انقلاب اسلامی
خاطرات ویلیام لِفِلت

در مصاحبه با طرح تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران

بخش دوم

21 آبان 1402

مترجم: محمدباقر خوشنویسان

ویراستار: فرهاد طاهری

*توضیح گروه ‌ترجمه و پژوهش منابع خارجی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی:

 ویلیام لفلت از کارکنان سفارت آمریکا در ایران در دوران سفیری آرمین مایر، مک‌آرتور و ریچارد هلمز و مسئول و تحلیل‌گر امور اقتصادی سفارت بود. در این سمت، محرم اسرار کسانی شد که در تصمیم‌گیری و اجرای طرح‌ها در بخش‌های مختلف اقتصاد ایران فعال بودند. لفلت در 1353ش از ایران رفت و چندی بعد در سمت معاون رئیس نمایندگی شرکت جنرال‌الکتریک، به ایران بازگشت. خاطرات لفلت، درباره فعالیت‌های تصمیم‌گیرندگان اقتصاد ایران و نیز روابط اقتصادی ایران و آمریکا در دهۀ 1350 نکته‌های فراوانی دارد.

مصاحبه شونده: ویلیام لفلت[1]                                  تاریخ: 29 آوریل 1987

مصاحبه‌کننده: ویلیام بِر                                         مکان: واشنگتن دی سی

ویلیام برِ در 29 آوریل 1987[9 اردیبهشت 1366] در واشنگتن دی سی با ویلیام لفلت مصاحبه کرده است. این مصاحبه بخشی از پروژه مشترک بین اداره تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا و بنیاد مطالعات ایران است.

****

س: چه‌زمانی اولین بار با شاه دیدار کردید؟

لفلت: فکر می‌کنم زمانی بود که با مک آرتور برای تقدیم استوارنامه‌اش رفتم؛ ساعت هفت صبح با یک لباس رسمی. (خنده)

س: آیا گفت‌وگویی با او داشتید؟

لفلت: اینها دیدارهای خیلی رسمی بود که به من اجازه داده شد تا نزدیک شاه باشم. این یکی از این دیدارها بعد از ازدواج شاه با (شهبانو) فرح بود. از دوستانم که در روزهای پس از جنگ و در اواخر دهه 1950[1330] در تهران بودند، شنیدم که دربار خیلی غیر رسمی بوده است. دبیر سوم سفارت ترکیه یا سفارت آمریکا با شاه تنیس بازی می‌کردند. اما زمانی که من آنجا بودم، دربار بیشتر به‌واسطه اقتضای امنیتی و به‌خاطر زیاد شدن شاه‌زاده‌های جوان و غیره و چاکرانی که سعی می‌کردند شاه را از مردمش محافظت کنند رسمیت بیشتری داشت، و در واقع نیاز واقعی برای حفاظت از وی باعث شد تا مراودات معمول غیر ممکن شود.

س: برداشت کلی شما از او چیست؟

لفلت: برداشت من از دریچه چشم دیگران و مشاهده‌های خودم است. او مقید و مصمم بود که «شاهنشاه» جلوه کند. او یک بار در پرواز به ژنو یا سوئیس به یک روزنامه‌نگار گفت. «من باید مثل یک شاه رفتار کنم. مردم من چنین انتظاری دارند. این ماهیت من نیست، این چیزی است که باید انجام دهم.» یکی از دوستان ایرانی من که در دربار بود، این احساس خالی‌بودن زندگی شاهنشاهی را نیز بیان کرد. موقعی که من درگیر مذاکرات یک شرکت آمریکایی با هوشنگ انصاری و توسعه معدن مس سرچشمه بودم که در آن زمان ذخایر بسیار عظیمی بود، آنها در دربار بوتیچلی[2] بازی می‌کردند.

س: به یاد دارید چطور بود؟

لفلت: درست یادم نیست. آنها ساعتها با شهبانو و شاه و تعدادی مفت خور بوتیچلی بازی می‌کردند. درباره یکی از موضوعات مربوط به مس سرچشمه بود که یادم نیست در دربار بودیم. دوستم سیروس گفت، اغلب اوقات دربار همین‌طور است. نشستن دور هم، کمی صحبت کردن و در عین حال وقت گذراندن در حالی‌که لباس‌های مجلل و جواهرات داشتند، بچه‌ها هم دور و بر هستند و خیلی بیهوده است.

