14 آبان 1402
مترجم: محمدباقر خوشنویسان
ویراستار: فرهاد طاهری
*توضیح گروه ترجمه و پژوهش منابع خارجی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی:
ویلیام لفلت از کارکنان سفارت آمریکا در ایران در دوران سفیری آرمین مایر، مکآرتور و ریچارد هلمز و مسئول و تحلیلگر امور اقتصادی سفارت بود. در این سمت، محرم اسرار کسانی شد که در تصمیمگیری و اجرای طرحها در بخشهای مختلف اقتصاد ایران فعال بودند. لفلت در 1353ش از ایران رفت و چندی بعد در سمت معاون رئیس نمایندگی شرکت جنرالالکتریک، به ایران بازگشت. خاطرات لفلت، درباره فعالیتهای تصمیمگیرندگان اقتصاد ایران و نیز روابط اقتصادی ایران و آمریکا در دهۀ 1350 نکتههای فراوانی دارد.
مصاحبه شونده: ویلیام لفلت[1] تاریخ: 29 آوریل 1987
مصاحبهکننده: ویلیام بِر مکان: واشنگتن دی سی
ویلیام برِ در 29 آوریل 1987[9 اردیبهشت 1366] در واشنگتن دی سی با ویلیام لفلت مصاحبه کرده است. این مصاحبه بخشی از پروژه مشترک بین اداره تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا و بنیاد مطالعات ایران است.
****
س: ابتدا سؤالاتی درباره پیشینه شما دارم. کجا بهدنیا آمدهاید و بزرگ شدهاید؟
لفلت: من در لیوینگستون[2] کالفیرنیا به دنیا آمدم و همانجا بزرگ شدم و تا دبیرستان هم آنجا بودم.
س: در کجا ادامه تحصیل دادید؟
لفلت: در زمان جنگ، سه سال به ارتش آمریکا رفتم. آنجا بود که آموزشهای زیادی دیدم. سپس، بیرون آمدم و بعد با هدف تحصیل در سرویس دیپلماتیک به دانشکده سرویس خارجی دانشگاه جورج تاون رفتم. کارم را در 1950 [1329] به عنوان رابط دیپلماتیک آغاز کردم، سپس به بخش امور سازمان ملل رفتم و بالاخره در 1952[1331] در امتحان سرویس خارجه قبول شدم.
س: بنابراین، شما در اواخر دهه 1940[1320] در جورج تاون بودید؟
لفلت: بله، از 1947 تا 1950[1326 تا 1329].
س: به جنگ برگردیم. در زمان جنگ، کجا مستقر بودید؟
لفلت: در اروپا در پیاده نظام بودم.
س: مأموریتهای دیپلماتیک شما در دهه 1950[1330] چه بودند؟
لفلت: من کارم را در برنامه آژانس توسعه بینالملل آمریکا در افغانستان شروع کردم. تنها پشتیبان اداری برای مدیر این برنامه بودم و حتی گاهی اوقات مدیریت آن را به عهده داشتم.
س: آیا سازمان همکاریهای بینالملل[3] نبود؟
لفلت: برنامه اصل چهار
س: پس، اداره همکاریهای فنی بود.
لفلت: همکاریهای فنی[4]
س: و بعد از افغانستان؟
لفلت: بعد از افغانستان، در سمت معاون کنسول به بیلبائو در اسپانیا رفتم. سپس برای گذراندن تحصیلات تکمیلی اقتصادی به مرکز لیتار[5] [...] در هاروارد رفتم که هم اکنون دانشکده مدیریت دولتی جان اف کندی است. بعد از آن به واشنگتن و به اداره امور جنوب آسیا برگشتم، و در آنجا ابتدا در میز هند، سیلان، نپال، و بعد در میز افغانستان، پاکستان مشغول شدم.
س: چهکاری انجام میدادید؟ فقط امور عادی سیاسی، اقتصادی، نظامی؟
لفلت: من متاسفانه جزو آخرین نفرات از افراد قدیمی بودم که در چند زمینه مهارت داشتم. در امور جنوب آسیا، در میز سیاسی سیلان و نپال و معاون میز هند بودم. بعداً، مأمور در میز اقتصادی افغانستان و پاکستان بودم، هر چند که آن موقع تفاوت چندانی وجود نداشت. از آنجا در مأموریت نفتی به بوینوس آیرس در آرژانتین رفتم و در آنجا یک سال ماندم و سپس به شهری به نام کوردوبا که انقلابهایی در حال شکلگیری بود (یکی از آنها تازه شروع شده بود)، نقل مکان کردم تا یک کنسولگری را افتتاح کنیم.
س: اوایل دهه 1960 [1340] بود؟
لفلت: اوایل یا اواسط دهه 1960. آنجا را در 1964[1343] ترک کردم و در مقام رییس پرسنل آمریکای لاتین به واشنگتن برگشتم. چند سال در این مقام بودم و سپس در سمت معاون مأمور اصلی به ناپل ایتالیا رفتم. فکر میکنید این مأموریت مرا برای چهکاری آماده میکرد؟ پنج سال رایزن اقتصادی در تهران شدم! (خنده)
س: در واقع، شما همه کاره بودید؟
لفلت: بله.
س: چه زمینههایی باعث شد که به شما چنین مأموریتی در تهران محول شود؟ آیا انتخاب خودتان بود؟
لفلت: نه، این حتی در مخیله من هم نمیگنجید، اما نیک تاچر[6]، معاون سفیر، و آرمین مایر[7]، سفیر، هر دو مرا میشناختند و حدس میزنم از آنجایی که در پیدا کردن شخصی کار بلد مشکل داشتند، مرا انتخاب کردند.
س: در چه سالی بود؟
لفلت: در تابستان 1969[1348] بود.
س: در واقع مایر داشت میرفت.
لفلت: بله، وقتی که من آنجا رسیدم، مایر رفته بود. اما نیک آنجا بود و سپس داگ مک آرتور[8] آمد.
س: وظایف کلی شما در مقام رایزن بازرگانی اقتصادی چه بود؟
لفلت: ما هنوز مواردی باقیمانده از برنامههای کمک داشتیم که باید تلاش میکردیم تا آنها را به پایان برسانیم. مأموروقت مالی، مرحوم اد پرینس[9] و من به همراه سفیر، مک آرتور، و رئیس وقت سازمان برنامه ایران، مهدی سمیعی که اکنون در لندن است آخرین بررسی اقتصاد ایران را براساس توافقنامههای ایران و آمریکا و توافقنامههای کمک انجام دادیم. در آن زمان اوضاع کاملاً مبهم بود. برای هر دوی ما اوضاع سخت بود. ما تا آن زمان هیچ برنامه کمکی هم نبود و دلیلی نداشتیم که در اقتصاد آنها دخالت کنیم.
س: نام رئیس سازمان برنامه در آن زمان چه بود؟
لفلت: مهدی سمیعی. از دیگر وظایف ما گزارش اجمالی درباره تحولات اقتصاد ایران بود. من یک مأمور نفتی، یک مأمور هوانوردی کشوری، مأمور ملی، برخی مأموران تجاری و بازرگانی، ازجمله یک وابسته بازرگانی داشتم. ما تلاش میکردیم تا کارهای بسیاری را انجام دهیم.
س: آیا وظایف شما طی زمان فرق کرد؟
لفلت: بلی تغییر کرد. تا حدی که دیگر هیچ مسئولیتی در برنامه کمک آمریکا را نداشتیم؛ مأموریتهای تجاری بیشتر مورد توجه بود و ما یک مرکز تجاری در تهران اضافه کردیم. این تغییر مأموریت مشخص و محسوسی نبود.
س: آیا اصلا در زمینه موضوعات مرتبط با فروش سلاح کاری میکردید، برای مثال جنبههای اقتصادی فروش سلاح یا...
لفلت: بلی، تا حدی. ما در زمینه نحوه و میزان بازپرداخت وامها تحلیلهای خوبی انجام دادیم، زیرا در اوایل دهه 1970[1350]، این مشخصه نشانه میزان توانایی کشور ایران برای بازپرداخت بود. ما قانونی متکی به تجربه داشتیم که براساس آن اگر آنها بیش از بیست درصد درآمد ارزی خود را برای جبران بدهیهای خود اختصاص میدادند، آنگاه به حد خود یا کمی بیشتر میرسیدند. این معیارها این روزها تغییر کرده است.
س: فروش سلاح از محل اعتبارات اکسیم بانک [بانک صادرات و واردات] برنامه ریزی میشد؟
لفلت: بله، اعتبارات اکسیم بانک در آن روزها.
س: افرادی که در دفترهای شما کار میکردند، چه کسانی بودند؟ برای مثال، چه کسانی در موضوعات نفتی کار میکردند؟
لفلت: اول، باب دویل[10] بود. بعد، جان واشبورن[11] جانشین او شد و بعد از آن هم دیوید پترسون[12] جای او آمد. زمانی که من سفارت را در 1974[1353] ترک کردم، دیوید هنوز آنجا بود.
س: چه کسی مأمور مالی بود؟
لفلت: در ابتدا اد پرینس، مأمور مالی بود. سپس الکس راتری[13] که هم اکنون سرکنسول در فرانکفورت است جای او را گرفت. بعد از آن، والتر لوندی[14]، که الان در امور افریقاست، جانشین او شد. وقتی من آنجا را ترک کردم والتر بود. شخص دیگری که در حال حاضر سفیر پاراگوئه است، بعداً جانشین والتر شد. اسم او را بهخاطر نمیآورم. (کلاید تیلور[15])
س: آیا ایرانی هم وجود داشت که برای شما کار کند؟
لفلت، بله، ما دو کارمند در بخش اقتصادی داشتیم. گشتاسب بختیان. نام آن یکی چه بود؟ فکر میکنم بقیه آنها در بخش بازرگانی کار میکردند. بختیان تنها کسی بود که واقعاً برای بخش بازرگانی کار میکرد. در بخش بازرگانی، اسماعیل قبادی، آیک پیرنظر[16]، دیوید کاشانی، خانم ملیکیان بودند. البته کامل درست نیست، ولی آرپیک هم بود. چرا نام خانوادگی آنها به ذهنم نمیآید؟ الان یادم نمیآید.
س: شما اتباع ایرانی هم داشتید؟
لفلت، بله داشتیم.
س: کار تحقیقاتی میکردند؟
لفلت: در مشاغل تحقیقاتی و در بخش تجاری، برای آماده کردن WTDs[17] ـ فهرستهای راهنمای تجارت جهانی ـ لیست توزیعکنندگان، لیستهای تماس فعال بودند. اغلب با بازرگانان آمریکایی بیرون میرفتند، آنها را در معاشرت همراهی میکردند و مترجم آنها بودند، اگرچه این فراتر از وظیفه آنها بود.
س: علاوه بر سفیر (اگر فعلا سفیر را کنار بگذاریم) از افراد بانفوذ در سفارت، غیر از بخش اقتصادی چه کسانی بودند؟
لفلت: رایزن سیاسی و معاون سفیر که در اولین روزهای مأموریت من، نیک تاچر بود، و جک آرمیتاژ[18] هم رایزن سیاسی بود البته همیشه بانفوذ بودند. بعداً جک میکلاس[19] معاون سفیر و دان توسینت[20] رایزن سیاسی جانشین شد و بعد از آن هم، اندی کیلگور[21] رایزن سیاسی جایگزین شد.
س: آیا مقارن همان زمان میدانستید رئیس گروه مشاوران کمک نظامی چه کسی است؟
لفلت: بله. ژنرال همیلتون توییچل[22].
س: توییچل هنوز آنجا بود؟
لفلت: او آنجا بود. بعد از آن، باچ ویلیامسون[23] جانشین او شد و سپس راک برت[24] جای او آمد؟ برت، نه؟ برت نبود؛ برت در نیروی هوایی بود. وقتی که فرد نامناسبی انتخاب میشد، تغییرات خندهدار میشد. نام او را نمیتوانم الان دقیقا بهیاد بیاورم.
س: حدس میزنم در واقع شما برای مک آرتور کار میکردید؟
لفلت: بله.
س: کار کردن با او چگونه بود؟
لفلت: ساده و بی آلایش؟
س: به همان اندازه که شما...
لفلت: من خیلی خوب با او سازگار بودم. اما خیلیها اینطور نبودند؛ شاید به این خاطر که توانایی او در امور اقتصادی به خوبی رشد نکرده بود. او هم برای جمع آوری اطلاعات و هم برای تحلیل اهدافش به من متکی بود. اینطور به نظر من میرسید که او اعتمادی بسیار به من داشت. همان اوایل فهمیدم که اگر بخواهم با او بحث کنم، بهتر است خصوصی این کار را بکنم، نه علنی یا در جلوی کارکنان. با او باید اینطور رفتار میکردم. ما گاهی اوقات در ساعت سه یا چهار بامداد در روی تختش با هم بودیم و درباره مذاکرات نفت تهران در اوایل دهه 1970[1350] گزارش میدادیم. دونالد موری[25]، همکار من در سفارت بریتانیا، و من به دیدار نمایندگان شرکتهای نفتی میرفتیم. ممکن بود لرد استراتالموند[26]، ویلی پریزر[27]، چاک پیرسی[28] از شرکت اکسون، آل دکرانه[29] از تکزاکو، بیل تاولارئاس[30] از شرکت موبیل یا ترکیبی از آنها، یا فقط یکی از آنها باشد، که مذاکرات روز خود را با نمایندگان اوپک به ریاست جمشید آموزگار به پایان میرساندند. سپس، دونالد و من از آنها کسب اطلاعات میکردیم یا آنچه لازم بود، میگرفتیم و من به سفارت برمی گشتم و گزارشی آماده میکردم، و بعد او از من میخواست که در هر زمان از شبانه روز پیشش بروم تا گزارش را بررسی کنیم. او همیشه تأثیر زیادی در محتوای گزارش داشت.
س: او در مقام سفیر تا چه حد تأثیرگذار بود؟
لفلت: نه خیلی زیاد. مراوده او با جامعه آمریکاییان چندان خوب نبود. از شاه هم خیلی میترسید. علایقی هم داشت، که در درجه اول شکار بود. فکر نمیکنم که سفیر خیلی خوبی بود؛ به این خاطر که نمیتوانست در برابر شاه بایستد و آنچه را منظور شاه یا منظور دولت بود، تفسیر کند، و به نوعی یکجا به جمعبندی برسد که به عنوان یک راهنما درسیاستهای واشنتگتن مفید باشد. به همین ترتیب، در خصوص نمایندگان شرکتهای نفتی هم، وقتی که دیگر در چند جلسه نخست به دیدار او آمدند، خیلی بد آنها را رنجاند. نتیجه این شد که دیگر هیچ وقت به او اعتماد نکردند. البته، بهخاطر جایگاهش، قطعا رابطهای هم وجود داشت. اما هیچ دوستی و اعتمادی در میان نبود.
س: به نظر میرسید که او رفتاری متکبرانه داشت.
لفلت: بله. ولی، به این خاطر که او خیلی زیاد تحت تأثیر عمویش بود، همیشه همسرش او را دست میانداخت. همسر او از خانوادهای سیاسی بود.
س: بله، خانواده بارکلی[31]. حالا فکر میکنم، جوزف فارلند[32] در 1972[1351] به جای مک آرتور آمد.
لفلت: بله. او نُه ماه آنجا بود. آنها با عجله او را از پاکستان آوردند تا سفیر شود و این زمانی بود که نیکسون و کیسینجر در ماه می[خرداد 1351] آمدند.
س: آیا او قرار بود مدت زیادی سفیر باشد؟ هدف اصلی این بود؟
لفلت: بله، قرار بود مدت زیادی سفیر باشد. اما او نتوانست. او با جامعه تجاری نیز روابطی گسترده داشت.
س: وی تاجر ذغال سنگ بود؟
لفلت: بله به نوعی. خانواده همسرش هم بود. او مشاور حقوقی (والتر) سوری[33] و (دیوید) مورس[34] در واشنگتن بود. سالهای زیادی در زمینه گردآوری کمک مالی برای جمهوریخواهان فعال بود و از همین رو، بارها و بارها مقام سفارت به او داده شد.
در هرحال، او حدود نه ماه آنجا بود، و در جامعه آمریکاییان خیلی معروف بود. البته آدم بی عرضهای بود، و در این هیچ شکی نیست. ظاهرا هم نتوانست رابطهای دوستانه با شاه برقرار کند. من این را شنیده بودم اما نمیتوانم تایید کنم، ولی عزل او هم خواسته شاه بود، و هم نیکسون چرا که میخواست جایی برای سفیر هلمز پیدا کند.
س: خیلی جالب است.
لفلت: بله. البته نمیتوانم آن را ثابت کنم.
س: بنابراین، فکر میکنم، هلمز در اوایل 1973[زمستان 1351] آمد؟
لفلت: بله.
س: او را به عنوان سفیر چطور توصیف میکنید؟
لفلت: او خیلی آگاه و با دانش بود. سابقهای داشت که میتوانم بگویم، نسبت به هر سفیری که با او در ایران کار کردم یا میشناختم، بی نظیر بود. ذهن او درگیر برخی مشکلات حقوقی در داخل آمریکا بود. البته، تمام مزخرفات واترگیت بعد از رفتن او اتفاق افتاد. بارها درگیر کارهای ناخواسته شد و باید نگران این هم میبود. او و شاه در واقع خیلی خوب با هم تعامل داشتند. میدانست چطور شاه را درک کند، تجربه طولانی در این زمینه داشت و البته با روابط بی نظیرش در دولت آمریکا میدانست چگونه با شاه رفتار کند. اینکه آیا او از اعتماد یا توجه دولت آمریکا برخوردار بود یا نه، نمیدانم؟ ولی او حداقل، ارتباطاتی داشت و میتوانست زمانی که لازم باشد، کارهایی انجام دهد. فارغ از محبت و علاقهای که وجود داشت، اگر نگویم دوستش داشتم، او را بسیار تحسین میکردم. فکر میکنم او سابقه درخشانی در ایران ساخت. بگذارید این نکته را هم اضافه کنم، هرکاری میگفت انجام میدادیم.
س: آنچه بهطور کلی از لحاظ سیاسی در کشور میگذشت.
لفلت: بله. یا مخالفان یا هر مسئله دیگری. من بهاین حوزهها کاری نداشتم.
س: بنابراین، آنطور که فهمیدم، کار کردن با او آسانتر از کار کردن با مک آرتور بود.
لفلت: بله. طور دیگری بود. من با مک آرتور هم مشکلی نداشتم. دیگران داشتند، اما من نداشتم. کار کردن با او از بعضی جنبهها آسان نبود؛ زیرا هم آگاه بود و هم تمایل داشت که خودش برود و کارها را انجام دهد؛ بدون اینکه اصلاً بررسی کند که آیا این کاری بود که من میخواستم انجام دهم یا نه. اهمیتی نداشت که آیا من میخواهم انجام دهم یا نه. گاهی اوقات مشاورهای در کار نبود. اما کم اتفاق میافتاد. دیگر چه میتوانم درباره او بگویم؟
هر موقع که با یک مقام دولت ایران به مشکل میخوردم، مشورت میکردم. وقتی میگویم مشکل، از من حمایت میشد. میتوانم یک نمونه بگویم. بعد از افزایش قیمت نفت و سرازیر شدن پول، یکی از دغدغههای فکری دولت آمریکا، بیتردید، به گردش در آمدن دلارهای نفتی بود. با دستور واشنگتن، قرعه به نام من افتاد تا بروم با رئیس بانک مرکزی، دکتر (محمد) یگانه، دیدار کنم و این خبر را به او بدهم که دولت آمریکا نمیخواهد از چندین وام بانک جهانی به ایران که در جریان بود، حمایت کند. در واقع میخواستیم به دولت ایران پیشنهاد کنیم که پول نفتشان را در جاهایی سپردهگذاری کنند که در گوشه و کنار جهان به گردش درآید و کمک به برخی از کشورهایی شود که بهخصوص نفتی ندارند و وضعشان خوب نیست و از این پولها میتوانند استفاده کنند. این مسئله او را بسیار آشفته کرد. با عجله به دربار پیش شاه رفت تا او را از این موضوع مطلع کند. شاه به هلمز حمله کرد. اما بعد از اینکه کمی از عصبانیت او کم شد، آنچه دانستیم این بود که شاه طرح بزرگی برای دادن وام با بهره کم به کشورهای درحال توسعه و غیره اعلام کرد. شاید این ماجرا را به یاد داشته باشید. بنابراین، این ماجراها یا این ابتکارها تأثیر خودشان را داشتند. برداشت فردی ممکن است گاهی اوقات تا حدی مشکل باشد، اما به این معنا کار کردن با هلمز آسان بود، زیرا او میدانست چهکاری باید انجام دهد.
س: خیلی جالب است. تماسهای اصلی شما در دولت ایران با چه کسانی بود؟ افرادی که بیشتر با آنها کار کردید چه کسانی بودند؟
لفلت: من به ناچار با کسی که بیشتر از همه کار کردم، مهدی سمیعی بود. او رئیس بانک مرکزی، رئیس سازمان برنامه، مشاور ویژه نخست وزیر، رئیس بانک توسعه کشاورزی، و برخی امور دیگر بود. او در واقع رابطه ویژهای با نخست وزیر (امیرعباس) هویدا و دربار داشت. من به او به عنوان یک تکنوکرات خوب احترام میگذاشتم. او توصیههای خوب و بیآلایشی میداد. ما به هم نزدیک شدیم و فکر میکنم هنوز دوستان خوب و نزدیکی هستیم. او تک بود.
من با بسیاری سرو کار داشتم. اما فریدون مهدوی که معاون وقت بانک توسعه صنعت و معدن بود، بعداً وزیر بازرگانی شد و سازماندهنده آن اموری بود که من آن را کمیتههای مهار قیمت دانشجویان چینی[35] در زمان تصدی وزارت بازرگانی مینامم. به نظر من او یکی از عوامل بهوجود آمدن انقلاب بود.
جمشید آموزگار، وزیر دارایی هم بود. من بهصورتهای مختلف با او کار میکردم. چندین سال یک تنه با او درباره موضوع بدهیهای ایران به آمریکا مذاکره کردم.
س: منظورتان بدهیهای بعد از جنگ[36] بود؟
لفلت: بله، بدهیهای بعد از جنگ که او کاملاً مخالف پرداخت آن بود. اما بعد از مذاکرات طاقت فرسا او را مجاب کردم تا یک میلیون یا بیشتر، آنطور که یادم هست، علی الحساب به من بدهد. اما بعد من یک اشتباه کردم. او همیشه هنگامیکه میخواست به این موضوع بپردازد، بسیار گزنده حرف میزد. اشتباه کردم که متذکر شدم دولت آمریکا در واقع هیچ الزام قانونی ندارد برای انجام برخی از کارهایی که ما پس از جنگ انجام دادیم. گذشته از همه اینها، توافقات ایران با شوروی [سابق] و با بریتانیای کبیر بود، و ما صرفاً پیمانکار فرعی با بریتانیا بودیم. با این حرف، او خیلی عصبانی شد و گفت، «من یک پنی دیگر هم به شما نخواهم داد!» (خنده) اما من او را میبینم، منظورم این است که ما هنوز با هم دوست هستیم، من هر از گاهی او را اینجا در واشنگتن میبینم.
یک نفر دیگر، حسن علی[37] ابتهاج دولتمرد ارشد، و رئیس بانک ایرانیان بود. رضا مقدم، که معاون سازمان برنامه و خداداد فرمانفرماییان هم بودند.
س: بنابراین، گروهی گسترده بود.
لفلت: قطعاً، گروه گستردهای از شخصیتها بودند. برخی از آنها در داخل و برخی بیرون از دولت بودند. بگذارید ببینم. (ابوالقاسم) خردجو، که رئیس بانک توسعه صنعت و معدن ایران بود. رضا فلاح از شرکت ملی نفت ایران بود. تقی مصدقی از شرکت گاز، که گاهی هنوز او را در مهمانیها میبینم. افراد دیگری هم هستند که آنها را میشناسم. دکترطاهر ضیایی، رئیس اتاق بازرگانی.
س: شما بعضی از این افراد را شخصاً میشناختید و همینطور؟
لفلت: بله، این افراد را از نظر شخصی، اجتماعی و کاری میشناختم.
س: آیا شما از آنچه این افراد شخصاً درباره شاه و نظام او میگفتند، برداشتی داشتید؟
لفلت: بله. بیشتر در آن بازه زمانی، و من باید از آن موقع تا نیمه دوم اقامتم در ایران تفکیک کنم. نسبت به آنچه داشت اتفاق میافتاد و آنچه میباید اتفاق بیافتد اگر درست انجام میشد، افتخار و رضایت بسیاری وجود داشت. منابع محدود با احتیاط اداره میشد. این کار را خداداد فرمان فرمائیان، بهدستور مهدی سمیعی، سیروس سمیعی و چند نفر دیگر که اسامی آنها را پیش از این ذکر نکردم، انجام میدادند. رضا امین، که در آن زمان رئیس دانشگاه صنعتی آریامهر بود، فرهنگ مهر که رئیس دانشگاه پهلوی شیراز و همینطور برای مدتی طولانی رئیس شرکت بیمه ملی بود. او زرتشتی و رئیس جامعه زرتشتیان ایران هم بود.
آنها از آنچه به لحاظ آموزشی، فنی و صنعتی بهدست آورده بودند، بسیار احساس غرور میکردند. کمتر به تأثیرات نهایی اصلاحات ارضی و نحوه تصمیمگیری درباره مسئله کشاورزی افتخار میکردند. میدانستند که مشکلاتی دارند. اما احساس میکردند که با توجه به زمان معین، و این را نخستوزیر هر چند وقت یکبار میگفت، که «اگر حدود ده سال دیگر یا بیشتر به من فرصت دهید، ما بر مشکلات خود غلبه خواهیم کرد و دوام خواهیم آورد.» اما افسوس که من این ده سال را ندارم. این تقریباً در پایان نخست وزیری او بود.
س: هویدا؟
لفلت: هویدا. «من نمیدانم که ما میتوانیم به مدت طولانی ادامه دهیم یا نه.» بنابراین، مطمئناً، آنها دودل بودند. خیلی از این افراد از دل اپوزیسیون بیرون آمده بودند. فریدون مهدوی، از توده، مهدی سمیعی. اگر از حزب توده هم نبودند، یکی از احزاب شبیه آن بودند. خیلی از آنها از خارج برگشته بودند، از جایگاههای مطمئنی که داشتند برگشته بودند تا در اصلاحات ایران شرکت کنند. نه بهخاطر عشقشان به خانواده پهلوی، بلکه بهخاطر میهنپرستی و احساس وظیفه شدیدشان به خانواده و کشورشان بود. حتی بعضی از خانوادههای قدیمی قاجار بودند از جمله خانواده فرمانفرماییان که به خانواده پهلوی به عنوان آدمهای نوکیسه نگاه میکردند. اگرخانواده فرمانفرماییان خصوصی یکجا دور هم جمع میشدند، درباره آن بچههای قزاق صحبت میکردند. (خنده)
س: آیا آنها درباره فقدان نهادهای سیاسی که بتواند شاه را نگهدارد، نگران بودند؟ آیا نگرانی درباره ابعاد سیاسی توسعه وجود داشت؟
لفلت: همیشه این نگرانیها وجود داشت. اما تجربیات مختلفی در طی پنج سالی که من در سفارت بودم، با حزب مردم رخ داد. رئیس آن دوست من بود که در سانحه تصادف اتومبیل در شمال کشته شد. سپس حزب رستاخیز تأسیس شد که همه آن را مسخره میکردند. بهیاد دارم در یک روز انتخابات که به دیدن جمشید آموزگار رفته بودم و یک سؤال طعنه آمیز از او کردم، «چرا امروز رأی نمیدهی؟» وی گفت، «من سیاسی نیستم. من هیچگاه جزء هیچ حزبی نبودم و نخواهم بود.» وی در نهایت رئیس حزب رستاخیز شد؛ چرا که شاه به او گفته بود. لذا، نگرانیهایی بود اما، تا پیش از آن، آنها هیچگاه از دمکراسی بهره نبرده بودند، دمکراسی بهمعنای واقعی هرگز در ایران نداشتند. نظام، لنگ لنگان جلو میرفت. مثل همیشه گاهی اوقات سرعت میگرفت، گاهی اوقات به تأخیر میافتاد، اما در مجموع فکر میکنم بهطور معقول رضایت بخش بود. البته، همه آنها دوستانی داشتند که یک جایی صابون ساواک به تنشان خورده بود. بنابراین، آنها واقعگرا بودند!
ادامه دارد ...
پینوشتها:
[1]. William Lehfeldt
[2]. Livingston
[3]. ICA
[4]. TCA
[5]. Littauer Center
[6]. Nick Thacher
[7]. Armin Meyer
[8]. Doug Mc Arthur
[9]. Ed Prince
[10]. Bob Dowell
[11]. John Washburn
[12]. David Peterson
[13]. Alex Rattray
[14]. Walter Lundy
[15]. Clyde Taylor
[16]. Ike Pirnazar
[17]. World Trade Directories
[18]. Jack Armitage
[19]. Jack Miklos
[20]. Don Toussaint
[21]. Andy Kilgore
[22]. Hamilton Twitchell
[23]. Butch Williamson
[24]. Rock Brett
[25]. Donald Murray
[26]. Lord Strathalmond
[27]. Willy Praser
[28]. Chuck Pearcy
[29]. All Decrane
[30]. Bill Tavoulareas
[31]. Barkley
[32]. Joseph Farland
[33]. Walter Surrey
[34]. David Morse
[35]. منظور برنامه مبارزه با گرانفروشی است که دولت هویدا با راهاندازی جوانان دانشجوی حزب رستاخیز همانند دانشجویان حزب کمونیست چین در سال 1354 تلاش کرد تورم را کنترل کند. ویراستار
[36]. پس از پایان اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، امریکا هنگام خروج، بخشی از تجهیزات نظامی خود را برای ارتش ایران بهجا گذاشت. امریکاییها در سالهای بعد ادعا میکردند که دولت ایران باید پول آن تجهیزات را به آنها بپردازد. ویراستار
[37]. منظور ابوالحسن ابتهاج است. ویراستار
تعداد بازدید: 346