انقلاب اسلامی :: خاطراتی از آن روزها؛ مدرسه فیضیه و انگیزه‌های مبارزه

خاطراتی از آن روزها؛ مدرسه فیضیه و انگیزه‌های مبارزه

14 مرداد 1393


اکرم دشتبان: سیدمحمود رضویان،‌ مشاور دادگستری استان تهران است. وی در دوران رژیم پهلوی دو بار به زندان افتاد و تحت شکنجه نیرو‌های ساواک قرار گرفت. فعالیت‌های انجام شده او در موزه عبرت و انتشار کتاب خاطرات زندانیان همچون «تلخند زندانی» و «سپیده سحر» باعث شد تا به سراغ او برویم. کسی که تجربه زندان مشترک ضد خرابکاری ساواک را دارد و امروز به عنوان یکی از اعضای هیات مدیره در همان مکان که موزه عبرت ایران شده مشغول به کار است و خاطرات بسیاری از زندانیان سیاسی را ضبط و ثبت کرده است. گفت‌وگوی انجام شده با این مبارز انقلابی روایتی از حوادث سال‌های قبل انقلاب و نگاهی کوتاه به حوادث پیروزی انقلاب دارد.





آقای رضویان خودتان را معرفی می‌کنید و توضیح می‌دهید که چگونه وارد جریان‌ها و مسایل انقلابی شدید؟

بنده سید محمود رضویان هستم. سال 1334 در قم متولد شدم و فعالیت جدی انقلابی خود رااز سال 1349 آغاز کردم. اما قبل از فعالیت‌های جدی، به دلیل رفت و آمدبه مدرسه فیضیه قم شاهد مسایل مختلفیمانند قیام 15خرداد بودم و جریان‌های سیاسی و حوادثی که در آن دوره رخ می‌داد باعث علاقه‌مند شدنم به دنبال کردن حوادث شد. در‌ آن دوران مدرسه فیضیه فقط ویژه طلبه‌ها نبود و درس‌های کلاسیک خود را در مقاطع دبستان و دبیرستان در آنجا می‌گذراندیم. مدرسه فیضیه کتابخانه مجهزی از کتاب‌های درسی و غیر درسی داشت و مهم‌تر آن که این مدرسه مرکز مبادله اطلاعات مبارزی نبود. بنده از سال 1343 تا 17 سالگی دائما در مدرسه فیضیه قم تردد داشتم و اعلامیه می‌خواندم و در مراسم‌های فیضیه شرکت می‌کردم. به یاد دارم با پدرم در نماز جماعت‌ که به امامت آیت‌الله اراکی برگزار می‌شد، شرکت داشتم.


شما چگونه از اتفاق‌ها و جریان‌ها باخبر می‌شدید؟

مدرسه فیضیه پس از حوادث 15 خرداد 1342 برای مدتی بسته شد اما بعد از باز شدن تا روزی که دستگیر شدم هر اعلامیه‌ای که از مبارزین، امام خمینی(ره) یا دیگر گروه‌ها بود را در مدرسه می‌خواندم. این اعلامیه‌ها به روش‌های مختلف در اختیار ما قرار می‌گرفت.برخی از این اعلامیه‌‌ها لای قرآنو دیگر کتاب‌ها بود و مهم‌تر از همه آن بود که بخشی از اعلامیه‌ها روی تابلوی اعلانات و دیوار چسبانده می‌شد. اما نیرو‌های‌های اطلاعات شهربانی و ساواک موظف بودند در مراکز فعال ومدرسه فیضیه قم رفت‌وآمد کنند و اگر می‌دیدند اعلامیه‌ای چسبانده‌اند آن را می‌کندند.


نیرو‌های اطلاعات شهربانی و ساواک در جریان این سرکشی‌ها سرنخ‌ها را پیدا نمی‌کردند؟

آن‌ها اعلامیه‌ها را می‌کندند تا ببینند چه اعلامیه‌هایی پخش شده و توسط چه کسانی تهیه شده است و دنبال این ماجرا می‌رفتند. اما مدرسه فیضیه چون محل درس طلاب بود کسی را پیدا نمی‌کردند و وقتی اعلامیه‌ها روی تابلوی اعلانات زده می‌شد،طلاب یا افراد دیگر شروع به خواندن می‌کردند. نیرو‌های ساواک هم نمی‌توانستند بگویند چرا اینجا ایستاده‌اید و اعلامیه می‌خوانید. زیرا روی تابلو اطلاعیه‌های مهم و مختلفی از ختم و درس و غیره وجود داشت. مگر این‌که نیرو‌های ساواک در آنجا به کسی مشکوک می‌شدند.


این علاقه چگونه در شما به وجود‌ آمد؟ آیا به واسطه شرکت در مراسم‌ها و در اختیار داشتن اعلامیه‌ها بود یا آن‌که دوستان شما باعث ترغیب حضور در مبارزات شدند؟

الان که به گذشته برمی‌گردم می‌بینم نفرت خاصی از ظلم‌ و ستم پهلوی در آن دوران حس می‌کردم. به یاد دارم در جریان قیام 15 خرداد به همراه پدرم پای منبر مرحوم انصاری حضور داشتم. وسط‌های منبر از مسجد بیرون آمدم و به سمت مغازه برادرم که در50متری فیضیه بود رفتم که بعد ازمدت کوتاهی شاهد شلوغی و کشتار طلبه‌ها بودم. ماموران حکومت نظامی جلوی حرم متمرکز شدند بعد گارد شاهنشاهی در آنجا مستقر شد. به یاد دارمدر یکی از همان شب‌ها وقتی گاردی‌ها به طلبه‌ها حمله کردند، طلبه جوانی که کوزه گلی به دست داشت شروع به دویدن کرد و ماموران گارد با باتون دنبالش کردند. طلبه جوان جلوی در مغازه برادرم به زمین خورد و کوزه زیر دست و پایش خرد شد و ماموران گارد به بالای سرش آمدند وبه شدت شروع کردند به کتک زدنش و بعد هم او را با خود بردند. دیدن این صحنه تاثیر بسیاری روی من گذاشت. می‌دیدم مردم تنها صلوات می‌فرستند و شعار درود بر خمینی (ره) می‌گویند و به شدت کتک می‌خورند و کسی به آنها کمک نمی کند. دیدن این ظلم در ذهن من باقی ماند و همیشه آرزو می‌کردم که هر چه زودتر بزرگ شوم و به این آدم‌ها کمک کنم. این یکی از انگیزه‌ها نسبت به ظلم آشکاری که نسبت به روحانیت می‌دیدم بود.مساله دوم خواندن اعلامیه‌ها بود. در‌ آن دوره فضای اینترنتی نبود که مردم به سرعت در جریان حوادث قرار بگیرند، تنها وسیله کسب اخبار اعلامیه‌ها بود. البته عمر این اعلامیه‌ها خیلی کم بود. چون نیرو‌های ساواک مدام در فیضیه تردد داشتند و اعلامیه‌ها را از تابلو‌ها بر می‌داشتند. از سوی دیگر خود ما هم باید شرایط را رعایت می‌کردیم تا ساواک به ما مشکوک نشود. زیرا هر چه به انقلاب نزدیک‌تر می‌شدیم،به عنوان نمونه در سال 1350 که مصادف بود با جشن‌های 2500 ساله اعلامیه‌ها تند‌تر و شدت حملات به شاه بیشتر می‌شد. مورد دیگر جلسات دعایی بود که از دوران کودکی در آن شرکت می‌کردم.در اینجا بیشتر همان فضای سنتی حاکم بود اما رفتن به این جلسات و رفت و آمد به مدرسه فیضیه و ارتباط با طلبه‌ها تاثیر بسیاری بر من داشت.


در جریان مبارزات انقلابی چگونه با طلبه‌ها ارتباط داشتید؟

بسیاری از طلبه‌ها به دنبال نیرو‌های جوان بودند. وقتی می‌دیدند جوانی فعال است و در بیشتر جلسات مذهبی حضور دارد و به قول معروف سرش درد می‌کند برای این مسایل سعی می‌کردند خودشان را به ما نزدیک کنند. زیرا در آن دوران کسی نمی‌توانست حتی یک عکس از امام(ره) داشته باشد. داشتن عکس، رساله امام(ره) و اعلامیه‌ها جرم بود و اگر طلبه‌های مبارز و انقلابی مطلع می‌شدند که فردی اعلامیه یا عکسی از امام(ره) دارد خاطرخواه او می‌شدند. یکی از دوستان روحانی‌ام را در یکیاز همین جلسات پیدا کردم. او خودش را به من نزدیک کرد تا ببیند چه کاری انجام می‌دهم. محمدعلی موحدی طلبه جوانی بود که به من گفت: کتابی از حاج آقا روح‌الله دارم. (در آن دوران امام(ره) را حاج آقا روح‌الله خطاب می‌کردند.) این کتاب اسمش حکومت اسلامی یا ولایت فقیه است ونمی‌توانم این کتاب را بیشتر از یک یا دو شب در اختیار تو قرار دهم. من هم کتاب را گرفتم و یکشبه خواندم و به موحدی تحویل دادم.

در آن دوران حتی بیان یک مطلب کوتاه از امام(ره) هم جاذبه داشت و کسی که دنبال جریان‌های انقلاب بود طالبش می‌شد. کسانی که در این زمینه فعال بودند سعی می‌کردند با هم تعامل داشته باشند و با دادن کتاب و جزوه و خبر دادن از زمان برگزاری منبر‌های انقلابی درجریان مسایل باشند. یکی از روحانیونی که منبر داغی داشت شهید هاشمی‌نژاد بود. وی حملات خیلی جدی به ظلم و ستم داشت. در آن دوران به منبر‌هایی که عادی بود و انتقادی نداشت نمی‌رفتیم. در آن دوران تعدادی منبری داشتیم که به دو مساله حمله می‌کردند یکی بدحجابی و دیگری رادیو تلویزیون بود. اوایل در همین فضا انتقاد می‌کردند اما کمی که بزرگ‌تر شدیم رفتیم پای منبر آقای یزدی.


حضور در این سخنرانی‌ها چه تاثیری بر انگیزه‌های شما داشت؟

تمام این اتفاق‌ها زمینه تشکیل گروهی را به تدریج فراهم کرد که متشکل از بچه‌های مدرسه و برخی طلبه‌‌ها بود.گروه ما در آغاز کار اسمی نداشت اما وقتی اعلامیه‌ای نوشتیم و یکسری از آن منتشر کردیم،زیر آن نوشتیم گروه فجر انقلاب. در سال 1350 دبیری داشتیم به نام آقای فیض که پسر آیت‌الله فیض بود. او که متوجه فعالیت و سوال‌های بودار ما شده بود سعی کرد به ما نزدیک شود. همین اتفاق منجر به رد و بدل شدن چندین کتاب و مجله از جمله کتاب‌های جلال‌الدین فارسی، صمد بهرنگی، جلال آل‌احمد، مجله مکتب اسلام، کتاب‌های حسینه ارشاد وآثار شریعتی شد که مرتب آنها را می‌خواندیم. ما در همان مقطع دوباره کتاب حکومت اسلامی یا ولایت فقیه امام(ره) را خواندیم و اگر کسی این کتاب را با توجه می‌خواند از آن تاثیر می‌گرفت. ما در این کتاب‌ها به دنبال بحث‌های تئوریک و اعتقادی نبودیم هر چند آنها هم مهم بودند اما به دنبال این بودیم که مقابل ظلم و ستم شاه بایستیم و به آنها ضربه‌ بزنیم.


چه جور ضربه ای؟ توانستید در این زمینه کاری انجام دهد؟

معلم ما پیشنهاد داد چطور است بعضی از روحانیونی که به شاه دعا می‌کنند را مجازات کنیم. زیرا در بخشی از کتاب حکومت اسلامی آمده بود که جوان‌های غیور ما کجا هستند؟ چرا این آخوندها که خطاب به شاه جل‌جلاله گو هستند و از پشت خنجر می‌زنند و لباس پیغمبر (ص) به تن دارند را ادب نمی‌کنید. ما دیدیم این بخش از کتاب برای ما قابل اجرا و متناسب با سن و سال ماست.


شما روحانیونیکه به شاه دعا می‌کردند را از کجا می‌شناختید؟

معلم ما آقای فیض اعلامیه‌ای از کتاب امام(ره) درباره علمای درباری تهیه کرد و یکی از این روحانیون را معرفی کرد و عکسی از وی را که در حال دعا کردن شاه بود را نشان داد. بعد از کلی تحقیق او را پیدا کردیم. خانه این روحانی کنار اداره ساواک قم بود. او که آقای فخر نامی بود را پس از مراسم سخنرانی شهید هاشمی‌نژاد در میدان نو قم (میدان شهید مطهری اکنون) پیدا کردیم و به بهانه پرسیدن سوال جلوی در خانه او رفتیم. وقتی هم به دم در خانه آمد عمامه را از سرش بر داشتیم و فرار کردیم. این مساله آنقدر مهم نبود بلکه مساله اصلی توزیع اعلامیه‌هایی بود که معلم مدرسه علیه این روحانی و فعالیت‌هایش برای شاه نوشته بود. ما این اعلامیه‌ها را در سطح شهر پخش کردیم. تعدادی از این اعلامیه‌ها را به حرم حضرت معصومه(س) بردیم و لابه‌لای کتاب‌ها گذاشتیم. برخی را هم در مسیر پر تردد طلاب چسباندیم این اتفاق سر و صدای زیادی در شهر به پا کرد.


مبارزات شما چگونه ادامه پیدا کرد؟

بعد از این اتفاق در سال‌های اواخر دهه 1340 به خواندن تیتر و اخبار روزنامه کیهان و اطلاعات علاقه‌مند شدم. حوادث مهم آن دوره، جنگ 6 روزه اعراب و اسرائیل(اشغالگران قدس) و روی کارآمدن قذافی را پیگیری می‌کردم. به همین دلیل گروهی تشکیل دادیم که وظیفه‌اش مطالعه و تحقیق و فراهم آوردن اعلامیه بود تا افشاگری و آگاه سازیکند.حدود 15 ساله بودم که تصمیم گرفتیم شعارنویسی روی دیوار‌های شهر را آغاز کنیم و شب به شب روی دیوار‌های شهرشعار بنویسیم یا لامپ‌های شهر را که برای جشندو هزار پانصدساله بسته بودند را باز می‌کردیم یا می‌‌شکستیم یا اعلامیه‌هایی درست می‌کردیم و با کپی‌های کاربنی آنها را می‌نوشتیم و تکثیر می‌کردیم. به گمان خودمان دست خطمان را هم تغییر می‌دادیم تا کسی ما را شناسایی نکند.


شما در جریان حوادث آن دوره چگونه با عملکرد گروه‌ها‌ی مختلف سیاسی آشنا می‌شدید؟

در آن دوره روزنامه‌ها اخبار مبارزان مسلح، ماجرای سیاهکل، دستگیری نیروهای سیاسی و اعدام و تیرباران آنها را می‌نوشتند. وقتی آنها را می‌دیدیم می‌گفتیم برای پیوستن به یکی از این گروه‌ها باید اطلاعات خود را افزایش دهیم. برای همین شروع کردیمبه خواندن کتاب انقلاب تکاملی که در رابطه با جهاد و مبارزه بود. زیرا به این نتیجه رسیده بودیم که: رژیم پهلوی حکومتی غاصب و نوکر آمریکا و اسرائیل است و از طرفی با اسلام و روحانیت مشکل دارد و فساد را ترویج می‌دهد؛ ما باید با آن مبارزه کنیم و برای اینکار هم باید اول خودسازی کنیم و از نظر جسمانی و روحانی آماده شویم.


شما چگونه با فلسفه فعالیت مبارزات آشنا می‌شدید؟

با برخوردی که رژیم پهلوی با مبارزان می‌کرد، از همان زاویه به ماجرا نگاه می‌کردیم و تصور ما این بود که آنها هم وقتی ظلم و ستم رژیم پهلوی را می‌بینند و می‌شنوند در خانه‌های تیمی فعالیت و با رژیم درگیر می‌شوند.در آن دوره برخی فعالان سیاسی افسران شاه ‌را زده بودند و رژیم هم افراد خانه‌های تیمی را کشته بود. در آن دوره چند تن از سران سازمان مجاهدین خلق دستگیر شده بودند. همسران آنها به سراغ مراجع آمده بودند. ما نوار این گفت‌وشنودها را توسط دیگر فعالان انقلابی به دست می‌آوردیم. یکی از این نوار‌ها مربوط بود به زمان دیدار برخی از همسران و مادران مبارزان در دفتر آیت‌الله شریعتمداری. این نوار‌ها را به خانه برده بودم و می‌گفتم زن یعنی زینب کبری(س)، زن یعنی فاطمه زهرا (س) و به مادر و خواهرم می‌گفتم بیینید که این زن‌ها که فرزندانشان شهید شده‌اند، چگونه زندگی می‌کنند،شما هم باید اینگونه باشید و در نهایت به دنبال آدم‌هایی بودم که من را به گروه‌های جدی‌تر وصل کنند. اما تا دستگیری دوره اول موفق به پیوستن به گرو‌ه‌های مبارز نشدیم.


چگونه دستگیر شدید؟

دبیر ما محمود فیض، فرزند آیت‌الله فیض بود. از طریق شناسایی او دستگیر و به زندان ساواک منتقل شدم. آن موقع 17 ساله بودم. داستان بودنم در بازداشتگاه ساواک خود یک کتاب است. آنها آنقدر بی‌رحم بودند که از شکنجه کردن یک نوجوان هم نمی‌گذشتند. آقای فیض زیر شکنجه نام ما را لو داده بود اما ما هر چه کتک می‌خوردیم اعتراف نمی‌کردیم. زیرا درکتاب‌ها خوانده بودیم که اگر اعتراف کنیم جرم سنگین‌تر می‌شود.از سویی هم معتقد بودیم، اگر در این راه کشته شویم هم عیبی ندارد. درآخر وقتی حریف نشدندبا آقای فیض روبه‌رویمان کردند. در‌آنجا آقای فیض گفت که ماجرا لو رفته است و باید اعتراف کنیم.در این اعترافات قسمتی که به همکاری با آقای فیض ختم می‌شد را اعتراف کردم و چیزیاز گروه فجر انقلاب نگفتم. با محکومیت یک‌ساله‌ای پرونده بسته شد.اما ما گروه پر تحرکی بودیمو در زندان فعالیت‌هایی را آغازکردیم.در زندان به بهانه کتاب‌های انگلیسی و عربی و اقتصاد، کلاس‌های تبادل تجربیات را برگزار می‌کردیم. وقتی به طرف مقابل اعتماد پیدا می‌کردیم به سراغ او می‌رفتیم و می‌پرسیدیم که چگونه دستگیر شده است و تقریبا هر کسی دایره‌المعارفی از شهر‌ها و گرو‌ه‌های مختلف بود. این گفت‌وگو و تبادل نظرآنقدر زیاد بود که در داخل زندان وقت کم می‌آوردیم.در انتقال تجربیات بود که می‌گفتیم چگونه دشمن را فریب دهیم؛ مثلا در زندان برای خواندن کتاب عربی ایرادی به ما نمی‌گرفتند به همین دلیل ما عربی را مبنی قرار می‌دادیم و وسط آن کار خودمان را انجام می‌دادیم. داخل زندان جاسوس‌های ساواک بودند و باید مراقب اوضاع بودیم تا به دست آنها نیفتیم که در ‌آخر هم موفق می‌شدیم.


در زندان با چه گروه‌هایی آشنا شدید؟

گروه ابوذر، سازمان مجاهدین خلق، گروه زنجانی و قزوینی‌ها. با افراد مختلف این گروه‌ها کلاس‌های قرآن و نهج‌البلاغه و مطالعات سیاسی برگزار می‌کردیم. افراد زیادی بودند که در خود زندان هم کلی شاگرد داشتند. ما در داخل زندان درس‌ها را فرا می‌گرفتیم تا در خارج از زندان گروه تشکیل دهیم. در واقع کسانی که داخل زندان بودند بیشتر ازبیرون فعال بودند زیرا دسترسی در زندان به گروه‌ها خیلی بهتر و راحت‌تر بود.


شما در زندان جزو کدام گروه بودید؟

در داخل زندان بین گروه‌های مذهبی و غیر مدهبی جنگ بود و یکی از فعالیت‌ها جذب تازه واردها توسط گروه‌های داخل زندان بود. من در گروه مذهبی‌ها بودم و سعی می‌کردم با صحبت کردن فرد تازه وارد را به سوی خود بکشانم. وقتی از زندان بیرون آمدم سعی کردم به دنبال بچه‌های گروه بگردم. در همان ایام بچه‌های گروه فجر انقلاب عملیاتی ناموفق را انجام داده بودندکه به واسطه آن دوباره دستگیر و به زندان افتادم. شهید موحدی و برخی همکلاسی‌ها زیر شکنجه تاب نیاورده و مرا لو داده بودند.به گروه ما هر جرمی که به ذهن برسد از هواپیما‌ربایی،‌آدم کشی، ترور، انفجار و آموزش در خارج ازکشور را نسبت داده بودند.در کل پرونده قطوری درست کردند که از بین16 نفری که دستگیر شده بودند 14 نفر به حکم اعدام محکوم شدند و بنده هم جزء همان 14 اعدامی بودم. ما در زندان تا حدودی با راه‌های قانونی آشنا شده بودیم و می‌دانستیم کسی که جرمش تبلیغات باشد 3سال زندان، حمله مسلحانه باشد 15 سالزندان و کشتن انسان باشد اعدام دارد. در حالی که بچه‌های گروه ما این جرایم را نداشتند.


دلیل این اتهامات چه بود؟ می‌دانستید چرا چنین جرایمی را به گروه شما نسبت داده‌اند؟

من بهمن ماه سال 1352 دستگیر شدم.در آن مقطع یا چند ماه قبل‌تر چند تن از نیرو‌های آمریکایی در ایران کشته شده بودند. رییس جمهور وقت آمریکا، شاه را تحت فشار قرار داده بود که باید عوامل این ترور را پیدا کند. آنها نتوانسته بودند گروه اصلی را پیدا کنند به همین دلیل تمام اتهام‌ها رابه ما نسبت دادند. آنها می‌خواستند وانمود کنند کشور ما امن است و توانسته‌اند عوامل ترور را دستگیر کنند. اما در فاصله دادگاه اول و دوم گروه اصلی ترور پیدا شدند و در دادگاه تجدید نظر 4 نفر از جمله موحدی به حکم اعدام و من و دیگر دوستانم هم به حبس ابد محکوم شدیم.در سال1354 با مطرح شدن فضای باز سیاسی زندانی‌ها کمکم آزاد شدند. اواخر سال 1357 آخرین گروه‌ها و حبس ابدی‌ها آزاد شدند. یک هفته بعد از آزادی شاهد فرار شاه از ایران بودم و بعد هم امام(ره) به ایران آمد.


شما با امام (ره) هم ملاقات داشتید؟

نخستین بار امام(ره) را در مراسم ختم آیت‌الله بروجردی دیدم. در این مراسم همه علما شرکت کرده بودند. به یاد دارم که امام(ره) از پله‌ها پایین می‌آمدند که جلو رفتم و دست ایشان را بوسیدم. بار دیگر زمانی بود که امام(ره) را از زندان آزاد کردند و ایشان به سوی مدرسه فیضیه حرکت کردند. من از بین جمعیت جلو رفتم و در کنار امام(ره) ایستادم . امام(ره) وارد فیضیه شدند. آن دوره پلاکارد نویسی نبود برای همین روی قالیچه با پنبه شعار می‌نوشتند. بیشتر شعار‌ها هم درود بر خمینی و هیهات من‌الذله بود. بعد ازانقلاب هم امام(ره) را زیاد ‌دیدم زیرا منجزء شورای فرماندهی سپاه قم و مسئول حفاظت از بیت امام(ره) در قم بودم.


شما چگونه مسئول حفاظت از بیت امام(ره) در قم شدید؟ دیگر زندانیان سیاسی هم با این نوع سرنوشت‌ها پس از آزادی روبه‌رو می‌شدند؟

محمد حسین طارمی با ما در زندان بود.او فرمانده سپاه قم شده بود و از ما دعوت کرد تا به او کمک کنیم.به همین دلیل مسئول گزینش و برخورد با جریانات ضد انقلاب شدم و نیرو می‌فرستادم و در شهر گشت می‌زدیم. در واقع آدم‌هایی که بتوانند این کار را بکنند کم بودند. خیلی‌ از افرادی که در آن دوران زندانی سیاسی بودند بعد از آزادی در گرو‌ه‌های مختلف فعال شدند. مثلا چریک‌های فدایی خلق که حادثه گنبد را به وجود آوردند یا مجاهدین خلق که امام(ره) را منافقانه قبول داشتند. ما بیشتر مراقب بودیم افراد این جریان‌ها وارد نهادهای انقلابی نشوند. زیرا آنها به دنبال این بودند که حکومت را به دست بگیرند و ما در جایی عضو شدیم که بتوانیم خدمت کنیم. امام(ره) زمانی که از پاریس آمدند مدتی در مدرسه علوی بودند و بعد به خانه خود در قم آمدند تا‌ آنکه مشکل قلبی پیدا کردند و برای معالجه آمدند تهران و بعد در جماران ساکن شدند. بنده هم تا زمانی که ایشان در قم بودند مسئولیت حراست از بیت امام (ره) را برعهده داشتم.


در این زمان با امام(ره) ملاقات هم داشتید؟

یک شب فرمانده سپاه قم مرا صدا زد و گفت امشب می‌خواهیم برویم یک جای خوب و بعد رفتیم بیت امام(ره). داخل اتاق ملاقات 5 یا 6 نفری بودند که حضرت امام(ره) آمدند تا درس تفسیر حمد بگویند. یا وقت‌هایی که امام (ره) می‌رفتند روی پشت بام منزل و مردم به ملاقات ایشان می‌آمدند، شور و هیجانی به پا بود و ما در ساختمان رو به ‌رو بودیم و اوضاع را تحت کنترل داشتیم.


گویا شما در دادگاه انقلاب هم مشغول به کار بوده‌اید و با شکنجه‌گر خود روبه‌رو شده‌اید؟

بله در دادگاه انقلاب هم کار می‌کردم. دلیل حضورم هم به دلیل شناخت از جریان‌ها و گروه‌ها بود. در یکی از شب‌هایی که در ستاد انقلاب اسلامی و مسئول حفاظت و امنیت بودم دیدم که ریس ساواک قم که معینی بود را برای انجام حکم اعدام می‌برند و کسانی که او را همراهی می‌کردند به نحوی او را می‌زدند. ما از دست ساواکی‌ها خیلی کتک خورده بودیم و دلمان می‌خواست این حس را خالی کنیم. برای همین وقتی دستم را بالا بردم که یکی توی سرش بزنم انگار یک نفر دستم را در هوا گرفت و نزدم. همان موقع این سوال برای من ایجاد شد که انجام این کار خوب است یا بد و در کل مخالف بودم که برخورد بدیداشته باشم. بعد از دو هفته با کادرزندان ستاد انقلاب به محضر امام(ره) رفتیم. ملاقات که تمام شد نزد امام (ره) رفتم و گفتم من فلان جا کار می‌کنم و چنین صحنه‌ای را دیده‌ام، نظر شما دراین باره چیست؟ فرمودند که اگرصد نفررا هم کشته باشد بدون اجازه حکم شرع حق اهانت ندارند. بعد از این ماجرا دادستانی تهران ازما دعوت کرد که برای کمکبه آنها به تهران بیاییم.در آن دوران مسئول زندان قصر، آقای آذری بود و یک شب چند زندانی ویژه به نام‌های آرش و تهرانی را به من سپردند. آرش بازجوی خودم بود.درمواجه با آنها حرف امام(ره) مدام درگوشم بود و درنهایت مهربانی و دوستانه با آنها رفتار کردیم تا آنجا که بازجوی من می‌گفت برو شکایتت را پس بگیر. من به او گفتم از شکایت خودم گذشتم اما جواب کارهای تو را دادگاه مشخص می‌کند، چون تو خیلی ظلم کردی و آدم کشتی. تا زمانیکه او در آنجا بود ما حتی یک سیلی هم به او نزدیم. هر چند که نزدن کسی که تو را تا حد مرگ کتک زده است خیلی سخت بود. آرش آنقدر جنایت کرده بود که اگر او را با ارهتکه تکه می‌کردند جواب جنایت‌هایش نبود، ولی کلام امام(ره) ما را نگه داشت.


برای شما سخت نیست که در محیطی کار کنید که بارها درآن شکنجه شده‌اید؟

اگر از جنبه احساسی نگاه کنیم حرف شما درست است. اما اگر هدف نشان دادن جنایت انجام گرفته توسط رژیم پهلوی و انتقال آن به نسل‌های بعد برای نشان دادن چهره واقعی آن حکومت و رژیم آمریکایی باشد فرق می‌کند.


این جنایات راچگونه می‌توان نشان داد؟

در این باره بحث‌های فراوانی وجوددارد. وقتی که ما به اینجا که اکنون موزه عبرت ایران شده آمدیم ساختار زندان کمیته مشترک ساواک به هم ریخته بود. طی مصاحبه با 2 هزار زندانی فضای زندان را بازسازی کردیم.در این زمینه بیش از 12سال مشغول به مصاحبه بودم. پلاک‌های بیرون موزه که بر روی دیوار‌ها نصب شده است نتیجه سه سال‌ونیم تحقیق درباره اسامی 8 هزار زندانی است که به این زندان آمده بودند و تمامی اسامی آن‌ها را از فهرست‌ها و پرونده‌ها بیرون آوردم و نتیجه همان شد که بر روی دیوار می‌بیند.


شما نمی‌خواهید خاطرات خود از دوران زندانی بودنتان در این مکان را مکتوب کنید؟

علاقه‌مند به انجام ثبت خاطرات هستم اما امروز هم مانند گذشته وقت کم می‌آورم و امیدوارم بتوانم روزی این خاطرات را مکتوب کنم.



 
تعداد بازدید: 1755


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: