انقلاب اسلامی :: مصاحبه با تئودور ال. الیوت (مدیر میز ایران در وزارت امور خارجه امریکا)

مصاحبه با تئودور ال. الیوت (مدیر میز ایران در وزارت امور خارجه امریکا)

05 فروردین 1403

به نام خدا

مصاحبه شونده: تئودور ال. الیوت (مدیر میز ایران در وزارت امور خارجه امریکا)

تاریخ مصاحبه: 29 جولای 1986[7 مرداد 1365]

مصاحبه‌کننده: ویلیام بِر[1]                                                          مکان: سان فرانسیسکو

مترجم: ناتالی حقوردیان

£ مصاحبه ذیل را ویلیام بِر با تئودور ال. الیوت در سانفرانسیسکو، کالیفرنیا، در تاریخ 29 جولای 1986 [7 مرداد ماه 1365] انجام داده است. این مصاحبه بخشی از مجموعه مصاحبه‌هایی است که دفتر تحقیقات تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا و بنیاد مطالعات ایران انجام داده‌اند.

بخش اول

آقای الیوت، لطفاً کمی از خودتان بگویید، کجا متولد و بزرگ شده‌اید؟

■ در شهر نیویورک متولد شدم، در بوستون بزرگ شدم، و در زمان جنگ جهانی دوم در واشنگتن دی سی از دبیرستان فارغ التحصیل شدم.

£ رشته تحصیلی شما چیست؟

■ مدرک لیسانسم را در سال 1948[1327] از هاروارد گرفتم، در رشته‌ای که هاروارد آن را «حکمرانی» و دانشگاه‌های دیگر «علوم سیاسی» می‌نامند، ادامه تحصیل دادم، اما بخش زیادی از آن نیز تاریخ بود. زمانی که در سرویس خارجی بودم، در سال 1955-1956[1334 ـ 1335] به هاروارد بازگردانده شدم و مدرک کارشناسی ارشد مدیریت دولتی گرفتم، کاری که در هاروارد انجام می‌دادم، مطالعات شوروی بود.

£ چگونه وارد سرویس خارجی شدید؟

■ خانواده من همیشه کار دولتی داشتند و تصور می‌کنم که در تمام دوران کودکی همیشه این نکته در گوش من خوانده شده که شغلی دولتی اختیار کنم. من بعد از پایان دانشگاه به سان فرانسیسکو آمدم که پدر و مادر از سال 1946[1325] در آنجا زندگی می‌کردند. والدینم در زمان جنگ از بوستون به واشنگتن نقل مکان کردند، و پس از جنگ هم به این‌جا آمدند و من برای مدت کوتاهی برای شرکت استاندارد اویل[2] کالیفرنیا که یکی از سهامداران عمده آرامکو بود، کار کردم. اما در همان دورانی که نتوانستم استاندارد اویل را متقاعد کنم که من را به شرکت آرامکو بفرستند تا از آنجا به عربستان بروم، یک نفر برای استخدام کارمند برای سرویس خارجی وزارت امور خارجه به شهرمان آمده بود که من تقاضا دادم تا کارمند وزارت امور خارجه شوم و در بهار سال 1949[1328] قبول شدم. وقتی به واشنگتن رسیدم تا به وزارت امور خارجه ملحق شوم، یکی از مسئولان اداری گفت: «تو مدرک هاروارد داری. چرا در امتحان کارمند ارشد سرویس خارجی شرکت نمی‌کنی؟» هرگز در این‌باره چیزی نشنیده بودم. بنابراین، در امتحان شرکت کردم و قبول شدم. در آن زمان ـ فکر می‌کنم سال 1951[1330]- کارمند ارشد سرویس خارجی شدم.

£ اولین مأموریت دیپلماتیک شما چه بود؟

■ ابتدا به عنوان کارمند اداری در سفارت امریکا در سیلان بودم که اکنون سری لانکا نامیده می‌شود.

£ بعد از آن به کجا رفتید؟

■ بعد از آن به آلمان رفتم و مدیریت مرکز فرهنگی را برعهده داشتم که «خانه امریکا» نامیده می‌شد و در جنوب آلمان در توبینگن[3] بود. بعد از چند سال برای رشته تخصصی مطالعات شوروی اقدام کردم و به هاروارد سپس به دانشکده زبان میدلبری[4] رفتم. در پاییز سال 1956[1335] به مدت دو سال به مسکو رفتم.

£ در سال 1958[1337] آنجا را ترک کردید؟

■ در سال 1958 از مسکو برگشتم و به مدت یک سال در دفتر امور اروپای شرقی مشغول به کار شدم سپس به عنوان یکی از کارکنان معاون وزیر امور خارجه، داگلاس دیلون[5]، کار کردم. در سال 1961[1340]، که دولت کندی سر کار آمد، دیلون، وزیر خزانه‌داری شد و من هم با او به خزانه‌داری رفتم. تا تابستان سال 1962[1341] آنجا بودم و در آن زمان باید تصمیم می‌گرفتم که آیا می‌خواهم وزارت امور خارجه را ترک کنم یا خیر. بنابراین به بخش پرسنلی رفتم و گفتم: «اگر قرار باشد من برگردم، چه شغلی به من پیشنهاد می‌دهید؟» وقتی به بخش سرویس خارجی رفتم آن‎ها گفتند: «شما در خزانه‌داری خدمت کردید. حتماً چیزهایی از بخش مالی می‌دانید. یک جای خالی به عنوان کارمند مالی در بخش اقتصادی سفارت در تهران داریم. من هم برای مدتی در این‌باره فکر کردم. پیش داگلاس دیلون رفتم و گفتم: «تنها آموزشی که من در زمینه امور مالی بین‌المللی داشتم، همین سه سالی بوده که با شما کار کردم.» او هم در جواب گفت: «مشکلی پیش نخواهد آمد، اغلب مسائل این بخش سیاسی هستند.» من هم این سمت را قبول کردم.

£ در اواخر دهة 1950 [1330] که دستیار دیلون در وزارت امور خارجه بودید، وظایف شما شامل چه چیزهایی می‌شد؟

■ من به قول انگلیسی‌ها «منشی خصوصی» بودم. دفترش را می‌چرخاندم و مطمئن می‌شدم که روند اداری آرام و بی‌دردسر پیش می‌رود و کارهایی که می‌خواست، انجام می‌شوند و نظارت می‌کردم که خواسته‌هایش در روند اداری رعایت شوند. همان کاری که در خزانه‌داری برایش انجام می‌دادم.

£ آیا در زمان کار در این بخش، به مسئله‌ای مربوط به ایران برخورد کردید؟

■ مسئله‌ای دربارة ایران به‌خاطر ندارم و در این دوران هرگز خودم به ایران سفر نکردم، گرچه او (معاون وزیر) در این ماجراها دخیل بود؛ چون به‌عنوان معاون وزیر مسئولیت تمامی برنامه‌های کمک‌های خارجی، نظامی و اقتصادی را برعهده داشت. بنابراین، بسیاری از نامه‌های مربوط به ایران به میز من می‌رسید. یادم هست که یک بار هم به ایران رفت. اما یادم نیست که در زمان خدمتش در وزارت امور خارجه بود یا در زمان خزانه‌داری. خاطرم هست که بیشتر از همه، شاه او را تحت تأثیر قرار داده بود- او در کنار شاه ایستاده بود و نوشیدنی می‌خوردند و شاه نوشیدنی خود را تمام کرده دستش را دراز کرده و رسماً گیلاس را روی هوا رها کرده و یک نفر آماده به خدمت آنجا ایستاده بود و گیلاس را در هوا گرفته بود. این مسئله، دیدگاه کاملاً واضحی به آقای دیلون داده بود که شاه به چه مدل زندگی عادت دارد.

£ متوجه شدم [خنده]. زمانی که شما در خزانه‌داری بودید، آیا مسائل امور مالی بین‌المللی مربوط به ایران مطرح شدند؟

■ باز هم تکرار می‌کنم که من خاطرم نیست اما به این معنا نیست که مسائلی پیش نیامده‌اند. فقط مسئله این‌جاست که آن‌قدر اتفاقات دیگری در حال وقوع بودند: مثل قانون اصلاح مالیات و غیره که الآن  خاطرم نیست.

£ شما هم در امور داخلی و هم در امور خارجی دخالت داشتید.

■ البته که خزانه‌داری بیشتر مربوط به مسائل داخلی کشور است تا مسائل بین‌المللی.

£ به این ترتیب، تصور می‌کنم که در ماه اوت سال 1962[مرداد 1341]، شما مسئول مالی سفارت شدید، درست است؟

■ فکر می‌کنم که اوایل اکتبر1962 [مهر1341] بود که به ایران رسیدم.

£ به‌عنوان مسئول امور مالی، چه وظایفی داشتید؟

■ ساختار سفارت طوری بود که یک مشاور اقتصادی داشتیم که در آن زمان فردی به نام جیمز سویهارت[6] بود که درگذشته است. در بخش اقتصادی یک کارمند هم داشتیم به نام میلنر دان[7] که به مسائل توسعه‌ اقتصادی می‌پرداخت و رابط اصلی مکاتبات روزانه با هیئت کمک‌های امریکا بود. یک کارمند نفت هم داشتیم به نام اِد مک‌گینس[8] هم دان و هم مک‌گینس هنوز هستند. وابسته تجاری تام استِیو[9] بود که هنوز هم زنده است و یک وابسته کشاورزی به نام تیم انگبرتسون[10]، که هر دو درگذشته‌اند. نفر پنجم، حالا نه الزاماً به این ترتیبی که من گفتم، اما نفر پنجم کارمند مالی بود.

من مسئول پیگیری دو موضوع بودم؛ یعنی حداقل ابتدای کار چنین بود. یکی این‌که مسائل مالی ایران را گزارش دهم: وضع مالی دولت و کل کشور و بانک‌ها و هر مسئله مالی دیگری که ممکن بود رخ دهد. دوم، من کارمند اصلی پیگیری مناسبات مالی – که همان تخصیص اعتبارات است- بین ما و دولت ایران بودم. همین‌طور، حالا به چه دلیل، مسئولیت برخی دیگر از مسائل هم به گردن من افتاد. کارمند سفارت که برنامه اصلاحات ارضی شاه ـ که تازه شروع شده بود ـ را دنبال می‌کرد. به این ترتیب، درگیر بسیاری از مسائل دیگر هم شدم. اما، دو مورد اول، مسئولیت‌های اصلی من بودند.

£ چند سؤال کلی دیگر دربارة پیشینه ایران و سیاست امریکا دربارة ایران در آن سال‌ها دارم. برداشت شما از نظر شرایط سیاسی، اقتصادی و حکومتی در اوایل دهة 1960 [1340] یعنی زمانی که وارد ایران شدید، از این کشور چه بود؟

■ من به مدت چهار سال در ایران بودم و بعد هم سه سال مدیر کشوری بودم و دوره زمانی بین سال‌های 1962 تا 1969[1341 تا 1348] را خیلی گسترده دیدم. این دوره، دوره رشد بزرگ اقتصادی بود. اما وقتی در ابتدا وارد کشور شدم، ایران مشکلات مالی داشت. به عنوان مثال، در پرداخت تعهدات مالی مثل اعتباراتی که از بانک صادرات و واردات گرفته بودند با مشکل مواجه بودند و یکی از وظایف من این بود که بروم و از آن‌ها پول بگیرم. در بخش اعتبارات پی. ال. 480 هم همین‌طور- در بازپرداخت وام مشکل داشتند. درآمد نفتی آن‌ها ـ اعداد دقیق خاطرم نیست، می‌توانید خودتان چک کنید ـ بسیار کم بود. شاه در تأمین منابع مالی مورد نیاز برنامه‌های توسعه به مشکل برخورده بود. خلاصه این‌که از نظر اقتصادی دردسر داشتند. از نظر سیاسی هم میانه شاه با جامعه امریکایی و تا حدی هم با اقتصاددانان آموزش دیده اروپا که بنیاد فورد از آن‌ها حمایت می‌کرد، داشت شکرآب می‌شد. فردی به نام کِنِت هنسن[11] شدیداً درگیر این ماجرا بود. قهرمان اصلی داستان فردی بود به نام ابوالحسن ابتهاج، که از بسیاری جهات یکی از قهرمانان بزرگ تاریخ مدرن ایران شد. کل این جمعیت از سوی شاه حذف می‌شدند. به این ترتیب، شک و تردید زیادی نسبت به اعتبار و مشروعیت رژیم شاه وجود داشت. زمانی که من به ایران رفتم، جان بولینگ[12]، در واشنگتن، که تصور می‌کنم رئیس میز ایران بود – عنوان دقیقش خاطرم نیست- به من گفت که رژیم شاه ممکن است شش ماه دوام بیاورد! به این ترتیب، وضعیت سیاسی و اقتصادی در سال 1962[1341] که من وارد ایران شدم بسیار ناپایدار بود.

£ چه چیزی بیشتر باعث نگرانی آن‌ها دربارة جایگاه رژیم شاه می‌شد، مشکلات اقتصادی یا مواضع سیاسی یا مجموعه‌ای از هر دو؟

■ اگر درست خاطرم باشد، با مشکلات اقتصادی شروع شد و تأثیراتی که این مسائل می‌توانستند در بخش سیاسی داشته باشند. جبهه ملی هنوز پابرجا بود. اما همان‌طور که یکی از اعضای جبهه ملی به نام منوچهر گودرزی، مدت کوتاهی پس از ورودم به ایرن به من گفت، اعضای این گروه کسانی نبودند که تفنگ به دست گرفته و به کوه و کمر لشکرکشی کنند. فکر نمی‌کنم که تهدیدی برای رژیم شاه محسوب می‌شدند. در آن زمان، هنوز به ائتلافی که در سال 1978[1357] با آن مواجه شد، بر نخورده بود اگرچه که برخی از رهبران مذهبی و برخی از بازاریان دلِ خوشی از او نداشتند. به این ترتیب، در آن زمان، مسلماً شرایط سیاسی به آن مرحله حادی نرسیده بود که بولینگ از آن وحشت داشت.

£ برداشت شما از نظام سیاسی شاه و حاکمیت او در اوایل دهة 1960 [1340] چه بود؟

■ این هم یکی از مسائلی بود که باعث نگرانی واشنگتن می‌شد. شاه نمی‌توانست با قاطعیت تصمیم بگیرد. شاه، از اعتماد به نفسی که بسیاری از مقامات واشنگتن انتظار داشتند در حاکم کشوری به این مهمی ببینند، برخوردار نبود. فکر می‌کنم که در آن زمان هنوز شبکه پلیس مخفی[13] را تشکیل نداده بود و بعدها این کار را کرد. یکی از دوستان من در جبهه ملی می‌گفت او با یک جیپ امریکایی و در حالی که یک اسلحه امریکایی به سوی او نشانه رفته بود، به زندان رفت، چون در آن زمان ما این تجهیزات را در اختیار ارتش ایران قرار می‌دادیم. از نظر من در آن زمان سرکوب هنوز آن‌قدر حاد نشده بود که بعدها شد.

£ آیا هرگز ملاقاتی با شاه داشتید که برداشتی از او داشته باشید؟

■ من طی سال‌ها بارها با او دیدار کردم. البته، من در این جلسات، مقام خیلی پایینی داشتم. وقتی از نزدیک او را می‌دیدید، این حس به شما دست می‌داد که شاه فردی است که باید از او اطاعت شود و دوست ندارد کسی جوابش را بدهد. در عین حال، از نظر من، شاه عموماً نسبت به امریکایی‌ها بسیار هوشمندانه عمل می‌کرد و سریعاً کشف می‌کرد که امریکایی‌ها دوست دارند چه بشنوند و همان چیزها را تحویل می‌داد. به این ترتیب، در مقابل اکثر امریکاییانی که با آن‌ها برخورد داشت، مذاکره‌کننده کارآمدی برای کشور و حکومتش بود.

£ برای اولین بار کِی با او ملاقات کردید؟

■ درست قبل از ورود ما در تابستان سال 1962[1341]، زلزله‌ای شدید در منطقه‌ای در غرب تهران رخ داد[14]، داوطلبان زیادی برای کمک رفتند که یکی از آن‌ها همسر من و چند نفری از سفارت بودند که در بازسازی یکی از روستاها در دشت جنوب قزوین کمک کردند. بعد از پایان پروژه بازسازی، مراسم بزرگی ترتیب داده شد. شاه هم در مراسم شرکت کرد. فکر می‌کنم که اولین باری بود که من با او دست دادم. اما بعد، طی سال‌ها، بویژه زمانی که مدیر کشوری بودم، فکر می‌کنم سه یا چهار باری به واشنگتن سفر کرد و من در جلساتی که با وزیر امور خارجه داشت، حضور داشتم. طی این سال‌ها، دو یا سه بار هم با او در کاخش در تهران ملاقات کردم.

£ دربارة مشاوران اصلی شاه از اوایل تا اواسط دهة 1960 [1340] چه‌ می‌دانید؟

■ من در ماجراهای این جنبه از رژیم شاه خیلی دخالت نزدیک نداشتم. البته که همیشه [امیر] اسدالله علم را [کنار خود] داشت و فکر می‌کنم از خیلی جهات، علم مشاور معتمد او بود. اما از افرادی مثل [منوچهر] اقبال و البته بعدها، بعد از علم، [امیرعباس] هویدا هم مشاوره می‌گرفت. مسلماً از خیلی از افراد عالی‌رتبه ارتش و [حسن] پاکروان در ساواک و افرادی از این دست مشاوره می‌گرفت. اما آن بخش سفارت که من در آن کار می‌کردم، درگیر سیاست در سطوح بالا نبود.

£ آیا می‌دانید که در این دوران، ایران، در سیاست خارجی کندی چه اهمیتی داشت؟

■ فکر می‌کنم که اهمیت ژئواستراتژیک ایران به‌علاوه اهمیت درآمد نفتی آن، برای هر رئیس‌جمهوری چه در گذشته و چه در حال حاضر آشکار است. فکر می‌کنم که کندی هم به‌خوبی از این موضوع آگاه بود و اگر هم نبود افرادی کنارش بودند مثل آوِرِل هریمن[15] که این مسئله را به او گوشزد می‌کردند. در اوایل دولت کندی، شاه نگران آن بود چون شاه احساس کرد که کندی، با مافیای بنیاد فورد، حالا این‌طور می‌گفتند، تلاش می‌کردند که او را به مسیر اصلاحاتی سوق دهند که تأثیر بسیار منفی در جایگاه قدرت او در ایران داشت. فکر می‌کنم این موضوع تا حدی هم واقعیت داشت. تقریباً در اوایل کار دولت کندی، شاه به واشنگتن سفر کرد و با حس بسیار نگران کننده‌ای نسبت به نگرش دولت کندی، واشنگتن را ترک کرد. فکر می‌کنم که از نظر افراد دولت کندی که چنین حسی داشتند، یعنی کسانی که این سیاست را دنبال می‌کردند، این باور وجود داشت که اگر شاه اصلاحات نکند، رژیم او به خطر می‌افتد و به این ترتیب تصمیم گرفتند که همچنان به او فشار بیاورند.

£ این سیاستگزاران چه نوع اصلاحاتی را مد نظر داشتند؟

■ این یکی از مشکلاتی بود که در آن دوران داشتم و واقعاً چیزهای دیگری به یاد ندارم جز جملات کلی «لطفاً در جهت دمکراسی بیشتر حرکت کنید» و غیره. خاطرم نیست که آیا در آن زمان احساس می‌کردم یا این‌که این بیشتر حسم در گذشته بود - اما مطمئناً در گذشته احساس می‌کردم یکی از دلایل خلاصی شاه از شر ابتهاج و مافیای بنیاد فورد و غیره ـ حالا به آن‌ها کاری نداریم ـ این بود که می‌خواست خودش مسئول فرآیند سیاسی، از جمله هر جریان اصلاحی باشد. بعد از این‌که آن‌ها را کنار گذاشت، انقلاب سفید را به راه انداخت. به یک معنا، این پاسخ او به فشار دولت کندی بود.

£ قبل از این‌که به مسائل اصلاحات بازگردیم، اشاره کردید که منافع ژئواستراتژیک و منافع نفتی وجود داشت. منافع ژئواستراتژیک از نظر ایران چگونه تعریف می‌شد؟

■ فکر می‌کنم در آن دوران، واقعاً اگر درست یادم باشد، دو جنبه وجود داشت. یکی قلمرو ایران در اختیار اتحاد شوروی قرار نگیرد و دیگری حفظ حقوق ترانزیت سراسر ایران برای غرب بود. این البته در وهله اول به معنی خط هوایی بود. بنابراین، اگر ایران را از نقشه خارج کنید و به اتحاد شوروی بدهید، می‌توانید ببینید که چه بلایی بر سر ارتباطات غرب با آسیا می‌آید. بنابراین، به بیان بسیار ساده، این باعث نگرانی بود. همچنین، همان‌طور که مطمئن هستم سایر طرف‌ها تا این تاریخ اشاره کرده‌اند، منافع اطلاعاتی بسیار خاصی در ایران در مقابل اتحاد شوروی وجود داشت که این موضوع همواره در ذهن سیاست‌گزاران واشنگتن بود.

£ آیا واقعاً نگرانی وجود داشت یا واقعاً فکر می‌کردند که امکان دارد روس‌ها به ایران حمله کنند یا به ایران فشار نظامی وارد کنند؟ آیا این به عنوان احتمال قوی در نظر گرفته شد؟

■ یادم نمی‌آید که کسی فکر کند که این احتمال قریب الوقوع است. تا جایی که یادم هست در آن زمان مانند زمان حال، نگرانی وجود داشت که ایران بی‌ثبات فرصت‌هایی را برای مداخله شوروی ایجاد کند. این چیزی بود که ما سعی در جلوگیری از آن داشتیم.

 

ادامه دارد ...

 

پی‌نوشت‌ها:

 

[1]- William Burr

[2]- Standard Oil Company

[3]- Tubingen

[4]- Middlebury

[5]- Douglas Dillon

[6]- James Swihart

[7]- Milner Dunn

[8]- Ed McGinnis

[9]- Tom Stave

[10]- Tim Engebretson

[11]- Kenneth Hansen

[12]- John Bowling

[13]. البته ساواک در اسفند 1335 در ایران تاسیس شده بود.

[14]. ساعت ۱۱ شب ۱۰ شهریور ۱۳۴۱، زمین‌لرزه‌ای به بزرگی ۷.۲ ریشتر، شهرستان بوئین‌زهرا را لرزاند.

[15]- Averell Harriman



 
تعداد بازدید: 106


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: