انقلاب اسلامی :: راوی «لحظه‌های انقلاب» درگذشت

راوی «لحظه‌های انقلاب» درگذشت

16 مرداد 1391

سیدمحمود قادری گلابدره‌ای، نویسنده کتاب «لحظه‌های انقلاب» دار فانی را وداع گفت.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی انقلاب اسلامی، وی سال 1318 درگلابدره شمیران به دنیا آمد و شامگاه 15 مرداد 1391 از دنیا رفت. بعد از تحصیلات متوسطه، برای تحصیل در رشته ادبیات به دانشگاه دانشگاه تهران وارد شد، اما تحصیلش را نیمه‌‌کاره رها کرد. سپس در دانشگاه بین‌المللی لندن در رشته ادبیات انگلیسی درس خواند.

او در دهه‌ 1340 به عرصه‌ نویسندگی وارد شد و در نتیجه موانست با جلال آل‌احمد، کتاب «آقا جلال» را نوشت. لحظه‌های انقلاب ،اسماعیل اسماعیل و حکومت نظامی از دیگر آثار گلابدره‌ای هستند.

بر اساس گزارشی که در سال 1389 منتشر شد، کتاب «لحظه‌هاي انقلاب» نوشته محمود گلابدره‌اي، در صدر پرفروش‌ترين كتاب‌هاي فروشگاه انتشارات كيهان قرار گرفت.

گلابدره‌ای نگارش «لحظه‌هاي انقلاب» را در اواخر سال 1359 به اتمام رساند. وقايع روزهاي پاياني حكومت شاه خائن در اين كتاب با نثري داستاني، توصيف شده‌اند و محمود گلابدره‌ای مشاهدات خود از مبارزات مردمي را در قالب 38 روايت به تصوير كشيده است.

گزیده‌هایی از این کتاب چنین است:

ـ دسته حركت نمی‌كند.‌آقا خودش روی سقف ماشین نشسته. همه كف خیابان نشسته‌ایم زن‌ها هم نشسته‌اند ولی حاشیه‌روها و تماشاچی‌ها و كسانی كه توی پیاده‌رو هستند، همچنان ایستاده‌اند و یا در رفت و آمد هستند. كمی كه می‌نشینیم، آقا بلند می‌شود و شروع می‌كند، چه صدای قشنگی دارد آقا؟ چه غمی توی صدایش هست؟ چه حزنی دارد صدایش:
«پرچم، پرچم، پرچم خونین قرآن
در دست مجاهد مردان
تا خون مظلومان به جوش است
آوای عاشورا به گوش است
هر كس كه عدالت‌خواه است
از عدل حسین آگاه است
این منطق ثارالله است
باید با هم یاری نمائیم
از دین طرفداری نماییم
فتح اسلام در جهاد است
فتح اسلام در جهاد است»

ـ توی كوچه‌ها و سر چهار‌راه ها كتونی‌پوش ها را می‌گرفتند جیب ها را می‌گشتند. دخترهای چادری را می‌كشیدند كنار. سر چهار‌راه امیر‌اكرم دم ساندویچی ایستاده بودم. سه تا پسر از توی كوچه آمدند، افسری صدایشان كرد. دو تا در رفتند یكی‌شان را گرفتند. افسر جلو نرفت. پسر توی چنگ سرباز بود. حالا آورده بودش جلو. نمی‌دانم این چه نیرویی توی بازوی افسر بود و این چه خشمی بود كه وقتی افسر از دور كوبید توی گوش پسر، پسر مثل بزغاله از جا كنده شد و وارو زد و سكندری خورد و غلتید و مثل خمیر پهن شد كف پیاده‌رو. افسر بالای سرش ایستاده بود. سرباز با قنداق تفنگ كوبید توی كمرش. پسر بلند شد. دقیق درست جای پنج انگشت افسر روی صورت پسر مانده بود. افسر جلو رفت و سقلمه‌ای زد زیر چانه‌اش و گفت: «برو ته كوچه، باز بگو. برو! مردی اینجا بگو!» پسر سرش را پائین انداخت و آهسته رفت و بعد وقتی رسید وسط كوچه برگشت و داد زد: «بگو مرگ بر شاه!» و دوید و گم شد. افسر برگشت به من نگاه كرد.»

ـ راننده می‌گوید: «آخرشه، كرج» و ما پیاده می‌شویم.
هر جا كه می‌رفتی... تا دو سه نفر با هم جمع می‌شدند بحث شروع می‌شد و حرف و نظرها وارائه طریق‌ها از زمین تا آسمان با هم تفاوت داشت و معلوم نبود چه خواهد شد. با خودم كلنجار می‌رفتم، كه جوانی كه جلو نشسته بود زد به شانه‌ام و كاغذی به دستم داد و با شتاب رفت. باز كردم. شعر بود. بالای صفحه نوشته بود: «سرباز برادر ماست» به جوان نگاه كردم. داشت می‌رفت. سرش را از ته تراشیده بود. شعر را خواندم
وقتی به خانه آمد سرباز
مادر گفت: جامه دیگر كن!
برادرت تیر خورده است.
بیا تا او را در باغچه بكاریم.
سرباز گفت:
می‌دانم مادر!
خودم او را زده‌ام
مرگ بر آن كه مرا به برادركشی واداشت.
شعر از گرمارودی بود.

ـ با بچه‌های خواهرم از خانه زدم بیرون و افتادم توی [خیابان] خورشید. توی دسته كه می‌غرید و دیوانه‌وار و خشمناك می‌خروشید و عصبانی و توفنده نعره می‌زد و می‌رفت. دسته پشت دسته. از فرح‌آباد و شهباز و ژاله می‌آمد و می‌غرید:
«وای به حالت بختیار، اگر خمینی دیربیاد
وای به حالت بختیار، اگر خمینی دیربیاد»
صدا مثل پتك، به در و دیوار كوچه و خیابان و خانه‌های خالی می‌خورد. می‌گفتند آقا حتم یك‌شنبه فردا می‌آید باید بیاید. حالا همه جانشان به لبشان رسیده. كاسه صبرشان لبریز شده همه عصبانی هستند. كسی آهسته راه نمی‌رود. كسی لبخند به لب ندارد. همه اخم كرده، تا چشمشان به سربازهای توی میدان دروازه شمیران افتاد، یك‌صدا نعره زدند «وای اگر خمینی حكم جهادم دهد
توپ و مسلسل نتواند كه جوابم دهد.»
و پشت سرش برنده‌تر و كوبنده‌تر وقتی رسیدیم به كامیونها مشتها را به طرفشان حواله دادیم و دم عوض شد و شد:
«ارتش برادر نمی‌شه، مردم مسلح شوید.»
و بی‌درنگ شعار عوض شد و شد:
«اگر خمینی دیربیاد، مسلسلا بیرون می‌آد.»
سرتاسر دسته، تا سر سه‌راهی پل چوبی شعار همین بود انگار مسلسل‌ها، توی‌ آستین بود [كه] این‌چنین با اطمینان می‌گفتیم:
«كارتر و شاه و شاهپور ـ مرگ بر این سه مزدور.»
بعد موج از جلو آمد و باز عوض شد و شد:
«زندگی مصرفی، معادل بردگی است
نظام شاهنشاهی، مظهر هر فسادیست.»
... «می‌كشیم ما همه انتظار تو
می‌كنیم جملگی جان نثار تو
بر لبم این سرود
بر خمینی درود
مرگ بر بختیار
نوكر جیره‌خوار»

ـ اینجا [سر تهران نو] همه مشغول سنگرسازی بودند. بچه‌های نیروی هوایی، همگی صورت‌هایشان را سیاه كرده بودند. یكی كلاه نداشت. یكی با زیرپیراهن ركابی بود. یكی با پیراهن بود، یكی بلوز قرمز تنش بود می‌دویدند و داد می‌زدند و دستور می‌دادند و تلاش می‌كردند و نگران بودند و دلواپس بودند و یكجا بند نبودند. همه اما به حرف‌شان گوش می‌كردند. آمبولانس‌ها و ماشین‌های شخصی، از آن دورها نعش می‌آوردند... داد می‌زدم می‌دویدم می‌گفتند: «ریو، ریوگاردی می‌آد.» دو تا كوكتل مولوتف از دست دختری كه خم می‌شد و برمی‌داشت و می‌داد به دست بچه‌ها گرفتم و دویدم.
دم اداره برق گیر كردم. صدای رگبار می‌آمد. گاردی‌ها رفته بودند توی اداره برق. ریوها وسط خیابان می‌سوخت. یك جیپ روسی جلو بود و داشت می‌سوخت. من با سه نفر دیگر توی سنگر بودیم. دو تا پسربچه بودند. هردوشان ژ ـ 3 داشتند. انگار داشتند بازی می‌كردند.
گفتم: «از كجا آوردی؟»
گفت: «گاردی، گاردی بچه‌ها زدن تا افتاد پریدم روش ور داشتم.»
و سرانجام دوشنبه بیست و سوم بهمن ماه:
«دسته بچه‌ها را دیدم، كه شعار می‌دادند و شعر می‌خواندند:
«ایران ایران ایران. ایران ایران ایران»
پیمان توی دسته بود. جدا شد و آمد. دسته هم [به دنبالش] آمد همه‌شان دختر و پسرهای ده دوازده ساله بودند. دورم جمع شدند، همه چشمشان به اسلحه [توی دستم] بود نمی‌دانم چه شد كه ضامن را زدم و خشاب را برداشتم و اسلحه را دادم به دست پیمان و گفتم: «بیا بگیر! تازه او‌ّل بسم‌الله است. برو بابا! برو.»
پیمان دودستی اسلحه را بالاسر گرفت و دوید. بچه‌‌ها حالا مطمئن و مصمم فریاد می‌زدند: «بعد از شاه، نوبت آمریكاست.» و می‌دویدند.

بر اساس فهرست کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران برخی آثار محمود گلابدره‌ای چنین اند: شش داستان از نویسندگان شوروی‏‫، ۱۳۵۱/ اب‍اذر ن‍ج‍ار‏‫، ۱۳۵۳/ پ‍ر ک‍اه، ۱۳۵۳/ س‍گ‌ ک‍وره‌پ‍ز‏‫، ۱۳۵۳‏‫/ ل‍ح‍ظه‌ه‍ای‌ ان‍ق‍لاب‏‫، ۱۳۵۸/ ح‍س‍ی‍ن‌ آه‍ن‍ی‌، ۱۳۵۹/ اس‍م‍اع‍ی‍ل‌، اس‍م‍اع‍ی‍ل، ۱۳۶۰/ ص‍ح‍رای‌ س‍رد، ۱۳۶۳/پ‍رس‍ت‍و، ۱۳۶۳/ س‍رن‍وش‍ت‌ ب‍چ‍ه‌ ش‍م‍رون، ۱۳۶۴/ دال‌: داس‍ت‍ان‍ی‌ ب‍ل‍ن‍د‌، ۱۳۶۵/ آه‍وی‌ ک‍وه‍ی، ۱۳۷۰/ آق‍اج‍لال‌ ب‍ه‌ روای‍ت‌ ت‍ازه‌، ۱۳۸۰/ده‌ س‍ال‌ ه‍وم‌ل‍س‍ی‌ آم‍ری‍ک‍ا، ۱۳۸۰/چ‍ل‍چ‍ل‍ه‌ه‍ا ، ۱۳۸۰/ ح‍ک‍وم‍ت‌ ن‍ظام‍ی‌، ۱۳۸۳/ م‍ن‍ی‍ر‌، ۱۳۸۳.



 
تعداد بازدید: 1127


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: