19 آذر 1402
مترجم: محمدباقر خوشنویسان
ویراستار: فرهاد طاهری
*توضیح گروه ترجمه و پژوهش منابع خارجی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی:
ویلیام لفلت از کارکنان سفارت آمریکا در ایران در دوران سفیری آرمین مایر، مکآرتور و ریچارد هلمز و مسئول و تحلیلگر امور اقتصادی سفارت بود. در این سمت، محرم اسرار کسانی شد که در تصمیمگیری و اجرای طرحها در بخشهای مختلف اقتصاد ایران فعال بودند. لفلت در 1353ش از ایران رفت و چندی بعد در سمت معاون رئیس نمایندگی شرکت جنرالالکتریک، به ایران بازگشت. خاطرات لفلت، درباره فعالیتهای تصمیمگیرندگان اقتصاد ایران و نیز روابط اقتصادی ایران و آمریکا در دهۀ 1350 نکتههای فراوانی دارد.
مصاحبه شونده: ویلیام لفلت[1] تاریخ: 29 آوریل 1987
مصاحبهکننده: ویلیام بِر مکان: واشنگتن دی سی
ویلیام برِ در 29 آوریل 1987[9 اردیبهشت 1366] در واشنگتن دی سی با ویلیام لفلت مصاحبه کرده است. این مصاحبه بخشی از پروژه مشترک بین اداره تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا و بنیاد مطالعات ایران است.
****
س: بعد از افزایش شدید قیمتهای نفت در اواخر 1973 [1352]، خرید تسلیحات در چند سال بعد با سرعت خارقالعادهای افزایش یافت.
لفلت: بله.
س: آیا کسی در سفارت یا واشنگتن بود که بنشیند و سعی کند درباره هزینههای انتقال گسترده سلاح به ایران فکر کند؟
لفلت: بله، خیلیها این کار را میکردند. البته من در تابستان 1974 [1353] رفتم، بنابراین نمیتوانم بیشتر از این صحبت کنم.
لفلت: اما شاه آشکارا با اشتیاق زیاد و مصمم شروع به این کار کرد. من دقیقاً از همانجایی که صحبتهایمان قطع شد، ادامه میدهم. او مقید و مصمم بود که قرار است هر آنچه میخواهد بهدست آورد. کاملاً با این موافقم. من بعداً درباره این موضوع با سفیر هلمز صحبت کردم. فکر میکردم او و من بهخاطر هشدار ندادن به شاه که آهستهتر برود، میتوانیم مقصر باشیم. او گفت، «بیل، مطلقاً هیچ راهی وجود نداشت که بتوانی او را منصرف کنی. او آن بالا بالاها پرواز میکرد. هیچ راهی وجود نداشت که بتوانی به او بگویی که برای آنها بد خواهد بود.»
مسلم است که وقتی اواخر سال 1975 [1354] به ایران بازگشتم، اوضاع و رضایتمندی عمومی موجود در آن زمان بسیار متفاوت با سالهای اول اقامت من در ایران بود، جایی که شما از همه امکانات استفاده میکردید، مطلقاً هیچ قاعده و قانونی وجود نداشت. تا 1974 [1353] که من از آنجا رفتم، هیچ محدودیتی وجود نداشت. ما پول برای همه کار داشتیم. اگر پول بیشتر نیاز داشتیم، فقط قیمتهای نفت را بالا میبردیم و جهان هزینه آن را میپرداخت، و همین رویه ادامه پیدا کرد. البته، آنها الان بهتر میدانند، ولی...
س: با توجه به اینکه نیکسون کم و بیش تصمیم گرفته بود تا به شاه اجازه ورود به بازار آمریکا را بدهد، آیا تجارت خاصی وجود داشت که مد نظر باشد و پیامدهای این سیاست در آن دیده شده بود؟
لفلت: مطمئناً افرادی بودند که نگران این مسئله بودند، جداٌ نگران بودند. اما همیشه اعتراض آنها نادیده گرفته میشد. میدانید، آن را در وضعیت سالهای 73 و 1974 [52 و 1353] قرار دهید، دولت آن زمان آنقدر درگیر واترگیت و ماجرای آگنیو[2] بود که به هیچ وجه توجه چندانی به ایران و خرید تسلیحاتی آن نداشتند؛ بجز اینکه مجوز آن را بدهد، که اساساً آن هم اتفاق میافتاد، هرچند که من باید به ژنرال بِرِت و برخی دیگر بهخاطر خدماتشان پاداش بدهم. آنها تلاش کردند. شاید آنچنان تلاش نکردند، ولی در هر صورت، هیچ راهی نبود که آنها موفق شوند.
هر کسی میآمد و هر چه را میفروخت و همه میخریدند. مشکل این بود.
س: آیا اسامی برخی از مقامات سفارت و وزارت امورخارجه را که به نوعی نگران پیامدهای اقتصادی بودند یا هشدار میدادند به یاد دارید؟
لفلت: قطعاً هنری پرشت[3] یکی از آنها بود. و جان روسر[4] هم بود.
س: این در اوایل دهه 1970 [1350] بود؟
لفلت: بله، در دهه 1970 بود. بعد از سال 1974 [1353]، واقعاً نمیتوانم بگویم چه کسی نگران آن بود. همه نگران بودیم. مطمئناً، جامعه تجاری آمریکا هم تا حدی نگران بود؛ حتی آنهایی هم که نماینده کارخانجات تسلیحاتی آمریکا نبودند، نگران بودند.
س: آیا آنها خیلی کاسب نبودند؟ بازرگانان به این مشکل حساستر نبودند؟
لفلت: بله. بهخاطر اینکه این مسئله از تواناییهای آنها در کسب و کار معقول کاسته بود.
س: با نگاهی به گذشته، آیا هیچ موقع این حس را داشتید یا آنچه از شایعات شنیده بودید که افرادی مثل هنری کیسینجر شاید نگران پیامدهای این تصمیم بودهاند؟
لفلت: نه، هیچ موقع این احساس را نداشتم که هنری کیسینجر پیامدهای اقتصادی این تصمیم سیاسی را درک کرده باشد. جورج شولتز[5] در آن زمان وزیر خزانه داری بود. زمانی را یادم میآید که رئیس جمهور آمد، در می1972 [خرداد 1351]، بعد از رفتن به...
س: به کنفرانس سران.
لفلت: بعد از کنفرانس سران. جورج شولتز آنجا بود. ولکر (پال)[6] آنجا بود. تمام شخصیتهای دانه درشت اقتصادی بودند. قطعاً هیچ تلاشی نشد که این نگرانی منجر به یک اقدام جدی شود.
س: البته شما (علاوه بر دیدار می1972 [خرداد 1352]) به عنوان یک مقام سفارت در تهران بودید، آیا میتوانید به یاد بیاورید در چه زمانهایی کیسنجر به ایران میآمد؟
لفلت: دارم سعی میکنم فکر کنم کیسینجر چهزمانی از ایران دیدن کرد؟ یادم نمیآید که کیسینجر دیدار مستقلی جدا از رئیس جمهور داشت، اینطور نیست؟
س: مطمئن نیستم.
لفلت: فکر نمیکنم دیدار مستقلی داشت. در مذاکرات نفتی جان اروین بود. در یک مقطع هم الیوت ریچاردسون[7] آمد. اما کیسینجر را یادم نمیآید...
س: علاوه بر می1972 [خرداد 1352]؟
لفلت: علاوه بر می1972.
س: شاید یک مورد بعد از آنکه از ایران رفتید، بوده باشد. فکر میکنم در پاییز 1974 [1353] بود.
لفلت: شاید اینطور بوده باشد.
س: با شروع بحران نفتی، شاه و کیسینجر بر سر چه مسئلهای در می1972 [خرداد 1351] به توافق رسیدند؟ موضوع کمکهای مخفیانه سیا به کردهایی بود که علیه دولت عراق در سال 1972 [1351] و چند سال بعد میجنگیدند. چقدر از این عملیات کردها در آن زمان اطلاع داشتید؟
لفلت: هیچ چیز. بعداً معلوم شد. ابداً چیزی در آن زمان نبود. هر چیزی که میدانم، از این و آن فهمیدم.
س: بعداً؟
لفلت: بعداً. اینجور چیزها به ما انسانهای فانی مرحمت نمیشد. باوجود آنکه در آن زمان، من در مقام معاون سفیر خدمت میکردم، هنوز از اکثر عملیاتهای حساس دور نگه داشته میشدم. نیاز نبود که در این باره بدانم. برخی ماجراها را میدانستم، ولی جسته گریخته میدانستم.
س: در طی دهههای 1960 و 1970 [1340 و 5013]، سیا و آژانس امنیت ملی پایگاههای شنودی داشتند که در شمال عراق مستقر بودند تا بتوانند آزمایشهای موشکی شوروی و این جور تحرکات را رصد کنند. فکر میکنم، این پایگاهها شاید به اوایل دهه 1960 [1340] برمیگشتند. شاید حتی زودتر، مطمئن نیستم. شاید دهه پنجاه [1330] بود.
لفلت: اما پیشرفت واقعی تکنولوژی بعداً بود.
س: آیا سفارت از وجود این پایگاههای شنود، بهطور کلی آگاه بود؟
لفلت: بله، تقریباً. در واقع، ما آنتن شنود در سفارت داشتیم. فقط برای خود ما نبود، محفظه کوچک ما در حیاط خلوت بود.
س: برای کارهای مخابراتی یا عملیات دیگری بود؟
لفلت: گمان میکنم برای کارهای مخابراتی بود. هرگز واقعاً نفهمیدم، ولی شک داشتم که فقط برای کارهای مخابراتی ما باشد. نمیدانم که این واقعیت داشت یا نه.
س: بله. یک حدس و گمان بود، آیا وجود این پایگاهها اهرم بیشتری در اختیار شاه در برابر آمریکا قرار میداد، اینکه به نظر میرسید آمریکا برای تعامل با شاه به آن نیاز داشت؟
لفلت: تا آنجایی که فهمیدم، به همان اندازه که منشأ هیجان و لذت برای او بود، به همان اندازه منشأ اهمیت واقعی اطلاعات برای ما بود؛ زیرا اخباری که از آنجا بهدست آورده بودیم با او در میان میگذاشتیم. اینکه آیا همه موارد را با او در میان میگذاشتیم یا نه، نمیدانم. دلیلی نداشت که بدانم. اما گاهی اوقات دیدن شاه برای رئیس دفتر سیا آسان تر از دیدن سفیر آمریکا بود.
س: حس میکنم که شاید این پایگاهها اهرمی در اختیار شاه قرار میداد که نمیتوانستید خیلی زیاد درباره قیمت نفت فشار بیاورید. آیا میشد خیلی زیاد فشار آورد؟
لفلت: بله. من خیلی زیاد فشار نمیآوردم؛ زیرا این کار متقابل بود. یک نیاز متقابل و یک میل متقابل و یک سود متقابل بود. این دیدگاه من است. شاید افراد دیگر دیدگاههایی دیگر داشته باشند.
س: آیا این کار غالباً عملیات اصلی اطلاعاتی سیا در آن زمان بود؟
لفلت: آنطور که در آن زمان فهمیدم و اکنون بهتر میدانم، ما در روزهای پایانی خیلی زیاد خود را محدود به اطلاعات به اصطلاح «تکنولوژیکی» کردیم. اطلاعات تکنولوژیکی به جای اطلاعات واقعی و فردی. (ص102)اما اینکه آیا این به معنای واقعی کلمه درست است یا نه، نمیدانم.
س: خواندهام که شرکت نورث امریکن راک ول[8] طرحی برای مجموعه پستهای شنود داشت که پروژه آیبکس[9] نامیده میشد.
لفلت: بله.
س: در اواسط دهه 1970[1350] رسوایی پیش آمد. درباره آن بحث و جدال زیادی وجود داشت. حدس میزنم برخی از ایرانیان معتقد بودند که این پایگاههای شنود برای جاسوسی در داخل طراحی شده است.
لفلت: درست است. بیشتر نظارت و مراقبت داخلی بود تا خارجی.
س: چقدر از این حرفها حقیقت داشت؟
لفلت: واقعاً نمیدانم. باز هم میگویم این برنامهای بود که من هیچ ارتباطی با آن نداشتم؛ هیچ شناخت نزدیکی از آن نداشتم.
س: حدس میزنم شاه معتقد بود که این سیستم به دلایلی ابلهانه است، و به هیچ وجه کارآیی ندارد. این همان ماجرایی است که من در کتاب آنتونی سمسون[10] خواندهام. او معتقد بود که پنتاگون وی را درباره (103) تواناییهای برنامه آیبکس فریب داده است. اما شما در آن زمان اصلاً درباره این جنجال اخبار زیادی نمیدانستید؟
لفلت: نه.
س: خواندهام که وقتی ریچارد هلمز به عنوان سفیر منصوب شد، تهران بهطور کلی به عنوان مرکز فرماندهی وی برای عملیات سیا در خاورمیانه تبدیل شد. آیا این انتصاب به نوعی اهمیت داشت؟
لفلت: بدون اینکه بخواهم زیاد به این مسئله بپردازم، باید بگویم من چندین مأمور با مسئولیت خودم در بخش اقتصادی داشتم، و آنها واقعاً خیلی خوب برای من کار میکردند. گاهی اوقات، آنها میآمدند و میگفتند، میخواهیم هفته آینده یا ده روز آینده به خارج از شهر برویم، و من هرگز نمیدانستم آنها کجا میروند. میدانستم که به خارج از کشور میرفتند. اما این ماجرا پیش از سفیر شدن هلمز وجود داشت. هیچ تفاوت ماهیتی وجود نداشت.
س: جالب است. وقتی شما مأمور شدید به ایران بیایید، شاه یک سازمان امنیتی داخلی کاملاً مرموز را ایجاد کرده بود؛ تا آنجا که فهمیدم، کاملاً مؤثر بود، مخالفتهای آشکار سیاسی را در کشور تا حدود زیادی سرکوب کرد.
لفلت: بله.
س: این سازمان از بسیاری جهات مسئول نقض حقوق بشر در کشور در دهه 1970[1350] و سالهای پیش از آن بود. سیاستگذاران آمریکایی و مقامات سفارت تا چه اندازه عموماً معتقد بودند که نوعی استبداد مطلق یا دیکتاتوری سلطنتی برای ایران در آن زمان ضروری است؟
لفلت: بازهم فکر میکنم این در همان رده نگرشهایی است که آمریکاییها به فساد داشتند. شما تغییر جهت میدهید و به آن نگاه متفاوتی میکنید. شما در خاورمیانه به سمت استبداد مطلقه تغییر جهت میدهید. نه تنها در خاورمیانه بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر اینکار را میکنید. هزاران سال است که چنین الگویی وجود دارد. نظام و شیوه هرمی در ایران که یکنفر در رأس قرار دارد، اگر موفق عمل کند، همه کاره است و این عملاً همیشه در ایران بوده است. وقتی که قدرت فروپاشید، معمولاً تلاشها برای تغییر از سلطنت مطلق به سمت دمکراسی شکست میخورد، و اگر شما به آن از دیدگاه تاریخی نگاه کنید تا از دیدگاه اخلاقی و دمکراتیک ما، میبینید که چرا حکومت ایران در سالهای 78 و 1379 [1357] از هم پاشید. همانطور که مائو [تسه تونگ] فهمید وقتی فشار را کم میکنید و اجازه میدهید هزار گل شکوفا شود، همه آنچه دارید یک چیز خوش ظاهر و بد باطن است.
بنابراین، تلاشهای دورهای شاه برای جلب رضایت منتقدین خارجی از حقوق بشر در ایران و دمکراتیزه کردن آن، به تجارب ناخوشایندی انجامید که وی و پدرش قبل از او، (و اسلاف قاجار قبل از او) احساس کردند که با میدان دادن بهاین کارها چارهای جز کنار رفتن ندارند.
اما زمانه به او اجازه نداد. یادم میآید که خداداد فرمانفرماییان، رئیس وقت سازمان برنامه، روزی به من گفت (یادم نیست چه کسی را آوردم که او را ببینم، شاید سناتور هاتفیلد[11] یا کسی مثل آن، اما این، ذهن مرا به خود مشغول کرده است.) «در آغاز برنامه پنجم، شاید پنجاه درصد جمعیت به رادیو دسترسی دارند. تا پایان برنامه پنجم یا ششم، نود و نه درصد جمعیت به رادیو و شاید هشتاد درصد هم به تلویزیون دسترسی خواهند داشت.» این جریان ارتباطات را درون یک جمعیت ناآگاه، تحصیل نکرده، بی سواد و بی اطلاع قرار دهید ودرعین حال فشارهای دیگری برای دمکراتیک کردن هم داشته باشید، شما احساسات وحشتناک بسیار زیادی را رها کردهاید.
این یکی از وقایعی بود که در سال 1978[1357] تا اواخر انقلاب، مرا تحت تأثیر قرار داد. برخی از صحنههایی که در تلویزیون ملی ایران در حال پخش بود، به اعتقاد من عمداً برای ایجاد عصبانیت و خشمگین کردن بینندگان بسیار محافظه کار ایرانی ساخته شده بود. یک شب در اوایل دسامبر، یا اواخر نوامبر[آذر]، یک نمایش همجنس بازی بی پرده به فرانسوی که به فارسی دوبله شده بود پخش شد و در آن سراسر برهنگی زنان دیده میشد. این صرفاً برای سرگرمی پخش نمیشد. مطمئنم این کار عمداً انجام گرفته بود تا مردم را خشمگین کند و آنها را علیه شاه و افرادش بشوراند.
اینطور که میفهمم، سؤال اصلی شما این بود که آیا احساسات و عواطف فراوانی در این باره وجود داشت؟ شما باید درکی داشته باشید از اینکه چگونه اینها عمل میکردند، اگر میخواستید آنها را تغییر دهید، باید آماده کنار آمدن با پیامدهای تغییر باشید. این حقیقتی است که منتقدین ایران و دیگر کشورها از جمله خانواده سوموزا[12] قبول نمیکردند.
س: وقتی که مردم درباره نقش ساواک در ایران آن زمان صحبت میکردند، ظاهراً، آنها متهم به شکنجه و دیگر آزارها و سختگیریها میشدند.
لفلت: اوه، قطعاً.
س: آیا این نگرانی وجود داشت که این امر میتواند در درازمدت باعث بی ثباتی شود.
لفلت: البته.
س: آیا بحث میشد درباره آن؟
لفلت: با نگاه به گذشته، نه تنها در گذشته، بلکه در آن زمان، حتی در اوایل دهه 1960 یا 1970 [1340 یا 1350]، شما میدانید که همه دانشجویان کلاسی از دانشکده پلیتکنیک تبعید شدند. کلاس سال آخر دانشکده پلی تکنیک، که نسبتاً نخبه بودند؛ به دلیل کارهایی که برخی از دانشجویان کرده بودند. آنها جوانان باهوش، بسیار تحصیل کرده بودند و گاهی اوقات با هم ارتباط خوبی داشتند که یک شبه به مخالف تبدیل شدند. نه فقط مخالف، بلکه مخالفت هوشمندانه بود. حدس میزنم اگر شما به داخل صفوف مجاهدین در ایران میرفتید، بسیاری از این جوانان را پیدا میکردید که درگیر بودند.
زیر نظر داشتن روشنفکران حوزه دیگری بود و همینطور تلاش برای محدودیت فراماسونها، آنطور که گفته میشد. بسیار شایع شده بود که شاه یکی از فراماسونهای ارشد، رهبر تشکیلات فراماسونی در ایران است.
س: هیچ وقت چنین چیزی نشنیدم.
لفلت: وقتی که شما به عمق فراماسونی در ایران میرفتید، یک نوع خندهدار دیگر هم پیدا میکردید. شاید خنده دارنبود، به نوعی غمانگیز بود؛ زیرا بسیاری از آنها فراماسونهای بهسبک اسکاتلندی بودند.
س: در این دوره، وقتی بهطور کلی به اوضاع سیاسی در ایران نگاه میکردید، به نظر شما در آن زمان شاه از نظر حمایت سیاسی چقدر پایگاه محکمی در کشور داشت؟
لفلت: باز هم میگویم، باید آن را در ساختار نظام دولتی قرار دهید که آنها به آن عادت داشتند. اینکه او را دوست داشتند جای تردید بود اما اینکه به او به عنوان یک مرد قدرتمند احترام میگذاشتند، این دیدگاه سنتی «شاهنشاه» بود، و اینکه شاه چگونه به خود و نقش خود به عنوان یک ضرورت نگاه میکرد. بله، مورد احترام بود. اما، او را دوست نداشتند. این اشتباهی بود که شهبانو فرح هم کرد. زمانی که به او احترام میگذاشتند بهخاطر قدرتی که بهواسطه شوهرش بهدست آورده بود، و او، فکر میکرد که دوستش دارند.
در آخرین روزها، وقتی که زلزلهای در طبس در پاییز 1978[13][1357] رخ داد، و شهبانو با عجله به آنجا رفت تا از مردم دلجویی کند، او را لعن کردند. او با آشفتگی فراوان بازگشت. او نمیتوانست آن را درک کند. وی فکر میکرد همه دوستش دارند، و اینکه به آنجا میرود تا نگرانی خود را نشان دهد.
س: به روابط عمومی خودش اعتقاد داشت؟
لفلت: بله. این علامت کلی ناپدید شدن هاله قدرت در بالای هرم بود. با یکی از دوستان خود (که احتمالاً یکی از باهوش ترین ناظران ایران و همچنین تصویر سیاسی آمریکاست و سیاست آمریکا را با تمام جزئیات میداند) ما گهگاه درباره بعد از اینکه شاه برود، چه اتفاقی میافتد، بحث میکردیم. البته، من همیشه موضع میگرفتم که به چگونگی ناپدید شدن او بستگی دارد. اگر او ترور میشد، پس شما یک مجموعه وضعیتها را داشتید. اگر او به مرگ طبیعی میمرد، ممکن بود وضع دیگری داشتید.
اما دوستم این را مطرح میکرد (و فکر میکنم بعداً هم معلوم شد که تا حد زیادی درست بود) که وقتی شاه را از کانون قدرت حذف کنید، قدرتی که در همه افراد دیگر بود، که آنها را بسیار قدرتمند میدانستیم، از جمله رئیس ساواک و رئیس ستاد و نیروی هوایی و نخست وزیر و غیره، این افراد جرئت نشان دادن چهره خود را در خیابانها نداشتند. زیرا آنها قدرتی نداشتند مگر اینکه به این صورت تأیید میشدند. فکر میکنم حق با او بود. نظام سیاسی بهاین شکل کار میکرد. من این نکته را خیلی ساده گفتم.
س: وقتی که شما نخستینبار به سفارت در ایران رفتید، شواهد زیادی درباره مشکلات سیاسی یا مخالفت سیاسی مشاهده کردید؟ آیا مسئلهای برای شما مشهود بود؟
لفلت: خیلی به ندرت. گاهی اوقات اظهاراتی منتقدانه در جاهای عجیب و غریب پیدا میکردید. تمام اشراف زادههای قدیمی قاجار به از این فرزندان قزاق تازهکار [رضاشاه] انتقاد میکردند، اما شما بندرت مییافتید. البته من در محافل مذهبی رفت و آمد نمیکردم. عملاً هیچ کس از سفارت این کار را نمیکرد. چند نفر بودند که تلاش کردند. استن اسکودرو[14] یکی از آنها بود.
س: او مأمور سیاسی بود؟
لفلت: اسکودرو، بله؛ و جان واشبرن یکی دیگر بود. ولی بقیه را نمیتوانم بهیاد بیاورم. جورج کیو احتمالاً بیش از هر کس دیگری آنها را میشناخت. اما، آنهایی که هم میتوانستند و هم مایل به انجام آن بودند، معدود بودند. البته، اداره اطلاعات و جاسوسی از این ماجرا تا حدی ناخوشایند بود؛ گرچه (همانطور که قبلاً به شما گفتم) هیچ دستوری مبنی بر دور ماندن از آنها وجود نداشت.
س: از شخصیتهای اپوزیسیون؟
لفلت: بله. آنها ترجیح میدادند ما از آنها دور بمانیم.
س: از میان دوستان ایرانی خود در آن سالها، آیا هیچ یک از آنها به شما اعتماد میکردند تا محرمانه درباره شاه و رژیم او صحبت کنند؟ آیا هیچ یک از آنها خصوصی از شاه انتقاد میکردند؟
لفلت: بله، آنها خصوصی انتقاد میکردند. آنها از پوچی دربار انتقاد داشتند و از تشریفاتی که شاه و خانواده اش را احاطه کرده بود و از مردم و واقعیت با آنها فاصله میانداخت، انتقاد میکردند. اما لزوماً منتقد کل نظام نبودند؛ زیرا آن را از نگاه ایرانی به عنوان توفیق اجباری میدانستند، و میگفتند باید سعی کرد بزرگنماییها و محدوده اختیارات قدرت را محدود کنید نه اینکه نظام اساسی تغییر کند.
س: در دیدار آخر ما، گفتید که ایران را در سال 1974 [1353]ترک کردید.
لفلت: بله.
س: از آنجا به کجا رفتید؟
لفلت: به عنوان سرکنسول به اسپانیا رفتم. به بارسلونا. به اسپانیا برگشتم، ( قبلاً هم در اسپانیا خدمت کرده بودم)، و کماکان دیدارهایی با مقامات و مدیران شرکتهای آمریکایی داشتم که میآمدند درباره ایران صحبت کنند، زیرا معدود افرادی بودند که درباره ایران و تازهترین پیامدهای رفاه اقتصادی و درخت پولی که در حال شکوفایی بود و غیره، شناخت داشتند. گاهی اوقات، وقتی که میخواستند بروند، به من پیشنهاد شغلی میدادند. بنابراین، سرانجام تصمیم گرفتم، بپذیریم. من همه پیشنهادها را بررسی کردم و یکی را که بیشتر دوست داشتم، برگزیدم، که اتفاقاً جنرالالکتریک بود. و بنابراین از وزارت امورخارجه بازنشسته شدم و به ایران بازگشتم.
س: چه سالی بود؟
لفلت: اواخر سال 1975 [1354]. نامهای به دیک هلمز نوشتم و به او گفتم چهکار میخواهم بکنم. اگر او میگفت، این کار را نکن، من برنمی گشتم. اما او گفت برو جلو، ما دوست داریم تو را ببینیم. بنابراین، برگشتم.
س: شما در شرکت جنرالالکتریک چه مسئولیتهایی داشتید؟
لفلت: من معاون دفتر مرکزی جنرالالکتریک در ایران بودم. به عنوان مقام ارشد جنرالالکتریک در ایران عمل میکردم. مسئول تأسیس دفتر و یافتن فرصتها برای سرمایهگذاری بودم و برای فروش و تهیه جا برای آن فعالیتهایی که از قبل در ایران در جریان بود فعالیت میکردم. برای نمونه، ما فروش گستردهای از موتورهای هواپیما را داشتیم. موتورهای جنرالالکتریک که بر روی هواپیماهای اف-5 و سی-130 و. نمیدانم، روی بعضی از هواپیماهای دیگر و برخی از هلیکوپترها بود.
س: در این موارد، آیا جنرالالکتریک یا دیگر شرکتها کل سیستم را تولید میکردند؟ یا اینکه شما آنها را جداگانه میفروختید؟
لفلت: نمیدانم شما شناختی از تجارت هواپیما بهطور خاص دارید یا نه؟ اما موتور گزینهای بود که مشتری انتخاب میکرد. شما میتوانید موتور رولزرویس یا پرات اند وایتنی[15] یا موتور جنرالالکتریک داشته باشید. سازندگان موتور در بستن قرارداد برای تهیه موتورهواپیما با هم رقابت میکردند.
وقتی نیروی هوایی آمریکا موتوری برای هواپیمایش انتخاب میکرد، خودکار، سازنده آن موتور، امتیازی نصیبش میشد. این، فقط بخشی از آن است. ما تجارتهای زیاد دیگری داشتیم. جنرالالکتریک رادار میساخت و ما صاحب پروژهها و ایستگاههای تولید برق و سرمایهگذاری مشترک در ساخت یخچال بودیم. ما مجوز کار داشتیم. همچنین در سرمایهگذاری مشترک برای ساخت تجهیزات روشنایی بودیم. یعنی، روشنایی خیابانها و همینطور موارد دیگر.
س: اگر اشتباه نکنم، در اواسط و اواخر دهه 1970[1350]، درباره ساخت نیروگاههای هستهای در ایران بحثهایی میشد؟
لفلت: بله.
س: آیا جنرالالکتریک هم دخیل بود؟
لفلت: ما در این باره صحبت کردیم. ولی هرگز بهطور واقعی این پروژهها را دنبال نکردیم؛ زیرا تا سال 1976 [1355]، مشکلات زیست محیطی و حمله به صنعت هستهای در آمریکا به گونهای بود که جنرالالکتریک در سرمایهگذاریها دقت زیادی میکرد؛ هرچند در آن روزها مهندس بزرگ هستهای، رئیسجمهور بود. مهندس هستهای. (خنده) ما هرگز بهطور جدی وارد برنامه هستهای ایران نشدیم. وستینگهاوس جدیتر از هر کس دیگری رقابت میکرد و گروه کرافت ورک یونیون زیمنس[16] در واقع...
س: شرکت آلمانی؟
لفلت: بله. و فرانسوی.... هستهای آنها چی بود؟ یادم نمیآید. آنها کسانی بودند که خیلی فعال و موفق بودند. باز هم میگویم همه امور با این موضوع مرتبط بود که به چی کسی میخواهید پول بدهید؟
س: آیا جنرالالکتریک در طی دورهای که با آن بودید، دغدغه خاصی در تجارت با ایران داشت؟
لفلت: تنها نکته این بود که آنها خیلی محافظه کار بودند. ما خیلی به کندی عمل میکردیم. درباره شرکایی که با ما کار میکردند، بسیار دقیق بودیم. نتیجه اش این شد که وقتی انقلاب به وقوع پیوست، ما تقریباً سرمایهای از دست ندادیم. من ماندن طولانی مدت خود را در جنرالالکتریک مدیون این واقعیت مسلم میدانم.
س: آیا جنرالالکتریک سرمایهگذاری مستقیم در ایران هم کرده بود؟
لفلت: بله. ما با حاجی برخوردار سرمایهگذاری مستقیمی در کارخانه یخچال سازی کرده بودیم. هنوز هم یخچال تولید میکند. بدون نشان جنرالالکتریک، اما همچنان در قزوین یخچال میسازد. ما فروشگاه خدمات (سرمایهگذاری در زمینه تعمیر تجهیزات سنگین) داشتیم که تازه شروع به کار کرده بود. اما دولت انقلاب آن را گرفت و در آن قطعات یدکی برای تجهیزات نظامی خود میساخت. هنوزم از آن استفاده میکند. بگذارید ببینم، ما هنوز برنامه روشنایی را داشتیم. چند برنامه دیگر هم بود که در حال پیگیری آنها بودیم، اما خدا را شکر، به آهستگی پیش میرفت.
س: آیا آنها افرادی بسیار محتاط در زمینه تصمیمات سرمایهگذاری بودند؟
لفلت: بله. خیلی زیاد.
س: آیا بهخاطر وضعیت ایران بود یا بهطور کلی در همه جای جهان اینطوری بود؟
لفلت: بهطور کلی در همه جای جهان اینطوری بود.
س: آیا شما در اتاق بازرگانی هم فعال بودید؟
لفلت: بعد از آنکه برگشتم، به عنوان عضو هیئت مدیره انتخاب شدم، و بعداً رئیس اتاق بازرگانی شدم. فکر میکنم هنوزم رئیس بایگانی اتاق بازرگانی ایران و آمریکا باشم.
س: افراد مهم این اتاق چه کسانی بودند؟ شما به عنوان رئیس اتاق، مسئولیتهای خاصی داشتید؟
لفلت: ریاست جلسات ماهانه و مسئولیت صحبت با افراد با من بود. ما میزبان آتش نشانان بودیم. برای مثال، با سناتور برد[17]، سناتور لانگ[18] یا سناتور جکسون[19] صبحانه میخوردیم و آنها را از اوضاع اقتصادی مطلع میکردیم و به سؤالات اجتماعی آنان، پاسخ میدادیم.
س: برخی از اعضای مهم اتاق در آن زمان چه کسانی بودند؟
لفلت: ایرانیها یا آمریکاییان؟
س: فکر میکنم هر دو.
لفلت: هر دو طرف. طاهر ضیایی، که رئیس اتاق ایران و عضو افتخاری هیئت مدیره ما بود. اعضای اصلی ایرانی: لاجوردیها، احمد، رحیم [متقی] ایروانی از شرکت کفش ملی، گروه ملی، یکی از صنعتگران مهم، حاجی برخوردار که قبلاً اسمش را گفتم، و جیمز ساقی که آمریکایی بود، از شرکت کیمبرلی کلارک[20]، از شرکت کلینکس، کاغذ نوظهور، لوید برتمن[21]، که از قدیمی ترین آمریکاییان ساکن ایران بود. او مخالف تشکیل اتاق بود. اما به آن پیوست.
س: او چهکار میکرد؟
لفلت: شرکتی تجاری با یک شریک ایرانی به نام تونیان داشت، و نام آن، شرکت تجاری ژوپیتر بود. آنها نمایندگی چندین شرکت را داشتند. برانزویک بولینگ[22] که شرکت دستگاههای تولید سیگار بود. شیکاگو بریج اند آیرن[23]. کلی از این شرکتها بودند. تمام شرکتهای مهم پیوستند. هلیکوپترسازی بل، گرومن، جنرال دینامیکس، بوئینگ، همه آنها عضو اتاق بودند.
س: آیا بانکها هم عضو اتاق بودند؟
لفلت: بانکها؟ بله، با تمام قوا.
س: آیا موضوعات خاصی بود که اتاق را نگران کند؟
لفلت: موضوعات سرمایهگذاری، و گرفتن ویزای تجاری برای ایران که خیلی مشکل بود. ما در حال فعالیت بر یک توافقنامه سرمایهگذاری بودیم. توافق مالیاتی. فکر میکنم این قبل از آن بود که من درباره توافق هوانوردی کشوری مطالعه کنم.
اما اینها موضوعاتی بود که ادامه داشت. بیمه و بیمه اتکایی یک مشکل بود. یک مورد کاملاً تخصصی، اما این مشکل بود. حمل دریایی. ازدحام بندر. اینطور معضلات.
س: آیا سفارت به اتاق درباره برخی از این موضوعات کمک میکرد؟
لفلت: بله. کاملاً از نزدیک.
س: دولت ایران، آیا...؟
لفلت: چندان علاقهای نشان نمیدادند.
س: در زمان هویدا بود؟
لفلت: بله، و بعداً زمانیکه جمشید آموزگار نخست وزیر شد.
س: آیا هیچ وقت با شاه در این دوره یا قبل از آن دیدار داشتید؟
لفلت: بله. دیدار داشتم. غالباً تشریفاتی بود. فکر کنم قبلاً در این باره توضیح دادم.
س: بله، توضیح دادید.
لفلت: این هنوز هم وجود داشت، حتی به عنوان یک شهروند خصوصی.
س: پس شما واقعاً هیچ برداشتی از نزدیک نداشتید؟
لفلت: نه.
ادامه دارد ...
در مصاحبه با طرح تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران - بخش دوم
در مصاحبه با طرح تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران - بخش سوم
در مصاحبه با طرح تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران - بخش چهارم
پینوشتها:
[1]. William Lehfeldt
[2]. Agnew
[3]. Henry Precht
[4]. Johh Rousr
[5]. George Schultz
[6]. Paul Volcker
[7]. Eliot Richardson
[8]. North American Rockwell
[9]. IBEX
[10]. Antony Sampson آنتونی سمسون، بازار اسلحه، ترجمة فضلالله نیکآیین، تهران، امیرکبیر، 1362
[11]. Hatfield
[12]. حاکم مستبد کشور نیکاراگوئه پیش از انقلاب 1979. ویراستار
[13]. زلزلة طبس در 25 شهریور 1357 رخ داد. ویراستار
[14]. Stan Escudero
[15]. Pratt & Whitney
[16]. Kraftwerk Union Siemens
[17]. Byrd
[18]. Long
[19]. Jackson
[20]. Kimberly Clark
[21]. Lloyd Bertman
[22]. Brunswick Bowling
[23]. Chicago Bridge & Iron
تعداد بازدید: 300