امام آینهها

به شهر شبزدگان همچو آرزویی دور
امام آینهها از کرانه نور
رسید عاصی و عاشق، پر از عطوفت و خشم
چو روح صاعقه از اوج قلههای غرور
ستارهها همه فریادِ نور سردادند
غریو شوق برآمد ز چشمههای بلور
خوشا به آینههایی که عاشقانه شکست
غرور کاذبشان زان همه تجلی و نور
به چشمخانه او ازدحام آینههاست
چو خیل ذره که دارد در آفتاب حضور
بگو چه کرد قیامت به برکههای خموش؟
بگو چه گفت نگاهت به...