انجمنهاى عضو و غیر عضو اتحادیه انجام میگیرد و میدان عمل و فعالیت اصلى همگى در دایره اتحادیه است [...] اگر اتحادیه مانع فعالیت جدى اینان در مجامع خود بشود، طبعاً این آقایان و گروهها تا حد قابل ملاحظهاى میدان فعالیت خود را از دست خواهند داد.»
سپس مینویسد که بعد هم آمدند جلسه تشکیل بدهند و جلسه اول آقای بنیصدر نیامد و... «جلسه بعدى در سال 56 با شرکت آقایان: بنیصدر، قطبزاده، محمد منتظرى، مهندس غرضى، صادق طباطبایى، مهدى نواب، همایون یاقوتفام، کریم خداپناهى و اینجانب بعد از پایان اعتصاب غذاى اتحادیه انجمنهاى اسلامى دانشجویان خارج از کشور در منزل آقاى بنیصدر در پاریس تشکیل شد.» (ص 24)
ایشان در کتاب «10 سال با اتحادیه» فراموش کرده که چنین جملهای را در این کتاب نوشته، چون در آن کتاب میگوید این جلسه برای حل و فصل دعوای بین سران اتحادیه و روحانیون مبارز تشکیل شد و داشت منجر به اختلاف در اعتـصاب غذا و شکـستن آن میشد و بنیصدر آمد میانه را گرفت و اینها را آشتی داد و اعتصاب غذا تا روز آخر ادامه پیدا کرد. ولی اینجا میگوید این جلسه در پایان اعتصاب غذا و برای حل اختلاف بین نیروهای اتحادیه است.
یک بحث کوچک هم درباره بنیاد رسالت یا همان بنیاد طاهر در صفحه 25 کتاب میکند. که من تمایل ندارم مطلب زیادی درباره این موضوع مطرح کنم و خوانندگان محترم را در این خصوص به جلد دوم خاطرات دکتر ابراهیم یزدی ارجاع میدهم. تنها نکتهای که میتوان در رد مدعای ایشان گفت این است که طی دادگاهی در خارج از کشور که ورثه آقای تولیت علیه آقای یزدی شکایت کردند، ثابت شد که کلیه این اتهامات بیاساس و کذب بوده است و منجر به تبرئه آقای یزدی شد.
در رابطه با ادعاهایی که ایشان از این صفحه به بعد در مورد حضرت امام مطرح میکند، زمان دیگری را برای بحث درباره آن میطلبد. ولی خوانندگان این کتاب باید بدانند، آقای جعفری که در 25 صفحه آغازین، چنین بی پروا و به این مقدار مبادرت به طرح مطالب نادرست و مغرضانه کرده، فکر نمیکنم در صفحات بعدی راه راستی را پیموده باشد.
اما کتاب «10 سال با اتحادیه در آلمان» را نمیتوان با این محدودیت بررسی کرد و احتیاج به زمان بسیار طولانی تری دارد. با این همه سعی میکنم در همین فرصت گوشههایی از این کتاب را هم به عنوان مشت نمونه خروار عرض کنم.
ایشان در مقدمه، صفحه الف، در بند دوم درباره فعالیتهای انقلابی دانشجویان خارج کشور توضیح میدهد: «درباره فعالیتهای انقلابی دانشجویی چند جلد کتاب تا به حال منتشر شده است، پس از مطالعه این آثار و با توجه به اسناد انکارناپذیری که از آن دوران مانده بود و در اختیار داشتم به این نتیجه رسیدم که در هر یک از آنها در مورد چگونگی مبارزات دانشجویان و غیردانشجویان مسلمان در خارج از کشور بهویژه در اروپا گزارشهای نادرست، ناقص و گاهی نیز تحریفات عمدهای صورت گرفته است. بعد از اینکه انقلاب به پیروزی رسید، هر یک از سازمانها، احزاب، دستهها تلاش کردند پیروزی انقلاب را مرهون استعداد، توانایی و مدیریت خویش قلمداد کنند. اما متأسفانه به ندرت دیده میشود که آنها به نقد سابقه خود بپردازند.»
در صفحه ب میگوید: «در صفحات آتی با در نظر داشتن نکات بالا... کوشیدهام بر مبنای اسناد و مدارک به یادگار مانده از آن دوران، گوشههایی از مبارزات ایرانیان خارج از کشور در اروپا را بازکاوی کنم. تحلیلها و توضیحها در این اثر، بر مشاهدات عینی و فعل و انفعالاتی که مستقیم یا غیرمستقیم خود در آن شرکت داشتهام، استوار بوده و منطبق بر اسناد و مدارک ارائه شده است.»
در ابتدا لازم است مدارک و اسنادی که نویسنده در کتاب خود چنین مصمم بر آن تاکید دارد و از آن استفاده کرده است، مورد بررسی قرار گیرد. ایشان 158 صفحه ـ یعنی از صفحه 359 تا 511 ـ مدرک و سند ارائه داده است. در این 158 صفحه 12 صفحه عکسهای شخصی، 5 صفحه مدارک تحصیلی، 60 صفحه نامهنگاریهای شخصی با آقایان قطبزاده و بنیصدر و پاسخ آنها است که تعدادی از این نامهنگاریها به اقتضای عضویت خود در کادر هیئت مدیره دوره هشتم با دیگر اعضای هیئت بوده است. جالب آن که اکثر این نامهنگاریها هم، نامهنگاریهای اختلافانگیز است که با مطالعه آنها موضوع غیر قابل فهم نیست. 37 صفحه از این 158 صفحه نامههای شخصی بنیصدر به نویسنده و بالعکس است، 7 صفحه تصویر نشریات مجاهد و خبرنامه جبهه ملی ایران و 2 صفحه هم نامههای انجمن آمریکا و الباقی، شامل 35 صفحه اسناد اتحادیه میشود که ایشان با توجه به عنوان کتاب، 540 صفحه را به آن تخصیص داده است. ایشان با 35 صفحه اسناد اتحادیه، آن هم براساس بینشهای خود، ادعا میکند کلام حق گفته است؛ دیگر شما خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. این در حالی است که ما با ارائه صدها برگ سند از اتحادیه که در 5 جلد کتاب تاریخچه درج شده است، مدعی کامل بودن مستندات تاریخی اتحادیه نیستیم.
در اینجا اگر بخواهیم در رابطه با موضوعاتی که ایشان در کل کتاب مطرح کرده بحث کنیم، وقت زیادی را میطلبد. بالاجبار یک مورد از میانه کتاب و یک مورد از آخر آن انتخاب و بحث را تمام میکنم. اما بحثی که میخواهم مطرح کنم مربوط به ضمیمه نشریه «قدسِ» شماره دو است که توسط کمیته فلسطین منتشر شد. جنگهای دو ساله داخلی لبنان که اتفاق افتاد، یکسری مصاحبههایی با سران سازمان الفتح در هفتهنامه النهار و دیگر نشریات چاپ شد. آقای صادق طباطبایی در این رابطه به عنوان نماینده اتحادیه به لبنان رفت و مصاحبههایی را با چند تن از افراد الفتح از جمله هانیالحسن (مشاور یاسر عرفات و عضو کمیته مرکزی سازمان الفتح)، منیر شفیق (رئیس مرکز طرح و برنامه ریزی الفتح)، سرگرد کاید (فرمانده کل نظامی الفتح در جنوب لبنان) و مهندس جهاد (از رهبران سیاسی- نظامی کتیبه طلابیه الفتح) انجام داد.
این واقعه در چه سالی اتفاق افتاد؟
سال 1356. متن مصاحبههایی که عرض شد به انضمام ترجمه اظهارات خالد حسن (رئیس کمیته روابط خارجی مجلس ملی فلسطین) پیرامون جنگهای دوساله لبنان که در هفته نامه النهار (6 ژوئیه 1977) به چاپ رسیده بود، به عنوان ضمیمه قدس شماره دو، تحت عنوان: «چند مصاحبه پیرامون وقایع لبنان» در شهریور سال 1356 از طرف اتحادیه چاپ و منتشر شد. پس از انتشار این ضمیمه قدس، انتقادات مختلفی به هیئت مدیره اتحادیه رسید که عمدتاّ از سوی طرفداران بنیصدر بود.
چرا؟
اگر بخواهیم واقعیت مطلب را بگوئیم، همه تلاشها برای مخالفت و معارضت با امام موسی صدر بود، بهانه آنها هم در این زمینه همکاری استراتژیک امام موسیصدر با حافظاسد برای حفظ شیعیان لبنان بود، اینها میگفتند این همکاری خیانت به آرمانها و مبارزات فلسطین است و امام موسی صدر موضعی علیه حافظاسد ندارد. همانطور که عرض کردم از جمله مصاحبههای آقای صادق طباطبایی در لبنان، مصاحبه با آقایهانیالحسن مشاور وقت یاسر عرفات بود. پس از چاپ ضمیمه شماره 2، در حدود اواخر آبان و یا اوایل آذر ماه همان سال افرادی، که آقای جعفری میگوید دارودسته جلالالدین فارسی بودند، به دفتر طرح و برنامه الفتح (آقای منیر شفیق) مراجعه میکنند و میگویند نشریه قدس مصاحبه ای از زبان هانیالحسن چاپ کرده که شوروی و شخص کمال جنبلاط را مسئول جنگهای لبنان میداند. اسمیهم از نماینده اتحادیه انجمنهای اسلامی (صادق طباطبایی) نمیآورند. پس از تماس منیر شفیق با هانیالحسن برای روشن شدن موضوع، وی میگوید: من اصلاً نشریه قدس را نمیشناسم و با آن مصاحبهای نکردهام و دست خطی به همین مضمون مینویسد. آنها نیز این نظر را با افرودن مقدمه ای از خود به عنوان بیانیه «کمیته ایرانی پشتیبانی از نهضت ملی آزادیبخش فلسطین» به پاریس و برلین برای آقای بنیصدر و آشنایان او میفرستند و در دی ماه، بنیصدر دست خط هانیالحسن را در خبرنامه جبهه ملی و دوستانش در روزنامه «پیک مبارز» (نشریه انجمن دانشجویان ایرانی در برلین غربی) در 29 دی 1356 چاپ کردند که با اعتراض اعضای اتحادیه مواجه شد. البته نشریه دیگری به نام «درفش» این نامه را با مقدمهای در ضمیمه شماره 12 خود منتشر کرد. آقای صادق طباطبایی با بنیصدرتماس گرفت و اعتراض اتحادیه را به او گوشزد کرد که مطابق معمول پاسخی موجه ارائه نداد. تا اینکه از طرف اتحادیه نامه ای به او نوشته شد و با طرح 6 سؤال خواستار پاسخ قانع کننده ای شدند. بنیصدر به ناچار جوابیه ای را در 6 صفحه برای اتحادیه فرستاد که از بُعد توجیه عملکرد ناصواب خویش خواندنی و دیدنی است و چنانچه فرصت بود، کل متن آن نامه را برایتان میخواندم. پس از این بلوایی که بنیصدر و یارانش در اروپا برپا کردند و به دفاع از عملکرد خویش پرداختند، صادق طباطبایی مجدداّ از طرف اتحادیه به خاطر همین موضوع به لبنان سفر کرد و به اتفاق امام موسی صدر و دکتر چمران به دیدار یاسر عرفات رفته و موضوع را با او در میان گذاشتند. پس از احضار هانیالحسن توسط یاسر عرفات، مطلب پیش آمده به ایشان منتقل شد، هانیالحسن در پاسخ چنین اظهار داشت: آقای جلالالدین فارسی با سه نفر ایرانی دیگر نزد من آمدند و اظهار داشتند که ماهنامه قدس از قول شما مطالبی را در رابطه با خیانت شوروی به انقلاب فلسطین، عدم نقش اسلام در گروههای فلسطینی به خصوص الفتح، مسئله کمال جنبلاط و امام موسی صدر منتشر کرده است و از من خواستند تا نظرم را کتباً بدهم. من هم نوشتم که چنین نظراتی ندارم. پس از آن نماینده اتحادیه متن چاپ شده در ضمیمه قدس شماره دو را در اختیار او قرار داد و مشخص گردید که اولاً به جهت اینکه نام ماهنامه قدس برای او ناآشنا بوده، ملاقاتکنندگان از اظهار نام اتحادیه خودداری و فقط اشاره به ماهنامه قدس کردند و ثانیاً چنین جملاتی از او در ضمیمه قدس نقل نگردیده است. به همین جهت همان روز هانیالحسن متنی را در پاسخ به پرسش نماینده اتحادیه نوشت که برای اطلاع از جواب هانیالحسن باید به جلد چهارم کتاب «تاریخچه» و بیانیه اتحادیه به اسم «نامه سرگشاده» که در 9 اسفند 1356 منتشر و تقریبا کل ماجرا را توضیح داده است ( جلد 3 تاریخچه، پیوست 17) مراجعه کنید.
حالا آقای جعفری چه مینویسد؟ اولاً هیچ ذکر نمیکند که این نامه را بنیصدر چاپ کرده و ماجرا را اینطور با کلماتی نیش دار بیان میکند: «مسئله خیلی خندهدار و شیر تو شیر شده بود. بعد از انتشار دستخط هانیالحسن، اتحادیه که در تله افتاده بود، مجدداً نزد هانیالحسن و یاسر عرفات رفته و از آنها دستخط گرفتند مبنی بر اینکه مصاحبههایی که قدس با آنها انجام داده، اولاً درست بوده و ثانیاً ما با سوریه و حرکت المحرومین متحد و یار و یاور یکدیگر هستیم. سپس آن را تحت عنوان نامهای سرگشاده در قدس در تاریخ ۹ اسفند ۵۶ انتشار دادند.» (ص 213)
به کلماتی که به اتحادیه نسبت میدهد دقت کنید. چون این موضوع به خبرنامه آقای بنیصدر برمیخورد، لذا به این شکل فضای اتحادیه را توصیف میکند، که با واقعیت تطبیق ندارد.
در یکی از مطالب جالب دیگری که ایشان در کتاب نقل میکند میگوید: «اتحادیه بعد از نشست نهم به من مأموریت داد تاریخچه اتحادیه در یک سال گذشته را بنویسم.» (ص 24) ایشان در کتاب خود آن تاریخچه را آورده است. شما وقتی آن را مطالعه میکنید متوجه نمیشوید که این متن، تاریخ اتحادیه است! از ابتدای نوشته، دعواهای بین خودش در هیئتمدیره و افراد دیگر را به عنوان تاریخ اتحادیه آورده است! آیا نوشته ایشان، عملکرد اتحادیه بوده است؟ نمیدانم ایشان واقعاً چه فکر میکند؟ من دیگر از بقیه مطالب میگذرم. مطلب دیگر موضوعی است که در صفحههای 306 تا 310 این حقیر را هم از عتاب خود محروم نکرده است.
درباره چه موضوعی شما را نقد کرده است؟
ایشان در رابطه با جدول گروههای سیاسی در بخش اول از جلد یکم کتاب «تاریخچه مبارزات اسلامی دانشجویان خارج از کشور» و توضیحات آنها به بنده ایراد گرفته که مطالب نادرستی آنجا آمده است. در مقدمه همان جلد اول توضیح داده شده که این تحلیلِ وقایع سهگانه در ابتدای کتاب، اصلاً نوشته من نیست، بلکه از تحلیلهای اتحادیه است که به عنوان یکی از اسناد اتحادیه در بخش اول کتاب ارانه شده است. موضوع دوم در رابطه با آقایان قطبزاده، حبیبی و بنیصدر است که آقای جعفری (علی رغم موضع خصمانه خویش نسبت به آقایان قطب زاده و حبیبی) میگوید بنده در کتاب حق آنان و زحماتشان را ضایع کردهام. کتاب تاریخچه در دسترس است. هرجایی که موضوع و سندی به این افراد مربوط میشد، نام و فعالیت آنها در کتاب آمده است. نظرش در مورد کتاب تاریخچه این است که: «همانطوری که آقای دکتر یزدی در کتاب «تاریخ سیاسی بیستوپنج ساله» کل اتحادیه را منتسب به خود کرده است، این کتاب نیز چنین تحلیل گردیده که گویا آقای دکتر بهشتی و طرفداران او اتحادیه را پایهگذاری کردهاند.» آیا واقعاّ شما از کتاب تاریخچه، بهخصوص جلد اول، برداشتت این است که آقای دکتر بهشتی مؤسس اتحادیه بوده است؟
خیر. ایشان به اتحادیه مشاوره میدادند.
بله، مشاوره و کمک میکردند. در کجای آن کتاب اعلام شده که آقای بهشتی پایهگذار اتحادیه بوده که ایشان مدعی است؟ آیا به واقع در کتاب نوشته شده آقای دکتر بهشتی و طرفداران او اتحادیه را پایهگذاری کردند؟ مطلب بعدی میگوید در جدولی که از مسئولین اتحادیه تهیه شده نام آقای جعفری را به عمد نیاوردهایم. من ایشان را به جلد دوم، بخش نشست هشتم و معرفی اعضای انتخاب شده هیئتمدیره ارجاع میدهم که نام آقای جعفری به عنوان منتخب نشست، ذکر و زندگینامه ایشان با احترام نوشته شده است.
به عنوان آخرین سؤال، به نظر شما چه موضوعاتی تاکنون در تاریخنگاری اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان خارج از کشور مورد توجه نبودهاند و باید مورد تحقیق و بررسی قرار گیرند؟
چیزی که برایم همیشه مهم بوده، نوع تشکیلات اتحادیه است که میتواند سرمشق خیلی از سازمانها و حتی گروههای دیگر قرار گیرد که به آن توجه نشده است. بررسی اساسنامه و مصوبات اتحادیه خیلی مهم است. موضوع کنفرانسهای فرهنگی اتحادیه و بحثهایی که در آن مطرح میشد، از جمله مواردی است که مورد توجه قرار نگرفته است. بحث استقلال سیاسی و مالی اتحادیه از آن موضوعاتی به شمار میآید که با مطالعه آن میتوان نتایج بسیار مهمی را به دست آورد. بررسی و تحلیل موضوعات نظری و ایدئولوژی که در نشریه مکتب مبارز منتشر میشد میتواند فضای نظری و علمی اعضای اتحادیه را در قبل از انقلاب معلوم کند.
از اینکه لطف کردید و سه جلسه به ما وقت دادید و با حوصله به سؤالات پاسخ دادید بسیار سپاسگزارم.
پایان
پینوشتها:
[1]. جعفری، محمد، پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، فرانکفورت: انتشارات برزاوند، 1383.
[2]. همو، ده سال با اتحادیه در آلمان، فرانکفورت: انتشارات برزاوند، تابستان 1388.
[3]. پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ترجمه شهریار ماکان، تهران: نشر مهر، 1375.
[4]. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه محمد ابراهیم فتاحی و احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، 1377.
[5]. انقلاب ایران به روایت رادیو بی بی سی، به کوشش عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران: طرح نو، 1372، صص 255 و 256.
[6]. دیدار در پاریس؛ خاطرات دکتر حسن حبیبی و خانم شفیقه رهیده، به کوشش پدرام الوندی، تهران: مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسیصدر، 1395، صص 20 ـ 57.
[7]. انقلاب ایران به روایت رادیو بی بی سی، ص252.
تعداد بازدید: 3593