س: از لحاظ وضعیت ایران به‌طور کل در این دوره، برداشت شما از اوضاع و احوال و...

لفلت: وضعیت دسترسی منابع؟

س: بله.

لفلت: تهران خراب شد. همه چیز اول به تهران می‌رسید و بهترین‌ها هم می‌رسید. لازم بود. اگر شما به گوشه و کنار دیگر مناطق کشور سفر می‌کردید، می‌دیدید میزان دسترسی به ضروریات زندگی و برخی چیزهای خوب زندگی، کاملاً به این بستگی داشت که شما چقدر ثروت داشتید. این غیر عادی نیست. مثلاً وضع مردم فقیر در تهران خیلی بهتر از وضع مردم فقیر مشهد و تبریز و اصفهان یا شیراز بود. حالا تغییر کرده است. شما می‌توانستید این تغییر را به‌خصوص در مقایسه با سالهای 1969[1348] و 1978[1357] که بیشتر مشهود بود، ببینید. شما اگر در سال 1978[1357] به دورترین روستا در ایران می‌رفتید می‌دیدید در آن روستا اتفاقی افتاده است که منعکس کننده افزایش ثروت بود. حتی ممکن بود فقط یک رادیوی قابل حمل می‌دیدید که مردم روستا دوست داشتند آن را این ور و آن ور ببرند. حدس می‌زنم نمونه ایرانی گتو بلاستر[3]، یا ظرفهای پلاستیکی و یا دمپایی‌های پلاستیکی. انواع مختلفی بود، برخی مزخرف، اما برخی اشیاء بسیار سودمند که در سال 1968[1347]، 1969[1348] به سادگی در دسترس هر ایرانی معمولی نبود. این بدان معنا نبود که توزیع عادلانه ثروت وجود داشت؛ من اصلاً این را نمی‌گویم. فقط این‌که فرضیه نشت اقتصادی[4] جواب می‌داد، اگر انتظار زیادی از آن نداشتید.

س: وقتی مردم از نظر سیاسی به کشور نگاه می‌کردند، آیا در اوایل دهه 1970[1350] این کشور را با ثبات می‌دیدند؟

لفلت: این باور، بسیار قوی بود. من نمی‌دانم سفیر، مک آرتور، سخنرانی «جزیره ثبات در دریای مشکلات» را به شما داد یا نه؟ یا تشبیه «شاه در تلاش است ملت ایران را از قعر تاریخ به قرن بیستم بیاورد» و از این حرف‌ها. من نمی‌دانم کجا این قبیل سخنان شکل گرفت، اما اگر هیچی نبود ولی جالب بود.

این باور قوی وجود داشت که او نباید با هیچ حرکت سیاسی به چالش کشیده شود. مطمئناً تروریست عجیب و غریب وجود خواهد داشت. هرچه می‌گذشت، مشخص بود که حرکتی برای ترور او یا کس دیگر وجود دارد؛ حتی برای سفیر مک آرتور نیز کمین کرده بودند، همان‌طور که احتمالاً می‌دانید. آنها چندین بار خواستند شاه را ترور کنند. اما هرگز این مسئله وجود نداشت که وی در آن پنج سال آغازین همکاری‌ام در معرض خطر است.

س: آیا اصلاً به مذهبیون مخالف شاه نگاه، یا درباره آنها فکر می‌شد به عنوان...

لفلت: خیلی کم. ما می‌دانستیم که با مرگ آیت‌الله العظمی (کاشانی[5]) نامش را الان فراموش کرده ام. او (شاه) هرگز موفق نشده بود خود را مجاب کند بر سر این‌که چه کسی می‌خواهد جانشین آیت‌الله العظمی شود. احساس خودم این است که او فقط تصمیم گرفت دیگر این کار را انجام ندهد. از این گذشته، دیدگاه من درباره گستره تاریخ ایران این است که یک نبرد دائمی بین سلطنت و مذهب، سکولارها و مذهبی‌هاست که نمونه آن در سلطنت و دستگاه مذهبی دیده می‌شود. من فکر می‌کنم این حداقل به دوران صفویه بر می‌گردد. نمی‌دانم پیش از آن بود یا نه. احتمالاً بوده است. اگر به برخی از تصاویر قدیمی هنگام روی کار آمدن رضاشاه نگاه کنید، مجلس بیشتر از روحانیان تشکیل شده بود یا حداقل آنها عمامه بر سر داشتند. بعداً وقتی چنین مشاهداتی را به شخصی گفتم، به من گفته شد، « بله، بسیاری از مردم در آن زمان لباس مذهبی به تن می‌کردند اما این لزوماً آنها را روحانی نمی‌کرد.» هرچند هنوز هم فکر می‌کنم بیشتر آنها بودند. به هر حال، عنصر مذهبی همیشه بوده است.

هنگامی که آتاتورک با موفقیت (حداقل تاکنون با موفقیت) توانست جدایی بین کلیسا و دولت را در ترکیه ثابت نگهدارد، رضاشاه هم خواست این کار را در ایران انجام دهد، و امان‌الله [خان] می‌خواست این کار را در افغانستان انجام دهد.

س: چه کسی؟

لفلت: بچه سقا وی را در سال 1929[1308] از سلطنت برکنار کرد. در هر حال، این نه اینجاست و نه آنجا.

 آرزوی رضاشاه تلاش برای جدایی دین از سیاست بود. اما او با اوضاع بسیار دشوارتری روبه‌رو بود، زیرا به نظر من رابطه بین دین و سیاست در سنت شیعه قوی تر از اهل سنت است. من کاملاً در این‌باره مطمئن نیستم، اما فکر می‌کنم که ...

س: این برداشت من هم هست.

لفلت: بنابراین تحمیل همان اصلاحاتی که آتاتورک اعمال کرد، برای رضاشاه دشوارتر بود. اما این آرزوی او بود. اگر جنگ جهانی دوم پیش نیامده بود تا تحولات بعدی رضاه شاه را بی اثر کند، ممکن بود او بتواند اصلاحات مورد نظر خود را به جایی برساند. اما چه کسی می‌داند که چه اتفاقی می‌افتاد.

س: حالا به مسائل روابط خارجی برگردیم. رویکرد سیاستی که نیکسون و کیسینجر و راجرز در قبال ایران اتخاذ کردند (همان‌طور که آن موقع فهمیدید) چگونه توصیف می‌کنید؟

لفلت: تغییر کرد. به ناچار با خروج بریتانیا از خلیج [فارس] در سالهای 1970[1349]، 1971[1350] تغییر کرد. ما در آن روزها برای بعضی فعالیتها به انگلیس متکی بودیم و از نظر روانی آمادگی لازم را نداشتیم. معتقدم به ظاهر آمادگی جابجایی انگلیس را به هیچ وجه نداشتیم. مطمئناً از نظر تجاری نبود. (خنده) ظهور منطقه‌ای بدون انگلیس، با توانایی اداره، مانور و سلطه، این مسئولیت را بر عهده آمریکا قرار داد که سعی کند به رویکرد سیاست خود در این منطقه نگاهی بیندازد. این امر با دل مشغولی فزاینده درباره ویتنام (واترگیت را کنار بگذاریم) و روابط نزدیک نیکسون با شوروی و چینی‌ها برای همه ما روشن ساخت که برخی تغییرات در سیاست آمریکا ضروری است. حالا این‌که آیا لازم بود یا نه، شاید لازم بود. آنچه اتفاق افتاد نیکسون، به قیمت خشمگین کردن اعراب، عنوان «حافظ صلح منطقه» را به شاه تنفیذ کرد. به نظر من شوروی نیز بی‌اندازه خوشحال شد. مطمئن نیستم که شاه می‌دانست نمی‌تواند آن را انجام دهد.

اما برخی اتفاقات بزرگ، فکر می‌کنم برخی موارد مفید در نتیجه آن اتفاق افتاد. معتقدم توافق‌نامه حسابگرانه الجزایر با عراق بر سر شط العرب یک دستاورد واقعی بود و همه موارد دیگر، منجر به یک (ص24) ثبات بیشتر در منطقه شد. نمی‌دانم که آیا این نتیجه سیاست‌های نیکسون ـ کیسینجری بود یا نه، اما این قطعاً یکی از آنها بود. به هر حال از آن ناشی شد.

البته تأثیرات دیپلماسی نیکسون در قبال ایران این بود که شاه، در ماجرای بحران نفتی سال 1973[1352]، و در نتیجه جنگ اعراب و اسرائیل و عمیق‌تر شدن بحران ویتنام، یکی از محکم‌ترین حوزه‌های پشتیبانی برای آمریکا شد؛ به این معنا که او یک اسکادران در دسترس از هواپیماهای F5E را برای انتقال به ویتنام در اختیار گذاشت. وی اطمینان داد که نیروی دریایی ما در دریا تأمین می‌شود. البته ما پول پرداخت کردیم، اما تجهیزات در آنجا بود؛ زمانی که اعراب راه ما را بستند و دیگر شواهد دال بر حمایت قدرتمندانه سیاست‌های نیکسون-کیسینجر از شاه بود. در جهات دیگر نیز مواردی بود که تشدید شد، اما دقیقاً از نظر توافقات و روابط بین آمریکا و ایران، خوب بود.

س: آیا مخالفتی در سفارت یا وزارت امورخارجه یا جاهای دیگر درباره این سیاست وجود داشت؟ آیا دیدگاهی وجود داشت که بگوید شاید قابل اجرا نباشد؟

لفلت: من هیچ اطلاعی نداشتم. علاقه‌ای هم نداشتم.

س: بله، دقیقاً. یک نکته را قبلاً درباره مسئله ثبات ذکر کردید. شما گفتید تا آنجا که می‌دانید، هلمز هیچ دستوری نداده بود که «نباید با اپوزیسیون ارتباط برقرار شود.» تا چه حد این قضیه مربوط به افراد سابق جبهه ملی بود؟ آیا تماسهایی با اپوزیسیون در زمان نیکسون یا فورد برقرار شد؟

لفلت: البته آسان است بگوییم که هیچ دستورالعملی برای گفت‌وگو نکردن با آنها وجود نداشت. در اکثر مواقع، تصمیم خودشان بود. تصمیم اپوزیسیون، هیچ ارتباطی با نمایندگان آمریکا نداشت. بعضی از آنها آشکارا با ما مشورت یا صحبت می‌کردند، زیرا نگران وضعیت خود بودند. البته کسانی که انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، اسپانیایی، ایتالیایی یا به هر زبان دیگری صحبت می‌کردند، آن دسته از ما را که به خوبی فارسی صحبت نمی‌کردیم سرزنش می‌کردند. آنها به‌طور کلی افرادی بودند که از پیش با نظام حکومت شاه خود را تطبیق داده بودند. آنهایی که همکاری نمی‌کردند، مخالفان فعال، مجاهدین، متعصبهای دینی دلایل خود را در عدم مذاکره با آمریکا داشتند. بنابراین، از نظر کسی در جایگاه من که برود و به دنبال کسی مثل آنها باشد، تقریباً بیهوده و بی ثمر بود.

 با گفتن این مطلب، بگذارید این را هم اضافه کنم. یک روز وزیر دربار (اسدالله) علم از کاخ آمد و به‌تندی از ما شکایت کرد. به نظر می‌رسید که هر روزنامه‌نگارآمریکایی یا هر کسی که می‌خواست با شاه مصاحبه کند، اول برای توجیه شدن به سفارت می‌آمد و سپس می‌رفت و شرم‌آورترین سؤالها را می‌کرد (خنده). من این را یادم هست، و ممکن است شما هم یادتان باشد، نمی‌دانم. مایک والاس به سفارت آمد و چند نفر از ما او را توجیه کردیم. من چندین ساعت او را توجیه کردم. سپس، پیش شاه رفت و از او سؤالهایی موشکافانه درباره دست داشتن خواهرش در قاچاق مواد مخدر کرد. شاه بسیار خشمگین شد. آن‌قدر زیاد که والاس در برنامه «60 دقیقه» خود توانست کاری کند که شاه مثل یک احمق واقعی به نظر برسد. متأسفانه. نمی‌دانم چرا شاه خود را در معرض این مصاحبه‌ها قرار می‌داد. ابداً هیچ دلیلی برای او وجود نداشت. ولی او به حد کافی عزت نفس و خودخواهی داشت که فکر کند می‌تواند زرنگی بیشتری در مقابل این مصاحبه کننده‌های باتجربه‌تر از خود نشان دهد.

س: از نظر ساختاری، سیا دفتری در ایران داشت. آیا آنها افرادی داشتند که در تماس باشند، به این معنا که آنها می‌باید مسائل شوروی را زیر نظر داشته باشند؟

لفلت: به عنوان رایزن اقتصادی، من از کارهایی که آنها می‌کردند، آگاه نبودم. وقتی که کاردار یا معاون سفیر بودم، چندباری در زمان هلمز اتفاق افتاد. بله، من اطلاعات نسبتاً بیشتری داشتم، اما واقعاً احساس چندانی نسبت به نوع کارهایی که می‌خواستند، نداشتم. من خیلی از گزارشهای آنان را دیدم. آنها گوشه و کنار افرادی داشتند. من عقیده ندارم و هرگز این برداشت را نداشتم که آنها فعالانه با اپوزیسیون ارتباطاتی داشتند. اما در بحث‌های پس از انقلاب با برخی از دوستانم، مشخص شد که آنها روابط(ص27) نسبتاً خوبی با بسیاری از این افراد داشته‌اند. خیلی از آنها را می‌شناختند.

س: طی سالها.

لفلت: بله، طی سالها، ازجمله قربانی فر.

س: جورج کیو[6] در آن زمان رئیس دفتر سیا بود، درست است؟

لفلت: نه، او هیچ موقع رئیس نبود.

س: فکر می‌کردم رئیس بود؟

لفلت: معاون بود. رئیس دفتر سیا چندین سال، بیل برامل[7] بود و پس از آن، آرت کالاهان[8] آمد و به دنبال آن شخص دیگری و سپس کسی آمد که سیزده سال را در توکیو گذرانده بود و در زمان انقلاب رئیس بود. جورج در یک مقطع به عنوان هوانورد غیرنظامی برای من کار می‌کرد.

س: برداشت من این بود. این سمت غیرواقعی و اصلی او بود.

لفلت: بله.

س: ولی او در جایی دیگر دفتر داشت.

لفلت: بله

س: و نفر اول، بیل برامل بود؟

لفلت: بله.

س: جالب است. در خصوص این سیاست، از نظر شما، چه منافعی ایران را برای واشنگتن مهم می‌کرد؟

لفلت: بازار از همه مهم‌تر بود. ما امیدورا بودیم که بازار رو به رشد باشد. البته، برای شرکتهای نفتی ما منبع سود سرشاری بود. امکانی برای سرمایه‌گذاری بود و علاوه بر شرکتهای نفتی، دیگر شرکتها نیز بودند. از دیدگاه نظامی، اگر روابط بین ترکیه و ایران پس از نابودی پیمان بغداد اهمیت می‌یافت، از لحاظ امنیتی هم رابطه با ناتو و غیره و پاکستان اهمیت پیدا می‌کرد. یک مسیر هوایی بسیار مهم برای هواپیماهای تجاری و همچنین ارتش آمریکا از اروپا به خاور دور فراهم می‌آورد. آنها باید همه راه را دور می‌زدند. این مسئله امروز به اندازه آن روزها مهم نیست، روزهایی که جت‌ها تازه شروع به پرواز کرده بودند. آن موقع مطمئناً مهم بود. از مجموعه دیدگاه‌های دیگر، یعنی از جنبه اطلاعاتی، پناهگاهی امن برای برخی از عملیات‌ جمع آوری اطلاعات ما از اتحاد شوروی بود. بنابراین مجموعه کاملی وجود داشت؛ و این مسیر اصلی در خلیج فارس بود. در زمان داگ مک آرتور، او اغلب، «رژیمهای تندرو عربی کوچک بدبخت را که به تازگی مستقل شده بودند سرزنش می‌کرد. ما باید نگران ثبات بلند مدت آنها می‌بودیم، شاه کسی بود که می‌توانست آنها را سر جای خود نگهدارد» و غیره. همین و بس. بنابراین، از نظر آن بازه زمانی، ملاحظات جالب توجه، اگر نه لزوماً زیاد، وجود داشت که باعث اهمیت ایران برای ما شد.

س: این سیاست چطور در واقع از واشنگتن تصفیه می‌شد؟ آیا تلگراف‌ها به‌طور گسترده به گردش در می‌آمدند یا این‌که سفیر بود که برای شما جلسات توجیهی می‌گذاشت یا قضیه دیگری بود؟

لفلت: البته همه ما به واشنگتن می‌رفتیم و می‌آمدیم. همه ما، حداقل مأموران ارشد سفارت از مضمون نامه‌های رسمی مطلع بودیم که برای ارزیابی‌های دوره‌ای و اطلاعاتی فرستاده می‌شد. ما همه دستورهایی که از واشنگتن بیرون می‌آمد، داشتیم. اگر مورد خاص و حساسی وجود داشت، ما به همه پرونده‌های تلگرامی رسیده از واشنگتن، به سفیر و بخش‌های مختلف، دسترسی داشتیم. در جلسات اقتصادی ـ بازرگانی، کم‌وبیش من تقریباً تنها کسی بودم که در جریان اکثر اطلاعات قرار می‌گرفتم. اما، خیلی مسائل بود که ما باید می‌دانستیم؛ به‌خصوص درباره موضوعات نفتی و وارد شدن در این مذاکرات بسیار ظریف. بدون شک، جان واشبورن در جریان اکثر آنها بود.

س: همتایان شما در واشنگتن چه کسانی بودند؟ از نظر اقتصادی در واشنگتن با چه کسانی در ارتباط بودید؟

لفلت: (خنده) سؤال خوبی است. چیزهایی فرستاده می‌شد که اصلاً در دسترس کسی نبود! نه. (خنده) این تا حدی درست است! شما گاهی اوقات نمی‌دانستید که به چه کسی دارید آنها را می‌فرستید. آنچه روی میز بود همیشه برای ما بااهمیت بود. در آن زمان، در اکثر مواقع، من آنجا بودم، همچنین جک میکلاس، یا چارلی ناس[9]، جان کانتری من[10]، باب داول[11]، مایک میچاد[12] و افراد دیگر بودند. همیشه اعضای علی‌البدل نیز بودند. جیم آکینز[13] و جانشینان او در بخش نفت هم بودند. بخش تجاری اوضاع چندان قابل پیش‌بینی نبود، زیرا اکثر افراد وزرات بازرگانی در کارها اخلال ایجاد می‌کردند. آنها مک آرتور را دوست نداشتند، من را نیز دوست نداشتند، وابسته بازرگانی مرا دوست نداشتند، زیرا احساس می‌کردند که ما به‌شیوه‌ای که وزارت بازرگانی می‌خواهد، عمل نمی‌کنیم.

س: چه کسی وابسته بازرگانی بود؟

لفلت: جورج الس ورث[14] که آدم با مزه‌ای بود. بسیار عجیب، بسیار مؤثر، اعتماد به نفس زیادی در محلی‌ها ایجاد می‌کرد. جامعه تجاری آمریکا او را دوست دشت اما وزارت خودش نه.

س: او بخشی از وزارت بازرگانی بود.

لفلت: بله. او مأمور سرویس خارجی بود، اما یک مأمور تجاری حرفه‌ای هم بود. سالها با آنها در سرتاسر دنیا، آمریکای لاتین، ویتنام، و جاهای دیگر کار کرده بود! بسیار موفق و کار بلد بود.

س: آیا علاوه بر وزارتخانه‌های بازرگانی و امورخارجه، با مقامات دیگر نهادها مثل خزانه‌داری یا اکسیم بانک در تماس بودید؟

لفلت: تا حد کمی با خزانه داری و اکسیم بانک تماس داشتم، زیرا هنری کرنز[15] و افراد خاص دور بر او معروف شده بودند. هر موقع که به واشنگتن می‌آمدم، هنری را می‌دیدم. یک بار هم بیل کیسی[16] را دیدم، در واقع وقتی که داشتم از ایران می‌رفتم. او آن زمان رئیس اکسیم بود. همچنین با خزانه‌داری و وزارت نیرو که آن زمان تازه کار خود را شروع کرده بود. بخشی از کارهای خزانه‌داری دست مل کونانت[17] بود. باب ابل[18] که الان در اینجا با شرکت انسرچ[19] است.

بگذارید ببینم، چه سازمانهای دیگری بودند؟ قبلاً خیلی وقتها به وزارت کشاورزی هم می‌رفتم، زیرا ما برنامه‌های گسترده کشاورزی داشتیم: اعتبارات CCC یا شرکت اعتباری کالا[20]، برنامه‌های فت لمب[21]، پروژه توسعه‌ای رجینال پالس[22] و مواردی مثل اینها.

س: اکثر مکاتبات با واشنگتن از طریق تلگرام انجام می‌شد یا این‌که...

لفلت: تلگرام. مکاتبات رسمی نیز بسیار بود.

س: بله، نامه.

لفلت: بله. تلگرام و آنچه ما مراسلات می‌نامیدیم که فکر می‌کنم الان منسوخ شده است.

س: آنها نامه‌ها و گزارشهای طولانی تری بودند.

لفلت: بله. شما قرار بود گزارش یا مقالات تفسیری خود را براساس آن تدوین کنید. آنها این هدف را در روزهای اولیه تأمین می‌کردند، اما چون تلگرام بسیار آسان و ارزان شد، در واقع، مراسلات به کاری تبدیل شد که می‌توانستید بنشینید و تقریباً رمان خود را بنویسید و آن را ارسال کنید. کسی ممکن بود آن را بخواند، و به بایگانی راه پیدا کند، و شما نظر خود را اعلام خواهید کرد. اما هیچ تأثیری در سیاست گذاری ندارید.

س: حالا همان‌طور که خاطر نشان کردید، در این دوره، نیکسون و کیسینجر در واقع، سیستم جدیدی از شورای امنیت ملی برقرار کردند که استنباط می‌کنم در آن وزارت امورخارجه برخی از اختیارات سیاست‌گذاری خود را از دست داد. آیا در آن زمان چنین احساسی داشتید که وزارت امورخارجه نقش کمرنگ‌تری دارد؟

لفلت: ما این احساس را داشتیم، ولی بیشتر به‌خاطر گزارش روزنامه‌ای بود که هیچ‌کس جای بیل راجرز[23] را در کاخ سفید نمی‌گیرد. هیچ‌یک از ما تعجب نکرد. قطعاً باعث تعجب من هم نشد، زیرا من در وزارت امورخارجه، تجربه کار در کاخ سفید دوران کندی را داشتم، و آنها هم همان رویکرد را به وزارت امورخارجه داشتند که دولت‌های نیکسون، کارتر و ریگان داشتند! «حرفه‌ای‌ها را فراموش کنید. ما سیاستمداران بهتر می‌دانیم که چکار کنیم.» وقتی که سیاستمداران واقعی و کهنه‌کار باشند، خوب است، همانند مک جورج باندی[24]، و امثال او در کاخ سفید دوره کندی. حتی در کاخ سفید دوره نیکسون، با توجه به حضور کیسینجر و افراد دور بر او، شما آن‌قدر افراد کارکشته‌ داشتید که به این باور برسید که اتفاقات دور از انتظار رخ نخواهد داد. اما در کاخ سفید کارتر، این باور از هم پاشید. در کاخ سفید ریگان، ما دیگر در آن زمان نبودیم.

س: این ماجرا هنوز در جریان است.

لفلت: بله. آن‌ها اتفاقاً ردپای (کارل) چانل[25] را در یک قضیه فریب‌کاری پیدا کردند. او [اولیور] نورث[26] و یک نفر دیگر که اسمش را فراموش کرده‌ام به عنوان هم‌دستان خود معرفی کرد.

س: خیلی جالب است. مواردی که ما درباره آن صحبت کردیم در شورای امنیت ملی بود. آیا اینها باعث به وجود آمدن مشکل برای افراد سفارت شد؟

لفلت: نه واقعاً.

س: هیچ تأثیر عملی نداشت؟

لفلت: تا آنجا که به ما مربوط می‌شد، هیچ تأثیر عملی نداشت.

س: قبول. یکی از موضوعات اصلی در این دوره، مهار قیمتها و تولید نفت بود. چقدر در موضوعات انرژی کار کردید؟ فکر می‌کنم قبلاً تا حدی در این باره صحبت کردید.

لفلت: خیلی زیاد.

س: ظاهراً یک کمی.

لفلت: خیلی زیاد. جان واشبورن و باب داول که قبل از او بودند، در زمینه تجارت نفت حرفه‌ای درجه یک بودند. آنها می‌فهمیدند، و تحقیق زیادی کرده بودند. آنها آشنا و رابط بسیاری در داخل و خارج از شرکت ملی نفت ایران و در شرکتهای نفتی و شرکتهای خصوصی ـ انگلیسی، آمریکایی، فرانسوی، هلندی – داشتند. بنابراین، هرگز احساس عطش برای کسب اطلاعات، به معنای عملی روزمره نمی‌کردم. هرجا که دولت آمریکا با مشکل روبرو می‌شد، به شرکت‌های نفتی اجازه نظارت کامل و بدون محدودیت می‌داد. برخی از این موارد را اخیراً با خواندن درباره مأموریت‌های هریمن و هوور و (جان جی.) مک کلوی،[27] که به ایجاد کنسرسیوم پس از دوره مصدق کمک کرد، فهمیدم. هیچ زمانی، هیچ الزامی برای آنها وجود نداشت که دولت آمریکا را مطلع نگهدارند. در واقع، در به‌دست آوردن داده‌های آماری خوب، دست‌اول و قابل اعتماد، توانایی ما بسیار کم بود. نام شرکت چه بود، امریکن پترولیوم، API. این شرکت اطلاعاتی جمع نکرد. آنها برخی از مطالب کلی را جمع می‌کردند، اما نه اطلاعاتی که شما برای تجزیه و تحلیل دقیق قیمت گذاری و عرضه و امور دیگر نیاز داشتید.

بنابراین، با گذشت زمان، برخی از مواردی که در سالهای 1970 و 1971[1349 و 1350]، اولین روزهای مذاکرات تهران، باید به آنها می‌پرداختیم این بود که ما مشکلات خارج از اراده‌ای داشتیم که نمی‌شد حل کرد و دیگر اقدامات اقتصادی باعث آنها شده بود. برای نمونه، سیستم‌های پالایش و توزیع اکثر چاه‌های نفتی خیلی پراکنده بود، زیرا این شرکتها تمام سود را تا مرحله استخراج سر چاه بسته بودند. سودی که به کشور وارد نمی‌شد، شامل مالیات نبود! بنابراین، آنها میلیاردها دلار داشتند که می‌توانستند آن را برای اکتشاف بیشتر و توسعه در گوشه و کنار جهان به‌کار گیرند، و مادامی‌که این سودها وارد کشور نمی‌شد، خرجی نداشتند. لذا، وقتی‌که دولت محلی، بعد از توافقات اوپک، شروع به برداشتن لقمه‌های بسیار بزرگ کرد، عملیات پالایش و توزیع در داخل ضرر داد. به همین دلیل بود که شما می‌دیدید بسیاری از پمپ‌بنزین‌ها تعطیل شدند.

س: آنها می‌بایست سیستم‌هایشان را منطقی می‌کردند.

لفلت: بله. هیچ‌یک از ما این را نفهمیدیم تا این‌که خیلی دیر شده بود.

س: پس شما می‌گویید که همکاری با شرکتها عملاً در حد صفر بود.

لفلت: بله، مخاطره آمیز بود.

س: مخاطره آمیز. پیش از این‌که وارد جزئیات شویم، رویکرد کلی دولت نیکسون را در قبال اوپک هم‌زمان با توسعه آن چگونه توصیف می‌کنید؟

لفلت: تا سال 1973[1352]، دستورالعمل‌هایی سخت‌گیرانه داشتیم مبنی بر این‌که از اوپک دوری کنیم. ما حتی قرار نبود که آن را به عنوان یک موجودیت ماندنی به رسمیت بشناسیم. دفتر اوپک در تهران نبود، بلکه در وین بود. به سفارت در وین دستور داده شد که از آن دور بماند. ما هیچ اطلاعی از کار اوپک به عنوان یک سازمان نداشتیم. وقتی مذاکرات در اوایل سال 1971[بهمن 1349] آغاز شد، منجر به افزایش قیمت نفت شد.

 

ادامه دارد ...

 

 

در مصاحبه با طرح تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران - بخش اول

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:

 


[1]. William Lehfeldt

[2]. Botticelli

[3]- ghetto blaster نوعی رادیو ضبط بزرگ قابل حمل. مترجم                                                                             

[4]. کمک دولت به شرکتهای بزرگ که موجب بهره مندی طبقات پایین نیز می‌شود. مترجم

[5]. آیت‌الله بروجردی صحیح است. ویراستار

[6]. George Cave

[7]. Bill Bromell

[8]. Art Callahan

[9]. Charlie Nass

[10]. John Countryman

[11]. Bob Dowell

[12]. Mike Michaud

[13]. Jim Akins

[14]. George Ellsworth

[15]. Henry Kearns

[16]. Bill Casey

[17]. Mel Connant

[18]. Bob Ebel

[19]. Enserch

[20]. Commodity Credit Corporation

[21]. Fat Lamb

[22]. Regional Pulse Improvement Project

[23]. Bill Rogers

[24]. Mc George Bundy

[25]. Carl Channel

[26]. Oliver North

[27]. John J. McCloy



 
تعداد بازدید: 360


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: