انقلاب اسلامی :: انتقال به بند شش

انتقال به بند شش

19 دی 1401

بعد از گذشت دو هفته [حضور در زندان در سال 1357] ما را از سلول به بند شش انتقال دادند. بند شش کمیته دارای سه اتاق بود که هر کدام تقریباً سه متر در چهار متر مساحت داشت. در هر اتاق هم چهار پنج نفر بودند. در این قسمت رفتن از اتاق به داخل بند آزاد بود، البته درِ بند بسته بود اما در فضای داخل بند، قدم زدن و رفت و آمد آزاد بود. از بندهای دیگر کسی نمی‌توانست به این بند بیاید و ما هم نمی‌توانستیم به بند دیگر برویم. بند هم خیلی بزرگ نبود، تقریباً به اندازه‌ دو متر در ده متر بود. به هر حال آزادی در بند شش بیشتر از سلول بود و ما می‌توانستیم داخل بند قدم بزنیم یا داخل اتاق دیگر برویم.

هم‌اتاقی‌های من یکی آقای رحمانی همدانی بود که فوت کرد و دیگری هم آقای حسینی همدانی بود؛ سید بلندقامتی به همراه عباس آقا و بنده در یک اتاق بودیم. در اتاق بعدی هم آقایان مرحوم سیدعباس ابوترابی قزوینی و مرحوم شهید شیخ مهدی شاه‌آبادی و مرحوم سید صالح طاهری خرم‌آبادی، اولین امام جمعه اهواز بودند. جرم همه‌ اینها سخنرانی علیه رژیم و شاه بود. گرچه افرادی مثل ابوترابی و شاه‌آبادی خودشان منبر نمی‌رفتند. اما به دلیل دعوت از منبری‌ها و اداره‌ مجالس دستگیر شدند، منتهی بعضی از آنها در کمیته زندانی شده بودند و عده‌ای هم در جاهای دیگر بودند. اشتغالات خاصی نداشتیم، گاهی مباحث علمی مطرح می‌شد و دوستان نظر خودشان را می‌گفتند. یک‌بار قرار شد در داخل بند، تئاتر اجرا کنیم. آقای سیدصالح طاهری خرم‌آبادی هم مسئولیت این کار را بر عهده داشت. موضوع تئاتر هم تشکیل جلسه‌ دادگاه بود. آقای طاهری خرم‌آبادی نقش بازپرس را بازی می‌کرد. یک میز کوچکی داشتیم و آن را وسط گذاشتیم و یک پتو هم روی آن انداختیم. افراد به عنوان متهم می‌آمدند،‌ مقابل میز روی پتو می‌ایستادند و آقای طاهری همه به عنوان بازپرس از آنها سؤال می‌کرد. سؤالات زیادی را مطرح می‌کرد و افراد هم جواب می‌دادند. در حین سؤال و جواب بود که شخص دیگری پتو را از زیر پای متهم فرضی می‌کشید و او به زمین می‌خورد. البته در این میان، بنده و آقای ابوترابی و مرحوم شهید شاه‌آبادی مستثنی بودیم و وارد این بازی نمی‌شدیم. چون سن ما اقتضا نمی‌کرد، اما می‌نشستیم و تماشا می‌کردیم. در یکی از همین تئاترها، روحانی دیگری به نام آقای فکاکی به عنوان متهم روی پتو ایستاد. آقای طاهری خرم‌آبادی پرسید: «شنیده‌ایم شما به مصر و قاهره رفته‌اید» (رابطه‌ مصر با رژیم در آن زمان خراب نبود). او هم جواب داد: «بله مگر چه شده؟ دنیا که خراب نشده». بعد آقای طاهری خرم‌آبادی سؤال کرد: «شنیدم وقتی از قاهره برگشتی یک فروند موشک زمین به هوا با خودت آوردی». در این لحظه من گفتم: «بلکه موشک هوا به زمین بود و دو عدد نارنجک هم همراهش بود». که همگی خندیدند. در این لحظه پتو را از زیر پای آقای فکاکی کشیدند. ایشان هم به زمین خورد و متأسفانه دستش شکست. داد و فریادی بلند شد ومأمور وارد بند شد و گفت چه خبر است؟ ما هم گفتیم خبری نیست و حتی آن آقایی که دستش شکسته هم گفت خبری نیست. خودمان داریم تفریح می‌کنیم و می‌خندیم. بعد از چند دقیقه که سر و صدا خوابید، به مأمور گفتند که دست فلانی شکست. او را به درمانگاه بردند و دستش را با باند بستند و آوردند.

 

منبع: خاطرات آیت‌الله عبدالله محمدی، تدوین محمدرضا احمدی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ 1، 1392، ص 79 - 81.



 
تعداد بازدید: 260


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: