انقلاب اسلامی :: ای آزادی

ای آزادی

14 تیر 1394

پس از تند شدن آهنگ انقلاب، بویژه پس از فاجعه 17 شهریور، رژیم در اقدامی تازه برای تخفیف نارضایتی‌ها، تصمیم به بازگرداندن تبعیدی‌ها گرفت. زندان‌ها به سرعت خالی می‌شد. دادستانی ارتش از شهربانی کل کشور می‌خواهد تا مرا به زندان تهران (ندامتگاه مرکزی) منتقل نمایند.

من از این دستور خبری نداشتم. روز عاشورا، دو نفر از بستگانم که ساکن مشهد بودند، به ملاقات آمدند و ضمن نقل اخبار و مطالب، از قول رئیس زندان گفتند برگه مرخصی من از زندان آمده است، ولی دستور داده‌اند بعد از عاشورا اقدام شود.

اگرچه این آزادی به مناسبت 19 آذر (روز بین‌المللی حقوق بشر) تبلیغ شده بود، ولی چون این روز مصادف با تاسوعای حسینی بود، دستور داده بودند که دو روز بعد آزادم کنند. پس از بازگشت از ملاقات، مشخص شد که اسامی حدود ده نفر از زندانیان سیاسی مشهد در لیست هست و قرار است که فردا یا پس فردا آزاد شوند. طبق معمول وسایل، کتاب‌ها و یادداشت‌ها را جمع‌وجور کردم. با اینکه کفش و لباس مرتبی نداشتم، ولی توانستم یک بلوز، شلوار و کفش کهنه برای فردا تهیه کنم.

21 آذر 1357 ساعت 9 صبح یکی از مأموران از زندان به بند 1 (مخصوص زندانیان سیاسی)‌ آمد و اسامی چند نفر از جمله مرا خواند و ادامه داد که این افراد وسایل خود را جمع کنند و به دفتر بیایند و مرخص شوند.

خداحافظی با زندانیان با حال و هوای خاصی انجام شد؛ افراد یکدیگر را در آغوش گرفته و طلب عفو، حلالیت و آرزوی توفیق برای هم می‌کردند. خداحافظی با زندانیان و مراجعه به دفتر و انجام مراسم اداری ترخیص، بیش از یک ساعت طول کشید. سپس از در زندان خارج شدیم. تعدادی از بستگان و ده‌ها نفر از مردم به استقبال ما آمدند. شعارهای: «زندانی سیاسی آزادیت مبارک»، «زندانیان سیاسی آزاد باید گردند» و عده‌ای هم آیة «فاذا فرغت فانصب»[1] (کنایه از اینکه حال که از بند و گرفتاری خلاص شده‌ای پس بایست و راهت را ادامه بده) را سر دادند.

شور و شعفی در مقابل زندان برپا بود، هرچند نفر دور یکی حلقه می‌زدند، در این میان ناگهان یکی از مردان مرا بلند کرد و بر دوش خود کشید و جمعیت به صورت دسته‌جمعی تا پیش از پانصد متر راهپیمایی کردند.

به هر حال از مقابل زندان مستقیماً به منزل آیت‌الله شیرازی ـ که آن روز مرکز و محور فعالیت‌ها در شهر مشهد بود ـ رفتیم. انبوهی از جمعیت در اطراف منزل تجمع کرده و ضمن سر دادن شعار، مرا بوسیدند و به دوش کشیدند، و سعی کردند تا ما را به داخل منزل ببرند، تا با آقای شیرازی دیداری کنیم. با اینکه گفته شد ایشان در منزل نیستند، باز مردم ما را به داخل منزل و اتاق ایشان بردند، و پس از مقداری صحبت و خوشامدگویی از آنجا خارج شدیم.


برخورد با چماقداران

به اتفاق پسرعمویم به زحمت زیاد توانستیم خود را از میان جمعیت بیرون بکشیم. بعد قرار شد با هم برای دیدن بستگان، ابتدا به مغازة آنان در خیابان جنت برویم، بعد عازم منزل شویم. در میان راه ناگهان عده‌ای ـ حدود یکصد نفر ـ را دیدیم که با چوب و چاقو در خیابان راه افتاده و پلاکاردها، عکس‌ها و اعلامیه‌ها را پاره می‌کردند و داد می‌زدند: «زنده باد شاه». اگر کسی با آنان برخورد می‌کرد به شدت عکس‌العمل نشان می‌دادند. نیروهای ارتش و پلیس نیز در پشت آنان حرکت، و به محض درگیری از آنان حمایت می‌کردند. این ماجرا در جریان انقلاب کاملاً جدید و بی‌سابقه بود. ما هیچ آشنایی با چنین پدیده‌ای در سال‌های اخیر نداشتیم. در واقع می‌خواستند مشابه قضایای کودتای 28 مرداد 1332 را تکرار کنند.

من که تازه از زندان آزاد شده بودم و هنوز حتی به خانه نرفته بودم در محاصره این افراد افتادم و هیچ راهی جز تماشای آنان و پناه بردن به یک مغازه لبنیات فروشی نداشتم. حدود نیم ساعت این ماجرا طول کشید تا آنان از آنجا دور شدند.


پانوشت:

[1] – «فاذا فرغت فانصب... و الی ربک فارغب...»/ سوره انشراح آیات 7 و 8، یعنی: «پس هنگامی که از مهمی فارغ می‌شوی ... به مهم دیگری پرداز و به سوی پروردگارت توجه کن...».




منبع: کتاب سال‌های بی‌قرار، تدوینگرمحسن کاظمی، انتشارات سوره مهر ، 1392، ص 428



 
تعداد بازدید: 1367


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: