19 اردیبهشت 1402
در زمستان 1353، ارتش عراق زیر ضربات نیروهای مسلح مردم کرد که توسط رژیم شاه کاملاً تقویت شده بودند، فرسوده شد. دهها هزار افسر، درجهدار، سرباز عراقی در اسارتگاههای منطقه کردنشین به سر میبردند. رژیم بعثی، چند دولت ـ از جمله ایالات متحده آمریکا ـ را واسطه آشتی با رژیم شاه کرده حاضر شده بود از تمام ادعاهای خود نسبت به اروند رود، خلیجفارس، مناطق مرزی، و خوزستان دست بردارد. همچنین اجازه ندهد مخالفان شاه از خاک عراق علیه او استفاده کنند. وساطتها در پنهان پیش میرفت. طرفین با وساطت دولت الجزایر به توافق نهایی نزدیک میشدند. من از پشت پرده بیخبر بودم.
در اسفند 1353 راهی بغداد شدم، برای زیارت عتبات مقدسه و دیدار با امام. در بغداد، و در هتلی که اقامت کردم مرا تحتِنظر قرار دادند. با دیدار صدام و شاه در پایتخت الجزایر و امضای قرارداد معروف 1975 به تاریخ 15 اسفند 1353، مرا از هتل به بازداشتگاه بردند. یک ماه بعد، بازجویی توأم با شکنجه آغاز شد. چهار سؤال اصلی عبارت بودند از: 1ـ چند سال پیش که به نام «حکمت» وارد عراق شدی چگونه و از کجا از عراق خارج شدی؟ 2ـ اعلامیههای سیدخمینی را چرا در شهرهای مختلف عراق پخش کردی و چرا آنها را در لبنان چاپ کردی؟ 3ـ سفرهایت به لیبی برای چه منظور انجام میشد؟ 4ـ دوستان و همکارانت در ایران چه کسانی هستند؟
در فاصله این سفرم به عراق با سفر پیشین، شبکهای از افسران بازنشسته متدین عراقی و غیرنظامیان کشف شده بود که با لیبی ارتباط داشتند. سازمان امنیت حزب بعث، در این شبکه رخنه کرده و اطلاعات زیادی از تحرکات اعضای آن به دست آورده بود. این شبکه، یک ماشین تایپ را از آقای صالحی فهمی خریداری کرده برای چاپ اطلاعیههای مخفی از آن استفاده کرده بود. او را نیز دستگیر کرده بودند. به مدتی زندان محکوم شد و دیگران همگی یا اغلب اعدام شدند. در سفرهایم به عراق، در بغداد به مغازه کتابفروشی او در شارعالرشید میرفتم. آخرینبار، و پیش از دستگیری او به خانهاش نیز رفتم. برادرش، صادق فهمی که در سال 1348 از عراق به لبنان گریخته و با افسران مسلمان اهل سنت مخالف بعث در ارتباط بود همیشه با من به سر میبرد، یا در ارتباط نزدیک بود. در مورد من برای دستگاه امنیتی عراق این شبهه پیش آمده بود که احتمالاً در سفرهایم به لیبی ضمناً برای پیشبرد کار این شبکه فعالیتی داشتهام. به هر حال بهانه خوبی به دستشان افتاده بود تا اطلاعاتی از چگونگی ارتباطم با دولت لیبی در مورد رژیم شاه به دست آورند.
چهار ماه در زندان بعثیها به سر بردم. به هیچکس نگفته بودم به عراق میروم. فقط به یک نفر گفته بودم عازم لبنانم. به همین جهت، دوستان و همکارانم میپنداشتند توسط یک واحد مخفی ساواک از لبنان ربوده و به تهران برده شدهام. تلاش دستگاههای امنیتی الفتح برای یافتنم نیز به جایی نرسیده بود. شایعه ربوده شدنم توسط ساواک نه تنها در میان ایرانیان خارج از کشور بلکه درمحافل مبارزان مسلمان داخل پیچیده بود. این وضع، بعثیها را بر آن داشت تا برای حفظ آبروی خود مرا زودتر رها کنند. پس از رهایی از زندان بعث آشتی کرده با شاه، و در همان دو ـ سه روزی که در بغداد بودم روحانیون آزادهای که در نجف مشرف بودند به دیدنم آمدند. توسط یکی از آنها خبر شکنجه شدنم و سؤال مربوط به چاپ و پخش اعلامیههای امام را به اطلاع ایشان رساندم.
منبع: فارسی، جلالالدین، زوایای تاریک، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات حدیث، 1373، ص 350 - 351.
تعداد بازدید: 108