انقلاب اسلامی :: تصرف سفارت ایران در سوریه

تصرف سفارت ایران در سوریه

23 تیر 1399

در آستانه‌ پیروزی انقلاب (دی و بهمن سال 1357)، بیشتر در سوریه و لبنان بودم و حوادث را در آن‌جا دنبال می‌کردم. روزنامه‌های بیروت و لبنان مانند سایر نقاط دنیا به‌طور گسترده، حوادث داخلی ایران را منتشر می‌کردند. ما هم بسیاری از اعلامیه‌های امام را ترجمه می‌کردیم و در اختیار مطبوعات می‌گذاشتیم و آن‌ها هم به‌طور کامل مطالب را منتشر می‌کردند. رفتار گروه‌های فلسطینی با ما تغییر کرده بود و ما را خیلی تحویل می‌گرفتند، چون احساس کرده بودند که این جریان اسلامی که به راه افتاده است، قطعاً پیروز می‌شود. در سه، چهار ماه آخر که جریان‌ها اوج گرفته بود، تقریباً همه فهمیده بودند که رژیم رفتنی است و هیچ جانشینی هم جز جریان نهضت اسلامی وجود ندارد؛ از این روی رفتارشان نسبت به مبارزان مسلمان ایرانی تغییر پیدا کرده بود؛ به‌طوری که حتی ما به آن‌ها می‌گفتیم که اگر بخواهید به گروه‌های مارکسیستی آموزش‌هایی بدهید، باید با ما هماهنگ کنید.

در آخرین ماه‌های سقوط رژیم، در اواخر دی ماه یا اوایل بهمن ماه بود که ما به اتفاق جمعی از برادران که در سوریه بودند، اعم از دوستان ایرانی‌مان که از گذشته در آن‌جا اقامت داشتند و تعدادی از برادران معاود عراقی که آن‌ها نیز در سوریه مقیم شده و نسبت به انقلاب علاقه‌مند بودند، تصمیم گرفتیم سفارت شاهنشاهی را در دمشق اشغال کنیم. البته از قبل شناسایی لازم را انجام داده بودیم و اعضای سفارت را هم کم‌وبیش می‌شناختیم. بیش از آن‌که ما از آن‌ها بترسیم، آن‌ها از این گروه که در سوریه فعال بودند وحشت داشتند. خصوصاً که ما با فلسطینی‌ها و لبنانی‌ها ارتباط نزدیک داشتیم.

به هر حال این فرموده‌ امام را که می‌فرمودند باید در ایران جمهوری اسلامی تشکیل شود، به منزله‌ وعده‌ای قطعی تلقی می‌کردیم و به همین دلیل، پیش از آن‌که برای اشغال سفارت اقدام نماییم، تابلوی کوچکی با عنوان «سفارت جمهوری اسلامی در دمشق» تهیه کردیم تا آن را در سردر سفارت قرار دهیم. این طور به نظر می‌آمد که آن‌ها انتظار چنین اشغالی را داشتند. زیرا کاملاً ‌مضطرب و لرزان بودند. به مجرد این که ما وارد اتاق سر کنسول وقت،‌ به نام آقای کاشانی شدیم، ایشان با خوشرویی اعلام آمادگی کرد و گفت: «ما هم مثل شما هستیم و در اختیار شما هستیم.» خلاصه این‌که هیچ مقاومتی نکردند. ما هم یکایک اتاق‌ها را گشتیم. یکی از اتاق‌ها متعلق به نماینده‌ ساواک بود که عکس او را هم پیدا کردیم؛ اما خودش متواری شده بود. پس از آن به طبقه‌ دوم سفارت رفتیم که مکان سفیر بود. سفیر، یکی از سران ساواک در تهران بود که حدود هشت ماه بود که در سوریه سفیر شده بود. وی حدود شصت و پنج سال سن داشت. وقتی وارد اتاقش شدیم، کاملاً روحیه‌اش را باخته بود. با دیدن این صحنه، دوستان از این‌که فردی را با این سن و سال کتک بزنند، اجتناب کردند. به هر حال اتاقش را اشغال کردیم و به وی اولتیماتوم دادیم که ظرف همین چند ساعت آینده باید آن‌جا را ترک نماید وگرنه با او برخورد می‌کنیم. در همین زمان، چون احساس کردیم که ممکن است به پلیس سوریه خبر بدهند و پلیس به آن‌جا بیاید، مراقبت می‌کردیم که کسی تلفن نکند؛ اما به هر حال مقامات سوریه که از قضیه اطلاع پیدا کرده بودند، به آن‌جا آمدند. پلیس‌ها در اطراف سفارت مستقر شده بودند و دوستان با آن‌ها صحبت کردند و آن‌ها را توجیه نمودند. چون ما با سوریه روابط خیلی خوب و نزدیکی داشتیم و روابط سوریه و شاه خیلی خوب نبود، لذا آن‌ها هیچ عکس‌العملی درباره‌ این اشغال نشان ندادند و بدین‌ترتیب دوستان ما در سفارت ماندند. برخی از پاسپورت‌هایی را که در گاوصندوق‌ها و فایل‌هایشان بود در اختیار گرفتیم. پلاکاردی را هم که روی آن عنوان سفارت جمهوری اسلامی را نوشته بودیم، سردر سفارت زدیم و تا روز پیروزی انقلاب، برادران ما در آن‌جا ماندند. البته شنیدیم که آن نماینده‌ ساواک هم فرار کرده، به یک کشور دیگری رفته بود. سفیر نیز فراری شد و در دمشق نماند.

 

منبع: خاطرات علی جنتی، تدوین سعید فخرزاده، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، صص160 تا 162



 
تعداد بازدید: 811


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: