انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

نقد كتاب «در جستجوي صبح»

نقد كتاب «در جستجوي صبح» كتاب «در جستجوي صلح» به خاطرات عبدالرحيم جعفري مدير اسبق انتشارات امير‌كبير اختصاص دارد. اين كتاب در دو جلد و در 1224 صفحه توسط انتشارات روزبهان و در شمارگان دو هزار و دويست نسخه در سال 1383 چاپ و منتشر شده است. در مقدمه‌‌اي كه به نام جعفري نوشته شده آمده است: «صميمانه مي‌گويم كه هرگز دعوي نويسندگي يا مورخ بودن نه داشته و نه دارم؛ بلكه صرفاً پاره‌اي از رويدادهاي زندگي خود را در كمال سادگي و آن طور كه رخ داده به روي كاغذ آورده‌ام و اگر لغزشهايي در شيوه نگارش وجود دارد به خاطر آن است كه توانايي من در نگارش در همين حد بوده است.» بي‌ترديد طرح ادعاي غريب نگارش اين كتاب براي كساني كه عبدالرحيم جعفري را مي‌شناسند از ابتدا با سئوالي جدي مواجه مي‌شود، به ويژه كه در ادامه مقدمه، جعفري با ژان ژاك روسو مقايسه شده است! عبدالرحيم جعفري در دوازدهم آبان سال 1298 در تهران در غياب پدر که به سفر رفته و ديگر بازنگشته بود متولد مي‌شود. چند سال بعد خانواده منتخب‌الملک معاون وقت وزارت امور خارجه مدتي عبدالرحيم و مادرش را به دليل تنگدستي تحت حمايت خود مي‌گيرند و نام تقي به وي مي‌دهند و او را به مدرسه مي‌فرستند. ابتدا مدرسه علامه و سپس مدرسه ثريا, اما در کلاس پنجم ابتدايي زماني که مادرش بي‌علاقگي عبدالرحيم را به درس خواندن مشاهده مي‌کند, وي را براي شاگردي به چاپخانه اکبر علمي مي‌سپارد. بعد از سالها کار در چاپخانه، وي به عنوان نامه‌بر در شرکت زيمنس مشغول شده و درس خواندن را به صورت شبانه پي مي‌گيرد اما مردود شدن در امتحان نهايي ششم دبستان موجب بازگشت وي به چاپخانه علمي و ترک مجدد تحصيل مي‌شود. عبدالرحيم در پنجم ارديبهشت ماه 1319 به خدمت نظام وظيفه مي‌رود. بعد از پايان خدمت و بازگشت به چاپخانه علمي با دختر برادر مدير چاپخانه (محمدعلي علمي) ازدواج مي‌کند. اما بعد از يک بيماري طولاني مجبور به دستفروشي کتاب مي‌شود. او مدتي نيز به صورت مشارکتي به اداره يک بقالي مبادرت کرده ولي مجدداً به کار دستفروشي کتاب باز مي‌گردد. در شهريور 1324 مجدداً همکاري با اکبر علمي را از سر مي‌گيرد و در سال 1326 به عضويت در باشگاه نيرو و راستي در مي‌آيد. در سال 1328 براي چندمين بار با علمي به نزاع پرداخته و از وي جدا مي‌شود و در آبانماه اين سال کار مستقل خود را تحت عنوان انتشارات اميرکبير آغاز مي‌کند. تا کودتاي آمريكايي 28 مرداد 32 جعفري به سختي روزگار را مي‌گذراند اما بعد از فعال شدن بنگاه آمريکايي فرانکلين و نزديک شدن اميرکبير به آن، زمينه ترقي وي فراهم مي‌گردد. واگذاري انحصاري چاپ کتب درسي دبيرستاني به جعفري و چند انتشاراتي که با فرانکلين همکاري مي‌کردند به يکباره اميرکبير را به يک غول مطبوعاتي مبدل ساخت به ويژه اينکه جعفري از قبل اين موهبت فرانکلين و دربار قادر بود از تهيه و چاپ کتابهاي حل‌المسائل نيز سود فراواني را کسب کند. عضويت جعفري در روتاري وي را بيشتر به دربار نزديک ساخت و عملاً چاپ آثار تبليغاتي دربار به وي سپرده شد. در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي جعفري به برخي گروهکها از جمله گروهک رجوي نزديک شد تا از اعتراضات کارگران خود که وي را ساواکي مي‌پنداشتند و عليه وي دست به تظاهرات مي‌زدند مصون باشد، چاپ آثار سازمان به اصطلاح مجاهدين خلق حتي تا نزديک يک سال بعد از انقلاب توسط وي صورت مي‌گرفت. در دي ماه سال 58 بدنبال مرگ مشکوک آقاي اسماعيل رائين در دفتر انتشارات اميرکبير، پرونده جعفري در دادگاه مطرح و در نهايت از وي براي اداره اميرکبير سلب صلاحيت شد. جعفري بعد از آزادي از زندان فعاليت نشر را از طريق ثروتي که به پسرش منتقل ساخته بود پي گرفت. چاپ کتاب در جستجوي صبح به نام وي نشان از فعال شدن حلقه فرانکلين دارد. با هم نقد و بررسي كتاب را كه توسط دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران صورت گرفته، مي‌خوانيم: كتاب دو جلدي «در جستجوي صبح» كه وعده تدوين و انتشار مجلدات ديگري از آن نيز داده شده است، ظاهراً خاطرات نخستين مدير انتشارات اميركبير به قلم خود اوست، اما اين مجموعه 1225 صفحه‌اي ضمن پرداختن به دوران طفوليت و جواني عبدالرحيم جعفري عمدتاً به معرفي حسابگرانه برخي نويسندگان، نهادهاي فرهنگي مرتبط با بيگانگان و وضعيت نشر در دوران پهلوي‌ها پرداخته و به طور مشخص سه هدف را دنبال كرده است: 1- با پرداختن تفصيلي به آثار نويسندگان- حتي به زندگي شخصي و خصوصيات فيزيكي آنها- سعي شده است به نوعي عملكرد انتشارات اميركبير و مديريت آن در سياهترين دوران خفقان حاكم بر فضاي نشر و آزادي بيان، به طور محسوسي در سايه قرار گيرد. 2- به بهانه معرفي آثار انتشار يافته توسط اين ناشر، بعضاً نويسندگان مرتبط با محافل بيگانه به عنوان چهره‌هاي فرهنگي خدوم به اين مرزوبوم معرفي شوند. 3- مؤسسات فرهنگي‌اي كه بعد از كودتاي 28 مرداد، آمريكايي‌ها در ايران راه‌اندازي كردند و مديريت اميركبير ترجيح داده بود تحت پوشش حمايتي آنها واقع شود، كاملاً مثبت جلوه‌گر شوند و به تبع آن شركتهاي نشر بومي مرتبط با آنان نيز تصويري متفاوت بيابند. قبل از پرداختن به اهداف مورد اشاره، ابتدا لازم است به اين نكته توجه شود كه بعد از كودتاي 28 مرداد، كاخ سفيد براي استحكام بخشيدن به سلطه خود بر ايران در سه بخش نظامي، اقتصادي و فرهنگي برنامه‌هاي گسترده‌اي را پي گرفت. در زمينه نظامي، ايران به عنوان پايگاه منطقه‌اي، انتخاب و زير نظر مستقيم مستشاران نظامي آمريكايي (البته تماماً به پشتوانه منابع نفتي ملت ايران) انباشت اسلحه مورد نياز براي سركوب قيامها در ديگر كشورهاي تحت سلطه، آغاز شد. اقتصاد ايران با ديكته شدن اصول دوازده‌گانة به اصطلاح انقلاب سفيد به محمدرضا پهلوي كاملاً متكي به نفت گرديد، زيرا كشاورزي تحت پوشش اصلاحات ارضي به صورت اساسي تخريب و صنعت وابسته و محدود «مونتاژ» جايگزين آن شد. لازم به يادآوري است كه آمريكا و قبل از آن انگليس اقتصاد همه كشورهاي تحت سلطه خود را به سمت اقتصادي مبتني بر صادرات تك محصولي سوق مي‌دادند تا به سهولت بتوانند آنها را كنترل نمايند. همچنين مقاومت تاريخي ملت ايران در برابر سلطه بيگانگان، ضرورت مقابله همه جانبه با بنيانهاي فرهنگي را- كه يكي از عوامل اصلي اين ايستادگي به حساب مي‌آمد- در دستور كار نيروهاي پيروز در كودتاي 28 مرداد قرار داد. شايد بتوان گفت كه نهادهاي فرهنگي ايجاد شده در ايران توسط آمريكايي‌ها، بيشتر از قواي نظامي اين كشور در تداوم سلطه بلامنازع ربع قرني آن بر ايران نقش و تأثير داشتند. براي نمونه، مؤسسه آمريكايي فرانكلين در ايران از طريق انتخاب آثاري خاص براي ترجمه، و تشويق نويسندگان داخلي به پرداختن به پژوهشها و تحقيقات مورد نظر آنها، در جهت‌گيري‌هاي كلان نشر و فضاي فرهنگي كشور نقش مستقيم و تعيين‌كننده‌اي را ايفا مي‌كرد. بايد گفت متأسفانه پرداختهاي غيرمعمول و غيرقابل رقابت اين مؤسسه به نويسندگان و مترجمان به شيوه‌هاي مختلف، از منابع مالي ملت ايران تأمين مي‌شد. از جمله راههاي تأمين هزينه‌هاي اين مؤسسه آمريكايي اعطاي امتياز انحصاري چاپ كتب دبستاني از سوي شاه به «فرانكلين» بود. تدوين و چاپ كتابهاي مورد نياز مدارس سراسر كشور توسط بيگانگان علاوه بر اينكه تحقير ملت بافرهنگ ايران به حساب مي‌آمد و دست‌ كارشناسان اين كانون را براي تأثيرگذاري فرهنگي بر فرزندان اين مرز و بوم باز مي‌گذاشت، درآمد غيرقابل تصوري را نيز به جيب آمريكايي‌ها و نيروهاي وابسته به آنان در داخل كشور واريز مي‌كرد. ارائه تصوير كاملاً مثبتي از مؤسسات فرهنگي آمريكايي فعال شده در ايران بعد از كودتاي 28 مرداد در كتاب «در جستجوي صبح» يكي از اهداف تدوين كتاب و وارونه نماياندن نقش اين مراكز در تخريب فرهنگ ملي است؛ به ويژه اينكه در همين جهت عناصر بومي مرتبط با محافل بيگانه نيز مورد تجليل قرار گرفته‌اند و بارها از آنان به نيكي ياد شده است. نكته قابل توجه ديگر قبل از پرداختن جامعتر به محتواي «در جستجوي صبح»، در مورد نويسندگان و تدوين كنندگان كتاب است. از آنجا كه آقاي عبدالرحيم جعفري- نخستين مدير انتشارات اميركبير- به اذعان كتاب، داراي تحصيلاتي در سطح ابتدايي است و حتي توان نگارش متن بسيار ساده چند سطري را ندارد، لذا ايشان نمي‌تواند تحرير كننده چنين كتابي كه نگارنده - يا نگارندگان - آن از توان بالايي در نگارش برخوردارند به حساب آيد: «از آقاي فاضل خواهش كردم كه چون مي‌خواهم ثواب نشر اين صحيفه را به مادرم اهدا كنم، او مقدمه‌اي بنويسد، هم در اهداي كتاب به كساني كه آن را مي‌خوانند و هم در اهداي ثواب كتاب به روان مادرم. مرحوم فاضل كه اهدا نامه را نوشت و چه زيبا و دلنشين هم نوشت! با دو تذهيب زيبا اول كتاب، هركدام در يك صفحه: هديه ثواب از طرف ناشر: پروردگارا! خداوند مهربان، مادر عزيزم كبري جعفري در اين دنيا رنج فراوان برده تا مرا كه يگانه فرزندش هستم به رشد رسانيده و هنوز پاداش رنجهاي خود را نديده در جواني رخت از اين جهان به جهان ديگر كشيده است. اي پروردگار بزرگ! از درگاه تو مسئلت مي‌دارم كه ثواب نشر اين كتاب را به روح نازنينش برساني و روانش را در جوار رحمت خود خشنود و خرسند فرمايي، انك سميع مجيب. تقي جعفري».(ص598) همچنين نگارش كتابي با اين مختصات كه قرار است مجلدات ديگري به آن افزوده شود نمي‌تواند در چارچوب زندگي فردي چون آقاي عبدالرحيم جعفري كه صرفاً كارهاي اجرايي و امور خدماتي مؤسسات وابسته به بيگانه را آن ‌هم عمدتاً با انگيزه اقتصادي، پي مي‌گرفته، معني پيدا كند. يك عنصر اجرايي صرف، هرچند به لحاظ توان مديريتي قابليتهايي داشته باشد و بدين جهت نيز به محافل مختلف پيدا و پنهان راه يافته باشد، به هيچ‌وجه شخصاً انگيزه ورود به چنين عرصه‌هاي پيچيده فرهنگي را نخواهد داشت؛ زيرا از يك سو به دليل نداشتن سواد لازم در امور نگارشي متكي به ديگران است و از ديگر سو قدرت تدبير و سياست‌گذاري براي تطهير مراكز وابسته به بيگانه همچون فرانكلين را ندارد. اين دلايل و برخي قرائن ديگر كه فرصت پرداختن به همه آنها در اين مختصر نيست پژوهشگران را مجاب مي‌كند كه مي‌بايست عوامل ‌انگيزشي ديگري در اين تلاش دخيل بوده باشند. بنابراين مي‌توان متصور بود بخشهايي از اين كتاب كه به خاطرات دوران طفوليت، كارگري و جريان درگيريهاي نخستين مدير اميركبير با اسماعيل رائين و... اختصاص دارد از نوار خاطرات ايشان استخراج و سپس با مطالب حسابگرانه‌اي در مورد حوزه نشر در دوران پهلوي دوم ادغام و تدوين شده است. در مجموع، آنچه در قالب اين كتاب ارائه گشته است چه در بخشهايي كه مستقيماً به خاطرات آقاي عبدالرحيم جعفري به عنوان مدير يك انتشاراتي داخلي مي‌پردازد و چه در بخشهاي مربوط به فعاليت مؤسسات فرهنگي آمريكايي در ايران، بستر مناسبي را براي تأمل و مطالعه در چگونگي تنظيم روابط نهادهاي انتشاراتي مورد اعتماد دربار در ايران و سازمان‌هاي هدايت كننده امور فرهنگي در آن ايام فراهم مي‌آورد؛ به همين دليل پژوهشگران و علاقه‌مندان به حوزه تاريخ مي‌توانند در لابلاي سطور اين اثر، انطباق دو خاستگاه را بر يكديگر به خوبي شاهد باشند. بر اين اساس، از يك سو محمدرضا پهلوي كه عمدتاً بعد از كودتاي 28 مرداد و تشكيل دستگاه سركوبگر هر نوع آزاديهاي اجتماعي و سياسي توسط آمريكا (ساواك) و استفاده از چاقوكشان و چماقداراني چون شعبان جعفري (معروف به شعبون بي‌مخ) چهره‌اي به شدت ضدفرهنگي و منفور يافته بود، در بخش سانسور آثار مكتوب و سركوب شديد صاحبان انديشه و نظر، تمايل داشت تا امور مربوط به كنترل ابتدايي و اوليه آثار اهل قلم را به مؤسسات ظاهراً غيردولتي واگذار كند تا آنان اين مهم را در چارچوب مسائل درون صنفي حل و فصل نمايند. ازسوي ديگر، نهادهاي آمريكايي فعال در حوزه فرهنگ مايل بودند مجريان بومي قدرتمندي را در خدمت گيرند تا آنان به عنوان پوششي ظاهري سياستهاي كلان مدنظر را به اجرا گذارند. پيوند اين دو خاستگاه در عرصه نشر، رشد ناگهاني مجرياني چون مدير انتشارات اميركبير را به دنبال داشت. در واقع آقاي عبدالرحيم جعفري يا همان آقاتقي معروف چاپخانه علمي، در بخش نشر همان نقشي را ايفا مي‌كرد كه خُرّم شاگرد آسفالت‌كار بعد از تبديل شدن به بزرگترين پيمانكار در بخش خدمات برعهده داشت و همچنين هژبر يزداني در بخش صنعت. ويژگي مشترك اين گونه معتمدان دربار، بي‌سوادي و حرف‌شنوي صرف آنان بود. البته بايد اذعان داشت كه اين قبيل مجريان با وجود نداشتن تحصيلات، از توان مديريتي مناسبي براي اجراي وظايف محوله برخوردار بودند. بنابراين تشكيلات پليس مخفي شاه (ساواك) كه نقش اصلي را در سركوب صاحبان انديشه و فكر داشت در كنار ساير برنامه‌هاي خود طرحي را به طور جدي پي گرفت تا مسئوليت اوليه سانسور را متوجه صنف ناشران نمايد. بدين‌منظور، طرح ايجاد چند مؤسسه بزرگ انتشاراتي و انحلال يا به تعطيلي كشانيدن ناشران كوچك در دستور كار قرار گرفت. مسئولان ساواك معتقد بودند كه اگر با چند مؤسسه بزرگ انتشاراتي طرف باشند و كادرهاي دستگاه سانسور خود را در اين چند مؤسسه پخش كنند، اعتبار رژيم پهلوي در زمينه وضعيت بيان انديشه تا حدودي ترميم خواهد شد. به همين دليل نيز مدير وقت مؤسسه انتشاراتي اميركبير متعهد شده بود اولاً افراد توانمندي را در زمينه كنترل محتوايي آثار به خدمت گيرد. ثانياً ناشران كوچك را با تحريك اشتهاي مالي آنها از ميدان به در كند. ثالثاً نويسندگان را راساً از طريق تهديد به چاپ نكردن اثرشان و تطميع از طريق انعقاد قراردادهاي امتيازي وابسته به خود كند و از به اصطلاح هرز پريدن آنان جلوگيري به عمل آورد. در چارچوب اين سياست طولي نكشيد كه انتشارات اميركبير با خريداري انتشارات قديمي چون ابن‌سينا، خوارزمي... عملاً به يك غول انتشاراتي مبدل شد. البته تسهيلات لازم بدين منظور از يك سو در زمينه مالي توسط شركت ملي نفت و كتابخانه پهلوي تأمين مي‌شد و از سوي ديگر فشار ساواك بر ناشران، از مقاومت آنان در برابر ترك حرفه خود مي‌كاست و نهايتاً در مقابل اميركبير تسليمشان مي‌ساخت. براي نمونه، دستگيري دو نفر از صاحبان نشر- آقايان كاشي‌چي از انتشارات گوتنبرگ و گوهرخاي از انتشارات سپهر- اگرچه ظاهراً به علل ديگري صورت گرفت ولي در زندان براي آنها آشكار شد كه دستگيري آنها با مقاومتشان در برابر فروش مؤسسات انتشاراتي خود بي‌ارتباط نبوده است.(كتاب «قتل عام قلم و انديشه»، سال 57، ص115) البته در كتاب «در جستجوي صبح» نيز مواردي از بلعيده شدن برخي انتشاراتي‌هاي كوچك توسط انتشارات اميركبير آمده است، بدون آنكه كمترين اشاره‌اي به دليل پرداختهاي كلان به اين ناشران براي از ميدان خارج ساختن آنها بشود: «آقاي رمضاني آنطورها هم اهل چاپ كردن كتابهاي سياسي نبود. كارمندانش مي‌گفتند كتاب بيست و سه سال و يك كتاب از آقاي عبدالرحمن فرامرزي كه شامل مقالاتي بوده و در يكي از مقالات به دستگاه توهين كرده در انبار آقاي رمضاني بوده، هنگامي كه مأمورين براي بردن آنها مراجعه مي‌كنند با مامورين درگير مي‌شود و آقاي رمضاني را بازداشت مي‌كنند. آقاي رمضاني پس از اين اتفاقات ناگوار تصميم گرفت امتياز كتابهاي ابن‌سينا را به ناشري بفروشد و راهي آمريكا شود... بالاخره موافقت كرد كه با پرداخت چهارده ميليون ريال... كليه فيلمها و زينكها و امتيازات چاپ كتابهاي ابن‌سينا را به اميركبير واگذار كند.»(ص935) خواننده با تأمل در اين فراز درمي‌يابد كه اولاً در آن زمان چه اختناقي بركشور حاكم بوده است؛ زيرا نه آقاي فرامرزي سياسي‌نويس بود و نه آنچنان كه «در جستجوي صبح» بر آن اذعان دارد آقاي رمضاني اهل مبارزه با ديكتاتوري شاه بوده است. با اين وجود برخوردي با مدير ابن‌سينا مي‌شود كه وي براي هميشه ترك ديار مي‌نمايد. ثانياً اين فراز كتاب صراحت دارد كه فشار ساواك بر اين ناشر شرايط را براي واگذاري انتشاراتش به اميركبير فراهم مي‌آورد. ثالثاً رقم پرداختي در آن زمان گوياي اين واقعيت است كه مدير اميركبير از پشتوانه لازم مالي براي اجراي طرح از ميدان خارج كردن ناشران كوچك به خوبي برخوردار بوده است. همچنين در اين اثر اشارات بسيار محدودي به اعمال سانسور در درون تشكيلات اميركبير مي‌شود كه تا حدودي گوياي موفقيت‌آميز بودن طرح ساواك در واگذاري امور مربوط به برخورد با نويسندگان به ناشران منتخب است: «با آقاي ايرج افشار از سال 1331 كه او سردبير مجله سخن بود و با دكتر خانلري همكاري مي‌كرد آشنا شدم و همكاري و دوستي ما در كار چاپ و نشر كتاب به صورتهاي گوناگون ادامه داشت. در سمينارها و انجمنهايي كه براي كتاب تشكيل مي‌شد در كنارش بودم... در سال 1344 روزي مرا به چاپخانه بهمن كه مجله راهنماي كتاب به مديريت او در آنجا چاپ مي‌شد براي مشورت درباره ادامه چاپ كتابي كه زير نظر او در آن چاپخانه چاپ مي‌شد دعوت كرد. اين كتاب روزنامه خاطرات اعتماد‌السلطنه بود كه او تصحيح كرده و نيمه‌كاره مانده بود، و مطالبي هم به ضد سلطنت داشت. پس از مشورت و حذف بعضي از كلمات قرار شد كه هزينه چاپ كتاب را اميركبير بپردازد.»(صص500-499) همچنين ماجراي خمير شدن كتاب آقاي دكتر رضا براهني به دستور مدير انتشارات اميركبير از آنجا كه بعدها به رسانه‌ها كشيده شد اين‌گونه نقل مي‌شود: «در همان سالها (دكتر براهني) كتابي براي چاپ به اميركبير داد به نام «روزگار دوزخي آقاي اياز» كه در حدود دويست صفحه آن حروفچيني و با تيراژ 2 هزار جلد چاپ مي‌شد، متصدي حروفچيني چاپخانه چند بار به من تذكر داد كه مطالب اين كتاب «يك جوري است» براي شما گرفتاري ايجاد خواهد كرد، و من هم به آقاي براهني مي‌گفتم، او هم مي‌گفت مطالب كتاب تاريخي است. تا اينكه خودم چند صفحه‌اش را خواندم، مطالب آن پر از صحنه‌هاي خشونت‌آميز و بي‌بندوبار بود، دستور دادم از ادامه حروفچيني و چاپ آن خودداري كنند و تمام اوراق چاپ شده را به كارخانه مقواسازي فرستاديم. گذشت، شد زمان انقلاب، شهر شلوغ شده بود، و وقتي دولت بختيار روي كارآمد، شلوغ‌تر و تحريكات فراوان‌تر. در اين حيص و بيص بود كه مقاله‌اي از مجلة پيام دانشجو چاپ آمريكا، در روزنامه آيندگان چاپ شد، بسيار متهم كننده و غرض‌آلود كه ضمن حملاتي به دستگاههاي دولتي و اشخاص مختلف، چند سطري هم مرا به باد انتقاد و حمله گرفته بود كه بله، عبدالرحيم جعفري با دربار رابطه دارد و همكاري‌اش با مؤسسه آمريكايي فرانكلين اظهر من الشمس است و اميركبير غول خصوصي دستگاه اختناق است و از اين قبيل...»(صص5-974) هرچند عامل كنترل كننده در اين ماجرا مسئول حروفچيني عنوان مي‌شود، اما براي خواننده روشن است كه اين اثر بعد از حروفچيني، توسط چه بخشي رد صلاحيت! شده است. همچنين با توجه به شناخت خوانندگان از ديگر آثار منتشره ازسوي اين ناشر در آن ايام مانند «باشرف‌ها»، «ديوان حكيم سوزني» و... طرح اين ادعا كه به علت بي‌بند و بار بودن، اثر آقاي براهني راهي كارخانه مقواسازي شده است غيرقابل باور خواهد بود. در اينجا قبل از آنكه نگاهي به آثار بي‌شمار مروج بي‌بند و باري توسط مؤسسه اميركبير بيفكنيم لازم است در مورد قضاوتهاي آقاي دكتر براهني- كه از سوي نخستين مدير اميركبير به عنوان «حملاتي بسيار متهم كننده و غرض آلود» ياد شده- تأمل بيشتري مبذول داريم. در مورد ارتباط با دربار بدون آنكه نيازي به مرور اسناد و مدارك و نيز نامه‌هاي بر جاي مانده از آن دوران باشد - كه دلالت مسلم بر وجود رابطه دارند- و حتي بدون توجه به نقشي كه براي اميركبير در نظر گرفته شده بود (كه علي‌القاعده بدون هماهنگي با محمدرضا پهلوي به هيچ وجه ممكن نبود) مطالب طرح شده در كتاب به حد كفايت در اين زمينه گوياست و ميزان پيوند مدير وقت اميركبير را با بالاترين كانونهاي تصميم‌ساز در آن ايام مشخص مي‌سازد. در چند فراز از كتاب «در جستجوي صبح» به رقابتهاي اقتصادي دروني حلقه وابسته به دربار اشاره مي‌شود و در چارچوب مواردي از آنها آقاي عبدالرحيم جعفري با شاهپور غلامرضا در مقابل يكديگر قرار مي‌گيرند. برخلاف انتظار تدوين كنندگان كتاب، قطعاً مطالعه اين فرازها اين ذهنيت را در خواننده ايجاد نمي‌كند كه تنها ناشري كه توسط ساواك مسلح به سلاح كمري شده بود به دليل مخالفت با سلطنت و اعوان و انصارش موضعي قاطع در برابر زياده‌طلبي برادر شاه اتخاذ كرده است، بلكه خواننده به اين استنباط نائل مي‌آيد كه وي مي‌بايست با كانونهايي به مراتب قدرتمندتر از شاهپور غلامرضا مرتبط بوده باشد: «همانطور نشسته بودم و دنبال حل معما مي‌گشتم. يادم افتاد شاهپور غلامرضا در «شركت تمدن بزرگ» كه اكبر آقا علمي و چند ناشر مخصوصاً «برادران» و چند روزنامه‌نويس و چاپخانه‌دار در آن شريك بودند سهامدار بود و در حقيقت يكي از شركاي عمده شركت بود... به اعتبار شريك بودن شاهپور غلامرضا سعي مي‌كردند وزير آموزش و پرورش را در فشار بگذارند كه چاپ و نشر كتابهاي درسي به آنها واگذار شود و سرانجام هم وزارت آموزش چاپ و نشر چند كتاب مربوط به كلاسهاي سالمندان را به آنها واگذار كرد تا شاهپور راضي شود.»(ص715) از نگاه خواننده اين واقعيت پنهان نمي‌ماند كه قدرت حمايت كننده از مديريت وقت اميركبير از جايگاه بسيار بالاتري برخوردار بوده كه چاپ پرسود كتابهاي درسي همچنان در انحصار وي باقي مي‌ماند و شاهپور غلامرضا از انجام اين كار بسيار پرمنفعت محروم مي‌شود و شكست مي‌خورد. نمونه ديگري از درگيري با شاهپور غلامرضا اين‌گونه روايت شده است: «والاحضرت ادامه داد كه ... خواستم خواهش كنم اين كتاب را به آنها برگردانيد... همه چيز را فكر مي‌كردم جز اينكه والاحضرت را خريده باشند... گفتم والاحضرت اين جريان كوچكتر از آن است كه وقت گرانبهاي حضرتعالي را تلف كند، اجازه بفرمائيد بنده با آقاي اميرفيض (رئيس دفتر) صحبت كنم». و در ادامه مسائل پس پردة اين احضار اين‌گونه بيان مي‌شود: «قرار مي‌گذارند كه يك ميليون تومان روي پول من بگذارند، پانصد هزار تومان به امير فيض بدهند و يك ميليون تومان به آقاي والاحضرت شاهپور غلامرضا. و احضار من به همين خاطر بوده است... نشستم به مشورت كردن با دوستان، كه چه كنم؟ همه معتقد بودند كه به آن قيافه وارفته و شل و ول حرف زدن والاحضرت نگاه نكنم، اگر موافق ميلش عمل نكنم بلايي سرم خواهد آورد... تصميم گرفتم جا خالي نكنم، هر طور كه مي‌خواهد بشود.» (صص719- 717) جالب اينكه حتي سالها بعد از سقوط اين خانواده، هرگز القاب تشريفاتي در مورد غلامرضا پهلوي از قلم نمي‌افتد و اعتياد شديد و آشكار شده اين شاهزاده!؟ براي همگان با ايما و اشاره و با عبارات بسيار تلطيف شده همچون «وارفته و شل» بيان مي‌شود كه اين خود به تنهايي نشان از عنايت ويژه و مستمر به سلطنت و حواشي آن دارد. هرچند وجود روايتهاي نادر اينچنيني در مورد برخي چهره‌هاي غيركليدي دربار در اين كتاب، ناخواسته ولع سيري ناپذير خانواده پهلوي را كه از هيچ امكان مادي نامشروعي نمي‌گذشتند به خوبي به نمايش مي‌گذارد. زيرا اين جماعت علاوه بر مشاركت در قراردادهاي كلان واردات كالا به كشور، قاچاق اشياي عتيقه، دخالت در تجارت بين‌المللي مواد مخدر و... حتي براي دريافت سهمي از فعاليتهاي انتشاراتي پرسود، خود را درگير مسائل پست و نازل مي‌كردند. ظاهراً فعاليتهاي غولهاي تبليغاتي چون مؤسسه اميركبير اين آرامش خاطر را به آنان داده بود كه در پناه اين تبليغات قادرند به هر كاري دست يازند. اما برخلاف واقع در اين كتاب سعي شده ارتباط با دربار و ارائه خدمات به آن بسيار ناچيز جلوه‌گر شود: «در سال 1335 مؤسسه انتشارات فرانكلين كتابي با عنوان مردان خودساخته فراهم كرده بود... يكي از مردان خودساخته در آن كتاب رضاشاه بود كه به هر حال هر وابستگي هم داشت استعداد و خودساختگي هم داشت، اين را ديگر كسي منكر نمي‌تواند باشد. زندگي او به قلم محمدرضا شاه بود... صنعتي‌زاده بعدها تعريف مي‌كرد كه مقاله شرح حال رضاشاه را كه به قلم محمدرضا شاه نوشته بودند به تأييد شاه رسانديم و او هم خوانده و امضاء كرده و ايرادي نگرفته بود. در اين شرح حال رضاشاه مردي فاقد سواد معرفي شده بود، وقتي كتاب منتشر مي‌شود و ملكه مادر كتاب را مي‌خواند به شاه اعتراض مي‌كند كه تو چطور خودت پدرت را بي‌سواد معرفي كرده‌اي؟» (صص4و653) بانقل اين فراز سعي شده اين‌گونه وانمود شود كه حتي اگر كتابي نيز در تبليغ پهلوي‌ها به چاپ رسانده در نهايت مورد اعتراض واقع شده است. همچنين اثري انتخاب شده كه در آن افراد ارزنده‌اي چون ميرزاتقي‌خان اميركبير نيز مورد تقدير قرار مي‌گيرند. در حالي‌كه اين مؤسسه آثار متعددي از اين دست به چاپ رسانده است كه از آن جمله‌اند: «رضاشاه كبير»،«شيروخورشيد(مصاحبه با شاهنشاه)»، «فلسفه نظام حكومت شاهنشاهي»، «اصول دوازدهگانه انقلاب سفيد»، «ايران جديد در قرن بيستم»(به زبان انگليسي مملو از تمجيد و تملق از محمدرضا پهلوي و رژيم سلطنتي)، «پنجاه و پنج»، «نه كتاب پهلوي»(مجموعه شعر در مدح خاندان پهلوي) و «آريامهر شاهنشاه ايران» كه در آن از فدائيان اسلام به عنوان آدمكش و از دكتر مصدق و فاطمي به عنوان خائنان به ملت ياد مي‌شود، «مبشر تجديد تاريخ» كه مورد تشويق محمدرضا پهلوي قرار ‌گرفت و به مناسبت جشنهاي 2500 ساله منتشر شد، «مأموريت براي وطنم» و آثار متعدد ديگر، نمونه‌هايي از اين ارتباط به حساب مي‌آيد. نوع عملكرد آقاي عبدالرحيم جعفري در زمينه خدمات رساني به دربار حتي در آستانه شكل‌گيري خيزش سراسري ملت ايران و در اوج سركوبها و دستگيريهاي گسترده، خود به حد كفايت گوياست: «وزارت دربار شاهنشاهي- از آنجا كه نسخه‌هاي كتاب مأموريت براي وطنم تأليف بندگان اعليحضرت همايون شاهنشاه آريامهر ناياب شده است بر طبق ماده اول قرارداد منعقده كه فتوكپي آن به پيوست تقديم مي‌شود خواهشمند است در صورت موافقت اجازه فرمائيد به چاپ تازه اثر در بيست هزار نسخه مبادرت گردد- با تقديم احترامات عبدالرحيم جعفري- مدير عامل شركت كتابهاي جيبي، 20/7/2537 (20/7/55)» (نگرشي بر پرونده عبدالرحيم جعفري، از انتشارات معاونت فرهنگي سازمان تبليغات اسلامي، سال 67 ص18) بنابراين ارتباط مدير وقت اميركبير با دربار و اجراي طرح محدود كردن انتشاراتي‌ها توسط وي، در آن زمان بر همگان آشكار بوده است و اشارات اين كتاب به مواردي از تلقي عمومي در اين زمينه، بدون اينكه مردم در دوران اختناق از مسائل پنهان و غيرآشكار اطلاعي داشته باشند، مؤيد اين واقعيت است. روايت اعتصاب كارمندان بخش ويرايش اميركبير قبل از پيروزي انقلاب كه علي‌القاعده بيش از ساير كارمندان به ارتباطات مدير وقت انتشارات با ساواك واقف بودند مي‌تواند برخي حقايق را در اين زمينه روشن سازد: «شما از تمام مزاياي كارمندي و بيمه و بازنشستگي برخورداريد، هيچ كدامتان دو سال سابقه كار در اين مؤسسه نداريد. حالا من شده‌ام استعمارگر و كارفرماي ظالم؟... مؤسسه من كه دولتي نيست... در دستگاه اميركبير اين حرفها تازگي داشت. جو انقلاب و القائات گروه‌هاي چپ بيهوده اين افراد را گمراه كرده بود، همه به هم تأسي مي‌كردند و انواع ناراحتيها را براي من به وجود مي‌آوردند؛... تصميم گرفتم موقتاً آن بخش را به دفتر مركزي انتقال دهم. دستور دادم يك آگهي دستي به در آنجا بزنند كه اين دفتر تعطيل است و كارمندان به دفتر مركزي اميركبير بيايند. اين گروه كه همه كارها را از شب قبل براي يك اعتصاب دسته جمعي با عوامل خارج از اميركبير برنامه‌ريزي كرده بودند وقتي صبح فردا خود را مقابل در بسته و اطلاعيه اميركبير كه به دفتر مركزي اميركبير مراجعه كنيد مي‌بينند دست به چاپ تراكتهايي مي‌زنند كه اين استعمارگر طاغوتي فلان فلان شده... نابود بايد گردد، جعفري ساواكي اعدام بايد گردد. جعفري درباري اعدام بايد گردد.»(صص3-961) محدود كردن دايرة انتساب اعتراضات عمومي به ارتباط مدير اسبق اميركبير با دربارصرفاً به نيروهاي چپ كمي ناشيانه به نظر مي‌رسد زيرا حتي جريانات سياسي غيرچپ نيز به اعتراف همين كتاب موضع مشابهي داشتند: «روزنامه زيراكسي جنبش هم عليه من آواز بلند كرده بود. چرا؟ معلوم نبود. به توسط آقاي ابراهيم يونسي كه با علي‌اصغر حاج سيدجوادي مدير جنبش دوست بود گله كردم كه حاج سيدجوادي كه از مؤلفين اميركبير بوده و مرا مي‌شناسد، او ديگر چرا؟»(ص1028) چنانچه اشاره شد، عملكرد اميركبير حتي از ديد صاحبنظران بدون اطلاع از مسائل پنهان، كاملاً منفي بوده است و اين ذهنيت هيچگونه ارتباطي با اوج‌گيري خيزش گسترده مردم در سالهاي 56و57 و حتي القائات جريانات چپگرا نداشته است. براي نمونه مجله فردوسي در ياداشتي به قلم آقاي براهني مي‌نويسد: «انتشارات اميركبير قصد دارد عرصه را از شش جهت بر خُرده ناشران و كتابفروشان كوچك تنگ كند... ناشر خرده پا، تا حدودي طرفدار آثار اصيل از نويسندگان معاصر ايراني يا خارجي است و آقاي اميركبير طرفدار چاپ مشاعره‌هاي جورواجور. به چه دليل بايد ناشري عقب مانده از نظر ادبيات و كتاب امروز، با تمام قدرت غول‌آساي مالي خود در برابر ناشراني كه فكري روشنتر ولي سرمايه‌اي ناچيز دارند، قد علم كند و كمر آنها را بشكند؟»(مجله فردوسي، شماره 887، تاريخ 4/9/1347) اما در مورد ارتباط اميركبير با بنگاه فرانكلين و پيگيري منويات آن: «من و دوستانم مي‌گفتيم طبق اساسنامه‌اي كه مؤسسه فرانكلين دارد وظيفه‌اش كمك به ناشران كشور است و نبايد راساً با سرمايه خود كتاب چاپ كند.»(ص444) يعني دقيقاً همان تقسيم وظيفه‌اي كه به آن اشاره شد. انتخاب كتابها براي ترجمه، و تشويق مؤلفان به نگارش در زمينه‌هاي خاص، به عبارتي سياست‌گذاري تدوين، برعهده بنگاه فرانكلين بوده است و مؤسسات مورد عنايت، چون اميركبير به امور اجرايي چاپ و نشر مبادرت مي‌كرده‌اند. جالب آنكه بعد از مشاهده نشانه‌هاي تحول در ايران و قوت گرفتن پيش‌بيني توفان و خيزش مردم عليه سلطه بيگانه و استبداد داخلي، فرانكلين امكانات خود را به اميركبير واگذار مي‌كند: «طبق دستور مؤسسه مركزي نيويورك، دو سه سالي قبل از انقلاب مهاجر كم‌كم شروع كرد به فروش و واگذاري بعضي از اموال و امتيازات مؤسسه فرانكلين ازجمله امتياز كتابها و سرقفلي فروشگاههاي شركت كتابهاي جيبي... من در اين سالها از كار مديريت شركت كتابهاي درسي فارغ شده بودم و تصميم داشتم پس از دوازده سالي كه از اميركبير دور بودم دوباره فعاليتم را زيادتر كنم. با مطالعات و آمد و رفت و مباحث بسيار با بچه‌ها تصميم گرفتيم كليه سهام شركت كتابهاي جيبي را كه شامل سرقفلي فروشگاهها و موجودي كتابها و امتياز چاپ آنها بود بخريم و خريديم.»(ص444) البته در اين كتاب صرفاً موقعيت بسيار نزديك مديريت وقت اميركبير به بنگاه فرانكلين ترسيم نشده، بلكه نويسنده در مقام دفاع جدي از عملكرد اين مؤسسه وابسته به آمريكايي‌ها در ايران نيز برآمده است: «همايون (نماينده ايراني مؤسسه فرانكلين) ديگر به كارها مسلط و به فروش و چاپ و انتشار كتاب در ايران وارد شده بود، وقتي وضع بلبشوي كتابهاي درسي در آن زمان را ديد به فكر افتاد كه دنبال چاپ كتابهاي دبستاني برود. به وسيله آقاي علي ايزدي، كه از دوستانش بود، از شاه وقت ملاقات گرفت و چند جلد از كتابهاي ابتدايي را كه در آن زمان هر ناشري مي‌توانست چاپ كند و چاپ و صحافي آنها به وضع اسف‌باري درآمده بود، به شاه نشان داد- در يكي از كتابها زير عكس آلبالو نوشته بود نان سنگك و زير عكس نان سنگك نوشته بود خيار- چند كتاب ابتدايي چاپ آمريكا را هم نشان شاه داد و پيشنهاد كرد كه اگر دولت كمك كند او وسايلي فراهم مي‌آورد كه كتابهاي ابتدايي ايران هم به همين طريق چاپ شود... شاه به سازمان شاهنشاهي خدمات اجتماعي دستور داد كه مخارج چاپ كتابها را به مؤسسه فرانكلين بپردازد... اين كار باعث شكايتهاي زيادي از طرف ناشران شد كه مي‌گفتند وزارت فرهنگ در واگذاري چاپ كتابهاي ابتدايي به مؤسسه فرانكلين به آنها خيانت كرده است، در صورتي كه آنها خودشان با چاپهاي مغلوط و نامرغوب كتابهاي ابتدايي باعث اين تصميم وزارت فرهنگ شده بودند.»(صص2-431) نويسنده كتاب «در جستجوي صبح» به بهانه برخي اغلاط چاپي و جابه‌جايي كليشه‌هاي تصاوير، از واگذاري انحصاري چاپ كتب درسي ابتدايي به يك مؤسسه بيگانه كه تحقير يك ملت با پيشينه طولاني فرهنگي به حساب مي‌آيد دفاعي آشكار دارد و اعتقاد همگان به خيانت شاه در اين زمينه را غلط عنوان مي‌كند و مسئوليت بي‌لياقت ترسيم كردن فرهنگيان اين مرز و بوم را برعهده ناشران مي‌گذارد. اما اين تلاش براي تطهير عوامل فرهنگي بيگانه و مرتبطان آن تناقضاتي را به بار مي‌آورد. اولاً همين كتاب زماني كه امتياز انحصاري چاپ كتابهاي درسي دبيرستاني به نيروهاي بومي در خدمت فرانكلين، يعني مدير وقت اميركبير، اعطا مي‌شود، تعريف و تمجيدهاي فراواني از توانمنديهاي حضرات مي‌كند كه توانسته‌اند بخوبي از عهده انتشار بموقع كتابهاي درسي بسيار گسترده‌تر دبيرستاني برآيند. دستكم اين ادعا نشان مي‌دهد در ايران نيز كساني يافت مي‌شدند كه بتوانند كتاب با كيفيت مطلوب چاپ كنند. بنابراين اگر نورچشمي‌هاي بي‌سواد مي‌توانستند از عده اين مهم برآيند اهل فرهنگ و كساني كه سوابق طولاني در زمينه انتشار كتب با ارزش داشتند به طريق اولي قادر به اين كار بودند. ثانياً وزارت فرهنگ مي‌توانست وظيفه نظارتي خود را بر چاپ كتب درسي با قدرت به انجام رساند و از بروز اين گونه اشتباهات سطحي، قبل از چاپ جلوگيري كند. ثالثاً خوب است به محتواي كتابهايي كه فرانكلين با دريافت مبالغ هنگفت از ايران به چاپ رسانده نگاهي دقيقتر - البته نه از زاويه نگاه تنظيم كنندگان كتاب- داشته باشيم. آن‌گاه درخواهيم يافت در ازاي خدمت شاه به يك مؤسسه آمريكايي، فرزندان ملت ايران چه بهره‌اي از آثار چاپ شده برده‌اند. به عبارت ديگر، علاوه بر تحقير ملت با پول خودش، چه آثاري به مدارس كشور راه ‌يافته‌اند. مرحوم جلال ‌آل‌احمد در اين زمينه در تحقيق خود مي‌نويسد: «به عنوان نمونه اين يكي از معلومات ذيقيمتي است كه در اين كتابها به خورد بچه‌هاي مردم داده مي‌شود: «اگرچه بظاهر اينطور است كه آفتاب بدور زمين مي‌گردد اما حقيقت چنين نيست و زمين است كه هر شبانه روز يكبار به دور خورشيد گردش مي‌كند.» (سه مقاله ديگر، جلال‌آل‌احمد، انتشارات رواق، چاپ دوم، سال 42، ص92، به نقل از صفحه 140 كتاب چهارم دبستان تهيه شده توسط فرانكلين) مصاديق فراواني از اين دست وجود دارد، امّا همين مورد كفايت مي‌كند كه دريابيم آيا ملت ايران در آن ايام شايسته چنين تحقيري بوده است يا مؤسسات آمريكايي و عوامل بومي آنها، چرا كه در كتاب «در جستجوي صبح» در توجيه واگذاري تهيه كتب دبستاني به بيگانه خطاهاي بسيار سطحي نيروهاي چاپخانه، پررنگ و خطاهاي كتابهاي چاپ شده توسط فرانكلين و اشكالات فاحش محتوايي آنها ناديده گرفته مي‌شود. از نكات جالب و خواندني تاريخ معاصر ايران آن است كه آمريكايي‌ها براي ترويج فرهنگ مورد نظر خود و تخريب فرهنگ اين مرز و بوم نه تنها هزينه‌اي متحمل نشدند، بلكه از قِبَل درآمدهاي هنگفت چاپ انحصاري كتب دبستاني، دفاتر فرانكلين را در افغانستان و هند راه‌اندازي و اداره كردند و جالبتر اينكه با گذشت زمان اين تصور به وجود آمده كه واقعيتهاي تاريخي در اين زمينه جعل شدني‌اند. لذا تدوين كنندگان «در جستجوي صبح» در صدد ارائه تصويري متفاوت از عملكرد بنگاه فرانكلين و هشت ناشر ايراني مرتبط با آن برآمده‌اند. البته بايد اذعان داشت بي‌توجهي مراكز تحقيقات تاريخي كشور به ضرورت تدوين و تبيين عملكرد كانونهاي فرهنگي وابسته به آمريكا بعد از كودتاي 28 مرداد، در شكل‌گيري اين تصور بي‌نقش نبوده است. هرچند نيازي به يادآوري اين نكته نيست كه انتشارات ايراني وابسته به فرانكلين انگيزه‌هاي لازم را براي تطهير فرانكلين و مثبت نشان دادن نقش آن در سالهاي بعد از كودتا دارند، به ويژه مديراني از آنها كه با كانونهاي مخفي بيگانه چون روتاري مرتبط بوده‌اند. در مطالعه پيرامون عملكرد فرانكلين در ايران آنچه بيش از همه جلب توجه مي‌كند تسليم محض بودن شاه در برابر اين بنگاه فرهنگي بيگانه است. محمدرضا پهلوي علاوه بر اعطاي امتياز انحصاري چاپ كتب دبستاني به فرانكلين، امتياز چاپ كتب دبيرستاني را نيز به چند مؤسسه ايراني مرتبط با اين مؤسسه آمريكايي واگذار مي‌كند، تا آنجا كه غلامرضا پهلوي نيز با اين انتشارات ايراني نمي‌توانست رقابت كند. در واقع بي‌اراده بودن پهلوي دوم در برابر كودتاگران به قدرت رساننده وي، موجب فربه شدن فرانكلين و عوامل ايراني مرتبط با آن مي‌شود. به عبارت ديگر، حتي هزينه به خدمت بيگانه درآمدن عوامل اجرايي ايراني نيز از محل امتيازات ويژه تأمين مي‌شده است. البته واگذاري امر مهم سياست‌گذاري فرهنگي جامعه به فرانكلين و عوامل اجرايي بومي آن، آن هم به خفت بارترين وجه، اعتراضات بسياري از مطبوعات و صاحبان انديشه و فرهنگ را در آن زمان به دنبال داشته است، اما از آنجا كه پهلوي دوم شخصاً در اين مسئله دخالت مي‌كرد مي‌توان به علت بي‌نتيجه ماندن اعتراضات پي برد. آقاي انوشيروان معالي از جمله كساني است كه طي يادداشتي صرفاً به عملكرد عوامل بومي فرانكلين اعتراض مي‌كند: «جالب اينجا است كه آقاي جعفري (مدير وقت اميركبير و عنصر اصلي عوامل مرتبط با فرانكلين) به منافع بي‌حد و حسابي كه از محل فروش كتابهاي درسي مي‌برد قانع نشده و امتياز فروش كتابهاي درسي را تنها به آن دسته از كتابفروشان و يا نوشت‌افزار فروشاني مي‌دهد كه به ميزان 20 درصد از كل فروش كتابهاي درسي را كه در اختيار گرفته‌اند، از انتشارات اميركبير بفروش برسانند. درست توجه كنيد، يعني مثلاً اگر آقاي جعفري به فلان كتابفروشي به ميزان يك هزار تومان كتاب درسي براي فروش تحويل داد، اين معامله وقتي صورت مي‌گيرد كه آن كتابفروشي بدبخت با توسل به هر ناملايمي 200 تومان از كتابهاي انتشارات اميركبير را به فروش برساند.»(فرمان، نشريه سياسي صبح تهران، شماره 4489، مورخ 2/7/1347) بنابراين دكتر براهني تنها فردي نيست كه صداي اعتراضش در برابر زورگوييهاي انتشاراتي‌هاي مرتبط با فرانكلين بلند مي‌شود. مبسوط‌اليد بودن اين بنگاه آمريكايي و عوامل بومي ايراني آن در مسائل فرهنگي كشور در كتاب «يك چاه و دو چاله» نيز مورد نقد قرار مي‌گيرد: «درست پس از اين ماجراي اخير (28 مرداد 32) بود كه سروكله همايون از نو پيدا شد. با انگي از بوي دلار بر پيشاني مباشر بنگاه فرانكلين.»(يك چاه و دو چاله، جلال آل احمد، انتشارات رواق، چاپ اول، خرداد 43، ص12) و در فرازي ديگر مي‌‌افزايد: «كار او بالا گرفت و مربع همايون- بار قاطر (يارشاطر)- خانلري - خواجه نوري داشت مي‌شد چهارگوش پي بناي مطبوعات رسمي و نيمه رسمي... او پس از مترجم‌ها سراغ ناشرها رفت و دست يك يكشان را در خيالي فرو كرد كه با بوي دلار و بليط بخت آزمايي آب گرفته بودند و بعد سراغ مجله‌ها. سخن را همين جوري خريد و راهنماي كتاب را. و بعد همه‌شان را دست به دهان خودش نگاهداشت و نگاهداشت تا بوق انحصار كتابهاي درسي را دكتر مهران زد، وزير فرهنگ وقت، به كمك فاطمي نامي كه معاون فرهنگ بود؛ اما نان خور رسمي همايون.»(ص17) در همين حال كتاب «در جستجوي صبح» علاوه بر توجيه انحصاراتي كه در حوزه نشر به فرانكلين و من تبع آن اعطاء شده بود و قدرت مالي كلاني را به منظور پيشبرد اهدافشان به وجود آورده بود، تعريف و تمجيدهاي فراواني از خدمات به اصطلاح فرهنگي اين بنگاه آمريكايي مي‌كند: «يكي از اقدامات مهم همايون صنعتي‌زاده (مباشر ايراني فرانكلين) كه كاري سترگ در تاريخ چاپ و نشر و فرهنگ ايران است پايه‌گذاري تأليف و چاپ دايره‌المعارف فارسي است كه در سالهاي 36-1335 دو سه سالي پس از تأسيس مؤسسه فرانكلين و با كوشش و افكار بلند او صورت گرفت.»(ص435) يعني اگر كودتا صورت نمي‌گرفت و آمريكا 50 هزار مستشار نظامي خود را در ايران مستقر نمي‌كرد اصولاً هيچ موقع ايرانيها نمي‌توانستند افتخار داشتن يك دايره‌المعارف فارسي را كسب كنند! در فراز ديگري از كتاب نيز از ديگر خدمات فرهنگي آمريكايي‌ها به ملت ايران سخن به ميان آمده است: «از جمله كارهاي مفيد مؤسسه فرانكلين تأسيس سازمان كتابهاي جيبي بود.»(ص438) البته بايد توجه داشت همه اين تعريف و تمجيدها و واگذاري سازمان كتابهاي جيبي به اميركبير از سوي فرانكلين ظاهراً هيچ كدام مؤيد نظر آقاي دكتر براهني مبني بر وجود ارتباط بين مدير وقت اميركبير با اين مؤسسه آمريكايي نيست! به منظور تأمل در صحت و سقم قضاوت آقاي دكتر براهني كه انتشارات اميركبير را «ناشري عقب مانده از نظر ادبيات و كتاب» مي‌خواند، كافي است عناوين آثار بي‌محتوا و غيراخلاقي‌اي را كه كودتاگران مايل بودند مردم ايران بعد از كودتا با آنها مشغول شوند مرور كنيم: «خاطره يك دوست، آتشپاره، همسايه‌ها، شراب خام، افسونگر، آتش به جان شمع فتد، شعله‌هاي هوس، رفيق سوءظن، اين دختر 15 ساله بايد بميرد، قصه رسوايي، هوس بهاري، لهيب سوزان، تقاطع، گناهكار نيويورك، هوسهاي امپراطور، نقطه‌هاي شراب و دهها اثر ديگر از اين قبيل كه با هدايت بنگاه فرانكلين ترجمه يا تاليف و براي انتشار به مؤسسه اميركبير سپرده مي‌شوند. اين گونه آثار سطحي و بازاري، بنيادهاي فرهنگي و اخلاقي اين مرز و بوم را هدف گرفته بودند. چرخشهاي حساب شده انتشارات اميركبير به سوي آثار متفاوت، خود نشانه‌هاي بارزي در تأييد نظر دكتر براهني مبني بر ارتباط تنگاتنگ اميركبير با فرانكلين است؛ زيرا مدير وقت اميركبير از آنچنان سوادي برخوردار نبوده است كه در مقاطع مختلف بتواند سياست‌گذاري كند. براي نمونه با اوج‌گيري خيزشهاي اجتماعي در ايران براي بازگشت به فرهنگ اسلامي و ديني، از نيمه دوم دهه چهل به يكباره اين انتشارات به ترويج آثار ماترياليستي مي‌پردازد؛ مقوله‌اي كه اصولاً از فهم مدير آن خارج است. در اين مقطع هدف هدايت كنندگان انتشاراتي‌هاي نزديك به دربار، تبليغ چپ‌گرايي از جنبه ضديت با باورهاي مذهبي رو به رشد در جامعه بود. انتشار كتابهايي چون «نظريه شناخت» در سال 1355 كه تبليغاتي‌ترين اثر ماترياليستي و تكذيب كننده كليه باورهاي ماوراء مادي از روح انسان تا خداست، «چگونه انسان غول شد»، «انسان در گذرگاه تكامل» و «نمايشنامه مادر» كه صراحتاً مبتني بر نظريه ماترياليسم و ديالكتيك، به نفي خدا مي‌پردازد و باورهاي غيرمادي را تبليغ مي‌كند، «تاريخ تحولات اجتماعي» كه در آن به نقل از اراني ادعا مي‌شود منصور حلاج عليه قدرت و جايگاه خدا قيام كرد، «زمينه جامعه‌شناسي»، «بنيادهاي مسيحيت» و... از جمله آثاري‌اند كه به ترويج مباني ماركسيسم با هدف مقابله با فرهنگ ملي‌ اين مرز و بوم پرداختند. اين‌ كه مدير وقت اميركبير با تحصيلات در حد ابتدايي خود، به مباحث ماترياليسم ديالكتيك نزديك مي‌شود و هر زمان به مقتضاي شرايط جامعه ‌گرايشهايي را در امر نشر پيگيري مي‌كند مسئله‌اي بسيار قابل تأمل است. بعد از كودتاي 28 مرداد عمدتاً انتشار آثار منحط و ضداخلاقي در دستور كار اين ناشر قرار مي‌گيرد و البته در كنار آن از برخي اقدامات عوام‌فريبانه همچون چاپ قرآن پرغلط به تأسي از دربار غافل نمي‌ماند. جالب آن كه همين مروجان فرهنگ شاهنشاهي و باستان‌گرايانه زماني كه خود را در مقابله با فرهنگ ديني ناتوان مي‌بينند به تروج مباني ماركسيسم مي‌پردازند. با وجود در دست بودن براهين و ادله روشن در مورد مكانيزمي كه در قالب آن انتشارات اميركبير قادر بوده انتشارات كوچك، اما با آثار ارزشمند را يك به يك ببلعد در كتاب «در جستجوي صبح» ادعا مي‌شود كه آقاي عبدالرحيم جعفري از جمله قربانيان سانسور در رژيم پهلوي بوده است: «يكي از گرفتاريهاي بزرگ من سروكله زدن با سانسور بود. من كه ناشر فعالي بودم، هميشه خدا لااقل حدود شصت هفتاد عنوان كتاب داشتم كه براي آنها سرمايه‌گذاري كرده بوديم و زير دست سانسورچيان وزارت فرهنگ و هنر از اين ميز به آن ميز مي‌رفت... خود من به هر جا كه براي بحث و مشورت يا سخنراني درباره مسائل كتاب و كتابخواني دعوت مي‌شدم، از انجمن قلم و باشگاه روتاري گرفته تا باشگاه معلمان و... از فرصت استفاده مي‌كردم و از بيان نابسامانيهايي كه دستگاه سانسور در كار نشر ايجاد مي‌كرد ابايي نداشتم» (صص8-917) در اين فراز در قالب دلسوزي براي نشر كشور كه در چنگال سانسورچيان گرفتار آمده بود سعي شده برخي ارتباطات مخفي رابط ايراني فرانكلين عادي جلوه‌گر شود. ظاهراً آقاي عبدالرحيم جعفري صرفاً براي يافتن درمان اين معضل خانمان‌سوز فرهنگ كشور پايش به كلوپ مخفي روتاري باز شده است وگرنه وي نه تنها قرباني سانسور بوده، بلكه هيچ گونه ارتباطي با جريان‌هاي فرهنگي بيگانه از جمله فرانكلين نيز نداشته است! بنابراين اگر بپذيريم همه قربانيان سانسور در دوران محمدرضا پهلوي از دستفروشي به ناگاه رشد افسانه‌اي مي‌يافتند و به تعبيري كه در كتاب آمده تبديل به رستم انتشارات مي‌شدند (البته رستم تجهيز شده توسط ساواك) وضعيت نشر در آن دوران نمي‌توانسته بد باشد و ظاهراً فقط برخي توده‌اي‌هاي نفوذ كرده به مراكز تعيين كننده رژيم پهلوي موانعي را سر راه نشر به وجود مي‌آوردند: «بحث اداره نگارش در وزارت فرهنگ و هنر بسيار مفصل است، و يكي از گرفتاريهاي عظيم اميركبير مشكل سانسور در اين اداره بود... رئيس اين اداره شخصي بود به نام زندپور كه سوابق توده‌اي داشت و به همين جهت براي حفظ مقامش سعي مي‌كرد تا آنجا كه ممكن است كتابي چاپ نشود كه به تريج قباي دستگاه بربخورد و او زير سئوال برود.»(ص936) اگر خواننده كتاب «در جستجوي صبح» نيز معلوماتي در حد ابتدايي داشته باشد شايد اين گونه روايت كردنها را از گذشته‌هاي نه چندان دور بپذيرد و باور كند كه يك عده توده‌اي از خدا بي‌خبر عهده‌دار سانسور بوده‌اند و براي مقابله با اين توده‌اي‌هاي وابسته به اتحاد شوروي تنها راه، پناه بردن به نماد جهان آزاد يعني آمريكا بوده است! به عبارت ديگر، اگر اين بزرگترين قرباني سانسور در ايران (چه كسي بيش از من از سانسور صدمه ديده بود، ص907) يعني مدير وقت اميركبير به محافل مخفي و آشكار غربي در ايران مي‌پيوندد صرفاً بدين منظور بوده كه آنها را از وضعيت سانسور در ايران آن زمان با خبر سازد! و به كمك آنها بتواند به حال فرهنگ كشور كه اين بلاي خانمان‌سوز به جان آن افتاده بود، فكري بنمايد. قرار دادن باشگاه معلمان در كنار باشگاه روتاري البته با اين هدف بود كه عضويت در تشكلهاي مخفي وابسته به غرب كم‌اهميت جلوه‌گر شود و نيروهاي جوان كه مطالعات چنداني در مورد سوابق فراماسونري و روتاري در ايران ندارند اين‌گونه تصور كنند كه هر كس مي‌توانسته سرش را به زير بيندازد و به گردهم‌آيي‌هاي روتاري‌ها وارد شود. در حالي‌كه هيچ‌گونه شباهتي بين باشگاه روتاري كاملاً مخفي و باشگاه معلمان وجود ندارد. لذا عادي جلوه دادن عضويت افراد ايراني در تشكلهاي مخفي وابسته به بيگانه چون روتاري و فراماسونري يكي از مسائل قابل تأمل اين كتاب به حساب مي‌آيد. بارها در اين اثر از افرادي چون تقي‌زاده تجليل مي‌شود، و البته رسالت كتاب براي تطهير فراماسونري در همين حد متوقف نمي‌ماند. در كتاب «در جستجوي صبح» تلاش شده كليه اطلاعاتي كه در چارچوب درگيري نيروهاي پنهان آمريكا و انگليس آشكار شده به نوعي مخدوش عنوان شود؛ در حالي‌ كه همه محققان تاريخ معاصر بر اين واقعيت واقفند كه رقابت در سهم خواهي بيشتر بين لندن و واشنگتن موجب شد تا اطلاعاتي نه چندان جامع در مورد برخي افراد وابسته به قدرت مسلط رو به افول و قدرت رو به رشد در ايران، آشكار شود. ابراز نارضايتي تدوين كننده كتاب «در جستجوي صبح» از انتشار كتاب «فراموشخانه و فراماسونري در ايران»، مسائلي را كه به مرگ نويسنده اين اثر حساسيت برانگيز در دفتر انتشارات اميركبير منجر شد بيشتر در ابهام فرو مي‌برد: «اين دوره سه مجلد بود، مجلد‌هاي اول و دوم آن شرح تاريخ فراماسونري و تشكيلات فراماسونرها در ايران وجهان و مجلد سوم معرفي رجال ايراني عضو اين سازمان... حالا نويسنده اين اطلاعات را از كجا گردآوري كرده و آيا كسي به او داده بود، اين ديگر رازي بود كه فقط خودش مي‌دانست و يا دستگاه و كساني كه اين اطلاعات را در اختيار او گذاشته بودند... عده‌اي هم با گرايشهاي مختلف، طبعاً راز را در جاي ديگري مي‌جستند و معتقد بودند كه دستهايي در پس پرده است، مي‌خواهند به اين وسيله و از اين راه به مردم بگويند كه چه نشسته‌ايد، كساني كه به نام دين و وطن بر شما فرمان مي‌رانند همينها هستند كه در مجالسشان به كتاب مقدس يهوديان سوگند مي‌خوردند و به نام «يهوه» شراب مي‌نوشتند.»(صص3-982) معلوم نيست چه كساني به نام دين در دوران پهلوي بر مردم فرمان مي‌راندند و در پس پرده از بيگانگان الهام مي‌گرفته‌اند كه تدوين كنندگان كتاب نگران آبروي آنانند. البته خواننده با مشاهده سمپاتي آقاي عبدالرحيم جعفري به اسرائيل در اين كتاب كه تبعاً به بخشي از آن اذعان شده است مي‌فهمد كه تدوين كنندگان كتاب نبايد نگران نيرو‌هاي مسلمان باشند بلكه نگراني آنها از افشاي چهره دولتمردان ضد دين آن ايام بود كه ناشراني چون اميركبير در خدمت آنان قرار داشته‌اند: «در بازگشتم بود كه آقاي سياوش كسرايي ترجمه كتابي را برايم آورد به نام خياط جادو شده، يك اثر ادبي نوشته شالوم عليخم نويسنده يهودي معاصر.. من كتاب خياط جادو شده را چاپ كردم و به پاس محبتهايي كه ايرانيان يهودي در فلسطين اشغالي به من كرده بودند طي يادداشتي كوتاه در صفحه اول، كتاب را به آنها اهدا كردم... آن روزها در فلسطين اشغالي همه‌جا صحبت از صلح بود و دوستي با اعراب... حالا كه به احساسم رجوع مي‌كنم از چاپ اين اثر با توجه به اين مظالم، احساس پشيماني مي‌كنم.»(صص2-691) كتاب «در جستجوي صبح» مي‌خواهد ادعا كند كه خدمات آقاي جعفري به يهودياني كه فلسطين را با قتل‌عام فلسطيني‌ها ‌به اشغال درآوردند صرفاً همين اثر بوده كه از آن نيز ابراز پشيماني شده است، اما واقعيت چنين نيست. آثار ديگري نيز از اين دست با رهنمود كساني كه «به كتاب مقدس يهوديان سوگند مي‌خوردند و به نام «يهوه شراب مي‌نوشيدند» چاپ شده است. انتشار ترجمه كتاب «دومين شانس» نوشته كنستان ويرژيل گئورگيو كه در آن به صراحت به تبليغ پايگاه صهيونيستها در خاورميانه يعني اسرائيل پرداخته شده است نشان از ارادتي دارد كه اذعان به يك خطا در مقابل آن رنگ مي‌بازد: «... اسرائيل يك دولت مذهبي است. در چنين دولتي انسان هنوز ارزش خود را از دست نداده و اسرائيل تنها دولت مذهبي جهان است». معرفي صهيونيستها به عنوان تنها حكومت مذهبي علاوه بر جعل و امنيت تلاشي است به منظور ايجاد سمپاتي نسبت به غاصبان فلسطين، در حالي‌كه همه مي‌دانند صهيونيسم صرفاً يك تفكر نژادپرستانه است كه به هيچ وجه برپاية حقيقي ديانت يهود بنا نشده است. از آنجا كه در ديگر آثار منتشره توسط اميركبير نيز صراحتاً از اهداف صهيونيستها در ايجاد پايگاهي در دل خاورميانه دفاع شده است، مي‌توان آنچه را كه در مورد وابستگان به محافل مخفي بيگانه در كتاب «در جستجوي صبح» مطرح شده است، به نوعي دربارة نخستين مدير اميركبير نيز صادق دانست. در همين راستا حساسيت فوق‌العاده جانبدارانه اين اثر در مورد فراماسونها برخي احتمالات را تقويت مي‌كند: «... پس از يكي دو هفته صبح روزي در دفتر اميركبير نشسته بودم كه ديدم سروكله‌اش پيدا شد. پس از حال و احوال و تعارفات معمول و صحبت از وضع و فروش كتاب گفت كه جلد سوم فراماسونري را همدستان... و بني‌صدر در پاريس چاپ كرده‌اند و من وكيل گرفته‌ام و آنها را محكوم كرده‌ام... گفتم آقاي رائين، شما كه ناراحتي قلبي داريد درست نبود كه براي تعقيب اين جريان به تهران بياييد... در آن ماهها مردم تشنه كتابهاي افشاگرانه بودند، و كتاب فراماسونري كه فراماسونها را به مردم مي‌شناساند حسابي جا افتاده بود و خواستار فراوان داشت... پس از يك ماه چاپ اول كتاب تمام شد.» (صص3-992) جاب اينكه در همين كتاب تدوين كنندگان نتوانسته‌اند موضع حمايت‌گونه خود از ماسونها را مخفي دارند؛ لذا ناراحتي مدير وقت اميركبير از اينكه ملت ايران با مطالعه كتاب «فراموشخانه و فراماسونري در ايران» از ماهيت برخي از عناصر وابسته به محافل مخفي بيگانه مطلع مي‌شوند به وضوح ابراز مي‌شود: «به داديار گفتم خودم را گناهكار مي‌دانم! داديار پرسيد چرا؟ گفتم از بابت چاپ همين كتاب لعنتي فراماسونري. گفت خوب، اين كه گناهي نيست... چه گناهي، كتابي است چاپ شده... گفتم چرا، اين كتاب حاوي اسامي عده زيادي است، كه وقتي منتشر شده طبعاً خودشان و خانواده‌شان در اين جو و انفساي انقلاب معذب شده‌اند و من وجدانم ناراحت است.» (صص7-1016) البته وجدان اين افراد زماني كه براي نمونه فراماسونها در مجلس شوراي ملي و سنا به جدا شدن بحرين از ايران رأي دادند هرگز جريحه‌دار نشد و اين گونه خيانتها و صدها خيانت ديگر اين جماعت به اين مرز و بوم متأثرشان نكرد. شايد آنچه بيش از همه در اين ارتباط حائز اهميت مي‌نمايد، اطلاع دست اندركاران انتشارات اميركبير از قصد آقاي اسماعيل رائين به انتشار جلد چهارم «فراموشخانه و فراماسونري» در ايران است. موضع‌گيري منفي نسبت به اين اثر افشاگرانه، طبعاً مرگ نويسنده‌اش را در مؤسسه اميركبير بيشتر مبهم مي‌سازد. آقاي اسماعيل رائين در جلد سوم كتاب در چندين فراز وعده انتشار مجلد چهارم را به خوانندگان مشتاق كسب اطلاعات بيشتر در مورد اين سازمان مخفي مي‌دهد، اما به دلايل نامعلوم چنين وعده‌اي در سالهاي پاياني حكومت پهلوي حتي در خارج كشور تحقق نمي‌يابد. قطعاً پيروزي انقلاب اسلامي شرايط و فرصت مناسبي در اختيار اين نويسنده قرار داده بود تا تحقيقات خود را در اين زمينه تكميل كند و وعده خود را عملي سازد، اما مرگ مشكوك آقاي اسماعيل رائين در محل دفتر كسي كه اين‌گونه براي عناصر ماسون دل مي‌سوزاند، علاقه‌مندان و پژوهشگران تاريخ معاصر را از دستيابي به برخي حقايق در مورد هسته‌هاي مخفي فراماسونري در ايران محروم ساخت. ابهامات ناشي از مرگ اين نويسنده حتي بعد از گذشت سالها همچنان ذهن پژوهشگران را مي‌آزارد. به همين دليل در كتاب «در جستجوي صبح» تلاش شده علت مرگ مرحوم رائين برخورد كارگران اميركبير با وي عنوان شود. اين ادعا با توجه به احترام ويژه‌اي كه جامعه در آن ايام براي آقاي رائين قائل بود به هيچ وجه قابل پذيرش نيست. اين نكته‌اي است كه تدوين كنندگان كتاب نيز نمي‌توانند آن را ناديده بگيرند؛ لذا معترفند مؤلف «فراموشخانه و فراماسونري در ايران» به شدت مورد احترام قاطبه مردم بود و استقبال گسترده از اين اثر در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي حكايت از اين واقعيت غيرقابل كتمان داشت. با اين وجود مروري بر روايت نقل شده در كتاب «در جستجوي صبح» تا حدودي گوياست و بيانگر اين موضوع كه چه كسي يا كساني بيشتر مورد سوءظن قرار مي‌گيرند: «كمره‌اي تا مرا ديد از جا جهيد... نفهميدم وحشت كرد يا به اين نيت كه با من دست بدهد، معطل نكردم، كشيده محكمي به صورتش زدم، و يك لگد هم به كمرش، پس گردنش را گرفتم و كشان كشان از اتاق بيرون انداختم. در همين موقع ارمغان به سويم آمد... ديگر اختيار اعصابم را نداشتم؛ كمره‌اي را رها كردم و يك مشت قايم كوبيدم به صورت ارمغان يك لگد هم به پشتش و هر دو را از اتاق بيرون انداختم... در همين حيص و بيض بود كه از پشت در اتاق من كه بسته بود، صداي همهمه و داد و قال بلند شد فكر كردم باز كارگرها هستند كه با هم دعواشان شده، ... از جا برخاستم كه ببينم پشت در اتاق چه خبر است. در شمالي اتاق را كه باز كردم ديدم پنج شش نفر از كارگران عليه رائين شعار مي‌دهند... در اين گيرودار بود كه يكي از كارمندان حسابداري آشفته‌وار و با رنگ و روي پريده وارد اتاق شد كه، آقاي جعفري حال آقاي رائين به هم خورده!» (صص9-1035) عملكرد رستم انتشارات دوران پهلوي دوم! در اين ماجرا- كه ظاهراً بخش قابل روايت آن در كتاب آمده است- تا حدودي مي‌تواند عملكرد عواملي را كه پشت صحنه فعاليتهاي فرهنگي! آقاي جعفري را تكميل مي‌كرده‌اند روشن سازد. اما آنچه مسلم است با مرگ رائين افرادي كه با بيگانگان سروسري داشتند و براي شكايت از وضعيت سانسور به محافل روتاري آمد و شد مي‌كردند و شايد هم به دليل خدمتشان به صنعت نشر كشور افتخار عضويت در اين سازمان مخفي را يافته بودند، آسوده خاطر شدند و به اين ترتيب وعده آقاي اسماعيل رائين كه به كرات در جلد سوم آمده تحقق نيافت: «ولي به طوري كه در جلد چهارم همين كتاب خواهد آمد عده‌اي از فراماسونهاي كنوني ايران مورد تنفر عامه مردم هستند. بلكه در محاكم دادگستري ايران سوابقي داشته و در بسياري از سوءاستفاده‌ها و سوء جريانات سهيم و شريك بوده‌اند.» (فراموشخانه و فراماسونري در ايران، اسماعيل رائين، جلد سوم، ص158) همچنين: «تا آنجا كه مقدور بوده و توانسته‌ايم مشخصات 72 نفر از كساني را كه داراي سوابق ننگين، سياسي و اجتماعي هستند، تهيه كرده‌ايم كه در جلد چهارم كتاب آنها را معرفي خواهيم كرد.» (همان، ص236) و در فرازي ديگر آمده: «اسامي ساير اعضاي اين دو لژ و منشعبين و همچنين شرح اقدامات و فعاليتهاي آنان در جلد چهارم اين كتاب به تفصيل خواهد آمد.» (همان، ص528) مدير وقت اميركبير البته از آنجا كه مدعي است خود بزرگترين قرباني سانسور در دوران پهلوي دوم بوده است نمي‌تواند در محروم ساختن ملت ايران از اين كتاب نقش داشته باشد. منتها تنها چيزي كه مسئله را براي خواننده غامض مي‌سازد اينكه در كتاب «در جستجوي صبح» گفته مي‌شود: «حتي محل زندان اوين را هم نمي‌دانستم. در رژيم گذشته، مي‌شنيدم كه چنين زنداني هست و بازداشتگاه زندانيان سياسي است. شايعات زيادي هم در پيرامونش بود، درباره سياهچالهايش، سردابه‌هاي مخفي‌اش، مردمي كه در آنجا زنده به گور شده‌اند، كيلوها ناخن كه از دست و پاهاي متهمين و زندانيان مي‌كنده‌اند و خلاصه خيلي از اين مسائل راست و دروغ...» (ص1031) البته اينگونه زيان ديدگان! متورم شده از سانسور! – كه دستكم بنا بر آنچه از سوي خودشان مكتوب شده روتارين بوده‌اند- قطعاً نمي‌بايست اطلاعي از زندان اوين داشته باشند و امروز نيز بايد كشيده شدن ناخن در بازداشتگاه‌هاي ساواك را به سخره گيرند زيرا هرگز رنج حتي كشيده شدن يك ناخن را نمي‌توانند تصور كنند. براي نمونه زماني كه آقاي مرتضي عظيمي مدير انتشارات آذر به دليل چاپ آثار ارزشمند و آگاهي‌بخش دستگير و پس از شكنجه با دستگاه آپولو- كه بر روي سر قرار مي‌گرفت- تعادل رواني‌اش را از دست داد آنها با تمام توان در خدمت تطهير پهلوي دوم و حذف كامل انتشاراتيهاي غيرمتعهد به ساواك بودند. همچنين به دلائلي كه در ادامه بحث به آن اشاره خواهد شد در كتاب در جستجوي صبح هرگز از آقاي علي خليلي مدير انتشارات ملي، آقاي مولانا مدير انتشارات دارالفكر، آقاي حسن تهراني مدير انتشارات ارشاد تهران، آقاي آذري‌قمي مدير انتشارات دارالعلم، آقاي مصطفي زماني مدير انتشارات پيام اسلام و ... كه دستگير و بدترين شكنجه‌ها در مورد آنها اعمال شد، ذكري به ميان نمي‌آيد. و باز به همين دليل از انتشارات بعثت، فراهاني، محمدي، شركت سهامي انتشار و... كه همواره مورد هجوم ساواك واقع مي‌شدند و آثار قابل توجهي از آنان توقيف و ممنوع‌الانتشار اعلام شده بودند، نام برده نمي‌شود. براي نمونه شركت سهامي انتشار كه با سهامداري 500 شخصيت حقيقي و حقوقي آغاز به كار كرده و داراي 200 عنوان كتاب ديني، علمي، تاريخي، سياسي و اجتماعي بود در نهايت بعد از فشارهاي فراوان در سال 1350 توسط ساواك تعطيل شد. كتاب در جستجوي صبح در يك تحريف آشكار بدون كمترين اشاره به مصائبي كه بر اهل فرهنگ در دوران پهلوي دوم وارد مي‌آمد، ضمن معرفي عبدالرحيم جعفري به عنوان كسي كه در آن ايام بيشترين لطمه را از سانسور خورده است در واقع به صورت غيرمستقيم وضعيت فلاكت‌بار نشر در آن ايام را تطهير مي‌كند زيرا همانگونه كه اشاره شد اگر پذيرفته شود كه چنين فردي توانسته از دستفروشي به غول بزرگي تبديل شود، علي‌القاعده ديگراني كه كمتر در معرض سانسور بوده‌اند بايد شرايط بهتري داشته باشند. با اين مقدمه چيني تدوين كنندگان كتاب سعي دارند مورد پيگرد قرار گرفتن مدير اسبق اميركبير بعد از مرگ مشكوك رائين در دفترش را دليل بدتر شدن وضع نشر در بعد از انقلاب عنوان كنند زيرا براساس اين ادعا كسي كه در قبل از انقلاب بيشترين زيان را از سانسور ديده و هرگز پايش به زندان اوين باز نشده بود، بعد از اقنلاب به زندان مي‌افتد: «فعل و انفعالات وارثان و طفيلي‌هاي انقلابات اجتماعي را در محاسبه منظور نمي‌كردم. باور نداشتم به اينكه اين انقلاب هم طرفداران خود را بخورد. مضاف بر اين، دوستان جبهه ملي هم ورد زبانشان آينده تابناكي بود كه در انتظار مردم بود، گلستاني از آينده ترسيم مي‌كردند كه در آن از سانسور خبري نبود، از خمير كردن كتاب نامي و نشاني نبود، از تحقير مردم اثري نبود... و چه كسي بيش از من از سانسور صدمه ديده بود؟» (ص907) همچنين در فراز ديگري از زبان اين زيانديده سعي مي‌كند ذهنيتهاي مردم را از انقلاب اسلامي صرفاً توهم بداند: «از مدتها پيش در تهران شايع بود آيت‌الله خميني كه از سال 1342 در خارج كشور در تركيه و عراق در تبعيد به سر مي‌بردند يك آزاديخواه و مرجع تقليد هستند، خصايص ايشان به پيامبران و امامان بزرگوار اسلام تشبيه مي‌شد و اعضاي جبهه ملي و ياران مصدق كه سالها با حكومت شاه مبارزه مي‌كردند و در حبس و تبعيد و مغضوب بودند از طرفداران جدي ايشان به شمار مي‌رفتند... با اوصافي كه از آيت‌الله خميني شنيده بودم و دارودسته جبهه ملي و آقاي بازرگان و دوستان او كه همگي متصف به خوشنامي و روشنفكري و اهل ادب و دوستي و صداقت و سلامت نفس بودند خيالم راحت بود و بسيار خوشحال كه در آينده پس از لغو سانسور و رفع گرفتاريهاي آن، رونق كتاب بيشتر و بيشتر خواهد شد...» (ص954) البته زماني كه آقاي عبدالرحيم جعفري كه فعاليتهايش تكميل كننده فشارهاي ساواك بر اهل فرهنگ بود طرفدار انقلاب و قرباني اصلي سانسور در آن ايام معرفي شود، از وي مي‌توان به عنوان معيارسنج شرايط نشر در قبل و بعد از انقلاب و حكم راندن عليه نهضت اسلامي بهره گرفت. هرچند آقاي جعفري و تنظيم كنندگان كتاب متوجه اين مسئله نبوده‌اند كه خود در واقع زمينه‌اي مناسب براي مقايسه بين سيستمي كه در خدمت آن بوده‌اند و انقلابي كه قصد مخدوش ساختن آن را دارند، فراهم كرده‌اند. براي نمونه در دوران پهلوي اول، شاعر برجسته‌اي چون ميرزاده عشقي به دليل سرودن شعري در نفي ادعاي رضاخان كه خود را پدر ملت ايران مطرح مي‌ساخت با شليك گلوله‌اي به دهانش به قتل رسيد. در دوران پهلوي دوم احمد آرامش عليرغم همه وابستگي‌اش به پهلويها به دليل انتقادي جزيي و طرفداري از جمهوريت مغزش در پارك متلاشي شد اما در اين كتاب علاوه بر طرح انتقادات فراوان از امام و انقلاب، از زبان فردي كه تحصيلاتي در حد ابتدايي دارد، دشنام نيز مطرح مي‌شود: «دوستي من با سهيلي تا آخرين لحظه حيات او ادامه داشت، او حتي در ايامي كه من در زندان بودم رشته اين پيوند را نگسست. زماني كه در زندان بودم در جو خشونت‌باري كه حاكم بود، همكاران و مترجمان و مؤلفان و ديگران احتياط مي‌كردند كه با من مكاتبه كنند، از معدود كساني كه با من مكاتبه مي‌كردند، يكي مهدي سهيلي بود و ديگري دوستم عبدالله‌خان عقيلي كه نوشته بود: در كف گرگ نر خونخواره‌اي، غيرتسليم و رضا كو چاره‌اي.» (ص364) اكنون فرصت مورد اشاره براي دست‌يابي به حقيقت به صورت تطبيقي به خوبي فراهم آمده است. اولاً جو ترسيم شده براي اوائل انقلاب تا چه حد قرين به صحت است كه يك روتارين براي روتارين ديگري بدون هرگونه واهمه‌اي نامه‌هايي با چنين محتوايي آنهم به زندان- كه علي‌القاعده همه محموله‌هاي آن كنترل مي‌شود- مي‌نويسد. در ثاني آيا براي اثبات پيشرفت فوق‌العاده جامعه ايران در زمينه آزادي همين يك موضوع كفايت نمي‌كند كه فردي با سوابقي بسيار قابل تامل به خود اجازه مي‌دهد هر نوع توهيني را بدون نگراني از واكنش نهادهاي دولتي مكتوب كرده و با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي نشر دهد. ثالثاً انقلابي كه در اين كتاب به تندروي و دوري از آرمانهايش محكوم مي‌شود چنين فردي را عليرغم همراهي آشكار با نهادهاي فرهنگي رسمي آمريكايي و عضويت در سازمانهاهاي مخفي غربي تا قبل از مرگ مشكوك آقاي اسماعيل رائين در دفتر اميركبير هرگز دستگير نمي‌كند. رابعاً عليرغم درخواست همه مطبوعات و بطور كلي افكار عمومي در آن زمان مبني بر برخورد قاطعانه با فردي مظنون به دخالت در جنايتي كه مردم ايران را از اطلاعات ارزشمندي در مورد عناصر وابسته به بيگانه محروم ساخت، وي صرفاً مدت كوتاهي در زندان باقي مي‌ماند و تنها عدم صلاحيتش براي اداره اين انتشارات كه با پول ملت ايران رشد بادكنكي يافته بود از سوي دادگاه اعلام مي‌شود. براي روشن شدن ميزان عادلانه بودن حكم دادگاه مبني بر خلع يد آقاي عبدالرحيم جعفري از انتشارات اميركبير مناسب است برخي مطالب طرح شده ازسوي وكيل آقاي رائين يعني آقاي كمره‌اي و پاسخ مدير اسبق اميركبير را مرور كنيم: «عصر شد روزنامه‌هاي اطلاعات و كيهان را آوردند... ديدم كيهان ماجراي مرگ رائين را با طول و تفصيل و غرض ورزي بسيار نوشته. دو روز بعد در حالي كه يزدي و همكارانش همچنان به بررسي دفاتر و حسابها مشغول بودند باز شرحي به قلم كمره‌اي در روزنامه كيهان درج شده اين وكيل بسيار بسيار بسيار با شرف نوشته بود كه مدير اميركبير يك كشيده محكم به صورت رائين زد كه بلافاصله نقش بر زمين شد و مرد.» (ص1053) اما در جوابيه‌ آقاي عبدالرحيم جعفري ابتدا ضرب و شتم وكيل مرحوم اسماعيل رائين به شدت تكذيب و سپس اين ادعا مطرح شد كه آقاي كمره‌اي به نقل از يك فرد ناشناس موضوع سيلي زدن به رائين را طرح كرده است: «در اينكه نوشته‌اند مورد فحاشي و ضرب قرار گرفته‌اند، به راستي آيا باور كردني است كه وكيلي مورد ضرب و جرح قرار گيرد و شكايتها و كلانتري كشي‌ها در پي آن نيايد؟... آقاي كمره‌اي گفته‌اند كه بنا به تلفن يك ناشناس جعفري كارش با رائين به مشاجره مي‌كشد و يك سيلي به صورت او مي‌زند و رائين نقش بر زمين شده و همانجا فوت مي‌كند و ... آقاي كمره‌اي، شايسته نيست كه يك وكيل درجه يك دادگستري كه شرافت خود را براي احقاق حق گروگان گذاشته است و سوگند ياد كرده است كه دروغ نگويد». (اعلاميه انتشارات اميركبير درباره اظهارات وكيل رائين با امضاء عبدالرحيم جعفري، روزنامه كيهان، مورخ 13/10/1358) همانگونه كه به وضوح طرح شده در اين جوابيه- كه در آن زمان به چاپ رسيده است- مدير اسبق اميركبير، هم سيلي زدن به اسماعيل رائين را تكذيب مي‌كند و هم ضرب و جرح وكيل وي را، اما بعد از 24 سال ظاهراً تدوين كنندگان كتاب در جستجوي صبح جوابيه چاپ شده در روزنامه كيهان را مطالعه نكرده و با شجاعت از ضرب و شتم كمره‌اي به تفصيل و با ذكر جزئيات سخن گفته‌اند (ص1035) و حتي درصدد توجيه آن برآمده‌آند: «شايد رفتار محمدرضا (فرزند) با كمره‌اي از نظر روابط اجتماعي و اصول مديريت صحيح و اقدام تند من در اين مورد يك اشتباه بود كه بايد به آن اقرار كنم ولي حوادث و طرز رفتار و تبليغات زشت و دروغي كه كمره‌اي و رائين عليه من مي‌كردند روح مرا آزار مي‌داد.» (ص1036) زماني كه براي خواننده كتاب خلاف‌واقع ‌گويي مدير اسبق اميركبير دستكم در مورد ضرب و شتم كمره‌اي كاملاً روشن مي‌شود درمي‌يابد كه افراد نجيب در اين ماجرا مرحوم رائين و آقاي كمره‌اي بوده‌اند زيرا اين وكيل برجسته در پي اعتراف امروز كتاب و به دنبال مورد ضرب و شتم قرار گرفتن درحضور سه افسر شهرباني اقدام به طرح هيچگونه شكايتي نمي‌كند: «معطل نكردم كه سئوال و جوابي در بين بيايد، تا رسيدم رفتم جلوي كمره‌اي، خودم نمي‌دانم چه قيافه‌اي داشتم. كمره‌اي تا مرا ديد از جا جهيد... نفهميدم وحشت كرد يا به اين نيت كه با من دست بدهد. معطل نكردم، كشيده محكمي به صورتش زدم، و يك لگد هم به كمرش، پس گردنش را گرفتم و كشاكشان از اتاق بيرونش انداختم.» (1035) اما خلاف‌واقع گويان كه همواره دچار فراموشي مي‌شوند فراموش كرده‌اند كه در جوابيه مكتوب اعلام داشته‌اند: «آيا باور كردني است كه وكيلي مورد ضرب و جرح قرار گيرد و شكايتها و كلانتري‌كشي‌ها در پي آن نباشد؟» (روزنامه كيهان 13/10/58) اين دروغ‌گويي آشكار، ساير ادعاهاي مدير اسبق اميركبير را نيز به زير سئوال مي‌برد و دستكم اين احتمال را افزايش مي‌دهد كه وي عامل قتل نويسنده‌اي بوده كه به ملت ايران خدمت نموده است. بنابراين آيا حق نبود كه چنين خلاف‌واقع ‌گويي به خاطر رأفتي كه در موردش صورت گرفته از امام شاكر باشد و با دخل و تصرف در آن عبارت كذايي (جابجايي گرگ و شير) خبث طينت خود را مشخص نسازد؟ اما در مورد اموال اميركبير كه در جاي جاي كتاب بهانه‌اي براي هر نوع فحاشي به كساني كه بعد از حكم دادگاه به عنوان مديريت اين انتشارات منصوب مي‌شدند (به جز مدير فعلي كه الطاف ويژ‌ه‌اي به عبدالرحيم جعفري داشته و معاونش در مراسمي مدالي را به وي اعطا كرده است) مناسب است اعتراف همان زمان مدير اسبق اميركبير را در پاسخ به آقاي كمره‌اي مرور كنيم: «فرموده‌اند ثروت افسانه‌اي مدير مؤسسه اميركبير يك ميليارد و پانصد ميليون تومان است. من كه صاحب اين ثروت هستم كه ايشان بخشيده‌اند! نمي‌دانم اين رقم را با چند صفر بنويسم. اما تمام اين دارائي را در مقابل قرضهايم به شما واگذاشتم...» (اعلاميه انتشارات اميركبير درباره اظهارات وكيل رائين، روزنامه كيهان، مورخ 13/10/58) چنين اظهاري از دو حالت خارج نيست؛ يا آقاي عبدالرحيم جعفري در اين زمينه نيز خلاف‌واقع گفته است تا كمكهاي مراكزي كه در خدمت آنان بوده مشخص نشود يا به شيوه بسياري از وابستگان به دربار كه در ازاي اموال غيرمنقول حرفه‌شان وامهايي كلان و با استفاده از روابط دريافت مي‌داشتند و در جاهاي ديگري بكار مي‌گرفتند عمل شده و اميركبير در زمان تغيير و تحول بيش از دارايي‌اش مقروض بوده است. در هر صورت جايي براي سخن به گزافه گفتن نخواهد بود. البته با تحقيق در پرونده‌هاي مالي سال 58 اميركبير مي‌توان به حقايق دست يافت اما با توجه به ناممكن بودن پرداختن به اين امر در اين مختصر، به نظر مي‌رسد مقروض بودن اميركبير صحت داشته باشد زيرا كاخهايي كه جعفري براي خود در تهران و شمال مي‌ساخت و در كنار اموالي كه به نام فرزندانش منتقل مي‌كرد مي‌تواند اميركبير را به مؤسسه‌اي مقروض مبدل ساخته باشد. بنابراين واقعاً جاي سؤال است كه با توجه به مقروض بودن بيش از اصل سرمايه در انتشارات اميركبير، چه چيزي مورد غصب! قرار گرفته است؟ بعلاوه اين كه هر كس از سوابق آقاي جعفري مطلع باشد صلاحيت وي را براي اداره يك مؤسسه فرهنگي مورد ترديد قرار خواهد داد. در آخرين فراز از اين مقال لازم است مجدداً بر اين نكته تاكيد شود كه مطالعه اين كتاب بر هر محققي روشن مي‌سازد كه اراده‌اي فراتر از خواست فردي سودجو و فاقد هويت فرهنگي- كه طي سالها در خدمت اجراي برنامه‌هاي فرانكلين بودن حتي يك مكتوب چند سطري از وي به ثبت نرسيده است- در پس نگارش كتاب در جستجوي صبح وجود دارد. براساس قرائن بي‌شمار، جريانهاي فرهنگي مخفي وابسته به بيگانه طي سالهاي اخير مجدداً بازسازي شده و فعاليت خود را از سر گرفته‌اند. صرف هزينه براي تجديد حيات اين محافل مخفي عمدتاً با هدف تطهير عملكرد آمريكا در دوران استبداد پهلوي است. بايد اذعان داشت اين كتاب ابتدا به صورتي بسيار حرفه‌اي با طرح برخي انتقادات كم‌رنگ از پهلويها درصدد جلب اطمينان خوانندگان معمولي خود برمي‌آيد تا جايي كه آقاي عبدالرحيم جعفري چهره‌اي مخالف آن دوران به خود مي‌گيرد و بدين ترتيب زمينه‌اي فراهم مي‌آيد كه تطهير فرانكلين و چهره‌هاي فراماسون و روتاري از زبان او قابل پذيرش باشد. همچنين حملات او به دوران بعد از انقلاب نيز به عنوان عنصري طرفدار انقلاب مورد پذيرش واقع شود. جالب اينكه آقاي جعفري براي رهايي از حملات كارگران خود كه در اين كتاب به آن اذعان شده است به مانند برخي سلطنت‌طلبان ديگر چون خلبان ويژه محمدرضا پهلوي (سرهنگ معزي) در فاصله‌اي كوتاه به پيروزي انقلاب به گروهك مسعود رجوي نزديك مي‌شود تا به اين ترتيب همه كارگران اميركبير را ساكت كند و از سوي ديگر با علم به همراه نبودن آنان با امام به تقويت اين گروه كه بعدها به فعاليتهاي تروريستي عليه نهضت نوپاي اسلامي پرداخت، مبادرت ورزد. چاپ نشريات گروهك منافقين توسط جعفري يكي دو ماه قبل از انقلاب و تا اواخر سال 58 مؤيد اين ادعاست. در همين راستا بزرگنمايي نقش مجاهدين خلق، چريكهاي فدايي خلق، جبهه ملي و... در پيروزي انقلاب از جمله محورهاي انحرافي ديگري است كه در اين كتاب دنبال شده است و بر همين اساس اينگونه القاء مي‌كند كه گويا اعتماد مردم به امام به دليل دفاع اين گروهها از ايشان بوده است در حالي كه به گواه تاريخ در دوران اوج‌گيري نهضت اسلامي عملاً مشي مسلحانه و مشي‌هاي مبارزات سياسي با نگاه به دمكرات‌ها در آمريكا به شكست انجاميده بود و هيچگونه فعاليتي از سوي آنان صورت نمي‌گرفت. همچنين نويسنده اين كتاب در كنار وارونه جلوه‌گر ساختن هويت برخي افراد وابسته، ناگزير از ارائه اطلاعاتي به خوانندگان خود شده است. بويژه در ارتباط با افرادي چون شجاع‌الدين شفا كه برخي تضادها موجب نقل برخي واقعيتها شده است اما در نهايت حتي از آثار غيرمحققانه خصمانه و ضدديني او دفاع مي‌شود كه دور از انتظار نيست. همچنين بايد اين نكته را خاطرنشان ساخت كه نويسنده اطلاعات غلط و مخدوش زيادي را نيز در لابلاي مطالب خود آورده است. به عنوان نمونه وي با اشاره به ترس و تسليم فرماندهان ارتش رضاخان پس از ورود قواي متفقين به كشور، تلاش دارد تا تصويري متفاوت از رضاخان را ارائه داده و وي را فردي مقاوم و شجاع معرفي نمايد. بنابراين صحنه‌اي را طراحي مي‌كند كه در آن رضاخان به تنبيه اين فرماندهان مي‌پردازد(ص199) حال آن كه اين مسئله بر كسي پوشيده نيست كه رضاخان خود از جمله نخستين كساني بود كه به دنبال اطلاع از ورود ارتش روسيه، به سمت اصفهان پا به فرار گذاشت. مهندس جعفر شريف‌امامي در خاطرات خود اين مسئله را به روشني بيان داشته است و پژوهشگران براي اطلاع از ماوقع مي‌توانند به خاطرات وي و بسياري ديگر كه حاكي از ميزان شجاعت و وطن‌دوستي! رضاخان در مقابله با متجاوزان به خاك ميهن است، مراجعه نمايند.(خاطرات مهندس جعفر شريف‌امامي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات سخن، 1380،صص53-52) از ديگر نكات قابل تامل در اين كتاب بعضاً گزافه گوئيهاي دور از ذهن تدوين كنندگان در مورد مدير اسبق اميركبير است، مقايسه فردي با تحصيلات ابتدايي كه سالها به عنوان كارگزار در خدمت بنگاه آمريكايي فرانكلين و سازمانهاي مخفي چون روتاري قرار داشته با شاعر بزرگ ايران يعني فردوسي كه سالها در خدمت احياي زبان پارسي بوده توهين نابخشودني به اين شخصيت بلند آوازه است: «گذر سيمرغ به دادگاه انقلاب هم افتاد. خودش نرفت، او را بردند، با شاهنامه و بر ميز رئيس دادگاه گذاشتند، به عنوان سند مجرميت من. داستان من حكايت سرايندة بزرگ طوس را به ذهن تداعي مي‌كند، تاسيس اميركبير در آبان ماه 1328، ورود به زندان اوين 18 بهمن ماه 1358- سي سال.» (ص641) ضمن اينكه چنين ادعايي در مورد محاكمه وي به دليل چاپ شاهنامه شايد براي كساني كه شناختي از ايشان نداشته باشند قابل پذيرش باشد، يادآوري اين مطلب نيز كه آقاي رمضاني مدير انتشارات كلاله خاور مدتها قبل از اميركبير شاهنامه را چاپ كرده بود ابعاد برخي خلاف گوئيها را روشن مي‌سازد. به طور قطع مطالعه اين اثر از سوي محققين و تاريخ‌پژوهان، توجه آنان را به ضرورت تبيين نقش سازمانهاي فرهنگي آمريكايي در وابسته ساختن كشورمان در دوران پهلوي دوم معطوف خواهد داشت؛ توجه و حساسيتي كه شايد بدون تامل در تحريفات به عمل آمده در اين كتاب برانگيخته نمي‌شد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 29

رجال شناسي منوچهر آزمون به روايت اسناد ساواك

رجال شناسي منوچهر آزمون به روايت اسناد ساواك دكتر منوچهر آزمون در سال 1309 در تهران متولد شد. تحصيلات ابتدائي و متوسطه را در تهران به پايان رسانيد. در سال 1329 براي ادامه تحصيل به آلمان رفت و در رشتة حقوق سياسي و علوم اجتماعي موفق به اخذ درجه دكترا شد. وي در آلمان به حزب تودة ايران پيوست‌، به عنوان نماينده دانشجويان حزبي فعاليت مي‌كرد. در سال 1336 جذب ساواك ‌شد. دستورات و طرحهاي خاصي را اجرا و ضربات كاري بر تشكيلات وارد ‌كرد. پس از بازگشت به ايران در ساواك بطور رسمي مشغول به كار شد. در سال 1435 مشاور مديرعامل راديو و تلويزيون و در سال 1346 رسماً به سمت معاون سياسي سازمان راديو و تلويزيون ملي ايران منصوب شد. از فروردين سال 1347 عهده‌دار رياست كل خبرگزاري پارس و سپس معاونت وزير اطلاعات شد. در همين زمان به معاونت وزارت كشور رسيد. سپس سرپرستي سازمان اوقاف و با موافقت دولت استاندار فارس شد. به مجلس شوراي ملي راه يافت و سرانجام به وزارت كار و امور اجتماعي منصوب شد. آزمون از مسوولان اوليه و مدافعان حزب رستاخيز در سال 1355 به شمار مي‌رفت‌. با اوجگيري انقلاب اسلامي رژيم در صدد فدا كردن چهره‌هاي بدنام و منفور افتاد. چند تن ازجمله دكتر آزمون دستگير و به زندان محكوم شدند. پس از پيروزي انقلاب اسلامي در دادگاه انقلاب محاكمه و مفسدفي‌الارض شناخته شد و در 20/1/1358 حكم صادر شد در مورد وي به اجرا درآمد. دكتر آزمون به روايت اسناد ساواك در يكي از اسناد ساواك چنين مي‌خوانيم: دكتر منوچهر آزمون فرزند ابوالقاسم‌، متولد 1309، فارغ التحصيل در رشتة علوم اقتصاد سياسي و علوم اجتماعي از دانشگاه «كلن‌» آلمان‌، مدتي در آلمان شرقي تحصيل كرد. سپس به آلمان غربي رفت‌. پس از آن به حزب تودة ايران متمايل شد و به عنوان سخنگوي دانشجويان كمونيست ايراني دانشگاه كلن فعاليت مي‌كرد. مدتي به عنوان سازمان دانشجويان ملي ايراني در همكاري با ساواك كار مي‌كرد. سپس به ايران بازگشت‌.. همسرش آلماني بود. با داشتن دختري به نام مريم (متولد 1337) كه پس از بازگشت به وطن‌، همسرش دوام نيافت و به زادگاهش بازگشت‌. آزمون با «شهناز مستوفي‌» ازدواج و با دو فرزند خود به نام‌هاي آزاده و نوشينه در شمال شهر تهران زندگي مي‌كرد. وي كه داراي دكتراي علوم اقتصاد از آلمان بود، جزو كارمندان ساواك در آلمان بود كه افرادي چون‌: محمد لواساني‌، فريبرز درافشار، ايوب غمامي‌، منصور قدر، علي شائق‌، رفيع بهزادپور، عبدالعظيم وليان‌، منوچهر پاكروان و... به فعاليت مشغول بودند. نحوه ارتباط با ساواك در مورد نحوة ارتباط وي با ساواك سند مشخصي در دست نيست‌، فقط يك نامه از آزمون به شاه با عنوان «نامه‌اي به شاه» وجود دارد كه از كلن در تاريخ 13 اكتبر 1957 نوشته است. متن نامه چنين است: تقديم به خاك پاي بندگان اعلي حضرت همايون شاهنشاهي جان نثار كه مدتي گول عناصر خائن و وطن فروش را تحت لواي حزب منفور توده فعاليت مي‌كردند، خورده بودم اينك با علم به حقايق در راه حقيقت و شرافت راه يافته‌ام و افتخار مي‌كنم كه سوگند وفاداريم را به شرف عرض برسانم و شرافتم را به گرو مي‌گذارم كه كليه عمر به رهبري ذات اقدس همايوني در راه اعتلاي نام ايران و عظمت وطن عزيز بكوشم‌. استدعا مي‌كتم بذل توجه كرده و اجازه فرمائيد تا در راه زندگي نوين و شادي بخش آينده تحت توجهات شما گام بردارم‌. چاكر و جان‌نثار منوچهر آزمون منوچهر آزمون در تاريخ 5/9/1336 نيز در پاسخ به يكي از جوابيه‌هاي ساواك مي‌نويسد: همان طوري كه تيمسار معظم دستور فرمودند.. اميدوارم لياقت اين را داشته باشم كه نيات پاك و با ارزش تيمسار را به مرحله اجرا درآورم‌. استدعايم اين است كه به دوستي و همكاري حقير اعتماد داشته باشيد. آرزو مي‌كنم هر چه زودتر نقشه صحيح مبارزه را تهيه فرمائيد و به مورد اجرا بگذاريد. من ايمان دارم كه صد درصد موفقيت از آن ماست زيرا راه‌، راه حقيقت و شرافت است‌. * * * ساواك در گزارش خود، تحليلي از نامة آزمون كرده و وي را متعهد به خدمت در راه عظمت وطن و از شاه تقاضاي بذل توجه كرده است‌. منوچهر آزمون در سال 1340 به ايران مراجعت كرد و در ساواك رسماً مشغول كار شد. گزارش ساواك مورخ 27/7/40 يادآور مي‌شود كه‌: از بدو انتقال به اين اداره طبق اوامر صادره تيمسار قائم مقام ساواك قبل از ظهرها در اداره‌كل در تحت نظر آقاي طباطبائي و بعد از ظهرها در اين اداره انجام وظيفه مي‌كند. ... در نتيجه امور بررسي بخش كمونيزم بين‌المللي كه به عهده آقاي شهابي و آقاي دكتر آزمون بود، بر اثر رفتن هر دو كارمند مزبور از اين اداره بكلي تعطيل شده است‌. در تاريخ 24/1/42 در مورد موقعيت حقوق ساواك گزارش مي‌دهد: از مبلغ پنج هزار مارك معادل 89750 ريال مساعده پرداخت شده به آقاي منوچهر آزمون از محل عمليات مبلغ شش هزار ريال از حقوق فروردين و ارديبهشت وي كسر و جمعا تاكنون مبلغ 41500 ريال به بخش عمليات پرداخت شد. آزمون در 19/3/1338 به استخدام ساواك درآمد در تاريخ 20/3/43 ساواك وي را مأموريت ‌داد كه از تاريخ 24 خرداد جاري به يكي از كشورهاي اروپايي اعزام شود. ولي نوع مأموريت و كشور ذكر نشده است‌. در تاريخ 20/6/44 باتوجه به دستگيري پرويز نيكخواه و جمعي از مائوئيستها و اعضاي كنفدراسيون دانشجويان ايراني‌، ساواك مي‌نويسد: به فرموده تيمسار رياست ساواك مقرر است نامبرده بالا به منظور همكاري با مقامات اداره دادرسي ارتش در جريان محاكمه متهمين حادثه 21 فروردين كاخ مرمر كه ظرف هفته آينده آغاز خواهد شد، از روز شنبه 20/6/تا پايان محاكمه مذكور در اختيار اداره قرار گيرد. ساواك سعي مي‌كرد از آزمون و تجربة وي در حزب توده‌، شناخت ماركسيسم‌، كمونيسم در كار آموزشي سود برد. اداره آموزش در تاريخ 17/7/44 مي‌نويسد: اداره‌كل سوم ساواك براي بالا بردن سطح معلومات و اطلاعات كارمندان بويژه‌، مسوولان بررسي و رهبران عمليات نسبت به مباني ايدئولوژيك و تاكتيك كمونيزم بين‌الملل و تحولات حاصله در آن در هر هفته به مدت دو ساعت براي تعدادي از كارمندان مربوط جلسه بحث و سخنراني در محل اين اداره‌، ترتيب دهد. خواهشمند است دستور فرمائيد آقاي دكتر آزمون استاد كمونيزم بين‌الملل آن اداره بعد از ظهر روزهاي يكشنبه هر هفته براي اداره جلسه مذكور در اين اداره حضور به هم رساند. نوع عملكرد آزمون مورد پسند و حتي تشويق مديريت ساواك بوده است‌. در گزارش 24/11/45، ساواك سه جدول مربوط به برگ‌هاي ارزشيابي كار وي مي‌باشد كه تمامي نمرات 20 است غير از سه مورد كه 19 شده است‌. ساواك در اين جداول موضوعات زير را درباره آزمون به كار برده و همه را موفق دانسته است‌: سرعت انتقال‌، هوشياري‌، قدرت بيان‌، تهور و از خودگذشتگي‌، ثبات عقيده‌، وظيفه‌شناسي‌، اطلاعات عمومي‌، كارداني‌، قدرت بررسي‌، تجزيه‌و تحليل‌، قدرت تشخيص‌، تخصص در كارهاي اطلاعاتي‌، حفاظتي‌، خودكاري‌، پشت كار، دقت در كار، سرعت در كار، دادن سازمان و تهيه طرح و نقشه و ... از منظر ساواك يك نيروي اطلاعاتي بايد داراي ويژگيهاي خاص باشد. آزمون عنصري سياسي تشكيلاتي در حزب توده‌، تحصيلكرده اروپا، اهل مطالعه و تحقيق و از همه مهمتر داراي قدرت انتخاب شغل در دوران دانشجوئي بوده است. اينها مشخصه‌هاي مناسبي بود تا از وي يك چهرة مطمئن براي رژيم ترسيم كند. اعتماد و اطمينان ساواك در مورد وي در حد زيادي بود. وقتي برادرش سياوش آزمون ديپلمه رياضي‌، نماينده سپاهيان انقلاب به دريافت لوح زرين در حضور شاه مفتخر شد ساواك با پيشنهاد منوچهر او را استخدام كرد. وي مدتها كارمند بانك صادرات در تهران بود. در سالهاي 1345 ـ 1346 آزمون به دنبال يك هويت اجتماعي براي خود بود. او مي‌خواست در گردونة قدرت قرار گيرد. خاصه آن كه در محيط بيرون ساواك مورد توجه برخي از مسوولان قرار گرفته بود. مدتها بود كه راديو و تلويزيون از وجودش استفاده مي‌كرد. تا در مشاورت مدير عامل پيش رفت. اما در سال 1346 تقاضاي استعفا يا انتقال به وزارت اطلاعات‌ نخست‌وزيري كرد. از سوي ديگر دانشگاه تبريز باتوجه به جو سياسي منطقه‌از وي دعوت كرد كه براي تدريس هفته‌اي يك بار به آذربايجان برود. دكتر هوشنگ منتظري در نامه‌اي به نصيري مي‌نويسد: پيرو مذاكرات حضوري طبق وعده‌اي كه فرموديد جناب آقاي دكتر آزمون كارمندان سازمان هفته‌اي چند ساعت تدريس در رشته جامعه‌شناسي دانشكده ادبيات دانشگاه تبريز و همكاري در امور اجتماعي مربوط به دانشجويان اين دانشگاه مورد احتياج مبرم مي‌باشد. مسوولان راديو و تلويزيون نيز يك ماه بعد در تاريخ 14/8/46 در نامه‌اي به نخست‌وزيري مي‌نويسند: پيرو مذاكرات شفاهي متمني است مقرر فرمائيد آقاي دكتر منوچهر آزمون با حفظ حقوق و كليه مزايا به عنوان مأمور خدمت در اين سازمان به سمت مشاور عالي تلويزيون به منظور نظارت بر برنامه‌هاي اجتماعي و سياسي مشغول به كار شوند. و ساواك موافقت كرد، رياست ساواك مي‌نويسد: موافقت مي‌شود، حقوق خود را از همين جا دريافت دارند. در اوايل سال 1347 جواد منصوري وزير اطلاعات با موافقت ساواك دكتر آزمون را به سمت رئيس كل خبرگزاري پارس منصوب ‌كرد. آزمون پس از قبول مسووليت از سوي نصيري مورد تشويق و تكريم قرار گرفت و رسماً در تاريخ 12/11/47 از اداره‌كل‌، به وزارت اطلاعات منتقل شد. وزارت كشور در تاريخ 5/3/1350 از آزمون براي اداره امور انجمنها و اصناف دعوت به همكاري ‌كرد. ساواك در گردش كاري كه در پرونده آزمون وجود داشته‌، در تاريخ 28/7/50 گزارش ‌داد: «دكتر منوچهر آزمون‌، دكتراي اقتصاد سياسي از آلمان‌، داراي تاليفاتي پيرامون كتابهاي كمونيسم‌، نوشته‌هاي ديروز، رسالاتي دربارة اصول احزاب و احزاب در ايران از انقلاب مشروطيت تا دوران حاضر، داراي فعاليت و همكاري با مطبوعات و مشاغل‌: مشاورت نخست‌وزيري‌، معاون سازمان تلويزيون ملي ايران‌، رئيس كل خبر گزاري پارس‌، معاون وزارت اطلاعات و معاون وزارت كشور است‌. آزمون كه در ابتداي ورودش در ايران فاقد امكانات مالي بود، در اندك مدت صاحب ثروت ‌شد». ساواك در تاريخ 9/5/1350 در گزارش مفصلي اموال وي را چنين برمي‌شمارد: 1ـ منزل پنج هزار متر مربع در شاهدشت كرج 2ـ پنج هزار متر مربع در شمال 3ـ شش هزار متر مربع در فرح آباد ساري 4ـ ده هزار متر مربع در بند سرشمشك و سپس در مورد همسر وي مي‌نويسد: همسر آلمانيش كارين به علت مشكلات زندگي در ايران نماند. در سال 1960 متاركه كرده است‌. دختري از وي به نام كرنليا (مريم‌) دارد. در اواخر سال 1350 هويدا در حكمي وي را به عنوان معاون و سرپرست اوقاف تعيين كرد و نصيري كارت تبريك براي او نوشت. اما روند حركت وي بخصوص در سوء استفاده مالي از چشم ساواك دور نمي‌ماند. 6/9/51 شكايتي مي‌رسد داير بر اين كه شكايتي عليه جواد منصور وزير اطلاعات و منوچهر آزمون در زمينه سوء استفاده از مازاد درآمد آگهي‌هاي تجارتي راديو ايران بوده است‌. آزمون وقتي فعاليت را در حزب ايران نوين آغاز ‌كرد، به عنوان چهره‌اي سياسي‌، فكري در راستاي اهداف حكومت بود. وي در تاريخ 31/2/52 در مصاحبه‌اي درباره تغيير در روش آموزش و پرورش مي‌گويد: «اولين جهت سامان دادن به نابساماني و پرورش فعلي آن است كه اين را از دست بخش خصوصي بايد خارج و به دست عوامل خاص در راستاي ثمرات انقلاب سفيد واگذار نمود.» وقتي در حزب تغييراتي صورت مي‌گيرد، بخصوص در انتخابات هيأت اجرائي‌، آزمون در بين 28 نفر، مقال اول را كسب مي‌كند. فرهنگ فرهي‌، عباس شاهنده‌ و ... در مراحل بعدي‌ قرار گرفتند. گوئي آزمون نوعي تعجيل براي رسيدن به قله هرم قدرت داشته است.، ساواك در تاريخ 9/12/1353 گزارش مي‌دهد: آزمون و عده‌اي از رفقايش براي دبيركلي حزب تلاش مي‌كنند آنها مرتباً در خانة آزمون جلسه دارند و از طرفي علاوه بر آزمون‌، كاظم مسعودي كه ظاهراً رفيق دبيركل است و عباس دانشمند و ديگران در جلسات منوچهر آزمون شركت مي‌كنند. همين مسايل برخي رجال را دچار تشويش مي‌كند. مخالفتها در اشكال مختلف به وجود مي‌آيد. خلعتبري معاون وزارت اطلاعات سفري در تاريخ 25/4/52 با هويدا به اردن داشت‌، در اين سفر هويدا مي‌پرسد شما چرا با آزمون درافتاده‌ايد؟ خلعتبري مي‌گويد: «قربان من كاري با اين دزد ندارم‌. او دزدي مي‌كند خيال مي‌كند كسي نمي‌داند» و براي نمونه چند فقره دزدي آزمون را براي هويدا ذكر مي‌كند. مسلما رجال رژيم پهلوي همه دزد و چپاولگر بودند و اين مسأله غير قابل پيش بيني نبود. چون وقتي هويدا مي‌شنود نه تنها تعجبي نمي‌كند كه آن را عادي جلوه مي‌دهد و از آن مي‌گذرد. ولي آنچه مهم بود، جنگ بر سر قدرت بود. در گزارش 30/3/53 ساواك آمده است‌: آزمون در جلسه‌اي خصوصي گفته است‌: حزب ايران نوين قدرت خود را از دست داده و اعتقاد توده‌هاي مردم از آن سلب شده‌است‌. اين حزب چهره‌ها و مغزهاي متفكر را از خود رانده‌است‌. با دريافت گزارش‌هاي مربوط به درگيريها، ساواك نسبت به‌آزمون حساس مي‌شود. مراقبت و تهيه گزارشها وسيعتر و دقيقتر مي‌نمايد. دكتر آزمون مقالاتي عليه كمونيزم مي‌نويسد، سفير آلمان شرقي از وي براي صرف نهار دعوت به عمل مي‌آورد. اما ساواك مانع از اين ديدار مي‌شود و به آزمون دستور لغو آن را مي‌دهد. در اواسط سال 1353 جواد منصور و عده‌اي از طرفدارانش براي پيروزي احتمالي وي در انتخابات آينده حرب و دبير كلي فعاليت مي‌كنند. در راس آنان منوچهر آزمون و كاشفي معاون نخست وزير قرار دارند. آزمون در هفته گذشته در حوزه خود سخت ترين حملات را به وضع حزب و نحوه اداره آن شروع كرد. در سال 1355 آزمون به عنوان وزير كار انتخاب شد ونصيري رياست ساواك در تلگرافي اين انتخاب را تبريك گفت‌. درسال 1357، درست فروردين ماه‌، آزمون در خريد هفتاد ميليون تومان گوسفند، سند 130 ميليون توماني جعل كرده بود. امارژيم كه با نهضت عميق و گسترده اسلامي‌مواجه بود، بدون توجه به اين گونه چپاولگري‌، در فكر ميدان دادن به درباريان بوده است‌. ساواك به دنبال تهيه طرح يك بازي سياسي بود‌. جمشيد آموزگار به عنوان نخست وزير مسووليت را به عهده ‌گرفت. وي در گزارشي به شاه‌، پيشنهاد كرد‌: «آقاي آزمون به سمت جناح پيشرو حزب رستاخيز ملت ايران منظور گردد». و شاه در پاسخ مي‌گويد: در صورتي كه آقاي آزمون سمت مزبور را قبول كند، به وي محول شود. سپس آزمون در ديداري كه با شاه داشت (20/3/57) در خصوص اختلافش با وزارت كشور، مسايل را مطرح ‌كرد. ساواك مي‌نويسد: دكتر آزمون به حضور اعلي‌حضرت شرفياب شد. اين ملاقات مدت يك ساعت بطول انجاميد و كليه اختلافات، عدم توجه وزارت كشور و اين كه اختلافات از كجا سرچشمه گرفته‌، مطرح شد و درنتيجه وي به دستور شاه درپست استانداري مي‌ماند. ساواك تمام تلاش خود را در پنهان داشتن‌، رابطة خصوصي ـ عضويت در ساواك‌، استخدام در تشكيلات صرف مي‌كند. در مجموعة تمام پرونده‌هاي ساواك فقط يك مورد گزارش طرح موضوع در بيرون است كه ساواك حساس مي‌شود. در تاريخ 16/6/57 آمده‌است‌: چند روز پيش در كافه تريا هتل يالما چند نفر از كارمندان بازنشسته و شاغل وزارت دارائي مشغول صحبت بوده و راجع به منوچهر آزمون كه به عنوان وزير مشاور وارد كابينه شده است‌، گفتند: چهارسال معاون ساواك بوده و داراي سوابق بسيار كثيف مي‌باشد. با روي كارآمدن دولت آشتي ملي و شعارهاي شريف امامي‌، آزمون به عنوان وزير امور اجرائي معرفي شد و فعاليت را آغاز ‌كرد. وي در تاريخ 10/7/57 در مصاحبه‌اي مي‌گويد: حضرت آيت الله خميني و ديگر مخالفان دولت كه در تظاهرات خارج از كشور شركت كرده‌اند، مشمول عفو عمومي گرديده‌اند(!) چون آزمون سعي دارد از حكومت چهره‌اي دمكرات ترسيم كند، چهار روز قبل از «جمعه سياه‌» در مصاحبه‌اي با خبرگزاري آسوشيتد پرس ‌گفت‌: «(امام) خميني رهبر مذهبي كه از نجف در عراق مبارزات ضد شاه را رهبري مي‌كند‌، مي‌تواند به كشور باز گردد.» آزمون طي ماههاي پاياني رژيم سعي داشته خود را «چهره‌اي دمكرات‌» و كليت رژيم شاهنشاهي را «مدافع مردم‌» قلمداد كند و مشكلات‌، معضلات‌، اشكالات را به گردن مسوولان و درباريان سطوح دوم و سوم قرار دهد. سيري در مصاحبه‌ها دكتر آزمون‌: دولت ارتباط مستقيمي با تمام قشرها بويژه با روحانيت برقرار خواهد كرد. اگر حزب رستاخيز در جامعه بتواند محلي براي خود پيدا كند، مي‌تواند به عنوان يكي از احزاب فعاليت كند. از اين پس درهاي نخست وزيري و دستگاههاي اجرايي به روي همة مردم گشوده است‌. 10/6/57 : مقدمات برطرف كردن نارسائيها از طرف مقامات اجرائي مملكت فراهم شده است و ما جامعة روحانيت را محترم مي‌شماريم‌. 11/6/57: سياست‌هاي گذشته را دليل عمده‌ي وضع موجود دانست و خواستار تجديد نظر در سيستم اجرايي كشور شد. 11/6/57: در آينده بايد در انتظار تحول تازه‌اي در روابط دولت و مراجع روحانيت باشيم‌. 11/6/57: جاي تأسف است كه در اين سالها دروغ پردازي كه وسيله‌اي شده بود براي پيشرفت و وعده‌هاي دروغين‌، اساس جامعه ايران را برهم مي‌ريخت‌، بايد مديران ما آن چنان شهامت داشته باشند كه اگر نارسائي در كارشان وجود دارد، آنها را از بين ببرند. گزارش خلاف ندهند و براي ديگران پرونده‌سازي نكنند. 14/6/57: دكتر آزمون در جلسه هيأت دولت‌: روحانيت هميشه حافظ استقلال و تماميت ارضي مملكت بوده و بديهي است ما هم به عنوان خدمتگزاران صديق اين جامعه تمام تلاشمان اين است كه اگر مشكلاتي وجود دارد، برطرف كنيم‌. 16/6/57 : بنده معتقدم در تهران بايد حكومت نظامي بشود. در واقع آن فرماندار نظامي تشخيص بدهد كه چه ماده‌اي را انجام بدهد و كدام ماده را انجام ندهند. 21/6/57: منوچهر آزمون گفت‌: اعتقاد راسخ هيأت وزيران اين است كه دردهاي اساسي كه ما امروز با آنها دست به گريبان هستيم‌، را مي‌بايد در فساد جست‌وجو كرد. به همين دليل دولت با ايمان به اين عقيده‌، براي مبارزه با فساد از همه طرف و به طرق مختلف اقدام كرده و اقدام خواهدكرد. 22/6/57: مبارزه با متجاوزين به حقوق مردم را سريعاً دنبال خواهندكرد اين يك شعار توخالي نيست‌. آزمون به روايت ديگران در جلد دوم خاطرات فردوست آمده است‌: آزمون كه سالها با كمونيستها همكاري داشت‌، صدها نفر از مردم اين مملكت شاهد حركت او بودند. رئيس اوقاف شد و در ظرف چند سال ميليونها تومان ثروت به دست آورد. پدر منوچهر آزمون شغل انبارداري وزارت دارائي را داشت و در يك خانه سه اتاقي زندگي مي‌كردند و اكنون آزمون ميليونها تومان ثروت دارد. فقط يك قلم يك ميليون تومان پول آگهي براي انتخاباتش داده است تا پس از وكيل شدن از تهران به جوانهاي مملكت اين درس را بدهد كه راه ترقي اين است كه نخست توده‌اي بشوند و بعد به مقدسات مملكت تعرض و وقاهت و فحاشي كنند و پس از آن به مقام و منصب برسند. بعد از آزمون رياست اوقاف به محمدحسين احمدي واگذار شد. مسعود بهنود مي‌نويسد: منوچهر آزمون در جواني كمونيست بود و از طرف حزب توده براي تحصيل به آلمان شرقي فرستاده شده. در همان جا به استخدام ساواك درآمده و كارمند آن سازمان بود. بعد از دريافت دكترا از دانشگاه لايپزيك به تهران آمد و در بخش مركزي سازمان اطلاعات و امنيت كشور در اداره مربوط به كمونيستها مشغول به كار شد. بعدها مسووليت تبليغات رژيم به وي سپرده شد. وي آخرين بار توانست به انتخابات فرمايشي حزب رستاخيز روحي ببخشد و خود وكيل اول تهران شود. در روزهاي آخر دولت هويدا وارد كابينه شد و سپس به عنوان وزير مشاور همه كاره دولت شريف امامي شد. محمدعلي سفري مي‌نويسد: دكتر منوچهر آزمون در يك ميهماني شبانه به خبرنگاران مطبوعات گفته بود كه نصيري و ديگر همكاران او در ساواك به جرم جناياتي كه مرتكب شده‌اند، محاكمه و مجازات خواهند شد. خاطرات لحظات قبل از دستگيري آزمون در جلسه‌اي با شاه‌، صراحتاً از اوضاع صحبت كرد و به اصطلاح به شاه رهنمود داد و گفت‌: بايد انقلابي را كه شروع شده است‌، اعلي حضرت خود رهبري كند. دستور بدهيد تمام رجال اين سالها را دستگير كنند. چند نفري را اعدام كنيد، مردم آرام مي‌گيرند! تيمسار مقدم رئيس ساواك تاب نياورد و گفت‌: خود شما در ليست اعدامي‌ها خواهيد بود... جمع خنديدند شاه با اخم فرمان داد: حرف جدي بزنيد! و كسي را راه حلي نبود. در پي اين راه حل و بن بست‌، حكومت نظامي تصويب شد. لحظه دستگيري از صبح روز 22 بهمن همگي همچنان در زندان بودند و صداي گلوله‌هائي كه نزديك آنها شليك مي‌شد، پشت پنجره‌ها جمع شدند... همه خوشحال شدند كه لحظة آزادي نزديك شده است‌. ناگهان با نهيب منوچهر آزمون به خود آمدند. آزمون با فرياد به آنها يادآور شد كه بيهوده شادمان نباشيد، آنها مي‌آيند تا ما را اعدام كنند. اعــدام پس از پيروزي انقلاب اسلامي‌، آزمون همچون صدها مفسدفي‌الارض و چپاولگران بيت‌المال در زندان بودند و منتظر محاكمه‌. در تاريخ 20 فروردين ماه 1358 دادگاه حكم صادر شده را اعلام كرد. در نخستين ساعات روز دوشنبه به حكم دادگاه انقلاب اسلامي‌، سپهبد امير حسين ربيعي آخرين فرمانده نيروي هوائي شاه‌، منوچهر آزمون وزير و وكيل سابق و يك سر پاسبان در مقابل جوخه اعدام قرار گرفتند. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 28

تاريخ شفاهي

تاريخ شفاهي امروزه ورود رسمي تاريخ شفاهي «Oral History» به عرصه تاريخ‌نگاي در بسياري از مراكز علمي ـ تحقيقاتي و دانشگاهي جهان، چشم‌اندازي در مقابل مورخين و محققين گشوده است. نوشتار حاضر گزارش چهارمين نشست تخصصي تاريخ شفاهي است كه در اسفند‌ماه گذشته برگزار شد. با طرح تاريخ شفاهي، فرصتي به دست آمد تا به موضوعات،‌وقايع و حوادث و پديده‌هاي تاريخي و زواياي پنهان و پيداي آنها از منظري نو نگريسته شود. تاريخ شفاهي تكنيك، روش و شيوه‌اي است كه با استفاده از ابزاري چون ضبط صوت و دوربين فيلم‌برداري خاطرات، مشاهدات و شنيده‌هاي شاهد و حاضر يك صحنه، مي‌توان رويداد و واقعه تاريخي را در قالب كلام و سخن ثبت و ضبط ‌كرد. پس از سالها دوري مراكز آكادميك ايران از مقوله تاريخ شفاهي، سرانجام گروه تاريخ دانشگاه اصفهان با تشكيل يك نشست تخصصي و كارگاه آموزشي در ارديبهشت سال 1383 اولين گام را در اين عرصه برداشت. دومين نشست تخصصي اين گروه در آذرماه همان سال در محل تالار اجتماعات دانشگاه ادبيات علوم انساني دانشگاه برگزار شد. از آن پس وقفه‌اي طولاني رخ داد تا اينكه در خرداد 86 گروه تاريخ دانشگاه سومين نشست را شكل داد. به همين منوال، چهارمين نشست در ششم و هفتم اسفند‌ماه 1386 برگزار شد. گزارش نشست در روزهاي ششم و هفتم اسفند شاهد برپايي نشست تخصصي تاريخ شفاهي بوديم. اين نشست كه به همت مركز مطالعات و تحقيقات فرهنگ و ادب و پايداري و در سالن همايشهاي حوزه هنري برگزار شده بود، به مدت دو روز ادامه داشت. جلسات نشست به دو قسمت تقسيم شده بود اولين جلسه صبح روز دوشنبه و با سخنراني آقاي مرتضي سرهنگي ـ‌ مسئول مركز مطالعات و تحقيقات فرهنگ و ادب پايداري ـ‌ آغاز شد. پس از وي عليرضا كمري دبير علمي نشست به ايراد سخنراني پرداخت. وي به تبيين جايگاه مهم تاريخ شفاهي در امر تاريخ‌نگاري پرداخت و گزارشي از نحوه و چگونگي برپايي اين‌گونه نشست‌ها ارائه كرد. پس از آن اولين مقاله با عنوان «ريخت‌شناسي مصاحبه» توسط آقاي غلامرضا عزيزي ارائه شد. وي ضمن ارائه تعاريفي از مصاحبه و تقسيم‌بندي آن ازمنظر هدف و زمان، مصاحبه شونده و شرايط مصاحبه را مورد بررسي قرار داد و خطوط مرزي و شباهت‌ها و تفاوت‌هاي مصاحبه‌ها از جنبه‌هاي مختلف (اهداف مصاحبه، روش‌هاي مصاحبه، و ويژگي‌هاي مصاحبه شونده و مصاحبه كننده) را تبيين نمود. پس از وي آقاي مهدي كاموس با مقاله «مفهوم و ماهيت مصاحبه در تاريخ شفاهي» پشت تريبون قرار گرفت. محور اصلي مقاله ايشان بررسي «مفهوم مصاحبه» در تاريخ شفاهي قرار گرفته بود. وي همچنين تلاش كرده بود، مصاحبه را به مثابه «ديالوگ» در تاريخ‌نگاري شفاهي و كليت مصاحبه‌ها را به عنوان روايت تاريخي (روايت تجربي) در نظر گيرد. مقاله بعدي توسط خانم پيمانه صالحي فشمي با عنوان «تنگناها و ناگزيرهاي مصاحبه‌گر در مصاحبه تاريخ شفاهي» ارائه شد و پس از آن نيز مقاله «بايدها و نبايدهاي مصاحبه با بانوان» توسط خانم شكوه سادات سميعي قرائت شد. در جلسه بعد‌از ظهر نيز 4 مقاله به شرح زير ارائه شد: ـ‌ نقد و تحليل داده‌‌هاي مصاحبه (دكتر عليرضا ملايي) ـ اهميت مصاحبه در تاريخ شفاهي (محمدكمال ناصري) ـ نقد بر روايي مصاحبه در تاريخ شفاهي (سعيد اسدي) ـ يك تجربه؛ مصاحبه‌هاي تاريخ شفاهي هنر انقلاب (مجيد جعفري لاهيجاني) همايش در روز بعد (سه‌شنبه 7 اسفند) نيز ادامه يافت. در جلسه صبح اولين مقاله از سوي دكتر سيد‌ابوالفضل رضوي با عنوان «داده‌هاي حاصل از مصاحبه؛تاريخ يا تاريخ‌نگاري» ارائه شد. وي در اين مقاله به مقولاتي چون اهميت موضوع تاريخ شفاهي و سابقه كاربرد آن، زمينه‌هاي كارآمدي رويكرد تاريخ شفاهي در تاريخ، چيستي تاريخ شفاهي و جايگاه مصاحبه پرداخت. نگارنده مسئله مورد نظر مقاله خود را پرداختن به نسبت ميان متون حاصله از مصاحبه‌ها با متون تاريخ‌نگاري دانست. وي در انتها چنين نتيجه‌گيري كرد كه: نظر به ويژگي‌هاي مثبت رويكرد شفاهي، مي‌توان در يك حالت مقايسه‌اي ميان اسناد و كتب، اهميت داده‌هاي حاصل از اين رويكرد را براي مورخين آينده در حكم اسناد دانست و در مقايسه با كتبي كه همزمان با پيدايش اين متون حاصل شده‌‌اند، مهم‌تر قلمدادشان كرد. با اين حال در زمان ظهور، از چنين ارزشي برخوردار نيستند ودر بهترين حالت از شأني هم‌مرتبه با اسناد مختلفي برخوردارند كه نهادها، احزاب و گروه‌هاي مختلف به طور عادي و ناخودآگاه ـ و البته شايد هم آگاهانه ـ از خود بجاي مي‌گذارند. اما در آينده براي مورخين مهم جلوه مي‌كند. مقاله بعد از سوي آقاي ابراهيم عباسي با عنوان تحليلي بر روش‌شناسي كمي و كيفي در تاريخ شفاهي ارائه شد. سعي نويسنده مقاله بر اين بود كه تاريخ شفاهي را در چارچوبي معرفت شناسانه مورد بررسي قرار دهد تا پاسخي به پرسش‌هايي در مورد تأثير روش‌شناسي‌هاي كمي و كيفي بر داده‌هاي تاريخ شفاهي داشته باشد. روش‌شناسي كمي و كيفي؛ نقش روش‌هاي كمي در تاريخ شفاهي و نقد روش‌شناسي كمي و تأكيد بر روش‌شناسي كيفي از عناوين اصلي مقاله وي محسوب مي‌شدند. دو مقاله انتهايي جلسه صبح متعلق به آقاي غلامرضا دركتانيان با عنوان «مشكلات و تنگناهاي مصاحبه‌گر در تهيه تاريخ شفاهي» و آقاي يعقوب توكلي با عنوان «درآمدي بر نظام حقوقي مصاحبه در تاريخ شفاهي» بود. نشست تاريخ شفاهي بعد از ظهر سه‌شنبه نيز ادامه يافت و چهار مقاله در اين مدت زماني ارائه شد. «تعاملات مصاحبه‌گر و مصاحبه شونده در تاريخ شفاهي» اولين مقاله نشست بعد‌از ظهر بود كه توسط آقاي نصرت‌الله محمود‌زاده ارائه شد. نويسنده در مقاله‌ي خود چند تفسير از تاريخ و تاريخ‌شفاهي و نيز تحريف تاريخ را مرور كرد وي سپس به تهديدهاي تاريخ شفاهي و فرضيه‌هايي در اين باره پرداخت. مقاله دوم با عنوان «مراحل انجام مصاحبه از ديدار نخست تا پايان مصاحبه» توسط آقاي مرتضي ميردار ارائه شد. به گفته نويسنده اين مقاله ثمرة تجربة وي در مدت ده سال مصاحبه با راويان متعددي از همة اقشار و گروه‌ها در مركز اسناد انقلاب اسلامي بوده است. براساس مقاله، مراحل انجام مصاحبه چنين طبقه‌بندي شده است؛ مرحله شناسايي و طبقه‌بندي افراد، طرح سئوال، ارتباط با راوي، تشكيل جلسه هماهنگي، جلب اعتماد و اطمينان، تشكيل اولين جلسه، پايان مصاحبه. مقاله بعدي را آقاي حميد داود آبادي با عنوان «مصاحبه و تاريخ شفاهي با نگاهي بر ثبت خاطرات» ارائه كردند. دكتر سيد‌محمد حسين منظورالاجداد ـ رئيس گروه تاريخ دانشگاه تربيت مدرس ـ نيز گزارشي از مقالة خود با عنوان «بررسي انتقادي برخي مصاحبه‌هاي انجام شده مربوط به تاريخ انقلاب اسلامي» ارائه كردند. نگارنده مقاله با طرح شرط‌هاي انجام موفق يك مصاحبه، به بحث در خصوص آسيب‌شناسي مصاحبه‌هاي به عمل آمده پرداخت و در انتها چنين نتيجه‌گيري ‌كرد كه: شيوع عمومي انجام مصاحبه براي تدوين خاطرات افراد از انقلاب و جنگ، اگر چه شايد در دوره‌اي از تاريخ ايران پس از انقلاب، ضرورتي براي رفع عطش كسب آگاهي از گذشته بود، اما امروز به بحراني در توليد خاطرات انجاميده است. در پايان نشست استاد محمود حكيمي مقاله خود با عنوان «چهل سال تجربه در مصاحبه» را ارائه كرد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 28

ترشي بخورم يا نخورم

ترشي بخورم يا نخورم گزارش زير، يكي از دردسرهاي طبيب مخصوص رضاشاه را به هنگام مواجهه با بيماري شاه بيان مي‌كند. هيچكس جرأت نداشت روي حرف اعليحضرت متوفي رضاشاه پهلوي حرف بزند، در ميان تمام درباري‌ها و وزرا و كساني كه به شاه نزديك بودند؛ مختاري و اميرموثق و چند نفر ديگر اين خاصيت شاه را زودتر از ديگران درك كرده بودند و بهتر از ديگران مراعات مي‌كردند. وقتي شاه دستوري مي‌داد، آن دهني كه در مقابل شاه با گفتن (نه) (نمي‌شود) (مقدور نيست) و امثال اينها باز مي‌شد تو دهني مي‌خورد. طبيب مخصوص شاه نيز اين خاصيت شاه را درك كرده بودو حتي در دستورهاي طبي هم مراعات مي‌كرد. وقتي شاه مبتلا به آنژين شده بود طبيب جرأت نمي‌كرد به شاه حكم كند كه بايد استراحت نمايد يا فلان دوا را بخورد. مختاري به او گفته بوددستورات را به صورت پيشنهاد به عرض ملوكانه برساند مثلاً: «... اعليحضرت خودشان بهتر از غلام مي‌دانند كه بايد دوسه روز استراحت فرمايند. بنابراين غلام از خاكپاي ملوكانه استدعا دارد موافقت فرمايند لااقل چهل و هشت ساعت از تخت خواب به پائين نزول اجلال نفرمايند...» روزي شاه در حال تب، هوس خوردن ترش‌اي كه با سركه تهيه شده بود كرد و به دكتر گفت. ها! ما اين ترشي را مي‌توانيم بخوريم؟ دكتر كه عادت كرده بود و مي‌دانست كه نبايد به شاه (نه) بگويد اندكي تأمل نموده عرض كرد: اعليحضرت بهتر مي‌دانند كه سركه يكي از مواد مفيد است و بدن بدون اسيد نمي‌تواند زندگي كند. بنابراين البته كه اعليحضرت مي‌توانند ترشي ميل فرمايند منتهي وقتي اسيد بدن زياد مي‌شود و بايد به وسايل گوناگون از اسيد بدن كم كرد در آن موقع ترشي خوردن ضرورت ندارد. شاه متغير شده فرمود: چرا براي من فلسفه ميگي؟! يك كلمه پوست كنده به من جواب بده؛ بخورم يا نخورم. دكتر دستش را به دستش ماليده ضمن يك تعظيم بلند بالا (چون نمي‌توانست جواب منفي داده باشد و از طرفي هم سركه براي شاه خوب نبود) گفت: خانه‌زاد... غلام... عرض كردم.... راجع به ترشي. بله .... ترشي.... هم مي‌شود خورد... هم نمي‌شود. اگر اراده اعليحضرت تعلق بگيرد كه ترشي بخورند؛ ما بندگان سگ كي هستيم در مقابل اراده اعليحضرت اظهار وجود كنيم و اگر اعليحضرت ميل نداشته باشند ترشي تناول فرمايند البته ميل نمي‌فرمايند. شاه حوصله‌ اش سر رفته فرياد كرد مرتيكه! ترشي بخورم يا نخورم؟! دكتر اين مرتبه ديگر دست‌پاچه شده و نمي‌دانست چه جوابي بدهد. وقتي شاه ديد دكتر جواب نمي‌دهد گفت: مرده شور تركيب شما دكترها را ببرد؛ به اندازه يك گاو نمي‌فهميد، مرتيكه! هر پيره زني مي‌داند كه آدم تب‌دار نبايد ترشي بخورد. دكتر تعظيم بلند بالائي كرده گفت: قربان غلام هم مي‌داند، براي آدم‌ تب‌دار ترشي بد است، منتها اين احكام براي اشخاص عادي است و براي نابغه‌اي مانند اعليحضرت اراده شاهانه ملاك است نه احكام عمومي؛ بنابراين اگر اراده اعليحضرت به خوردن ترشي تعلق گرفته باشد غلام سگ كيست با اراده اعليحضرت مخالفت كند. شاه دكتر را مرخص كرد. وقتي دكتر مي‌خواست از اطاق بيرون برود. شاه گفت آخرش نگفتي بخورم يا نخورم. دكتر تعظيمي كرده عرض كرد: امر امر مبارك است خانه‌زاد چه عرض كند. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 28 به نقل از:«خواندنيها 23 تير 1324»

منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 28 به نقل از:خاطرات سياسي حسين مكي، تأليف حسين مكي، انتشارات علمي، انتشارات ايران

اشرف پهلوي و بيمارستان مسلولين! اشرف پهلوي رياست سازمان شاهنشاهي خدمات اجتماعي و بنگاههاي خدمات خيريه را بر عهده داشت. واقعه زير بخشي از اقدامات خيريه اشرف را نشان مي‌دهد: اواخر ارديبهشت يا اوايل خرداد 1331 روز جمعه‌اي با چند نفر از دوستان از جاده‌ي نياوران عازم فشم بودم. وقتي از پيچ مقابل كاخ صاحبقرانيه به طرف جنوب سرازير شدم، انبوه جمعيتي را در وسط خيابان ديدم كه جاده را مسدود كرده‌اند. نزديك‌تر كه رفتيم ديدم عده‌اي مجروح و خون‌آلود، با فرياد و فغان و زاري استمداد مي‌كنند. در وسط خيابان هم تختخواب و پتو و لوازم ديگر بر روي هم انباشته است. يكي از ميان جمعيت مرا شناخت و با فرياد خطاب كرد و گفت ببينيد چه بر سر يك عده بيمار مسلول آورده‌اند! علت را جويا شدم، گفتند امروز صبح زود عده‌اي چاقوكش و اوباش ريخته‌اند به اين بيمارستان و بيماران را همراه با تختخواب و اثاثيه‌ي آنها با ضرب و جرح و چوب و چماق از اطاقها بيرون ريخته‌اند و بيمارستان را اشغال كرده‌اند و در را از داخل بسته‌اند و هم‌اكنون هم عده‌اي اوباش در داخل هستند. چند دقيقه مشغول تحقيق شدم كه به چه علت نسبت به يك عده بيمار مسلول اين رفتار ناهنجار و وحشيانه را مرتكب شده‌اند!؟ يك نفر از مسئولين و كاركنان بيمارستان كه از سابقه‌ي ماجرا اطلاع داشت خودرا به من رساند و اظهار كرد: ملك اين بيمارستان متعلق به عزيزخان خواجه، از خواجه‌سرايان دربار ناصرالدين‌شاه بوده است كه به علت نداشتن وراث، املاك و اموال خود را وقف كرده و متولي آن را پادشاه وقت قرار داده است تا صرف امور خيريه شود. اكنون دكتر محمد يزدي متخصص بيماري سل و امراض ريوي اين محل را ده‌ساله از دربار اجاره و تأسيساتي در آن ايجاد كرده و به بيمارستان اختصاصي مسلولين تبديل نموده است. چند سالي است كه بيماران و مسلولين در اين‌جا بستري و تحت معالجه قرار دارند. اخيراً اشرف پهلوي به دكتر يزدي فشار آورده كه از بقيه‌ي مدت اجاره صرف‌نظر كند و به محل ديگري برود چونكه اين مكان براي امور ديگري مورد لزوم است! دكتر يزدي جداً مقاومت كرده و گفته است محلي چنين مناسب با اين ساختمانها كجا بيابم كه بيماران را به آنجا انتقال دهم و خلاصه مي‌گويد تا آخرين روز اجاره در آن باقي خواهد ماند. يا اگر محل ديگري كه داراي اين مزايا باشد در دسترسم بگذاريد تخليه خواهم كرد. اشرف پهلوي هر چه با ارعاب و تهديد خواست دكتر يزدي را به تخليه وادار كند موفق نشد، لذا اكنون عده‌‌اي چاقوكش و مست را اجير كرده كه اين ماجرا را به وجود آورده‌اند. بديهي است در اين غوغا و ماجرا علاوه بر محرك اصلي يعني اشرف پهلوي، مالكين زمينهاي اطراف اين باغ ده بيست هزار متري هم به اين آشوب كمك كردند. زيرا وجود بيمارستان مسلولين ارزش زمينهاي آنها را پايين آورده است. به كلانتري هم كه تا اينجا بيش از 300 يا 400 متر فاصله ندارد خبر داده شده ولي هيچ اقدامي نكرده‌‌اند زيرا رئيس كلانتري را از هرگونه اقدامي برحذر داشته‌اند. مشاهده‌ي وضع سر و روي و قيافه‌ي خون آلود بيماران به شدت مرا ناراحت و متأثر كرد. سئوال كردم از كجا مي‌توانم به تلفن دسترسي پيدا كنم؟ گفتند سيم تلفن بيمارستان را قطع كرده‌اند. يك نفر اظهار داشت كاخ صاحبقرانيه تلفن دارد. فوراً خود را به درِِِكاخ رساندم، افسر گارد جلو آمد، خودم را معرفي كردم. گفتم مي‌خواهم به نخست‌وزير تلفن كنم. مرا به نزديك تلفن راهنمايي كرد. ماجرا را به دكتر مصدق گزارش دادم و از وضع بيماران شمه‌اي به اطلاع ايشان رساندم. دكتر مصدق از من خواست كه در همانجا بمانم تا قواي انتظامي برسد. حدود سه ربع ساعت طول كشيد دو سه كاميون سرباز رسيدند و به كمك بيماران پرداختند و فوراً در بيمارستان را گشوده و بيماران را به داخل بردند. البته در تمام اين مدت و در اين گير ودار يك نفر پليس هم از كلانتري در آن حوالي پيدا نشد! من به راه خود ادامه دادم و به طرف فشم رفتم. صبح روز بعد كه با دكترمصدق ملاقات و گزارش روز قبل را مفصلاً بيان كردم، دكتر مصدق اظهار داشت اكنون تكليف چيست؟ گفتم براي آنكه براي هميشه شاخ اشرف شكسته شود و بفهمد كه در اين دولت ديگر جاي اين حركات ناشايست نيست، هم الآن به رئيس شهرباني دستور بدهيد رئيس كلانتري نياوران از كار بركنار شود و عده‌اي را مأمور رسيدگي كنيد كه در اسرع وقت متخلف و مرتكب معلوم و مجازات گردد. دكتر مصدق با تلفن به رئيس كل شهرباني دستور داد كه فوراً رئيس كلانتري مربوطه را از كار بركنار كند و تحت تعقيب قرار دهد. پس از چند روز رسيدگي يك درجه‌ رئيس كلانتري را گرفته و مدتي هم حبس شد. دكتر يزدي هم همچنان در بيمارستان مشغول كار بود تا پس از وقايع 28 مرداد كه اشرف به ايران بازگشت بيمارستان را تخليه كرد و متصرف شد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 28 به نقل از:خاطرات سياسي حسين مكي، تأليف حسين مكي، انتشارات علمي، انتشارات ايران

نقد كتاب «خاطرات دكتر مهدي حائري يزدي» استاد فلسفه و فرزند بنيانگذار حوزه علميه قم

نقد كتاب «خاطرات دكتر مهدي حائري يزدي» استاد فلسفه و فرزند بنيانگذار حوزه علميه قم كتاب «خاطرات دكتر مهدي حائري يزدي» در اسفند 1381 توسط نشر «كتاب نادر» در ايران منتشر شد. اين كتاب حاصل مصاحبه‌هايي با دكتر حائري در ايالت مريلند آمريكا بين سالهاي 67 تا 71 در چارچوب «طرح تاريخ شفاهي ايران» در دانشگاه هاروارد است. ضمناً گفتني است دست‌اندركاران اين طرح قبل از انتشار خاطرات، متن نهايي شده مصاحبه‌ها را به منظور آخرين بازبيني براي دكتر حائري در تهران ارسال مي‌دارند كه البته ايشان در 17 تيرماه 1378 در تهران به رحمت ايزدي مي‌پيوندد و چنين اقدامي صورت نمي‌پذيرد. براساس توضيحات مجريان طرح تاريخ شفاهي ايران،‌ نزديك به يك سال بعد برادر همسر مرحوم حائري متن اصلاح شده را كه نشان از تغيير نظر نسبت به بعضي از شخصيتها داشته است، مرجوع مي‌دارد تا به چاپ رسد. دكتر مهدي‌ حائري‌يزدي در فروردين 1302 هجري شمسي (1923 م.) در شهرستان قم متولد شد. پدر او، آيت‌الله حاج شيخ عبدالكريم حائري‌‌يزدي، از مراجع تقليد شيعيان و مؤسس حوزه علميه قم بود. مهدي‌ حائري‌يزدي پس از گذراندن تحصيلات ابتدايي و متوسطه به حوزة علميه قم راه يافت و به تحصيل علوم اسلامي پرداخت. وي پس از سه سال تحصيل، دورة سطح را در فقه و اصول گذراند و درسهاي خارج فقه و اصول را نزد آيت‌الله بروجردي، آيت‌الله سيدمحمدحجت كوه‌كمره‌اي ‌تبريزي و آيت‌الله سيدمحمدتقي خوانساري آموخت و سرانجام به اخذ درجه اجتهاد از سوي آيت‌الله بروجردي نائل آمد. او در سال 1330 (1951م.) به تهران آمد و مدرس مدرسة سپهسالار قديم گرديد. در همان سال در انتخابات دورة هفدهم مجلس شوراي ملي از شهرستان يزد شركت كرد، امّا به نمايندگي انتخاب نشد. در سال 1334 با رتبة دانشياري به تدريس در دانشكدة الهيات دانشگاه تهران پرداخت و پس از 5 سال به مقام استادي ارتقاء يافت. در سال 1339 (1960م.) به عنوان مجتهد تام‌الاختيار از سوي آيت‌الله بروجردي عازم آمريكا گرديد. همكاري در تأسيس انجمن اسلامي دانشجويان آمريكا و كانادا، تحصيل در دانشگاههاي آمريكا تا دريافت دكترا در رشتة فلسفه آناليتيك و تدريس در دانشگاههاي هاروارد و مك‌گيل (در شهر مونتريول كانادا) و ميشيگان و جورج تاون، محور تلاشهاي وي در ايام دوري از كشور بوده است. حائري‌يزدي در نخستين روزهاي انقلاب از طرف امام خميني(ره) به سمت سرپرست سفارت ايران در واشنگتن تعيين شد كه پس از مدتي از اين مقام استعفا داد. وي در سال دوم انقلاب به ايران مراجعت كرد و در سال 1362 مجدداً از ايران خارج شد و جهت تدريس در دانشگاه آكسفورد، مدتي هم در لندن اقامت كرد. دكتر حائري‌يزدي در 17 تير ماه 1378 (8 ژوئيه 1999م.) در تهران درگذشت. دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در بخش نقد و بررسي كتب تاريخي به بررسي كتاب «خاطرات دكتر مهدي حائري يزدي» پرداخته است. با هم اين نقد و بررسي را مي‌خوانيم: مرحوم دكتر مهدي حائري يزدي شايد اولين شخصيت حوزوي باشد كه در خارج كشور مورد توجه دست‌اندركاران طرح تاريخ شفاهي دانشگاه‌ هاروارد آمريكا قرار گرفته و با توجه به تعلق ايشان به حوزه، به صورت كاملاً آشكاري تلاش شده است تا از زبان آقاي حائري يزدي مطالبي عليه انقلاب اسلامي و شخص امام اخذ شود. صرفنظر از تبليغ ديدگاههاي نه چندان ناآشنايي همچون باورهاي سياسي «انجمن حجتيه» توسط آن مرحوم- چرا كه نقد انقلاب و انديشه سياسي آن از زاويه چنين ديدگاهي مقوله جديدي نيست- دو عامل موجب شده است تا توفيق چنداني از اين اقدام، عايد تاريخ‌پردازان براي ايران در دانشگاه هاروارد نشود: 1- فقر اطلاعات مذهبي مصاحبه كننده و عدم شناخت وي از حوزه‌هاي علميه 2- برخوردهاي عمدتاً صادقانه آقاي حائري كه برخلاف انتظار مسئولان طرح تاريخ شفاهي، بصراحت در موارد زيادي به دفاع از امام پرداخته و به برتريهاي ايشان در زمينه‌هاي علمي، فقهي، سياسي و ... اذعان داشته است. اما به لحاظ بينش سياسي كاملاً متفاوت آقاي حائري با جريان احياگر تفكر ديني كه سرانجام تلاشها و مجاهدتهاي طولاني و خستگي‌ناپذير آن به رهبري امام خميني (ره) منجر به پيروزي انقلاب اسلامي شد، به زعم مسئولان طرح تاريخ شفاهي، ارائه ديدگاههاي ايشان در قالب اين خاطرات، نوعي به چالش كشيدن انقلاب اسلامي محسوب مي‌شود. به طور كلي ديدگاههاي مطرح شده در اين كتاب دستكم به دليل حاكميت نداشتن بر رفتارهاي خود آقاي حائري، به شدت خدشه پذيرند. به عبارت ديگر، نمي‌توان خط مشي‌اي را كه آقاي حائري در خاطراتش مورد تأكيد قرار مي‌دهد، در مقاطع مختلف زندگي ايشان جاري و ساري ديد. به همين لحاظ بايد گفت تعريفهاي مكرر و خاص آقاي حائري از آيت‌الله بروجردي در خلال بيان خاطرات، از دو حالت خارج نيست؛ يا به نوعي الگوي ذهني ايشان از دين و مابه‌ازاي خارجي آن به تصوير كشيده شده يا از اين طريق به صورت غيرمستقيم قصد نقد انديشه سياسي امام در ميان بوده است؛ زيرا زندگي و خدمات آيت‌الله بروجردي با نگاهي خاص، مورد تجليل قرار مي‌گيرد: «ايشان (آيت‌الله بروجردي) واقعاً يك مرد بسيار بسيار متقي، باخدا و بسيار با تدبير [بود]- آن هم با تدبير، نه شيطنت، بلكه با تدبير عقلاني. رابطه‌اش با دولت وقت، با شاه، با وزير، نخست‌وزير، يا اصولاً به طور كلي با هيئت حاكمه يك رابطه بسيار شرافتمندانه بود. در مرز خودش خيلي اصرار داشت كه تحكم بكند، به اصطلاح حق خودش را كه امور مذهبي بود به هر نحوي بود از دولت وقت مي‌گرفت... لذا هميشه با دولت وقت يك نوع سازش اين شكلي داشت كه نه از هم گسيخته بود، به طور كلي، و نه طوري بود كه تحت‌الشعاع هيئت حاكمه قرار بگيرد.»(ص44) البته سعي مرحوم حائري يزدي براي ارائه يك الگوي ثابت از رفتار سياسي آيت‌الله بروجردي و تعميم آن به همه زمانها به چند دليل پذيرفته نيست. اولاً، در زمان مرجعيت تامه آيت‌الله بروجردي، روحانيت و حوزه‌ها داراي انسجام و تشكيلاتي نبودند؛ لذا ايشان تمامي اهتمام خود را به اين امر مهم مبذول داشتند و منشأ خدمات كم‌نظيري براي تشيع شدند، هرچند بايد گفت در اين زمينه هم مصون از خطا نبودند كه يك نمونه از آن توسط خود آقاي حائري چنين نقل مي‌شود: «اول كاشاني با زاهدي موافق بود چون هر دو عليه دكتر مصدق همكاري داشتند. پس از اندكي بين زاهدي و آقاي كاشاني به هم خورد تا جايي كه زاهدي به آقاي كاشاني حمله كرد… در اين هنگام آقاي كاشاني و بقايي عده‌اي را فرستاده بودند به قم براي اين كه منزل آقاي بروجردي بست بنشينند كه از [آيت‌الله] بروجردي براي مخالفت و ضديت با دولت زاهدي همكاري و همگامي بخواهند… آقاي بروجردي هم نمي‌خواست در اين مسائل سياسي مداخله كند، مصلحتش نبود. خلاصه، مصلحت نمي‌دانست در اين مسائل مداخله كند و دستور داد به شهرباني قم كه بيايند اينها را از منزلش بيرون كنند، اين جا بود كه آقاي خميني [با آقاي بروجردي] مخالفت كرد. شب بود [آقاي خميني] با برادرم مرحوم حاج شيخ مرتضي حائري يزدي كه الحق مردي فقيه، زاهد و پاك دل بود رفتند پيش آقاي بروجردي و گفتند كه شما چرا اين كار را كرديد؟ اين براي شما و حوزه علميه بد است كه يك عده‌اي را از خانه‌تان بيرون كنيد... [آيت‌الله] بروجردي هم در اين جريان اوقاتش تلخ شد و هر دو را زير كوران عصبانيت خود گذاشت.» (ص89) ثانيا،ً در آن زمان رژيم پهلوي به عنوان مجري برنامه‌هاي دولت آمريكا، هنوز ضديت خود را با دين، بدان ميزان كه بعدها بروز داد، آشكار نساخته بود. بنابراين به هيچ وجه معلوم نيست آيت‌الله بروجردي در صورت در قيد حيات بودن، طي سالهاي بعد نيز همان مشي به اصطلاح «نوعي سازش» در برابر برنامه‌هاي دين زدايي آمريكا را در پيش مي‌گرفتند. براي نمونه آقاي حائري به حساسيت فراوان آيت‌الله بروجردي نسبت به فعاليتهاي فرقه ‌بهائيت در ايران اشاره مي‌كند. حال اگر در سالهاي بعد،‌ آيت‌الله بروجردي با اين مقوله مواجه مي‌شد كه اكثريت پستهاي حساس كشوري و لشكري و حتي اقتصادي به بهائيهاي مرتبط با صهيونيستها واگذار شده است، آيا باز هم همان سياست را دنبال مي‌كرد؟ بعد از فوت آيت‌الله بروجردي، رئيس هيئت دولت، رئيس ساواك، پزشك شخصي محمدرضا و … همگي از اعضاي سرشناس اين فرقه ضاله انتخاب شدند. بنابراين با بروز چنين تغييراتي، حتي مشي آيت‌الله بروجردي نيز نمي‌توانست ثابت بماند. براي درك اين كه رژيم پهلوي پس از استحكام بخشيدن به سلطه آمريكائيها در ايران، مخالفت با اخلاق و باورهاي ديني را تا چه حد غيرقابل تصوري پي‌مي‌گرفت، به نقل قولي از منصور رفيع‌زاده، رئيس شعبه ساواك در آمريكا، بسنده مي‌كنيم: «در شيراز كه يكي از مراكز قديمي مردم به شدت مذهبي محسوب مي‌شود، صدها جشنواره هنري و موسيقي با مضامين شديداً ضدمذهبي در سرتاسر سال برگزار مي‌گرديد. شاه، به حساب مردم ايران، هنرپيشه‌هاي زن و مرد را از سراسر جهان براي حضور در اين جشنواره‌ها دعوت مي‌كرد. برخي مواقع نمايشها در سطح خيابانهاي شهر اجرا مي‌شد كه اين مسئله خشم مردم را برمي‌انگيخت. در كتاب «غرور و سقوط» نوشته آنتوني پارسونز (آخرين سفير انگليس در ايران) يكي از اين وقايع شرح داده شده است: گروه تئاتر در خيابان اصلي و مركز خريد شيراز، فروشگاهي را براي نمايشهاي خود اجاره نموده بود. نيمي از نمايشهاي اين گروه در داخل مغازه و نيم ديگر در پياده‌رو بيرون مغازه انجام مي‌شد. در يك صحنه كه در پياده‌رو اجرا مي‌شد مردي (لخت يا بدون شلوار، درست به خاطر ندارم) لباسهاي زني را پاره مي‌كرد و به او تجاوز مي‌نمود (تجاوز واقعي بدون تظاهر يا صحنه‌سازي). تأثير اين صحنه‌هاي عجيب و مشمئزكننده بر مردم خوب شيراز به سختي قابل تصور است. اين نمايشهاي شنيع، توفان اعتراض مردم را كه به مطبوعات و تلويزيون نيز كشيده مي‌شد، برمي‌انگيخت. به خاطر مي‌آورم كه اين مسئله را به شاه متذكر شدم و اضافه نمودم اگر همين نمايش در خيابان اصلي «وينچستر» اجرا مي‌شد، هنرپيشه‌ها و بانيان اين جريان همه به دردسر مي‌افتادند. شاه با بي‌خيالي خنديد.» (خاطرات منصور رفيع‌زاده، ص 270) در حالي كه حتي حاميان و اداره‌كنندگان شاه به دليل تندروي رژيم در اجراي برنامه‌هاي دين‌زدايي، تاثيرات نامطلوب اين امر را بر مردم يادآور مي‌شدند، آيا در صورت در قيد حيات بودن آيت‌الله بروجردي، ايشان با چنين سياستهاي غيرانساني و ضداسلامي به مقابله برنمي‌خاست؟ حال بايد پرسيد براستي چگونه است كه افرادي چون مرحوم حائري يزدي حتي در اين گونه موارد نيز سكوت خود را نمي‌شكستند؟! ثالثاً، آيت‌الله بروجردي دقيقاً آن گونه كه مرحوم حائري‌ ترسيم مي‌كند، نبود، بلكه ايشان تا جايي كه به برنامه‌ كلي‌شان در ارتباط با ايجاد يك حوزه قدرتمند به لحاظ تشكيلاتي لطمه نمي‌خورد، در مسائل سياسي دخالت مي‌كردند. براي نمونه، ايشان گاهي شخصاً به آيت‌الله كاشاني كمك مالي مي‌كردند كه از آن جمله، كمك مالي دوازده هزار و پانصد توماني براي خارج ساختن خانه ايشان از گرو طرفداران دكتر مصدق بود. بنابراين نمي‌توان مدعي بود آيت‌الله بروجردي صرفاً به مسائلي مثل مقابله با فرقه بهائيت اهتمام مي‌ورزيدند و به ساير امور جامعه هرگز عنايت نداشتند. البته برخي عملكردهاي اين مرجع بزرگ نيز مورد پسند شخصيتهايي مثل امام نبود كه آقاي حائري به نمونه‌اي از آن اشاره دارد. رابعا،ً اگر هم به فرض مشي سياسي آيت‌الله بروجردي براي مقطع خاصي مناسب بوده‌ است، اما اين مشي قابل تعميم به همه دورانها و هر شرايطي نيست. همان طور كه اشاره شد، آمريكاييها بعد از كودتاي 28 مرداد و تشكيل سازمان مخوف پليس مخفي، ساواك، براي شاه، بتدريج بر گستاخي خود در مقابله با اعتقادات مردم افزودند، لذا آقاي حائري براساس كدام آموزه ديني مشي «سازش‌گونه» (به تعبير ايشان) را براي همه ايام توصيه مي‌كنند و خود به آن عاملند؟ مرحوم دكتر حائري يزدي براي نفي الگوي سياسي عرضه شده از سوي حضرت امام كه منطبق بر آموزه‌هاي اصيل ديني است، موضع غريبي را در قبال حكومت ديني اتخاذ مي‌كند كه حتي نيروهايي چون پيروان «انجمن حجتيه» نيز به آن تمسك نمي‌جويند: «كجا حضرت رسول اسم خلافت به معني سياست و كشورداري را بردند؟ آن چيزي كه داريم مسئله امامت است. امامت هيچ ارتباطي به حكومت سياسي ندارد. امامت يك مقام معنوي است، مقام خدايي و الهي معنوي است كه ما معتقديم كه حضرت امير بعد از حضرت رسول آن مقام را داشتند و آن مقام هميشه براي حضرت امير بوده. اما بعد از عثمان، يعني بعد از ابوبكر، عمر، عثمان آن وقت مردم ايشان را خليفه كردند، و به مقام خلافت رهبر سياسي رساندند. پس خلافت غير از امامت است.» (ص77) اين در حالي است كه شيعه اعتقاد دارد حق حكومت بر مردم از حضرت امير(ع) به عنوان صالحترين شخصيت بعد از پيامبر(ص) غصب شده و برخي صحابه به دليل هواي نفس و مسن‌تر دانستن خود، به وصيت آن حضرت توجه نكردند. آقاي حائري كه مجبور گشته سياست به معني اداره جامعه را از مسائل ديني تفكيك كند، مدعي است: «كجا در تعيين حضرت امير از سوي پيامبر به عنوان جانشين، مراد اداره امت اسلامي بوده ‌است.» بر اساس اين اعتقاد، بعد از پيامبر چون امامت حضرت امير صرفاً به عنوان يك مقام معنوي بوده است، هيچ‌گونه حقي از ايشان ضايع نشده است!! در اين زمينه صرفنظر از تعارضي كه بين اين نظر آقاي حائري با ديدگاه ايشان در مورد شخصيتهايي چون «بهشتي» و «مفتح» مي‌يابيم، بايد گفت حتي نيروهايي چون حجتيه‌ايها نيز نتوانسته‌اند اين واقعيت را كتمان كنند كه پيامبر اكرم (ص) نگران آينده امت اسلامي بوده و لذا رسماً علي (ع) را به عنوان جانشين خود براي اداره جامعه تعيين فرموده‌ است. همچنين پيامبر نيز قبل از وفات، شخصاً حكومت را اداره مي‌فرمودند. لذا اين جماعت نيز تشكيل حكومت توسط امام معصوم را حق مي‌دانند، اما غيرمعصوم را از اين كار پرهيز مي‌دهند. بنابراين شيعه معتقد است حق اداره امور جامعه اسلامي بعد از رحلت پيامبر(ص) با صالح‌ترين و شايسته‌ترين انسان يعني حضرت امير بوده و اين مهم نيز رسماً از سوي پيامبر اكرم (ص) مورد تأكيد قرار گرفته است و ديگران حق بدست‌گيري زمام امور مسلمين را نداشته‌اند و با محروم كردن امت از عدالت، شجاعت، علم و تقواي علي (ع) ظلم بزرگي را بر بشريت روا داشته‌اند. بر همين اساس شيعه همواره حكومتهاي موجود در زمان معصومين را غصبي ‌دانسته و به مبارزه با آنها ‌پرداخته است. حضرت امير (ع) نيز در خطبه‌هاي متعددي غصب اين حق را متذكر شده‌اند و از جمله در خطبه‌ معروف به ‌«شقشقيه» مي‌فرمايند: «بدانيد به خداي سوگند كه فلاني جامه خلافت بر تن راست كرد و در حالي كه مي‌دانست جايگاه من در خلافت همچون جايگاه محور در سنگ آسياب است... ناچار من از آن چشم پوشيدم و كناره گرفتم و بر سر دو راهي‌اي واقع شدم كه يا با دست بريده به پيكار بپردازم يا در ميان تيرگي كوركننده‌اي كه سالخورده‌ را فرتوت مي‌ساخت و خردسال را سالخورده مي‌گردانيد... پس با آن كه مي‌ديدم ميراثم را به غارت مي‌برند مانند كسي كه خاري در چشمش نشسته و استخواني در گلو شكسته باشد بردباري پيشه كردم تا آن نخستين، راه خويش پيمود و خلافت بعد از خود را به فلاني واگذار كرد...». حضرت فاطمه زهرا (س) نيز با مراجعه به صحابه‌اي كه در غدير حضور داشتند به تفصيل از غصب اين حق از امير مؤمنان سخن رانده‌اند، در حالي كه اگر تعيين امام فقط يك موضوع معنوي بود، كسي توان غصب آن را نداشت. نكته جالب توجه اين كه عمده كساني كه در دوران رژيم پهلوي با تكيه بر بحث جدايي حوزه دين از امور سياسي، هرگز به ظلمها و جناياتي كه بر امت مسلمان ايران روا داشته مي‌شد، توجهي نمي‌نمودند، بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، يكباره جزو سياسي‌ترين افراد شدند. به عبارت ديگر، در حالي كه از اين افراد هيچ انتقادي به حكومت دست نشانده پهلوي كه اساس آن بر نفي همه سرمايه‌هاي بومي، ملي و ديني گذاشته شده بود، به ثبت نرسيده است و بلكه بعكس مشي «سازش سياسي» يا سكوت را در زمان غيبت امام معصوم ترويج مي‌كردند، همين افراد پس از انقلاب تمايل يافتند تا در مسائل حكومتي حتي در بالاترين سطوح مشاركت كنند و جالب آن كه حتي بعضاً به صورت منتقدان سياسي جدي حكومت تازه بنا گذاشته شده درآمدند. اين رويه، دو مشكل جدي اين نيروها را كه متأسفانه اكثريت آنان نيز در پذيرش چنين باورهايي صادق بودند، در دوران بعد از پيروزي انقلاب بروز داد. اول آن كه آنها به عنوان عناصر رشد نيافته سياسي، قدرت لازم را براي تجزيه و تحليل مسائل دخيل در اداره جامعه امروزي، نداشتند و دوم اين كه چنين افرادي مفهوم ضرورت تحول را بخوبي درك نمي‌كردند و عمدتاً داراي ذهني بسته و منجمد در مسائل اجتماعي و سياسي بودند. آقاي حائري از جمله كساني است كه در 15خرداد 42، پس از دستگيري استادش كه دستكم ده سال در محضر وي تلمذ كرده بود و همچنين قتل عام مردم بيگناهي كه در پيروي از مرجعيت و روحانيت شيعه به خيابانها آمده بودند، كمترين اقدامي در دفاع از مظلوميت مرجعيت و شهدا انجام نمي‌دهد، اما هم ايشان بعد از پيروزي انقلاب مي‌گويد: «نمي‌توانستم سخن استادم (امام) را در پذيرش مسئوليت امور سفارت ايران در آمريكا، ناديده بگيرم.» هرچند چنان كه اشاره رفت، ايشان به دليل نداشتن اطلاعات سياسي و ناآشنايي با پيچيدگيهاي مسائل حكومتي، در اولين برخوردها با نماينده دكتر سنجابي (وزير امور خارجه وقت) به فاصله اندكي از پيروزي انقلاب، در صف منتقدان درمي‌آيد و حتي چندي بعد به نمايندگي از برخي روحانيون خدمت امام مي‌رسد و خواستار آن مي‌شود تا دكتر بهشتي و دكتر مفتح از ليست كانديداهاي مجلس خبرگان قانون اساسي حذف شوند به اين دليل كه آنان در مظان اتهام گرايش به اهل تسنن قرار دارند! در واقع مرحوم حائري به دليل توجه نداشتن به كوران حيله‌گريهاي سياسي دشمنان اسلام، به اين مهم عنايت لازم را ندارد كه برخي مداحان و روضه خوانها در آن دوران به صورت غيرمستقيم توسط انگليسي‌ها اجير مي‌شدند تا در ملأعام به شيخين دشنام دهند و از اين طريق فِرَق اسلامي در مقابل هم قرار گيرند. دقيقاً به منظور خنثي سازي اين گونه اختلاف‌ افكني‌ها بود كه شخصيت روشن ضميري چون آيت‌الله بروجردي در زمان خود با اعزام نماينده‌اي به مصر گام بلندي در جهت تقريب مذاهب اسلامي برداشت. لذا دور از انتظار نيست كه به دليل عدم درك شرايط سياسي از سوي بعضي افراد، توصيه برخي شخصيتها مانند آيت‌الله طالقاني، آيت‌الله مطهري، دكتر بهشتي، دكتر مفتح و... به پيروان فِرَق اسلامي براي پرهيز از توهين به مقدسات يكديگر، توسط آنان نوعي عدول از مواضع بحق شيعه تلقي شود. در حقيقت اين عناصر آگاه و هوشيار، از دامن‌زدن به دشمني و عداوت بين مذاهب جلوگيري مي‌كردند تا دشمنان امروز اسلام يعني صهيونيستها و حاميان آمريكايي و انگليسي آنها نتوانند در «دشمن شناسي» مسلمين انحراف ايجاد كنند. بنابراين چه ظلمي بالاتر از اين كه چنين شخصيتهاي آگاهي را به عدول از عقايد شيعه متهم سازيم؟ البته مرحوم حائري يزدي در پاسخ به برخي سؤالات نيز صادقانه به عدم اطلاع خود از تحولات سياسي معترف است. به عنوان نمونه ايشان در مورد علت مخالفت علماي برجسته‌اي چون مرحوم مدرس با شعار جمهوري خواهي رضاخان چنين مي‌گويد: «والله بنده خيال مي‌كنم، شخصاً البته خيال مي‌كنم چون آن وقت خيلي كودك بودم، هيچ وارد اين مسائل نبودم كه ببينم علت اين قضيه، علت سياسي و تاريخي‌اش چيست، ولي خودم حدس مي‌زنم كه علت اين جريان اين بود كه آقايان علماء، مراجع تقليد بخصوص و ديگر آقايان علماء و روحانيون شيعه، سني‌ها هم همين‌طور، درست اطلاعي از اوضاع جهان، از فرمولهاي حكومتي، سيستمهاي مختلف حكومتي ندارند. شايد به نظر بنده علت اين كه سلطنت را ترجيح داده‌اند بر جمهوري اين بود كه چون همسايه شمالي ما روسيه بود و روسيه يك سيستم جمهوري تشكيل داده بود و جمهوري اعلام كرده بود، اينها از كلمه جمهوري مي‌ترسيدند.» (ص118) در حالي كه همه مطلعين سياسي و تاريخي مي‌دانند كه علت مخالفت با شعار جمهوري خواهي رضاخان، تلاش براي جلوگيري از دستيابي وي به قدرت مطلق و تشكيل ديكتاتوري بود. رضا خان با اين حقّه درصدد بود در آن برهه به حكومت قاجار پايان دهد و خود همه‌كاره كشور شود كه با مقاومت شخصيتهاي آگاه روحاني و غيرروحاني آن زمان مواجه شد. البته متأسفانه رضاخان در نهايت با ترفندهاي بسيار و با دخالت آشكار بيگانگان در امور داخلي ايران، به دنبال كودتاي سوم اسفند قدرت را به دست گرفت، اما بعد از مسلط شدن بر امور، هرگز بحثي از جمهوري به ميان نياورد. بنابراين شعار جمهوري خواهي رضاخاني فريبي بيش نبود و مخالفت شخصيت برجسته‌اي چون مدرس با آن، نه از روي عدم شناخت جمهوريت، بلكه دقيقاً از روي آگاهي از ترفند بيگانگان بود. با چنين شناختي از مرحوم حائري يزدي، مي‌توان تصور كرد زماني كه ايشان خدمت استاد خود راه‌حلي را براي تهيه قانون اساسي جمهوري اسلامي ارائه مي‌دهد، افق ديد شاگرد نسبت به تحول مورد نظر استاد خود در جهان معاصر، در چه سطحي قرار داشته است. آقاي حائري به امام پيشنهاد مي‌كند براي تهيه قانون اساسي جمهوري اسلامي، نيازي به تشكيل مجلس خبرگان يا مجلس مؤسسان نيست زيرا مي‌توان قانون اساسي مشروطه سلطنتي را با تغيير صرفاً يكي از مواد مربوط به سلطنت در آن، به صورت مطلوب درآورد. اين در حالي است كه آنچه امروز انقلاب اسلامي را در جهان اسلام داراي اهميت ساخته و ضديت نظامهاي سلطه‌جو را با آن برانگيخته، ارائه يك الگوي جديد با تكيه بر باورهاي اسلامي و متفاوت از ساختارهاي سياسي رايج است. در آخرين فراز از اين نوشتار مجدداً بر اين نكته تأكيد مي‌ورزيم كه يكي از مشكلات رهبري انقلاب بعد از رفع سلطه بيگانگان از اين مرز و بوم، چگونگي مشاركت دادن همه قشرهاي سالم و صادق در امور كشور بود. در اين ميان نوع بهره‌گيري از توانمندي نيروهايي كه قبل از انقلاب به هر دليل از مسائل سياسي - كه بخش اعظم تعاليم اسلامي و به طور كلي ديني را تشكيل مي‌دهد - دوري مي‌جستند، بسيار دشوار مي‌نمود تا جايي كه در همان سالهاي نخست امام مجبور به اعلام موضع شدند و به صراحت بيان داشتند به اين قبيل افراد كه بر رويه خود پاي مي‌فشارند، پستها و مشاغل حساس واگذار نشود؛ زيرا علاوه بر نكاتي كه در مورد اين قبيل نيروها برشمرديم، از جمله ويژگيهاي آنها، رفاه‌طلبي و برخورداري از زندگيهاي لوكس و مرفه بود و پيوند‌شان با نيروهاي انقلابي كه با مشقات و سختيهاي دوران مبارزه بار آمده بودند عمدتاً موجب رشد تجملات در ميان نيروها و مديران جديد در دوران بعد از انقلاب مي‌شد. متأسفانه اين تجربة نه چندان مطلوب كه منجر به هشدار امام در سالهاي ابتدايي دهه 60 شد، چندان جدي گرفته نشد و بسياري از پست‌هاي حساس كشور چون رياست برخي نمايندگيهاي ايران در خارج كشور، توسط اين‌گونه افراد اشغال شد. در حقيقت مرحوم آقاي حائري يزدي از جمله شخصيتهاي صادق جريان مورد بحث بود كه امام قصد داشتند با وجود همة كم‌لطفيها و عدم همراهيها در دوران سخت حاكميت بيگانگان بر كشور كه دفاع از اسلام و استقلال ميهن مترادف با تبعيد،‌ زندان، شكنجه و شهادت بود، از ايشان براي پيشبرد امور جامعه بهره گيرند. اما در مقابل، ايشان در جهت سعايت از شخصيتهاي روشن ضمير و آگاهي چون شهيد بهشتي،‌ شهيد مفتح و حتي آيت‌الله طالقاني نزد امام امت مي‌آيد و به نوعي خواستار حذف آنان از اداره امور مي‌شود. همچنين نكاتي در اين خاطرات وجود دارد كه با توجه به صداقت و سلامت نفس مرحوم حائري بايد آنها را به حساب كم‌اطلاعي سياسي ايشان گذاشت. اظهارنظري كه ايشان در مورد آيت‌الله شريعتمداري دارد از آن جمله است. علاوه بر اسناد بي‌شماري كه از رژيم گذشته در مركز اسناد ملي موجود است يا اسنادي كه در مورد آقاي شريعتمداري در جريان تسخير لانه جاسوسي آمريكا به دست آمده حكايت از ارتباطات غيرقابل دفاع وي با عوامل بيگانه و دربار دارد، شخص آقاي شريعتمداري طي مصاحبه‌ تلويزيوني به صراحت اذعان به دخالت در كودتايي كرد كه قرار بود با انفجار بيت امام و به شهادت رساندن ايشان آغاز شود. وي در اين مصاحبه براي اين كه از كودتاگران حمايت كرده است از ملت ايران طلب بخشش مي‌كند. همچنين آقاي شريعتمداري متأسفانه حتي بعد از انقلاب نيز ارتباطات خود را با بقاياي رژيم پهلوي حفظ كرده بود. براي نمونه احمدعلي مسعود انصاري (مسئول امور مالي رضا پهلوي) در كتاب خاطرات خود مي‌گويد: «در آن موقع تعدادي عكسهاي خانواده سلطنتي و هنرمنداني كه در مهمانيهاي آنها شركت مي‌كردند از طرف برخي از كميته‌هاي شميران كه به اين عكسها در خانه‌هاي والاحضرتها و كاخها دسترسي پيدا كرده بودند در اختيار چند مجله... قرار گرفته بود و آنها را مجبور كرده بودند آن عكسها را چاپ كنند و اين عكسها هم براي مردم كنجكاو كه مي‌خواستند ببينند پشت پرده افسانه‌اي دربار چه مي‌گذشته است جالب آمده... با اين همه براي اين طرف قضيه ناراحت كننده بود. من به وسيله تلفن از آيت‌الله (شريعتمداري) خواهش كردم دستور بدهند كه جلو چاپ اين عكسها گرفته شود و به همين ترتيب هم عمل شد و از چاپ آن عكسها جلوگيري شد.» (پس از سقوط، ص 130) بنابراين، براساس اظهارات آقاي انصاري، آقاي شريعتمداري حتي بعد از سقوط رژيم وابسته پهلوي نيز به اين جرثومه‌هاي فساد كمك مي‌كرده است تا مردم از ماهيت آنها آگاهي كامل نيابند. چنين تعهدي براي جامه‌ عمل پوشاندن به تقاضاهاي بقاياي پهلوي از جمله مقولاتي نيست كه حتي عناصر سالم غيرسياسي بسهولت بتوانند از كنار آن بگذرند. البته چنان كه در مقدمه كتاب خاطرات آقاي حائري آمده است يك سال بعد از فوت ايشان در سال 1378 توسط خانواده آن مرحوم تغييراتي در مطالب ضبط شده داده مي‌شود كه شرح آن بدين گونه منعكس است: «حدود يك سال بعد آقاي سعيد علاقبند (برادر همسر او) متن اصلاح شده مصاحبه را برايم فرستاد. اين متن تا حدودي با متن اصلي متفاوت است و نشان از تغيير نظر او نسبت به بعضي شخصيتها دارد.» (ص13) طبعاً اين موضوع يعني انجام تغييرات در خاطرات ضبط شده بعد از فوت آقاي حائري، تا حدودي به سنديت آن خدشه وارد مي‌سازد. همچنين در خاطرات آقاي حائري مسئله مهاجرت اجداد حضرت امام به كشمير براي تبليغ و سپس بازگشت جد ايشان به خمين بعد از چندين سال، به صورت تقطيع شده مطرح مي‌شود. از آن جا كه موضوع مهاجرت علما براي تبليغ، امر كاملاً متداولي بوده است، بايد ديد با چه انگيزه‌اي صرفاً بخش دوم اين مطلب، يعني بازگشت جد امام از كشمير به ايران، روايت شده است. مي‌دانيم كه در رژيم پهلوي تلاش مي‌شد تا امام خميني(ره) به عنوان يك فرد غيرايراني معرفي شود. هرچند مردم به اين تبليغات وقعي ننهادند، اما قطعاً انعكاس اين موضوع بدين گونه نمي‌تواند متأثر از همان سياست نباشد. به طور كلي در مورد اين مسئله گفتني است كه «ميرسيد حيدر موسوي مصطفوي» از اجداد امام به عنوان عالم ديني از ايران به كشمير مهاجرت مي‌كند و مدتها وي و فرزندانش در آن جا به تبليغ اسلام مي‌پردازند و در نهايت جد امام يعني «آقا سيد احمد» به ايران مراجعت مي‌كند و در خمين سكني مي‌گزيند. حال معلوم نيست حذف نيمي از واقعيت، در خاطرات آقاي حائري، يعني مهاجرت اجداد امام از ايران، ناشي از فراموشي ايشان بوده است يا...؟ و نكته آخر اين كه نمي‌توان خودباوري غيرمعمول مرحوم حائري را در اين خاطرات ناديده گرفت. در حالي كه ايشان در بسياري از امور نبايد خود را بي‌نياز از علم ديگران مي‌ديدند، بعد از 15 سال تحصيل علوم ديني در قم، بصراحت ادعايي بزرگ را مطرح مي‌سازند: «پانزده سال تحصيلات عاليه اسلامي را كه به آخر رساندم ديگر بي‌نياز شدم به طور كلي از تحصيلات اجتهادي، يعني از سال 1315 شمسي [1936] تا حدود 1330 [1950] در قم مشغول تحصيل بودم. بعد از اين، كه به كلي بي‌نياز شدم از تحصيلات اسلامي، حتي احساس كردم كه ديگر احتياجي به هيچ يك از مراجع ندارم، احتياجي به اساتيد بزرگ ندارم و خودم را از نظر قدرت علمي در همان هنگام برتر از تمام مدرسين و تمام مراجع و اساتيد فقه و اصول و حتي معقول مي‌دانستم...»(ص23) مرحوم حائري در حالي اين ادعا را در مورد خود مطرح مي‌سازد كه در ادامه خاطراتش عنوان مي‌دارد براي درك برخي مسائل فلسفي كه رشته تخصصي‌اش بوده، از آمريكا با امام در نجف مكاتبه مي‌كرده و همچنان از محضر استاد خود، در آن مقطع بهره مي‌گرفته است. به طور قطع اين نوع خودباوري افراطي، مقاومتهايي را ناخواسته نسبت به استفاده از علم و تجربه ديگران ايجاد مي‌كند كه در تشخيص درست و تحليل دقيق فراز و نشيبهاي زندگي بشري و پيچيدگيهاي آن بي‌تاثير نخواهد بود. به هرحال، خاطرات مرحوم حائري يزدي براي شناخت بهتر جرياناتي كه در مقاطع سخت و دشوار مبارزه، بخش عمده‌اي از اسلام يعني بُعد سياسي آن را تعطيل كردند، مي‌تواند بسيار مفيد باشد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 28

تأثير تاريخنگاري ايراني بر تاريخنگاري اسلامي

تأثير تاريخنگاري ايراني بر تاريخنگاري اسلامي در زبان فارسي، از واژه «تاريخ» معاني گوناگوني نظير زمان (date)، زمانهاي گذشته، وقايع پيشين، اثر يا نوشته تاريخي (history) و معاني ديگري از اين نوع مستفاد مي‌شود. در اين مقال كوتاه، مجال آن نيست تا درباره‌ي ماهيت تاريخ 1يا واژه تقريباً مجهول‌الاصل آن2 سخن به ميان ‌آيد، ولي لازم است در مقدمه‌ي بحث تعريفي از تاريخنگاري (historiography) ارائه شود. كمترين حد تاريخنگاري وقايع‌نگاري است كه مي‌توان آن را «ثبت وقايع برجسته با قيد زمان وقوع آنها» تعريف كرد. دو عنصر «تدوين» و «توقيت» وقايع كه نتيجه نوعي درك و شعور تاريخي است در تعريف مذكور گنجانده شده است. با توجه به چنين تعريفي از تاريخنگاري،‌ مسأله اصلي در مقاله حاضر اين است كه آيا ايرانيان باستان از «آگاهي تاريخي» برخوردار بوده‌اند يا خير؟ و در صورت مثبت بودن پاسخ پرسش مزبور، آيا آثار تاريخي مكتوب از خود بر جاي گذاشته‌اند يا نه؟ و سرانجام اينكه تاريخنگاري ايراني تا چه اندازه بر تاريخنگاري اسلامي اثر گذارده است؟ جواد علي3 و عبدالعزيز الدوري4 درباره آگاهي تاريخي ايرانيان پيش از اسلام اظهار ترديد كرده‌اند، اما بسياري از ايرانشناسان، از جمله اشپولر آلماني5 كاملاً عكس آن دو نويسنده عرب نظر داده و به رغم كمبود آثار تاريخي بر جاي مانده از ايران پيش از اسلام، آگاهي تاريخي ايرانيان را مسلم مي‌داند. 6 تأييد نظر اشپولر يا رد مدعاي جواد علي و الدّوري نيازمند بررسي سه مسأله است: سالنامه نگاري (chronology) در ايران باستان، خداي نامك، و ديگر نوشته‌هاي تاريخي در ايران پيش از اسلام. سالنامه‌نگاري ثبت وقايع مهم ساليانه يا سالنامه‌نگاري از رسمهاي دربار پادشاهان ايران باستان ـ ‌از دوره هخامنشيان به بعد ـ بوده است. اين رسم، خود از وجود نوعي گاهشماري منظم در ميان ايرانيان قديم حكايت مي‌كند.7همين سالنامه‌هاي رسمي، در واقع، مهمترين مأخذ و مرجع مؤلفان و مورخان ايراني در تأليف تاريخ ايران بوده است. «كِ‍تزياس ـ پزشك و مورخ يوناني قرن چهارم پيش از ميلاد ـ كتابي به نام پرسيكا نوشته كه در تأليف آن، از سالنامه‌هاي رسمي ايراني بهره برده است».8 همينطور آگاتياس ـ‌ مورخ رومي قرن ششم ـ در تدوين تاريخ خود از مجموعه سالنامه‌هاي رسمي ساسانيان كه در گنجينه‌هاي دولتي تيسفون نگهداري مي‌شده، استفاده كرده است. 9 مضمون اصلي سالنامه‌ها، ذكر جنگها و حوادث برجسته سياسي بوده است، اما بنابر نوشته پيگولوسكايا (شهرهاي ايران، ص 45، 47، 48، 51)، در «رويدادنامه‌»‌هايي كه از عهد سلوكي بر جاي مانده، علاوه بر اوضاع سياسي،‌از روابط اجتماعي و اقتصادي نيز سخن به ميان آمده است. رويكرد برخي از مورخان ايراني در دوره اسلامي، خصوصاً طبري (ف 310 ه‍ (، به تاريخنگاري سنواتي يا سالنامه نگاري،‌متأثر از شيوه تاريخنگاي ايراني است. 10 اين اثر‌پذيري، عمدتاً در دو چيز خلاصه مي‌شود: يكي در شيوه سالنامه‌نويسي و ديگري در طرح مسأله زمان و عمر آفرينش. 11 ناگفته نماند كه در مسأله اخير، ممكن است مورخان اسلامي از بينش سامي نيز بهره برده باشند؛ چه هم در مذهب يهود كه عربها از قديم‌الايام با آن آشنا بوده‌اند و هم در مذهب زرتشت، مسأله زمان و عمر گيتي به نوع خاصي طرح شده است. 12 اما در مسأله اول، تأثير شيوه ايراني مشهود است؛ زيرا دست كم در قسمتهاي مركزي جزيرة‌العرب، تا پيش از برقراري تاريخ هجري در سال 17 در عهد خليفه دوم، گاهشماري مشترك و منظمي وجود نداشته و اساس گاهشماري اعراب عصر جاهلي را برخي وقايع مهم ـ و متغير ـ‌ شكل مي‌‌داده است. 13 احتمال اثر‌پذيري تاريخنگاري اسلامي از «ايام‌العرب» نيز منتفي است. ايام‌العرب كه به تسامح مي‌توان آن را نوعي تاريخ سياسي و اجتماعي عرب عصر جاهلي به حساب آورد، اساساً فاقد دو عنصر مقوم تاريخ نقلي يا وقايع‌نگاري است. نبود دو عنصر «تدوين» و «توقيت» در تاريخ عصر جاهلي، و به عبارت دقيق‌تر، در ايام‌آلعرب، بيانگر نبود گاهشماري مشترك و منظم وعدم آگاهي و شعور تاريخي در ميان اعراب عصر جاهلي است. بنابراين، هم نبود معرفت تاريخي در ميان اعراب و هم ايراني بودن اكثر قريب به اتفاق مورخان بزرگ اسلامي، مانند يعقوبي، دينوري، طبري، مسكويه رازي و حمزه اصفهاني، بر ايراني بودن تاريخنگاري اسلامي دلالت دارد و اين نظر جواد علي14 كه شيوه مورخان اسلامي از جمله طبري را شيوه مورخان مسيحي دانسته، چندان پايه و اساسي ندارد. خداي نامك خوتاي يا خوذاي يا خداي، در فارسي پهلوي، به معني شاه يا مالك است. 15 از اين رو، خداي نامك يا خداي نامه را مي‌توان شاهنامه يا تاريخ پادشاهان، و در عربي سيرالملوك ناميد. خداي نامه كه تاريخ ملي ايران را از آغاز تا پادشاهي خسروپرويز در برداشت، در اواخر دوره ساساني تدوين شده و بنابر استدلال «نولدكه»، آخرين تحرير آن در عهد يزدگرد سوم ـ آخرين پادشاه ساساني ـ صورت گرفته است. 16 تحرير اخير خداي نامه را به «دهقان دانشور»17 نسبت داده‌اند. 18 خداي نامه در نيمه اول قرن دوم هجري، به قلم ابن‌مقفع (142 م.) با نام «سيرالملوك» يا «سيرملوك‌العجم»، از پهلوي به عربي برگردانده شد. اين ترجمه و ترجمه‌هاي ديگر19 كه پس از ابن‌مقفع صورت گرفته، از جمله مآخذ مورخان دوره اسلامي در ثبت و تدوين تاريخ ايران پيش از اسلام بوده است. ديگر نوشته‌هاي تاريخي علاوه بر سالنامه‌هاي رسمي و خداي نامه كه به مثابه تاريخ عمومي پادشاهان ايران بوده، تك‌نگاريهايي نيز در خصوص برخي پادشاهان ايران بر جاي مانده است كه براي نمونه، مي‌توان به كارنامك اردشير بابكان20 اشاره كرد. مسعودي، مورخ اسلامي قرن سوم و چهارم هجري، در يكي از كتابهاي خود21 از تاريخ مصور ساسانيان كه از مآخذ او در مروج‌الذهب بوده، ياد كرده است. 22 «شهرستانهاي ايران» نيز از ديگر آثار تاريخي بر جاي مانده از ايران پيش از اسلام است. اين اثر رساله مختصري است به زبان پهلوي در جغرافياي تاريخي ايران. تدوين نهايي اين رساله، مانند اغلب آثار پهلوي كه امروزه در دست داريم، احتمالاً در قرن سوم هجري صورت گرفته است، اما تدوين اوليه آن به اواخر دوره ساساني بر مي‌گردد. بنابر مباحث گذشته، مي‌توان سه نكته را به عنوان نتايج بحث برشمرد: 1. ايرانيان، در پيش از اسلام، با مفهوم تاريخ و تاريخنگاري ـ‌ به معناي دقيق كلمه ـ آشنا و از آگاهي تاريخي برخوردار بوده‌اند؛ 2. ايرانيان آثار تاريخي مدوّن و مكتوبي ـ در شكلهاي گوناگون ـ‌ از خود بر‌جاي گذاشته‌اند و اين آثار مورد استفاده و اقتباس مورخان اسلامي عربي‌نويس و فارسي‌نويس قرار گرفته است؛ 3. بينش تاريخي و نيز شيوه تاريخنگاري ايرانيان، بويژه شيوه سالنامه‌نگاري، برمورخان اسلامي اثر گذارده است. پي‌نوشتها: 1. در اين باره، رجوع كنيد به: ـ صديقي،‌عبدالحميد، تفسير تاريخ، ترجمه جواد صالحي، نشر فرهنگ اسلامي، 1366. ـ اي. اچ. كار، تاريخ چيست، ترجمه حسن كامشاد، خوارزمي، 1356. ـ دبليو، اچ. والش، مقدمه‌اي بر فلسفه تاريخ، ترجمه علايي طباطبايي، امير‌كبير، 1363. ـ‌ زرين‌كوب، عبدالحسين، تاريخ در ترازو، اميركبير، 1370. 2. ر. ك: روزنتال، فرانتس، تاريخ تاريخنگاري در اسلام، ترجمه‌ اسدالله آزاد، آستان قدس رضوي، 1366، ج 1. ص 19 به بعد. 3. جواد علي، تاريخ مفصل عرب قبل از اسلام، ترجمه حسن روحاني، بابل، 1367، ج 1، ص 87ـ 86. 4. علم‌التاريخ، ص 47. 5. اشپولر، برتولد، تاريخ ايران در قرون نخستن اسلامي، ترجمه جواد فلاطوري، تهران، علمي و فرهنگي، 1369، ج 1، 19 ـ 18. 6. اشپولر (همانجا) و نويسندگان ديگري نظير دولافوز (تاريخ هند، 3) و ماركوويتس («هندوستان از حماسه تا تاريخ علمي» در پيام يونسكو، ش 239، ص 22 به بعد) هنديان قديم را دست كم تا زمان فتح اسلامي، فاقد آگاهي تاريخي دانسته‌اند. در اين باره همچنين رجوع كنيد به: صادق سجادي و هادي عالم‌زاده، تاريخنگاري در اسلام، ص 101 و مقايسه كنيد با تاريخ فرشته، چاپ سنگي، ص 369. 7. درباره گاهشماريهاي مرسوم در ايران باستان، رجوع كنيد به: عبداللهي، رضا، تاريخ تاريخ در ايران، ص 9 ـ 10. 8. مير‌احمدي، مريم، كتابشناسي تاريخ ايران در دوران باستان، تهران، امير‌كبير 1369، ص 35. 9. متمدي ملايري، محمد، فرهنگ ايراني پيش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامي و ادبيات عرب، دانشگاه تهران، 1356، ص 162. 10. زرين‌كوب، عبدالحسين، تاريخ ايران قبل از اسلام، تهران، 1343، ص 4. 11. عنايت، حميد، «نخستين بينشهاي تاريخي ايرانيان»، همشهري، 5/10/1372. 12. ناس، جان، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي‌اصغر حكمت، تهران، آموزش انقلاب اسلامي، 1370، ص 476 و 552 و همانجا. 13. روزنتال، فرانتس، تاريخ تاريخنگاري در اسلام، ترجمه اسدالله آزاد، مشهد، آستان قدس رضوي، 1366، ج 2، ص 206. 14. تاريخ مفصل عرب قبل از اسلام، ج1، ص 86. 15. ر. ك: برهان قاطع، ذيل خدا. 16. يار شاطر، احسان، :«چرا در شاهنامه...» بنياد شاهنامه فردوسي، شاهنامه‌شناسي، 1357، ج 1، ص 270 ـ 268. 17. دهقانان در نظام طبقاتي دوره ساسانيان، نقشهاي گوناگوني بر عهده داشتند؛ از جمله جبايت ِخراج و حفظ و انتقال تاريخ ملي ايران. به سبب نقش اخير، واژه دهقان در فرهنگهاي فارسي (ر.ك برهان قاطع، ذيل دهگان و فرهنگ معين ذيل دهقان) علاوه بر كشاورز، به مورخ هم معني شده است. 18. شاهنامه فردوسي، به تصحيح و تحقيق ژول مول، تهران، آموزش انقلاب اسلامي، ص 6 (ديباچه). 19. درباره ترجمه‌هاي خداي نامك رجوع كنيد به: مير‌احمدي، مريم، كتابشناسي تاريخ ايران در دوره باستان، ص 73 ـ 72. 20. اين كتاب به قلم قاسم هاشمي‌نژاد، از فارسي پهلوي به فارسي معاصر، با نام كارنامه اردشير بابكان (نشر مركز، 1369) ترجمه شده است. 21. التنبيه‌و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، علمي و فرهنگي، 1365، ص 100 ـ 99. 22. ... تفضلي، احمد، شهرهاي ايران، ج 3، ص 349 ـ‌332. 23. دكتر سيد‌جمال موسوي پژوهشكده علوم انساني و اجتماعي جهاد دانشگاهي به نقل از: ضعيت تاريخ و تاريخ‌نگاري در ايران، دانشگاه انقلاب شماره 112 منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 28

روسها چگونه حرم امام رضا(ع) را به توپ بستند؟

روسها چگونه حرم امام رضا(ع) را به توپ بستند؟ روز دهم فروردين 1291 هجري شمسي، آستان قدس رضوي يكي از جنايات نابخشودني استعمار روس را شاهد بود. در اين روز بارگاه حضرت ثامن‌الحجج توسط نظاميان اشغالگر روسيه كه دركشاكش نهضت مشروطه براي مبارزه با قيام مردم و سركوب نهضت به شهرهاي ايران تعرض كرده بودند، گلوله‌باران شد. مقاله زير گزارش لحظه به لحظه اين حادثه است. يكي از موجبات بمباران آستان قدس رضوي مخالفت روسها با استخدام مورگان شوستر (Morgan Shuster) امريكائي بود كه از بدو ورود او به ايران هر روز به بهانه‌اي توسل جسته و مزاحمت و تكدري پديد مي‌آوردند. رفته رفته دامنه اين نارضايتي‌ها وسعت يافت و كار بدان جا كشيد كه دولت روس خود را ناگزير ديد اولتيماتومي به دولت ايران بدهد و براي اين كار سفير روس در تاريخ 18 ذي‌القعده 1329 اولتيماتومي تقديم حكومت وقت نمود و چون از اين اتمام حجت نتيجه‌اي نگرفت به دادن اولتيماتوم ثانوي مبادرت جست. يكي از مواد اين اولتيماتوم عزل شوستر امريكائي بود و ساير مواد آن طوري تنظيم شده بود كه به استقلال ايران لطمه‌ وارد مي‌ساخت. وقتي كه توده مردم از اين اولتيماتوم ثانوي اطلاع حاصل نمودند مضطرب گشته دست به اقدامات شديدي زدند و تمام شهرستان‌هاي ايران به جنبش در آمدند. يكي از شهرهائي كه در اين راه پيشقدم گرديد و به مخالفت با روسها پرداخت، شهر مشهد بودكه مردم آن به محض اطلاع بر مواد اولتيماتوم ثاني انقلاب برپا كردند. شاگردان، مدارس را تعطيل نموده با علم و بيرق در كوچه و بازار به راه افتادند و تظاهراتي عليه روسها نمودند و اين دولت را با آهنگي هيجان‌انگيز مي‌خواندند: آنچه اندر پرده داري آسمان بنما عيان تن نخواهند داد بر ظلم و ستم ايرانيان سربكف، جان در قدم داريم ما ورد زبان يا كه استقلال ايران يا كه مرگ ناگهان مردم شهركه اين التهاب جوانان را ديدند بيتاب گشته وارد دسته آنان شدند، هر قدمي كه اين جمع به جانب حرم مطهر بر مي‌داشتند بر تعداد ازدحام كنندگان افزوده مي‌شد. سرانجام اين گروه انبوه به مسجد گوهرشاد رفته در آنجا به هياهو پرداختند. در اين موقع حاج شيخ مهدي سلطان المتكلمين كه از وعاظ معروف و خوش بيان شهر بود، نزديك غروب به منبر رفته، مواد اولتيماتوم ثانوي را به جهت مردم قرائت نمود، آن روز تا پاسي از شب رفته مردم در مسجد گوهر شاد ماندند و به مواعظ حاج شيخ مهدي و برخي ديگر كه با لحني مؤثر ايراد خطابه مي‌نمودند گوش فرا دادند، اين زمزمه‌‌ها روز به روز در مشهد زيادتر مي‌شد و موجب رنجش خطر «كنياژدابيژا» قونسول روس در مشهد مي‌گشت. چون او وضع را چنين ديد، از دولت تزاري در خواست نمود تا سپاهياني به مشهد بفرستد و منافع آن دولت را در اين خطه حفظ نمايد. متعاقب اين درخواست در اوائل محرم 1330 هجري قشون روس با توپخانه و تجهيزات كامل از دروازة بالا خيابان وارد مشهد شده از كوچه تلگرافخانه قدم (مقابل كوچه آب‌ميرزا) بطرف ارك دولتي رفتند. در اين هنگام ركن‌الدوله «علينقي ميرزا» والي خراسان بود. او به محض آنكه از ورود سپاهيان روسي با خبر شد، دستور داد قزاق‌‌خانه و باغ خوني و گل خطمي و ساير عمارات زيبائي كه در اطراف محل دژباني و شهرداري واقع شده بود، براي روسها تخليه نمايند در اين اوقات اعيان شهر مضطرب شده به نزد قونسول روس رفتندو علت وقوع حادثه را از «كنياژدا بيژا» جويا شدند. «دابيژا» در جواب آنان گفت «چون خراسان بواسطه‌ي همهمه مشروطه و استبداد مانند ساير شهرها دچار آشوب و فتنه شده است، اين سپاهيان را براي حفظ و حراست رعاياي خودمان كه در اين خطه‌اند وارد نموده‌ايم و مقصود ديگري نداريم.» در راپورتي كه سايكس قنسول انگليس در مشهد به سفارت خود مقيم طهران در اين باره داده مي‌نويسد: «ماژور جنرال روكو به فرماندهي عساكر روس در خراسان منصوب شده است. وي در 12 ژانويه (22 دي 1291) با چهارصد هزار پياده نظام وارد مشهد گرديد. در پنجم فوريه (16 بهمن 1290) اوضاع بسيار سخت‌ و هراس‌انگيز شده است. مردم در كوچه و بازار به ازدحام پرداخته و شهرباني را به مبارزه مي‌طلبند. سرانجام اين جمع متفرق گرديدند.» روكو كه فرماندهي سپاهي روس را در خراسان داشت در اوايل ورود خود به مشهد مجلسي در خانه خود ترتيب داد و به طوري كه طليعه «جريده طوس» در اين باره اظهار نظر مي‌كند «نماينده ايالت و نماينده‌ي كارگزاري در آن مجلس حاضر نشدند و ژنرال خطابه‌اي مبني بر همراهي و اظهار رضايت از نجابت و اصالت ملت ايران عنوان كرده در پايان خطابه خود بيان نمود: «اميدواريم بين دولتين روس و ايران به زودي رفع مناقشات شده و ما هم به ميهن خود باز گرديم.» پس از اين دسته بندي‌ها «كنياژدابيژا» باز هم راحت ننشسته شروع به تحريكات كرد و براي اجراي نقشه شوم خود سيد‌محمد يزدي طالب‌الحق را كه به واسطه شرارت، از تهران به مشهد، تبعيد شده بود و يوسف خان هراتي1 كه او هم از اشرار بودف به وعده و وعيد دلگرم ساخته آنان را بر آن داشت تا انقلابي در مشهد بپا كنند. يوسف‌خان كه در مدرسه ميرزا جعفر متحصن بود، در اين هنگام به تحريك روسها از مدرسه خارج شده با متنفذين مشهد ملاقات نموده، گفت: «اگر مي‌خواهيد قشون روس از خراسان برود همه جمع شده بگوئيد ما اعليحضرت محمدعليشاه سلطان محبوب خودمان را مي‌خواهيم و احمد‌شاه را به سلطنت نمي‌شناسيم!» اين مرد شرور براي پيشرفت منظور خويش ابتدا در مسجد جنب قبرستاني كه امروز محل دبستان «مير» است جلسه‌اي تشكيل داد و مردم مشهد را به خواستاري شاه مخلوع دعوت كرد و كاغذي هم به امضاء‌عده‌اي از حضار مجلس براي ساكنين شهر و دهات مشهد فرستاد كه آنها با خيالات او هم عقيده و مساعد باشند. يوسف‌خان پس از اجراي اين طرح چند روزي هم در مسجد «ميرهوا» ماند و جمعي را به حيله و تزوير دور خود جمع كرد تا اينكه بر تعداد غوغائيان افزود. سه روز پس از توقف او در مسجد ميرهوا نايب‌علي‌اكبر نوغاني و طالب‌الحق كه از ياران صميمي او بودند، در سراچه‌ي تكيه متصل بگنبد خشتي كه در محله نوغان قرار گرفته است، چادر زدند و آنجا را محل كار خود قرار دادند. طالب‌الحق در اين اوقات به هر كجا كه ميرفت و هر كه را كه مي‌ديد مي‌گفت: «مشروطه كفر است، مشروطه‌خواه كافر، دموكراتها بابي هستند!» با توليد نگراني در ميان مردم كا را بدان‌جا كشيد كه رفته‌رفته تجار و كسبه از بيم يوسف‌خان و طالب‌الحق و اتباع ايشان دكاكين خود را بسته و از خانه هم بيرون نمي‌آمدند. در بيستم ماه صفر 1330 نايب‌ علي‌اكبرو پسرش چادر پائين خيابان را جمع كرده مخالفين مشروطه و طرفداران محمد‌علي‌شاه همه در مسجد گوهرشاد و صحنين متحصن شدند و چون عده‌ي غوغائيان زياد شد و همه داراي اسلحه بودند دو دسته شدند. دسته طالب‌الحق و نايب علي‌اكبرنوغاني در مسجد جامع و صحن كهنه گرد آمده و دسته يوسف‌خان هم صحن نو را با چند حجره متصرف شدند و تفنگ‌داران دو طرف هم ميان صحن كهنه و نو و مسجد گوهرشاد و اطراف بست بالا خيابان وپائين خيابان و بازار بزرگ پراكنده شدند و به نا امني شهر مشهد افزودند. دردهم ربيع‌الثاني، قشون تزاري گنبد مطهر حضرت‌رضا عليه‌السلام را به توپ بستند و در صبح روز دهم ربيع‌الثاني سالداتهاي روسي (نظاميان روسي) به دستور «روكو» رئيس خود، در سمت جنوبي خارج شهر گرد‌آمدند. «روكو» نقشه گنبد مطهر و عمارات آستان قدس را در دست داشت و بر روي يك سه پايه نصب كرده بود و توپچي‌هاي او هم به همان نشان توپ را ميزان مي‌گرفتند. توپها زياد بود و به وسيله مفتول برقي به هم اتصال داشت، آن قسمتي را كه «روكو» از گنبد مطهر نشان گرفته بود يك ضلع از گنبد بود، و تصور مي‌نمود كه به وسيله گلوله‌ها آن ضلع خراب خواهدشد و باقي گنبد از تعادل خارج گشته در هم خواهد ريخت. دو ساعت به غروب مانده بودكه پس از نشانه‌گيري عمليات شروع شد و تمام توپ‌ها يك‌باره به طرف گنبد مطهر ‌آتش شد ولي هيچ يك كارگر نيفتاده، در گنبد ننشست. توپچي‌ها كه قبلاً از اهميت اين گنبد و بارگاه داستانها شنيده بودند رنگ از رويشان پريد و چون ذهنشان پريشان شده بود، شليك‌هاي بعدي بي‌اثر ماند! در اين هنگام «روكو» جعبه‌هاي روغن خواست و گلوله‌ها را به روغن اندود تا قابل نشستن باشد، و سپس شليك دوم را شروع نمودند. در اين موقع گلوله‌ها به هدف اصابت نمود و فرياد هوراي سالداتها شهر مشهد را فراگرفت. ولي گنبد مطهر با وجود آن كه مورد هدف هفده گلوله قرار گرفته بود، مقاومت نمود و آنطور كه نقشه كشيده بودند در هم نغلطيد ولي منظره آن شبيه به زمين زراعتي كه شيار نموده باشند، ‌شد. سركشيك ميرزا عليرضا خادم باشي ثقة‌ الاسلام «ميرزا عبدالحميد» درباره اين سانحه چنين مي‌گويد كه از اول بامداد افراد قشون روس در ميان شهر پراكنده شدند و نمي‌گذاشتند احدي از جاي خود حركت كند. اينان عبور و مرور را مانع گشتند ولي پس از سه ساعت بگير و ببند تمام شد و روس‌ها به مركز خودبازگشتند. در اين هنگام «روكو» قشون خود را سان ديد و امر كرد توپچي‌ها سر توپهاي شرپنل حاضر باشند. بعد از ظهر مجدداً سالداتها در سراسرشهر مشهد متفرق شدند و سه ساعت به غروب مانده ناگهان صداي شليك توپهاي روس از خارج و داخل شهر بلند شد و در هر ثانيه تقريباً صد گلوله توپ و تفنگ از چهار جانب شهر خالي مي‌شد و به جانب حرم مطهر مي‌آمد. روسها پي در پي شليك مي‌كردند. نيم ساعت از شب گذشته بود كه روسها صحن و حرم و مسجد گوهر شاد را در دست گرفتند و وارد روضه‌ي مستوره شده با مسلسل ميان حرم مطهر گلوله خالي كردند. زوار بينوا كه وضع را ناگوار ديدند به بعضي از رواق‌ها پناه بردند و در خود حرم هم روس‌ها عده‌اي از زوار بي‌گناه را كشتند! صداي «الامان الامان» در ميان تاريكي بلند بود. بالاخره روسها دست از شليك بازداشتند، زوار بدبخت در اين موقع به صحن كهنه پناه برده در آنجا مخفي شدند. روسها كه وضع را مطابق دلخواه خود ديدند،‌تمام را دستگير ساخته و طلاب علوم دينيه را هم كه در حجرات بودند به اين عده ملحق ساخته آنان را به وسط صحن آوردند و در ميان باران نگاه داشتند. چون صبح شد روس‌ها امر كردند كه نعش‌هاي كشتگان را كه در حرم و رواقها و ديگر اماكن جاي گرفته بود روز تخته نهاده و روبه‌روي مدرسه ميرزا جعفر نزديك ايوان عباسي قرار دهند. روز يكشنبه يازدهم ربيع‌الثاني عكاس روس از كشتگان عكس برداشت و در عصر همان روز اسرا را مرخص كرده كشته‌ها را هم به صاحبانشان سپردند ولي اجازه‌ي ورود به صحن و حرم مطهر را به كسي نداده آستانه را خودشان متصرف شدند و بيوتات آن را هم در دست گرفتند و اشياء نفيس را به يغما بردند. روزنامه‌ي طوس در اين باره مي‌نويسد: روز دوازدهم اجساد كشته‌ها را از صحن بيرون برده به قبرستان قتلگاه «محل امروزي باغ رضوان» براي كفن و دفن بردند و روز سيزدهم هم ژنرال قونسول روس و ژنرال قونسول دولت انگليس با چند نفر از اعضاء خودشان وارد صحن مي‌شوند و اوضاع را مشاهده كرده بر مي‌گردند. ژنرال قونسول روس از توليت و ميرزا آقاخازن‌التوليه كاغذي مي‌گيرند كه از اسباب آستانه چيزي به غارت نرفته است. تا اين روز كسي جرأت رفت و آمد به حرم مطهر را نداشت ولي از اين روز به بعد يعني از روز سه‌شنبه 13 ربيع‌الثاني صحن و حرم مسجد گوهرشاد را جز صحن نو به تصرف خدام دادند و آنهامشغول پاكيزه كردن حرم مطهر شدند. فرشهاي خون‌آلود را جمع كرده بعد از يك هفته به دو فرسخي شهر برده شست و شو دادند.» آقاي حاج شيخ حسن هروي در اين باره در كتاب نفيس خود كه به نام حديقةالرضويه است مي‌نويسد: «روز جمعه شانزدهم نيم ساعت به غروب مانده من خود در صحن كهنه ايستاده بودم ديدم يك عده از روسها سواره وارد صحن كهنه شدند و به كلي از در داخلي صحن عتيق‌ وارد بازار بزرگ شدند ولي تا چند روز بعد هم رفت و آمد در ميان صحن داشتند تا آنكه از طهران تلگراف شد كه آمد و شد روسها در صحن و مسجد ممنوع است.» شب يكشنبه 18 ربيع‌الثاني پنج ساعت از شب گذشته روسها به اسم عيد ميلاد مسيح چند تير توپ خالي كردند كه اين هم براي اهالي خراسان توليد نگراني نمود و مرحوم مرتضي قليخان توليت آستانه كه خود شاهد قضيه بوده درباره اين سانحه چنين اظهار نظر كرده است «صبح روز شنبه دهم ربيع‌الثاني 1330 مطابق دهم فروردين قنسول روس به من پيغام كرد كه به خانه او بروم و بعد از ظهر تلفن كرد كار از كار گذشته آمدن شما فايده‌اي ندارد. من از شدت اضطراب عصا در دست و عبا به دوش از دارالتوليه بيرون آمدم و خواستم داخل باغ شوم تا به آستانه دستوراتي بدهم. دو نفر صاحب‌منصب روس با عده‌اي قزاق در حالي كه دهانه اسب‌ها را به دست گرفته بودند منتظر خروج من بودند. صاحب‌منصب گفت ژنرال «روكو» منتظر شماست! خواستم سوار درشكه بشوم مانع شدند، عد‌ه‌اي سالدات پياده از جلو و جمعي سواره از عقب ما روان گشتند، همين كه به مقابل كنسول خانه‌ي انگليس رسيديم صداي توپ اول بلند شد، از دروازه ارك بيرون شده از طرف گل‌خطمي مرا به طرف شهر حركت مي‌دادند به منطقه باغ‌خوني كه رسيديم ديدم سوارها با صاحب منصبها مختصر صحبتي كرده به سرعت به راه افتادند. تازه به دروازه پائين خيابان رسيده بوديم كه دو عراده توپ شرپنل را دم دروازه و چهار عدد توپ مسلسل را عقب آن ديدم، به كوچه سياه آب كه رسيدم، ژنرال «روكو» را با بيست نفر صاحب‌منصب آنجا ايستاده ديدم. به وسيله مترجم با او صحبت بسيار كردم كه در نتيجه عصباني شد. او از من خواهشهاي نابجائي مي‌نمود و از جمله مي‌گفت: «تو برو با رؤساي آستانه صحبت كن يوسف‌خان را بگويند از صحن خارج شود.» جواب دادم: «من تازه واردم رؤسا را نمي‌شناسم. حتي اسامي بسياري را هم نمي‌دانم، به علاوه يوسف‌خان به حرف من خارج نمي‌شود و اگر بيرون مي‌رفت كه كار به اينجا نمي‌كشيد.» اشاره كرد وسط راه بايستم قزاقها تفنگها را متوجه من ساختند و منتظر فرمان بودند. باز مرا طلبيده گفت: «برو به شورشيان پارچه‌ي سفيد بده و بگو آن را سر چوب كرده امان بخواهند!» گفتم: «البته از من اين دستور را نخواهند پذيرفت!» باز متغير شده و مرا از نزد خود راند ولي مجدداً مرا به نزد خود طلبيده اظهار كرد: اگر مي‌ترسي با سالداتها بروي با سربازهاي خودتان برو! ولي من حاضر نشدم. در اين حال «روكو» سخت عصباني شده مي‌خواست امر به شليك بدهد. من هم با كمال قوت قلب تكيه به عصا داده مي‌گفتم. «بكشيد مرا، پس چرا معطليد؟» سرانجام گفتم تنها مي‌روم. ژنرال گفت برو، مي‌گويم توپ خالي نكنند، به راه افتادم هنوز چند قدم برنداشته بودم كه از پشت سر توپهاي مسلسل شليك كردند،‌ رسيدم نزديك بست ديدم عد‌ه‌اي از تفنگچيان يوسف‌خان زمين را از دو طرف حفر مي‌كنند تا در آنجا سنگر ببندند. چون مرا ديدند جلو آمده گفتند « تو مي‌خواهي سردار را بكشي؟» گفتم: «آلت قتاله ندارم كه سردار را بكشم، به علاوه آدم‌كش نيستم بگذاريد بروم!» بالاخره با اصرار به من اجازه دادند تا حركت كنم. رسيدم به در صحن نو ديدم در بسته است. در صحن كهنه نيز بسته بود ناچار از راهرو و بازار نقيب وارد صحن كهنه شده از گنبد الله ورديخان وارد دارالسياده شدم و از آنجا داخل صحن نو گشتم ديدم يوسفخان و محمد قورش آبادي با عده‌اي از تفنگدارها نشسته‌اند. پيش يوسفخان رفتم و از او درخواست خارج شدن از صحن را نمودم. جواب داد: «من هنوز دست به كار نشده‌ ام. بگذار روسها بيايند. چنين و چنان مي‌كنم!» مأيوسانه نزد طالب‌الحق رفتم. ديدم با كمال اطمينان با نايب‌علي اكبر نشسته قدري با او صحبت كردم. نتيجه‌اي نبخشيد و سرانجام گفت: «برو الان روسها وارد بست مي‌شوند. احترام آستانه از ميان مي‌رود!» در اين اثنا كسي آمد به گوش نايب‌علي‌اكبر حرفي گفت من ماندم با طالب‌الحق. يك مرتبه صداي توپ و مسلسل از پشت بام مسجد بلند شد. ديگر توقف را جايز نشمرده از دارالسياده وارد حرم شدم ديدم در بسته است. كفش خود را زير بغل گرفته ناگاه ديدم در يك كمي باز شد. فراش را گفتم در را كاملاً باز كردم. وارد دارالسياده شده از آنجا به دارالحفاظ آمده داخل حرم شدم و به زحمت سه چهار ته شمع‌گير آورده روشن كردم. ناگاه صداي توپ مسلسل از ميان توحيد خانه بلند شد. فهميدم روسها داخل صحن و ايوان شده‌اند.» اين مختصري از مشاهدات مرحوم مرتضي‌ قليخان بود. و اما راجع به تعداد گلوله‌هاي توپ كه به گنبد مطهر ديده شد غير از گلوله‌هاي توپ شرپنل گلوله گرناد هفده عدد، ايوان مسجد جامع گلوله گرناد نه عدد، ايوان مقصوره مسجد جامع گلوله گرناد يازده عدد، سر در ايوان صحن جديد گلوله گرناد، سه عدد، سردر كارخانه و آشپزخانه خدام گلوله گرناد يازده عدد،‌ گنبد جامع گلوله گرناد يازده عدد، سر در ساعت صحن جديد و كهنه و همچنين ايوان عباسي چند تير گرناد... كه خرابي فاحش وارد آوردو خسارات وارده در واقعه‌ي بمباردمان بر طبق صورتي كه از طرف توليت فرستاده شده سه كرور و يكصدو هشتاد و پنج هزار تومان، و به مسجد گوهرشاد پانصدهزار تومان ضرر وارد گرديد. عده‌ي مقتولين را از شصت و نه نفر الي چهارصد و سي و شش نفر فهرست داده‌اند و مؤلف منتخب‌التواريخ هفتاد نفر، يادداشت كرده است. آنچه از اشياء آستانه مفقود شده: 1ـ قفل در ضريح 2ـ قرآن خطي كوچك و قفل نقره‌اي كه متعلق بوده به محفظه قرآن وقفي امير عبدالرحمن خان پادشاه افغانستان كه به كلي ناپديد گرديد و از قرآنهاي خطي ميان حرم و رواقهاي دوازده مجلد به يغما رفت. متعاقب اين امر «روكو» اعلاميه‌اي صادر و در آن متذكر شد كه چون جمعي از اشرار آستانه‌ي مقدسه را مأمن خود قرار داده موجب اختلال امور گشته بودند، ‌اولياء دولت بهيه‌ي روسيه از اشرار درخواست نمود تا خلع سلاح شوند و چون نشدند ناچار به شليك شد. با اين اعلاميه بي سر و ته به خيال خويش بر روي اعمال نابكارانه خود حجابي كشيد ولي مردم خراسان و ايران از آن روزها نسبت به روسيه‌ي تزاري تنفر شديدي پيدا كردند كه هنوز برجاست... پي‌نويس‌ها 1ـ محمد يوسف‌خان پسر حسن‌خان پسر محمد‌‌رضاي هراتي است. تا دوازده سالگي در هرات بوده و در اين سال با پدرش به عزم سفر عتبات از هرات به جانب خراسان حركت كردند و پس از هفت ماه مسافرت مجدداً به هرات بازگشت. خود درباره سرگذشت خويش مي‌نويسد كه: «حمد مي‌كنم بي‌نياز چاره‌ساز را كه با اين همه سرگذشت پرخطر خراسان همه وقت به دارائي و نعمت زندگاني نمودم،‌چون آقا و مولايم خسرو طوس و مدد معاشم از دولت روس است! منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 28 به نقل از:ماهنامه اطلاعات، اسفند 1328

روسها چگونه حرم امام رضا(ع) را به توپ بستند؟

روسها چگونه حرم امام رضا(ع) را به توپ بستند؟ روز دهم فروردين 1291 هجري شمسي، آستان قدس رضوي يكي از جنايات نابخشودني استعمار روس را شاهد بود. در اين روز بارگاه حضرت ثامن‌الحجج توسط نظاميان اشغالگر روسيه كه دركشاكش نهضت مشروطه براي مبارزه با قيام مردم و سركوب نهضت به شهرهاي ايران تعرض كرده بودند، گلوله‌باران شد. مقاله زير گزارش لحظه به لحظه اين حادثه است. يكي از موجبات بمباران آستان قدس رضوي مخالفت روسها با استخدام مورگان شوستر (Morgan Shuster) امريكائي بود كه از بدو ورود او به ايران هر روز به بهانه‌اي توسل جسته و مزاحمت و تكدري پديد مي‌آوردند. رفته رفته دامنه اين نارضايتي‌ها وسعت يافت و كار بدان جا كشيد كه دولت روس خود را ناگزير ديد اولتيماتومي به دولت ايران بدهد و براي اين كار سفير روس در تاريخ 18 ذي‌القعده 1329 اولتيماتومي تقديم حكومت وقت نمود و چون از اين اتمام حجت نتيجه‌اي نگرفت به دادن اولتيماتوم ثانوي مبادرت جست. يكي از مواد اين اولتيماتوم عزل شوستر امريكائي بود و ساير مواد آن طوري تنظيم شده بود كه به استقلال ايران لطمه‌ وارد مي‌ساخت. وقتي كه توده مردم از اين اولتيماتوم ثانوي اطلاع حاصل نمودند مضطرب گشته دست به اقدامات شديدي زدند و تمام شهرستان‌هاي ايران به جنبش در آمدند. يكي از شهرهائي كه در اين راه پيشقدم گرديد و به مخالفت با روسها پرداخت، شهر مشهد بودكه مردم آن به محض اطلاع بر مواد اولتيماتوم ثاني انقلاب برپا كردند. شاگردان، مدارس را تعطيل نموده با علم و بيرق در كوچه و بازار به راه افتادند و تظاهراتي عليه روسها نمودند و اين دولت را با آهنگي هيجان‌انگيز مي‌خواندند: آنچه اندر پرده داري آسمان بنما عيان تن نخواهند داد بر ظلم و ستم ايرانيان سربكف، جان در قدم داريم ما ورد زبان يا كه استقلال ايران يا كه مرگ ناگهان مردم شهركه اين التهاب جوانان را ديدند بيتاب گشته وارد دسته آنان شدند، هر قدمي كه اين جمع به جانب حرم مطهر بر مي‌داشتند بر تعداد ازدحام كنندگان افزوده مي‌شد. سرانجام اين گروه انبوه به مسجد گوهرشاد رفته در آنجا به هياهو پرداختند. در اين موقع حاج شيخ مهدي سلطان المتكلمين كه از وعاظ معروف و خوش بيان شهر بود، نزديك غروب به منبر رفته، مواد اولتيماتوم ثانوي را به جهت مردم قرائت نمود، آن روز تا پاسي از شب رفته مردم در مسجد گوهر شاد ماندند و به مواعظ حاج شيخ مهدي و برخي ديگر كه با لحني مؤثر ايراد خطابه مي‌نمودند گوش فرا دادند، اين زمزمه‌‌ها روز به روز در مشهد زيادتر مي‌شد و موجب رنجش خطر «كنياژدابيژا» قونسول روس در مشهد مي‌گشت. چون او وضع را چنين ديد، از دولت تزاري در خواست نمود تا سپاهياني به مشهد بفرستد و منافع آن دولت را در اين خطه حفظ نمايد. متعاقب اين درخواست در اوائل محرم 1330 هجري قشون روس با توپخانه و تجهيزات كامل از دروازة بالا خيابان وارد مشهد شده از كوچه تلگرافخانه قدم (مقابل كوچه آب‌ميرزا) بطرف ارك دولتي رفتند. در اين هنگام ركن‌الدوله «علينقي ميرزا» والي خراسان بود. او به محض آنكه از ورود سپاهيان روسي با خبر شد، دستور داد قزاق‌‌خانه و باغ خوني و گل خطمي و ساير عمارات زيبائي كه در اطراف محل دژباني و شهرداري واقع شده بود، براي روسها تخليه نمايند در اين اوقات اعيان شهر مضطرب شده به نزد قونسول روس رفتندو علت وقوع حادثه را از «كنياژدا بيژا» جويا شدند. «دابيژا» در جواب آنان گفت «چون خراسان بواسطه‌ي همهمه مشروطه و استبداد مانند ساير شهرها دچار آشوب و فتنه شده است، اين سپاهيان را براي حفظ و حراست رعاياي خودمان كه در اين خطه‌اند وارد نموده‌ايم و مقصود ديگري نداريم.» در راپورتي كه سايكس قنسول انگليس در مشهد به سفارت خود مقيم طهران در اين باره داده مي‌نويسد: «ماژور جنرال روكو به فرماندهي عساكر روس در خراسان منصوب شده است. وي در 12 ژانويه (22 دي 1291) با چهارصد هزار پياده نظام وارد مشهد گرديد. در پنجم فوريه (16 بهمن 1290) اوضاع بسيار سخت‌ و هراس‌انگيز شده است. مردم در كوچه و بازار به ازدحام پرداخته و شهرباني را به مبارزه مي‌طلبند. سرانجام اين جمع متفرق گرديدند.» روكو كه فرماندهي سپاهي روس را در خراسان داشت در اوايل ورود خود به مشهد مجلسي در خانه خود ترتيب داد و به طوري كه طليعه «جريده طوس» در اين باره اظهار نظر مي‌كند «نماينده ايالت و نماينده‌ي كارگزاري در آن مجلس حاضر نشدند و ژنرال خطابه‌اي مبني بر همراهي و اظهار رضايت از نجابت و اصالت ملت ايران عنوان كرده در پايان خطابه خود بيان نمود: «اميدواريم بين دولتين روس و ايران به زودي رفع مناقشات شده و ما هم به ميهن خود باز گرديم.» پس از اين دسته بندي‌ها «كنياژدابيژا» باز هم راحت ننشسته شروع به تحريكات كرد و براي اجراي نقشه شوم خود سيد‌محمد يزدي طالب‌الحق را كه به واسطه شرارت، از تهران به مشهد، تبعيد شده بود و يوسف خان هراتي1 كه او هم از اشرار بودف به وعده و وعيد دلگرم ساخته آنان را بر آن داشت تا انقلابي در مشهد بپا كنند. يوسف‌خان كه در مدرسه ميرزا جعفر متحصن بود، در اين هنگام به تحريك روسها از مدرسه خارج شده با متنفذين مشهد ملاقات نموده، گفت: «اگر مي‌خواهيد قشون روس از خراسان برود همه جمع شده بگوئيد ما اعليحضرت محمدعليشاه سلطان محبوب خودمان را مي‌خواهيم و احمد‌شاه را به سلطنت نمي‌شناسيم!» اين مرد شرور براي پيشرفت منظور خويش ابتدا در مسجد جنب قبرستاني كه امروز محل دبستان «مير» است جلسه‌اي تشكيل داد و مردم مشهد را به خواستاري شاه مخلوع دعوت كرد و كاغذي هم به امضاء‌عده‌اي از حضار مجلس براي ساكنين شهر و دهات مشهد فرستاد كه آنها با خيالات او هم عقيده و مساعد باشند. يوسف‌خان پس از اجراي اين طرح چند روزي هم در مسجد «ميرهوا» ماند و جمعي را به حيله و تزوير دور خود جمع كرد تا اينكه بر تعداد غوغائيان افزود. سه روز پس از توقف او در مسجد ميرهوا نايب‌علي‌اكبر نوغاني و طالب‌الحق كه از ياران صميمي او بودند، در سراچه‌ي تكيه متصل بگنبد خشتي كه در محله نوغان قرار گرفته است، چادر زدند و آنجا را محل كار خود قرار دادند. طالب‌الحق در اين اوقات به هر كجا كه ميرفت و هر كه را كه مي‌ديد مي‌گفت: «مشروطه كفر است، مشروطه‌خواه كافر، دموكراتها بابي هستند!» با توليد نگراني در ميان مردم كا را بدان‌جا كشيد كه رفته‌رفته تجار و كسبه از بيم يوسف‌خان و طالب‌الحق و اتباع ايشان دكاكين خود را بسته و از خانه هم بيرون نمي‌آمدند. در بيستم ماه صفر 1330 نايب‌ علي‌اكبرو پسرش چادر پائين خيابان را جمع كرده مخالفين مشروطه و طرفداران محمد‌علي‌شاه همه در مسجد گوهرشاد و صحنين متحصن شدند و چون عده‌ي غوغائيان زياد شد و همه داراي اسلحه بودند دو دسته شدند. دسته طالب‌الحق و نايب علي‌اكبرنوغاني در مسجد جامع و صحن كهنه گرد آمده و دسته يوسف‌خان هم صحن نو را با چند حجره متصرف شدند و تفنگ‌داران دو طرف هم ميان صحن كهنه و نو و مسجد گوهرشاد و اطراف بست بالا خيابان وپائين خيابان و بازار بزرگ پراكنده شدند و به نا امني شهر مشهد افزودند. دردهم ربيع‌الثاني، قشون تزاري گنبد مطهر حضرت‌رضا عليه‌السلام را به توپ بستند و در صبح روز دهم ربيع‌الثاني سالداتهاي روسي (نظاميان روسي) به دستور «روكو» رئيس خود، در سمت جنوبي خارج شهر گرد‌آمدند. «روكو» نقشه گنبد مطهر و عمارات آستان قدس را در دست داشت و بر روي يك سه پايه نصب كرده بود و توپچي‌هاي او هم به همان نشان توپ را ميزان مي‌گرفتند. توپها زياد بود و به وسيله مفتول برقي به هم اتصال داشت، آن قسمتي را كه «روكو» از گنبد مطهر نشان گرفته بود يك ضلع از گنبد بود، و تصور مي‌نمود كه به وسيله گلوله‌ها آن ضلع خراب خواهدشد و باقي گنبد از تعادل خارج گشته در هم خواهد ريخت. دو ساعت به غروب مانده بودكه پس از نشانه‌گيري عمليات شروع شد و تمام توپ‌ها يك‌باره به طرف گنبد مطهر ‌آتش شد ولي هيچ يك كارگر نيفتاده، در گنبد ننشست. توپچي‌ها كه قبلاً از اهميت اين گنبد و بارگاه داستانها شنيده بودند رنگ از رويشان پريد و چون ذهنشان پريشان شده بود، شليك‌هاي بعدي بي‌اثر ماند! در اين هنگام «روكو» جعبه‌هاي روغن خواست و گلوله‌ها را به روغن اندود تا قابل نشستن باشد، و سپس شليك دوم را شروع نمودند. در اين موقع گلوله‌ها به هدف اصابت نمود و فرياد هوراي سالداتها شهر مشهد را فراگرفت. ولي گنبد مطهر با وجود آن كه مورد هدف هفده گلوله قرار گرفته بود، مقاومت نمود و آنطور كه نقشه كشيده بودند در هم نغلطيد ولي منظره آن شبيه به زمين زراعتي كه شيار نموده باشند، ‌شد. سركشيك ميرزا عليرضا خادم باشي ثقة‌ الاسلام «ميرزا عبدالحميد» درباره اين سانحه چنين مي‌گويد كه از اول بامداد افراد قشون روس در ميان شهر پراكنده شدند و نمي‌گذاشتند احدي از جاي خود حركت كند. اينان عبور و مرور را مانع گشتند ولي پس از سه ساعت بگير و ببند تمام شد و روس‌ها به مركز خودبازگشتند. در اين هنگام «روكو» قشون خود را سان ديد و امر كرد توپچي‌ها سر توپهاي شرپنل حاضر باشند. بعد از ظهر مجدداً سالداتها در سراسرشهر مشهد متفرق شدند و سه ساعت به غروب مانده ناگهان صداي شليك توپهاي روس از خارج و داخل شهر بلند شد و در هر ثانيه تقريباً صد گلوله توپ و تفنگ از چهار جانب شهر خالي مي‌شد و به جانب حرم مطهر مي‌آمد. روسها پي در پي شليك مي‌كردند. نيم ساعت از شب گذشته بود كه روسها صحن و حرم و مسجد گوهر شاد را در دست گرفتند و وارد روضه‌ي مستوره شده با مسلسل ميان حرم مطهر گلوله خالي كردند. زوار بينوا كه وضع را ناگوار ديدند به بعضي از رواق‌ها پناه بردند و در خود حرم هم روس‌ها عده‌اي از زوار بي‌گناه را كشتند! صداي «الامان الامان» در ميان تاريكي بلند بود. بالاخره روسها دست از شليك بازداشتند، زوار بدبخت در اين موقع به صحن كهنه پناه برده در آنجا مخفي شدند. روسها كه وضع را مطابق دلخواه خود ديدند،‌تمام را دستگير ساخته و طلاب علوم دينيه را هم كه در حجرات بودند به اين عده ملحق ساخته آنان را به وسط صحن آوردند و در ميان باران نگاه داشتند. چون صبح شد روس‌ها امر كردند كه نعش‌هاي كشتگان را كه در حرم و رواقها و ديگر اماكن جاي گرفته بود روز تخته نهاده و روبه‌روي مدرسه ميرزا جعفر نزديك ايوان عباسي قرار دهند. روز يكشنبه يازدهم ربيع‌الثاني عكاس روس از كشتگان عكس برداشت و در عصر همان روز اسرا را مرخص كرده كشته‌ها را هم به صاحبانشان سپردند ولي اجازه‌ي ورود به صحن و حرم مطهر را به كسي نداده آستانه را خودشان متصرف شدند و بيوتات آن را هم در دست گرفتند و اشياء نفيس را به يغما بردند. روزنامه‌ي طوس در اين باره مي‌نويسد: روز دوازدهم اجساد كشته‌ها را از صحن بيرون برده به قبرستان قتلگاه «محل امروزي باغ رضوان» براي كفن و دفن بردند و روز سيزدهم هم ژنرال قونسول روس و ژنرال قونسول دولت انگليس با چند نفر از اعضاء خودشان وارد صحن مي‌شوند و اوضاع را مشاهده كرده بر مي‌گردند. ژنرال قونسول روس از توليت و ميرزا آقاخازن‌التوليه كاغذي مي‌گيرند كه از اسباب آستانه چيزي به غارت نرفته است. تا اين روز كسي جرأت رفت و آمد به حرم مطهر را نداشت ولي از اين روز به بعد يعني از روز سه‌شنبه 13 ربيع‌الثاني صحن و حرم مسجد گوهرشاد را جز صحن نو به تصرف خدام دادند و آنهامشغول پاكيزه كردن حرم مطهر شدند. فرشهاي خون‌آلود را جمع كرده بعد از يك هفته به دو فرسخي شهر برده شست و شو دادند.» آقاي حاج شيخ حسن هروي در اين باره در كتاب نفيس خود كه به نام حديقةالرضويه است مي‌نويسد: «روز جمعه شانزدهم نيم ساعت به غروب مانده من خود در صحن كهنه ايستاده بودم ديدم يك عده از روسها سواره وارد صحن كهنه شدند و به كلي از در داخلي صحن عتيق‌ وارد بازار بزرگ شدند ولي تا چند روز بعد هم رفت و آمد در ميان صحن داشتند تا آنكه از طهران تلگراف شد كه آمد و شد روسها در صحن و مسجد ممنوع است.» شب يكشنبه 18 ربيع‌الثاني پنج ساعت از شب گذشته روسها به اسم عيد ميلاد مسيح چند تير توپ خالي كردند كه اين هم براي اهالي خراسان توليد نگراني نمود و مرحوم مرتضي قليخان توليت آستانه كه خود شاهد قضيه بوده درباره اين سانحه چنين اظهار نظر كرده است «صبح روز شنبه دهم ربيع‌الثاني 1330 مطابق دهم فروردين قنسول روس به من پيغام كرد كه به خانه او بروم و بعد از ظهر تلفن كرد كار از كار گذشته آمدن شما فايده‌اي ندارد. من از شدت اضطراب عصا در دست و عبا به دوش از دارالتوليه بيرون آمدم و خواستم داخل باغ شوم تا به آستانه دستوراتي بدهم. دو نفر صاحب‌منصب روس با عده‌اي قزاق در حالي كه دهانه اسب‌ها را به دست گرفته بودند منتظر خروج من بودند. صاحب‌منصب گفت ژنرال «روكو» منتظر شماست! خواستم سوار درشكه بشوم مانع شدند، عد‌ه‌اي سالدات پياده از جلو و جمعي سواره از عقب ما روان گشتند، همين كه به مقابل كنسول خانه‌ي انگليس رسيديم صداي توپ اول بلند شد، از دروازه ارك بيرون شده از طرف گل‌خطمي مرا به طرف شهر حركت مي‌دادند به منطقه باغ‌خوني كه رسيديم ديدم سوارها با صاحب منصبها مختصر صحبتي كرده به سرعت به راه افتادند. تازه به دروازه پائين خيابان رسيده بوديم كه دو عراده توپ شرپنل را دم دروازه و چهار عدد توپ مسلسل را عقب آن ديدم، به كوچه سياه آب كه رسيدم، ژنرال «روكو» را با بيست نفر صاحب‌منصب آنجا ايستاده ديدم. به وسيله مترجم با او صحبت بسيار كردم كه در نتيجه عصباني شد. او از من خواهشهاي نابجائي مي‌نمود و از جمله مي‌گفت: «تو برو با رؤساي آستانه صحبت كن يوسف‌خان را بگويند از صحن خارج شود.» جواب دادم: «من تازه واردم رؤسا را نمي‌شناسم. حتي اسامي بسياري را هم نمي‌دانم، به علاوه يوسف‌خان به حرف من خارج نمي‌شود و اگر بيرون مي‌رفت كه كار به اينجا نمي‌كشيد.» اشاره كرد وسط راه بايستم قزاقها تفنگها را متوجه من ساختند و منتظر فرمان بودند. باز مرا طلبيده گفت: «برو به شورشيان پارچه‌ي سفيد بده و بگو آن را سر چوب كرده امان بخواهند!» گفتم: «البته از من اين دستور را نخواهند پذيرفت!» باز متغير شده و مرا از نزد خود راند ولي مجدداً مرا به نزد خود طلبيده اظهار كرد: اگر مي‌ترسي با سالداتها بروي با سربازهاي خودتان برو! ولي من حاضر نشدم. در اين حال «روكو» سخت عصباني شده مي‌خواست امر به شليك بدهد. من هم با كمال قوت قلب تكيه به عصا داده مي‌گفتم. «بكشيد مرا، پس چرا معطليد؟» سرانجام گفتم تنها مي‌روم. ژنرال گفت برو، مي‌گويم توپ خالي نكنند، به راه افتادم هنوز چند قدم برنداشته بودم كه از پشت سر توپهاي مسلسل شليك كردند،‌ رسيدم نزديك بست ديدم عد‌ه‌اي از تفنگچيان يوسف‌خان زمين را از دو طرف حفر مي‌كنند تا در آنجا سنگر ببندند. چون مرا ديدند جلو آمده گفتند « تو مي‌خواهي سردار را بكشي؟» گفتم: «آلت قتاله ندارم كه سردار را بكشم، به علاوه آدم‌كش نيستم بگذاريد بروم!» بالاخره با اصرار به من اجازه دادند تا حركت كنم. رسيدم به در صحن نو ديدم در بسته است. در صحن كهنه نيز بسته بود ناچار از راهرو و بازار نقيب وارد صحن كهنه شده از گنبد الله ورديخان وارد دارالسياده شدم و از آنجا داخل صحن نو گشتم ديدم يوسفخان و محمد قورش آبادي با عده‌اي از تفنگدارها نشسته‌اند. پيش يوسفخان رفتم و از او درخواست خارج شدن از صحن را نمودم. جواب داد: «من هنوز دست به كار نشده‌ ام. بگذار روسها بيايند. چنين و چنان مي‌كنم!» مأيوسانه نزد طالب‌الحق رفتم. ديدم با كمال اطمينان با نايب‌علي اكبر نشسته قدري با او صحبت كردم. نتيجه‌اي نبخشيد و سرانجام گفت: «برو الان روسها وارد بست مي‌شوند. احترام آستانه از ميان مي‌رود!» در اين اثنا كسي آمد به گوش نايب‌علي‌اكبر حرفي گفت من ماندم با طالب‌الحق. يك مرتبه صداي توپ و مسلسل از پشت بام مسجد بلند شد. ديگر توقف را جايز نشمرده از دارالسياده وارد حرم شدم ديدم در بسته است. كفش خود را زير بغل گرفته ناگاه ديدم در يك كمي باز شد. فراش را گفتم در را كاملاً باز كردم. وارد دارالسياده شده از آنجا به دارالحفاظ آمده داخل حرم شدم و به زحمت سه چهار ته شمع‌گير آورده روشن كردم. ناگاه صداي توپ مسلسل از ميان توحيد خانه بلند شد. فهميدم روسها داخل صحن و ايوان شده‌اند.» اين مختصري از مشاهدات مرحوم مرتضي‌ قليخان بود. و اما راجع به تعداد گلوله‌هاي توپ كه به گنبد مطهر ديده شد غير از گلوله‌هاي توپ شرپنل گلوله گرناد هفده عدد، ايوان مسجد جامع گلوله گرناد نه عدد، ايوان مقصوره مسجد جامع گلوله گرناد يازده عدد، سر در ايوان صحن جديد گلوله گرناد، سه عدد، سردر كارخانه و آشپزخانه خدام گلوله گرناد يازده عدد،‌ گنبد جامع گلوله گرناد يازده عدد، سر در ساعت صحن جديد و كهنه و همچنين ايوان عباسي چند تير گرناد... كه خرابي فاحش وارد آوردو خسارات وارده در واقعه‌ي بمباردمان بر طبق صورتي كه از طرف توليت فرستاده شده سه كرور و يكصدو هشتاد و پنج هزار تومان، و به مسجد گوهرشاد پانصدهزار تومان ضرر وارد گرديد. عده‌ي مقتولين را از شصت و نه نفر الي چهارصد و سي و شش نفر فهرست داده‌اند و مؤلف منتخب‌التواريخ هفتاد نفر، يادداشت كرده است. آنچه از اشياء آستانه مفقود شده: 1ـ قفل در ضريح 2ـ قرآن خطي كوچك و قفل نقره‌اي كه متعلق بوده به محفظه قرآن وقفي امير عبدالرحمن خان پادشاه افغانستان كه به كلي ناپديد گرديد و از قرآنهاي خطي ميان حرم و رواقهاي دوازده مجلد به يغما رفت. متعاقب اين امر «روكو» اعلاميه‌اي صادر و در آن متذكر شد كه چون جمعي از اشرار آستانه‌ي مقدسه را مأمن خود قرار داده موجب اختلال امور گشته بودند، ‌اولياء دولت بهيه‌ي روسيه از اشرار درخواست نمود تا خلع سلاح شوند و چون نشدند ناچار به شليك شد. با اين اعلاميه بي سر و ته به خيال خويش بر روي اعمال نابكارانه خود حجابي كشيد ولي مردم خراسان و ايران از آن روزها نسبت به روسيه‌ي تزاري تنفر شديدي پيدا كردند كه هنوز برجاست... پي‌نويس‌ها 1ـ محمد يوسف‌خان پسر حسن‌خان پسر محمد‌‌رضاي هراتي است. تا دوازده سالگي در هرات بوده و در اين سال با پدرش به عزم سفر عتبات از هرات به جانب خراسان حركت كردند و پس از هفت ماه مسافرت مجدداً به هرات بازگشت. خود درباره سرگذشت خويش مي‌نويسد كه: «حمد مي‌كنم بي‌نياز چاره‌ساز را كه با اين همه سرگذشت پرخطر خراسان همه وقت به دارائي و نعمت زندگاني نمودم،‌چون آقا و مولايم خسرو طوس و مدد معاشم از دولت روس است! منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 28 به نقل از:ماهنامه اطلاعات، اسفند 1328

امام خطاب به هويدا: با اسرائيل دشمن اسلام و مسلمين، پيمان نبنديد

امام خطاب به هويدا: با اسرائيل دشمن اسلام و مسلمين، پيمان نبنديد امام خميني در فروردين 1346 طي نامه‌اي از نجف براي امير‌عباس هويدا نخست‌وزير وقت، شمه‌اي از جرائم و قانون‌شكني‌ها و بيدادگريهاي رژيم شاه را بر مي‌شمردند. نظر به اهميت اين نامه كه 41 سال پيش نوشته شده، با هم آن را مطالعه مي‌كنيم: بسم‌ الله الرحمن الرحيم و لاحول و لا قوة الابالله العلي العظيم جناب آقاي هويدا: لازم است نصايحي به شماها بكنم و بعضي از گفتني‌ها را تذكر دهم چه مختار در پذيرش آن باشيد يا نه‌. در اين مدت طولاني كه بجرم مخالفت با مصونيت آمريكائيها كه اساس استقلال كشور را در هم شكست از وطن دور هستم و بر خلاف قانون شرع و قانون اساسي در تبعيد بسر مي‌برم مراقب مصيبتهايي كه به ملت مظلوم بي پناه ايران وارد مي‌شود بوده‌ام و از آنچه به اين ملت اصيل از ظلم دستگاه جبار مي‌گذرد كم و بيش مطلع شده و رنج برده‌ام‌. موجب كمال تأسف است كه نغمه ناموزون اصلاحات شماها تقريباً از حدود تبليغات راديو و روزنامه‌هاي غير آزاد و بعضي نوشته‌هاي مشحون به گزافه تجاوز ننموده و هر روز بر فقر و بيچارگي ملت افزوده مي‌شود و ورشكستگي بازار و بازرگانان محترم روز افزونست نتيجه اين همه هياهو و تبليغات سرتاپا گزاف بازار سياه براي اجانب است و ملت را بحالت فقر و عقب افتادگي به اسم ملت مترقي نگهداشتن است حكومت پليسي و غيرقانوني شما و اسلاف شما بخواست آنان كه مي‌خواهند ملل شرق بحال عقب‌افتادگي باقي باشند حكومت قرون وسطائي‌، حكومت سرنيزه و زجر و حبس‌، حكومت اختناق و سلب آزادي و حكومت وحشت و قلدري است‌. به اسم مشروطيت بدترين شكل حكومت استبداد و خودسري و با نام اسلام بزرگترين ضربه به پيكر قرآن كريم و احكام آسمانيست با اسم تعاليم عاليه اسلام يك يك احكام اسلام را زير پاي گذاشته و اگر خداي نخواسته فرصت يابيد خواهيد گذاشت و با گزافه دعوي تعالي و ترقي‌، كشور را به حال عقب افتادگي نگهداشته‌ايد. اينها حقايق تلخي است كه بايد دنيا را مطلع كنم و انگشت روي بعضي بگذارم تا آنها كه غافل هستند يا تغافل مي‌كنند احساس وظيفه كنند و از رياكاري‌ها و سالوس بازيهاي شماها گول نخورند. جشنهاي غير ملي كه به نفع شخصي هر سال چندين مرتبه تشكيل مي‌شود و در هر مرتبه مصيبتهاي جان‌گداز براي اسلام و مسليمن و ملت فقير پاي برهنه ايران به بار مي‌آورد يكي از آنهاست با سرنيزه پليس از مردم بيچاره بي‌پناه خرجهاي گزاف آنها را گرفته مي‌شود يكي از جشنها كه نمي‌توانم اسم روي آن بگذارم جز هوس و شهوت و بازي با احساسات ملت گفته مي‌شود چهار هزار ميليون ريال خرج شده است كه نصف آن از خزانه ملت و نصف ديگر بي واسطه از بازار و غيره با زور و ارعاب اخاذي شده خون دل فقرا خرج نامجوئي و خودكامه‌گي ]خودكامگي‌[ است و تا اين ملت در اين حال است و به وظيفه خود و حقوق خود آشنا نشده است هر روز براي شماها عيد و شادي و براي ملت بدبختي و نكبت است توام با اين جشنهاي ناميمون آنقدر هتك نواميس مسلمين و اسلام بوده است كه قلم را عار است از ذكر آن‌. شما در كاخهاي مجللي كه در هر چند سال تغيير مكان داده و با ميليونها تومان خرجهاي گزاف كه تصورش براي ملت ممكن نيست نشسته‌ايد و مخارج آن را از كيسه اين ملت بدبخت اخاذي نموده‌ايد و ناظر بر فقر و گرسنگي ملت‌، ورشكستگي بازار و بيكاري جوانان فارغ‌التحصيل هستيد ناظر وضع اختلال فلاحت و زراعت اختلال وضع بازار و تسلط اسرائيل بر شئون اقتصادي بلكه بطوري كه گزارش داده‌اند دخالت اسرائيل در فرهنگ مي‌باشد ناظر فقدان ضرويات اوليه زندگي در غالب دهات نزديك به مركز چه رسد به دهكده‌هاي دورافتاده از قبيل آب آشاميدني سالم حمام وسايل بهداشت هستيد ناظر ترويج فساد اخلاق سلب امانت در اعماق دهكده هستيد ناظر تشكيل صندوق به اسم تعاون و اخاذي و عارتگري مأمورين از دهقان گول خورده و پشيمان هستيد بالاخره ناظر حبسها و ارعابها و تهديدهاي غير قانوني هستيد و در خوشي و عياشي و بازيهاي خجلت‌آور غوطه خورده و به قبرستاني كه نامش ايران است فاتحه مي‌خوانيد چطور وجدان خود را راضي مي‌كنيد براي حكومت زود گذر اينقدر چاپلوسي از اجانب كرده ذخاير ملت را به رايگان يا به مقدار ناچيز تسليم آنها نموده و ظلم و ستم زيردستان يعني ملت بدبخت مي‌كنيد؟ چرا راضي مي‌شويد حكومت خود و ملت خود و مملكت اسلام را عقب افتاده بدنيا معرفي كنيد؟ نقض قانون اساسي سند عقب افتادگي است‌. رفراندم غير قانوني و در عين حال قلابي سند عقب افتادگي است‌. آزاد نگذاشتن ملت براي انتخاب وكيل و نصب اشخاص معلوم‌الحال را به دستور ديگران بي دخالت ملت دليل ضعف و عقب‌افتادگي است‌. شماها مي‌دانيد اگر ملت سرنوشت خود را در دست بگيرد وضع شماها اين نحو نيست و بايد تا آخر كنار برويد و اگر ده روز آزادي به گويندگان و نويسندگان بدهيد جرائم شما برملا خواهد شد قدرت آزادي دادن نداريد (الخائن خائف‌) سلب آزادي مطبوعات و ديكته كردن سازمان به اصطلاح امنيت سند عقب افتادگي است‌. هر چندي جشن گرفتن براي اموري كه در ديگر كشورها اسمي از آن نيست با تحميل خرجهاي كمر‌شكن به ملت سند ديگري است‌. تسليم به خواستهاي دولت پوشالي اسرائيل و بخطر انداختن اقتصاد مملكت سند ضعف و نوكريست و سند خيانت به اسلام و مسلمين است‌. اعطاي مصونيت به اجانب سند بزرگ عقب افتادگي و بي حيثيتي و تسليم بي قيد و شرط است‌. شما مي‌دانيد با تصويب اين طرح چه خيانتي به اين مملكت و به اسلام كرده‌ايد و چه ضربه‌اي به استقلال مملكت زده‌ايد البته مخالف اين طرح خائن و مستحق تبعيد است‌. آقاي هويدا نطقهاي اسف‌انگيزي كه مع‌الاسف طبع شده است متضمن بعض اعترافاتست كه به اساس استقلال كشور لطمه مي‌زند كه اينجانب از تذكرش عار دارم چرا جلوگيري از طبع و نشر اين كتابها نمي‌كنيد؟ عمداً با حيثيت اين كشور بازي مي‌كنيد يا نمي‌توانيد با اين مغزهاي معيوب ادراك كنيد؟ آيا علماي اسلام كه حافظ استقلال و تماميت كشورهاي اسلامي هستند گناهي جز نصيحت دارند؟ با حوزه‌هاي علمي غير از خدمت به اسلام و مسلمين و كشورهاي اسلامي گناهي دارند؟ اجانب اينها را سد راه نفوذ خود مي‌دانند و به اضمحلال آنها كمر بسته و شماها مجري احكام ديگران و محكوم دلار هستيد كوبيدن حوزه‌هاي علميه و حمله مسلحانه به مدرسه فيضيه و صحن مطهر قم و كشتار دسته جمعي پانزده خرداد جز خدمت كوركورانه به صاحبان دلار چه اسمي دارد؟ فشار به مراجع اعلام و محصلين حزه‌هاي علميه و تاخت و تاز به دانشگاه جز خدمت به اجانب چه نتيجه داشت‌؟ آنها نمي‌خواهند قرآن كريم و احكام آن حاكم بر ملل اسلام باشد تا ذخاير آنها را به يغما ببرند و كسي حرفي نزند و در عوض آنها را مصونيت دهد آنها نمي‌خواهند ما در بين ملت آزاد باشيم و گويندگان ما آزاد باشند و شماها مع الاسف مأمور اجرا هستيد مأمور چشم و گوش بسته مأمور بي چون و چرا حوزه‌هاي علميه سپاه دانش اخلاق و درستي بوده و هست به معناي واقعي نه گزافه و صرف تبليغ شماها اگر دانش دوست هستيد چرا حمله وحشيانه به مراكز دانش مي‌كنيد چرا مدرسه فيضيه و دانشگاه را به خاك و خون مي‌كشيد چرا محصلين علوم دينيه را يك روز راحت نمي‌گذاريد چرا با دانشجويان در خارج و داخل اين نحو معامله مي‌كنيد؟.... آقاي هويدا من وظيفه دارم شماها را نصيحت كنم شماها از اين ملت و در اين آب و خاك پرورش پيدا كرده و صاحب عناوين شده‌ايد اينقدر با حيثيت اين ملت بازي نكنيد بجاي اين همه گزافه و جنجال خدمتي به اين سروپا برهنه‌ها كنيد يا لااقل اينقدر با بهانه‌هاي مختلف آنها را رنج ندهيد از اين كسبه بي بضاعت اينقدر اخاذي نكنيد اينقدر براي ارضاي شهوات ديگران به علمأ و ملت و محصلين و دانشجويان فشار نياوريد. با اسرائيل دشمن اسلام و مسلمين آواره كننده بيش از يك ميليون مسلم بي پناه پيمان برادري نبنديد عواطف مسلمين را جريحه‌دار نكنيد. دست اسرائيل و عمال خائن آن را به بازار مسلمين بيش از اين باز نكنيد اقتصاد كشور را بخاطر اسرائيل و عمال آن به خطر نيندازيد فرهنگ را فداي هوس آنها ننمائيد. از خداي بزرگ بترسيد دخترهاي جوان گول خورده را به سربازخانه‌ها نبريد به نواميس مسلمين خيانت نكنيد آيا اين حقيقت تلخ را كه قبلاً انكار كرديد و گوينده آن را مستحق تبعيد دانستيد حالا هم كه عمل كرديد انكار مي‌كنيد؟ آيا فجايع جشن بيست و پنجمين سال را و بي فرهنگيها كه در آن كرديد منكر هستيد از قهر خدا بترسيد از قهر ملت بهراسيد با احكام خداي تعالي بنام دين مترقي بازي نكنيد با اسم قرآن به احكام اسلام لطمه نزنيد با حوزه دينيه به اسم سرباز وظيفه پوچ بي فايده و يا خدمتگذاران به فرهنگ و ملت اين نحو سلوك وحشيانه نكنيد و بالاخره علماي امت را وادار نكنيد كه با شماها بطور ديگر سلوك كنند. اينها شمه‌اي از فجايع شماها است نسبت به دين و دنياي ملت و گفتني زياد است مي‌گويم شايد شماها متنبه شويد و بخود آئيد. شايد مراجع اسلام و علماي اعلام و خطباي گرام احساس وظيفه كنند شايد طبقه جوان روشنفكر و اصناف مختلف بيدار شده احساس وظيفه كنند شايد جوامع بشري و مدعيان بشر دوستي احساس وظيفه كنند شايد سازمان ملل و غير آن بيش از اين به نفع كشورهاي بزرگ راضي نشوند ملل ضعيف پايمال شوند شايد هيأت حاكمه و دستگاه جبار تا دير نشده بخود آيند. (ان ربك لبالمرصاد والله من ورائهم محيط) والسلام علي من اتبع الهدي‌) روح‌الله الموسوي الخميني چند روزي از صدور اين اعلاميه نگذشته بود كه متن آن به ايران رسيد. حجت‌الاسلام سيد‌حميد روحاني نويسنده كتاب «نهضت امام خميني» در جلد دوم اين كتاب در زمينه چاپ و تكثير نامه امام به هويدا چنين مي‌نويسد: با در نظرگرفتن شرايط خفقان بار آن روز مي‌توان دريافت كه كمتر چاپخانه‌اي جرئت چاپ اعلاميه‌هاي مخالف رژيم را به خود مي‌داد زيرا ساواك در اكثر چاپخانه‌ها در بين كارگران و كارمندان، مأمور گذاشته بود، و از بيرون نيز كاملاً چاپخانه‌ها را زير نظر داشت و رفت و آمدها را كنترل مي‌كرد. با وجود اين ما توانسته بوديم با چاپخانه‌ي كوچكي در خيابان 15 خرداد (بوذرجمهري سابق) معروف به چاپخانه بزرگمهر ارتباط سري برقرار سازيم و با بكار بستن مسائل امنيتي بيش از دو سال با آن كار كنيم و تمام اعلاميه‌هاي سال 44 ـ46 حوزه‌ي علميه‌ي قم را در آن چاپخانه به چاپ برسانيم، بدون آن كوچكترين ردپايي باقي بگذاريم. نسخه‌ي اصلي اعلاميه امام خطاب به هويدا نزد برادري به نام الهي بود كه طي سفري به عراق با خود به ايران آورده و هنوز موفق به چاپ آن نشده بود. حتي به منظور دستيابي به امكانات چاپي به بعضي از شهرستانها مسافرت كرده و با بعضي از مسئولان چاپخانه‌ها گفتگو به عمل آورده ليكن متأسفانه نتيجه‌اي نگرفته بود. تماسها و گفتگوهايي كه آقاي الهي در اينجا و آنجا براي چاپ اعلاميه‌ي مزبور انجام داده بود، موجب گرديد كه تا اندازه‌اي خبر صدور اعلاميه از طرف امام در محيط بازار منعكس گردد و نيز بعضي افراد كه مضمون آن را خوانده بودند، براي ديگران به صورت سرگوشي بازگو مي‌كردند، كه به شايع شدن جريان و آگاهي ساواك كمك مي‌كرد. با وجود اين طبق اسناد به دست آمده، ساواك با آن تشكيلات عظيم و گسترده تا روز كشف جريان كه به طور اتفاقي روز داد صدوراعلاميه از طرف امام را نمي‌توانست باور كند! و گزارشاتي را كه در اين زمينه دريافت مي‌كرده شايعه پنداشته و دستور شناسايي «اشخاصي كه چنين شايعاتي را در بازار رواج مي‌دهند» صادر مي‌كرده اتس. متن آن به اين شرح است: «تاريخ رسيدن به منبع 25/5/46 موضوع تلگراف خميني به طوري كه در بازار شايع گرديده اخيراً خميني تلگرافي به پيشگاه شاهنشاه آريامهر و نخست‌وزير مخابره كرده داير بر اينكه مخارج سنگين جشنهاي تاجگذاري و دعوت اين همه مهمان به عهده كيست و اين هزينه زياد از كدام محل تأمين خواهد شد. ضمناً در اين تلگراف نسبت به تشكيل مجلس مؤسسان اعتراض شده است.» در زير اين گزارش پي‌نوشت شده است: «آقاي صالحي گرچه نمي‌توام به صحت موضع اطمينان نمود معهذا با تماس با بخش 303 تعيين شود كه آيا سابقه‌اي از اين موضوع در آن بخش وجود دارد ضمناً از ساواك تهران خواسته شود كه حتي‌‌الامكان نسبت به شناسايي اشخاصي كه چنين شايعاتي را در بازار رواج مي‌دهند اقدام فرمايند. 30/5» (سند شماره يك) جالبتر آن كه مقامات به اصطلاح امنيتي سفارت ايران در بغداد پس از گذشت نزديك پنج ماه از صدور اعلاميه امام از طريق تهران خبر آن را با ناباوري و شگفتي دريافت كردند و در گزارشي حيرت و بهت‌زدگي و ناباوري خود را چنين ابراز داشتند: «به 316 از سرو 18/6/46 با توجه به اهميت خبر و وجود عوامل مقيم در محل سكونت خميني و گذاشتن قريب 5 ماه از تاريخ انتشار اعلاميه پنهان ماندن چنين چيزي فوق‌ العاده بعيد است. ضمن آ‌ن كه هيچ يك از همكاران در اين زمينه خبري به دست نياورده‌‌اند. و به علاوه عدم تطبيق تاريخ وقايعي كه اعلاميه مورد نظر به آن مناسبت انتشار يافته جهت روشن كردن نكات خواسته شده اقدام و نتيجه به استحضار مي‌رسد. مقرر فرمايند در صورت امكان يك برگ فتوكپي اين اعلاميه را به منظور ادامه تحقيقات ارسال فرمايند. اردوان» (سند شماره 2) منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 28

امام خطاب به هويدا: با اسرائيل دشمن اسلام و مسلمين، پيمان نبنديد

امام خطاب به هويدا: با اسرائيل دشمن اسلام و مسلمين، پيمان نبنديد امام خميني در فروردين 1346 طي نامه‌اي از نجف براي امير‌عباس هويدا نخست‌وزير وقت، شمه‌اي از جرائم و قانون‌شكني‌ها و بيدادگريهاي رژيم شاه را بر مي‌شمردند. نظر به اهميت اين نامه كه 41 سال پيش نوشته شده، با هم آن را مطالعه مي‌كنيم: بسم‌ الله الرحمن الرحيم و لاحول و لا قوة الابالله العلي العظيم جناب آقاي هويدا: لازم است نصايحي به شماها بكنم و بعضي از گفتني‌ها را تذكر دهم چه مختار در پذيرش آن باشيد يا نه‌. در اين مدت طولاني كه بجرم مخالفت با مصونيت آمريكائيها كه اساس استقلال كشور را در هم شكست از وطن دور هستم و بر خلاف قانون شرع و قانون اساسي در تبعيد بسر مي‌برم مراقب مصيبتهايي كه به ملت مظلوم بي پناه ايران وارد مي‌شود بوده‌ام و از آنچه به اين ملت اصيل از ظلم دستگاه جبار مي‌گذرد كم و بيش مطلع شده و رنج برده‌ام‌. موجب كمال تأسف است كه نغمه ناموزون اصلاحات شماها تقريباً از حدود تبليغات راديو و روزنامه‌هاي غير آزاد و بعضي نوشته‌هاي مشحون به گزافه تجاوز ننموده و هر روز بر فقر و بيچارگي ملت افزوده مي‌شود و ورشكستگي بازار و بازرگانان محترم روز افزونست نتيجه اين همه هياهو و تبليغات سرتاپا گزاف بازار سياه براي اجانب است و ملت را بحالت فقر و عقب افتادگي به اسم ملت مترقي نگهداشتن است حكومت پليسي و غيرقانوني شما و اسلاف شما بخواست آنان كه مي‌خواهند ملل شرق بحال عقب‌افتادگي باقي باشند حكومت قرون وسطائي‌، حكومت سرنيزه و زجر و حبس‌، حكومت اختناق و سلب آزادي و حكومت وحشت و قلدري است‌. به اسم مشروطيت بدترين شكل حكومت استبداد و خودسري و با نام اسلام بزرگترين ضربه به پيكر قرآن كريم و احكام آسمانيست با اسم تعاليم عاليه اسلام يك يك احكام اسلام را زير پاي گذاشته و اگر خداي نخواسته فرصت يابيد خواهيد گذاشت و با گزافه دعوي تعالي و ترقي‌، كشور را به حال عقب افتادگي نگهداشته‌ايد. اينها حقايق تلخي است كه بايد دنيا را مطلع كنم و انگشت روي بعضي بگذارم تا آنها كه غافل هستند يا تغافل مي‌كنند احساس وظيفه كنند و از رياكاري‌ها و سالوس بازيهاي شماها گول نخورند. جشنهاي غير ملي كه به نفع شخصي هر سال چندين مرتبه تشكيل مي‌شود و در هر مرتبه مصيبتهاي جان‌گداز براي اسلام و مسليمن و ملت فقير پاي برهنه ايران به بار مي‌آورد يكي از آنهاست با سرنيزه پليس از مردم بيچاره بي‌پناه خرجهاي گزاف آنها را گرفته مي‌شود يكي از جشنها كه نمي‌توانم اسم روي آن بگذارم جز هوس و شهوت و بازي با احساسات ملت گفته مي‌شود چهار هزار ميليون ريال خرج شده است كه نصف آن از خزانه ملت و نصف ديگر بي واسطه از بازار و غيره با زور و ارعاب اخاذي شده خون دل فقرا خرج نامجوئي و خودكامه‌گي ]خودكامگي‌[ است و تا اين ملت در اين حال است و به وظيفه خود و حقوق خود آشنا نشده است هر روز براي شماها عيد و شادي و براي ملت بدبختي و نكبت است توام با اين جشنهاي ناميمون آنقدر هتك نواميس مسلمين و اسلام بوده است كه قلم را عار است از ذكر آن‌. شما در كاخهاي مجللي كه در هر چند سال تغيير مكان داده و با ميليونها تومان خرجهاي گزاف كه تصورش براي ملت ممكن نيست نشسته‌ايد و مخارج آن را از كيسه اين ملت بدبخت اخاذي نموده‌ايد و ناظر بر فقر و گرسنگي ملت‌، ورشكستگي بازار و بيكاري جوانان فارغ‌التحصيل هستيد ناظر وضع اختلال فلاحت و زراعت اختلال وضع بازار و تسلط اسرائيل بر شئون اقتصادي بلكه بطوري كه گزارش داده‌اند دخالت اسرائيل در فرهنگ مي‌باشد ناظر فقدان ضرويات اوليه زندگي در غالب دهات نزديك به مركز چه رسد به دهكده‌هاي دورافتاده از قبيل آب آشاميدني سالم حمام وسايل بهداشت هستيد ناظر ترويج فساد اخلاق سلب امانت در اعماق دهكده هستيد ناظر تشكيل صندوق به اسم تعاون و اخاذي و عارتگري مأمورين از دهقان گول خورده و پشيمان هستيد بالاخره ناظر حبسها و ارعابها و تهديدهاي غير قانوني هستيد و در خوشي و عياشي و بازيهاي خجلت‌آور غوطه خورده و به قبرستاني كه نامش ايران است فاتحه مي‌خوانيد چطور وجدان خود را راضي مي‌كنيد براي حكومت زود گذر اينقدر چاپلوسي از اجانب كرده ذخاير ملت را به رايگان يا به مقدار ناچيز تسليم آنها نموده و ظلم و ستم زيردستان يعني ملت بدبخت مي‌كنيد؟ چرا راضي مي‌شويد حكومت خود و ملت خود و مملكت اسلام را عقب افتاده بدنيا معرفي كنيد؟ نقض قانون اساسي سند عقب افتادگي است‌. رفراندم غير قانوني و در عين حال قلابي سند عقب افتادگي است‌. آزاد نگذاشتن ملت براي انتخاب وكيل و نصب اشخاص معلوم‌الحال را به دستور ديگران بي دخالت ملت دليل ضعف و عقب‌افتادگي است‌. شماها مي‌دانيد اگر ملت سرنوشت خود را در دست بگيرد وضع شماها اين نحو نيست و بايد تا آخر كنار برويد و اگر ده روز آزادي به گويندگان و نويسندگان بدهيد جرائم شما برملا خواهد شد قدرت آزادي دادن نداريد (الخائن خائف‌) سلب آزادي مطبوعات و ديكته كردن سازمان به اصطلاح امنيت سند عقب افتادگي است‌. هر چندي جشن گرفتن براي اموري كه در ديگر كشورها اسمي از آن نيست با تحميل خرجهاي كمر‌شكن به ملت سند ديگري است‌. تسليم به خواستهاي دولت پوشالي اسرائيل و بخطر انداختن اقتصاد مملكت سند ضعف و نوكريست و سند خيانت به اسلام و مسلمين است‌. اعطاي مصونيت به اجانب سند بزرگ عقب افتادگي و بي حيثيتي و تسليم بي قيد و شرط است‌. شما مي‌دانيد با تصويب اين طرح چه خيانتي به اين مملكت و به اسلام كرده‌ايد و چه ضربه‌اي به استقلال مملكت زده‌ايد البته مخالف اين طرح خائن و مستحق تبعيد است‌. آقاي هويدا نطقهاي اسف‌انگيزي كه مع‌الاسف طبع شده است متضمن بعض اعترافاتست كه به اساس استقلال كشور لطمه مي‌زند كه اينجانب از تذكرش عار دارم چرا جلوگيري از طبع و نشر اين كتابها نمي‌كنيد؟ عمداً با حيثيت اين كشور بازي مي‌كنيد يا نمي‌توانيد با اين مغزهاي معيوب ادراك كنيد؟ آيا علماي اسلام كه حافظ استقلال و تماميت كشورهاي اسلامي هستند گناهي جز نصيحت دارند؟ با حوزه‌هاي علمي غير از خدمت به اسلام و مسلمين و كشورهاي اسلامي گناهي دارند؟ اجانب اينها را سد راه نفوذ خود مي‌دانند و به اضمحلال آنها كمر بسته و شماها مجري احكام ديگران و محكوم دلار هستيد كوبيدن حوزه‌هاي علميه و حمله مسلحانه به مدرسه فيضيه و صحن مطهر قم و كشتار دسته جمعي پانزده خرداد جز خدمت كوركورانه به صاحبان دلار چه اسمي دارد؟ فشار به مراجع اعلام و محصلين حزه‌هاي علميه و تاخت و تاز به دانشگاه جز خدمت به اجانب چه نتيجه داشت‌؟ آنها نمي‌خواهند قرآن كريم و احكام آن حاكم بر ملل اسلام باشد تا ذخاير آنها را به يغما ببرند و كسي حرفي نزند و در عوض آنها را مصونيت دهد آنها نمي‌خواهند ما در بين ملت آزاد باشيم و گويندگان ما آزاد باشند و شماها مع الاسف مأمور اجرا هستيد مأمور چشم و گوش بسته مأمور بي چون و چرا حوزه‌هاي علميه سپاه دانش اخلاق و درستي بوده و هست به معناي واقعي نه گزافه و صرف تبليغ شماها اگر دانش دوست هستيد چرا حمله وحشيانه به مراكز دانش مي‌كنيد چرا مدرسه فيضيه و دانشگاه را به خاك و خون مي‌كشيد چرا محصلين علوم دينيه را يك روز راحت نمي‌گذاريد چرا با دانشجويان در خارج و داخل اين نحو معامله مي‌كنيد؟.... آقاي هويدا من وظيفه دارم شماها را نصيحت كنم شماها از اين ملت و در اين آب و خاك پرورش پيدا كرده و صاحب عناوين شده‌ايد اينقدر با حيثيت اين ملت بازي نكنيد بجاي اين همه گزافه و جنجال خدمتي به اين سروپا برهنه‌ها كنيد يا لااقل اينقدر با بهانه‌هاي مختلف آنها را رنج ندهيد از اين كسبه بي بضاعت اينقدر اخاذي نكنيد اينقدر براي ارضاي شهوات ديگران به علمأ و ملت و محصلين و دانشجويان فشار نياوريد. با اسرائيل دشمن اسلام و مسلمين آواره كننده بيش از يك ميليون مسلم بي پناه پيمان برادري نبنديد عواطف مسلمين را جريحه‌دار نكنيد. دست اسرائيل و عمال خائن آن را به بازار مسلمين بيش از اين باز نكنيد اقتصاد كشور را بخاطر اسرائيل و عمال آن به خطر نيندازيد فرهنگ را فداي هوس آنها ننمائيد. از خداي بزرگ بترسيد دخترهاي جوان گول خورده را به سربازخانه‌ها نبريد به نواميس مسلمين خيانت نكنيد آيا اين حقيقت تلخ را كه قبلاً انكار كرديد و گوينده آن را مستحق تبعيد دانستيد حالا هم كه عمل كرديد انكار مي‌كنيد؟ آيا فجايع جشن بيست و پنجمين سال را و بي فرهنگيها كه در آن كرديد منكر هستيد از قهر خدا بترسيد از قهر ملت بهراسيد با احكام خداي تعالي بنام دين مترقي بازي نكنيد با اسم قرآن به احكام اسلام لطمه نزنيد با حوزه دينيه به اسم سرباز وظيفه پوچ بي فايده و يا خدمتگذاران به فرهنگ و ملت اين نحو سلوك وحشيانه نكنيد و بالاخره علماي امت را وادار نكنيد كه با شماها بطور ديگر سلوك كنند. اينها شمه‌اي از فجايع شماها است نسبت به دين و دنياي ملت و گفتني زياد است مي‌گويم شايد شماها متنبه شويد و بخود آئيد. شايد مراجع اسلام و علماي اعلام و خطباي گرام احساس وظيفه كنند شايد طبقه جوان روشنفكر و اصناف مختلف بيدار شده احساس وظيفه كنند شايد جوامع بشري و مدعيان بشر دوستي احساس وظيفه كنند شايد سازمان ملل و غير آن بيش از اين به نفع كشورهاي بزرگ راضي نشوند ملل ضعيف پايمال شوند شايد هيأت حاكمه و دستگاه جبار تا دير نشده بخود آيند. (ان ربك لبالمرصاد والله من ورائهم محيط) والسلام علي من اتبع الهدي‌) روح‌الله الموسوي الخميني چند روزي از صدور اين اعلاميه نگذشته بود كه متن آن به ايران رسيد. حجت‌الاسلام سيد‌حميد روحاني نويسنده كتاب «نهضت امام خميني» در جلد دوم اين كتاب در زمينه چاپ و تكثير نامه امام به هويدا چنين مي‌نويسد: با در نظرگرفتن شرايط خفقان بار آن روز مي‌توان دريافت كه كمتر چاپخانه‌اي جرئت چاپ اعلاميه‌هاي مخالف رژيم را به خود مي‌داد زيرا ساواك در اكثر چاپخانه‌ها در بين كارگران و كارمندان، مأمور گذاشته بود، و از بيرون نيز كاملاً چاپخانه‌ها را زير نظر داشت و رفت و آمدها را كنترل مي‌كرد. با وجود اين ما توانسته بوديم با چاپخانه‌ي كوچكي در خيابان 15 خرداد (بوذرجمهري سابق) معروف به چاپخانه بزرگمهر ارتباط سري برقرار سازيم و با بكار بستن مسائل امنيتي بيش از دو سال با آن كار كنيم و تمام اعلاميه‌هاي سال 44 ـ46 حوزه‌ي علميه‌ي قم را در آن چاپخانه به چاپ برسانيم، بدون آن كوچكترين ردپايي باقي بگذاريم. نسخه‌ي اصلي اعلاميه امام خطاب به هويدا نزد برادري به نام الهي بود كه طي سفري به عراق با خود به ايران آورده و هنوز موفق به چاپ آن نشده بود. حتي به منظور دستيابي به امكانات چاپي به بعضي از شهرستانها مسافرت كرده و با بعضي از مسئولان چاپخانه‌ها گفتگو به عمل آورده ليكن متأسفانه نتيجه‌اي نگرفته بود. تماسها و گفتگوهايي كه آقاي الهي در اينجا و آنجا براي چاپ اعلاميه‌ي مزبور انجام داده بود، موجب گرديد كه تا اندازه‌اي خبر صدور اعلاميه از طرف امام در محيط بازار منعكس گردد و نيز بعضي افراد كه مضمون آن را خوانده بودند، براي ديگران به صورت سرگوشي بازگو مي‌كردند، كه به شايع شدن جريان و آگاهي ساواك كمك مي‌كرد. با وجود اين طبق اسناد به دست آمده، ساواك با آن تشكيلات عظيم و گسترده تا روز كشف جريان كه به طور اتفاقي روز داد صدوراعلاميه از طرف امام را نمي‌توانست باور كند! و گزارشاتي را كه در اين زمينه دريافت مي‌كرده شايعه پنداشته و دستور شناسايي «اشخاصي كه چنين شايعاتي را در بازار رواج مي‌دهند» صادر مي‌كرده اتس. متن آن به اين شرح است: «تاريخ رسيدن به منبع 25/5/46 موضوع تلگراف خميني به طوري كه در بازار شايع گرديده اخيراً خميني تلگرافي به پيشگاه شاهنشاه آريامهر و نخست‌وزير مخابره كرده داير بر اينكه مخارج سنگين جشنهاي تاجگذاري و دعوت اين همه مهمان به عهده كيست و اين هزينه زياد از كدام محل تأمين خواهد شد. ضمناً در اين تلگراف نسبت به تشكيل مجلس مؤسسان اعتراض شده است.» در زير اين گزارش پي‌نوشت شده است: «آقاي صالحي گرچه نمي‌توام به صحت موضع اطمينان نمود معهذا با تماس با بخش 303 تعيين شود كه آيا سابقه‌اي از اين موضوع در آن بخش وجود دارد ضمناً از ساواك تهران خواسته شود كه حتي‌‌الامكان نسبت به شناسايي اشخاصي كه چنين شايعاتي را در بازار رواج مي‌دهند اقدام فرمايند. 30/5» (سند شماره يك) جالبتر آن كه مقامات به اصطلاح امنيتي سفارت ايران در بغداد پس از گذشت نزديك پنج ماه از صدور اعلاميه امام از طريق تهران خبر آن را با ناباوري و شگفتي دريافت كردند و در گزارشي حيرت و بهت‌زدگي و ناباوري خود را چنين ابراز داشتند: «به 316 از سرو 18/6/46 با توجه به اهميت خبر و وجود عوامل مقيم در محل سكونت خميني و گذاشتن قريب 5 ماه از تاريخ انتشار اعلاميه پنهان ماندن چنين چيزي فوق‌ العاده بعيد است. ضمن آ‌ن كه هيچ يك از همكاران در اين زمينه خبري به دست نياورده‌‌اند. و به علاوه عدم تطبيق تاريخ وقايعي كه اعلاميه مورد نظر به آن مناسبت انتشار يافته جهت روشن كردن نكات خواسته شده اقدام و نتيجه به استحضار مي‌رسد. مقرر فرمايند در صورت امكان يك برگ فتوكپي اين اعلاميه را به منظور ادامه تحقيقات ارسال فرمايند. اردوان» (سند شماره 2) منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 28

آيت‌الله هاشمي رفسنجاني در همايش يكصدمين سال تولد آيت‌الله محمد‌تقي فلسفي: مأموريت رضاخان بيرون كردن دين از زندگي مردم بود

آيت‌الله هاشمي رفسنجاني در همايش يكصدمين سال تولد آيت‌الله محمد‌تقي فلسفي: مأموريت رضاخان بيرون كردن دين از زندگي مردم بود همايش يكصدمين سال تولد آيت‌الله محمد‌تقي فلسفي خطيب دانشمند، روز چهارشنبه هشتم اسفند 1386 در سالن همايشهاي بين‌المللي صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران برگزار شد. در اين همايش كه جمعي از محققان، مورخان و روحانيون شركت داشتند، آيت‌الله هاشمي رفسنجاني رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام در سخناني اظهار داشت: زندگي آقاي فلسفي در زماني حساس و متلاطم قرار گرفته بود. ثباتي در كشور نبود. ايشان جواني خود را با منبر شروع كردند. آن زماني بود كه در دوره رضاخان منبر و مسجد و روضه، همه ممنوع بود و چند صباحي كه آقاي فلسفي اجازه منبر و لباس گرفت خيلي زود از ايشان پس ‌گرفتند. جواني ايشان پس از اتفاقاتي كه افتاد از جمله حادثه مسجد گوهرشاد، باعث شد ايشان ممنوع‌المنبر شود. كار رضاخان انهدام نهادهاي اسلامي با هدف لائيك كردن ايران و بيرون كردن دين از زندگي مردم بود. از اين رو وقتي دامن جنگ جهاني ايران را فراگرفت و ضررهاي زيادي از ناحيه سلطه قدرتهاي بزرگ در ايران پيش آمد، تنها نتيجه خوب آن براي ايران خلع رضاخان از سلطنت و تبعيد او به خارج از كشور بود. اگر او مي‌ماند خفقان بيشتر مي‌شد و معلوم نبود سرنوشت كشور به كجا ختم مي‌شد. پس از او فرزند كم دانش و كم تجربه و خرد او محمد‌رضا را آوردند تا بتوانند سلطه استكبار را تحكيم كنند محمد‌رضا كاملاً تسليم بود. مرحوم فلسفي در همين يكي دو سال اول دوره انفصال، منبر خود را از سرگرفت و طليعه يك ستاره ارزشمندي در فضاي وعظ و خطابه و منبر در وجود ايشان ديده شد. خفقان شكسته شده بود مردم موقتاً احساس راحتي مي‌كردند. همه استعدادها به حركت افتاده بود. قوي‌‌ترين حركت سياسي حركت حزب توده بود كه با تشكيلات آهنين و با حمايت يكي از پيروزهاي جنگ و بهره‌گيري از نارضائي مردم پيشرفت‌هاي زيادي كرد. در كنار آن حركتهاي ملي‌گرائي همه شروع شد و منجر به ملي شدن صنعت نفت شد. عميق‌ترين حركت، حركت نيروهاي مذهبي با پيشتازي روحانيت بود كه سبب تحكيم جايگاه حوزه‌هاي علميه شد. با تدبير آيت‌الله حائري رونق محسوسي در حوزه علميه قم پديدار شد. ضعف سيستم حكومتي سبب شكل‌گيري حركتهاي تجزيه‌طلبانه در آ‌ذربايجان و كردستان شد و توده‌اي‌ها در سراسر كشور جولان مي‌دادند. روحانيت كم‌كم‌جان گرفت منبرها آغاز شد، نمازهاي جماعت از نو رونق گرفت طلبه‌ها وارد حوزه‌ها مي‌شدند. با رحلت آيت‌ الله ابوالحسن اصفهاني مردم عواطف خود را در سراسر كشور نشان دادند عزاداري 40 روزه براي وي در ايران از قطعات بي‌سابقه تاريخ كشور است. شاه با اشاره به اين موج مذهبي گفته بود رحلت آقاي اصفهاني كشور را نجات داد و آذربايجان را برگرداند. و تماميت ارضي كشور را تضمين كرد. فوت آيت‌الله العظمي بروجردي نيز در شرايط تضعيف حوزه توسط شاه عظمت روحانيت را در دلهاي مردم نشان دادو خطباي بزرگي هم در در كنار رشد حوزه‌ها پيدا شدند. تا آنجا كه در خاطرم هست مرحوم راشد، تربتي، برقعي و افراد ديگر از جمله كساني بودند كه مورد توجه حوزه‌ها بودند. درميان اينها مرحوم فلسفي جلوه ويژه‌اي داشت، ايشان شخصيت بسيار پراستعدادي بودند. هوشيار و زيرك و واقع‌بين و مواظب و آشنا به رموز سياست و كشورداري بودند. هم بخاطر شخصيت خود وخانواده و هم شرائطي كه چنين كساني را پرورش داد. اعتماد زياد آيت‌الله بروجردي به آقاي فلسفي سبب حل بسياري از مسائل توسط آقاي فلسفي شده بود. حضور آقاي فلسفي در قم و در سخنرانيهاي فراوان ايشان حقيقتاً تأثيرگذار بود. بسياري از خطباي امروز شاگرد مرحوم فلسفي بودند. شيوه‌‌ سخنراني ايشان، تحليلها، تسلط به روايت و تاريخ و قرآن و اخلاقيات و شعر و ادبيات، ايشان را مورد توجه قرار داده بود و الحق كه حق بزرگي بر دانش وعظ دارند. سخنراني مربوط به استيضاح دولت علم مثل بمب در جامعه و حتي در پادگانها صدا كرد بود. آيت‌الله فلسفي كه پس از 15 خرداد بازداشت شده بود حتي در داخل زندان سخنراني مي‌كرد و چهره رژيم شاه را نشان مي‌داد. او پس از تصويب كاپيتولاسيون توانست متن اسناد و سخنان نمايندگان مجلس و سنا را تهيه كند و در اختيار امام قرار دهد. آقاي فلسفي نقش مؤثر خود در انقلاب را نشان نمي‌داد. او با تدبير خاص خود در تهيه وعظ و خطابه حضور داشت و در خيلي موارد مشكلات را بخاطر جايگاه و شخصيت و نفوذ خود حل مي‌كرد. او هيچگاه توقعي از انقلاب نداشت و با اين همه صدمه‌اي كه ديده بود، چشم‌ داشتي نداشت. او فقط خواستار پايداري انقلاب و امام بود. مسائل خود را نجيبانه و دلسوزانه مطرح مي‌كرد و تا آخر عمر خود در خط مستقيم ولايت و اسلام و انجام وظيفه منبر و خطابه و وعظ حضور داشت. كتابهاي ارزشمندي هم تحويل جامعه داد. پس ازسخنان آيت‌الله هاشمي رفسنجاني، دكتر حداد عادل رئيس مجلس شوراي اسلامي در زمينه ويژگي‌هاي شخصيتي مرحوم فلسفي سخناني ايران كرد. وي گفت: من از كساني هستم كه با وجود اختلاف سن زيادي كه با مرحوم فلسفي دارم ايشان را بخوبي مي‌شناسم. در دوران صد سال معاصر بر اثر روياروئي كشورهاي اسلامي با تمدن غرب، تحول و تجدد در همه شئون جهان اسلام اجتناب ناپذير بود. بعضي‌ها اين ويژگي را در اين مي‌‌دانستند كه جهان اسلام را به سوي غرب بكشانند و عده‌اي ديگر در اينكه آن را به سوي حقيقت اسلام بكشانند. در بسياري از شئون ديني ما در يك قرن اخير تحول حاصل شد و پرچمدار آن امام راحل بوده است. در كشور ما قهرمان تحول در منبر و وعظ و خطابه مرحوم فلسفي است و او در اين زمينه سهم اول را دارد. از خصوصيات ايشان آگاهي به شرايط زمان بود . افكارش كهنه نبود. او با تحولات روزگار و آسيب‌ها و نيازهايش آشنا بود. از حسن و عيب جامعه باخبر بود بر حسن‌‌ها انگشت مي‌گذاشت و تقويت مي‌كرد و عيبها را با زبان ملايمت مطرح مي‌كرد تا برطرف شود. او معرفي تازه‌اي از اسلام و قرآن و مكتب اهل بيت به جامعه عرضه كرد. سعي مي‌كرد مطالب مفيدي تحويل مردم دهد بي‌آنكه تحت تأثير مد روز قرار گيرد. از جمله خصوصيات مرحوم فلسفي توجه ايشان به تربيت اخلاق بود. اين چند كتاب ايشان كه در باب كودك و جوان و در زمينه تربيت نوشتند نشان مي‌دهد ايشان راه اصلاح را تشيخص داده بودند. از همان اوائل كه منبر را شروع كرده بود به مشكل تربيتي توجه داشتند. در همايش بزرگداشت آيت‌الله فلسفي، آيت‌الله ناطق نوري دبير همايش نيز در سخناني به ويژگي‌هائي از شخصيت مرحوم فلسفي اشاره كرد، وي گفت: ما در تاريخ شخصيتهاي اثرگذار فراوان داشته‌ايم كه در عصر خود موج‌آفرين بودند وليكن به عللي بعد از رحلتشان در لابلاي تاريخ به دست فراموشي سپرده شدند و ناشناخته ماندند و يا به عللي به دست دشمنان زندگي‌شان دستخوش تحريف قرار گرفت و اين تحريفها به چهره واقعي آنها صدمه زد مثلاً در تاريخ ما زندگي سيد‌جمال‌الدين اسد‌آبادي در هاله‌اي از ابهام است. يك چهره برجسته شجاع روشنفكر خوش‌فهم و اثرگذار، اما در تاريخ ما و در جامعه اسلامي يك چهره مبهم كه با ترديد و تحير به وي نگاه مي‌كنند. و يا حتي مرحوم شيخ فضل‌ الله نوري گرچه به بركت اين انقلاب و امام، مرحوم شيخ تا حدي شخصيتش از ابهام بيرون آمد. اما هنوز زندگي او در ابهام است. عده‌اي از او به عنوان شيخ پشيمان نام مي‌برند مي‌گويند پيشتاز مشروطيت بود ولي در بين راه پشيمان شد و او را مخالف مشروطيت مي‌نامند در حالي كه اين قضاوت جفا به او و جفا به روحانيت است. مرحوم آيت‌ الله كاشاني كه تيزهوشي او براي اهل فن روشن است، نيز در هاله‌اي از ابهام قرار دارد و اين آفت و آسيب ‌بزرگي براي جامعه است اين ظلم به نسلهاي بعد است. مرحوم فلسفي شخصيتي است كه در طول زندگيش فراز و نشيب‌هاي زيادي ديده است او در مقاطع مختلف عمرش در برابر انحرافات مي‌ايستاد. در مقطعي كه خطر كمونيسم و توده‌ايها اين كشور را تهديد مي‌كرد، با هماهنگي آيت‌الله بروجردي در مقابل اين انحراف ايستاد. او با وجود تهديدهائي كه عليه وي حتي پاي منبر به عمل مي‌آمد و با نامه و يا با سلاح پاي منبر تهديدش مي‌كردند، از ميدان به در نمي‌رفت. طبيعي بود كه آماج تهمتها قرار بگيرد. در مقطعي در اوج اقتدار حكومت پهلوي در برابر بهائيت و در مقابل رژيم شاه ايستاد. در همه عمر پرافتخار او وقتي نگاه مي‌كنيم روياروئي مستقيم او با دشمن الهام گرفته از ولايت و امامت است. سال 1341 وقتي ماجراي رفراندوم لايحه 6 ماده‌اي شاه مطرح شد، مردم آمدند منزل آيت‌الله احمد خوانساري. مرحوم فلسفي آمد كمتر از 10 دقيقه سخنراني كرد اما با همين صحبت كوتاه مردم را عليه رژيم شاه شوراند. دو سه جمله‌ وي هنوز در گوشم هست. او رو كرد به مردم و گفت مي‌دانيد پشت اين رفراندوم چه خوابيده است؟ با اين رفراندوم سيلي به صورت زهرا مي‌زنند. با اين رفراندوم چادر از سر زينب بر مي‌ دارند. او گفت از خانه كه بيرون مي‌رويد اين شعارتان باشد، مرگ بر خفقان در سال 1342 سخنراني كوبنده و معروف خود را در شب عاشورا بيان داشت كه همان استيضاح دولت بود. آن سخنراني بود كه باعث شد وي ممنوع‌المنبر شود. ناطق نوري در بخش ديگري از سخنان خود گفت: تدين و تعبد در رأس ويژگي شخصيتي مرحوم فلسفي بود. او در برنامه‌ريزي زندگي منظم بود و وقت را رعايت مي‌كرد. با اينكه بيش از 70 سال منبر مي‌رفت ولي حتي سالهاي آخر هم براي منبر خود بدون مطالعه حركت نمي‌كرد او به شدت اهل مطالعه و تحقيق بود. روزي 6 ساعت مطالعه مي‌كرد. در بيان حق صريح‌اللهجه بود. بسيار متين بود. در تمام منبرهاي خود مطالبي كه بوي خرافه‌گرائي داشته باشد و يا شبهه عوام‌زدگي باشد در آن نمي‌ديدي. طرح مسائل تربيتي و اخلاقي، با شيوه نو و با استفاده از آخرين نظريه‌هاي علمي و در عين حال منطبق احاديث، از ديگر ويژگيهاي مرحوم فلسفي بود. پرهيز از طرح مطالب تفرقه‌انگيز و دعوت به وحدت اسلامي، دفاع از مرجعيت و روحانيت، ‌شهامت در بيان مطالب انتقادي با رعايت ادب و نزاكت، و بنيانگذاري سبك و شيوه خطابه، از ديگر خصوصيات ايشان بود. يادآوري مي‌شود به همت دبيرخانه همايش بزرگداشت يكصدمين سال تولد خطيب دانشمند آيت‌الله فلسفي و با همكاري مركز اسناد انقلاب اسلامي مجموعه‌اي از تصاوير مربوط به مقاطع مختلف زندگي آن مرحوم به صورت يك مجلد منتشر شده است. همچنين مجموعه مقالات ارائه شده به اين همايش و ويژه نامه‌اي در بزرگداشت آيت‌الله فلسفي تحت عنوان «زبان گوياي اسلام و نابغه سخن» به صورت جداگانه انتشار يافته است. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 28

نگاهي به ادوار مجلس شاهی

نگاهي به ادوار مجلس شاهی بيش از يك قرن از عمر مجلس شورا در ايران مي‌گذرد. از اين مدت 14 سال و5 ماه آن در دوره مشروطيت (حدفاصل دوران مظفرالدين شاه تا كودتاي رضاخان 1285 تا 1299)، 19 سال و 4 ماه آن مربوط به دوره رضاخان (1299 تا شهريور 1320)، 37 سال و 4 ماه آن مربوط به دوره محمد‌رضا پهلوي (1320 تا 1357)، 27 سال و 10 ماه آن مربوط به دوران پس از پيروزي انقلاب (خرداد 1359 به بعد) بوده است. علاوه بر اين مجلس شوراي ايران تاكنون 31 دوره قانونگذاري را پشت سر نهاده كه از اين تعداد سه دوره اول آن تا قبل از كودتاي رضاخان، ازدوره چهارم تا اواخر دوره دوازدهم در دوران رضاخان، از دوران سيزدهم تا اواخر دوره بيست و چهارم در دوران محمد‌رضا پهلوي و همچنين هفت دور آن نيز پس از پيروزي انقلاب تشكيل گرديد. دوره اول مجلس در 13 مهر 1285 آغاز و در دوم تير 1287 تعطيل گرديد. انعقاد پيمان تجزيه ايران در 1907 ميان روس و انگليس و فوران اولين چاه نفت در مسجد سليمان (5 خرداد 1287) از مهمترين رويدادهاي اين دوره از مجلس بود. كار مهم اين مجلس تهيه قانون اساسي و تصويب آن،‌تنظيم آئين‌نامه داخلي و تنظيم و تصويب متمم قانون اساسي ايران بود. مجلس اول قبل از پايان دو سال دوره قانوني خود به علت مخالفت محمد‌علي شاه با مشروطه‌‌خواهان و تحريكات خارجي توسط كلنل لياخوف رئيس قزاقخانه ايران و چند افسر روسي ديگر به توپ بسته شد و عده‌اي از نمايندگان مشروطه‌طلبان در باغشاه زنداني و عده‌اي هم به قتل رسيدند. عده‌اي هم در سفارتخانه‌ها پناهنده شدند و به اين ترتيب دوره اول مجلس شوراي ملي منحل شد و در سراسر كشور حكومت نظامي اعلام گرديد. دوره دوم مجلس پس از يك سال و 5 ماه فترت در 24 آبان 1288 شروع به كار كرد و در سوم دي 1290 به كار خود خاتمه داد. اين مجلس با بحرانهاي سخت و مشكلات ناشي از تهديدات قواي خارجي از جمله اولتيماتوم روسيه و همچنين دشواريهاي داخلي روبرو شد و تا آنجا كه ممكن بود از خود مقاومت نشان داد ولي سرانجام بر اثر فشار خارجي تعطيل شد و نمايندگان مجلس يا تبعيد و يا متواري شدند. به توپ بسته شدن بارگاه امام رضا توسط نظاميان روس (10 فروردين 1291) در همين دوره به وقوع پيوست. قانون ماليات عمومي، قانون ديوان محاسبات، قانون جديد انتخابات و قانون معارف از مهمترين قوانين مصوب مجلس دوم بود. مجلس سوم پس از يك فترت سه ساله، در 14 آذر 1293 شروع و كمتر از يك سال بعد در 21 آبان 1294 به كار خود خاتمه داد. اين مجلس با جنگ جهاني اول مواجه شد و با اينكه نمايندگان مجلس بي‌طرفي ايران را اعلام داشتند، اين اعلام از طرف قواي بيگانه نقض شد. قيام دليران تنگستان (مرداد 1294) از رويدادهاي مهم همين دوره است. حركت قشون تزاري روس از قزوين به سوي تهران فكر تغيير پايتخت را به ميان آورد كه موجب تشويش و نگراني و شورش و اضطراب مردم گرديد. عده‌اي از نمايندگان به قم و كرمانشاه مهاجرت كردند و جلسات مجلس به علت عدم حصول اكثريت، غالباً تشكيل نمي‌شد. قانون سربازگيري، قانون تشكيلات وزارت ماليه و قانون ماليات مستغلات، مهمترين قوانين مصوب مجلس سوم بود. مجلس چهارم حدود 6 سال پس از پايان مجلس سوم يعني در اول تير 1300 شكل گرفت و در 30 خرداد 1302 به كار خود خاتمه داد. گرچه بيشتر وقت اين دور از مجلس در تشنج و كشمكش گذشت ولي اقدام پرارزش آن تنظيم طرحي از طرف فراكسيون اكثريت به رهبري سيد‌حسن مدرس در مورد الغاء قرارداد 1919 و صدور اعلاميه آن در تهران و تسليم آن اعلاميه به دولت انگلستان بود. يادآوري مي‌شود قرارداد مزبور در غياب مجلس بين‌ دولت انگليس و رئيس‌ الوزراي وقت ايران منعقد و پيش از تصويب مجلس شوراي ملي موادي از آن در مرحله اجرا قرار گرفته بود. عهدنامه مودت ايران و شوروي، قانون اعزام دانشجو به خارج و قانون ثبت اسناد و املاك كشور، مهمترين قوانين مصوب مجلس چهارم بود. مجلس پنجم در 22 بهمن 1302 شكل گرفت و در 22 بهمن 1304 به كار خود خاتمه داد. انقراض سلسله قاجاريه، تشكيل مجلس مؤسسان و انتقال سلطنت از قاجاريه به رضاخان پهلوي و اعقاب ذكور وي از مصوبات همين مجلس بود. تاجگذاري رضاشاه نيز در همين دوره به وقوع پيوست (4 ارديبهشت 1305). قانون خدمت نظام وظيفه و قانون مجازات عمومي نيز در همين دور از مجلس به تصويب رسيد. دوره ششم مجلس در 19 تير 1305 آغاز ودر 22 مرداد 1307 به كار خود خاتمه داد. الغاء صوري و پر تبليغات كاپيتولاسيون و تداوم پنهاني آن در مورد برخي كشورها از رويدادهاي همين دوره بود. تأسيس بانك ملي ايران و تصويب قانون محاكمه وزرا از ديگر رخدادهاي مجلس ششم بود. مجلس هفتم در 14 مهر 1307 شروع و در 4 آبان 1309 به كار خود خاتمه داد. از وقايع مهم اين دوره اجازه نشر اسكناس به بانك ملي ايران بودكه سابقاً بانك شاهنشاهي ايران اين كار را انجام مي‌داد. قانون منع خريد و فروش برده، اجازه تأسيس بانك فلاحتي از مهمترين مصوبات مجلس هفتم بود. مجلس هشتم در 24 آذر 1309 آغاز و در 24 دي 1311 به كارخود خاتمه داد. از وقايع مهم اين دوره مي‌توان لغو امتياز نامه دارسي و واگذاري انحصار تجارت خارجي به دولت را نام برد. مجلس نهم در 24 اسفند 1311 شروع ودر 21 فروردين 1314 به كار خود خاتمه داد. از وقايع مهم اين د وره مذاكره با دولت انگليس در مورد نفت كه منجر به عقد قرارداد جديدي به جاي پيمان دارسي و واگذاري امتياز جديد نفت به شركت نفت ايران و انگليس (7 خرداد 1312) و همچنين گشايش دانشگاه تهران (15 بهمن 1313) بود. دوره دهم مجلس در 15 خرداد 1314 آغاز و در 22 خرداد 1316 به كار خود خاتمه داد. موضوع كشف حجاب و حوادث مربوط به آن، قيام شيخ خزعل، قطع روابط ايران و آمريكا و انعقاد پيمان سعد‌آباد از جمله رويدادهاي اين دوره بود. همچنين تصويب قانون اعطاي امتياز نفت شمال به يك شركت آمريكايي و تصويب قانون تشكيل مؤسسه راه آهن دولتي ايران از جمله مصوبات مجلس دهم محسوب مي‌شود. دوره يازدهم مجلس در 20 شهريور 1316 آغاز و در 27 شهريور 1318 به كار خود خاتمه داد. از وقايع مهم اين دوره مي‌توان به شروع جنگ دوم جهاني اشاره كرد كه در اين جنگ نيز دولت ايران اعلام بيطرفي كرد. اجازه تأسيس دو وزارتخانه تجارت و صناعت، تصويب پيمان سعد‌آباد و همچنين تصويب قانون سرشماري عمومي، از جمله مصوبات عمده مجلس يازدهم بود. دوره دوازدهم مجلس در سوم آبان 1318 آغاز و در 9 آبان 1320 به كار خود خاتمه داد. به علت بروز جنگ دوم، مشكلات بي‌شماري در اوضاع اقتصادي و اجتماعي و سياسي ايران پديد‌آمد. با اينكه دولت ايران بيطرفي خود را در جنگ اعلام كرده بود، در سوم شهريور 1320 ارتش‌هاي روسيه و انگلستان به بهانه مداخلات آلمان در ايران، وارد شهرهاي جنوب و شمال كشور شدند. در جلسه فوق‌ العاده سه‌شنبه 25 شهريور 1320 رضاشاه از مقام خود استعفا داد و فرداي آن روز فرزند وي محمد‌رضا پهلوي سوگند ياد كرد. قانون عفو و بخشودگي و تخفيف پاره‌اي از محكوميت‌هاي سياسي و عادي از مهمترين قوانين اين دوره از مجلس بود. دوره سيزدهم مجلس روز 22 آبان 1320 شروع و روز اول آذر 1322 به كار خود خاتمه داد. تشكيل اجلاس رهبران متفقين درتهران از مهمترين رويدادهاي اين دوره و تصويب اجازه استخدام ميلسپو آمريكائي به عنوان رئيس كل دارائي و نيز تصويب اجازه اعلان جنگ به دولت آلمان از مهمترين مصوبات اين دور از مجلس بود. دوره چهاردهم مجلس روز 6 اسفند 1322 آغاز و روز 21 اسفند 1324 به كار خود خاتمه داد. انتخابات اين دوره در شرايطي صورت گرفت كه نيروهاي نظامي متفقين در ايران حضور داشتند. احزاب و دستجات سياسي كه پس از شهريور 1320 بوجود آمده بودند به فعاليت سياسي و شركت در انتخابات پرداختند و در مجلس چهاردهم گروههاي سياسي مشخص و معيني تشكيل گرديد كه اكثراً تصادم نظرات و عقايد آنان، موجب تشنجات بسيار مي‌گرديد. از وقايع مهم اين دوره مي‌توان به خاتمه جنگ جهاني دوم، مرگ رضاشاه در تبعيد و آغاز غائله آذربايجان و كردستان اشاره كرد. لغو اختيارات اقتصادي ميلسپو و تصويب امضاء منشور ملل متحد، از مهمترين مصوبات مجلس چهاردهم بود. اولتيماتوم ترومن به استالين براي واداشتن وي به خروج نيروهايش از ايران جزء رويدادهاي اين دوره بود. مجلس پانزدهم در 25 تير 1326 افتتاح و در ششم مرداد 1328 به كار خود خاتمه داد از مهمترين رويدادهاي اين دوره سوء قصد به شاه (15 بهمن 1327) و انعقاد قرارداد گس گلشائيان بود. در صحنه برون مرزي نيز از ظهور اسرائيل، تجزيه ‌آلمان و تأسيس ناتو مي‌توان به عنوان مهمترين تحولات خارجي اين دوره ياد كرد. مجلس شانزدهم در 20 بهمن 1328 آغاز و در 29 بهمن 1330 به كار خود خاتمه داد. ترور رزم‌آرا نخست‌وزير (16 اسفند 1329) و ملي شدن صنعت نفت (29 اسفند 1329) از رويدادهاي مهم همين دوره است. قرارداد گس‌گلشائيان در اين دوره از مجلس رد شد. دراين دوره شاهد شكايت انگلستان از ايران به شوراي امنيت بخاطر تبعات ملي شدن صنعت نفت بوديم. مجلس هفدهم روز هفتم ارديبهشت 1331 آغاز و روز 28 آبان 1332 به كار خود خاتمه داد. اعلام قطع رابطه سياسي با دولت انگلستان (مهر 1331) و ادامه شكايات انگليس به شوراي امنيت به خاطر تبعات ملي شدن صنعت نفت ايران، خروج شاه و همسرش از كشور، كودتاي 28 مرداد و سقوط مصدق، به قدرت رسيدن سرلشكر فضل‌الله زاهدي و بازگشت شاه، بازداشت مصدق و اعضاي كابينه و فرمان انحلال مجالس شورا و سنا از جمله رويدادهاي عمده مجلس هفدهم بود. مجلس هفدهم روز 27 اسفند 1332 آغاز و روز 26 فروردين 1335 به كار خود خاتمه داد. شكل‌گيري كنسرسيوم بين‌المللي نفت كه وهن آشكار نهضت ملي شدن نفت بود (29 مهر 1333) به شهادت رسيدن نواب صفوي رهبر جنبش فدائيان اسلام و هم رزمانش (27 دي 1334) ورود يعقوب نيمرودي فرستاده موساد به تهران براي كمك به تأسيس ساواك و فراهم ساختن زمينه‌ هم‌پيماني اين سازمان با موساد (30 دي 1334). امضاي پيمان بغداد با حضور نخست‌وزيران ايران، عراق، تركيه، پاكستان و نمايندگان آمريكا و انگلستان از مهمترين رويدادهاي اين دوره از مجلس بود. تصويب قانون منع كشت ترياك و قانون بانكداري نيز از جمله مصوبات عمده مجلس هجدهم بود. مجلس نوزدهم روز 10 خرداد 1335 شكل گرفت و در 19 خرداد 1339 به كار خود خاتمه داد. گشايش راه آهن تهران، مشهد، تبريز و افزايش دوره فعاليت مجلس از 2 سال به 4 سال و همچنين افزايش تعداد نمايندگان مجلس از 36 نفر به 200 نفر از جمله مهمترين رويدادهاي اين دوره از مجلس است. تصويب موافقتنامه تفحص و اكتشاف و بهره‌برداري از نفت ميان شركت ملي نفت و شركت پان آمريكن (7 خرداد 1337) از جمله مصوبات مهم مجلس نوزدهم بود. مجلس بيستم پس از يك فترت 8 ماه و 13 روزه در روز دوم اسفند 1339 آغاز شد و روز 19 ارديبهشت 1340 به كار خود پايان داد. رحلت آيت الله بروجردي از رويدادهاي عمده همين دوره 77 روزه است. مجلس بيستم با استعفاي شريف امامي نخست‌وزير و آغاز نخست‌وزيري دكتر علي اميني به دستور شاه منحل شد و تجديد انتخابات موكول به اصلاح قانون انتخابات گرديد. مجلس بيست و يكم روز 14 مهر 1342 افتتاح و روز 13 مهر 1346 به كار خود خاتمه داد. مبارزه امام خميني با لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي كه موجب لغو اين لايحه شد، طرح لوايح 6 گانه موسوم به انقلاب سفيد و مخالفت امام با اين لوايح، حمله رژيم شاه به مدرسه فيضيه قم، قيام خونين 15 خرداد، تصويب لايحه كاپيتولاسيون در دولت حسنعلي منصور، بازداشت و تبعيد امام خميني به تركيه، ترور حسنعلي منصور در تهران،‌اعدام اعضاي هيئتهاي مؤتلفه اسلامي، شروع نخست‌وزيري اميرعباس هويدا، ورود رئيس سازمان «سيا» به عنوان سفير جديد آمريكا در ايران، از مهمترين رويدادهاي دوران مجلس بيست و يكم بود. تأسيس وزارتخانه‌ها‌ي آب و برق، آباداني و مسكن، اطلاعات و همچنين تأسيس بورس اوراق بهادار از مهمترين مصوبات اين دوره از مجلس بود. مجلس بيست و دوم روز 14 مهر 1346 آغاز و روز 9 شهريور 1350 به كار خود خاتمه داد. تاجگذاري محمد‌رضا پهلوي، مرگ محمد مصدق، تأسيس سازمان كنفرانس اسلامي با عضويت ايران، از دست رفتن بحرين و جدا شدن آن از خاك ايران، قطع روابط سياسي ايران با لبنان به خاطر امتناع لبنان از تحويل دادن تيمور بختيار، مرگ سيد‌ضياءالدين طباطبائي اولين نخست‌وزير عصر پهلوي از مهمترين رويدادهاي دوران مجلس بيست و دوم بود. مجلس بيست و سوم روز 9 شهريور 1350 آغاز و روز 16 شهريور 1354 به كارخود خاتمه داد. جشنهاي 2500 ساله شاهنشاهي، اعاده حاكميت ايران بر جزاير سه‌گانه، تعرض نظامي عراق به خاك ايران، انعقاد پيمان الجزاير و سفر صدام به تهران، از مهمترين رويدادهاي دوران مجلس بيست و سوم بود. مجلس بيست و چهارم روز 17 شهريور 1354 آغاز و با اوجگيري انقلاب اسلامي در 1357 تعطيل گرديد. گروگانگيري وزيران نفت اوپك ازجمله جمشيد آموزگار، آغاز دولت جمشيد آموزگار، انتشار مقاله توهين‌آميز عليه امام در روزنامه اطلاعات و شكل‌گيري انقلاب اسلامي، ربوده شدن امام موسي صدر، آغاز دولت شريف‌امامي، وقوع كشتار 17 شهريور تهران، هجرت امام خميني از عراق به پاريس و آغاز دولت ژنرال ازهاري از جمله رويدادهاي مجلس بيست و چهارم بود. رأي اعتماد به كابينه بختيار و انحلال ساواك از آخرين مصوبات اين دوره از مجلس بود. بناي مجلس شوراي ملي نيز در دوران ناصرالدين‌شاه احداث شد. طرح اين بنا در 1250 هجري شمسي در ميداني كه به خاطر وجود باغ بزرگ نگارستان در بخش شمالي آن، ميدان بهارستان ناميده شده بود در دوران صدارت حاج‌ميرزا حسين‌خان قزويني موسوم به «سپهسالار اعظم» كشيده شد. خود وي كار ساخت و تكميل بناي كاخ و مسجد بزرگ مجاور آن را تا 1260 هجري دنبال كرد. با اين حال عمر سپهسالار براي استفاده از كاخ كفايت نكرد و وي در 1260 هجري شمسي در مشهد درگذشت و در همان جا مدفون شد ولي چون وارثي نداشت طبق رسم دوران قاجار، ناصرالدين‌شاه، كاخ را غصب كرد و جزو املاك سلطنتي قرار داد. اين كاخ پس از صدور فرمان مشروطيت در 1285 هجري شمسي به محل اصلي تشكيل جلسه مجلس شوراي ملي تبديل شد و تا پيروزي انقلاب اسلامي، اين جايگاه حفظ گرديد. به توپ بستن ساختمان مجلس توسط نظاميان روسيه در 1287 مقارن اولين دوره مجلس و همچنين آتش‌سوزي سال 1309 در مجلس (مقارن دوره هشتم مجلس) مهمترين حوادث تخريبي در اين بناي 126 ساله محسوب مي‌شود. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 28

تاريخ و هويت ملي

تاريخ و هويت ملي براي تمام ملت‌هاي جهان، هويت ملي از اهميت خاصي برخوردار است. در واقع، هويت ملي براي يك ملت، به منزله‌ي روح براي بدن است كه فقدان آن به منزله‌ي مرگ خواهد بود. هويت ملي، هم عامل همبستگي و شكل‌گيري روح جمعي در يك ملت و هم وجه مشخصه و معرفه آن در ميدان ملل ديگر است. در واقع، قوام و دوام زندگي توأم با عزت و آزادي يك ملت، به هويت ملي آن در معناي عام و گسترده بستگي دارد. بايد توجه داشت كه هويت ملي مسأله‌اي انفرادي،‌شخصيتي و رواني نيست، بلكه پديده‌اي جمعي است كه به بنيادهاي فرهنگي، تاريخي و اعتقادي يك ملت مربوط مي‌شود، لذا تفسيرهايي كه امروزه از هويت و يا بحران هويت مي‌شود و منظور از تعارضات ناشي از مدرنيته و شكاف ميان نسل‌ جديد و قديم و يا به طور كلي مشكلات نسل جوان است، بدرستي با بحث هويت ملي قابل انطباق نيست، بلكه بيش‌تر مقوله‌اي روان‌شناسانه يا جامعه‌شناسانه است. متأسفانه عده‌اي يا از سر بي‌اطلاعي و يا براي گرمي بخشيدن به بازار شغلي و علمي خود، مدام از بحران هويت سخن مي‌گويند. در حالي كه منظور آن‌ها بحران شخصيتي گروهي خاص، مثلاً‌جوانان است، كه آن هم همه‌ي قشر جوان را در بر نمي‌گيرد. اين امر موجب مي‌شود، القاي شبهه بسيار پرخسارتي صورت گيرد كه گويي هويت ملي با معضلي غير‌قابل حل روبه‌رو شده است. در حالي كه شكل‌گيري هويت ملي فرايند ساده‌اي نيست و زوال آن هم به آساني صورت نمي‌گيرد. هويت ملي ريشه در اعماق تاريخ و فرهنگ يك ملت دارد و با سرشت تك‌تك افراد يك جامعه درآميخته است. آنچنان كه اگر جان برود، آن نمي‌رود. اين كيفيت خاص يك ملت نيست، بلكه همه‌ي ملت‌هاي بزرگ و صاحب تمدن چنين هستند. حتي در مواردي هم كه ملتي سرزمين خود را از دست داده و ‌آواره شده است،‌ همچنان هويت جمعي و ملي خود را حفظ كرده و بعدها بر مدار و محور آن خود را بازيافته است، مثل فلسطيني‌ها، افغان‌ها و ... چنان كه گفتيم، تكوين هويت ملي، فرايندي طولاني و پيچيده دارد. عوامل جغرافيايي، قومي، زباني، اعتقادي، معيشتي، سرگذشت تاريخي، اعياد و رسوم ... همه و همه طي اعصار و قرون دست به دست هم مي‌دهند و هويت يك ملت را مي‌سازند. سپس در قالب تعليم و تربيت و به طور كلي فرهنگ در معناي عام و گسترده‌ي آن، از نسلي به نسل ديگر منتقل مي‌شوند، مثل شير كه از مادر به فرزند داده مي‌شود. از اين رو است كه كساني ايراني، كساني آلماني، كساني فرانسوي، چيني، هندي، انگليسي، عرب .... دانسته مي‌شوند. هر چند كه همه‌ي آنها در مفهوم انسانيت يكسان هستند. اما به اتكاي هويت خويش از ديگران بازشناخته مي‌شوند. اين عامل شناسايي و تشخيص معطوف به سجاياي ملي آن‌ها است كه همان هويت ملي است. در شكل‌گيري هويت ملي، عوامل گوناگوني به صورت هماهنگ و ممزوج در يكديگر مؤثرند، حتي رنگ‌ها، نمادها و به طور كلي هنر و معماري نيز سهم بسيار مهمي دارند. ثبات سياسي و امنيت ملي كشورها نيز با مقوله‌ي هويت ملي پيوند دارد. به همين نحو براي ما ايرانيان نيز هويت ملي اهميت خاصي دارد و بايد نسبت به تقويت و تحكيم آن، تلاشي مضاعف داشته باشيم. درهمه حال اين امر ضروري است، بخصوص در مواقعي كه جهان پيراموني ما با مشكلات و بحران‌هايي مواجه مي‌شود و دامنه‌ي اين بحران‌ها به ما نيز مي‌رسد‌، از جمله وقتي كه معضلات اقتصادي و اجتماعي چهره مي‌نمايد،‌تلاش براي حفظ هويت ملي و صيانت از آن به عنوان سرمايه‌اي كه بقاي يك ملت را تضمين مي‌كند، بايد بيش‌تر باشد. هنر ايراني، زبان فارسي، عرفان و اعتقادات اسلامي، آداب و رسوم و اعياد همه و همه اجزاي اساسي هويت ملي ما ايرانيان است كه طي قرون و اعصار شكل گرفته و به ما رسيده و به صورت مشاهير و مفاخر، اخلاق و ادبيات، معنويت و وحدت، همدلي و همزباني و ... تجلي يافته است. اين سرمايه‌ي پرارزش و ميراث گران‌سنگ متعلق و مربوط به همه است و همگان نيز بايد در صيانت از آن كوشا باشند. تاريخ نيز به صور خاص نقش حساسي در هويت ملي يك ملت دارد. ريشه‌هاي هويت يك ملت درتاريخ ‌آن است و هويت ملي به مانند ساقه‌اي است كه همه اجزاي فرهنگي يك ملت براساس آن وحدت مي‌يابند. تاريخ نشان مي‌دهد كه چگونه سرگذشتي مشترك براي همه ما وجود داشته و چرا سرنوشتي واحد براي همه ما در پيش است. اشتراك درمنش و سرشت به ما متذكر مي‌شودكه تنوع صوري و تعدد و مظاهر زندگي اين مردم بر بنياد يك وحدت قرار دارد و درك و فهم آن نيز منوط به شناخت آن مباني مشترك و مبادي واحد است.در اين راستا، درس و علم تاريخ براي ما سرمايه‌اي گرانبهاست. هر ورق از تاريخ پرفراز و نشيب اين سرزمين و هر خشت از آثار باستاني و تاريخي آن و هر بيت ازاشعار شعراي نامدار آن و هر كدام از عرفان پرآوازه‌اش براي ما به منزله گنج‌هاي پرارزشي است كه به آساني به دست نيامده‌اند و به سادگي نيز نمي‌توان آن را از دست داد. اصلاً نمي‌توان و نبايد آن را از دست داد. عشق به ميهن و زاد و بوم با شيره‌ي جان مردم آميخته است و بخصوص ايرانيان به ميهن، ملت، دين و آيين خويش بسيار علاقه دارند. پيوند مبتني بر مهر و اشتياق همواره نزد آنان به مانند آتشي فروزان دردل‌هايشان بوده است. از اين جاست كه وقتي صلاي عام داده مي‌شود كه: «به ياري همنوعان خود در داخل و حتي خارج بشتابيد!» شاهد حضور ميليون‌ها نفر مي‌شويم. آن جا كه دين،‌ خاك،‌فرهنگ،‌انسانيت در خطر قرار مي‌گيرد،‌ همگان آستين همت بالا مي‌زنند و كمر خدمت مي‌بندند. در بسياري از كشورها براي رسيدن به چنين شرايطي،‌ميلياردها هزينه و وقت بسياري صرف مي‌كنند. حتي براي حفظ نظام جامعه متحمل صرف نيرو و مخارج بسياري مي‌شوند، در حالي كه ريشه‌هاي عميق هويت ملي اين ملت، به نحو احسن همه‌‌ي آنان را در زندگي اجتماعي، هم در سلامت روحي و هم در آمادگي دائمي نگاه داشته است. تاريخ چند هزار ساله‌ي اين سرزمين و افتخارات علمي، ادبي، هنري، ديني و تمدني اين سرزمين، عامل بسيار تعيين كننده و مهمي در شكل‌گيري هويت ملي ماست. بايد نسبت به غناي علمي و پيشرفت تحقيقي آن كوشيد. در همين حال‌، درس تاريخ را از دبستان تا دانشگاه سنگري استوار در نظر گرفت كه در پناه آن از تندباد حوادث طي قرون و اعصار مصون مانده‌ايم. لذا هم معلم تاريخ بايد به اهميت و راهي كه بر عهده دارد، بيشتر واقف باشد و هم مسؤولان و برنامه‌ريزان فرهنگي و سياسي كشور توجه خاصي به اين امر مبذول دارند. تاريخ ايران به ما نشان مي‌دهد كه چگونه در تندباد حوادث اين ملت، فرهنگ و سرزمين دوام آورده است و باور به توانايي‌هاي خويش و تمسك به بنيادهاي فرهنگي و ديني خويش تا چه اندازه نقش داشته است. همين‌طور چگونه ذكر تاريخ پرافتخار گذشتگان و از خودگذشتگي فرزندان اين آب و خاك در آمادگي و سازندگي و مصون‌سازي در برابر خطرات مؤثر بوده است. در عصر جهاني شدن و ارتباطات و در شرايطي كه تحولات جهاني و منطقه‌اي در عرصه‌هاي سياست و اقتصاد و فرهنگ پرشتاب است، تأكيد بر هويت ملي و توجه خاص به تاريخ در اين زمينه اهميت ويژه‌اي دارد و معلمان تاريخ كه با كودكان و جوانان سر و كار دارند، وظيفه‌اي بسيار سنگين به عهده دارند. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 27 به نقل از:رشد آموزش تاريخ، سال سوم، شماره 8

بهائيت و كودتاي رضاخانش

بهائيت و كودتاي رضاخان پيوند و همكاري بهائيت با رژيم پهلوي ـ كه تاريخ، آن را به دو ويژگي «فساد» و «وابستگي» مي‌شناسد ـ از واقعيات آشكار تاريخ است. اين همكاري و تعامل، كه به نحو «فزاينده‌» تا آخرين لحظات عمر آن رژيم ادامه داشت، سابقه‌اي حتي بيش از عمر سلطنت پهلوي داشت و به سالها پيش از كودتاي 1299 مي‌رسيد. اسناد و مدارك تاريخي حاكي است كه، محفل بهائيت در ايران، مدتها پيش از كودتاي «انگليسي» سوم اسفند 1299، توسط مهره نشاندار خويش: حبيب‌الله عين‌الملك (پدر هويدا نخست‌وزير مشهور عصر پهلوي»، رضاخان را كشف و به سر جاسوس بريتانيا در ايران (سراردشير ريپورتر يا اردشير جي) براي انجام كودتا معرفي كرد. جز اين، عوامل ديگري نيز از بهائيان با كودتاچيان همكاري داشتند كه پس از پيروزي كودتا حتي به كابينه سيد‌ضياء (رهبر سياسي كودتا) راه يافتند. پاره‌اي گزارش‌ها حاكي است كه رضاخان نيز متقابلاً (در تعهداتش به انگليسي‌ها) وعده‌هايي درباره ميدان دادن به اين فرقه در ايران داده بود. در زير به معرفي عناصر بهائي ذينقش در كودتا مي‌پردازيم: الف) حبيب‌الله عين‌‌الملك: عين‌الملك ( پدر عباس هويدا)‌از بهائيان سرشناس است كه پدرش (ميرزارضا قناد شيرازي) «از حوارين عباس افندي»1 يعني سرعبدالبهاء (پيشواي بهائيان) و اصحاب سرّ وي بودو تا دم مرگ به وي ارادت داشت. 2 ادوارد براون مي‌نويسد: «محمد‌رضا شيرازي يكي از چند تن رازدار بهاء است كه پس از وي عهده‌دار حفاظت رسالت اسرار بهائيت مي‌شود».3 او يكي از 9 تن بهائياني است كه عباس افندي دو روز پس از مرگ بهاء وصيتنامه (دست كاري شده‌ي ) بهاء را در حضور آنان گشود و امر به خواندن آن كرد.3 پيوستگي و تقرب خاص ميرزا رضا قناد به پيشواي بهائيت، به پسرش عين‌الملك امكان داد كه مدتي در جواني، منشي و مباشر عبدالهاء باشد. 5 عين‌الملك در اثر تمريناتي كه كرده بود.خطي نزديك به خط عباس افندي داشت. 6 فاضل مازندراني (از مبلغان مشهور بهائي) مي‌نويسد: «آقا محمد‌رضا قناد ... از مخلصين مستقيمين اصحاب آن حضرت [عباس افندي] شد تا وفات نمود. مدفنش در قبرستان عكا7 است و از پسرانش : ميرزا حبيب‌‌الله عين‌الملك كه به پرتو تأييد و تربيت آن حضرت، صاحب حسن خط و كمال شد و همي سعي كرده و كوشيد كه شبيه به رسم خط مبارك نوشت و در سنين اوليه نزد آن حضرت كاتب آثار و مباشر خدمات گرديد، بعداً شغل دولتي و مأموريت در وزارت خارجه ايران يافت و پسر ديگرش ميرزا جليل خياط در عكا و هم از دخترش كه در شام شوهر نمود، مآل با سعادت و رضايتي بروز نكرد.»! 8 يادداشت،‌ كوتاهي از عباس افندي در دست است كه طي آن از پيروانش در تهران مي‌خواهد براي عين‌ الملك كاري دست و پا كنند و براي اين كار، به دليل انتساب عين‌المك به ميرزا رضا قناد، «اهميت» قائل مي‌شود. 9 ظاهراً با همين سفارشها و حمايتها است كه عين‌الملك «وارد كادر وزارت خارجه» گرديده و «مدت مديدي» در كشورهاي عربي (سوريه، لبنان و عربستان) كنسول مي‌شود و تا پيش از جنگ جهاني (دوم) فعالانه به اين كار ادامه مي‌دهد و در عين حال « به او مأموريت داده مي‌شود كه در كشورهاي عربي به گسترش و تبليغ بهائيت بپردازد».10 با اين بستگي و پيوستگي، صحت شايعاتي نظير اين كه نام فرزند عين‌الملك (اميرعباس هويدا) را عباس افندي برگزيده11 و حتي نام وي در اصل غلام‌عباس بوده است،‌چندان دور از ذهن به نظر نمي‌رسد. عين‌الملك، تحصيلكرده «مدرسه امريكايي‌هاي بيروت» بود كه «همانجا زبانهاي عربي، انگليسي و فرانسه را آموخت».12 سپس راهي پاريس شد و در آنجا با سردار اسعد بختياري (از سرداران مشروطه سكولار) ملاقات كرد. پس از چندي معلم فرزندان اسعد شد و به دستياري او از احمد‌شاه لقب عين‌الملك گرفت. چندي بعد، ‌نقشي تاريخي ( به زيان اسلام و ايران و سود استعمار) ايفا كرد: كشف و معرفي رضاخان به سرجاسوس بريتانيا (سراردشير ريپورتر يا اردشير جي) براي رهبري نظامي كودتاي سوم اسفند 1299. محمد‌رضا آشتياني زاده، وكيل پراطلاع مجلس شوراي ملي در عصر پهلوي، مي‌گويد: حبيب‌الله رشيديان (مستخدم سفارت انگليس و عامل مشهور بريتانيا در ايران) برايم نقل كرد كه چند سال قبل از كودتاي 1299، به دستور كلنل فريزر انگليسي، بيشتر روزهاي هفته صبح به «منزل عين‌الملك كه از متنفذين و كملين فرقه بهائيه بود و با وي سوابق دوستي و صحبت داشتم» مي‌رفتم در آنجا با اردشير جي آشنا شدم و اردشير جي روزي به عين‌الملك گفت: «‌از شما خواهشمندم كه با محفل بهائيان به مشورت بنشينيد و از آنها بخواهيد تا صاحب منصبي بلند قامت وخوش‌قيافه پيدا كنند و به شما معرفي نمايند و شما آن صاحب منصب را با من آشنا كنيد، اما به دو شرط، اولا اين كه آن صاحب منصب نبايد صاحب منصب ژاندارم باشدو حتماً بايد صاحب منصب قزاق باشد. ثانيا َ شيعه اثني‌ عشري خالص نباشد ـ كه ارباب اردشير جي، مخصوصاً جمله اخير را باز تكرار كرد و براي بار دوم گفت كه ‌آن صاحب منصب نبايد شيعه اثني‌عشري خالص باشد. رشيديان گفت: پس از آن ملاقات، عين‌الملك، رضاخان را با اردشير جي آشنا كرد و اردشير وسيله آشنائي رضاخان با فريزر مي‌شود و فريزر او را به ديگر انگليسي‌هاي دست‌اندركار كودتا، چون هاوارد، اسمايس، و گاردنر ـ‌كنسول انگليس در بوشهر ـ ‌معرفي مي‌نمايد».13 گفتني است: عين‌الملك كه زمان نخست‌وزيري سيد‌ضياء جنرال قنسول ايران در شامات بود، روز ششم فروردين 1300 شمسي (يعني 12 روز پس از كودتا) با روزنامه لسان‌العرب (شامات، 16رجب 1339 ق) مصاحبه‌اي به عمل آورد و ضمن ستايش كودتا، از سيد‌ضياء به عنوان يكي از «رجال بزرگ و كاري» ايران ياد كرد كه «براي احياي روح تاريخي ايران و ترقي دادن ايرانيان .... نهايت كفايت را دارا مي‌باشد» و افزود كه با وي سابقه رفاقت و معاشرتي «12 ساله» دارد14 (يعني از آغاز مشروطه دوم، ‌با سيد‌ضياء،‌دوست و معاشر است). 15 همين‌جا بيفزاييم كه: اديب‌السلطنه رادسر، رئيس شهرباني سفاك رضاخان، نيز كه ترور مشهور و نافرجام شهيد مدرس در اوايل سلطنت رضاخان را منتسب به او مي‌دانند، برادرزن همين جناب عين‌الملك، يعني دايي عباس هويدا بود. 16 ب) موقر‌ الدوله: بهائي سرشناس ديگري كه در كودتاي سوم اسفند نقش داشت و پس از انجام آن نيز در كابينه برآمده از كودتا ( به رياست ضياءالدين طباطبايي» عضويت داشت، ميرزا علي محمد‌خان موقرالدوله بود كه از «افنان» يعني خويشاوندان مادري علي محمد باب محسوب مي‌شد. 17 موقرالدوله، كه اندكي پس از كودتاي 1299 درگذشت قبلاً سركنسول ايران در بمبئي (در سال 1898)، نماينده وزارت خارجه در فارس (1900) و حاكم بوشهر18 (1911 ـ 1915) بود و در كابينه سيد‌ضياء نيز وزارت فوايد عامه و تجارت و فلاحت را بر عهده داشت. وي علاوه بر خويشاوندي با باب، با عباس افندي و شوقي نيز خويشي داشت، ميرزا هادي، داماد عباس و پدر شوقي، پسردايي موقرالدوله بود. 19 اهميت موقرالدوله بين بهائيان تا آنجا است كه عباس افندي در مكاتيب20 خود فصلي را به وي اختصاص داده است. موقرالدوله ضمناً پدر حسن موقرافنان ياليوزي (1980 ـ 1908 م) از گويندگان سابق بخش فارسي راديو بي‌بي‌سي لندن21 (و به قولي، بنياد‌گذار اين بخش) و از سران طراز اول بهائيت است كه رياست محفل ملي روحاني بريتانيا را در سالها 1960 ـ 1937 بر عهده داشت و در 1957 توسط شوقي افندي، رهبر بهائيان، به عنوان يكي از «ايادي امرالله» منصوب شد. 22 و پس از مرگ شوقي نيز «چند سال عضو هيأت ايادي امرالله مقيم» فلسطين اشغالي بود. 23 حسن موقر، همچنين از نويسندگان مشهور بهائيت است و آثار متعددي درتاريخ زندگاني باب و بهاء و عبدالبهاء و مسائل مربوط به آنان (همچون كتاب ادوارد گرانويل براون و ديانت بهائي، طبع 1970) دارد و افزون بر اين، مشوق برخي از كتب مشهور و معاصر اين فرقه بوده است. 24 ج ) افراد ديگر: همكاري بهائيان با كودتاچيان سوم اسفند به افراد فوق محدود نمي‌شود و حسن نيكو (مبلغ پيشين بهائي كه به اسلام گرويد و كتابي بر ضد فرقه نوشت) پس از شرحي راجع به ضديت ارامنه داشناك با مسلمانان در ايران و عثماني مي‌نويسد: «وقتي سيد‌ضياء‌الدين [طباطبايي نخست‌وزير كودتا] مصدر كار شد و خواست بلديه [شهرداري] تأسيس كند. ايپكيان [همكار ديرين سيد‌ضياء در روزنامه رعد و شهردار منصوب از جانب سيد‌در دوران نخست‌وزيري] ... فوري بهائياني را كه از معارف اخراج شده بودند به روي كار آورد و به علاوه، چندين نفر ديگر را هم در بلديه وارد نمود، در صورتي كه هزاران نفر ديگر با لياقت‌تر بودند و حق تقدم داشتند.» 25 سيد‌محمد كمره‌اي (ليدر دموكراتهاي ضد تشكيلي و از مخالفان قرارداد وثوق‌الدوله)، به سابقه همكاري ايپكيان، با بهائيها در وزارت معارف زمان وثوق‌الدوله اشاره دارد: «... منتصرالدوله [شاغل در وزارت] معارف را ديده،‌گفت: كاسپيار ايپكيان،‌مقاله نويس ‍]روزنامه] رعد26، رئيس تفتيش معارف شده و نصيرالدوله ‍]وزير معارف وثوق‌‌الدوله] مثل نوكر، حاضر خدمات و با او اغلب در خلوت است و آنچه بهائي است جزو مفتشين مدارس زنانه و مردانه نموده، من جمله اشراقه خانم زن ابن‌اصدق يا ابهي27 و منيره خانم و امثالهما را براي مدارس زنها و ديگر از بابيها را براي مدارس مردها و تمام بودجه و سياست وزارت معارف با او است و ارامنه خودشان مي‌گويند كه كاسپار ايپكيان بابي و از دين ما خارج است.» 28 ماه عسل رژيم پهلوي و بهائيت پيوند بهائيت با رژيم پهلوي، خصوصاً در زمان محمد‌رضا و سالهاي پس از كودتاي 28 مرداد، به اوج خود رسيد و در دو دهه آخر سلطنت وي، آنان به بالاترين مقامات سياسي، اقتصادي، فرهنگي و نظامي ايران دست يافتند. سپهبد عبدالكريم ايادي، عنصر مشهور بهائي، در مقام پزشك مخصوص شاه و رئيس بهداري ارتش نفوذي تام در دربار پهلوي يافت و پست مهم نخست‌وزيري نيز به مدت نزديك به 14 سال در اختيار عباس هويدا (فرزند همان عين‌الملك) قرار گرفت. افزون بر اين دو، مي‌توان سياهه‌اي بلند از مقامات مهم سياسي و نظامي و امنيتي رژيم در نيمه دوم سلطنت محمد‌رضا ارائه داد كه توسط اعضاي اين فرقه اشغال شده است. همچون: منصور روحاني (وزير آب و برق و نيز كشاورزي)، عباس آرام (وزير خارجه)، سپهبد اسدا.. صنيعي (آجودان مخصوص محمد‌رضا در زمان وليعهدي و وزير جنگ و نيز وزير توليدات كشاورزي و مواد مصرفي در زمان سلطنت وي)، غلامرضا كيان‌پور (وزير دادگستري)، منوچهر تسليمي (وزير بازرگاني و اطلاعات)، دكتر منوچهر شاهقلي پسر سرهنگ شاهقلي موذن بهائيها (وزير بهداري و علوم)، هوشنگ نهاوندي (وزير علوم، رئيس دانشگاه تهران و شيراز، رئيس دفتر فرح و يكي از اركان حزب شه ساخته رستاخيز)، فرخ‌رو پارساي (وزير آموزش و پرورش)، سپهبد پرويز خسرواني (فرمانده ژاندارمري ناحيه مركز در جريان كشتار 15 خرداد 1342، آجودان فرح، معاون نخست‌وزير و رئيس سازمان تربيت بدني و مدير عامل باشگاه تاج بعد از بازنشستگي)، دكتر شاپور راسخ (رئيس سازمان برنامه و بودجه)، پرويز ثابتي (معاون سازمان امنيت و «مقام امنيتي» مشهور)، ارتشبد جعفر شفقت (رئيس ستاد ارتش)، سپهبد علي‌محمد خادمي (رئيس هيأت مديره و مدير عامل هواپيمايي ملي ايران «هما») ودر رده‌هاي پايين‌تر: مهتدي، از بهائيان كاشان (عضو دفتر مخصوص فرح پهلوي)، ايرج آهي (رئيس دفتر شهرام سپهري‌نيا پسر اشرف)، نويدي (معاوف دكتر اقبال رئيس شركت نفت)، ايرج وحيدي (معاون شهرسازي و مسكن)، منوچهر وحيدي برادر وي (معاون شهرسازي و مسكن)، مهندس مجد (معاون فني وزارت كار)، پرتو اعظم (مدير كل امور اجتماعي وزارت كار)، خانم نبيل (عضو دفتر دكتر نهاوندي)، و ... برآنچه گفتيم، بايد ارتباط ديرين و تنگاتنگ ميان برخي از نخست‌وزيران عصر پهلوي نظير حسين علاء و اسدالله علم با بهائيان و محافل آنها را افزود و چهره‌هايي چون هژبر يزداني (سرمايه‌دار «لمپن مآب» مشهور)،‌حبيب ثابت ميليونر مشهور، مشهور به ثابت پاسال (رئيس محفل ملي بهائيان ايران، صاحب پيشين راديو تلويزيون و نيز مالك كارخانه پپسي كولا)، مهندس ارجمند (رئيس كارخانه ارج)، عباس رادمهر (رئيس كارگزيني بانك پارس) و مهدي ميثاقيه (سرمايه‌دار و صاحب استوديو ميثاقيه) را نيز كه بر شريانهاي اقتصادي و هنري كشور در آن روزگار چنگ انداخته بودند بدان اضافه كرد. در آن ميانه، مناصب و مقامات فرهنگي كشور آماج حمله خاص بهائيان قرار داشت و در اين باره، علاوه بر وزارت پيشگاني چون: دكتر منوچهرشاهقلي (وزير علوم)، هوشنگ نهاوندي (وزير علوم و رئيس دانشگاههاي شيراز و تهران) و فرخ‌رو پارسا (وزير آموزش و پروش) كه فوقاً از آنها ياد شد، مي‌توان به اسامي زير اشاره كرد: ذبيح قرباني، بهائي فراماسون (رئيس دانشگاه شيراز)، مهندس هوشنگ سيحون (رئيس دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران)، دكتر علي محمد‌ ورقا (مدير گروه جغرافي دانشگاه تربيت معلم)، دكتر ايرج ايمن، (رئيس مؤسسه تحقيقات تربيتي همان دانشگاه)، دكتر علي توانگر و دكتر منجذب (استادان دانشكده اراك در زمان پهلوي) و ... . حضور وابستگان به فرقه در مصادر مهم و حساس سياسي، فرهنگي،‌نظامي و ... ضمناً بستر مساعدي را براي گسترش فعاليت تبليغي آنان در مهد تشيع ايجاد كرد كه از آن تا مي‌توانستند سود جستند. پي‌نوشت‌ها: 1. معماي هويدا، عباس ميلاني، ص 53. 2. ظهورالحق، فاضل مازندراني،‌جلد 8، قسمت دوم،‌ص 1138. 3. تاريخ جامع بهائيت (نوماسوني)، بهرام افراسيابي، به نقل از Material for Study the Babireligion.p.20. 4. كشف‌الحيل، عبدالحسين آيت، چ 4:ج 3، ص 126. 5. تاريخ جامع بهائيت (نوماسوني)، بهرام افراسيابي، صص 723 ـ 722؛ كشف‌الحيل، آيتي ...، ص 211. 6. براي مشاهده خط عين‌الملك ر. ك. اسنادي از عملكرد خاندان پهلوي، ‌رضا آذري‌شهرضايي، مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، تهران 1381، ص 12. 7. مركز سابق بهائيت در فلسطين اشغالي. 8. ظهورالحق، جلد 8، قسمت دوم، ص 1138، تعريض به ميرزا جليل خياط (= جليل افندي: برادر عين‌ الملك و از بهائيان حيفا)‌در نوشته فوق از ‌آن رو است كه وي از بهائيت برگشت. ر. ك. كشف الحيل، چ 4: 3/224. 9. معماي هويدا،‌صص 5453. 10. مجله چهره‌نما، شماره 29 رمضان 1350. 11. اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، ج 4، خاندان هويدا، گماشته صهيونيسم و امپرياليسم، ابوالفضل قاسمي، ص 85. 12. معماي هويدا، ص 52. 13. ر. ك. «سوابق رضاخان و كودتاي سوم حوت 1299»، محمد‌رضا آشتياني‌زاده، ‌به اهتمام سهلعلي مددي،‌تاريخ معاصر ايران، كتاب سوم، زمستان 1370، ص 107. 14. اسناد مؤسسه تاريخ معاصر ايران، ش 24 تا 1139 ـ 28 ك. 15. اسناد و مكاتبات تيمور تاش وزير دربار رضاشاه (1312 ـ‌1304 ه‍. ش)، تهيه و تنظيم: مركز اسناد رياست جمهوري ...، به كوشش عيسي عبدي، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، 1383، ص 56. 16. ر. ك، اليگارشي...، ابوالفضل قاسمي، همان، 4/80. 17. سفرنامه سديد‌ السلطنه، ص 399. 18. و به قول آهنگ بديع، ارگان بهائيان [سال 1353، ش 330، ص 35] «سالها حاكم بنادر و ولايات خليج فارس بوده» است. 19. جستارهايي از تاريخ بهائي‌گري در ايران ...، عبدالله شهبازي، همان، ص 18. 20. ج 3، صص 241 ـ 238. 21. گوهر، سال 2، ش 11 و 12، بهمن و اسفند 1353، مقاله استاد محيط طباطبائي؛ بهائيان، محمد‌باقر نجفي، كتابخانه طهوري، ص 379. 22. ر. ك. جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران...، عبدالله شهبازي، مندرج در: تاريخ معاصر ايران، س 7، ش 27، پاييز 1382، ص 18؛ آهنگ بديع، سال 16 (1340ش)، ش 3، ص 72؛ 1353، ش 330، ص 35. 23. آهنگ بديع، 1353، ش 330، ص 35. 24. درباره آثار باليوزي و اهميت آن نزد بهائيان،‌ ر.ك، مقاله هوشنگ رأفت، مندرج در مجله آهنگ بديع، سال 1353، ش 330، ص 37 ـ 35. 25. فلسفه نيكو، چاپ 2: مؤسسه مطبوعاتي فراهاني، 2/198. 26. متعلق به سيد‌ضياءالدين طباطبايي، عامل كودتاي انگليسي حوت 1299 شمسي. 27. از ايادي چهارگانه عباس افندي در تهران. 28. روزنامه خاطرات سيد محمد‌كمره‌اي، به كوشش محمد‌‌جواد مرادي‌نيا، نشر و پژوهش شيرازه، تهران 1382، 2/847. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 27 به نقل از:بهائيات آن گونه كه هست، «ايام» شماره 29، جام‌جم

به من بگوييد «ديكتاتور»!

به من بگوييد «ديكتاتور»! عبارت فوق بخشي از اظهارات سيد‌ضياءالدين طباطبائي اولين نخست‌وزير عصر پهلوي است كه در بسياري از منابع تاريخي با همين صراحت ذكر شده است. اين اظهارات ظاهراً پس از آنكه سرهنگ باقرخان نيك‌انديش فرستاده مشترك رضاخان و سيد‌ضياء رهسپار قصر فرح‌آباد شده بود تا اولين ملاقات پس از انجام كودتاي سوم اسفند 1299 را به نمايندگي از كودتاچيان با احمد‌شاه قاجار انجام دهد، ابراز شده بود. اين ملاقات روز چهارم اسفند فرداي كودتا با پادشاه جوان قاجار انجام گرفت. زمينه انجام اين ملاقات و گزارش گفت و گوي انجام شده ميان آخرين پادشاه قاجار با فرستاده سيد‌ضياء و رضاخان كه مقدمه انتصاب سيد به نخست‌وزيري و رضاخان به سردار‌سپهي گرديد، خالي از لطف نمي‌باشد. پيش از ظهر روز سوم اسفند 1299 پس از اينكه قزاقخانه تهران، شهرباني، و ساير دواير دولتي به تصرف قزاقان درآمد، وزير مختار انگليس در تهران (نورمن) به حضور سلطان احمد‌شاه بار يافت، وي در گزارش رسمي خود به لندن جريان اين شرفيابي را شرح مي‌دهد و مي‌نويسد: «... اعلي‌حضرت از من كسب تكليف فرمودند كه حالا چه بايد بكنند؟ معظم‌له فوق‌العاده متشنج و ناراحت به نظر مي‌رسيد ولي ميزان ترسش به طور قطع خيلي كمتر از ميزاني بود كه روز قبل در حضور اسمارت (دبير شرقي من) بروز داده بود و دليل اين قسمت ظاهراً اين بود كه ورود قزاقها به تهران صدمه‌اي به شخص ايشان وارد نكرده بود. و خلاصه در عرض مدتي كه شرفياب بودم كلمه‌اي راجع به ترك پايتخت بر زبان نياورد. «در پاسخ استعلام ملوكانه، قبلاً فكر معظم له را از مقاصد رهبران كودتا نسبت به شخص مقام سلطنت راحت و توصيه كردم كه هر چه زودتر با آنها تماس بگيرند، از نيات و خواسته‌هايشان آگاه بشوند، و هر توقعي كه از مقام سلطنت داشته باشند همه را بي‌درنگ و بي‌چون و چرا اجابت كنند چون در وضع كنوني پايتخت كه قزاقها حاكم مطلق بر اوضاع شده‌اند تنها خط مشي عملي كه مقام سلطنت مي‌توانند اتخاذ كنند همين است و بس. اعلي‌حضرت بيدرنگ موافقت فرمودند كه توصيه مرا بكار بندند...»1 اولين تماس مستقيم ميان احمد‌شاه و نمايندگان كودتاگران در روز چهارم اسفند 1299 نزديك غروب آفتاب صورت گرفت. در اين روز، سرهنگ باقرخان نيك‌انديش طبق مأموريتي كه از طرف سرتيپ رضاخان و سيد‌ضياء به عهده‌ اش محول شده بود به كاخ فرح‌آباد رفت و تقاضاي شرفيابي به حضور سلطان احمد‌شاه كرد. اعلي‌حضرت پس از اينكه فهميد كه اين شخص مأموريت رسمي دارد و حامل درخواستهاي فرماندهان كودتا است او را به حضور پذيرفت و مذاكره تاريخي زير ميان آنها صورت گرفت. سلطان احمد‌شاه ـ غرضتان از آمدن به تهران چيست و چه مي‌خواهيد؟ نيك‌انديش ـ قربان هدف ما تقويت حكومت مركزي و امتثال اوامر همايوني است. شاه ـ اين رضاخان ميرپنج كيست و چه جور آدمي است؟ نيك‌انديش ـ قربان، مردي است كاملاً شاه دوست و وطن‌پرست. ‌شاه ـ پس اينكه مي‌گويند شماها بلشويك (كمونيست) شده‌ايد صحيح نيست؟ نيك‌انديش ـ نه خير قربان، خلاف عرض كرده اند. ما همه شاه دوست و وطن پرست هستيم و براي اجراي اوامر همايوني و حفظ استقلال وطن حاضريم جان خود را فدا كنيم. ‌شاه ـ پس چرا بدون اجازه من قزوين را ترك كرديد و به تهران آمديد؟ نيك‌انديش ـ قربان، دليل داشتيم، همه‌مان مدتها در سنگرها و بيابانها و جنگلها تا‌آنجا كه توانستيم در مقابل متجاسران گيلان مقاومت كرديم و كشته داديم ولي روزنامه‌هاي هوچي مركز نه تنها جانفشانيهاي ما را قدر و ارزش نگذاشتند بلكه تهمت‌هاي ناروا هم به ما بستند و نوشتند كه از مقابل دشمن فرار كرده‌ايم! اينك به تهران آمده‌ايم تا در درجه اول درد دلهاي خود را مستقيماً به عرض خاكپاي مبارك برسانيم و نشان دهيم كه صبر و حوصله سربازان شاه‌دوست ايراني بسر آمده است و ديگر طاقت شنيدن اين همه توهين و تهمت ناروا را ندارند. مقصود ديگرمان از آمدن به پايتخت اين است كه حكومت مركزي را تقويت كنيم تا اينكه اوامر شاهنشاه از اين به بعد، بي‌هيچ گونه ترديد يا وقفه‌اي، در سراسر كشور اجرا شود... در اين لحظه وليعهد محمد‌حسن ميرزا وارد اطاق شد و تعظيم كرد. شاه با دستش اشاره كرد وليعهد به سمت شرقي تالار رفت و در آنجا ايستاد...) بالاخره آخرين مقصود ما سركوبي ياغيان و دشمنان مملكت است و براي انجام اين منظور آماده‌ايم كه قشوني منظم در ايران تشكيل دهيم. ‌شاه ـ اگر واقعاً چنين نيتي داريد و مي‌خواهيد ياغيان و غارت‌گران كشور را تنبيه‌كنيد، چرا خودتان شب پيش بازار را غارت كرديد؟ نيك‌انديش ـ نه خير قربان، ما مرتكب چنين كاري نشده‌ايم و خود اين شايعه هم يكي از آن تهمت‌هاي نارواست كه مغرضان به ما بسته و مطلب را كاملاً خلاف به عرضتان رسانده‌اند (صديق‌السلطنه كه همراه سرهنگ باقرخان در تالار باريابي حضور داشت صحت عرايض نيك‌انديش را در اين مورد تصديق كرد.) ‌شاه ـ اگر واقع مطلب همين است كه شما مي‌گوئيد البته باعث خوشوقتي ماست. بسيار خوب مرخصيد و مي‌توانيد برويد. سرهنگ باقرخان عرض كرد كه استدعائي از مقام سلطنت دارد كه اگر اجازه بفرمايند به عرض مباركشان مي‌رسد. شاه ـ بگو نيك‌انديش ـ براي اينكه خاطر مبارك كاملاً از امور مملكتي آسوده گردد لازم است كه هر چه زودتر دولتي تشكيل و جبران غفلت‌هاي گذشته بشود. شاه ـ (پس از اندكي تفكر و قدم زدن در تالار) ـ بسيار خوب، چه كسي را در نظر داريد؟2 نيك‌انديش ـ به عقيده جان‌نثاران، سيدضياءالدين مدير روزنامه رعد براي اين كار بد نيست. شاه ـ (در حاليكه لب خود را مي‌گزيد با سيمائي گرفته شروع به قدم‌زدن كرد و سپس برگشت به سوي رئيس دفتر مخصوصش معين‌الملك و گفت) ـ دستور بدهيد حكم رياست وزرائي (نخست‌وزيري) او را بنويسند. نيك‌انديش ـ قربان استدعاي ديگري دارم. شاه ـ چيست، بگو نيك‌انديش ـ قربان، اگر اجازه بفرمائيد ميرپنج رضاخان هم به لقب سردار سپهي مفتخر گردد. شاه ـ سردار سپه؟ اين لقب تازه‌اي است. بسيار خوب، بگوئيد حكم آن را هم بنويسند. نيك‌انديش ـ قربان، يك استدعاي آخري هم دارم. براي اينكه مردم گمان بد درباره‌ آمدن ما به تهران نكند و خدانكرده اين طور تصور نشودكه قزاقها خودسرانه به مركز آمد‌ه‌اند، استدعاي فرماندهان قشون از اعلي‌حضرت اين است كه يك روزي به نفس نفيس تشريف‌فرماي سربازخانه شوند و از سربازان فداكارشان رژه بگيرند. شاه ـ بسيار خوب روز فلان ... (شاه در اينجا روزي را معين كرد) به شهر مي‌آيم و از سربازخانه ديدن مي‌كنم. اندكي پس از ختم اين مصاحبه، فرمان نخست‌وزيري سيد‌ضياءالدين طباطبائي كه تاريخ آن را روز بعد(پنجم اسفند) گذاشته بودند به شرح زير صادر شد: نظر به اعتمادي كه به حسن كفايت و خدمت‌گذاري جناب ميرزا سيد‌ضياء‌الدين دارم معزي‌اليه را به مقام رياست‌وزراء برقرار و منصوب فرموده و اختيارات تام براي انجام وظايف رياست وزرائي به معزي‌اليه مرحمت فرموديم. شاه در همين روز (پنجم اسفند) دستخط متمم ديگري خطاب به حكام ايالات و ولايات از دربار سلطنتي صادر شد: حكام ايالات و ولايات در نتيجه غفلت كاري و لاقيدي زمامداران دوره‌هاي گذشته كه بي‌تكليفي عمومي و تزلزل امنيت و ‌آسايش را در مملكت فراهم نموده و شخص ما و تمام اهالي ايران را از فقدان هيئت دولت ثابتي متأثر ساخته بود، مصمم شديم كه با تعيين شخص دقيق و خدمت‌گزار كه موجبات سعادت مملكت را فراهم نمايد به بحرانهاي متوالي خاتمه دهيم. بنابراين به اقتضاي استعداد و لياقتي كه در جناب ميرزا سيد‌ضياءالدين سراغ داشتيم ايشان را به مقام رياست‌وزراء انتخاب و اختيارات تامه براي انجام خدمات رياست‌وزرائي به معزي‌اليه مرحمت فرموديم. 3 شاه سيد‌ضياءالدين در بخشي از مصاحبه‌اش با روزنامه‌نگاران ايراني كه در شماره مرداد ماه مجله يغما (ص 275) نقل شده به شرايطي كه در آن تاريخ براي پذيرفتن مقام نخست‌وزيري پيش كشيده بوده است اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «... قرار بر اين شد كه اعلي‌حضرت مقام رياست وزراء (نخست‌وزيري) را به من واگذار كنند. گفتم به شرطي قبول مي‌كنم كه در فرمان رياست وزرائي حضرت ‌اشرف ننويسند و نيز اختيارات تام به من داده شود.» 4 اما طبق گزارش وزير مختار انگليس به لرد كرزن: «... سيد در اول كار به اعلي‌حضرت پيشنهاد كرد كه عنوان رسمي او را در فرماني كه از طرف مقام سلطنت صادر مي‌شود بجاي نخست‌وزير ديكتاتور ايران بنويسند ولي اعلي‌حضرت با اين پيشنهاد مخالفت كردند و فرمودند كه اعطاي چنين عنواني به نخست‌وزير وقت، باعث تحقير تاج و تخت خواهد شد و به حيثيت مقام سلطنت لطمه خواهد زد. و سيد نظر اعلي‌حضرت را در اين مورد پذيرفت و حاضر شد كه همان عنوان سنتي رئيس‌الوزراء (نخست‌وزير) را درباره‌اش بكار برند...» 5 به هر تقدير احمد‌شاه حاضر نشد اين عنوان را به سيد‌ عطا كند و او هم پافشاري نكرد زيرا در عرض همين مدت كوتاه خودش بهتر از ديگران پي به اين حقيقت برده بود كه زمام قدرت واقعي در تهران در دست كسي ديگر است و لقب پرطنطنه ديكتاتور ـ در غياب قدرتي كه لازمه اين مقام است ـ جز اينكه ذي لقب را مورد تحقير و تمسخر همگان قرار دهد نتيجه‌اي ديگر نخواهد داشت. پي‌نويس: 1ـ گزارش رسمي كودتاي سوم اسفند (اسناد و مدارك وزارت امور خارجه انگليس با مشخصات 371/6403 FO 2ـ شاه در اين لحظه مسلماً مصاحبه روز قبل خود را با وزير مختار انگليس (نورمن) به خاطر مي‌آورد كه به مقام سلطنت توصيه كرده بود كه هر چه فرماندهان كودتا خواستند بي‌چون و چرا قبول كند زيرا جز اين چاره‌اي نيست و تهران دردست آنهاست. 3ـ متن دستخط ديگر شاه كه تقريباً سه ماه بعد (در چهاردهم خرداد 1300) به عنوان حكام ايالات و ولايات صادر و با تلگراف مخابره شده بدين قرار بود: حكام ايالات و ولايات نظر به مصالح مملكتي ميرزاسيد ضياءالدين را از رياست وزرا منفصل فرموديم و مشغول تشكيل هيئت وزرا جديد هستيم. بايد كمال مراقبت را در حفظ انتظامات به عمل آوريد و مطالب مهم را مستقيماً به عرض برسانيد. شاه 4ـ بهار (محمد‌تقي)، انقراض سلسله قاجار، ص 115. 5ـ گزارش كودتا (از سفارت انگليس به لندن) منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 27 به نقل از:خواندنيها، 25 آذر 1357

انگليسي‌ها چگونه از آبادان رفتند

انگليسي‌ها چگونه از آبادان رفتند اواخر شهريور 1320 بود كه من در خوزستان بودم. روزي طبق تصميم هيئت مختلط نفت به من ابلاغ شد براي اينكه بتوانم هم در جلسات هيئت مختلط نفت شركت كنم و هم معالجات شخصي خود را ادامه دهم، و هم در كار خلع يد وقفه‌اي ايجاد نشود متناوباً يك هفته در تهران ويك هفته در خوزستان باشم. شبي كه با تلفن كارير مستقيماً از خوزستان با آقاي دكتر مصدق صحبت مي‌كردم در ضمن گزارش اوضاع جاري اظهار نظر كردم كه بالاخره بايد كار يكسره شود، اين استخوان لاي زخم گذاشتن معني ندارد، يا بايد انگليسي‌ها خدمت شركت ملي نفت ايران را بپذيرند و يا اينكه خاك ايران را ترك كنند، براي اين كار بهتر است كنترات نامه‌اي تهيه كنيم و جلو كارشناسان انگليسي بگذاريم، اگر خواستند در ايران بمانند بايد مواد كنترات‌نامه و خدمت در شركت ملي نفت را بپذيرند وگرنه ظرف 15 روز خاك ايران را ترك نمايند. در آن موقع معمولاً هر چه مي‌گفتم فوري مورد توجه قرار مي‌گرفت، اين موضوع هم جزو مسائل مهمه قرار گرفت و دولت پس از مدتي مطالعه مصمم شد كه در مدت ده روز به آنها اخطار كند، اين تصميم را به هيئت مختلط نيز فرستاد، در آنجا هم پس از گفت و گوي زيادي تصويب شد. روز يكشنبه 31 شهريور از خوزستان براي مدت يك هفته آمدم تهران. در آن موقع روابط من و آقاي دكتر مصدق بر اثر پاره‌اي مسائل از جمله انتخاب امير علائي به وزارت خوب نبود و رابطه گرمي با هم نداشتيم، حتي هنگام ورود به تهران هم به عنوان تعرض با ايشان ملاقاتي نكردم. روز بعد در مجلس حضور يافته و در جلسه هيئت مختلط نفت به اتفاق سرتيپ كمال كه با من از آبادان آماده بود، شركت كردم (دوشنبه اول مهر). هيئت مختلط ضمن قدرداني از زحمات و كوشش‌هاي من در خوزستان گفتند كه دولت مي‌خواهد باقيمانده انگليسي‌ها را هم در مدت معيني از آبادان خارج كند، بنابراين شما بايد بلادرنگ به طرف خوزستان حركت كرده و در آنجا بمانيد تا كار تمام شود. من گله‌هايي را كه از آقاي دكتر مصدق داشتم مطرح ساختم و مشكلات كار را به طرز دقيقي در ميان گذاشتم، از تجهيزات و تسليحات انگليسي‌ها در حبانيه و شعيبيه و بصره و قبرس و دهانه خليج فارس و در طول شط‌العرب و ساير نقاط سخن گفتم. مخصوصاٌ يادآور شدم كه در جلو پالايشگاه آبادان سه فروند كشتي جنگي لنگر انداخته كه بزرگتر از همه آنها كشتي موريشس است (اين كشتي به ظرفيت هشت هزار تن داراي هشتصد سرباز و مجهز به 24 توپ 150 ميليمتري بود). دو كشتي «كروازور» (اژدر افكن) 2500 تني هر يك مجهز به هشت دستگاه توپ 120 ميليمتري و اضافه بر آن مسلح به مسلسلهاي هوايي و خودكاري هستند كه به خوبي مي‌توانند از عهده يك رزم سنگيني برآيند، از اينها گذشته يكي دو كشتي جنگي ديگر در دهانه خليج فارس و مصب شط‌العرب لنگر انداخته‌اند.در بصره دو كشتي نيروبر و مقداري قايقهاي موتوري و تعداد زيادي تانك و زره‌پوش، همچنين كشتي هواپيما بر آماده نگهداشته‌اند، در خود خليج نيز به طور تناوب كشتيهاي جنگي وارد و خارج مي‌شوند. در قبرس چهار هزار چتر‌باز پياده شده‌‌اند، در ايستگاه هوايي حبانيه و شعيبيه تعداد زيادي هواپيماي جت و شكاري آماده‌ي نبرد هستند،‌اين موضوع نيز مورد تأييد آتاشه‌هاي نظامي ما نيز قرار گرفته است. برتعداد افراد پياده‌نظام قواي انگليس در بصره و ساير نقاط افزوده شده است،‌از مقدار خوارباري كه روزانه براي آنها فرستاده مي‌شود پي‌مي‌بريم كه مرتباً بر تعداد قواي انگليسي‌ها افزوده مي‌شود!... اما در مقابل ما چه داريم؟... در برابر اين همه تجهيزات، ما تنها دو كشتي دو هزار تني بدون زره به نام ببر و پلنگ داريم كه هيچكدام بيش از دو توپ ندارندو متأسفانه گلوله‌هاي اين كشتي‌ها هم نمي‌تواند در زره كشتي موريشس اثر كند، از اين گذشته توپهاي اين كشتي‌ها فاقد زره بوده و خدمه توپها را به آساني هدف گلوله قرار خواهند گرفت. در آن جلسه از مجموع قواي نظامي در خوزستان نيز صحبت كردم و هدف انگليسي‌هارا به طور دقيق و روشني تشريح كردم كه چگونه مي‌خواهند جزيره‌‌ي آبادان را اشغال كنند. آنها به همين منظور تمام مناطق نفت‌خيز و قسمتهاي مختلف خوزستان را تحويل داده بودند و تنها پالايشگاه آبادان رادر دست داشتند، هدفشان اين بودكه پس از تجزيه جزيرة آبادان، نفت خام از كويت آورده و در تصفيه خانه آبادان تصفيه نمايند.1 اينجا اين سؤال مطرح مي‌شد كه پس ما در برابر اين مشكل چه مي‌توانيم بكنيم؟ به همين جهت در آخر سخن افزودم تنها كاري كه ما بايد بكنيم، مقاومت است، مقاومت و فداكاري. ما بايد به انگليسي‌ها بفهمانيم كه ارتش ايران و مردم استعمارزده خوزستان آنقدر پافشاري و مقاومت خواهند كرد تا پيروز شوند. و اگر خداي نخواسته يك سرباز انگليسي بتواند در آبادان پياده شود تنها هديه ارتش و مردم به او خاكستر پالايشگاه آبادان است و بس. آنگاه توضيح دادم كه من احتياج به دو گردان مهندسي و سه گردان سرباز و چند هواپيما و چند توپ با كاليبرهاي بزرگ دارم. حرفهاي من كه تمام شد اعضاي هيئت مختلط از آقايان نجم‌الملك و سروري گرفته تا آقاي صالح و دكتر معظمي و ساير اعضاء هر يك شرحي بيان داشتند. آنها گفتند كه مي‌دانيم اگر جنگي در بگيرد اولين هدف تو خواهي بود ولي با همه اين حرفها نبايد فراموش كرد كه مملكت در موقعيت خطرناكي قرار گرفته روز فداكاري امروز است تو بايد براي سعادت ملت ايران به استقبال مرگ بروي با توجه به اينكه شمابا ما دوست هستي و ما نبايد تو را به خطردعوت كنيم معهذا چاره‌اي نيست اميدواريم خداوند تو و كشور را حفظ كند مخصوصاً دكتر معظمي با بياني ناراحت و هنگام حرف زدن دستهايش مرتعش، گفت: آقاي مكي! من از مادر شما خجالت مي‌كشم كه فرزندش را بطرف خطر دعوت مي‌كنم ولي آقاي مكي كشوري كه مي‌خواهد مستقل بشود بايد قرباني بدهد و تو بايد فداي مملكت بشوي! گفتم براي فداكاري آماده هستم و هم اكنون هم حاضر به رفتن خوزستان هستم. بالاخره با اصرار پيشنهاد كردند كه با دكتر مصدق ملاقات كرده و رفع دلتنگي‌ها بشود اما براي من خيلي مشكل بود كه با او ملاقات كنم. گفتم آقاي نخست‌وزير ـ وزير جنگ ـ رئيس كل شهرباني ـ رئيس ستاد ـ رئيس ژاندرامري و رئيس ركن چهارم در هيئت مختلط شركت كنند تا من مشكلات و موانع كار را بگويم و آنچه راكه لازم دارم با اختيارات كامل در دسترسم بگذارند، و مطالبي كه مي‌گويم در صورتجلسه‌ي رسمي هيئت مختلط نوشته شود تا اگر وقايع غير مترقبه‌اي پيش بيايد مسئوليت هر كس معلوم شود. آقاي صلاح رئيس هيئت مختلط نفت از اطاق بيرون رفته و با تلفن مطالب مرا با آقاي نخست‌وزيردر ميان گذاشتند.آقاي نخست‌وزير خواهش كردند كه به منزل ايشان بروم و ضمناً گفتند همين الان دستور مي‌دهم كه وزير جنگ و رئيس ستاد ارتش و رئيس شهرباني هم حضور يابند، من هنوز در هيئت بودم و ساعت از يك بعد‌از ظهر مي‌گذشت از منزل نخست‌وزير تلفن كردند كه آقايان حاضر شده‌‌اند و به آقاي مكي بگوييد بيايند. آقاي صالح از پاي تلفن آمد و پيام نخست‌وزير را به من داد. هنوز گفت‌و‌گوي ما به پايان نرسيده بود كه دو مرتبه تلفن زنگ زد، اين مرتبه دكترمعظمي را پاي تلفن خواستند و گفتند وزير جنگ و رئيس شهرباني حاضر هستند، بگوييد آقاي مكي هر چه زودتر بيايند. هيئت مختلط از من خواهش كردند كه فوراً بروم به منزل نخست‌وزير . به محض اينكه وارد منزل نخست‌وزير شدم آقاي سپهبد نقدي وزير جنگ نيز به اتفاق سرلشكر مزيني رئيس كل شهرباني وارد اطاق شده و دور تخت ايشان نشستيم. من علت عدم حضور رئيس ستاد ارتش و رئيس ركن چهارم را جويا شدم. وزير جنگ اظهار داشت، من وزير جنگ هستم و هرتصميمي كه اتخاذ شود فوراً به آنها ابلاغ مي‌كنم، ديگر حضور آنها ضرورت ندارد، مشكلات كار را همانطور كه در هيئت مختلط گفته بودم بيان كردم، از شهرباني خواستم كه يك عده افسر عالي مقام و چند افسر مجرب دراختيارم گذاشته شود. همانجا رئيس شهرباني گفت ـ فردا سرتيپ آرتا و عده‌اي افسر و كارآگاه به طرف خوزستان حركت خواهند كرد، در مورد دفاع از پالايشگاه آبادان، هر چه مي‌گفتم مورد تأييد نخست‌وزير قرار مي‌گرفت. مثلاً مي‌گفتم سربازها بايد به حالت دفاعي و آماده‌باش درآيند. سپهبدنقدي فوراً از دكتر مصدق مطالبه دستوركتبي مي‌كردند. همانجا پيش‌‌ نويس مي‌شد و همانجا ماشين شده دكتر مصدق با يك شهامتي امضاء مي‌كرد و به سپهبد نقدي تسليم مي‌شد، در مورد تخريب پالايشگاه به وسيله‌ي مين، تصميماتي گرفته شد و قرار شد كه شرافتمندانه اين موضوع مكتوم بماند و همگي قول دادند. حقيقت اين است كه دكتر مصدق زير بار مين‌گذاري نرفت و مي‌گفت كه ممكن است ايادي انگليسي‌ها خرابكاري كنند و پالايشگاه را نابود سازند. هر چه در اين باره اصراركردم فايده نداشت بالاخره قرار شد كه مانور مين‌گذاري و تظاهر به آن به عمل آيد ولي همگي قول بدهند كه محرمانه و مخفي بماند كه مين‌گذاري نشده است بايد اضافه نمود كه سپهبد نقدي هم عقيده داشت كه بايد پالايشگاه مين‌گذاري شود. 2 راجع به هواپيمايي نيز تيمسار سپهبد نقدي گفت همين الآن به نيروي هوايي دستور خواهم داد و چند گردان اضافي قرار شد از اصفهان و خرم‌آباد و بعضي نقاط ديگر بلافاصله به آبادان اعزام شوند.مذاكرات تا ساعت دو و نيم الي سه بعد‌از ظهر ادامه يافت. سه ساعت از بعد‌از ظهر با اعصاب كوفته و خسته ـ و نسبت به وقايع آينده انديشناك ـ منزل نخست‌وزير را ترك كرديم. روز بعد كه چهارشنبه بود به ستاد نيروي هوايي رفتم. به اطاق سرتيپ سپه‌پور كه وارد شدم گفتند دستورات تيمسار وزير جنگ ابلاغ شده و ما از امروز ده فروند هواپيماي بُمب‌افكن و شكاري مجهز در فرودگاه تهران آماده كرده‌ايم و سه فروند هواپيماي اكتشافي هم از كرمانشاه براي اكتشاف به اهواز انتقال داده شد و شرحي از احساسات خلبانهاي نيروي هوايي را بيان كردند كه در صورت بروز جنگ خلبان‌هايي كه انتخاب شده‌اند، خود و هواپيماها را با بمب به كشتي‌هاي انگليس خواهند زد، در اين صورت خلبان و هواپيما هم نابود خواهد شد. اما در مقابل، هر خلباني يك كشتي انگليسي را نابود كرده است. بعد از ظهر پنج‌‌شنبه 4 مهر به طرف اصفهان حركت كردم، شب را در اصفهان ماندم. روز جمعه دو ساعت بعد‌از ظهر از اصفهان به طرف آبادان پرواز كردم، وقتي وارد آباان شدم، در فرودگاه آبادان به من گفتند قواي امدادي وارد خاك خوزستان شده است. همان شب دستور دادم يك گردان نظامي پالايشگاه راتصرف كرد و عبور و مرور در پالايشگاه تحت كنترل شديد نظامي قرار گرفت. تانكها، ارابه‌ها و زره‌پوش‌ها، موضع‌گيري كردند، سربازان سربازخانه‌ها را تخليه كرده و در نخلستان‌ها، خوابيدند، فرمانده جديد پادگان آبادان سرتيپ احمد زنگنه و فرمانده پادگان خرمشهر ناخدا دفتري و فرمانده كل خوزستان سرلشكر ميرجلالي بود. افسران و كارآگاهان شهرباني نيز به موقع رسيده بودند، سرتيپ آرتا معاون شهرباني كل خود را معرفي كرد، عملياتي كه لازم بود نظاميها شب در پالايشگاه بكنند كردند، چهار توپ در چهارگوشه پالايشگاه قرار داده شد تا در صورت بروز جنگ توپها پالايشگاه را بكوبند، سرتيپ احمد زنگنه نقشه‌اي طرح كرده بود كه درصورت بروز جنگ و پياده شدن نيروهاي انگليس مأمورين مراقب شيرهاي انبارها را بر روي شط‌العرب باز كرده كبريت روي دو ميليون و ششصد‌هزار تن مواد نفتي كه در مخازن آبادان موجود بود بكشند تا اين مواد محترقه كشتي‌هاي جنگي انگليس را در ميان آتش خود ذوب كنند، روز بعد در باشگاه ايران براي كارمندان و كارگران آبادان نطق مفصلي كردم و مردم را براي فداكاري ترغيب و تشويق نمودم، در اين نطقها چه گفتم، نمي‌دانم ولي همين قدر مي‌دانم كه هر كس صداي مرا شنيده بود دست از جان شسته براي پيكار حاضر بود و آبادان يكپارچه احساسات شده بود؛ اين موقعيت براي انگليسي‌ها خيلي قابل مطالعه بود و مي‌ديدند اگر بخواهند پالايشگاه را تصرف كنند پالايشگاه طعمه حريق مي‌شود و بعلاوه اگر به اين كار مبادرت كنند جنگ سوم حتمي است. من همان وقت در مصاحبه‌هاي خود به خبرنگاران گفته بودم كه صداي اولين گلوله در خليج فارس به منزله اعلام جنگ سوم جهاني است و كساني كه اولين شليك را در خليج فارس بكنند مسئوليت جنگ سوم جهاني را به عهده خواهند داشت. الحق نظاميها و مردم خوزستان در جانبازي و فداكاري در راه ميهن درس عجيبي دادند و من همان‌طور كه در مجلس گفته‌ام اگر جنگي در مي‌گرفت، ننگ سوم شهريور 20 را از دامان تاريخ ايران مي‌شستند. بهر حال روزها و شبها دقايق با نگراني و تشويش مي‌گذشت، روز نهم اطلاع پيدا كردم كه انگليسي‌ها همگي آماده حركت هستند، اطفال و خانمها و بعضي از افراد انگليسي با هواپيما و غيره خارج مي‌شدند ولي يك دسته سيصد چهارصد‌نفري آنها كه زبده بودند ماندند و اظهار داشتند كه چون وسيله رفتن در مدت ضرب‌الاجل را نداريم، نمي‌توانيم برويم. همان روز براي نخستين بار دستور داده شد كه از ورود كارشناسان انگليسي به پالايشگاه جلوگيري شود و جلو اطاق هر يك از آنها يك نظامي با تجهيزات كامل پاس مي‌داد. در آن موقع كه آبادان براي دنيا يك مسئله حياتي شده بود و مخبرين خارجي مثل مور و ملخ در آبادان وول مي زدند، از من پرسيدند اگر فردا كارشناسان خارج نشوند چه خواهيد كرد؟ گفتم جواز اقامت آنها از فردا لغو است و طبق مقررات بين‌المللي نمي‌توانند در ايران بمانند. باز از من سئوال كردند كه اگر جواز اقامت آنها لغو شد و نرفتند چه خواهيد كرد؟ گفتم اگر فردي از افراد ايران بخواهد بدون پاس وارد كشتي موريشس شود، فرمانده كشتي با او چه خواهد كرد؟ گفتند ممانعت خواهد كرد، گفتم: به چه مجوزي؟ يك مخبر آمريكايي گفت: كشتي موريشس به منزله قطعه‌اي از خاك انگلستان است كه در آب‌هاي عراق در صد‌متري آبادان لنگر انداخته است، بنابراين ويزا لازم دارد؛گفتم اگر فرد ايراني اصرار به ورود به كشتي كرد و خواست با زور وارد شود چه مي‌كنند؟ گفت: اورا به آب خواهند انداخت، گفتم: وقتي كه مقررات بين‌المللي اينطور اقتضا كند و نشود به يك قوطي كبريتي كه روي آب افتاده بدون پاس وارد شد مسلماً كارشناسان انگليسي هم در جزيره آبادان نمي‌توانند بمانند و اگر اصرار كردند، پليس به آنها اخطار خواهد كرد كه بلادرنگ خاك ايران را ترك كنند. اگر اصرار در ماندن كردند با وسائلي كه هم اكنون آماده كرده‌ايم ‌آنهارا به مرز عراق برده و در آنجا پياده خواهيم كرد. گفتند اين تصميم شماست يا تصميم دولت ايران؟ گفتم: فرق نمي‌كند تصميم من و دولت ايران هر دو يكي است.مخبرين انگليسي و جاسوسان شركت سابق نفت اين تصميم را به كارشناسان ابلاغ نمودند. بعد‌ از ظهر به من خبر دادند كه دويست و ده نفر بقيه انگليسيها كه تصميم به ماندن داشتند به گمرك خبر داده‌اند كه فردا صبح عازم بصره خواهند شد، به اداره‌ي گمرك توصيه كردم كه در موقع بازديد و وارسي چمدان‌هاي آنها زياد سخت‌گيري نشود زيرا 210 نفر انگليسي عصباني مي‌خواهند خاك ايران را ترك كنند اگر سخت‌گيري شود و خداي نكرده يك نفر انگليسي به مأمورين ايران اهانت كند و يا زد و خورد شود بروز جنگ حتمي است. در اين چهل و چند ساله خيلي از ايران برده‌اند، فرض مي‌كنيم هر يك يك چمدان طلا هم مي‌برند، اين هم روي آنها ـ با اينكه حكومت نظامي بود ساعت عبور هم براي آنها تا صبح اعلام شد تا بتوانند چمدانهاي خود را به گمرك برسانند. شب براي كارگران و همچنين باشگاه ايران پيامي به كارمندان فرستادم كه موقع خروج انگليسيها از آبادان از هر نوع ابراز احساسات خودداري شود و اصولاً جلو اسكله‌ها كسي ظاهر شود. همچنين همان شب مذاكره شد كه از چند نفر از رؤساي انگليسي و مستر راس رئيس پالايشگاه در منزل آقاي مهندس بازرگان به شام دعوت شود، هيئت مديره به پيشنهاد (دكتر فلاح) تقدير‌نامه‌اي تهيه كرده بودند كه به مستر راس تسليم نمايند. صبح وقتي اين تقدير‌نامه را نزد من آوردند كه امضا كنم گفتم اگر اين تقديرنامه روي ميز شوراي امنيت گذاشته شود سند محكوميت ايران خواهد بود زيرا دولت ايران در اخطاري كه به كارشناسان انگليسي نموده قيد كرده كه چون اخلال مي‌كنند بايد ايران را ترك گويند، اگر هيئت مديره آنها را تقدير كند به اين تقديرنامه درشوراي امنيت اتخاذ سند خواهند كرد. از همانجا با دكتر مصدق تلفني تماس گرفتم و ماجراي تقديرنامه را گفتم، ايشان هم با من هم عقيده بودند و گفتند بهتر است به مستر راس كادويي از طرف دولت اهدا شود. فرستاديم يك تخته قاليچه خيلي خوب خريداري كردند و به آقاي راس كادو داده شد.3 صبح روز بعد براي ‌آنكه احساسات انگليسيها تحريك نشود، خودم براي مراسم خداحافظي نرفتم، هيئت مديره و عده‌اي از رؤساي عاليمقام ايراني آنها را در اسكله مرغابي (كه بعداً نام آن را اسكله خلع‌يد گذاشتند) رفتند و خودم با يك قايق موتوري صبح تا ظهر جلو اسكله‌ها در حركت بودم تا مبادا كارگران دست به تظاهرات بزنند. انگليسيها مي‌خواستند كشتي آنها كه قرار بود به بصره برود،‌ به اسكله‌هاي آبادان پهلو بگيرد، رئيس ستاد نيروي درياي با من مذاكره كرد و من گفتم بهتر است با قايق‌هاي موتوري خودمان مسافرين را به كشتي كه در وسط آب ايستاده برسانيم. سرهنگ رسائي رئيس ستاد نيروي دريايي اظهار داست كه اصولاً پهلو گرفتن كشتي جنگي به اسكله ايران طبق مقررات بين‌المللي ترتيبات و تشريفاتي دارد كه انجام نشده، بعلاوه اين كار خطرناك است، اگر موقع پهلو گرفتن كشتي جنگي نيرو پياده كرد، چه مي‌شود و تمام آرايش جنگي ما را به هم مي‌زند. فوراً با دكتر مصدق تماس گرفتم. دكتر مصدق اظهار داشت كه با سفير انگليس چنين توافق شده و اهميتي ندارد. مخاطرات پهلو گرفتن كشتي جنگي و تشريفات بين‌المللي آن را گوش‌زد نمودم و در آخر بيان خود گفتم: اگر وقايعي رخ دهد من مسئول نخواهم بود.دكتر مصدق اظهار داشت در اين صورت اقدام خواهم نمود و شما را در جريان خواهم گذاشت. بيش از يكي دو ساعت از نصف شب گذشته بودكه زنگ تلفن صدا كرد و دكتر مصدق به من اطلاع داد كه از سر شب تا حالا اقدام شد و سفير انگليس را از خواب بيدار و توافق قبلي كان‌لم يكن شد و قرار شد موتور بت‌هاي ايران كارمندان و متخصصين باقي‌مانده را به كشتي جنگي آنها برسانند. من هم همان ساعت به نيروي دريايي اطلاع دادم. موقع حركت اين عده وضع عجيبي داشتند خيلي عصباني، متفكر و متأثر بودند و بالاخره با هر كيفيتي بود بدون هيچگونه تظاهري، با آرامش كامل حركت كردند فقط ده نفر رؤساي آنها باقيماندند كه روز يازدهم مهر از خرمشهر با اتومبيل به طرف بصره حركت كردند. موقع حركت اين ده نفر خودم براي خداحافظي در مراسم آنان شركت كردم و با آقاي راس مراسم توديع به عمل آمد. شب قبل سر ميز شام راس خيلي اظهار تأسف و تأثر مي‌كرد كه من بيست و چند سالي است كه در ايران زندگي مي‌كنم و آنوقت نگاهي به چراغ پالايشگاه كرد و گفت ما اين دستگاه را ساختيم و خيلي زحمت كشيديم، آن را به شما مي‌سپارم از آن خوب نگهداري كنيد. من تسبيح ظريفي كه در دست داشتم به راس هديه كردم سعي كردم كه با شوخي و خنده به ميهماني خاتمه دهم، بالاخره ساعت 1 روز يازدهم مهر بقيه كارشناسان انگليسي خاك ايران را ترك گفتند. يك ساعد بعد از ظهر همان روز چون قرار بود همراه دكتر مصدق به امريكا بروم، با مردم خوزستان و كارگران و كارمندان خداحافظي نموده خاك خوزستان را ترك كردم و به مأموريتم در خوزستان خاتمه دادم و ديگر مداخله‌اي نداشتم. دو سه روز بعد گزارش كامل خلع يد را در مجلس دادم كه شرح آن را در كتاب خلع آورده‌ام. پانوشت‌ها: 1. اين خبر را از زبان شاه شنيده بودم كه در ملاقاتي سفير انگليس صريحاً به وي اظهار داشته بود كه ما جزيره آبادان را اشغال خواهيم كرد. شرح اين ملاقات در جلد سوم كتاب سياه مفصلاً بيان شده است. 2. شاه هم به سرتيپ احمد زنگنه فرمانده جديد آبادان كه همان روز انتخاب و مأمور آبادان شده بود و نزد شاه رفته اظهار داشته بود كه مبادا، مبادا پالايشگاه مين‌گذاري شود. 3. فوآد روحاني مشاور حقوقي شركت نفت انگليس و ايران در صفحه 344 كتاب «تاريخ ملي شدن صنعت نفت ايران» چنين نوشته است: «... و مكي يك تخته قالي ايران به او هديه داد. در اين موقع راس به وي گفت «آيا شما يك عوض منصفانه تلقي مي‌‌كنيد؟» و با طرزي دوستانه با مكي و بازرگان دست داد و رهسپار بصره گرديد.» فواد روحاني فراموش كرده يا اطلاع نداشته كه راس مطلب ديگري به من گفته بودو آن اين بود: «من قالي خوب زياد دارم ولي اگر تقديرنامه داده بوديد ارزش آن بيشتر از اين قاليچه بود.» منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 27 به نقل از:خاطرات سياسي مكي، حسين مكي، انتشارات علمي

مصدق، جبهه ملي و رژيم صهيونيستي

مصدق، جبهه ملي و رژيم صهيونيستي رژيم شاه پيش از اشغال فلسطين در مهاجرت جهودها به آن سرزمين همكاري نزديك و تنگاتنگي با «آژانس يهود» داشت. وقتي فلسطين اشغال شد، رژيم صهيونيستي اعلام موجوديت كرد، رژيم شاه پس از تركيه دومين كشور اسلامي بودكه بي‌درنگ آن رژيم نامشروع را به رسميت شناخت و با «اسرائيل» داد و ستد همه‌جانبه برقرار كرد. ملت ايران در برابر اين خيانت رژيم شاه سخت به خشم آمدند، به ويژه آنگاه كه دريافتند دولت ساعد مراغه‌اي با گرفتن رشوه كلاني از اشغال‌گران فلسطين آن رژيم غير‌قانوني را به رسميت شناخته و با آن رژيم قرارداد بازرگاني امضا كرده است! افكار عمومي خواستار قطع روابط سياسي با رژيم صهيونيستي و بازپس گرفتن شناسايي آن رژيم جعلي و غير‌قانوني بود، دكتر مصدق كه دولت خود را مردمي مي‌دانست طبيعي بود كه در برابر انزجار شديد ملت ايران نسبت به رژيم صهيونيستي و خواست قلبي آنان مبني بر بازپس‌گيري شناسايي آن رژيم و قطع هرگونه رابطه با اشغالگران نمي‌توانست بي‌تفاوت بماند، چون بي‌ترديد به زير سئوال مي‌رفت و موقعيت خود را در جامعه از دست مي‌داد، از اين رو «جبهه ملي» و دولت مصدق ترفندي به كار گرفتند كه جز عوام‌فريبي نمي‌توان نام ديگري بر آن نهاد! آنها نه شناسايي رژيم صهيونيستي را پس گرفتند و نه با آن رژيم به طور كلي قطع رابطه كردند، تنها كنسولگري ايران درفلسطين اشغالي را بستند! براساس اعلاميه رسمي دولت،‌بسته شدن كنسولگري ايران در بيت‌المقدس به سبب مشكلات مالي و به منظور صرفه‌جويي ارزي و اقتصادي وانمود شده بود و هم‌زمان پاره‌اي از سفارتخانه‌ها و نمايندگي‌هاي سياسي ايران در برخي از كشورها مانند اندونزي،‌ حبشه و مجارستان نيز با دستاويز مشكلات مالي تعطيل شد. بدين‌گونه دولت دكتر مصدق توانست افكار ملت ايران را آرام كند و به اصطلاح ژست ضدصهيونيستي بگيرد، ليكن در پشت پرده طبق اسنادي كه به دست آمده است داد و ستد بازرگاني ميان ايران و رژيم صهيونيستي در دوران دولت مصدق ادامه داشت و نفت ايران ـ طبق قراردادـ در اختيار صهيونيست‌ها قرار مي‌‌گرفت و كالاهاي آنان نيز پيوسته وارد ايران مي‌شد. جهودها نيز از خاك ايران به شكل ترانزيت به سوي فلسطين مهاجرت مي‌كردند. اين داد و ستدها و معاملات بازرگاني از ديد برخي از دولت‌هاي عربي و روزنامه‌ها پوشيده و پنهان نمي‌ مانده و گاهي برخي از روزنامه‌هاي كشورهاي عربي با زبان گله و انتقاد از داد و ستدهاي دولت مصدق با صهيونيستها پرده بر مي‌داشتند و بند و بست‌هاي پشت پرده را بر ملا مي‌كردند. البته ديوار حاشا نيز هميشه بلند است و نه تنها دولت مصدق، بلكه همه دولت‌هاي دوران ستم‌شاهي و حتي شخص محمد‌رضا پهلوي در خلال سلطت خود ـ به رغم روابط همه‌جانبه با صهيونيست‌‌ها ـ هرگونه داد و ستد، معامله و قرارداد ميان ايران و رژيم صهيونيستي را انكار مي‌كردند و آن را شايعه نادرست و دور از واقعيت مي‌نماياندند! وزير اقتصاد دولت مصدق در تاريخ 3/11/1331 طي نامه‌اي به وزير امور خارجه اعلام كرد: ... اخيراً از طرف كشور اسرائيل اظهار تمايل شده كه قرارداد بازرگاني منعقد شود ودر برابر خريد خشكبار، پنبه و دانه‌هاي روغني و جو، برنج و حبوبات كشور مزبور. ديگر اقلام ضروري مورد نياز ايران را به اين كشور تحويل دهد وزير اقتصاد اظهار داشت: آقايان بازرگانان يا صاحب‌نظران در امور اقتصادي نيز مي‌توانند راجع به اين موضوع و شايسته بودن اين گونه مبادلات اظهار نظر نمايند!! (سند شماره يك) اين نامه وزير اقتصاد دولت مصدق گوياي اين واقعيت است كه به رغم بستن كنسولگري ايران در فلسطين اشغالي، مذاكره و گفتگو ميان دولت ايران و رژيم صهيونيستي برقرار بوده و طرفين با دست باز با يكديگر داد و ستد مي‌كردند. از جمله سياست‌هاي رژيم صهيونيستي در برابر دولت‌هايي كه بنا داشتند با آن رژيم به شكل پنهاني سر و سري داشته باشند اين بودكه معاملات پشت پرده خود با آن دولتها را يكباره افشا مي‌كرد و با اين شگرد در واقع دو نقشه را به اجرا در مي‌آورد: 1ـ از زشتي داد و ستد دولت‌هاي اسلامي با رژيم صهيونيستي مي‌كاست و آن را گام به گام عادي مي‌ساخت. 2 ـ ‌ميان دولت‌هاي طرف حساب خود با ديگر دولت‌هاي كشورهاي اسلامي و عربي اختلاف پديد مي‌آورد و بدين‌گونه از خطر اتحاد كشورهاي اسلامي خود را مصون مي‌ساخت. در پي قرارداد سري بازرگاني ميان دولت مصدق و رژيم صهيونيستي يكي از روزنامه‌هاي آن رژيم از روي اين معامله پرده برداشت و قرارداد پنهاني مصدقي‌ها با صهيونيست‌ها را برملا كرد. در پي اعلام اين خبر از سوي يكي از روزنامه‌‌هاي رژيم صهيونيستي، موجي از نگراني، آزردگي و آشفتگي در ميان ملت‌هاي عرب و مسلمان پديد آمد. نخست يكي از روزنامه‌‌هاي فرانسه اين معامله را منتشر كرد. (سند شماره دو) كاردار آن روز ايران در پاريس در گزارشي به وزارت خارجه اعلام داشت: روزنامه Agence Economique et finenciere چاپ پاريس به تاريخ 12 ژوئن 1953 خبري از تل‌آويو منتشر نموده مبني بر اينكه بين اسرائيل و ايران يك قرارداد پرداخت به مبلغ پانصد‌هزار دلار براي مبادله جنس (منجمله نفت) منعقد گرديده است. خواهشمند است از صحت يا سقم اين خبر اين سفارت را مستحضر فرمايند... در اين ميان وزارت بازرگاني و گمركات اردن طي بخشنامه‌اي اعلام كرد كه بازرگانان و شركت‌هاي صهيونيستي مقيم ايران كالاهاي ساخت رژيم صهيونيستي را از راه ايتاليا، فرانسه و انگلستان به ايران صادر مي‌كنند و با تغيير آرم به ديگر كشورها ارسال مي‌كنند و تأكيد كرد كه در گمرك مراقبت شود كه اين گونه كالاها از ايران به اردن واردنشود! (سند شماره سه) وزير مختار ايران در اردن در 24 فروردين 1331 در گزارشي به وزارت امور خارجه، به گزارش يك نشريه اسرائيل در مورد همكاري دولت ايران در انتقال يهوديان اين كشور به اسرائيل اشاره كرد. (سند شماره چهار) در اين گزارش مي‌خوانيم: روزنامه «ژروزالم پست» چاپ اسرائيل در شماره 14 فروردين ماه جاري خود مي‌نويسد كه آخرين هواپيماي حامل مهاجرين يهود از ايران در روز سيزدهم فروردين به فرودگاه «ليدا» وارد شده و تا اين تاريخ در حدود پنجاه هزارتن يهودي از ايران به اسراييل با هواپيما وارد شده‌‌اند و در حدود 80 هزار نفر ديگر يهودي در ايران باقي هستند و مقامات مربوطه آژانس يهود اطلاع داده‌اند كه از اين به بعد مهاجرين يهود از ايران به وسيله خشكي و از راه تركيه به اسرائيل خواهند آمد. وزير‌مختار ـ زين‌العابدين خاكسار مصدق و جريان وابسته به او از مواضع سرسختانه آيت‌الله كاشاني و ديگر چهره‌هاي مذهبي در قبال اشغال فلسطين توسط صهيونيست‌ها كاملاً آگاه بودند. آيت‌الله كاشاني در نطق دي‌ماه 1326 كه در روزنامه دنياي اسلام به چاپ رسيد از ملت‌هاي مسلمان خواسته بودكه در مقابل جنايات اسرائيل عليه ملت مسلمان فلسطين ساكت ننشينند. آيت‌الله كاشاني دراين نطق مي‌گويد: برادران مسلمان در فلسطين گرفتار حوادث رقت‌آوري شده‌‌اند. خانه و لانه آنها در معرض مصادره از طرف يهود واقع شده، جان و مال و عرض و ناموس آنها زير دست و پاي يهود لجوج پايمال شده و مي‌شود. مسلمانان دنيا بايستي با مسلمين فلسطين ابراز همدردي كنند و تا درجه امكان به كمك آنها بشتابند.آيا رواست ذليل‌ ترين ملل عالم در مقابل مسلمين اين فجايع را مرتكب شوند و مسلمين اين فجايع را مرتكب شوند و مسلمين آرام بنشينند؟4 همچنين آيت‌الله كاشاني در بيانيه ديگري در همين سال سازمان ملل را به خاطر تقسيم فلسطين ميان يهوديان مورد حمله قرار مي‌دهد و مي‌نويسد: مسلمانان با غيرت و تعصب، چنانچه مي‌دانيد از روزي كه سازمان ملل به ناحق حكم به تقسيم فلسطين داده و قسمتي از فلسطين را وطن يهودي‌هاي مهاجر آلماني و امريكايي و ساير نقاط عالم قرار داده، روزي نيست كه عده‌اي از برادران مسلمان شما را، يهودي‌ها، به خاك و خون نيفكنند و خانه و هستي آنها را ويران ننمايند و آنها را از جايگاه خود كه وطن اصلي آنهاست نرانند... يهودي‌ها با در دست داشتن قدرت و ثروت و اسلحه دموكراسي، دمار از روزگار اعراب و مسلمانان فقير و بينواي فلسطين كه داراي هيچ‌گونه پشتيبان و قدرت و ثروت و اسلحه نمي‌باشند درآورده، دهات و قراء و قصبات و خانه‌هاي آنها را خراب و ويران، خود آنها را از دم تيغ مي‌گذرانند. يهودي‌ها كه در اقطار عالم بي‌خانمان و رانده و متواري بوده و به دسيسه و جنايات گوناگون روزگار خود را مي‌گذرانند و هيچ‌كجا مسكن و مأوي نداشتند، تا كي خاك ذلت بر سر ما مسلمين ريخته... و در زير چنگال غدر و خيانت خود آخرين رمق حيات مسلمانان را باز ستانند؟5 دولت مصدق مي‌دانست كه آيت‌الله كاشاني در پي تشكيل يك كنگره بزرگ اسلامي از ملت‌هاي مسلمان در ايران براي مقابله با خطر صهيونيسم و ايجاد وحدت ميان مسلمانان است. اما با اين وجود نه تنها رابطه بادولت اسرائيل را قطع نكرد بلكه در پشت پرده به تقويت اين رابطه پرداخته و با ادامه صادرات نفت و ساير كالاها به اسرائيل آنها را تقويت كرد، چون قطع ارتباط با رژيم صهيونيستي و دفاع از فلسطين هيچ‌گاه خوشايند دولت امريكا نبود و دولت مصدق نمي‌خواست برخلاف سياست امريكا اقدامي صورت دهد. پانوشت‌ها: 1و 2 و 3 ـ اسناد مربوطه در بخش اسناد سايت مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي موجود است. 4 ـ آيت‌الله كاشاني و سياست،‌مهوش‌السادات علوي، مؤسسه انتشارات سوره، تهران، 1376، ص 123. 5 ـ‌ همان، ص 124 و 123. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 27 به نقل از:«15 خرداد» فصلنامه تخصصي در حوزه تاريخ پژوهي ايران معاصر، شماره 12، تابستان 1386

همايش ايران و سياست جهاني در آغاز قرن بيستم

همايش ايران و سياست جهاني در آغاز قرن بيستم «ايران و سياست جهاني در آغاز قرن بيستم» عنوان همايشي است كه در روزهاي 27 و 28 بهمن 1386 در دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران برگزار شد. اين همايش كه با حضور جمعي از محققان، انديشمندان،‌ اساتيد دانشگاه و پژوهشگران رشته تاريخ ترتيب يافت، در يكصدمين سالگرد انعقاد قرارداد 1907 برگزار شد. همايش، حول سه محور بود. اين سه محور عبارت بودند از: الف) مباني نظري ـ جايگاه ايران در سياست جهاني در نخستين‌سال‌هاي قرن بيستم ـ سياست خارجي ايران و بازي قدرتها ـ روسيه و بريتانيا؛ از رقابت تا همكاري: علل و پيامدها (با محوريت ايران) ب) ايران، قرارداد، زمينه‌ها و پيامدها ـ زمينه‌ها و علل انعقاد قرارداد 1907 ـ پيامدهاي قرارداد 1907 در مناسبات و سياست خارجي ايران ـ ‌واكنش دولت و ملت به قرارداد (مجلس شوراي ملي، دولت، مطبوعات، انجمن‌ها و...) ـ اثرات قرارداد 1907 برسرنوشت جنبش مشروطه ايران ـ مواضع دولت‌هاي ديگر در برابر قرارداد 1907 (آلمان و فرانسه، ...) ج) منبع‌شناسي و سند‌شناسي قرارداد 1907 م (قرارداد 1907 در آيينه اسناد) آقايان شجاعي مدير عامل خانه كتاب، شيخ‌الاسلامي رئيس دانشكده ادبيات، صفت‌گل مدير گروه تاريخ دانشگاه تهران و داريوش رحمانيان دبير علمي همايش، سخنرانان افتتاحيه همايش بودند. آقاي علي شجاعي صائين مدير عامل خانه كتاب اظهار داشت: قرارداد 1907 نماد چند دهه طمع‌ورزي گردانندگان سياست جهاني و قدرت‌هاي استعماري در آسيا است. اين قرارداد همانند ديگر برنامه‌هاي استعمارگران، در اساس معطوف به فرايند بهره‌كشي از منابع اقتصادي و تحميل سياست‌هاي مخل استقلال سياسي در مناطق مورد نظر قدرت‌هاي سلطه‌جو بود. فهم و كشف عوامل و زمينه‌هاي عقد قرارداد 1907 از برنامه‌هاي بلند‌مدت براي غارت منابع اقتصادي در ايران و مناطق همجوار آن چهره مي‌گشايد. برنامه‌اي كه با درك درست و عميق آن مي‌توان از هماوردطلبي و سلطه‌جويي قدرت‌هاي كنوني در اين منطقه نيز پرده برگرفت. مي‌‌دانيم كه بخشي از مذاكرات قرارداد 1907 معطوف به توافق بر سر تقسيم حوزه‌هاي نفوذ در ايران بود، اما آنان عامدانه و از سر ناچيز شماري ايرانيان و پنهان از نظرها، مذاكره و توافق كردند. مذاكرات و توافق انجام شده در مورد ايران،‌ از يك‌سو از تلاش مداوم همسايه شمالي ايران براي رسيدن به آب‌هاي گرم و تهديد منافع انگليسي‌ها در هند حكايت مي‌كرد و از سوي ديگر، برنامه‌هاي غارتگرانه انگليسي‌ها در اين منطقه را گواهي مي‌داد. آقاي دكتر باقر صدري‌نيا استاد‌يار گروه تاريخ دانشگاه تبريز طي سخنان خود در همايش «ايران و سياست جهاني در آغاز قرن بيستم» به بررسي سيماي روسيه و انگلستان در آيينه شعر مشروطه پرداخت و گفت آثار رقابت سلطه‌جويانه روس و انگليس تصويري از سياست و خوي و منش آنها در ذهن و ضمير ايرانيان بر جاي گذارده و اين تصوير را مي‌توان هم در اسناد و مدارك و يادداشت‌هاي تاريخي مشاهده كرد و هم از راه تأمل در آثار ادبي و تصنيف‌ها و ترانه‌هاي رايج در ميان مردم كشف نمود. تصوير سيماي روس و انگليس در آئينه آثار ادبي و سروده‌هاي مردمي چه بسا از وضوح و شفافيتي بيش از آنچه در متون و اسناد تاريخي بازتاب يافته برخوردار است. آقاي محمد‌ حسن‌نيا دانشجوي دكتري تاريخ دانشگاه تهران در سخنان خود در همايش به واكنش‌هاي داخلي انگلستان و روسيه به قرارداد 1907 پرداخت. وي ضمن تبيين اوضاع جهاني در ارتباط با قرارداد 1907 و واكنش‌هاي دولتمردان روس و انگليس به انعكاس افكار عمومي در مطبوعات اين دو كشور در ارتباط با قرارداد 1907 پرداخت و نقش ديپلماسي ايران در عصر قاجار و نگاه دولت و ملت كشورهاي ديگر به جايگاه ايران در سطح بين‌المللي را تشريح نمود. آقاي رحيم نيكبخت پژوهشگر تاريخ معاصر آذربايجان در مقاله خود به همايش نوشت: وقوع دو رشته جنگ سنگين و تحميلي از سوي روسيه‌ي تزاري به ايران، به دو قرارداد گلستان و تركمان‌چاي و جدايي 17 شهر مهم ايران منجر گرديد. با اينكه روس‌ها توانستند اين شهرها را از ايران به زور تجزيه كنند، توسعه‌طلبي آن‌ها به سمت داخل ايران و بسط نفوذشان در آذربايجان پايان نگرفت. وقوع انقلاب مشروطيت در ايران كه اهداف قدرت‌هاي روسيه و انگليس را مورد تهديد قرار مي‌داد، موجب شد رقباي سرسخت در قرارداد 1907 ايران را ميان خود تقسيم نمايند. آذربايجان و مناطقي تا قزوين و خراسان سهم روس‌ها گرديد. روس‌ها از سال‌هاي قبل به تعرضات مكرر مرزي براي تصرف نواحي مرزي اقدام مي‌نمودند. پس از اين قرارداد به بهانه‌‌هاي واهي از جمله كمك‌رساني و گشودن راه آذوقه به مرم تبريز كه در محاصره‌ي قواي استبدادي قرار داشتند، از مرز جلفا لشگر خود را وارد ايران نمودند و در شرق آذربايجان يعني اردبيل هم با تحريك عشاير به غارت اردبيل، قشون خود را از آستارا وارد ايران نموده و اردبيل و اطراف آن را اشغال نمودند. بر طبق اسناد موجود روس‌ها در مناطق اشغالي ضمن شناسايي مناطق جغرافيايي، به شناسايي اقوام و قبايل و معادن و آثار باستاني، با برنامه‌اي دقيق به تجزيه‌ي نواحي اشغالي از ايران مبادرت كردند. از جمله اقدامات آن‌ها شماره‌گذاري منازل مردم و همچنين نام‌گذاري كوچه‌ها به روسي بود. جالب آن كه روس‌ها به اعتراضات محلي و ملي صورت گرفته هيچ اعتنايي نداشتند. آقاي دكتر علي اكبر خدري‌زاده استاد يار گروه تاريخ دانشگاه‌آزاد اسلامي، واحد شهر‌ري، در مقاله خود تحت عنوان «پيامد سياست انگلستان بر انقلاب مشروطه ايران پس از قرارداد 1907» نوشت: پيش از گسترش قدرت آلمان در اروپا، سياست اصلي انگلستان به حفظ منافع خود در هند و رقابت با روسيه و فرانسه معطوف شده بود. اما با اوج‌گيري قدرت ‌آلمان و اجراي سياست نگاه به شرق آلماني‌هادر دوران ويلهلم دوم (1918 ـ 1888 م)، انگلستان كه با تهديدهاي روبه رشد آلمان در خليج فارس مواجه شده بود، درصدد برآمد به سياست ديرينه‌ي خود مبني بر رقابت با روسيه و فرانسه پايان دهد. در واپسين سال‌هاي قرن نوزدهم ميلادي، انگلستان به اختلافات خود با فرانسه پايان داد و سپس قرارداد 1907 را با روسيه امضا كرد. با انعقاد اين قرارداد سياست انگلستان در ايران كه مبني بر كاهش نفوذ روسيه و حمايت از انقلاب مشروطه قرار داشت دگرگون شد و به همراه روس‌ها سياستي را در ايران پيش گرفت كه سرانجام آن، به توپ بسته شدن مجلس اول بود. دكتر مرتضي دهقان‌نژاد استاديار گروه تاريخ دانشگاه اصفهان در مقاله خود تحت عنوان «قرارداد 1907 و توسعه نيافتگي ايران» نوشت: در بررسي علل عقب‌ماندگي ايرانيان، در دو قرن اخير، دو دسته عوامل خودنمايي مي‌كنند: يك دسته عوامل درون‌زا و دستة ديگر عوامل برون‌زا و خارجي. از جمله مهم‌‌ترين عوامل برون‌زايي كه در سر راه پيشرفت ايران قرار گرفته بودند دو دولت روس و انگليس محسوب مي‌شدند. هر دو دولت پس از تحولاتي كه در دوره رنسانس در اروپا به وقوع پيوست، وار عصر توسعه‌طلبي استعماري شدند. اين دو دولت استعمارگر از طريق عقد قراردادهاي گوناگون به تهي كردن ايران از امكانات سرمايه‌اي و حتي به زوال كشيدن روحيه‌ي ملي‌گرايي از طريق توسعه‌ي نفوذ و ايجاد گروه‌هاي وابسته و تبديل آن به دولت پوشالي اقدام نمودند. سرانجام، رقابت آنان پس از انقلاب مشروطه به همكاري تبديل شد كه قرارداد 1907 و تقسيم ايران به منطقه‌ي نفوذ، نمونه‌ي بارز همكاري و مشاركت دو دولت استعمارگر با دو گرايش سياسي متفاوت است. اين مقاله، تلاش مي‌كند به تأثيرات منفي اين قرارداد بر روند توسعه‌ي اقتصادي ايران با توجه به حضور استعمارگران بپردازد. به خصوص اين كه دولت انگلستان به خاطر منافع سياسي ـ اقتصادي خود به روسيه مستبد اجازه مي‌دهد تا مشروطيت را در هم بكوبد. هم‌چنين بريتانيا متعهد مي‌شود در منطقه‌ي شمالي براي خود امتياز تجاري و سياسي تحصيل ننمايد و رعاياي انگليس يا دولت ديگر را در تحصيل اين امتيازات تقويت نكند. دكتر مرتضي نورائي استاديار گروه تاريخ دانشگاه اصفهان در مقاله خود تحت عنوان «تحليل نامه‌لرد كرزن در باب تقسيم ايران؛ 8 سال قبل از قرارداد» نوشت: زماني كه قرارداد 1907 برملا شد، بسياري از دولت‌مردان و مردم ايران دچار تحير همراه با خشم شدند. آنهابه طور ناگهاني دريافتند، كشور به مناطق نفوذ روس و انگليس تقسيم شده بدون آن كه كسي از آنها نظري بپرسد. اسناد نشان مي‌دهد كه حداقل انديشه حل «مسئله ايران» در ادبيات روابط روس و انگليس سابقه‌اي بيش از نيم قرن داشت. لرد كرزن در سال 1899 م / 1317 ق در نامه‌اي مفصل به وزارت امور خارجه‌ي انگليس به جوانب علايق اين دول در ايران پرداخته و بويژه به اهميت چگونگي حل مسئله ايران در قالب تقسيم آن به مناطق نفوذ مي‌پردازد. وي هفت سال قبل (1892 م / 1310 ق) در كتاب خود با عنوان «ايران و قضيه‌ي ايران» ابعاد و زمينه‌هاي مختلف اهميت ايران در حل اختلاف آن كشور با روس‌ها را به طور غير‌مستقيم آورده، ولي او اين بار به طور آشكارا ضمن پرداختن به زواياي اهميت منافع بريتانيا در ايران و منطقه به چگونگي حل مشكلات انگليس با امپراطوري روس مي‌پردازد. در اين تحقيق، سعي در بررسي و تحليل و ارزيابي جايگاه اين نامه در سياست‌گزاري‌هاي آينده‌ي بريتانيا جهت تقسيم ايران و متقاعد كردن كارگزاران وزارت امور خارجه روس دارد. دكتر عليرضا علي صوفي عضو هيأت علمي گروه تاريخ دانشگاه پيام نور همدان در مقاله خود تحت عنوان «آثار قرارداد 1907 بر سياستهاي مورگان شوستر و مجلس دوم در ايران» نوشت: قرارداد 1907 مصداق بارز همدستي دودولت انگليس و روسيه براي از بين بردن استقلال و تماميت ارضي ايران بود. اين توافق دو جانبه را فقط انقلاب 1917 روسيه از ميان برداشت. لذا پيچيدگي و شرايط سخت حاكم بر اوضاع سياسي ايران در ‌آغاز سدة بيستم، از مصالحه‌ي ده ساله‌ي اين دو دولت توسعه‌طلب ناشي شده بود. البته در اين ميان كشمكش‌هاي انقلابيون و معضلات ناشي از نظام نوپاي مشروطه بر تنگناهاي فراروي سياست خارجي ايران مي‌افزود. در واقع، قرارداد بر همه‌ي رويداهاي سياسي اين دوره‌ي سرنوشت‌ساز سايه‌ي شومي افكنده بود كه تأثير آن در بررسي رويدادهاي سياسي ايران به عنوان يك بحث مستقل كمتر توجه محققين و مورخين داخلي و خارجي را به خود جلب نموده است. از اين روي، يكي از رويدادهاي سياسي كه قرارداد مذكور سهم به سزايي در سرنوشت آن ايفا نمود، ماجراي ورود مورگان شوستر امريكايي و هيأت همراه وي به ايران بود. مورگان شوستر در شرايطي وارد ايران شد كه به علت صف‌بندي‌هاي بين‌المللي در آستانه‌ي جنگ جهاني اول، حفظ شرايط قرارداد 1907 براي دولتين روسيه و انگلستان از اهميت ويژه‌اي برخوردار بود. در اين ميان اگر چه شوستر مستشار مالي قابلي بود، اما چون سياستمدار برجسته‌اي به شمار نمي‌رفت و درك عميقي از شرايط سياسي آن روز ايران نداشت، از كارشكني‌هاي مخالفين داخلي و خارجي برنامه‌هاي اصلاحي خود غفلت ورزيد و همين مسئله موجب شد تا جبهه‌ي مشروطه‌خواهان و تجدد‌طلبان كه وي را همراهي مي‌كردند،‌از سوي روسيه و انگلستان و بازماندگان جبهه‌ي استبداد داخلي تحت فشار و ضربات دو جانبه‌اي قرار گيرند. بدين ترتيب، ضمن خروج شوستر، عمر مجلس دوم نيز خاتمه پذيرفت. شايد در پي تعطيلي مجلس دوم، كم‌كم شور و گفتمان مشروطه‌طلبي تحت‌الشعاع آرمان‌هاي مصلحت‌انديشانه و امنيت‌طلبانه قرار گرفت و زمينه‌هاي اجتماعي و پايه‌هاي نظري روي كارآمدن حكومت اقتدارگرايانه رضاخان فراهم شد. دكتر محمد‌رضا علم استاديار گروه تاريخ دانشگاه شهيد چمران درمقاله خود به همايش تحت عنوان «بازتاب قرارداد 1907 در نهادهاي مدني ايران عهد مشروطه» نوشت: قرارداد 1907 بر مبناي منافع دو كشور روس و انگليس منعقد شد. طرفين بر اين اعتقاد بودند كه با تقسيم ايران، هم در تثبيت منافع سياسي و اقتصادي خود مي‌كوشند و هم در بخشي از سرزمين ايران كه طبق قرارداد به كنترل دولت مركزي اين كشور درآمده مي‌توانند اهرم‌هاي سياسي و امنيتي را در جهت كنترل ملت به كار ببرند. جداي از اين كه قرارداد به لحاظ حقوقي و قانوني توجيه داشت يا خير، تحليل دو كشور روس و انگليس حداقل در تحميل نوع برخوردها و بازتاب‌هاي مردمي جامعه ايران منطبق با واقعيات سياسي اجتماعي آن روز و افكار عمومي نبود. به همين دليل بلافاصله عكس‌‌ العمل‌هاي مردمي از سوي نهادهاي مدني همچون مجلس، مطبوعات و احزاب شروع شد. دكتر فرج‌الله احمدي استاديار گروه تاريخ دانشگاه تهران در مقاله خود تحت عنوان «روابط بين‌الملل و شرائط منتهي به قراداد 1907» مي‌نويسد: در سال‌هاي پاياني قرن 19 م تا 1907 م بريتانيا با شرايط دشواري مواجه بود: جنگ بوئر‌ها، حضور بيش از پيش ايالات متحد ه در صحنه‌ي روابط بين‌الملل، نفوذ اقتصادي و سياسي آلمان در خاورميانه و افزايش قدرت نيروي درياي آلمان، فرانسه، روسيه و ايالات متحده بدين معني بود كه بريتانيا ديگر تنها قدرت بلامنازع نخواهد بود. چنين شرايطي باعث شد كه اين كشور در سياست انزواگرايانه خود تجديد نظر به عمل آورد. بريتانيا كه نگران موقعيت تجاري و نيروي دريايي برتر خود بود درصدد كاهش فشار قدرت‌هاي رقيب و يا برقراري اتحاد با آنان بود. جنگ روسيه و ژاپن نيز فرانسه و بريتانيا را با انعقاد قرارداد 1904 م به هم نزديكتر كرد. در سال 1905 م بحران مراكش نيز نزديكي بيشتر فرانسه و بريتانيا را در پي داشت. در چنين شرايطي روسيه شكست خورده و بريتانياي نگران از تحولات آينده با انعقاد قرارداد 1907 م به رقابت طولاني خود در آسياي مركزي پايان بخشيدند. تبت به عنوان منطقه‌ي حائل بيطرف شناخته شد. روسيه منافع بريتانيا را در افغانستان به رسميت شناخت و ايران به دو منطقه‌ي تحت نفوذ تقسيم گرديد. بدين ترتيب اتحاد سه گانه‌ي فرانسه، انگلستان و روسيه تكميل شد. اين مقاله درصدد است تا به بررسي رقابت قدرت‌هاي بزرگ و ديپلماسي اتحاد اين قدرت‌ها و شرايط جهاني منجر به قرارداد 1907 م كه از جمله مهم‌ترين قراردادهاي اوائل قرن 20 م. است بپردازد. خانم فاطمه پيرا عضو هيأت علمي پژوهشكده تاريخ، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي در مقاله خود تحت عنوان «جايگاه آلمان در قرارداد 1907 روس و انگليس» نوشت: قرارداد 1907 به نوعي بيانگر چگونگي صف‌آرايي آتي قدرت‌هاي بزرگ در جنگ جهاني اول بود. در ابتداي قرن بيستم، بر صفحه‌ي شطرنج سياست بين‌الملل به نظر مي‌رسيد جاي تمامي مهره‌ها مشخص شده است: در يك سو قدرت‌هاي ديرپاي استعماري نظير روسيه، انگليس و فرانسه قرار داشتند و در سوي ديگر، دولي كه خواهان ايفاي سهم و نقشي مؤثر بر صحنه سياست جهاني بودند. ‌آلمان از جمله اين دولت‌ها بود كه وضع موجود را به چالش مي‌كشيد. در دو دهه آخر قرن نوزدهم ميلادي، تغييرات عميقي در ساختار اقتصادي ‌آلمان پديد آمد كه بر سياست خارجي آن كشور تأثير بسزايي گذاشت. اين دولت در دور نوين سياست خارجي خود، ناگزير از رويارويي با رقبايي پرسابقه بود كه از امتيازات استعماري بسياري بهره‌مند بودند. همسايگي قدرت‌هاي بزرگي چون روسيه و انگليس با ايران، سبب شد پاي آلمان به صحنه سياسي اين كشور باز شود. در اين مقاله، جايگاه پنهان آلمان در قرارداد 1907 مورد بررسي قرار گرفته است. دكتر حميد احمدي دانشيار گروه علوم سياسي دانشگاه تهران در مقاله خود تحت عنوان «نظام جهاني سياست بين‌المل و قرارداد 1907» نوشت: تحولات مربوط به انقلاب مشروطيت ايران به طور خاص، و مسايل سياست خارجي ايران به طور عام، كمتر از ديد نظريه‌ي روابط بين‌الملل مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است. اين در حالي است كه اين چهارچوب‌هاي نظري در صورت آميخته شدن با داده‌هاي تاريخي كمك زيادي به فهم تحولات سياست خارجي در روابط ايران با قدرت‌هاي بزرگ مي‌كند. مقاله دكتر احمدي بر آن است تا با كاربست نظريه‌اي مربوط به نظام جهان و سياست‌هاي بين‌المللي در قرن 19، تأثيرات آن را بر مسائل ايران و به ويژه علل و عوامل انعقاد قرارداد 1907 ميان روسيه و انگلستان را بررسي ‌كند. پژوهش با بحث كوتاهي پيرامون شكل‌گيري نظام نوين جهاني در قرن 15 و 16 ميلادي و ساختاربندي آن نظام و جايگاه بازيگران بزرگ جهان تأثير ساختارهاي نظام و قواعد بازي آن را بر ايران قرن 19 و اوايل قرن 20 مورد تجزيه و تحليل قرار مي‌دهد. انگيزه‌ي بازيگران محوري نظام جهاني در تكاپوي افزايش قدرت خود و چالش‌هاي برآمده از پيدايش بازيگران نوين جهاني و تأثير اين دگرگوني بر مسأله توازن قواي جهاني نقش مهمي در پويايي سياست‌هاي بين‌المللي در منطقه داشت. با توجه به قواعد بازي حاكم بر نظام جهاني و سياست‌هاي بين‌المللي ناشي از آن بود كه ايران به عنوان يك منطقه حائل در رقابت استراتژيك نيروهاي محوري نظام جهاني اهميت يافت. بخش عمده‌ي اين پژوهش،‌ به تأثير اين رقابت و سپس همكاري استراتژيك ناشي از دگرگوني سياست براي بين‌المللي نظام جهاني بر رويدادهاي ايران به ويژه در نيمه دوم قرن 19 و سرانجام انعقاد قرارداد 1907 اختصاص دارد. پژوهش اشاره‌ كوتاهي نيز به تأثيرات دگرگوني نظام بين‌المللي بر فرايند انقلاب مشروطه دارد. دكتر محمد نايب‌پور عضو هيأت علمي دانشگاه نيروي انتظامي در مقاله خود به همايش تحت عنوان «بررسي عملكرد روسيه و بريتانيا از رقابت تا همكاري با محوريت قرارداد 1907» نوشته است: فراز و نشيب‌هاي تاريخ معاصر ايران به گونه‌اي است كه بسياري از وقايع سياسي را بايد در پرتو حوادث گذشته واكاوي كرد و كنكاش نمود. يكي از اين فرازها، انعقاد قرارداد 1907 م بين دولت‌هاي روس و انگليس است كه نقطه عطفي در تعامل دو دولت براي غارت بعدي ايران بود و از جمله عوامل ناكامي مشروطيت به شمار مي‌رود. واقع امر آن است كه در نيمه دوم قرن نوزدهم ميلادي كشور ايران به عرصه نبرد نيروهاي روس و انگليس براي حفظ منافع اقتصادي ـ سياسي آنان تبديل شد. اين هماورد جويي بسياري از منافع مردم را نابود كرد، ‌مردمي كه از شر استبداد داخلي و استعمار خارجي به تنگ آمده بودند. ليكن در پايان قرن نوزدهم ميلادي ضرورت ايجاد فضايي نو، تغييرات در ساختار جهاني و ظهور رقباي تازه، دو حريف ديرين روس و انگليس را واداشت تا به همكاري بيشتر توجه و اقبال نمايد. چند و چون اين فرايند كه در نهايت منجر به عقد قرارداد 1907 شد، پرسش اساسي اين مقاله است كه نگارنده به شرح و تبيين آن پرداخته است. دكتر علي‌اكبر كجباف استاديار گروه تاريخ دانشگاه اصفهان در مقاله خود به همايش تحت عنوان «بازتاب قراداد 1907 در مطبوعات» مي‌نويسد: قدرت روز‌افزون آلمان و نفوذ اين كشور در بالكان و عثماني، باعث شد كه رقباي آن دولت، يعني انگلستان و روسيه و فرانسه اختلافات ديرينه خود را برطرف و زمينه اتفاق مثلث و ايجاد جبهه مشترك عليه آلمان را فراهم كنند. به همين جهت، به د نبال ميانجي‌گري دولت فرانسه، ميان روسيه و انگلستان قراردادي در 31 اوت 1907 م بسته شد كه براساس آن دو كشور اختلافات خود را كنار گذاشتند. براساس بخشي از اين قرارداد، كه به كشور ايران مربوط مي‌شد، ايران به سه منطقه تقسيم شد: قسمت شمالي منطقه نفوذ روسيه، قسمت جنوبي منطقه نفوذ انگلستان و يك منطقه بي‌طرف. متن اين قرارداد كه مدتي بعد به اطلاع دولت ايران رسيد، در مجلس شوراي ملي مطرح شد و نمايندگان مجلس با سردي اما در كمال صراحت با آن مخالفت كردند. برخي از روزنامه‌ها در مقالاتي، مواضع خود رانسبت به اين قرارداد اعلام كردند و به افشاگري و بيان زيان‌هاي قرارداد و تهييج احساسات مردم پرداختند. در اين مقاله سعي شده تا نگاه روزنامه‌هاي جهاد اكبر و انجمن مقدس ملي اصفهان و حبل‌المتين و بازتاب قرارداد 1907 در اين روزنامه‌ها پرداخته شود و اين كه دو كشور روسيه و انگلستان بي هيچ مانعي به اهدافشان دست يافتند. آقاي مسعود كوهستاني نژاد كارشناس و پژوهشگر اسناد در مقاله خود تحت عنوان «بررسي انعكاس قرارداد در مطبوعات فارسي‌زبان داخل و خارج كشور» نوشته است: قرارداد 1907 ميلادي انگلستان و روسيه يكي از مهم‌ترين اسناد تأثيرگذار بر وضعيت داخلي و خارجي ايران (و نيز افغانستان و تبت) محسوب مي‌شود. در خارج از كشور مطبوعات فارسي‌زبان در شرايط گوناگوني چاپ و منتشر مي‌شدند. از مصر تقريباً خودمختار گرفته تا عثماني و بين‌النهرين (ضد روس و انگليس) و قفقاز (تحت سيطره فكري سوسيال دمكرات‌ها) تا شبه قاره‌ي هندوستان (تحت تسلط انگليس)، فضاي حاكم بر محيط پيراموني مطبوعات تفاوت مي‌كرد. عليرغم چنين وضعيت، باز هم از «حكمت» و «چهره‌نما» در غرب تا «حبل‌المتين» در شرق، ‌با طلوع هرباره‌ي خورشيد، صحنه‌هاي درخشاني از فرهنگ و ميراث فرهنگي ايران عرضه شده و به يادگار گذاشته مي‌شد. در مجموع، فضاي حاكم بر محيط پيراموني مطبوعات فارسي‌زبانان خارج از كشور، تأثير قاطعي بر اظهار نظرها و بيان ديدگاه‌هاي آن‌ها نداشت. البته اين موضوع نافي‌ اعمال برخي محافظه‌كاري‌ها (به ويژه در هندوستان) از سوي مديران جرايد فارسي زبان نبود. در چنين بستري امضاي قرارداد 1907 بين روسيه و انگليس، از سوي مقامات آن دو كشور اعلام شد. الزامات و اقتضائات مواد (ذيربط) آن قرارداد در رابطه با ايران، به گونه‌اي بود كه مي‌توانست عكس‌العمل‌هاي شديدي در ميان ايرانيان به وجود آورد. نويسنده سپس سئوال مي‌كند: ولي آيا چنين شد؟ آيا برداشت و درك ايرانيان از مواد آن قرارداد، همان گونه‌اي است كه در حال حاضر (يعني يكصد سال بعد) از مواد آن قرارداد مي‌شود؟ آقاي اميرهوشنگ انوري در مقاله‌‌اي به بررسي قرارداد 1907 از نگاه روزنامه حبل‌المتين پرداخته مي‌نويسد: در آوريل 1908 م/ ربيع‌ الاول 1326 ق اچ. اف. بي لينچ، عضو مجلس عوام بريتانيا مقاله‌اي راجع به قرارداد 31 اوت 1907 م / 22 رجب 1325 ق ميان روس و انگليس در نشريه مجله‌ي انجمن آسيايي (Journal of Asiatic Society) نگاشت و در آن زمان از ملت ايران با عنوان «روح مرده» ياد كرد. با بررسي و تجزيه‌ و تحليل مطالب درج شده در روزنامه وزين حبل‌المتين چاپ كلكته دربارة قرآن مشخص مي‌شود مرحوم جلال‌الدين الحسيني ملقب به مؤيد‌الاسلام (1350 ـ 1280 م) صاحب امتياز و گرداننده و ديگر نويسندگان روزنامه به عنوان نمونه‌اي از شعور و ‌آگاهي ايراني در آن روزگار، نه تنها نسبت به مفاد قرارداد سكوت نكرده بلكه با تحليل‌هاي موشكافانه و مقالات كوبنده و معني‌دار خود كه نشان‌ دهنده كمال وقوف و دانش ايشان بوده است، ‌سياست‌هاي استعمارگرانه آن دو دولت را مورد اعتراض قرار مي‌دهند. مطالب مربوط به تفاهم نامه‌ي 1907 از نخستين مطلب كه شامل خبر قرارداد در 9 سپتامبر 1907 م / 30 رجب 1325 ق يعني نه روز بعد از انعقاد آن و تا آخرين آن تاريخ 15 ژوئن 1914 م / 20 رجب 1332 مورد بررسي و كاوش قرار گرفتند. اين مقاله در نظر دارد پس از مطالعه و بررسي مطالب مجموعه به چاپ رسيده را درباره قرارداد طي شش تقسيم بندي موضوعي زير مورد تجزيه و تحليل قرار دهد: 1ـ تشريح مفاد قرارداد 2 ـ تحليل مفاد قرارداد 3 ـ آگاهي و بيدراي نسبت به سياست‌هاي روس و انگليس 4 ـ اعتراض و انتقاد از سياستهاي روس و انگليس 5 ـ پيش‌بيني وقايع آينده 6 ـ نقد از درون همان زمان كه دول قدرتمند روس و انگليس بر سر تقسيم ايران هم پيمان مي‌شوند، ايرانيان از خود گذشته‌اي‌ چون مؤيد‌‌الاسلام كاشاني كه عشق وطن را دست‌مايه كرده و از وجود خويش در مي‌گذرند تا كيان ايران و ايراني را پاس بدارند. اين مقاله به نوعي تداعي كننده نام و ياد آن رادمردان است و نشان دهنده ميزان حساسيت و شعور جامعه ايراني نسبت به حوادث و رويدادهاي پيرامون خود و از اين رو روح زنده نام گرفت. آقاي ابوالفضل حسن‌آبادي پژوهشگر و سرپرست مركز اسناد آستان قدس رضوي و الهه محبوب كارشناس اسناد مقاله مشتركي تحت عنوان «تأثيرات قرارداد 1907 در منطقه جنوب خراسان و سيستان بين سالهاي 1325 تا 1332 هجري قمري» به همايش ارائه كردند. در اين مقاله مي‌خوانيم: در مورد قرارداد، 1907 در ايران به رغم حاشيه‌ها و مسائلي كه به دنبال داشته، تحقيقات جامعي به عمل نيامده است. اين مسأله را بايد به دليل ضعف اسناد و مدارك و برخوردهاي سطحي‌نگر با اين قضيه دانست. يكي از مناطقي كه به لحاظ موقعيت جغرافيايي و اهميت سياسي در زمان انعقاد قرارداد، مورد توجه دول خارجي از جمله روس و انگليس بوده منطقه‌ي جنوب خراسان و سيستان است. اين منطقه در تقسيم‌بندي قرارداد جزو منطقه‌ي نفوذ انگليس قرار مي‌گيرد، اما اين مسأله دليلي بر عدم توجه روس‌ها به اين منطقه نيست و به خاطر موقعيت استراتژيك آن و نزديكي به مرزهاي هند مطمح نظر دولت روس هم بوده است. اين نوشتار تلاش دارد تا با اسناد بر جاي مانده كه مرتبط با اين منطقه است به مسائلي همچون چگونگي حضور دولتها در سيستان و قاينات، ارتباط بين ‌آن‌ها با حكمرانان محلي، و اثرات جانبي قرارداد بر اين ارتباطات بين سالهاي 1325 ـ 1332 ه‍. ق (شروع جنگ جهاني اول) بپردازد. دكتر غلامرضا زرگري‌نژاد دانشيار گروه تاريخ دانشگاه تهران در مقاله‌اي به بيان كاستي‌هاي قرارداد 1907 از نگاه «زينويف» وزير مختار روسيه در تهران در خلال سالهاي 1300 ـ 1292 قمري مي‌پردازد. وي مي‌نويسد: ايوان الكسيويچ زينوف وزير مختار روسيه در ايران در خلال سال‌هاي 1300 ـ 1292 قمري مردي بود كه در اين دوره از عصر ناصري در دربار ايران حتي در انديشه و عملي رجال مشهوري چون ميرزا حسين‌خان سپهسالار نفوذ زيادي داشت و قرارداد آخال نيز با تلاش وسيع او به ايران تحميل شد. در زمان امضاي قرارداد 1907 وزير مختار روسيه در استامبول بود. زينويف پس از خاتمه دوره خدمت در استامبول بازنشسته شد و در دوره بازنشستگي به تأليف كتابي درباره انقلاب مشروطيت ايران پرداخت. او در اين اثر كه توسط مرحوم ابوالقاسم اعتصامي به پارسي برگردانده شده ضمن دفاع همه جانبه از سياست محمد‌علي شاه و مخالفت جدي و همه جانبه با نهضت مشروطيت ايران به موضوع معاهده بايد از انگليسيها امتيازاتي بيشتر از آنچه در عهد‌نامه پيش‌بيني شده است دريافت مي‌‌داشت. به همين دليل از نظر زينويف در معاهده 1907 منافع روسيه در امور ايران به خصوص منافع قطعي اين كشور در شمال ايران كه تحت كنترل كامل روسها قرار داشت، چنانكه شايسته اقتدار امپراطوري روسيه بود تأمين نگرديد. مقاله حاضر بررسي انتقادي معاهده 1907 از نگاه زينويف و كاستي‌هاي اين عهدنامه براي روس‌ها از منظر اين ديپلمات روسي و انتقادات اوست به سياست وزير خارجه وقت روسيه درباره عهدنامه‌اي كه مطابق آن ايران به سه منطقه نفوذ تقسيم شد. برگزار كننده همايش «ايران و سياست جهاني در آغاز قرن بيستم» خانه كتاب بود و مؤسسات و نهادي زير نيز در اين همايش مشاركت فعال داشتند: ـ گروه تاريخ دانشگاه تهران ـ كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس شوراي اسلامي ـ مركز اسناد وزارت امور خارجه ـ شبكه چهار سيماي جمهوري اسلامي ايران ـ مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 27

نخستين نشريه اسلامي ايران

نخستين نشريه اسلامي ايران تشكيل كلاسهاي آموزش زبان فارسي براي مبلغان مسيحي در هندوستان و اعزام آنان به شهر اصفهان و توزيع كتابها و جزوه‌هاي متعدد «در رد اسلام» دردوره‌ي مظفرالدين شاه قاجار در اين شهر به وسيله مبلغان مسيحي، موجب شد كه عالمان دين تدبيري بينديشند و درصدد خنثي كردن اقدامات آنان برآيند. پس از شور و مشورت، بنابر پيشنهاد حجت‌الاسلام آقاي حاج شيخ نورالله ثقه‌الاسلام در جمادي الاخر 1320 ه‍. . ق «اداره‌ دعوت اسلاميه» يا «صفاخانه اصفهان» را تأسيس كردند. يكي از اهداف تأسيس اين اداره «مباحث و مناظره» با مبلغان مسيحي بود كه مسؤوليت انجام آن را برعهده سيد‌‌محمد‌علي ملقب به داعي‌الاسلام گذاردند. او نيز به «مباحثه و مناظره» با مبلغان مسيحي پرداخت و مجله‌‌اي ماهانه به منظور آگاهي همگان از مشروح اين گفتگوها انتشار داد. نخستين شماره اين مجله كه از آن مي‌توان به عنوان نخستين نشريه اسلامي ايران ياد كرد، در رمضان‌المبارك 1320 هجري قمري با خط نستعليق و با چاپ سنگي منتشر شد. در سرلوحه اين مجله عبارت «[سطر اول] ان‌الدين، عندالله [سطر دوم]الاسلام [سطر سوم] گفتگوي صفاخانه اصفهان» آمده است. بر بالاي نخستين شماره اين مجله كه به الاسلام و يا گفتگوي صفاخانه اصفهان نامبردار شده است، آورده‌اند: ‍«رساله 1 [،] سال اول [،] ماهي يك رساله طبع مي‌شود [،] شهر رمضان المبارك سنه 1320 هجري مطابق سنه 1930 مسيحي.» بر دو سوي عنوان اين مجله نوشته شده است: «قيمت ساليانه همه جا يك تومان است». انگيزه انتشار اين مجله، در بخشي از سرمقاله نخستين شماره‌ي آن اين چنين آورده شده است: «... سالهاست دعات عيسويه مي‌گفتند كه چرا اهل اسلام جواب ما را نمي‌دهند با آنكه ما از دول فرنگستان ببلدان اسلام مي‌آييم و اداره دعوت مفتوح مي‌نماييم كرورها در هر سال مخارج اين كار مي‌كنيم در هر سال كتب فراوان در رد اسلام طبع مي‌كنيم و به دست اهل اسلام مي‌ دهيم از اين جهت از غره شهر جمادي‌الاخر سنه 1320 در اصفهان به امر جناب مستطاب حاجي الشريعه الغراء مروج المله البيضاء بملاذالانام مروج الاحكام حجت‌الاسلام آقاي حاجي شيخ نورالله ثقه‌الاسلام دامت بركاته العاليه اداره دعوت اسلاميه با مسيحيان و دعوت ايشان تحرير مي‌شود و در اين اوراق براي انتفاع مسيحيان و مسلمانان دور مندرج مي‌گردد و اميدواريم كم كم دعات اسلاميه به ملك خارجه هم بفرستيم حجت را بر اهل جهان تمام كنيم.» پس از پايان سرمقاله اعلاني به اين شرح آورده شده است: «اعلان [:] هركس از مسيحيان در خصوص گفتگوهاي مندرجه جوابي دارد به اداره صفاخانه بنويسد عين مكتوب او با كمال امتنان در اوراق مندرج مي‌گردد.» نخستين شماره اين نشريه پس از مدتي ناياب شد و چاپ دوم آن به منظور آگاهي «اهالي اروپا و آمريكا و متقاضيان نشر در داخل كشور» به زيور طبع آراسته شد. انگيزه ارسال نشريه را به تمام نقاط مختلف در چاپ دوم نخستين شماره اين گونه آورده‌اند: «چه ضرر دارد كه ما مدعيان اسلام امر ايه مباركه اُدعُ الي سبيل ربك بالحكمه و الموعظة الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن را امتثال كنيم و دعات اسلاميه به بلاد خارجه بفرستيم و ملل عالم را از استحكام و حقيقت دين مبين اسلام مطلع سازيم بخصوص در اين زمان كه اهالي اروپا و امريكا به نورانيت تمدن رسيده‌اند و درهر چيز به نظر بي‌طرفي مي‌بينند و كلمات حقه واقعيه را از روي انصاف قبول مي‌كنند خوب است اهل ملت ما از اهل ملت نصرانيت غيرت و عصبيت دين را ياد بگيرند و فوايد اهميت دعوت به دين و جواب دادن منكرين دين را از دست ندهند...». به دنبال توزيع نخستين شماره اين مجله در تهران و ساير شهرستانها، به امر حكومت وقت، اين نشريه توقيف شد. تلاش دست‌اندركاران «اداره دعوت اسلاميه» پس از حدود پنج ماه به نتيجه رسيد و از آن رفع توقيف كردند. در صفحه سوم، رساله دوم اين نشريه زير عنوان «معذرت» نوشته‌اند: «مدتي بودكه از جهت مصالح دولت و ملت از طرف دولت امر به تعويق طبع گفتگوي صفاخانه صادر شده بود و در اين ايام مجدداً به طبع و انتشار آن امر و اجازت شده و يك ثوب لباده ترمه نيز خلعت مرحمت شده است...». پس از رفع توقيف، گردانندگان اين نشريه سعي كردند كه به وعده ترتيب انتشار ماهانه نشريه وفا كنند و شماره‌هاي عقب افتاده را جبران نمايند، در رساله پنجم، صفحه 68 (شماره صفحات نشريه در طول يك سال پياپي است) آورده‌اند: «اعلان: از مشتركين عظام خواهشمنديم كه در رساله بعد از اين رساله يعني در رساله ششم كه نصف رسالات سال است قيمت ساليانه را بدهند و قبض رسيد صفاخانه مباركه بگيرند تا ما هم انشاءالله تعالي رسالات ايام تعويق را بر سبيل توالي طبع نموده به مشتركين عظام برسانيم تادر اول رمضان كه ‌آخر سال اول است تمام دوازده نمره به اتمام برسد و از ماه رمضان به نمره‌‌هاي سال دويم شروع نماييم.» از شواهد و قرائن بر مي‌آيد كه گردانندگان اين نشريه تمام سعي و اهتمام خود را كردند تا به اين وعده وفا كنند. اما با انتشار دو شماره در يك ماه هم نتوانستند به اين وعده جامه‌ي عمل بپوشانند. آنان دوازدهمين شماره نشريه را در شوال المكرم 1321 ق منتشر كردند. با انتشار شمارة دوازدهم جمعاً 192 صفحه به قطع 16*21 در سال اول از اين نشريه منتشر شد. نخستين شماره سال دوم اين مجله در ذي‌القعده الحرام 1321 با همان خصوصيات طبع شد. افزون بر آن «قيمت ساليانه» را «فقط در اصفهان يك تومان» تعيين كردند و از مشتركان نقاط ديگر «كرايه پست» مطالبه شده است. نخستين مطلب اولين شماره سال دوم اين نشريه زير عنوان مكتوب شهري اختصاص دارد به نامه حسن‌الحسيني ابن مرحوم امام جمعه قمشه»، كه به اين شرح است: «مكتوب شهري يا داعي‌ الاسلام عليك التحيه و السلام و جزاك‌الله عن ترويج الاسلام مدتي است روزنامه گفتگوي صفاخانه مباركه كه فيضش چون تابش خورشيد عالم‌گير و اثرش تصفيه ضمير و در قلوب حاميان دين مبين بدر منير است زيارت مي‌‌شود و از اهتمامات آن عالم يگانه و حكيم فرزانه كه في‌الحقيقه خيرخواه ملت و دين و مروج شرع قويم متين است در جواب شبهات دعات مسيحيه خيلي محفوظ و به نهايت مسرور مي‌گردد عاشقان جمله به ديدار تو عاشق باشند من دلخسته به گفتار تو گشتم عاشق بنده را بدان وجود مبارك ارادت و خلوص به خصوص و تشكر و امتناني مخصوص است كه فوق اظهارات رسمانه و خصوصيتهاي اهل زمانه است چگونه بنا شد و حال آنكه شايسته است به آن وجود شريف كليه دانشمندان و عموم مسلمانان افتخار نمايند كه با اين زحمتهاي بيكران نشر مطالب حقه با هزاران موانع داخلي و خارجي مي‌فرمايند چنانچه تمام علماء و دانايان هم از اين شمه پسنديده شما نهايت تشكر و امتنان را دارند دعاي درد دين داران شب و روز به فيروزي تو است اي عالم افروز كه به توجهات و تأييدات حضرت حجت عصر عجل‌ الله تعالي فرجه رونق اين اداره بيش از پيش گردد و دعات اسلاميه به همه جا برود به مضمون حديث شريف اذا ظهرت في‌الدين بدعة و لم يظهر العالم علمه فعليه لعنة‌الله. بر علماء اسلام رد شبهات دعات عيسويه و جواب كتبي كه در دست اهل اسلام دادند لازم و بر هردين‌داري همراهي در ترقي و توسعه دعوت اسلاميه [لازم] است اين احقر انشاءالله بعضي نكات اهميت اين امر را بالآيات و الاخبار بعد از اين به مكاتبه به حضور تشريف انفاذ مي‌دارم اگر صلاح مي‌دانيد درج كند. شهرذي‌القعده الحرام سنه 1321 حسن الحسيني ابن مرحوم امام جمعه قمشه». پس از اين نامه زير عنوان «الاسلام» آمده است: «چون مقصود ما اين است كه حقيقت اسلام را بر تمام اهله زمان واضح سازيم به دستور العمل قرآن كلام‌ الله با كمال انصاف و مهرباني و ملايمت با ادله گفتگو مي‌نماييم و حجت را بر اهل جهان تمام مي‌كنيم از اين جهت هر كس از هر ملت هر مقاله متعلق به گفتگوي ديني به اداره ارسال فرمايد با كمال امتنان درج مي‌گردد چه رسد به مقالاتي كه از علما باشد.» آنچه كه از يك تورق گذرا ـ پس از گفتگوهائي كه اساس و فلسفه وجودي اين نشريه را تشكيل مي‌دهد ـ به چشم مي‌خورد اعلانهايي است كه خطاب به مشتركان اين نشريه براي پرداخت حق اشتراك آمده است. نمونه اين اعلانها در شماره دوم به اين شرح است: «اعلان [:] چون بسياري از مشتركين سال اول، پول پشيز را بر دين عزيز مقدم داشته از اداي قليل قيمت ساليانه ابا و انكار نمودند با اينكه از اغلب اكابر و يا تجار و يا اشراف بودند لااقل رسالات را هم مرتباً رد نكردند محض اينكه موجب يأس غيرتمندان نشود آنان را اسم نمي‌بريم ليكن در اين سال وقت اداي قيمت ساليانه را در شماره بعد از اين شماره يعني شماره سوم قرار داديم تا كمتر ضرر به اداره وارد آيد و از ‌آن شماره تكليف معلوم شود از مشتركين عظام خواهشمنديم كه در اخذ شماره سوم، قيمت ساليانه را بدهند و قبض چاپي اداره بگيرند و از وكلاي محترمين هم خواهشمنديم كه در همان شماره مطالبه قيمت نمايند تا ضرر زياد به اداره نخورد اگر در اين سال هم بد معامله پيدا كرديم در سال سوم قيمت ساليانه را حتماً نقد خواهيم گرفت عنوان ا داره همان عنوان سال گذشته است (اصفهان مدرسه صدر نزد سيد محمد‌علي داعي‌الاسلام برسد)». گاه اين درخواست از مشتركان با عنوان «شكايت» در سرمقاله آمده است. از جمله در شماره 8، سال دوم، ص 113 كه به اين شرح است: «... و از جماعتي از مشتركين شيراز جنت طرار متعجبيم كه بعد از گرفتن يكسال و كسري از رسالات‌الاسلام در اداي قليل قيمت ساليانه ابا نمودند و رسالت مأخوذه را هم رد نكرده‌اند اينكه بر ارباب بصيرت آشكار است كه امر طبع روزنامه علاوه بر قيمت كاغذ و اجرت كتابت و مواجب منشي و فراش و مخارج طبع و كرايه پست به واسطه كامل نبودن چاپخانه‌هاي اصفهان و تقلب اجزاي چاپ قدر ثلث آنچه از طبع بيرون آيد بايد دور ريخت كسي هم كه تاكنون يك فلس اعانه نفرستاده است در اين صورت ابا كردن از اداي قيمت بعد از قبول و اخذ در نظر تدين كمال بي‌انصافي است خوب است اهل ايران از مسلمانان خارج حقيقت تدين را بياموزند مثل جناب ... آقا ملا‌محمد افشار اف كه در وسط داغستان مسكن دارند با اينكه در مدت دو سال هفت نفر اولاد و عيال او به توالي وفات نمودند و خود هم نهايت بي‌بضاعت شده است بدون مطالبه مبلغ دوازده منات براي قيمت شش دوره سال اول و دوم فرستاده است جزاه الله عن‌السلام خيرا عجبتر از همه كلام آن شخص محترم است كه در عوض اداي قيمت فرمودند (اينكه نه روزنامه است نه شب‌نامه است پس چه ثمر براي دنيا و آخرت دارد كه قيمت بدهم) چون شيرازي نبود بلكه مأمور امري است در شيراز چنين گفت وگرنه اهل شيراز دين نامه و اسلام نامه را مفيد دنيا و آخرت مي‌دانند چنين كسي در شيراز دوام نمي‌كند زود مي‌رود.» در ادامه اين گلايه در سال سوم، شماره دوم، صفحه 32 نيز توضيح زير را آورده‌‌اند: «اين چند كلمه بر حاميان جريده مقدسه ‌الاسلام مكشوف بايد كه اين اوراق مليه در هر نمره ماهيانه يك سنگ كه عبارت از هفتصد نسخه است از طبع بيرون مي‌آيد و چهارصد نسخه از آن مي‌ماند فقط سيصد نسخه منتشر مي‌شود از ميان سيصد نفر مشتركين هم بسياري با كمال بي‌شرمي از اداي قليل قيمت ساليانه مضايقه مي‌كنند اگر برادران ايماني ما لااقل اين هفتصد نسخه را مي‌گرفتند و قيمت مي‌دادند براي هر يك اداي يك تومان اشكالي نبود و ضمناً خدمتي از اداره به دين مقدس اسلام مي‌شد ارباب كياست گويند مظلوم‌ترين اهل عالم آنند كه در مقابل دشمنان دانا به اميدواري دوستان نادان دفع شر كنند في‌الحقيقه امر اهل اسلام زمان ما از غفلت گذشته و مي‌شود گفت به درجه جنون و حماقت رسيده است ابداً به ضرر و حال عاقبت و مآل خود پي بردند و در كمال غرور و مستي و جهل خود‌پرستي‌اند [...] اي كه دستت مي‌رسد كاري بكن پيش از آن كز تو نيايد هيچ‌كار مقصود اين است كه اگر تاكنون خدمتي نمايان به اسلام نكرديم از سستي و تكاهل برادران بود نه از ما. با اين حال با كمال دلگرمي و اميدواري مي‌كوشيم تا فرج برسد و مدد الهي انصار غيبه مهيا سازد. باري محض مزيد توضيح در آخر اين سال اسماء مشتركين سه سال را در اوراق الاسلام درج نموده تصريح مي‌نمايم كه كدام وجه اشتراك پرداخته و كدام بي‌غيرتي كردند محمد‌علي الحسني داعي‌الاسلام». اين مجله افزون بر درج گفتگوهاي «داعي اسلام» با «داعي مسيحي»، «مكتوبات» (نامه‌هاي رسيده از كاشان، بمبئي، تهران، قمشه، اردستان و ...)، «مقاله‌ها»، «شرح حال فخر الاسلام» برگرفته از كتاب انيس الاعلام في نصرة‌الاسلام، «شرح حال ركن‌الملك نايب‌ الحكومه اصفهان به قلم اديب التجار»، كتاب خلاصه‌الكلام في افتخار الاسلام ـ به صورت پاورقي‌ـ و «اعلانها»، در بردارنده گزيده مطالب نشريات ديگر مرتبط با موضوعات مجله است. نمونه اين مطالب با عنوان «كلمات نورانيه» «منقول از نمره ششم از جريده مبارك دعوة‌الحق» به اين شرح است: از جمله اروپاييان متمدن كه به شرف اسلام نايل گرديده‌اند جناب شيخ عبدالله افندي شيخ‌الاسلام جزاير بريطانياي عظمي مي‌باشد. اين شخص يكي از دانشمندان انگلند و داراي نطقي بس فصيح و قلمي بسيار بليغ و شيرين است از بدو سن تحصيل علوم متنوعه نموده مدتي تحصيل قرآن و احكام و احاديث كرده در مملكت انگلستان شروع به تبليغ نموده دچار موانع و مخاصمات سختي گرديد تا بالاخره جمعيت كثيري از زحمات وي مسلمان گرديده‌اند و خود مشاراليه را به سمت رياست اسلام در انگلستان اختيار نموده او را شيخ‌الاسلام انگلستان ناميده‌اند همچنين مسجد بسيار خوبي با كتابخانه و قرائت‌خانه و موزه محض مسلمين بپا نموده دائماً درصدد ازدياد و انتشار دين اسلام در مملكت انگلستان گرديد خود مشاراليه كتابهاي متعدد در حقانيت اسلام و اثبات آن نگاشته و به طبع رسانيده و ما چند جلد آن را محض اطلاع در اين موقع تذكر مي‌نماييم نمره 1 دين اسلام [،] نمره 3 تحقيقات در باب اسلام [،] نمره 4 غيرت و غيرتمندان. همچنين روزنامه هفتگي موسوم به الهلال و روزنامه ديگر ماهيانه به اسم اسلام به زبان انگليسي ايجاد نموده مدتي است طبع و منتشر مي‌نمايد مقالات مفيد شيرين و حكايت دلنشين دارند...» از نخستين مجله اسلامي ايران در سال دوم مجموعاً 192 صفحه در 12 شماره منتشر شده است. شماره يكم از سال سوم آن تاريخ «شهر ذيقعده الحرام 1322 هجري» را دارد. در سال سوم انتشار نشريه چون محمد‌علي داعي‌ الاسلام قصد سفر به مكه را داشته است، جانشينان خود را براي اداره امور مجله تعيين كرده است. در شماره 9 اين سال زير عنوان «حج» نوشته‌ اند: «ترتيبات اداره در غياب بنده چنين است جناب مستطاب شريعتمدار آقا ميرزا‌عبدالحسين امام جماعت حسين‌آباد نايب بنده است در صفاخانه مقدسه كه به ترتيب مقرر در روزهاي جمعه و يكشنبه براي گفتگو با مسيحيان و يهود حضور دارند اشخاصي را كه با صفاخانه مقدسه كار است به ايشان رجوع نمايند. شماره‌هاي الاسلام بدون تعطيل ماهيانه به طبع مي‌رسد و مانند سابق انتشار مي‌يابد وكالت مركزيه الاسلام در اصفهان هنگام غياب با جناب معارف نصاب آقا عبدالحسين ارباب دام عزه است كه وكالت ساير جرايد فارسيه را هم دارد از تاريخ حركت بنده حساب مشتركين اصفهان با ايشان است. حساب وكلاي ساير ولايات كما في‌السابق با مدرسه صدر اصفهان است. در آن جا جناب مستطاب عمد‌العلما الاعلام آقا ميرزا عباس نجل جناب آقاي ميرزا عبدالحسين خوشنويس دام بقائها به نيابت بنده تشريف دارند و به اصلاح امورات سعي دارند البته در اين سفر عبادت تا هنگام مراجعت شيوه دعوت هم از دست نخواهد رفت و وقايع هر شهر در شماره‌هاي الاسلام به نظر خوانندگان عظام خواهد رسيد. اقل الانام محمد‌علي الحسني داعي‌الاسلام.» داعي‌الاسلام تدبيري انديشيده است تا پس از او مجله تعطيل نشود. با اينكه وي در اصفهان نبوده اما مطالب دو شماره را آماده‌سازي كرده است. در شماره 10 سال سوم شعبان المعظم 1323 ق زير عنوان «اظهار» آورده است: «چنانچه مكرر در شماره‌هاي اسلام قرين بيان ساختم گفتگوهايي كه در اين چند سال قيام اداره صفاخانه مقدسه با دعات عيسويه نمودم مضبوط است اگر روزنامه شود سالها به اتمام نمي‌رسد و جريده ماهيانه كفايت درج آن را نمي‌دهد چه رسد كه براي كسل نشدن طبع خواننده درج متفرقات هم لازم باشد ليكن چون ابناي ملت حقه ما تاكنون لذت توسعه و انتشار ملت و امر دعوت را نچشيدند از اين جهت به اداره ما كمك ندادند بلكه در اين سفر سعادت اثر مسلمانان غيور پيدا كنيم و به همراهي اين امر مقدس استمداد نماييم گفتگوهايي كه در ايام مسافرت درج مي‌گردد همان گفتگوهاي سابق احقر مي‌باشد و ملاحظه الاسبق فالاسبق مي‌شود ليكن گفتگوهاي مجلس از ماه گذشته در اين شماره مقدم آيد به اين جهت كه چون جناب مستطاب اديب اريب فاضل فيلسوف دانشور كمال آقاي حسيني المتخلص به فرصت شيرازي حفظه‌الله تعالي و ادام افضاله در ماه گذشته وارد اصفهان نزهت بنيان شدند و روزي از روزها گفتگوي احقر با دعات عيسويه را حضور داشتند مناسب ديدم آن گفتگورا در اين شماره درج كنم و هو هذا...». با انتشار اين شماره، سال سوم اين نشريه پايان مي‌يابد. گفتني است كه در سال سوم جمعاً 192 صفحه از اين نشريه منتشر شده است. نخستين شماره سال چهارم اين نشريه در ذيقعده‌الحرام 1323 ق در غياب محمد‌علي داعي‌ الاسلام انتشار يافته است. در صفحه دوم اين شماره زيرعنوان «اخطار و اعتذار» مي‌خوانيم: «چون حضرت مستطاب شريعتمداري آقاي داعي‌الاسلام مدظله‌العالي بعد از حركت از اصفهان به عزم حج بيت‌الله الحرام در مدت اقامت در شيراز جهت طراز دو نمره اخير سال گذشته را خود صورت فرستادند كه به نظر مشتركين غيور دين‌دار لابد رسيده ملاحظه فرموده‌ا‌‌ند لهذا اين خاكپاي مسلمانان قدري انتظار بردم كه براي اين نمره هم از خودشان صورتي برسد از اين جهت قدري طبع اين نمره دير شد ولي چون علايق و اشكالات سفر بسيار است كه همه كس مي‌دانند پس لازم شد كه با كمال بي‌بضاعتي از مراتب علمي و عدم اطلاع از فن شريف انشاءات و قلت مجال به واسطه تحرير اين جمله آقايان عظام مشتركين فخام را از انتظار بيرون آورم اين گفتگويي است كه احقر عبدالحسين الموسوي در غياب آقاي داعي‌‌الاسلام با يكنفر از مسيحيان غير از كشيش و داعيان نموده‌ام ولي مشاراليه از اهل اطلاع و يگانه غيور درمسيحيت است پس به همين طريق سابق داعي‌ الاسلام مسيحي مرقوم مي‌شود.» اگر چه مرحوم محمد صدر هاشمي صاحب اثر ارزنده تاريخ جرايد و مجلات ايران (اصفهان، كمال، 1363) نوشته است كه با انتشار «شماره دوازدهم سال دوم دوره اسلام در اصفهان پايان يافته است» (ج 1، ص 237) اما با اين نوشته در مي‌يابيم كه الاسلام در اصفهان قدم در سال چهارم هم گذارده است و هم اكنون نيز شماره سوم سال چهارم آن در كتابخانه مركزي و مركز اسناد دانشگاه تهران موجود است. باري محمد‌علي داعي‌ الاسلام پس از سفر حج راهي بمبئي شد و در آن شهر «اداره دعوت الاسلام» را بنيان نهاد و مجله‌اي نيز با نام دعوت‌الاسلام به دو زبان فارسي و اردو در رمضان سال 1324 ق در 16 صفحه به قطع خشتي انتشار داد. داعي‌ الاسلام دليل انتقال «اداره» و «مجله» را به بمبئي براي مجله چهره‌نما (سال 2، ش 19، 10 ربيع‌الاول 1324ق) اين چنين نگاشته است: «اخطار[:] داعي‌الاسلام از بمبئي احسب ‌الناس ان يتركوان يقولو آمنا و هم لايفتنون... بسياري از برادران از مشقت احقر در احداث دعوت اسلاميه در اصفهان و اجراي جريده مقدسه الاسلام اطلاع دارند كه در اين قريب چهار سال چه رنجها بردم و چه زحمت‌ها كشيدم تا في‌الجمله جرياني دادم تنم از رنج اين قضيه گداخت ساختم آن‌چنان كه نتوان ساخت. اكنون كه از حج بيت‌الله الحرام مراجعت كردم به بمبئي آمدم و از برادران وطن و دين مشورت مي‌‌كنم كه اگر صلاح است شعبه دعوت اسلاميه در اين سامان داير گردد و علاوه بر اداي تكليف عقلي و دين افتخار براي ملت ايرانيه باشد به اين قسم كه مجلسي براي آمدن اهل ملل در تحقق حقانيت اسلام داير باشد و جريده ملتي طبع گردد و مانند كشيشان و دعات عيسويه در گذرهاي عمومي به زبان انگليسي و پس از تعليم هندوستاني به آن هم دعوت كنم. چون احقر قبل از اين سفر به اين بلد نيامده بودم و از ترتيبات اين سامان بالكل بي‌خبر هستم خواهشمندم مسلمين را از اين امر مرا مطلع سازند.» منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 27 به نقل از:ماهنامه فرهنگي و هنري كلك، اسفند 1375، شماره 84

حكومت متبوع من ...!

حكومت متبوع من ...! از عبدالعزيز بن سعود به عنوان مؤسس پادشاهي عربستان سعودي ياد مي‌كنند. او در 1900 حكومت محلي آل‌رشيد را كه تحت سلطه عثماني قرار داشت، برانداخت و رياض را به تصرف خود درآورد. سپس در 1912 تركان عثماني را از احساء بيرون راند، در جنگ جهاني اول با انگليسي‌ها عليه امپراطوري عثماني متحد شد (دسامبر 1915) و با پايان جنگ عثماني‌ها را از سراسر عربستان اخراج نمود. او سپس مدعيان حكومت را در اين سرزمين سركوب كرد ود ر 1923 عنوان «سلطان عربستان سعودي» يافت. بنابراين، عبدالعزيز‌ابن سعود، بنيانگذار حكومت عربستان سعودي است. در تيرماه 1324 و در زماني كه هنوز ابن سعود، بر عربستان حكومت مي‌كرد، روزنامه ساندي اكسپرس چاپ انگلستان در مقاله‌اي به قلم يكي از وكلاي پارلمان انگلستان خصوصيات اخلاقي ابن سود را تشريح كرد. نويسنده انگليسي مقاله، از نزديك با پادشاه عربستان حشر و نشر داشته است. توجه خوانندگان گرامي را به اين مقاله كه توسط ذبيح‌الله منصوري ترجمه شده، ‌جلب مي‌كنيم: به عقيده من ابن سعود يكي از وفادارترين دوستان انگليس و يكي از برجسته‌ترين پادشاهان و مردان سياسي اين دوره مي‌باشد. زندگي اين مرد مخلوطي از زندگي مشرق زمين است. ابن سعود سيگار نمي‌كشد و نوشابه نمي‌آشامد در تمام قلمرو سلطنتي او كشيدن سيگار و نوشيدن مشروبات الكلي ممنوع مي‌باشد. ابن سعود زنهاي زياد گرفته ولي در آن واحد هرگز بيش از چهار زن ندارد. پادشاه حجاز شانزده پسر دارد كه در قيد حيات هستند و بعضي از پسرهاي او سابقاً در سن كودكي فوت كرده‌اند و نيز داراي چنددختر است. يكي از پسران او موسوم به امير‌عبدالله حاكم مدينه و پسر ديگرش موسوم به اميرمنصور وزير جنگ و پسر ديگرش موسوم به اميرفيصل نايب‌السلطنه حجاز و در عين حال وزير امور خارجه است. امير مسعود نيز كه پسر بزرگ ابن سعود مي‌باشد وليعهد حجاز و نجد است. ابن‌سعود در سال 1880 ميلادي متولد شده و اكنون شصت و چهار سال دارد بنابراين شش سال از مستر چرچيل نخست‌وزير انگلستان كوچكتر است ناگفته نماند كه ابن سعود قدر و منزلت بزرگي را براي چرچيل نخست‌وزير انگلستان قائل مي‌باشد. او مي‌گويد من در دنيا سه چيز را دوست مي‌دارم كه عطر و زن و عبادت باشد و مستر چرچيل وقتي كه در قاهره با ابن‌سعود ملاقات كرد يك شيشه عطر به ابن‌سعود تقديم كرد. روزي كه ابن‌سعود به وسيله يك ناوشكن امريكائي به مصر رفت كه در آنجا مستر روزولت فقيد را ملاقات نمايد مقدار زيادي گوسفند با خود برد. خود او و تمام اطرافيانش با انواع غذاهائي كه از گوشت گوسفند تهيه مي‌شد تغذيه مي‌كردند و به هيچ وجه گوشت گاو تناول نمي‌نمودند. ابن‌سعود داراي گوسفندهاي بسياري است به طوري كه خود او حساب گوسفندهاي خود را ندارد و نمي‌داند داراي چند گله گوسفند مي‌باشد ولي از شماره ماديانهاي خود با اطلاع است و مي‌داندكه داراي ده‌هزار ماديان عربي اصيل است. با اينكه جز زبان عربي زبان ديگري را نمي‌داند اطلاعات او در خصوص اوضاع دنيا از بعضي از همكاران من ( يعني وكلاي پارلمان انگليس) زيادتر مي‌باشد و هر روز مأمورين مخصوص كه پاي دستگاه‌هاي بزرگ و نيرومند (راديو) نشسته‌اند او را از مجموع خبرهاي جهان آگاه مي‌نمايد و عده زيادي مترجم دارد كه روزنامه‌هاي خارجه را مي‌‌خوانند و ترجمه مطالب و مهم جرايد را به نظر وي مي‌رسانند بنابراين خيلي كم اتفاق مي‌افتد كه واقعه مهمي در جهان رخ بدهد و ابن سعود از آن بي‌اطلاع باشد. دستگاه‌هاي بي‌سيم و راديو نه فقط ابن‌سعود را از اوضاع جهان آگاه مي‌نمايد بلكه اين دستگاهها يكي از وسايل حكومت و اداره امور كشور حجاز و نجد مي‌باشد و اراضي وسيع كشور عربستان سعودي به وسيله راديو با مركز مربوط است در تمام مسافرت‌هائي كه ابن‌سعود مي‌كند اتومبيل‌هاي مخصوص دستگاه‌‌ بي‌سيم با او همراه مي‌باشد. در مواقعي كه ابن‌سعود به شكار مي‌رود به قدري جمعيت با او همراه است كه وقتي شب‌ها اطراق مي‌كنند و خيمه‌ها را بر پا مي‌نمايند شهر كوچكي مركب از چهار و يا پنج‌هزار چادر به و جود مي‌آيد. ابن‌سعود در بعضي از شكارگاه‌هاي ثابت و هميشگي خيمه‌هائي دارد كه داراي آب جاري و جريان برق هستند تمام كساني كه با ابن‌سعود به شكار رفته‌اند اين خيمه‌هاي جديد را با لامپ‌هاي چراغ برق و لوله‌هاي آب ديده‌اند. ابن‌سعود با قدرت زيادي كشور حجاز و نجد را اداره مي‌‌نمايد و سرزمين عربستان سعودي يگانه كشوري است كه در آنجا سرقت مطلقاً وجود ندارد و هرگاه مختصر چيزي به سرقت برود و سارق كشف شود بلافاصله دست‌هاي او را قطع مي‌كنند. سال گذشته برطبق قانون وام و اجاره مقداري شمش‌هاي نقره از طرف دولت آمريكا به دولت حجاز و نجد داده شد و در حين حمل و نقل چند بسته از شمش‌هاي نقره در صحرا افتاد و پس از چند روز كه براي پيدا كردن شمش‌ها مراجعت كردند حتي يكي از آنها در صحرا مفقود نشده بود در صورتي كه جاده مزبور محل رفت و آمد دائمي مسافرين بود و بسياري از مسافرين هم شمشهاي نقره را ديده ولي جرئت نداشتند كه آنها را بردارند. رعاياي ابن‌سعود وقتي كه شكايتي دارند مستقيماً به شاه مراجعه مي‌كنند و بدون هيچ تشريفات و تعارف روبروي او بر زمين مي‌نشينند و شكايت خودرا به اطلاع ابن‌سعود مي‌رسانند و حتي در موقعي كه مي‌خواهند شاه را مورد خطاب قرار بدهند او را بنام شخصي‌‌اش عبدالعزيز مي‌خوانند و مثلاً مي‌گويند اي عبدالعزيز من فلان قدر از فلان شخص طلبكار هستم طلب مرا وصول كن.(!) ابن‌‌سعود به طوري كه گفتم يكي از صميمي‌ترين دوستان ما مي‌باشد و دوستي او نسبت به انگلستان آنقدر زياد است كه هر وقت مي‌خواهد اسم انگلستان را ببرد مي‌گويد (حكومت متبوع من) و حتي در سخت‌ترين ايام امپراتوري انگليس يعني در ماههاي تير سال 1940 و 1941 ميلادي نيز ابن‌سعود دست از دوستي انگلستان نكشيد. روزي كه دو نبرد ناو انگليسي موسوم به (پرنس اوف ولز) و (ريپلس) در خاور دور به دست ژاپني‌ها غرق شد اطرافيان ابن‌سعود با حيرت بسيار مشاهده كردند كه او گريه مي‌كند و هنگامي كه فرانسه از پا درآمد ابن‌سعود دست به دعا بر مي‌داشت كه انگلستان در جنگ فاتح شود. قبل از جنگ بزرگترين منبع عايدي ابن‌سعود عبارت از عوارضي بود كه زوار حاج مي‌پرداختند و هر سال هزارها حاجي از هندوستان و شمال افريقا و ايران و سوريه و عراق و لبنان و مصر به مكه مي‌روند و هر يك از ‌آنها مبلغي به ابن سعود مي‌پردازند و ابن سعود مخارج قشون و ساير مخارج مملكتي را از اين محل تأمين مي‌نمايد. در دوره جنگ براي اين كه زوار همچنان به مكه بروند و در عايدات ابن‌سعود نقصاني حاصل نشود دولت انگلستان مقداري اتوبوس و كشتي در دسترس حاجي‌ها گذاشت و من جمله سال گذشته پنجاه هزار حاجي به مكه رفتند و كعبه را زيارت نموده و باز‌گشت نمودند. شماره‌ي سكنه كشور حجاز و نجد نه ميليون نفر است كه بسياري از آنها چادرنشين مي‌باشند و هر جائي كه آب و علف بدست آورند همانجا اطراق مي‌كنند. ولي سرزمين حجاز و نجد داراي ذخائر نفت فراواني است و بدون شك روزي كه اين نفت استخراج بشود كمك شاياني به ازدياد عوايد ابن‌سعود خواهد كرد. ابن‌سعود در زمان كودكي و جواني نظير رعاياي صحراگرد و چادرنشين خود زندگي مي‌كرده و از شير و گوشت شتر ارتزاق مي‌كرده است. ولي امروز زندگي مجللي دارد، به طوري كه مي‌توان گفت كه هيچ يك از امراي عرب جلال و شكوه زندگي او را ندارند. هر وقت كه ابن‌سعود ميهماني را به خيمه‌ي خود دعوت مي‌كند غذاي شاهانه به آنها مي‌خوراند و روزي كه ما ميهمان او بوديم خدمه‌ي عربي گوسفندهاي بزرگي را كه بريان شده بود سر سفره مي‌آوردند و هر گوسفندي را شش نفر حمل مي‌كرد و متصديان سفره گوسفند‌ها را قطعه قطعه مي‌كردند و بين ميهمانان تقسيم مي‌نمودند و من جمله يك ران گوسفند كه غذاي ده پانزده نفر بود با مقدار زيادي برنج ـ‌ مطبوخ نزد من گذاشته و وقتي كه من از ران گوسفند خوردم ديدم واقعاً كه غذاي لذيذي است. معمولاً وقتي كه صرف غذا به پايان مي‌رسد آفتابه و لگن مي‌آورند وميهمانان دست‌هاي خود را مي‌شويند و سپس در فنجان‌هاي كوچك قهوه مي‌آورند و به محض اين كه شما قهوه را نوشيديد فنجان را روي زمين گذاشتيد آن را پر از قهوه مي‌‌كنند و اين عمل آنقدر تكرار مي‌شود تا شما اشاره كنيد كه ديگر قهوه نمي‌خواهيد. بعضي از اعراب بعد از صرف غذا تا بيست فنجان قهوه مي‌آشامند. اگر شما نظري به نقشه بيندازيد ملاحظه مي‌كنيد كه اتحاد دول عربي نژاد مركب از مصر و عربستان سعودي و عراق و لبنان و ماوراء اردن و يمن كه همگي در خاورميانه واقع شده و اغلب آنها دوست انگلستان هستند چقدر به ثبات اوضاع سياسي خاورميانه كمك مي‌كند. ما بايد خوشحال باشيم كه در اين اتحاديه دولي چون عربستان سعودي هستند كه كمال دوستي و محبت را نسبت به انگلستان دارند. منبع:«خواندنيها» 9 تير 1324 منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 27

نقد كتاب بازخواني نهضت ملي ايران

نقد كتاب بازخواني نهضت ملي ايران كتاب «بازخواني نهضت ملي ايران» به قلم حجت‌الاسلام والمسلمين روح‌الله حسينيان در 331 صفحه و شامل 4 فصل (فصل اول: نيروهاي مذهبي و نهضت ملي شدن نفت، فصل دوم: قيام 30 تير و نقش نيروهاي مذهبي، فصل سوم: سير فروپاشي نهضت و فصل چهارم: انزواي نيروهاي مذهبي و كودتاي 28 مرداد) به رشته تحرير درآمده است. چاپ نخست اين كتاب در سال 1385 توسط مركز اسناد انقلاب اسلامي و در شمارگان 2000 نسخه به بازار كتاب عرضه گرديده است. در پيش‌گفتار اين كتاب، نويسنده محترم ضمن طرح سؤالاتي از جمله : «فرآيند ملي شدن صنعت نفت از كجا و كي آغاز شد و چه مراحلي را طي كرد؟ چه عواملي در آن نقش داشتند؟ چه كساني شعار نفت ايران براي ايراني و ملي شدن نفت را مطرح كردند؟ چه كساني ملي شدن صنعت نفت را به يك خواست عمومي و بسيج ملي تبديل كردند؟ چه كساني مانع عملي شدن اين خواست بودند؟ چه كساني اين موانع را از سر راه برداشتند؟ و سرانجام اين نهضت مردمي به كجا ختم شد؟» خاطرنشان ساخته است: «اينها سؤالاتي است كه تاريخ‌نگاري معاصر پاسخ‌هايي يك دست و كليشه‌اي مي‌دهد اما واقعيت‌ها، منابع و اسناد جواب ديگري ارائه مي‌نمايند. به همين علت براي كشف واقعيت‌هاي تاريخي، ارزش‌گذاري مجدد و عبرت‌ آيندگان، بازخواني اين جنبش ضداستعماري برمبناي مستندات تاريخي ضروري به نظر مي‌رسد.» اميد آن كه گزيده حاضر بتواند خوانندگان گرامي را با كليات و محتواي اين كتاب آشنا سازد. روح‌الله حسينيان نويسنده كتاب در سال 1334در شيراز متولد شد و به علت مهاجرت پدرش به روستاي صفاد از توابع شهرستان آباده، دوران تحصيل خود را تا سال سوم متوسطه در همان روستا طي كرد. وي در سال 1349 وارد حوزه علميه قم شد و ابتدا در مدرسه ولي‌عصر تحصيلات علوم حوزوي را آغاز كرد، اما پس از يك سال به مدرسه حقاني رفت و تحصيلات خود را در آنجا پي گرفت. حسينيان بعد از پيروزي انقلاب، مشاغل و مسئوليتهاي چندي برعهده داشته است؛ مديريت مجلات بصائر و 15 خرداد، دادستان ويژه روحانيت تهران، نماينده دادستان ويژه روحانيت در وزارت اطلاعات، دادستان ويژه در استان سيستان و بلوچستان و معاونت پژوهشي سازمان تبليغات اسلامي. وي از سال 1374 تاكنون (1386) مديريت مركز اسناد انقلاب اسلامي را عهده‌دار بوده و اخيراً نيز به عنوان مشاور سياسي و امنيتي دكتر احمدي‌نژاد - رئيس‌جمهوري - برگزيده شده است. حسينيان به مدت 8 سال به تدريس تاريخ انقلاب اسلامي اشتغال داشته و از ايشان تاكنون علاوه بر كتاب «بازخواني نهضت ملي ايران»، آثار متعدد ديگري نيز به چاپ رسيده است كه عبارتند از: رهبري در تشيع، حريم عفاف، ستاره صبح انقلاب، موسيقي و غنا از ديدگان فقه اسلامي، تاريخ سياسي تشيع، 14 قرن تلاش شيعه براي ماندن، بيست سال تكاپوي اسلام شيعي، سه سال ستيز مرجعيت شيعه، چهارده سال رقابت ايدئولوژيك، يك سال مبارزه براي سرنگوني رژيم شاه، تجربه مشروطيت، نقش فدائيان اسلام در تاريخ معاصر ايران، ماجراهاي آغاجري و مقدمه بر تنبيه الامه و تنزيه المله. دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در بخش تلخيص و بررسي كتب تاريخي به معرفي، بررسي و نقد كتاب «بازخواني نهضت ملي ايران» پرداخته است. با هم اين بررسي را مي‌خوانيم: دوران نهضت ملي در كشور ما از جمله مقاطعي به شمار مي‌آيد كه تاريخ‌نگاري‌هاي صورت گرفته پيرامون آن، به شدت عجين با جهت‌گيري‌ها و تمايلات سياسي نويسندگان مسائل اين دوران است. نگاهي به آثار منتشره درباره اين برهه تاريخي كشورمان حاكي از آن است كه تاكنون غالب آثار عرضه شده، متعلق به طيفي از نويسندگان است كه از سر هواخواهي دكتر مصدق دست به قلم برده و چه بسا با ناديده گرفتن بسياري از حقايق تاريخي، به ارائه تفسير و تعبيرهاي غيرمنصفانه و فاقد مباني اسنادي و استدلالي پرداخته و ضمن قهرمان‌پردازي از وي، ملكوك ساختن چهره آيت‌الله كاشاني را در دستور كار خود قرار داده و از قلم كشيدن بر تمامي خدمات و مجاهدات وي در اين مسير، كوتاهي نكرده‌اند. در چنين فضاي سنگين و غيرواقعي، شايد جاي تعجب نداشته باشد كه ديگراني هم كه به قصد دفاع از حقيقت‌هاي تاريخي و بيان ناگفته‌هاي اين دوران، به نگارش تاريخ مي‌پردازند، چه بسا در فضاي بشدت قطبي شده، به سمت ديگر گرايش يابند و در واكنش به قطب مقابل، خود نيز دچار آثار و عوارض اين نحو تاريخ‌نگاري گردند. «ما درصدد انكار نقش ساير نيروها و نخبگان سياسي در نهضت ملي شدن نفت نيستيم، بلكه مي‌خواهيم آن قسمت از بحث كه عمداً توسط نويسندگان راست‌گرا و چپ‌گرا مغفول مانده است، با سند و مدارك صحيح احيا كنيم و اين موضوع را كه ملي شدن نفت را يكسره به نام دكتر مصدق ثبت كرده‌اند، انكار كنيم و ثابت كنيم كه قبل از هر كس، نيروهاي مذهبي انديشه‌ي آزاد كردن نفت را طرح كردند و مصدق از آخرين نفراتي بود كه در نيمه‌ي دوم سال 1329 از جرگه‌ي مخالفين ملي كردن نفت، به موافقين پيوست.»(ص15) آنچه در بالا آمد را مي‌توان «فرضيه» حجت‌الاسلام‌والمسلمين روح‌الله حسينيان - رئيس مركز اسناد انقلاب اسلامي - در نگارش كتاب خويش تحت عنوان «بازخواني نهضت ملي ايران» به شمار آورد. از آنجا كه درك درست از فرضيه اوليه يك محقق، نقش مهمي در فهم محتواي مقاله يا كتاب وي ايفا مي‌كند، جا دارد با تجزيه و تحليل دقيق، نكات نهفته در آن را به درستي دريابيم و سپس به شيوه و روش نويسنده محترم، همچنين اسناد و مدارك و استدلال‌ها و براهين وي براي اثبات فرضيه مزبور توجه كنيم. اما قبل از ذكر نكات مزبور، عنايت به اين بخش از سخنان نويسنده محترم نيز مي‌تواند ما را در دستيابي به فهم دقيق‌تر از اين فرضيه ياري رساند: «واقعيت اين است كه وقتي به منابع اوليه مراجعه مي‌كنيم به نظريه‌اي متفاوت مي‌رسيم كه «نيروهاي مذهبي به رهبري كاشاني و با حمايت علما و مراجع، با بسيج توده‌هاي مسلمان و قدرت‌نمايي فدائيان اسلام، مجلس شوراي ملي و سنا را كه اكثريت آن از هواداران سلطنت و انگليس بودند، وادار به تصويب ملي كردن صنعت نفت كردند و اقليت مجلس يعني جبهه ملي به رهبري مصدق نيز در فرآيند ملي شدن صنعت نفت قرار گرفتند.»(ص16) بر اين اساس بايد گفت: 1- نويسنده به نقش ساير نيروها و نخبگان سياسي- كه مصدق در رأس آنها قرار دارد- معتقد و معترف است و هدف از نگارش اين كتاب، انكار اين مسئله نيست. 2- نويسنده قصد دارد به بازخواني و بازگويي بخش مغفول مانده از نهضت ملي شدن صنعت نفت، يعني نقش و سهم نيروهاي مذهبي كه در رأس آنها آيت‌الله كاشاني قرار داشته است، بپردازد. 3- نيروهاي مذهبي قبل از همه، انديشه آزاد كردن نفت از زير سلطه اجانب را مطرح ساختند. 4- مصدق تا قبل از نيمه دوم سال 1329 در جرگه مخالفان ملي كردن نفت بوده است. 5- هنگامي كه ملي شدن صنعت نفت در پي تلاش‌هاي نيروهاي مذهبي به رهبري كاشاني آغاز شده بود و در حال رسيدن به نقطه مطلوب و گذشتن از تصويب مجلسين بود، اقليت مجلس يعني جبهه ملي به رهبري مصدق در اين فرآيند، قرار گرفتند. 6- نيروهاي فعال مذهبي در جريان ملي شدن صنعت نفت به رهبري كاشاني، مورد حمايت علما و مراجع قرار داشتند. 7- مجلس شوراي ملي و سنا كه اكثريت آن را هواداران سلطنت و انگليس تشكيل مي‌دادند، راضي به تصويب ملي كردن صنعت نفت نبودند، اما بر اثر فشار نيروهاي مذهبي، ناچار از اين كار شدند. اگر با دقت به موارد فوق بنگريم، اولين نكته جالب توجه، برخلاف اظهارنظر نويسنده محترم كه در ابتداي امر عنوان مي‌دارد: «ما درصدد انكار نقش ساير نيروها و نخبگان سياسي [كه منظور اصلي دكتر مصدق است] در نهضت ملي شدن نفت نيستيم»، اتفاقاً نفي نقش و سهم دكتر مصدق در اين نهضت است، كما اين كه در ميانه كتاب صريحاً اين نكته از سوي نويسنده بيان مي‌گردد و مهر صحتي بر آنچه ما از حاصل جمع نخستين سطور فصل اول كتاب برداشت كرده‌ايم، زده مي‌شود: «مصدق در جريان ملي شدن صنعت نفت از آخرين افرادي بود كه به اين جريان پيوست و هيچ نقشي در جنبش ملي شدن صنعت نفت و بسيج مردم ايفا نكرد. مصدق در واقع بعد از اين كه موج ملي شدن صنعت نفت به راه افتاد با زيركي خاص بر امواج سوار شد.»(ص164) آيا براستي مصدق «هيچ نقشي» در جنبش ملي شدن صنعت نفت ايفا نكرد؟ آيا واقعاً مصدق تا قبل از مهرماه سال 1329 جزو مخالفان ملي شدن صنعت نفت بود؟ و آيا اگر او به نهضت ملي شدن صنعت نفت پيوست، از روي ريا و سالوس و فرصت‌طلبي و ناچاري بود؟ به طور كلي براي آن كه بتوانيم پاسخ‌هاي مستند و دقيقي به اين سؤالات و انبوهي از سؤالات ديگر دربارة نيروهاي مختلف مطرح در دوران نهضت ملي شدن صنعت نفت بدهيم، قبل از هر مسئله‌اي، بايد اين نكته را روشن سازيم كه منظور ما از «نهضت ملي ايران»- نامي كه نويسنده محترم براي كتاب خويش برگزيده است- چيست؟ همان‌گونه كه مي‌دانيم، هسته مركزي و موضوع اصلي اين نهضت را «مسئله نفت» تشكيل مي‌داد و به همين دليل عموماً از اين دوران تحت عنوان «دوران نهضت ملي شدن صنعت نفت ايران» ياد مي‌شود، هرچند نبايد ناديده انگاشت كه مسئله نفت به دليل اهميت فوق‌العاده آن در دوران مزبور، مسائل مختلف سياسي و بين‌المللي را نيز به همراه داشت و به همين دليل ملي شدن صنعت نفت، صرفاً در محدوده يك مسئله اقتصادي محدود نماند بلكه ابعادي جهاني به خود گرفت. بنابراين هنگامي كه از نهضت ملي سخن به ميان مي‌آوريم، قاعدتاً بايد دوراني را بايد مد نظر داشته باشيم كه ابتداي آن، مطرح شدن نخستين بار مسئله نفت پس از سقوط ديكتاتوري رضاخان است و انتهاي آن به كودتاي 28 مرداد 1332 ختم مي‌گردد كه مجدداً اجانب حاكميت خود را بر نفت و به طريق اولي بر سياست و اقتصاد ايران مستولي مي‌سازند. به اين ترتيب ما با يك «جريان» مواجهيم كه حوادث و رويدادها از پي يكديگر مي‌آيند و هر واقعه‌اي زمينه‌ساز واقعه بعدي است. طبيعتاً در اين نوع نگاه، ملي شدن صنعت نفت هرگز به صورت واقعه‌اي كه دفعتاً و ناگهاني به وقوع پيوسته باشد، در نظر گرفته نمي‌شود، بلكه كنش‌ها و واكنش‌هاي گوناگوني در عرصه داخلي و بين‌المللي از پي يكديگر واقع شده‌اند تا به نقطه ملي شدن صنعت نفت انجاميده‌اند و از آن پس نيز حوادث متعدد و گوناگون سرانجام به كودتايي سياه و زيان‌بار براي مردم ايران ختم شده‌اند. نكته مهمي كه در حين مطالعه و بررسي اين دوران بايد در نظر داشت، تنوع و سرعت عملكردها و رويدادهاست. در واقع كشور ما پس از فروپاشي ديكتاتوري رضاخان به لحاظ شرايط داخلي و بين‌المللي، وارد دوره‌اي مي‌شود كه در اصطلاح بايد آن را بسيار شلوغ و پرمسئله خواند. احزاب و گروه‌هاي مختلف پا به عرصه مي‌گذارند، روزنامه‌هاي گوناگون با ديدگاه‌ها و وابستگي‌هاي خاص خود شروع به فعاليت مي‌كنند، انواع و اقسام مسائل سياسي و اقتصادي در جامعه مطرح مي‌گردد، شخصيت‌هاي سياسي متعدد قديمي و نوظهور در صحنه سياسي كشور به نقش‌آفريني مي‌پردازند، ائتلاف‌ها و اختلاف‌هاي سياسي، فضاي جامعه را دستخوش خود مي‌سازند، رقابت‌ها و رفاقت‌هاي سه كشور فاتح جنگ جهاني دوم در ايران به عامل مهمي در جهت‌دهي به سير حوادث در كشور مبدل مي‌گردد و خلاصه كشور ما درگير انبوهي از مسائل مي‌شود. در چنين اوضاع و احوال شلوغ و متغيري، طبعاً شخصيت‌هاي دخيل در مسائل و رويدادها نيز غالباً ثابت احوال نيستند و چه بسا كه رفتارهاي متنوع و بلكه متفاوتي را از آنها شاهد باشيم، لذا قضاوت راجع به كليت عملكرد اين شخصيت‌ها، كاري حساس و دشوار است. آيت‌الله سيدابوالقاسم كاشاني و دكتر محمد مصدق، دو شخصيت مؤثر و نامدار اين دوران پرتلاطم هستند كه بيشترين اظهارنظرها و قضاوت‌ها را صاحبان ديدگاه‌هاي مختلف درباره آنها داشته‌اند و البته غالب اين قضاوت‌ها نيز با حب و بغض‌هايي عجين بوده است. علاقه‌مندان هر يك از اين دو شخصيت تلاش كرده‌اند تا اوج‌گيري نهضت ملي و توفيق مردم ايران در ملي كردن صنعت نفت را عمدتاً مرهون تلاش‌ها و زحمات محبوب خويش عنوان و مسئوليت شكست و اضمحلال اين نهضت را متوجه طرف مقابل كنند. جالب اين كه هر يك از اين دو گروه نيز براي اثبات نظر خويش، انبوهي از دلايل و استنادات تاريخي را ارائه مي‌نمايند. اما در اين ميان واقعيت چيست؟ چه بسا كساني در مقام پاسخگويي به اين سؤال- و البته از سر راحت‌طلبي- درصدد برآيند تا عوامل پيروزي و شكست نهضت ملي را بالمناصفه ميان كاشاني و مصدق تقسيم كنند و به سرعت خود را به نقطه پايان اين ماجرا برسانند. اين‌گونه قضاوت‌ها نيز به همان درجه دور از اعتبار، حقيقت‌يابي و عبرت‌آموزي است كه قضاوت‌هاي آغشته به حب و بغض. براي دستيابي به واقعيت بايد اقدامات مثبت و سازنده و نيز ضعف‌ها و اشتباهات هر شخصيت و گروه در برهه‌هاي مختلف و در خلال رويدادهاي گوناگون به درستي شناسايي و بازگو شود تا بتوان حقايق تاريخي را به افكار عمومي منتقل ساخت و به ويژه بر اين نكته دقت وافر داشت كه درباره تمامي كساني كه مورد بررسي تاريخي واقع مي‌شوند «تمام حقيقت» گفته شود و نه بخشي از آن. اين البته علي‌رغم ظاهر ساده آن، كاري دشوار است و براي آن كه ميزان صعوبت آن روشن شود بد نيست اشاره‌اي به اظهارنظرهاي حسين مكي درباره دكتر مصدق در دو مقطع زماني بنماييم. همان‌گونه كه آقاي حسينيان نيز اشاره كرده¬اند، مكي در مقدمه كتابش به نام «كتاب سياه» (جلد چهارم) و در پاسخ به اظهارات شمس‌الدين اميرعلايي، مي‌نويسد: «پايه جبهه ملي و مبارزه نفت را كه مصدق نگذاشته بود، ما او را به خاطر سابقه سياسيش پذيرفتيم و رهبري را به او سپرديم و بعداً عنوان پيشوا و رهبر گرفت.»(ص164) طبعاً از اين اظهارنظر مكي، چنين برمي‌آيد كه مصدق نقش چنداني در شكل‌گيري مبارزات مردم ايران در زمينه نفت نداشت و حتي نويسنده محترم گام را از اين نيز فراتر نهاده است و همان‌گونه كه ذكر شد، بر اين نكته تأكيد مي‌ورزد كه «مصدق... هيچ نقشي در جنبش ملي شدن صنعت نفت و بسيج مردم ايفا نكرد» و آنچه توسط او صورت گرفت صرفاً «موج سواري» بر امواج برپا شده توسط ديگران بود. اما اگر خوب به اين جمله مكي دقت كنيم، قاعدتاً اين سؤال براي ما مطرح مي‌شود كه «سابقه سياسي» مصدق چه بود و چه نكات برجسته‌اي در آن وجود داشت كه مكي و ديگراني كه پايه «مبارزه نفت» را گذارده و امواج سهمگين مبارزه در اين زمينه را برپا ساخته بودند، صلاح مي‌بينند تا ناگهان رهبري اين حركت را به مصدق بسپرند و شرايط و زمينه‌اي براي وي فراهم آورند كه او به «موج‌سواري» بپردازد و از حاصل زحمات و تلاش‌هاي ديگران، براي خود اعتبار و شهرت داخلي و بين‌المللي كسب كند؟! آيا صرفاً معمر بودن مصدق را مي‌توان دليلي بر اين انتخاب از سوي نيروهاي جوان‌تر دانست؟ چه بسا نيروهاي معمري كه دقيقاً به لحاظ شرايط سني خود، در لاك محافظه‌كاري و احتياط‌هاي بيش از حد فرو مي‌روند و به همين دليل نه تنها مبارزات مردمي را خروشان‌تر و كوبنده‌تر نمي‌كنند، بلكه بتدريج از شور و حرارت آن مي‌كاهند و حتي به مسيرهاي انحرافي و سازشكارانه مي‌كشانند. از طرفي با وجود يك شخصيت مذهبي و سياسي با سابقه درخشان مبارزاتي، يعني آيت‌الله كاشاني كه موضع‌گيري‌هاي روشن و قاطعي نيز درباره مسائل مربوط به نفت داشت، ديگر چه نيازي به حضور دكتر مصدق در اين عرصه وجود داشت و بالاتر اين كه چرا به قول مكي حتي رهبري به او سپرده شد؟ البته در طول بحث تلاش خواهيم كرد تا پاسخ اين سؤالات را نيز دربيابيم، اما در اينجا براي درك اظهار نظر مزبور درباره مصدق، بايد به يك نكته اساسي توجه داشته باشيم و آن، زمان بيان اين سخن از جانب مكي است؛ يعني تيرماه 1362. در اين هنگام حدود 30 سال از بروز اختلافات جدي و آشتي‌ناپذير ميان مصدق و مكي مي‌گذرد و تحولات سياسي فراواني در كشور روي داده است. لذا در يك نگاه كلي بايد گفت اين ارزيابي مكي از مصدق، در دوران پس از دوستي‌ها و همراهي‌ها، صورت گرفته است. اما اظهار نظر ديگري از مكي راجع به مصدق در يكي ديگر از كتاب‌هاي خود ايشان موجود است كه جا دارد آن را نيز مورد ملاحظه قرار دهيم. در سال 1324 كتابي به نام «دكتر مصدق و نطق‌هاي تاريخي او در دوره پنجم و ششم تقنينيه» به كوشش حسين مكي به چاپ رسيد، يعني در زماني كه نه از نهضت ملي شدن صنعت نفت خبري است و نه مكي در اوج شهرت است و دارنده لقب پرافتخار «سرباز فداكار ملت». وي در اين زمان، با نگارش مقدمه‌اي در كتاب مزبور ديدگاه خود را راجع به مصدق بيان مي‌دارد. گوشه‌هايي از آن مقدمه را در اينجا مرور مي‌كنيم: «اعتراف مي‌كنم كه هر چه بيشتر به خطابه‌ها و گفته‌هاي دكتر برمي‌خوردم و هر قدمي در اين راه پيش مي‌رفتم شخص او در نظرم بزرگتر و ارجمندتر جلوه مي‌كرد و بزرگي روح و وسعت معلومات و احاطه وي نمايان‌تر مي‌گرديد. دكتر مصدق همواره در مواقع حساس و حتي مواقعي كه حرف زدن و اظهار وجود كردن خطرناك بوده با كمال صراحت و متانت آنچه را به نظر او صواب آمده است ابراز داشته و از انجام وظايف خطير خويش شانه خالي نكرده است... عمليات اين مرد آزاديخواه در تاريخ پارلمان و مشروطيت كشور ما فصل درخشاني را تشكيل مي‌دهد كه از آغاز تا انجام، جلوه عفت و تقوا و فداكاري در راه حقيقت است... مقاومت شديد اين مظهر شهامت بود كه خودسري ديكتاتور را مدتي به تأخير انداخت... شخصيت اين مرد آزادة از جان گذشته بود كه مرعوب تهديد عمال ستمكاري نشد... دكتر مصدق همواره در راه حق، مردانه قيام كرده است و با آن كه دقايق عمرش مواجه با خطر زندان و ترور و نيستي بود از حق و فضيلت پشتيباني كرده و نام خود را با سطور زرين بر صحايف تاريخ آزادي ايران ثبت كرده است... در مواقعي كه قضاياي حياتي مطرح بوده و مجلس شوراي ملي جلسات تاريخي خود را منعقد ساخته است غالباً بانگ فداكارانه و شجاعت‌آميز دكتر مصدق در فضاي پارلمان منعكس شده و مردانه از حقوق ملت دفاع كرده است. اين خصايص، اين شجاعت و از خودگذشتگي، اين موقع‌شناسي و مآل‌بيني، اين مبارزات جسورانه و بي‌پروا، اينهاست كه زندگي سياسي و نطق‌هاي دكتر مصدق را اهميت و عظمت خاصي بخشيده و براي دارنده چنين شخصيت و گوينده چنين نطق‌هايي، مقامي بس ارجمند احراز كرده است.»(حسين مكي، دكتر مصدق و نطق‌هاي تاريخي او در دوره پنجم و ششم تقنينيه، ناشر: سازمان انتشارات جاويدان، چاپ جديد 1358، صفحات 7 الي 9) فارغ از موافقت يا مخالفت ما با اين اظهارات مكي، ترديدي وجود ندارد كه تصوير ارائه شده از مصدق توسط ايشان در دو مقطع زماني 1324 و 1362 داراي تفاوت‌هاي اساسي است. نكته جالب ديگر اين كه مكي در مقدمه «كتاب سياه» در شرح مبناي ترقي خود كه زمان آغاز آن را از سال 1318 بيان مي‌دارد (حسين مكي، كتاب سياه، جلد چهارم، تهران: نشر ناشر، 1362، ص پنجاه و شش) گرچه فعاليت‌هاي قلمي‌اش را در زمينه‌هاي گوناگون برمي‌شمارد، اما هيچ اشاره‌اي به گردآوري و چاپ نطق‌هاي مصدق در دوره‌هاي پنجم و ششم مجلس نمي‌كند و حتي به گونه‌اي جريان آشنايي خود و مصدق را بيان مي‌دارد كه گويي ابتدا مصدق مجذوب شخصيت وي گرديده و براي برقراري ارتباط، پيشقدم شده است: «در مجموع فعاليتهاي ادبي من مورد توجه شوراي عالي فرهنگ قرار گرفت و طي شماره 35286/18041 مورخ 9/6/1323 تصويب فرمودند كه به من نشان علمي داده شود و وزارت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه فرمان آن را ابلاغ نمود. در اين اوان بود كه دكتر مصدق از طريق خواندن آثارم با من آشنا شد و فرزند خود آقاي مهندس احمد مصدق را واسطه ملاقات قرار داد كه در منزل ايشان (آقاي احمد مصدق) با دكتر مصدق ملاقاتي دست داد.»(همان، ص پنجاه و شش) اين در حالي است كه مقدمه مكي بر كتاب دكتر مصدق و نطق‌هاي تاريخي او، تصوير ديگري از نحوه آشنايي ايشان با دكتر مصدق به اذهان متبادر مي‌سازد: «نگارنده مانند ديگران فقط نامي از دكتر مصدق شنيده بودم... نگارنده كه در طي بررسي تاريخ معاصر بارها به نام دكتر مصدق برخورده بودم درصدد برآمدم بيش از پيش با اين سياستمدار مشهور آشنا شوم و از مقاصد و افكار سياسي و مشاغلي كه عهده‌دار بوده تحقيقات نمايم... اعتراف مي‌كنم كه هرچه بيشتر به خطابه‌ها و گفته‌هاي دكتر برمي‌خورم و هر قدمي در اين راه پيش مي‌رفتم شخص او در نظرم بزرگتر و ارجمندتر جلوه مي‌كرد و بزرگي روح و وسعت معلومات و احاطه وي، نمايان‌تر مي‌گرديد.»(حسين مكي، دكتر مصدق و نطق‌هاي تاريخي او در دوره‌هاي پنجم و ششم تقنينيه، ص7) اين نكته نيز جاي توجه دارد كه در اين مقدمه (سال 1324) مكي هيچ اشاره‌اي به ماجراي ملاقات خود با مصدق در منزل فرزند ايشان ندارد، حال آنكه انتظار اين است كه از اشاره به چنين واقعه مهمي فروگذار نشود. به هر حال، ملاحظه مي‌شود كه شرايط زمان چگونه مي‌تواند تأثيرات خود را بر نوع معرفي اشخاص بگذارد تا جايي كه تصوير ارائه شده از دكتر مصدق توسط يكي از نزديكترين ياران او تا قبل از 30 تير 1331 و يكي از بزرگترين مخالفان او از اين پس، داراي تفاوت‌هاي اساسي با يكديگر است. اما اينك با تأكيد مجدد بر ضرورت بيان «تمام حقيقت» راجع به شخصيت‌هاي تاريخي، بحث خود را با كنكاش درباره شخصيت دكتر مصدق پي مي‌گيريم. خوشبختانه كتاب «خاطرات و تألمات دكتر مصدق» كه حاوي شرح خاطرات و زندگي‌نامه ايشان به است، اطلاعات جامعي در اختيار پژوهندگان تاريخ قرار مي‌دهد و انصاف بايد داد كه مصدق به گونه‌اي در اين خاطرات راجع به رويدادهاي زندگي، تفكرات، فعاليت‌هاي سياسي، تصميمات و نيز ارتباطاتش با شخصيت‌هاي داخلي و خارجي سخن گفته است كه حتي بسياري از مخالفانش مستندات خويش را براي وارد آوردن انتقاد به وي از درون اين كتاب يافته و عنوان مي‌دارند؛ انتخاب به نمايندگي از طبقه اعيان و اشراف اصفهان در دوره اول مجلس شوراي ملي و البته رد اعتبارنامه وي به لحاظ عدم برخورداري از سن قانوني، عضويت در جامع آدميت و مجمع انسانيت، وضعيت تحصيلات در اروپا، قصد مهاجرت به سوئيس و كسب تابعيت اين كشور و اشتغال به كسب و كار، انتصاب به والي‌گري فارس و تعاملات سياسي با انگليسي‌ها و نيز اقدامات عليه تنگستاني‌ها،‌ قبول والي‌گري آذربايجان بر مبناي توافقات حاصله با رضاخان سردار سپه، پذيرش وزارت ماليه در دولت قوام به اصرار و خواهش رضاخان وزير جنگ و ده‌ها مورد ديگر از جمله اطلاعاتي‌اند كه مصدق درباره خود ارائه مي‌دهد. بر مبناي همين اطلاعات مي‌توان به سهولت عنوان كرد مصدق اشراف زاده‌اي قجري است كه از نظر خاستگاه اجتماعي و سياسي تفاوت‌هاي اساسي با آيت‌الله كاشاني دارد. اگر كاشاني را از همان اوان زندگاني در حال تحصيل و تربيت در مكتب حوزوي شيعي مي‌بينيم و بلافاصله وي را در كنار پدرش در حال قيام و جهاد مسلحانه عليه انگليسي‌ها در عراق مي‌يابيم، براي مصدق نه تنها هرگز چنين سابقه انقلابي را نمي‌توان مشاهده كرد، بلكه دهه‌هاي نخست زندگي او عموماًَ در دربار و خانواده اشرافي و نيز به تحصيل در فرنگ و امثالهم مي‌گذرد. به همين لحاظ، در مقايسه ميان كاشاني و مصدق در برهه‌هاي مختلف و به ويژه دوران نهضت ملي، بايد اين‌گونه تفاوت‌ها را در نظر داشت، اما در عين حال به طور جدي بايد مراقب بود تا خاستگاه سياسي و اجتماعي مصدق، موجبات نهادينه شدن «بدبيني» را در ما نسبت به وي فراهم نياورد. به عبارت ديگر، اگرچه مصدق يك شاهزاده قجري با تحصيلات غربي است، اما لزوماً هر عضو خاندان قاجار را كه مدتي در غرب به سر برده باشد، نمي‌توان مهره انگليسي‌ها يا ديگر كشورهاي غربي به شمار آورد، هرچند مي‌توان انتقادات جدي به پاره‌اي تصميمات و اقدامات او داشت. معرفي شخصيت دكتر مصدق در كتاب «بازخواني نهضت ملي ايران» توسط آقاي حسينيان به نحوي صورت پذيرفته است كه اولاً وي را داراي ارتباطات خاص با انگليسي‌ها قلمداد كند، زيرا مصدق خود اعتراف مي‌كند كه «سياست انگليس نه فقط در انتصاب من به ايالت فارس، بلكه در انتصاب من به ايالت آذربايجان نيز اثر به سزايي داشت.»(ص143) ثانياً روابط مصدق با رضاخان تا قبل از تصميم انگليس به تغيير سلطنت قاجار، به نوعي بازتاب داده شده كه گويي او ازجمله ياران و تثبيت كنندگان پايه‌هاي قدرت اين ديكتاتور دست نشانده انگليسي‌ها در ايران بوده است. به طور كلي، روابط مصدق با انگليسي‌ها پس از ورود وي به كشور و والي‌گري ايالت‌هاي فارس و آذربايجان، همان‌گونه كه خود اذعان دارد تا حدي گرم و حتي به صورتي بوده است كه تصدي پست‌هاي مزبور را براي وي رقم زده است. فراموش نكنيم كه در برهه مزبور، به ويژه پس از وقوع انقلاب سوسياليستي در روسيه و از بين رفتن نقش سنتي روس‌ها در ايران، انگليس به قدرت فائقه در كشور ما مبدل شده و از حوزه اقتدار و اختيارات نامحدودي برخوردار بود؛ به طوري كه حتي قصد داشت از طريق اعمال قرارداد 1919، ايران را به تحت‌الحمايه كامل خود مبدل سازد. بديهي است در چنين شرايطي، انبوهي از سياستمداران و دولتمردان ايراني را دست نشانده‌هاي انگليس تشكيل مي‌دادند و چه بسيار نيروهايي بودند كه تمام سعي و تلاششان، به دست‌آوردن جايگاهي نزد استعمارگران انگليسي بود تا به تصور خود از آينده سياسي تضمين شده‌اي برخوردار گردند. حال در چنين اوضاع و شرايطي و نيز با عنايت به توجه انگليسي‌ها به مصدق و امكانات و زمينه‌هاي موجود براي تبديل شدن وي به يكي از نزديكترين سياستمداران ايراني به انگليس، سؤال اصلي اين است كه آيا در اين دوران مي‌توان مصدق را عامل و دست نشانده انگليسي‌ها به شمار آورد؟ اگر وي داراي احساسات و تمايلات انگلوفيلي بود، آيا مانع و رادعي براي او در نزديك شدن به انگليسي‌ها و طي مراحل و مدارج ترقي تحت حمايت آنها وجود داشت؟ آيا اگر مصدق هم مانند بسياري ديگر از سياسيون، تن به «انگليسي بودن» مي‌داد، دستكم اين گمانه مطرح نمي‌شد كه چه بسا مي‌توانست يكي از گزينه‌هاي مورد نظر به جاي احمدشاه قاجار باشد و ديگر نوبت به رضاخان قزاق نرسد؟ البته آقاي حسينيان اقدام مصدق را در مورد سركوب عده‌اي از تنگستاني‌ها چنين ارزيابي مي‌كند: «منتقدين مصدق مي‌گويند در حالي كه تنگستاني‌ها فقط به كاروان‌هاي تجاري و نظامي انگليسي‌ها حمله مي‌كردند، چرا بايد به خاطر منافع انگليسي‌ها مبارزان را سركوب كند تا راه آباده- بوشهر براي انگليسي‌ها امن شود؟»(ص142) در اين انتقاد چند فرض وجود دارد، از جمله آن كه تنگستاني‌هاي مورد اشاره، يك جنبش چريكي آزاديخواه ضدانگليسي بوده‌اند، اهداف مورد تهاجم آنها صرفاً كاروانهاي نظامي و تجاري انگليسي بوده است، مردم بومي منطقه يعني اهالي فارس و بوشهر هيچ‌گونه دغدغه و نگراني از ناامني جاده‌ها و خطوط مواصلاتي نداشتند و با آسودگي خاطر به حمل و نقل مال‌التجاره خود در مسير بوشهر- شيراز- آباده مي‌پرداختند. اگر اين فرض‌ها و گمانه‌ها قابل اثبات باشند، طبعاً بر اقدامات مصدق در زمينه سركوب اين عده، انتقادات جدي وارد خواهد بود، اما همچنان كشف و اثبات اين نكته كه او اقدامات مزبور را نه بر مبناي وظايف و مسئوليت‌هاي حكومتي يك والي، بلكه «به خاطر منافع انگليسي‌ها» انجام داده است، نياز به اسناد، شواهد و دلايل متقن‌تري دارد؛ اين در حالي است كه برخي شواهد و قرائن، پيوند سياسي و معنوي ميان مصدق و انگليسي‌ها را نفي مي‌كنند. در بطن اقدام مصدق براي سركوب تنگستاني‌ها- هرچند آن را قابل انتقاد بدانيم- نشانه‌اي از مقاومت منفي او را در قبال انگليسي‌ها مي‌توان يافت، چراكه از تحركات نظامي آنها در خاك ايران براي سركوب اتباعي از اين سرزمين عصباني مي‌شود و با به دست‌گيري زمام امور در اين زمينه، سعي در محدود كردن اقدامات نظاميان بيگانه در كشور مي‌نمايد. نكته ديگر اين كه اگر مصدق «به خاطر منافع انگليسي‌ها» دست به اين اقدام زده بود، طبعاً منافع انگليسي‌ها ايجاب مي‌كرد كه وي با حكومت كودتايي سيد ضياء نيز به همكاري بپردازد، اما علي‌رغم تهديد و تطميعي كه در اين زمينه صورت مي‌گيرد، مصدق تن به اين كار نمي‌دهد و با پذيرش خطرات احتمالي، مسئوليت مزبور را ترك مي‌گويد. نويسنده محترم البته خود به اين مسئله اشاره دارد (ص144) اما از پاسخ‌گويي به اين سؤال محتوم در ذهن خواننده پرهيز كرده كه چگونه اين دو رفتار مصدق با يكديگر قابل جمع است؟ موضع‌گيري مصدق در قبال تغيير سلطنت از قاجاريه به پهلوي نيز، موضوع ديگري است كه مي‌توان ميزان پيوند و ارتباط وي را با «منافع انگليسي‌ها» مورد ارزيابي قرار داد. در آبان سال 1304 و بحبوحه تلاش‌هاي سياسي و نظامي براي خلع احمدشاه و بر تخت نشاندن رضاخان، هيچ شك و شبهه‌اي براي رجال سياسي كشور از هر طيف و تفكري، وجود نداشت كه آن چه در حال انجام است در چارچوب طرح‌ها و برنامه‌هاي انگليسي‌ها و منطبق بر منافع آنهاست؛ بنابراين اكثريت قريب به اتفاق آنها از روي ترس يا «به خاطر منافع انگليسي‌ها» خود را همسو با اين جريان قرار دادند و كاملاً در مسير خواست انگليسي‌ها گام بر‌داشتند، اما در جلسه 9 آبان 1304 كه اختصاص به تصويب ماده واحده تغيير سلطنت داشت، پنج نفر در مخالفت با آن سخن گفتند كه عبارت بودند از: سيدحسن مدرس، سيدحسن تقي‌زاده، حسين علاء، محمد مصدق، يحيي دولت‌آبادي. شالوده و جوهره سخنان هر پنج نفر مبتني بر مخالفت اين اقدام با قانون اساسي بود، اما بايد گفت مصدق از زاويه‌اي متفاوت به ارائه بحث خود پرداخت. در واقع محور اصلي سخن چهار نفر ديگر آن بود كه مجلس شوراي ملي داراي صلاحيت براي تصويب ماده واحده تغيير سلطنت نيست و بدين منظور بايد مجلس مؤسسان تشكيل شود. اين مخالفت- بويژه با شور و حرارتي كه مدرس آن را در جملاتي كوتاه و موجز بيان داشت- در نوع خود داراي اهميت بود، اما راه‌حل بسيار ساده‌اي داشت. كما اين كه با تشكيل مجلس مؤسسان در 21 آذر همان سال (يعني حدود يك ماه و يازده روز بعد) و تصويب تغيير سلطنت در آن، اساس مخالفت مزبور از بين رفت. اما مصدق محتواي نطق مخالفت خود را به گونه‌اي ترتيب داده بود و به نحوي به مخالفت مسئله پادشاه شدن رضاخان رئيس‌الوزرا با قانون اساسي مشروطه پرداخته بود كه هيچ راه حل منطقي براي رفع آن وجود نداشت. البته وي از اين امر مطلع بود كه اين مجلس فرمايشي و تحت فرمان انگليس، به هر حال رأي به تغيير سلطنت خواهد داد و قوي‌ترين استدلال‌ها هم قادر به جلوگيري از اين امر نخواهد بود، اما به هر حال براي ثبت در تاريخ و رسوا ساختن چهره وابستگان به اجانب، اقدام به اين كار كرد. در نطق مصدق، تعريف و تمجيد از رضاخان به عنوان رئيس‌الوزراي توانمند و مفيد براي كشور، يك پايه اساسي به منظور طرح مسئله اصلي به شمار مي‌آيد. البته تذكر اين نكته نيز ضرورت دارد كه در آن برهه- يعني تا قبل از تكيه زدن رضاخان بر تخت سلطنت- رضاخان به عنوان سردارسپه و سپس رئيس‌الوزرا به واسطه چهره‌اي كه از خود در زمينه‌هاي مذهبي، سياسي و نظامي به نمايش گذارده بود، مورد تحسين بسياري از رجال سياسي كشور قرار داشت و حتي در اين برهه، تعاريف مدرس از وي نيز قابل توجه است؛ بنابراين تفاوت ميان رضاخان قبل و بعد از سلطنت - به ويژه دو سه سال پس از تكيه زدن به تخت پادشاهي - و شرايط و فضاي اين دو برهه را بايد به دقت لحاظ كرد. مصدق بر مبناي تعريف از توانمندي‌هاي رضاخان در مقام رئيس‌الوزرا، نتيجه مي‌گيرد كه اگر وي در مقام سلطنت و پادشاهي قرار گيرد از آنجا كه طبق قانون مشروطه، پادشاه فردي غيرمسئول است، لذا كشور از خدمات رضاخان محروم خواهد شد، اما چنانچه در مقام پادشاه همچنان بخواهد در امور كشور دخالت اجرايي داشته باشد، اين چيزي جز «ارتجاع» و بازگشت به دوران قبل از مشروطه نخواهد بود كه طبعاً مخالفت صريح و بيّن با قانون اساسي به شمار مي‌آيد. در واقع مصدق به لحاظ منطقي و قانوني، تمامي راه‌ها را بر رضاخان براي تكيه زدن به تخت پادشاهي و تشكيل سلسله‌اي جديد از جانب وي، مي‌بندد و هيچ راه علاجي نيز براي آن باقي نمي‌گذارد. البته از آنجا كه در آن هنگام بناي بر جريان يافتن امور به مقتضاي منطق و قانون نبود و منافع انگليس، حرف اصلي را در اين زمينه مي‌زد، سخن مصدق به جايي نرسيد، اما انصاف بايد داد كه در آن فضا و شرايط، بعيد به نظر مي‌رسد امكان انجام كاري بزرگتر از اين وجود داشت. با اين وجود، در كتاب «بازخواني نهضت ملي»، نطق مصدق و تعريف و تمجيد او از رضاخان، به گونه‌اي بيان گرديده كه در فضاي كلي كتاب، مصدق به عنوان يكي از مداحان و مداهنه‌گويان رضاخان جلوه‌گر مي‌گردد. اين در حالي است كه چنانچه به نحوه برخورد نويسنده محترم با وضعيت آيت‌الله كاشاني در اين برهه توجه كنيم، تفاوت نوع نگاه به اين دو شخصيت را مي‌توانيم دريابيم. به نوشته ايشان «آيت‌الله كاشاني در انتخابات مجلس مؤسسان از تهران نفر پنجم شد در حالي كه مرحوم مدرس و مصدق، هيچ كدام رأي نياوردند.»(ص23) همان‌گونه كه مي‌دانيم مجلس مؤسسان نهادي است كه رأي نهايي را در مورد انتقال سلطنت به رضاخان و سلسله پهلوي صادر كرد و بر اين نقل و انتقال مهر قانوني زد؛ بنابراين جا داشت نويسنده به ذكر نحوه موضع‌گيري آيت‌الله كاشاني در اين مجلس مي‌پرداخت و اگر احياناً ايشان در مجلس مزبور، نطقي نيز ايراد كرده بودند، آن را نيز خاطرنشان مي‌ساخت تا در مقايسه با نطق مصدق در اين زمينه، مورد ارزيابي قرار مي‌گرفت. به هر حال، عبور سريع از اين موضوع بدون كوچكترين اشاره‌اي به جوانب قضيه و توضيحات مفصل و حتي بيان برخي جزئيات درباره مبارزات و رويارويي‌هاي آيت‌الله كاشاني با انگليسي‌ها، حاكي از نحوه برخورد متفاوت نويسنده با اين دو شخصيت تاريخي است. اظهار نظر همراه با ظن و گمان درباره اتهام احتمالي دكتر مصدق در تيرماه 1319 كه موجبات دستگيري و تبعيد وي به بيرجند را فراهم آورد،(صفحات 152 الي 154) نمونه ديگري از نوع نگاه نويسنده را در اين كتاب بازتاب مي‌دهد. ايشان از مجموعه عواملي مانند گرايش متين دفتري (داماد مصدق) به آلمان‌ها، ادعاي شاه در كتاب مأموريت براي وطنم مبني بر همكاري مصدق با يك دولت خارجي در اواخر دوران رضاخان، مسافرت مصدق به برلن براي معالجه در سال 1315، چنين نتيجه مي‌گيرد كه آنچه در تير سال 1319 موجبات دستگيري و تبعيد مصدق را فراهم آورد «معاونت يا مشاركت در اتهام آقاي متين دفتري» بوده است. آنچه مسلم است اين استنتاج به هيچ وجه از پايه‌هاي سندي و استدلالي قابل قبولي برخوردار نيست و نويسنده محترم كه خود به اين مسئله واقف است در ابتداي طرح آن خاطر نشان مي‌سازد: «اين صرفاً يك ظن است و نبايد آن را به مثابه يك اصل، فرض گرفت» (ص152) بايد پرسيد به راستي چه اصراري به طرح ظن و گمان‌هاي بسيار ضعيفي كه اتهامات بزرگي را متوجه شخصيت‌هاي مطرح تاريخ مي‌سازند، وجود دارد؟ اينك پس از بررسي شخصيت دكتر مصدق و نوع نگاه نويسنده محترم به وي، جا دارد به نقش مصدق در «جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت» بپردازيم و اظهارنظرهاي آقاي حسينيان را در اين كتاب دربارة اين مسئله مورد ارزيابي قرار دهيم. به طور كلي براي پي بردن به نقش شخصيت‌هاي مختلف در اين ماجرا بايد كليت آن را در نظر داشت و ميزان تأثيرگذاري اين شخصيت‌ها را در طول مسير- و نه صرفاً در مقاطع خاص- مورد ملاحظه قرار داد. به عنوان نمونه، اگرچه اين مهم است كه بدانيم نخستين فردي كه پيشنهاد ملي شدن صنعت نفت را داد چه كسي بود، اما، مهمتر از آن، توجه به اين مسئله است كه به صرف ارائه يك پيشنهاد، نمي‌توان اين اقدام بزرگ ملي را به نام آن شخص ثبت كرد. بنابراين بيش از آن كه فكر و توجه خود را معطوف اولين و دومين فرد طرح كننده ملي شدن صنعت نفت بگردانيم بايد در پي روشن ساختن اين مسئله باشيم كه كدام اشخاص بيشترين تلاش‌ها و كوشش‌ها را در اين زمينه مبذول داشته‌اند و چه اقداماتي، سرمنشأ تحولات بزرگ و راهگشا در به ثمر رسيدن اين جريان بوده است. به طور كلي در ميان انبوه امتيازاتي كه در دوران پيش از مشروطه، بر مبناي ساز و كار متعارف آن دوران به بيگانگان اعطا شد، هيچ‌يك از اهميت امتياز دارسي برخوردار نبودند. كشف نفت در منطقه مسجدسليمان و كسب درآمدهاي عظيم توسط صاحبان امتياز و به ويژه بهره‌برداري گسترده از نفت ايران در خلال جنگ جهاني اول توسط نيروي دريايي انگليس، اين امتيازنامه را براي بريتانيا از اهميت استراتژيك برخوردار ساخت. از ديگر سو، در داخل كشور نيز توجهات به سمت اين موضوع جلب شد و تقاضا براي تأمين منافع ايران از نفت استخراج شده از درون خاك خويش، اوج گرفت. در اين حال ماجراي تمديد قرارداد دارسي در سال 1312 و خيانتي كه از سوي رضاشاه و كارگزاران وي در حق ملت ايران صورت مي‌گيرد، اگر چه به واسطه ديكتاتوري موجود، به ظاهر با سكوت جامعه مواجه مي‌گردد، اما به صورت بغضي در گلوي ملت نهفته و در پي فرصتي براي تركيدن مي‌ماند. از طرفي با سقوط ديكتاتوري رضاشاه پس از شهريور 20 و در كوران جنگ جهاني دوم كه كشور ما در اشغال نيروهاي متفقين به سر مي‌برد، روس‌ها و آمريكايي‌ها نيز طمع در نفت ايران مي‌بندند و بدين‌گونه موضوع نفت به يكي از حساس‌ترين مسائل داخلي و بين‌المللي ايران تبديل مي‌گردد. در اين حال هر يك از كشورهاي سه‌گانه اشغالگر، بخش‌هايي از نيروهاي سياسي داخلي وابسته به خود را در جهت تأمين منافعشان بسيج كرده و به فعاليت واداشته‌اند. طبيعي است كه طيف‌هاي سياسي غيروابسته (اعم از نيروهاي مذهبي و ملي) نيز اهداف و برنامه‌هاي خود را در جهت حفظ استقلال كشور و تأمين منافع ملي دنبال مي‌كنند؛ لذا بايد گفت مجموعه شرايط بين‌المللي و داخلي، اوضاع و احوال پيچيده و دشواري را بر كشور ما تحميل كرده است و اظهارنظرها و عملكردهاي نيروهاي سياسي را در چارچوب چنين شرايط بغرنجي، بايد مورد توجه و ارزيابي قرار داد. نويسنده محترم براي بررسي جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت، آن را در چهار مرحله مشخص مورد لحاظ قرار داده است كه ما نيز در اينجا همين خط سير را دنبال مي‌كنيم و به ارزيابي ديدگاه‌هاي ارائه شده مي‌پردازيم. به نوشته‌ آقاي حسينيان اولين گام در اين ماجرا «قانون تحريم امتياز نفت» است. در اين مرحله، پس از مذاكرات دولت ساعد با يكي‌ دو شركت آمريكايي و به دنبال طرح درخواست رسمي دولت شوروي براي كسب امتياز نفت شمال و اعزام کافتارادزه معاون وزارت امور خارجه اين كشور به منظور مذاكره پيرامون اين موضوع، حركت‌هايي به منظور جلوگيري از اعطاي امتيازات جديد به بيگانگان آغاز شد. نويسنده درباره اين اقدامات توضيحات لازم را در كتاب خويش ارائه داده كه خلاصه آن چنين است: كافتارادزه، پس از شنيدن پاسخ منفي از سوي دولت ساعد براي كسب امتياز نفت شمال، طي يك مصاحبه مطبوعاتي در دوم آبان 1323، موضع‌گيري تندي در اين باره اتخاذ كرد و به نوعي به تهديد ايران پرداخت... «دكتر مصدق پنج روز بعد در مجلس شوراي ملي نطق مفصلي ايراد نمود و ضمن آن، پاسخ كافتارادزه را داد.»(ص71) همچنين حدود يك ماه و چهار روز پس از اين نطق، يعني در 11 آذرماه، طرحي دو فوريتي از سوي مصدق به مجلس پيشنهاد شد كه بر اساس آن هرگونه مذاكره‌اي با خارجيان به منظور اعطاي «امتياز نفت» ممنوع گرديد و براي خاطيان از اين امر، مجازات زندان در نظر گرفته شد. بدين ترتيب مهر پاياني بر اعطاي امتيازات نفتي زده شد و از اين پس فروش نفت به شركت‌ها و دولت‌هاي خارجي، در دستور كار قرار گرفت. به اين ترتيب ملاحظه مي‌شود كه در اين مرحله مصدق در رأس حركتي قرار مي‌گيرد كه كاري بزرگ را در آن مقطع به انجام مي‌رساند و راه را بر «امتيازات نفتي» براي هميشه مي‌بندد. اما اينك ببينيم نحوه قضاوت آقاي حسينيان راجع به عملكردهاي مصدق در اين برهه چيست؟ ايشان با اشاره به استمزاجي كه مصدق قبل از ارائه طرح منع مذاكرات امتياز نفت از طريق يكي از اعضاي فراكسيون حزب توده از سفارت شوروي به عمل مي‌آورد، خاطر نشان مي‌سازد: «اين نامه، كمال رفتار محافظه‌كارانه‌ي مصدق را نشان مي‌دهد كه حتي بدون اجازه‌ي سفارت شوروي حاضر به دادن طرحي ملي نيست!» (ص74) بديهي است در چنين تفسير و تأويلي از عملكرد مصدق، بيش از آن كه جنبه‌هاي استقلال‌طلبانه اين اقدام بروز و نمود داشته باشد، نوعي ضعف شخصيت مصدق و عدم قاطعيت وي در دفاع از منافع ملي مشهود است. اما اگر واقعيتهاي زمانه را در نظر بگيريم، آن‌گاه مي‌توانيم ارزيابي بهتري از عملكرد مصدق در اين زمينه داشته باشيم. بزرگترين واقعيت در اين برهه حضور گسترده نيروهاي نظامي در بخش شمالي ايران و در واقع اشغال نزديك به نيمي از خاك كشور ما توسط همسايه شمالي است. بر اين مسئله بايد حضور يك حزب قوي و گسترده به نام «حزب توده» را نيز افزود كه به مثابه ابزار دست شوروي‌ها عمل مي‌كند و از قدرت بسيج نيرو و تشنج‌آفريني‌هاي وسيعي برخوردار است. به علاوه، اشتياق وافر شوروي‌ها به كسب امتياز نفت شمال و تهديدات جدي نماينده اين كشور را پس از شنيدن پاسخ منفي ايران نيز نبايد فراموش كرد. اين در حالي است كه در آن مقطع شوروي و انگليس در قالب نيروهاي متفق، در حال جنگ با ارتش هيتلري بودند و نزديكترين همكاري‌ها را با يكديگر داشتند؛ لذا امكان بهره‌گيري از رقابت‌هاي ديرينه ميان آنها در اين برهه وجود نداشت. در چنين اوضاع و احوالي، شرط عقل آن است كه با تدابير و ترفندهاي لازم، اشتهاي تحريك شده شوروي‌ها براي كسب امتياز نفت شمال به سمت و سوي ديگري سوق يابد كه موجب زحمت و دردسرهاي طولاني مدت براي كشور و مردم ما نگردد. آن‌چه از سوي دكتر مصدق در اين برهه صورت گرفت و در قالب نطق روز هفتم آبان يا استمزاج از سفارت شوروي دنبال شد، تدابير سنجيده‌ وي بود تا بتواند بي‌آن‌ كه ايران را دستخوش عصبانيت‌هاي سياسي و نظامي استالين كند، به يكي از اهداف مهم خود در اين مقطع نائل سازد و اين تدبير نه تنها مستحق طعنه و كنايه نيست، بلكه شايسته تحسين و تقدير است. براي روشن‌تر شدن اقدام مصدق در اين زمينه، جا دارد به آن‌چه ايرج اسكندري - عضو كميته مركزي حزب توده و نماينده مجلس چهاردهم- در اين باره گفته است، اشاره‌اي داشته باشيم. نخستين نكته در اين زمينه در خاطرات اسكندري، اصرار حزب توده بر ضرورت واگذاري امتياز نفت شمال به شوروي است و اين حزب تا آنجا پيش مي‌رود كه شمال ايران را «حريم امنيتي» شوروي مي‌خواند: «درباره حريم امنيت و در رابطه با همين مسئله نفت و اين مسائل، براي اولين بار، طبري مقاله‌اي در روزنامه رهبر نوشته و ضمن آن گفته است كه شمال ايران حريم امنيت شوروي است و ما بايستي اين حريم را محترم بشماريم... در اين باره احسان طبري از جمله در مردم براي روشنفكران (شماره دوازده، 19آبان 1323) چنين توصيه مي‌كند: «ما به همان ترتيب كه براي انگلستان در ايران منافعي قائليم و بر عليه آن سخني نمي‌گوييم، بايد معترف باشيم كه دولت شوروي در ايران منافع جدي دارد. بايد براي اولين و آخرين بار به اين حقيقت پي برد كه نواحي شمال ايران در حكم حريم امنيت شوروي است... عقيده دسته‌اي كه من در آن هستم اين است كه دولت به فوريت براي دادن امتياز نفت شمال به شوروي و نفت جنوب به كمپاني‌هاي انگليسي و آمريكايي وارد مذاكره شود.»(خاطرات ايرج اسكندري، دبير اول حزب توده ايران 1357-1349، به كوشش خسرو اميرخسروي و فريدون آذرنور، انتشارات موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ دوم، 1381، ص190) تاريخ نگارش اين مقاله بعد از آن است كه هيئت شوروي با پاسخ منفي ايران در قبال اعطاي امتياز نفت شمال مواجه شده‌اند و كافتارادزه نيز عصبانيت خود را از اين مسئله ابراز داشته است. لذا تأكيد دوباره حزب توده بر ضرورت اعطاي اين امتياز به شوروي، در واقع زنگ خطري را براي دولتمردان ايراني به صدا درآورده است؛ چرا كه اين حزب از يك سو قدرت بسيج طرفداران خود و راه‌اندازي اعتصابات و تظاهرات گسترده را دارد و از سوي ديگر در اين گونه اعمال، از پشتيباني علني نيروهاي نظامي شوروي برخوردار است، كما اين كه به عنوان نمونه در تظاهرات پنجم آبان اعضاي اين حزب، چندين كاميون از سربازان شوروي در حمايت از آنها وارد صحنه شدند. در اين شرايط حساس دكتر مصدق تلاش مي‌كند از طريق ايرج اسكندري، طرح خود را به نظر شوروي‌ها برساند و به نوعي آنها را با آن همراه سازد. اسكندري در اين باره مي‌گويد: «[دكتر مصدق] گفت: من از تو مي‌خواهم رفته و به اينها بفهماني و بگويي كه اگر موافق باشند من فردا در مجلس نطقي مي‌كنم و ضمن آن پيشنهاد خواهم داد كه امتياز نفت نباشد ولي قرارداد فروش نفت باشد. گفتم: بنده كه ارتباطي ندارم. من كه مأمور سفارت شوروي نيستم. گفت: تو حالا برو به ايشان بگو. چه كار داري؟ يعني مي‌خواست بگويد كه بله، خر خودتي... مصدق فردايش در مجلس آن پيشنهاد سه ماده‌اي را داد كه البته با حرفي كه به ما زده بود، تطبيق نمي‌كرد.»(همان، صص187-186) توجه به آخرين جمله اسكندري- اگر فرض را بر صدق گفتار وي بگذاريم- نكته بسيار مهم ديگري را نيز براي ما آشكار مي‌سازد و آن فريب دادن شوروي‌هاي اشغالگر در آن دوره حساس است و چه بسا كه همين رويه مصدق بعدها الگو و سرمشقي براي قوام‌السلطنه در حل مسئله فرقه دمكرات آذربايجان قرار گرفت و كشور را از يك بحران جدي رهايي بخشيد. موضوع ديگري كه در ارتباط با اين دوره از سوي نويسنده مطرح مي‌گردد، نوع تأثيرگذاري نطق و طرح ارائه شده توسط مصدق بر ديدگاه‌ها و منافع انگليسي‌ها در ايران است. آقاي حسينيان در توضيح اين مسئله، به طرح پيشنهادي غلامحسين رحيميان -نماينده قوچان- كه در آن الغاي امتياز نفت جنوب درخواست شده بود، اشاره مي‌كند و خاطر نشان مي‌سازد: «هيچ‌كس اين طرح را امضاء نكرد؛ چپ‌گرايان به اميد واهي احياي امتياز نفت شمال براي شوروي و راست‌گرايان، به خاطر حفظ منافع انگليس حاضر نبودند به اين راحتي اين طرح را امضاء كنند. چند روز بعد دكتر مصدق در مجلس در توجيه امضا نكردن خود گفت: «نظر به اين كه هر قراردادي دو طرف دارد و به ايجاب و قبول طرفين منعقد مي‌شود، تا طرفين رضايت به الغا ندهند، ملغي نمي‌شود.»(ص76) البته ناگفته نماند كه عده‌اي معتقدند اعضاي فراكسيون حزب توده اين طرح را امضا كردند، اما به دليل آن كه هيچ فرد ديگري به اين جمع اضافه نشد، اين طرح به تصويب نرسيد. (گذشته چراغ راه آينده است، تاريخ ايران در فاصله دو کودتا 1332-1299، پژوهش از جامي، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ هفتم، 1381، ص213) فارغ از اين مسئله، آنچه از كلام نويسنده برداشت مي‌شود اين است كه مصدق «به خاطر حفظ منافع انگليس» حاضر به امضاي طرح پيشنهادي رحيميان نشد. آقاي حسينيان اظهارات شخص مصدق را در مورد واكنش انگليسي‌ها به طرح منع امتياز نفت به نقل از كتاب «خاطرات و تألمات مصدق» شاهدي بر صدق ديدگاه خود آورده (ص76) و در پايان اين مبحث مجدداً تأكيد ورزيده است كه «مصدق در طرح خود، هيچ قصدي براي اخلال در منافع انگليس نداشت و تنها قصدش جلوگيري از منافع شوروي بود»(ص77) در اينجا براي ارزيابي اين ديدگاه نويسنده محترم، ناگزير از ارائه توضيحاتي هستيم و بدين‌منظور بحث خود را با نگاهي مجدد به نطق مصدق در روز هفتم آبان 1323 در مجلس، پي مي‌گيريم. آقاي حسينيان درباره نطق مزبور خاطر نشان ساخته است: «دكتر مصدق پنج روز بعد در مجلس شوراي ملي نطق مفصلي ايراد نمود و ضمن آن، پاسخ كافتارادزه را داد.»(ص71) ايشان سپس بخش كوتاهي از آن نطق مفصل را كه حاوي اشارات و پيشنهاداتي به دولت شوروي مي¬باشد آورده است، اما اين بخش كوتاه به هيچ وجه نمي‌تواند معرف و بيانگر كليت موضع مصدق در آن نطق مفصل باشد. در واقع كساني كه از كليت نطق مزبور آگاه نباشند، با ملاحظه اين بخش كوتاه از آن و نيز پيغامي كه مصدق توسط ايرج اسكندري براي مقامات شوروي فرستاد، ممكن است به همان نتيجه‌اي كه در اين كتاب اخذ شده است برسند، بدين معنا كه در اين ماجرا تمام هدف مصدق، كوتاه كردن دست شوروي‌ها از نفت ايران بود و هيچ توجه و عنايتي به غارت سرمايه كشورمان توسط انگليسي‌ها نداشت؛ و لذا بديهي است كه اين طيف از خوانندگان نيز چنين بينگارند كه مصدق «به خاطر حفظ منافع انگليس» دست به اين‌گونه اقدامات مي‌زد، اما اگر بخش‌هاي بيشتري از آن نطق مفصل مصدق را مورد لحاظ قرار دهيم ملاحظه مي‌شود كه واقعيت چيز ديگري بوده است. همان‌گونه كه پيش از اين اشاره شد، تمديد قرارداد دارسي در سال 1312 توسط دستگاه رضاخاني و تمديد مدت آن از تاريخ انقضاء - يعني 1340 به مدت 30 سال- ازجمله بزرگترين خيانت‌هايي بود كه توسط پهلوي اول و فراماسون‌هاي گرداگرد او صورت گرفت و مردم و آزاديخواهان نيز به دليل حاكميت شديد اختناق و استبداد در آن دوران، قادر به هيچ‌گونه اعتراضي در اين زمينه نبودند و ناگزير بغض خود را در گلو نگه داشته بودند. مصدق در روز هفتم آبان 1323، بخش مهمي از نطق مفصلش را به افشاگري در مورد اين خيانت و جنايت بزرگ كه از سوي انگليس و دست نشانده آن در حق ملت ايران روا شده بود، اختصاص داد و به طور مستدل به اثبات اين مطلب پرداخت كه نقش اصلي در اين فاجعه ملي برعهده انگليسي‌ها بوده است و رضاخان و دولتش نيز نقش آلت فعل را برعهده گرفته‌اند: «سال 1931 كه ربع عايدات سال 1930 را هم نداد و فقط سيصد و هفت هزار ليره پرداخت، صداي دولت درآمد و دولت كه از كمپاني راضي نبود براي تخلفات او از قرارداد چه مي‌بايست مي‌كرد؟ برطبق امتيازنامه مي‌بايست «حَكم» خود را تعيين كند. اگر كمپاني از تعيين حَكم خود امتناع مي‌نمود آن وقت قرارداد را الغاء كند. ولي دولت قبل از اين كه حكم تعيين كند و كمپاني از مقررات امتيازنامه راجع به حكميت تخلف نمايد، قرارداد را الغاء و تجديد امتياز را به او پيشنهاد كرد!! كمپاني اعتراض نمود و تقاضا كرد دولت از رويه خود صرف‌نظر كند. اگر دولت موافقت مي‌كرد، نتيجه اين بود كه قرارداد ابقاء شود و كار به حكميت خاتمه يابد و اگر مقصود كمپاني اين بود چرا در جامعه ملل اظهاري نكرد؟! پس بايد قبول نمود كه اعتراض كمپاني جدي نبود و دولت هر اقدام كه مي‌نمود برطبق نظريات او مي‌كرد...». (حسين كي¬استوان، سياست موازنه منفي در مجلس چهاردهم، انتشارات مصدق، تهران، تجديد چاپ، 1355و1356، جلد اول، ص172-171) مصدق پس از بيان نقش انگليس در اين ماجرا، به تشريح ضرر و زياني كه از بابت تمديد قرارداد دارسي بر ملت ايران وارد آمده است، مي‌پردازد: «اگر امتياز دارسي تمديد نشده بود در سال 1961 به بعد دولت نه تنها به صدي 16 عايدات حق داشت بلكه صدي صد عايدات حق دولت بود... بنابراين صدي 84 از عايدات كه در 1961 حق دولت مي‌شود، برطبق قرارداد جديد كمپاني آن را تا 32 سال ديگر مي‌برد. صد و بيست و شش ميليون ليره انگليسي از قرار 128 ريال، 000/000/128/160 ريال مي‌شود و تاريخ عالم نشان نمي‌دهد كه يكي از افراد مملكت به وطن خود در يك معامله 16 بيليون و 128 هزار ريال ضرر زده باشد. و شايد مادر روزگار ديگر نزايد كسي را كه به بيگانه چنين خدمتي كند!! از تمديد مدت نه تنها دولت از اين مبلغ محيرالعقول محروم شد بلكه 20 هزار سهمي كه از اسهام شركت دارد بعد از سال 1961 بلاتكليف و معلوم نيست كه دولت انگليس كه قدرت خود را براي تمديد مدت به كاربرده حاضر شود كه از 1961 به بعد باز صاحبان اسهام صدي 84 از منافع شركت را ببرند...» (همان، ص177) آيا فريادي رساتر، مستدل‌تر و افشاگرانه‌تر از اين عليه انگليس و دست نشاندگانش در ايران، در آن زمان امكان‌پذير بود؟ آيا اگر «حفظ منافع انگليس» براي مصدق يك اصل بود و وي نطق‌ها و طرح‌هاي پيشنهادي خود را بر اين مبنا تنظيم مي‌كرد، امكان داشت چنين سخنان افشاگرانه‌اي عليه انگليس در مجلس بر زبان آورد؟ فراموش نكنيم كه در آن زمان مصدق يكي از معروفترين و بارزترين شخصيت‌هاي سياسي كشور به شمار مي‌آمد و اظهارات و موضع‌گيري‌هاي وي، بازتاب وسيعي در جامعه مي‌يافت؛ لذا بايد گفت اين افشاگري او در حقيقت به معناي تركيدن بغضي كهنه بود كه به شدت گلوي جامعه ايران را فشار مي‌داد. اين نطق را بي‌ترديد بايد يكي از عوامل مهم و نقطه عطفي در روشنگري اذهان مردم و سياستمداران ايران و برانگيختن و شعله‌ور ساختن احساسات ملي عليه انگليس و امتياز استعماري تمديد شده نفت به شمار آورد. البته در آن زمان الغاي امتياز نفت جنوب به هيچ وجه امكان‌پذير نبود؛ چرا كه جنگ جهاني دوم هنوز با شدت تمام ادامه داشت و نيمه جنوبي كشور ما در اشغال كامل نظاميان انگليسي بود؛ به عبارت ديگر در آن شرايط، امضاي طرح پيشنهادي رحيميان، نه تنها كاري عبث و بيهوده بود، بلكه چه بسا با حساس كردن انگليسي‌ها، آنان را به فكر اتخاذ تدابيري مي‌انداخت كه براي هميشه راه را بر الغاي اين امتياز و ملي شدن صنعت نفت ايران سد نمايند. بنابراين به جرئت بايد گفت عدم امضاي طرح مزبور ازسوي مصدق، كاري براستي «عاقلانه» و دورانديشانه در آن شرايط بود، كما اين كه هيچ‌يك از رجال مذهبي-‌ انقلابي ضدانگليسي هم در آن برهه، سخني در حمايت از طرح پيشنهادي رحيميان بر زبان‌ جاري نساختند و كوچكترين انتقادي از مصدق به خاطر عدم امضاي اين طرح وارد نكردند. اما درباره استناد آقاي حسينيان به «روايت خود مصدق» مبني بر آن كه ارائه طرح منع اعطاي امتياز نفت از يك‌سو و عدم امضاي طرح پيشنهادي رحيميان از سوي ديگر، موجب «خوشحالي انگليسي‌ها شد و بعداً در حادثه‌اي جبران كردند» نيز بايد گفت اين استناد هم به صورتي ناقص صورت گرفته است. مسلماً اگر نويسنده محترم بدون استناد به «روايت خود مصدق» و برمبناي تحليل شخصي‌ خويش، چنين نتيجه مي‌گرفت كه اقدامات مصدق در اين برهه موجبات خوشحالي انگليسي‌ها را فراهم آورده و آنها نيز به خاطر آنچه در راستاي تأمين منافع‌شان صورت گرفته بود درصدد جبران زحمات و تلاش‌هاي مصدق برآمدند نيازي به رجوع به سخنان مصدق در اين باره نبود، اما از آنجا كه خاطرات مصدق مبناي اين استنتاج نويسنده محترم واقع شده، بنابراين گريزي از اين نيست كه به متن اين خاطرات مراجعه كنيم و سپس به ارزيابي ديدگاه ارائه شده در اين كتاب بپردازيم. ابتدا ببينيم آقاي حسينيان چگونه به روايت اين ماجرا پرداخته است: «ماجرا اين بود كه مصدق در جلسه‌اي مجلس را «دزدگاه» توصيف كرد و نمايندگان در پاسخ خود او را دزد خواندند. مصدق قهر كرد و مجلس را ترك گفت. به گزارش مصدق روز بعد (14/12/1323) «اول وقت مصطفي فاتح معاون شركت نفت ايران و انگليس به من تلفن كرد و گفت فردا 15 اسفند عده‌اي شما را به مجلس خواهند برد... عصر همان روز هم اديب فرزند اديب‌الممالك فراهاني شاعر معروف از طرف كلنل فريزر نزد من آمد و همين‌طور پيام آورد كه باز مزيد تعجب گرديد.» روز بعد عده‌اي به منزل مصدق آمدند و وي را با احترام به مجلس بردند. مصدق معتقد است با اين اقدام «شركت مزبور مي‌خواست در ازاي مخالفت من با پيشنهاد كافتارادزه و نيز براي طرح منع امتياز نفت كه به مجلس پيشنهاد كردم از من قدرداني كند.»(ص77-76) البته بايد گفت اگر آن‌چه را در اينجا آمده است ملاك بگيريم، چندان استبعادي ندارد كه چنان نتيجه‌اي كه نويسنده محترم اخذ كرده و به نوعي ارتباط و تعامل مثبت ميان مصدق و انگليسي‌ها را باز نمايانده است، صحيح به نظر رسد. اما با مطالعه متن كامل اظهارات مصدق در اين زمينه، مسئله، صورت ديگري به خود خواهد گرفت. بدين منظور بايد به جاي علامت سه نقطه (...) در متن مورد استناد نويسنده محترم، اين عبارات را قرار داد: «كه من چيزي نگفتم و مذاكرات خاتمه يافت و بعد به خود مي‌گفتم كه با شركت نفت ارتباطي ندارم كه به من اين تلفن را كرده‌اند و به هواخواهي من قيام نموده‌اند. من هر عملي كه كرده‌ام روي صلاح و مصلحت مملكت نموده‌ام» (خاطرات و تألمات مصدق، به قلم دكتر محمد مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، 1365، ص131) بنابراين مصدق بر اين نكته تأكيد مي‌ورزد كه اقدامات وي صرفاً مبتني بر «صلاح و مصلحت مملكت» بوده و نه «به خاطر حفظ منافع انگليس» و لذا از اين كه چنين ارتباطي با وي از سوي عوامل انگليس گرفته شده است، متعجب مي‌شود. نكته‌اي كه بايد به آن توجه داشته باشيم آن است كه در اين ماجرا، ارتباط يك‌طرفه از سوي انگليسي‌ها با مصدق برقرار شده و نه ارتباط دوطرفه و متقابل. اتفاقاً مصدق در ادامه بيان اين ماجرا، به قصد خود مبني بر زدودن هرگونه زمينه‌اي كه شائبه ارتباط متقابل ميان آنها را در اذهان فراهم آورد، اشاره مي‌كند كه البته اين بخش از سخنان وي نيز در كتاب حاضر نيامده است: «... از طرف كلنل فريزر نزد من آمد و همين طور پيام آورد كه باز مزيد تعجب گرديد و فكر مي‌كردم با كساني كه از طرف شركت نفت جنوب و وابسته‌ي نظامي سفارت انگليس مي‌آيند چه بگويم و چه رويه‌اي اتخاذ كنم. نظر به اين كه در اين مملكت احزاب مؤثر و مهمي نيست و ابتكار در بسياري از موارد دست سياست خارجي است تصميم گرفتم اگر واردين كساني باشند منسوب به سياست خارجي از خانه حركت نكنم والا نسبت به آن عده از مردمي كه صرفاً روي احساسات و علاقه به امور اجتماعي به خود زحمت مي‌دهند و به خانه‌ي من مي‌آيند توهين ننمايم.»(خاطرات و تألمات مصدق، ص132-131) اين تصميم مصدق نيز مي‌رساند كه وي در صدد بوده است انگليسي‌ها را از دستيابي به اهداف سياسي‌شان از برقراري اين ارتباط يك سويه ناكام گذارد. اما علي‌رغم اين، هنگامي كه نويسنده محترم در كتاب خويش خاطر نشان مي‌سازد مصدق معتقد است با اين اقدام «شركت مزبور مي‌خواست در ازاي مخالفت من با پيشنهاد كافتارادزه و نيز براي طرح منع امتياز نفت كه به مجلس پيشنهاد كردم از من قدرداني كند.»(ص77) تلويحاً اين ديدگاه را به ذهن خواننده متبادر مي‌سازد كه مصدق خود اذعان دارد و «معتقد است» خدمتي به انگليسي‌ها كرده است و آنان نيز درصدد جبران آن برآمده‌اند؛ لذا ارتباطي دوسويه در كار بوده است. حال آن كه اگر به متن اظهارات مصدق مراجعه كنيم متوجه مي‌شويم كه وي درباره «تعبير»هايي كه در ميان مردم راجع به اين موضوع وجود دارد و عده‌اي «عقيده داشتند كه شركت مزبور مي‌خواست... از من قدرداني كند».(خاطرات و تألمات مصدق، ص133) سخن مي‌گويد و آن را بيشتر منطبق بر حقيقت مي‌شمارد، نه آن كه رأساً قائل به اين باشد كه خدمتي را به انگليسي‌ها انجام داده و باعث خوشحالي آنان گرديده است و طبعاً آنها هم دست به اقدام تشكر‌آميز و جبران كننده‌اي زده‌اند. اينك بايد ديد ارتباط يك سويه‌اي كه از طرف شركت نفت به نمايندگي مصطفي فاتح با مصدق برقرار مي‌شود، چه دليلي مي‌توانست داشته باشد. براي اين منظور بايد شرايط سياسي كشور را در اين دوران در نظر بگيريم و تكرار كنيم كه پس از شكل‌گيري جبهه متفقين در مقابل فاشيسم، موقتاً رقابت‌ها و خصومت‌هاي ميان سوسياليسم و كاپيتاليسم به كنار نهاده شد و دوراني از همكاري‌هاي تنگاتنگ و حياتي ميان آنان آغاز گرديد. طبعاً پس از ورود نيروهاي متفقين از شمال و جنوب به خاك ايران و فرار رضاشاه و بازشدن فضاي كشور كه به از سرگيري تلاش و فعاليت نيروها و عناصر سياسي انجاميد، روابط كلي و همكاري انگليسي‌ها و شوروي‌ها در داخل ايران نيز در يك مسير دوستانه ادامه مي‌يابد، اما اين به معناي آن نيست كه هر يك از طرفين، براي آينده خود در ايران، برنامه‌هاي خاصي را دنبال نكنند. از جمله مهمترين اين برنامه‌ها، عضوگيري از ميان نيروهاي سياسي فعال و به وجود آوردن پايگاه‌هاي سياسي داخلي براي خود بود. البته انگليسي‌ها در اين زمينه به شدت از شوروي‌ها جلو بودند، چرا كه به واسطه حضور ديرينه‌شان پيوندهاي گسترده و مستحكمي را با برخي از خاندان‌هاي پرنفوذ و نيز سياستمداران گوناگون برقرار ساخته و به ويژه از فرصت طلايي غيبت روس‌ها در ايران پس از انقلاب سوسياليستي 1917 حداكثر بهره‌برداري را كرده بودند. بديهي است حضور ديكتاتور دست نشانده‌اي به نام رضاشاه نيز زمينه را براي پيشبرد اهداف انگليس در ايران به نحو اكمل فراهم ساخته بود، اما علي‌رغم اين همه، شوروي‌ها نيز در برهه پس از شهريور 20، از وضعيت مناسبي در ايران برخوردار بودند، چرا كه پس از سقوط ديكتاتوري سياهي كه وابستگي آن به انگليس براي همگان محرز بود، افكار عمومي به شدت عليه انگليسي‌ها تحريك شده بود و از سوي ديگر شعارهاي فريبنده سوسياليستي - به ويژه آن كه بر جنبه‌هاي سياسي و اقتصادي آن تأكيد عمده‌اي صورت مي‌گرفت- در آن شرايط براي اقشار زيادي از مردم، جاذبه فراواني داشت. بنابراين در اين برهه، يعني از 20 شهريور 1320 تا پايان جنگ جهاني دوم يعني شهريور 1324، حالتي از همكاري و رقابت ميان انگليس و شوروي در ايران برقرار است و بسياري از مسائل سياسي و اجتماعي در كشور ما نيز كاملاً تحت تأثير اين وضعيت جريان دارد. در چنين فضا و شرايطي، «مصطفي فاتح»، يعني بالاترين مقام ايراني در شركت نفت، در جهت تحكيم پايه‌هاي سياسي انگليس در ايران از طريق عضوگيري از ميان نيروهاي سياسي پير و جوان، نقش بسيار فعال و بارزي را ايفا مي‌كند. بزرگ علوي، كه همراه با جمعي ديگر از نيروهاي چپ در سال 1316 توسط دستگاه پليسي رضاشاه دستگير شد و در زمره گروه معروف به «53 نفر» مدت چهار سال را در زندان گذراند، در خاطرات خود به تلاش فاتح در جذب نيرو حتي از ميان طيف چپ اشاره دارد: «وقتي كه اوضاع رضا‌خان به هم خورد و داشت مي‌رفت، يكي از اولين كساني كه به ديدن من به زندان آمد «نوشين» بود. نفر اول «مصطفي فاتح» بود. وقتي «رضا سميعي» رئيس شهرباني شده بود، فاتح آمد به من گفت، تو هم مرخص مي‌شوي.»(خاطرات بزرگ علوي، به كوشش حميد احمدي، تهران، انتشارات دنياي کتاب، 1377، ص178) فاتح پس از آزادي بزرگ علوي نيز همچنان ارتباطش را با وي حفظ مي‌كند و اين در حالي است كه نه تنها خود بزرگ علوي، بلكه پدر و بويژه برادرش مرتضي علوي از نامداران طيف چپ به شمار مي‌آمدند: «مثلاً وقتي مي‌ديدم كه مصطفي فاتح با اتومبيلش مي‌آمد به خانه ما و به ديدنم و چند ساعت مي‌نشست و با هم صحبت مي‌كرديم، خوشحال مي‌شدم.»(همان،ص240) اين مسئله نشان مي‌دهد كه در آن شرايط- بويژه اين كه حزب توده توسط شوروي‌ها در ايران پايه‌گذاري شده و بسرعت در حال گسترش بود- جذب نيرو تا چه حد براي انگليسي‌ها اهميت داشت و لذا فاتح حتي براي جذب يك نيروي سياسي تا چه حد وقت و انرژي صرف مي‌كرد. جالب اينجاست كه فاتح دامنه فعاليت خود را در اين زمينه حتي تا عمق نيروهاي وابسته به شوروي نيز مي‌كشاند: «مسئله عمده پيدا كردن كار بود. به چند جا سر زدم... در همين ضمن، سر و كله فاتح پيدا شد. مصطفي فاتح يك شب ما را به خانه‌اش دعوت كرد. در اين شب ايرج اسكندري، رادمنش، دكتر بهرامي و برادر دكتر بهرامي و ميس لمبتون هم بود.»(همان، ص241) لازم به گفتن نيست اشخاصي كه در اينجا از آنها نام برده مي‌شود از جمله مهمترين اعضاي بعدي حزب توده به شمار مي‌آيند، به طوري كه رادمنش نزديك به ربع قرن، دبيركلي اين حزب وابسته به شوروي را برعهده گرفت. به هر حال در همين جلسه، بزرگ علوي به پيشنهاد خانم لمبتون، به عنوان مسئول بررسي اخبار جنگي راديو متفقين، مشغول كار در «ويكتوري هاوس» مي‌شود كه البته در اين زمينه، موافقت دوستان چپ خود را نيز داشته است: «من براي قبول چنين كاري با دوستانم صحبت كردم و آنها هم تأييد كردند. بنابراين اين خاصيت من است كه از اول و بعدها شما خواهيد ديد، توي «ويكتوري هاوس» كار مي‌كردم و عضو حزب توده هم بودم.»(همان، ص244) مصطفي فاتح سپس گام ديگري به جلو مي‌گذارد و در چارچوب همكاري نيروهاي ضدفاشيست، در شكل‌گيري روزنامه «مردم» با حزب توده مشاركت مي‌جويد كه البته بعدها بر سر اختلافاتي از يكديگر جدا مي‌شوند و فاتح مستقلاً «حزب همرهان» را شكل مي‌دهد. غرض از بيان اين مطالب، روشن شدن نقش فاتح در آن مقطع در جذب نيروهاي سياسي به جناح انگليس بود و بويژه قرارداشتن ميس لمبتون در كنار وي، حاكي از اهميتي است كه انگليسي‌ها براي اين كار قائل بودند. بدين ترتيب مي‌توانيم نگاه واقع‌بينانه‌تري به تماس يك طرفه مصطفي فاتح با مصدق و تعجب مصدق از اين تماس داشته باشيم. در واقع انگليسي‌ها كه از استعداد و توان مصدق در افشاي جنايات استعمار انگليس در حق ملت ايران و برانگيختن احساسات ملي در اين زمينه آگاه بودند، مترصد آن بودند كه با شيوه‌هاي خاص، مصدق را به سمت خود جلب يا دستكم به نوعي او را «نمك‌گير» كنند كه كمترين آسيب از جانب وي متوجه آنها باشد. واقعه برخورد لفظي ميان مصدق و نمايندگان مجلس در 13 اسفند 23 اين زمينه و بهانه را براي آنها مهيا ساخت و عامل اصلي آنها براي اين امور يعني مصطفي فاتح دست به كار شد كه البته سرانجام هم طَرفي از اين كار نبست. به هر حال در مجموع بايد گفت اقدامات مصدق در مجلس چهاردهم اعم از نطق‌ها و اظهار نظرها و نيز ارائه طرح منع اعطاي امتياز نفت، از جمله مهمترين تلاش‌ها در جهت آغاز حركت مردم ايران براي تأمين حقوق حقه خويش در مسئله نفت به شمار مي‌آيد و ارج و قدر اين كار را نبايد ناديده گرفت. نويسنده محترم دومين گام در جريان ملي شدن صنعت نفت را تصويب قانون رد مقاوله‌نامه‌ نفتي با شوروي بيان داشته است.(ص77) تاريخ تصويب اين قانون، روز 29 مهرماه 1326 توسط مجلس پانزدهم است، يعني زماني كه نه تنها نيروهاي انگليس، بلكه نيروهاي نظامي شوروي نيز خاك ايران را ترك كرده‌اند و بيش از يكسال از ختم غائله فرقه دمكرات آذربايجان نيز مي‌گذرد، بنابراين شرايط كشور با دوران مجلس چهاردهم به كلي متفاوت است. البته قانون مورد اشاره آقاي حسينيان در تاريخ سياسي كشورمان معروف به «قانون استيفاي حقوق ملت ايران از نفت جنوب» است، چرا كه اگرچه در ماده اول آن، قرارداد ميان قوام و سادچيكف كان لم يكن فرض مي‌شود، اما نكته حائز اهميت آن در «بند ه» قرار داشت: «ه- دولت موظف است در كليه مواردي كه حقوق ملت ايران نسبت به منابع ثروت كشور اعم از منابع زيرزميني و غير آن مورد تضييع واقع شده است بخصوص راجع به نفت جنوب به منظور استيفاي حقوق ملي، مذاكرات و اقدامات لازمه را به عمل آورد و مجلس شوراي را از نتيجه آن مطلع سازد.» (مصطفي فاتح، 50 سال نفت ايران، نشر علم، 1384، ص382) گفتني است از آنجا كه مجلس پانزدهم زير نفوذ قوام‌السلطنه شكل گرفته بود، مصدق و كاشاني هيچ‌يك موفق به ورود به آن نشدند و مصدق با در پيش گرفتن راه احمد‌‌آباد، دوره‌اي از انزوا را آغاز كرد، اما تجزيه و تحليل مفاد اين ماده واحده ( شامل چند بند) مي‌تواند به روشن شدن برخي مسائل كمك كند. جلسه روز 29 مهرماه 1326 اساساً به خاطر بررسي قرارداد قوام- سادچيكف تشكيل شده بود. احمد قوام در اين جلسه پيش از مطرح شدن قرارداد مزبور، نطقي ايراد نمود كه تلويحاً نمايندگان را به دادن رأي منفي به اين قرارداد تشويق مي‌كرد. طبيعي است اگر روال كار مجلس به همان صورت پيش مي‌رفت، حداكثر دستاورد جلسه مزبور، رد قرارداد قوام - سادچيكف و پايان دادن به مسئله درخواست‌هاي شوروي از ايران در زمينه نفت بود. اما طرح دو فوريتي كه به رهبري رضازاده شفق در آن جلسه مطرح شد و با رأي اكثريت قريب به اتفاق نمايندگان به تصويب رسيد، نقطه عطف ديگري را در مسير حركت ملت ايران براي ملي كردن صنعت نفت رقم زد. در اين طرح، بند اول ماده واحده به رد كردن قرارداد قوام- سادچيكف اختصاص يافته بود و پس از سه بند ديگر كه به مسائل فني و تجاري پيرامون نفت اشاراتي داشت، ناگهان در آخرين بند دولت موظف به استيفاي حقوق مردم ايران از نفت جنوب شده بود. بي‌ترديد اين فكر و ايده، ريشه در خواست و اراده ملي ايرانيان داشت كه به تاراج منابع ملي خود واقف بودند و تا آن زمان قدرت كوتاه ساختن دست اجانب را نداشتند، اما به هر حال، نقش شخصيت‌هاي مختلف از جمله رحيميان و مصدق و ديگراني را كه در اين زمينه به روشنگري اذهان پرداخته و با طرح‌ها و پيشنهادهاي خود، محرك‌هايي بر جامعه و به ويژه اهالي سياست وارد ساخته بودند، نبايد ناديده گرفت. به نوشته آقاي حسينيان، سومين گام در جريان ملي شدن صنعت نفت، «مطرح شدن قرارداد الحاقي گس- گلشاييان» است که توضيحات لازم دربارة اين قرارداد توسط ايشان به خوانندگان ارائه شده است. اما نكته‌اي كه در مطالب نويسنده محترم در اين بخش بايد مورد بررسي قرار گيرد، اعلام عدم مخالفت دكتر مصدق با قرارداد الحاقي و بلكه موافقت‌ وي با اصل اين قرارداد است. بدين منظور متن نامه‌اي كه مصدق به اصرار مكي براي نمايندگان مجلس- كه در حال بررسي لايحه قرارداد الحاقي در آخرين روزهاي عمر اين مجلس بودند- ارسال داشته بود، مورد استناد آقاي حسينيان واقع شده است. نكته‌اي كه قبل از پرداختن به متن نامه مزبور بايد توجه هر تاريخ پژوهي را به خود معطوف دارد اين است كه اساساً چرا مكي لازم مي‌بيند تا به مصدق مراجعه كند و مصراً از او بخواهد تا نامه‌اي در مورد قرارداد الحاقي براي نمايندگان مجلس بنگارد و ارسال دارد. نويسنده، ماجراي اين درخواست را چنين بيان مي‌دارد: «دكتر مصدق كه به مجلس پانزدهم راه نيافته بود و مانند هميشه در احمدآباد مشغول كار خود بود، عكس‌العملي از خود بروز نداد تا اين كه آقاي حسين مكي با مشورت دكتر بقايي تصميم گرفتند براي به دست آوردن پشتوانه‌اي، آقاي مصدق را نيز به صحنه بكشانند.»(ص85) مگر مصدق از چه ويژگي‌هايي برخوردار بود كه حسين مكي و بقايي به عنوان دو عضو شاخص اقليت مجلس به وي به عنوان يك «پشتوانه» در مخالفت با قرارداد الحاقي مي‌نگريستند؟ اگر به تعبير آقاي حسينيان، مصدق در مجلس چهاردهم در جهت حفظ منافع انگليسي‌ها، طرح منع مذاكرات براي اعطاي امتياز نفت را داده و دقيقاً به همين دليل نيز از امضاي طرح الغاي امتياز نفت جنوب خودداري ورزيده بود و اساساً در مسير حركت به سمت ملي شدن صنعت نفت قرار نداشت، چرا مكي كه خود از پرشورترين سخنرانان در جلسات انتهايي مجلس پانزدهم عليه قرارداد الحاقي بود و تمامي توجهات را به سمت خويش معطوف ساخته بود، تصميم مي‌گيرد تا چنين فردي را به عنوان پشتوانه‌اي براي خود و ديگر مخالفان قرارداد مزبور، به صحنه بكشاند؟ آيا جز اين است كه مكي، مصدق را يكي از مخالفان برجسته انگليس و سياست‌هاي استعماري آن در ايران به شمار مي‌آورد و لذا حضور فعال وي در اين صحنه را موجب تقويت حركت مخالفان قرارداد مي‌دانست؟ بديهي است كه هيچ‌كس بيشتر از مكي به آنچه پيش از آن توسط مصدق در عرصه مسائل مربوط به نفت صورت گرفته بود، آشنايي نداشت و اگر تحليل او از رفتارها و اقدامات مصدق در اين زمينه، منفي بود و آنها را در جهت منافع انگليس به شمار مي‌آورد، هرگز نمي‌بايست به چنين عنصري به عنوان يك پشتوانه نگاه كند. همچنين اظهارنظر نويسنده درباره محتواي نامه ارسالي مصدق براي مجلس پانزدهم، با آنچه مكي در اين باره مي‌گويد متضاد است. به نظر آقاي حسينيان، در نامه مزبور «مصدق با اصل قرارداد الحاقي گس-‌گلشائيان مخالفت نكرده و هيچ اشاره‌اي نيز به ملي شدن صنعت نفت هم ننموده است. اگر مصدق با اصل قرارداد موافق نبود معنا نداشت اصلاح يكي از بندهاي آن را پيشنهاد كند.» (ص86) ايشان سپس براي تحكيم پايه‌هاي ديدگاه خود در اين زمينه، به قرينه‌اي نيز اشاره مي‌كند: «شايد بتوان قرينه‌اي ديگر از موافقت مصدق با قرارداد الحاقي را، از يكي از اسنادي كه در خانه‌ي سدان به دست آمده است، پيدا كرد. در اين سند كه جفري كي‌تينگ - رئيس اداره‌ي اطلاعات شركت نفت - در تاريخ دوم ژوئيه 1950 به لندن ارسال نموده است، در مورد مصدق مي‌نويسد: «قبل از به قدرت رسيدن رزم‌آرا به مصطفي فاتح گفته بود كه لايحه‌ي الحاقي با مقداري جرح و تعديل مي‌تواند به تصويب برسد. وي حتي موقعي كه رزم‌آرا به نخست‌وزيري رسيد، به طور خصوصي به دكتر علوي گفته بود كه بي‌نهايت مشتاق تصويب لايحه‌ي الحاقي است.»(ص88) از مجموع اين اظهارات و استنادات چنين برمي‌آيد كه از نگاه نويسنده، مصدق در نامه خود به مجلس پانزدهم با اصل قرارداد الحاقي موافقت كرده و پس از آن نيز «بي‌نهايت مشتاق تصويب لايحه الحاقي» بوده است. براي ارزيابي اين ديدگاه، بهترين كار آن است كه به اظهارنظر مكي- يعني كسي كه هم محرك و مشوق مصدق براي نگارش اين نامه بوده و هم آن را در مجلس قرائت كرده و هم خودش در نوك پيكان تهاجم به قرارداد الحاقي قرار داشته است- مراجعه كنيم: «اين نامه با آن كه صراحت زيادي نداشت معهذا در تقويت روحي نگارنده و ساير مليون كه با لايحه الحاقيه مخالف بودند مؤثر واقع شد و از همين زمان بود كه مصدق بار ديگر وارد ميدان سياست شد.»(حسين مكي، كتاب سياه، جلد4، ص چهل و دو) توجه داشته باشيم كه اين اظهار نظر مكي در سال 1362 صورت گرفته و هيچ شائبه‌اي از تأثيرگذاري روابط دوستانه مربوط به سالهاي قبل از 1331 در آن وجود ندارد. اگر به راستي روح كلي حاكم بر اين نامه، موافقت با اصل لايحه الحاقي بود، چرا در تقويت روحي مكي و ساير مليون كه تمامي توش و توان خود را در مخالفت با اين قرارداد مصروف داشته بودند، مؤثر واقع شد؟! به فرض كه نامه مزبور در حين سخنراني مكي در مجلس به دست او داده شده و وي نيز بدون اطلاع از محتواي آن، اقدام به قرائت نامه كرده و به اصطلاح «رودست خورده» و در يك عمل انجام شده، گرفتار آمده باشد، آيا وي در سال 1362، در زماني كه هيچ‌گونه علقه‌اي نسبت به مصدق نداشت و بلكه لايه‌اي ضخيم از تضادها و دشمني‌ها، آنها را از يكديگر جدا ساخته بود، نمي‌توانست اين خبط و خطاي مصدق را افشا كند و از سنگ‌اندازي او در مسير مخالفت با لايحه الحاقي و ملي شدن صنعت نفت، پرده بردارد؟ حال آن كه در اين زمان نيز مكي، نامه مزبور را علي‌رغم عدم صراحت آن، موجب تقويت روحي مخالفان قرارداد الحاقي به شمار مي‌آورد. بالاتر آن كه اگر واقعاً از نامه مصدق بوي موافقت با لايحه الحاقي به مشام مي‌رسيد آيا جاي تعجب ندارد كه چرا پس از تشكيل كميسيون مخصوص نفت در مجلس شانزدهم، مكي و همفكران او كه در مخالفتشان با لايحه مزبور شكي وجود نداشت، اصرار داشتند تا مصدق به رياست اين كميسيون انتخاب شود؟ قرينه مورد اشاره و استناد آقاي حسينيان نيز به هيچ وجه از پايه و اساس محكمي برخوردار نيست. در سند مزبور دو مطلب توسط «جفري كي‌تينگ» درباره مصدق بيان شده است. نخست، گفتة مصدق به فاتح درباره امكان تصويب لايحه الحاقي با كمي جرح و تعديل و دوم اشتياق بي‌نهايت مصدق براي تصويب لايحه الحاقي در زمان نخست‌وزيري رزم‌آرا. درباره موضوع نخست بايد گفت اگر مصدق چنان حرفي را به فاتح گفته بود، بي‌ترديد با توجه به اهميت اين موضوع و با عنايت به اين كه فاتح در كتابش تحت عنوان «50 سال نفت ايران» علاوه بر طرح بسياري از مسائل، به بازگويي خاطرات خود نيز درباره موضوعات گوناگون پرداخته و از گفت‌وگوها و مكاتباتش با افراد مختلف سخن به ميان آورده، قطعاً مي‌بايست از اين گفت‌وگوي ميان مصدق و خودش نيز رد و نشاني در اين کتاب بر جاي مي¬گذارد، حال آن كه هيچ اشاره‌اي به اظهار موافقت مصدق با لايحه الحاقي در كتاب فاتح وجود ندارد و بلكه معكوس اين قضيه را مي‌توان در آن كتاب مشاهده كرد. فاتح در نامه‌اي كه به تاريخ 12 مرداد 1328 و پس از پايان دوره پانزدهم مجلس، براي رؤساي شركت نفت به لندن ارسال مي‌دارد، به تشريح مخالفت‌ها با اين قرارداد مي‌پردازد و مي‌نويسد: «تمام طبقات تحصيل كرده- غالب مستخدمين دولت- جرايد- بسياري از افسران- معلمين و شاگردان- صاحبان حرفه‌هاي آزاد- همگي بالاتفاق با قرارداد مخالف بودند... سياستمداران سالخورده كه اكنون در كنار نشسته‌اند با نظريات طبقات تحصيل‌كرده هم‌آهنگي دارند... بيانات مخالفين در مجلس- نامه‌هاي سياستمداران سالخورده خطاب به نمايندگان- انتقادات همه روزنامه‌ها- طرز درهم و برهم دفاع از لايحه و فشار مردم به فرد فرد نمايندگان چنين سرنوشتي را براي لايحه قرارداد الحاقي ايجاد كرد.»(مصطفي فاتح، 50 سال نفت ايران، ص400) درباره بي‌مبنا بودن موضوع مطرح شده دوم از سوي جفري كي‌تينگ نيز اگرچه قضايا در برهه شكل‌گيري مجلس شانزدهم و وقايع و رويدادهاي مربوط به نفت در اين مجلس روشن‌تر از آن است كه نياز به توضيحي باشد، اما بايد گفت پس از تشكيل مجلس شانزدهم در بهمن 1328، كميسيون مخصوص نفت با هدف رسيدگي به وضعيت لايحه الحاقي تشكيل گرديد و مصدق به رياست اين كميسيون انتخاب شد. اگر مصدق مشتاق تصويب اين لايحه بود، طبعاً مي‌بايست در صورت مذاكرات اين كميسيون، به نوعي اين اشتياق به چشم مي‌خورد، اما چنين چيزي مشاهده نمي‌شود و ديگر اعضاي اين كميسيون از جمله مكي، حائري‌زاده، امامي، شايگان و... نيز هرگز سخني نگفته‌اند كه دال بر اشتياق و بلكه تمايل مصدق به تصويب اين لايحه بوده باشد، بلكه جهت‌گيري كلي كميسيون مزبور تحت رياست مصدق در مخالفت با اين لايحه قرار داشته و در نهايت نيز پيشنهاد ملي شدن صنعت نفت از طريق همين كميسيون به مجلسين ارائه مي‌شود و به تصويب مي‌رسد. البته نويسنده در بخش ديگري از كتاب با استناد به جملاتي از مكي، «مخالفت» دكتر مصدق را با ملي شدن صنعت نفت نتيجه گرفته است، ازجمله اين كه مصدق در جلسه‌اي متشكل از نمايندگان جبهه ملي در آذرماه 1329 استدلال مي‌كرد: «پيشنهاد ملي شدن پيشرفت نخواهد كرد و اكثريت مجلس به آن رأي نخواهند داد» (ص96) و يا اين كه مكي طي نطقي در 29/2/1332 (يعني در اوج مخالفت‌هاي خود با مصدق) در مجلس گفت: «اعضاي جبهه ملي خوشبختانه همه‌شان حي و حاضرند و شاهد واقعه هستند. در آنجا هم اختلاف سليقه خيلي بود. براي كوتاه كردن دست انگلستان جناب دكتر معتقد بودند كه قرارداد 1933 (1312) با اكراه و اجبار تهيه و تنظيم شده بود، بر فرض ما موفق شويم و آن را ملغي كنيم قرارداد 1901 دارسي به قوت خودش باقي است.» يا: «دكتر مصدق حتي در جلسه منزل نريمان حاضر نشد پيشنهاد ملي شدن صنعت نفت را امضا كند و آن را «محتاج مطالعه دانستند» كه موافقت كنند و بعد از چندي ايشان موافق شدند، ولي در آن جلسه موافقت نكردند.»(ص96) حتي اگر تمامي اين سخنان مكي را هم كاملاً صحيح و عين واقعيت بدانيم، معلوم نيست از كجاي آنها مي‌توان «مخالفت» دكتر مصدق با اصل ملي شدن صنعت نفت را استنباط كرد؟ جالب اين كه در جملات متعلق به مكي هم نمي‌توان لفظ «مخالفت» را براي نوع رفتار مصدق در قبال مسئله ملي شدن نفت مشاهده كرد، اما نويسنده محترم، اين اظهارات مكي را حمل بر «مخالفت» مصدق كرده است. از سوي ديگر، اگر كوچكترين نشانه‌اي از سستي عزم مصدق در مسير مبارزه با امتياز نفت جنوب و ملي شدن صنعت نفت به چشم مي‌خورد، آيت‌الله كاشاني كه با حميت و شجاعت قابل ملاحظه‌اي پيگير اين مسائل بود، هيچ‌گاه راضي نمي‌شد پيامش را در مجلس شانزدهم، مصدق بخواند و آن را به فرد ديگري از جمله مكي كه در آن دوران از شهرت و محبوبيت بالايي در اين زمينه برخوردار بود، واگذار مي‌كرد. علاوه بر اينها موضع‌گيري جناح اقليت مجلس در قبال نخست‌وزيري سپهبد رزم‌آرا، شاخص ديگري است كه مي‌توان نوع نگاه و تفكر مصدق را- به عنوان رهبر اقليت- طي آن مورد ارزيابي قرار داد. در اين نكته هيچ شكي وجود ندارد كه كانديداتوري رزم‌آرا براي نخست‌وزيري با هدف به تصويب رساندن لايحه الحاقي يا هرگونه لايحه و طرح ديگري بود كه جلوي روند ملي شدن صنعت نفت و بريده شدن دست انگليس از منابع متعلق به ملت ايران را بگيرد. آقاي حسينيان به صراحت اين مسئله را مورد تأكيد قرار داده است: «سفارت‌خانه‌هاي انگليس و آمريكا و دربار به اين نتيجه رسيدند كه مسئله‌ي متزلزل نفت با دولت‌هاي احتياط كاري چون منصور به نتيجه نمي‌رسد؛ لذا بر سر نخست‌وزيري سپهبد رزم‌‌آرا كه به اقتدار شهرت داشت و به وفاداري به شاه تظاهر مي‌كرد، به توافق رسيدند.»(ص90) مسلماً حمايت انگليس از مهره برجسته و مقتدر خود يعني رزم‌آرا و قصد و هدفي كه از روي كارآوردن اين دولت وجود داشت، از نگاه مصدق و كاشاني و اقليت مجلس پنهان نبود. اگر مصدق موافق اصل اين لايحه و بي¬نهايت مشتاق تصويب آن بود، طبعاً مي‌بايست به چنين دولتي روي خوش نشان مي‌داد يا دستكم در مسير استقرار آن سنگ‌اندازي نمي‌كرد، اما موضع مصدق هنگام معرفي دولت رزم‌آرا به حدي تند و حتي خارج از هرگونه اصول و ضوابط پارلماني است كه نمونه و مشابهي را براي آن نمي‌توان يافت: «... خدا شاهد است اگر ما را بكشند، پارچه پارچه بكنند، زير بار حكومت اين جور اشخاص نمي‌رويم. به وحدانيت حق خون مي‌كنيم، خون مي‌كنيم، مي‌زنيم، و كشته مي‌شويم، اگر شما نظامي هستيد من از شما نظامي‌ترم، مي‌كشم، همين جا شما را مي‌كشم...»(مذاكرات مجلس شانزدهم، 8 تير 1329) بنابراين هيچ سند، دليل و حتي نشانه و قرينه‌اي بر صحت آنچه جفري كي‌تينگ درباره مصدق نگاشته است، وجود ندارد و لذا شايسته نيست چنين مكتوبات بي‌پايه و اساسي، مبناي يك قضاوت بزرگ تاريخي واقع شوند. قدر مسلم آن است كه از هنگام پايان يافتن دوره پانزدهم مجلس در مرداد 1328 و تحرك ويژه‌اي كه به منظور عدم تصويب لايحه الحاقي به وجود آمد و به مثابه يك پيروزي بزرگ در قبال خواست و اراده انگليس و عوامل داخلي آن در افكار عمومي مردم ايران جلوه كرد، حركت در جهت استيفاي حقوق ملت ايران وارد مرحله جديدي شد كه شتاب فزاينده‌اي گرفت تا به نقطه ملي شدن صنعت نفت رسيد. در تحليل اين دوران، آقاي حسينيان نوعي رتبه‌بندي براي شخصيت‌هاي سياسي و مذهبي فعال قائل شده و خاطرنشان ساخته است: «بي‌شك نقش آيت‌الله كاشاني در ملي شدن صنعت نفت، نقش اول جنبش است.» (ص101) يا در جاي ديگر «نيروهاي مذهبي» را ايفاگر نقش اول در اين نهضت قلمداد كرده است. (ص129) اما بايد گفت ويژگي دوران نهضت ملي و نيروهاي دخيل در آن، به گونه‌اي است كه امكان اين‌گونه رتبه‌بندي را فراهم نمي‌آورد، بلكه در اين زمينه بايد قائل به سه ركن باشيم كه فقدان هريك از آنها موجب عدم ثمردهي فعاليت‌ها و كوشش‌هاي دو ركن ديگر مي‌گرديد. اين سه ركن - بدون قائل شدن به رتبه بندي در ميان آنها - عبارتند از: دكتر مصدق و نيروهاي ملي، نواب صفوي و فدائيان اسلام و آيت‌الله كاشاني و نيروهاي مذهبي. همان‌گونه كه حسين مكي خاطرنشان ساخته است مصدق پس از ارسال نامه براي مجلس پانزدهم، مجدداً وارد گود سياست شد و از آنجا كه عمر اين مجلس پايان يافته و مبارزات انتخاباتي براي مجلس شانزدهم آغاز شده بود، وي در رأس نيروهاي ملي مخالف لايحه الحاقي قرار گرفت. اما در اين هنگام عبدالحسين هژير - عامل سرشناس و قدرتمند انگليس كه در مقام وزارت دربار قرار داشت- به‌گونه‌اي انتخابات را برنامه‌ريزي كرده بود كه حتي يك نفر از مخالفان لايحه الحاقي نيز وارد مجلس شانزدهم نشود و كار تصويب اين لايحه با سهولت به اتمام برسد. اعتراضات دكتر مصدق و جمعي از نيروهاي ملي و تحصن آنها در دربار در تاريخ 22 مهر 1328 نيز اگرچه به تشكيل جبهه ملي انجاميد، اما هيچ دستاوردي را در اصلاح وضعيت نداشت و چنانچه مسائل بر همان روال ادامه مي‌يافت، اساساً نه مصدق و كاشاني و ديگر نيروهاي ملي و مذهبي به نمايندگي مجلس شانزدهم انتخاب مي‌شدند، نه زمينه بازگشت كاشاني از تبعيد فراهم مي‌شد، نه كميسيون مخصوص نفت شكل مي‌گرفت و نه صنعت نفت ملي مي‌شد بلكه لايحه الحاقي در مجلسي مملو از عوامل و مهره‌هاي انگليس با يك نشست و برخاست به تصويب مي‌رسيد و سلطه انگليس بر صنعت نفت ايران تا سال 1990 كاملاً مستحكم مي‌گرديد. آنچه تمام اين معادلات را برهم زد، اقدام انقلابي فدائيان اسلام در برداشتن هژير از سر راه بود و بدين ترتيب نهضت ملي توانست به مسير خود ادامه دهد. در ادامه اين مسير نيز مجدداً سد و مانع عظيم‌تر و سخت‌تري در مقابل نهضت ملي قرار گرفت و آن سپهبد رزم‌‌آرا بود. ترديدي در اين نيست كه اگر فدائيان اسلام، رزم‌‌آرا را از سر راه برنمي‌داشتند نه مصدق و نه كاشاني، هيچيك قدرت به ثمر رساندن نهضت ملي شدن صنعت نفت را ندا‌شتند و بلكه با شدت تمام سركوب مي‌گرديدند. از طرفي، اين‌گونه اقدامات فدائيان اسلام تنها در صورت حضور كاشاني و مصدق در صحنه مي‌توانست به يك هدف مشخص برسد وگرنه صرفاً به يك سري ترورهاي كور تبديل مي‌گرديد. حضور شخصيتي همچون آيت‌الله كاشاني كه علاوه بر برخورداري از دقت و درايت سياسي در دفاع از استقلال كشور، از نفوذ معنوي فوق‌العاده و قدرت بسيج كنندگي بي‌نظيري در جامعه برخوردار بود، قطعاً پشتوانه بسيار محكم و اطمينان بخشي براي نيروهاي ملي به شمار مي‌آمد و راهها را براي فعاليت‌هاي سياسي و پارلماني مصدق و اطرافيانش مي‌گشود و در همين حال نبايد فراموش كرد كه چنانچه مصدق به عنوان يك شخصيت سياسي و پارلماني بارز، محوريت حركت استقلال‌طلبانه را در مجلس برعهده نمي‌گرفت، اين حركت نمي‌توانست از انسجام و قدرت لازم براي پيشبرد اهداف خود در آن شرايط سخت و حساس برخوردار باشد و چه بسا تمامي شور و هيجان عمومي برخاسته در اين دوران به دليل فقدان يك هسته مركزي اجرايي و عملياتي قوي، بتدريج فروكش مي‌كرد و حتي به يأس و سرخوردگي مبدل مي‌گشت؛ بنابراين آنچه نهضت ملي را به ثمر رسانيد، تعامل و همكاري صميمانه و تنگاتنگ ميان اين سه ركن بود و رتبه‌بندي ميان آنها نمي‌تواند حاكي از واقعيت آن مقطع باشد. با به ثمر رسيدن تلاش‌ها و تصويب قانون ملي شدن صنعت نفت، مصدق در ارديبهشت سال 1330 به نخست‌وزيري انتخاب مي‌شود و مسئوليت اجرايي كشور و بويژه اجراي قانون ملي شدن صنعت نفت را برعهده مي‌گيرد. اگر در يك نگاه كلي، تا اين مقطع را «دوران افتخارات» مصدق بناميم، از اين پس را بايد «دوران اشتباهات» وي بدانيم و متأسفانه سير صعودي اين اشتباهات به صورتي است كه بتدريج ابعادي وحشتناك و حتي نابخشودني به خود مي‌گيرد. اين بدان معنا نيست كه عملكردهاي دو ركن ديگر عاري از خطا و اشتباه بوده است، اما ويژگي اين دوران آن است كه برخلاف قبل، مي‌توان قائل به رتبه‌بندي در ارتكاب اشتباهات شد و يقيناً مصدق در اين رتبه‌بندي در جايگاه نخست‌ قرار مي‌گيرد. نکته مهمي که در ارزيابي دوران مزبور توجه به آن ضرورت دارد، اين است که بايد تكليف خود را با مسئله «اطرافيان» دو شخصيت بارز اين دوران مشخص نماييم. به طور كلي در برهه‌هاي مختلف، هرگاه شخصيت‌هاي سياسي بارزي رخ نموده‌اند، تعدادي افراد با دلايل و انگيزه‌هاي مختلف، گرد آنها جمع شده‌اند. از طرفي، در كوران مسائل سياسي، شخصيت‌هاي طراز اول غالباً چنان درگير قضايا هستند كه كمتر فرصت بررسي دقيق اطرافيان خود- اعم از نيروهاي سياسي، روزنامه‌نگاران، احزاب، گروه‌ها و غيره - را دارند، به علاوه اين كه در اين شرايط، شخصيت‌هاي مزبور به هر حال حضور تعدادي از فعالان سياسي را در اطراف خود ضروري مي‌دانند. اين مسئله‌اي است كه به وضوح مي‌توانيم در جريان نهضت ملي مشاهده كنيم. با اوج‌گيري حركت به سوي استيفاي حقوق ملت ايران از نفت جنوب پس از اتمام دوره مجلس پانزدهم و به ويژه در جريان برگزاري انتخابات مجلس شانزدهم و سپس ورود آيت‌الله كاشاني به ايران، در كنار خيل عظيم مردمي كه پشت سر دو شخصيت برجسته اين نهضت يعني كاشاني و مصدق قرار گرفته بودند، عناصر سياسي مختلف و نيز احزاب و جمعيت‌هاي گوناگوني نيز در اطراف آنها جمع شدند و تا به ثمر رسيدن اين نهضت، تقريباً يكپارچه باقي ماندند. اما پس از نخست‌وزيري مصدق و آغاز اختلاف‌نظرها و سپس تشديد و اوج‌گيري آنها، اين جبهه متحد از هم گسيخت و يكپارچگي خود را از دست داد. در اين حال از دو جناح ديگر نيز بايد ياد كرد. حزب توده و زيرمجموعه‌هاي آن، يك نيروي سياسي قدرتمند در اين زمان به حساب مي‌آمد كه تا قبل از 30 تير 1331 با تمام قوا عليه مصدق فعاليت مي‌كرد و سپس بتدريج رويكرد متفاوتي را در پيش گرفت و به ويژه پس از واقعه 9 اسفند 1331، تبليغات خود را در جهت حمايت از مصدق و عليه كاشاني شكل داد. جناح ديگر، وابستگان دربار بودند كه در يك نگاه كلي‌تر بايد آنها را زيرمجموعه‌اي از جبهه متحد انگليس و آمريكا به حساب آورد. هدف اين جناح جلوگيري از سست شدن پايه‌هاي تسلط آمريكا و انگليس بود كه در چارچوب حمايت از شاه و دربار و مخالفت با مصدق، دنبال مي شد و به ويژه پس از آن كه در قالب طرح كودتا موسوم به «آژاكس»، مأموريت‌هاي ويژه‌اي برعهده آنها و روزنامه‌هايشان گذارده شد، از تحرك بسيار بالايي در اين زمينه برخوردار شدند. در دوران نخست‌وزيري مصدق - از ارديبهشت 30 الي مرداد 32- فضاي سياسي كشور تحت تأثير حوادث و رويدادهاي گوناگون بسيار داغ و پرتنشي قرار دارد. جبهه‌هاي سياسي با تمام قدرت به فعاليت عليه يكديگر مشغولند و البته در اين ميان جريان سيال نيروهاي سياسي و نيز تغيير رويكردها و موضع‌گيري‌ها نيز به گونه‌اي مشهود وجود دارد. در چنين شرايطي غلتيدن به وادي افراط و تفريط‌ها از سوي اين نيروها كار را به جايي كشانيد كه توهين و فحاشي به يكديگر در قالب سخنراني‌ها، مقالات و يادداشت‌ها، كاريكاتورها و نيز برخي تظاهرات، تبديل به سكه روز گرديد. درگيري‌ها و زد و خوردهاي خياباني نيز بخش قابل توجهي از رويدادهاي اين مقطع را تشكيل مي‌دهند. سخن اصلي ما در اينجا آن است كه در چنين اوضاع شلوغ و درهم و برهمي كه توطئه‌ها و برنامه‌ريزي‌هاي بيگانگان نيز آن را آشفته‌تر ساخته است، تكليف ما در زمينه ارتباط عملكردها و رفتارهاي اطرافيان هريك از دو شخصيت بارز- مصدق و كاشاني- با شخص خود آنها چيست؟ آيا مي‌توان مسئوليت رفتارها و عملكردهاي اطرافيان را مستقيماً متوجه اين دو شخصيت كرد و سپس به ارزيابي و محاكمه آنها برمبناي اين مسائل پرداخت؟ پاسخ اين سئوال مثبت باشد يا منفي، نكته مهم آن است كه بايد شامل هر دو شخصيت بشود و نه صرفاً يكي از آنها. اگر قرار است رفتارهاي اطرافيان را به حساب شخصيت مركزي آن جبهه بگذاريم، اين عامل بايد به هر دو طرف اين معادله اضافه شود و اگر قرار بر ناديده گرفتن اطرافيان و عملكردهاي آنهاست، بايد از هر دو طرف معادله كسر گردد. اتخاذ «سياست دوگانه» در اين زمينه، نه تنها غيرعادلانه است، بلكه ما را از دستيابي به حقايق تاريخي محروم خواهد ساخت. در بررسي مطالب كتاب «بازخواني نهضت ملي ايران» متوجه اين نكته مي‌شويم كه نويسنده محترم در بيان مسائل پس از بروز اختلافات ميان مصدق و كاشاني، استنادات متعددي به عملكردهاي اطرافيان مصدق داشته و در اين زمينه هيچ‌گونه تفكيكي ميان آنان و شخص مصدق قائل نشده و همگي را به صورت يك كل واحد در نظر گرفته است، اما كمترين اشاره‌اي به فعاليت‌هاي سياسي در جبهه مخالف مصدق- كه علي‌القاعده جزو اطرافيان يا حاميان كاشاني قلمداد مي‌شدند- نكرده است؛ گويي اطرافيان مصدق يكسره در كار تخريب و توهين و تضعيف كاشاني بودند، اما در اين سو، سكوت و سكوني سنگين برقرار بوده و جملگي ساكت و صامت و بي‌تحرك، چشم به آينده دوخته بودند. حال آن كه اگر به آرشيو مطبوعات و اعلاميه‌ها و سخنراني‌هاي اطرافيان كاشاني نيز مراجعه شود، مشاهده مي‌گردد كه حجم و محتواي حملات صورت گرفته توسط آنها به مصدق نيز كم از طرف مقابل ندارد؛ بنابراين براي انعكاس شرايط عيني آن هنگام بايد تمام واقعيت را گفت و نه بخشي از آن را. البته ناگفته نماند كه نويسنده محترم اشاره‌اي گذرا به يكي از اطرافيان آيت‌الله كاشاني به نام شمس‌الدين قنات‌آبادي داشته و تنها اشكال وي را اين دانسته است كه «چندان به شريعت پاي‌بند نبود» (ص57) حال آن كه اگر بنا بر توضيح مشروح اشكالات اين فرد باشد، بسيار بيش از اين بايد گفت و مشكلات وي نيز تنها در عدم تقيد به شرع خلاصه نمي‌شود. اما در مورد اشتباهات مصدق پس از نخست‌وزيري، بايد گفت غالب مواردي كه نويسنده محترم به آنها اشاره كرده، مقبول است و در اين نوشتار نيازي به تكرار آنها نمي‌بينيم. پيمان‌شكني با فدائيان اسلام و دستگيري نواب صفوي و جمعي از اعضاي اين گروه به بهانه‌هاي واهي، انتصابات نادرست و بهره‌گيري از برخي اشخاص وابسته به بيگانه در مشاغل حساس، اهميت قائل شدن به پيوندهاي خانوادگي در برخي انتصابات به بهاي تيره ساختن روابط خود با عناصر سياسي مهم هم‌پيمان با خود در جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت، خودمحوري در تصميم‌گيري‌ها و بي‌توجهي به مشورت‌هاي دوستان دلسوز خويش، بازگذاردن دست حزب توده در فعاليت‌هاي سياسي و عدم برخورد جدي با آنها كه بيشترين حملات خود را متوجه مذهب و شخصيت‌هاي مذهبي كرده بودند، بي‌اعتنايي به فرهنگ عميق اسلامي در كشور و حساسيت جامعه نسبت به رفتارها و عملكردها و سياست‌هاي غيراسلامي يا ضد ديني، گرفتار آمدن در روحيه غرور و تكبر و اهميت قائل نشدن لازم براي حفظ ارتباطات و پيوندهاي سياسي و عقيدتي خود با همراهان سابق، همه را در خدمت خود خواستن و خود را ملزم ندانستن به پذيرش درخواست‌هاي ديگران، اصرار بر كسب «اختيارات» تامه از مجلس و تأكيد بر تمديد آن علي‌رغم مخالفت شديد آيت‌الله كاشاني رئيس مجلس، موافقت با خروج زاهدي از تحصن مجلس و عدم اقدام جدي براي دستگيري او پس از خروج، خوشبيني بيش از حد به آمريكا و غفلت از نقش مهم آنها در تدارك كودتا، رويارويي با مجلس به طرق مختلف؛ از ناتمام گذاردن انتخابات مجلس هفدهم تا تلاش براي انحلال آن از طريق برگزاري يك رفراندوم پرمسئله، بي‌اعتنايي به هشدارها و توصيه‌هاي همكاران و دوستان دلسوز خويش مبني بر منصرف شدن از انحلال مجلس، دستور انتصاب سرتيپ دفتري به رياست شهرباني كل كشور علي‌رغم هشدار جدي به وي در مورد مشاركت دفتري در برنامه كودتا و در نهايت بي‌توجهي به پيغام دلسوزانه آيت‌الله كاشاني مبني بر در راه بودن موج دوم كودتا پس از شكست مرحله اول آن در روز 25 مرداد، جملگي مواردي‌اند كه در كارنامه اشتباهات دكتر مصدق به چشم مي‌خورند و لذا مسئوليت سنگيني را بر دوش وي در شكست نهضت ملي مردم ايران، مي‌گذرند. اما علي‌رغم اين همه، در بيان مسائل تاريخي اين دوره، نبايد همه¬جانبه‌نگري را از دست داد و عملكردهاي ديگران را ناديده گرفت يا در تجزيه و تحليل آنها، تلاش در تبرئه‌شان به هر طريق ممكن داشت. به عنوان نمونه، در زمينه برخورد پيمان شكنانه مصدق با فدائيان اسلام، اگرچه مصدق مرتكب اشتباه مي‌شود، اما به هر حال در بررسي اين مسئله، نقش تندروي‌هاي اين گروه را نيز نبايد ناديده گرفت تا جايي كه آنها به رويارويي و تقابل با آيت‌الله كاشاني- كه خود يك روحاني انقلابي و مجاهد بود- نيز كشيده مي‌شوند و حتي از ارسال پيغام‌هاي تهديد به ترور براي وي نيز دريغ نمي‌ورزند. به گفته شهيد عراقي، پس از آن كه در ميتينگ بهارستان كه به منظور تجليل از خليل طهماسبي، ضارب رزم‌آرا برگزار و اعلاميه صادره از سوي فدائيان اسلام- معروف به اعلاميه پسر پهلوي- در آن تظاهرات پخش شده بود، از آنجا كه كاشاني متن اين اعلاميه را بسيار تند تشخيص مي‌دهد درصدد تكذيب انتساب آن به فدائيان اسلام برمي‌آيد، اما به محض آن كه نواب صفوي از اين مسئله آگاهي مي‌يابد، پيغام تهديدآميزي براي كاشاني ارسال مي‌دارد: «وقتي رفتيم آنجا، ديديم كه كاشاني گفته ما الان يك اعلاميه مي‌نويسيم و پخش مي‌كنيم كه اين اعلاميه امروز از طرف فداييان اسلام نبوده، خود شهرباني اين اعلاميه را داده است. گفتم آقا اين درست نيست (كه) خود شهرباني كه مي‌داند اين اعلاميه را نداده است، بعد حمل بر اين مي‌شود كه اينها يك اعلاميه داده‌اند و از اعلاميه خودشان هم ترسيده‌اند، دارند تكذيبش مي‌كنند و حمله را شروع مي‌كنند و اين درست نيست. ما خودمان را به مرحوم نواب رسانديم و گفتيم بابا جريان اين شكلي است، يك همچين برنامه‌اي كاشاني ريخته. ايشان هم چهار نفر به اتفاق آسيدهاشم حسيني فرستاده خانه كاشاني كه به كاشاني بگوييد كه به جدم اگر كه دست به اين كار بكني به سرنوشت رزم‌آرا دچار مي‌شوي، حواست جمع باشد!» (ناگفته‌ها، خاطرات شهيد مهدي عراقي، به كوشش محمود مقدسي و ديگران، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1370، ص85) البته ناگفته نماند كه به گفته شهيد عراقي «به مجردي كه مصدق آمد روي كار مرحوم نواب دستور داد به همه بچه‌ها كه... شما مخالفت نكنيد اصلاً، تا آنجا كه بتوانيد تأييد كنيد...».(همان، ص95) اما در مجموع روحيات، سخنراني‌ها و اعلاميه‌هاي تند فدائيان اسلام و اصرار مؤكد آنها بر اجراي اصول و دستورالعمل‌هاي مندرج در كتاب حكومت اسلامي، موجب شد تا مصدق با بهانه‌اي واهي، اقدام به دستگيري نواب صفوي و جمعي ديگر از اعضاي اين جمعيت كند و البته در اين راه با اظهار مخالفتي جدي از سوي كاشاني نيز مواجه نشود. مسلماً اگر فدائيان اسلام دستكم خود را با آيت‌الله كاشاني در دوران حكومت مصدق تطبيق مي‌دادند، چه بسا كه اتفاقات تلخي از اين قبيل كه در نهايت موجب انشعاباتي در اين جمعيت گرديد و آن را از توش و توان اوليه خود انداخت، نمي¬افتاد و آنها قادر به نقش‌آفريني‌هاي مؤثرتري در قبال حوادث و رويدادهاي بعدي بودند. ماجراي نهم اسفند 31 نيز از جمله مسائلي است كه بايد نقش و سهم هر يك از جناح‌ها و نيروهاي سياسي در آن به درستي مورد بررسي و ارزيابي واقع شود، اما به نظر مي‌رسد نويسنده محترم در اين زمينه، نگاه يكجانبه‌اي به مسئله داشته است. نخستين نكته آن است كه موضع ايشان راجع به اصل واقعه 9 اسفند چندان مشخص نيست. به طور كلي دو روايت درباره چگونگي شكل‌گيري اين ماجرا وجود دارد. يك روايت متعلق به مصدق است كه مدعي است شاه با تظاهر به تصميم براي خروج از كشور، نقشه‌اي را تدارك ديده بود تا وي را توسط جمعي از اراذل و اوباش كه ظاهراً براي جلوگيري از مسافرت شاه به خارج، جلوي درب كاخ تجمع مي‌كنند، به قتل برساند(خاطرات و تألمات مصدق، ص262 الي 267) و روايت دوم متعلق به محمدرضا است كه خاطرنشان مي‌سازد وي رأساً تصميم به مسافرت به خارج از كشور نگرفته، بلكه بر اثر فشارها و توصيه مصدق ناگزير از اين اقدام شده بود.(محمدرضا پهلوي، مأموريت براي وطنم، ص175) آقاي حسينيان در يك جا راجع به اين واقعه مي‌نويسد: «مصدق به محض اين كه به قدرت رسيد، برخلاف همه‌ي قسم‌ها و چاپلوسي‌هايش شاه را وادار كرد تا تصميم به خروج از ايران بگيرد. شاه كه خود نيز دلخوش از پادشاهي‌اش نبود به راحتي پذيرفت كه ايران را ترك كند.» (ص259) سپس نويسنده محترم به اظهارات شاه در كتاب «مأموريت براي وطنم» اشاره مي‌كند كه مدعي است مصدق به وي توصيه كرده است تا از كشور خارج شود. اما چند سطر آن سوتر ضمن رد ادعاي شاه خاطر نشان مي‌سازد: «اما در مورد اين كه تصميم مسافرت از ناحيه‌ي‌ شاه اعلام شده است، بعيد نيست كه حق با مصدق باشد؛ زيرا ثريا نيز اذعان دارد كه شاه تصميم بر مسافرت گرفته بود.»(ص259) جاي تعجب اينجاست كه اگر در زمينه تصميم شاه به خروج از كشور، نويسنده محترم حق را به مصدق مي‌دهد و ادعاي او را صحيح مي‌شمارد، پس بر چه مبنايي پيش از آن مي‌گويد: «مصدق به محض اين كه به قدرت رسيد برخلاف همه قسم‌‌ها و چاپلوسي‌هايش شاه را وادار كرد تا تصميم به خروج از كشور بگيرد.» موضوع ديگري كه در اين زمينه جاي گفتن دارد موضع‌گيري كاملاً مثبت نويسندة محترم در قبال عملكرد آقايان كاشاني و بهبهاني در روز نهم اسفند و تلاش آنها جهت جلوگيري از خروج شاه است، بدين منظور آقاي حسينيان، شاه را از موضعي بسيار ضعيف در آن زمان توصيف مي‌كند: «شاه با اين موقعيت ضعيف هيچ كاري جز حمايت و تأييد مصدق نداشت. او مجبور بود تا در سخنراني‌هاي خود از نخست‌وزير محبوب ايران تعريف و تمجيد نمايد و در وقايع مختلف به او تبريك بگويد، اما مصدق قدرت تحمل وجود چنين شاه ضعيف و ناتواني را نيز نداشت و درصدد تبعيد محترمانه او برآمد.» (ص257) محمدرضا اگرچه در اين هنگام هنوز تبديل به شاه پس از مرداد 32 نشده است، اما آن‌گونه هم كه نويسنده محترم توصيف مي‌نمايد بي‌آزار، مسلوب‌الاراده و قابل ترحم نيست. بزرگترين واقعيت درباره او اين است كه وي و پدرش هر دو دست نشانده و مهره انگليس بودند و محمدرضا با مشاهده سرنوشت پدرش بيش از پيش از قدرت انگليسي‌ها ترسيده و هرگونه مقاومتي در مقابل آنها را مساوي با از دست دادن قدرت مي‌دانست، لذا وي كاملاً گوش به فرمان انگليسي‌ها بود و همين مسئله مي‌توانست خطري جدي براي نهضت ملي باشد كه در آن هنگام در تقابل تام با انگليس قرار داشت. از سوي ديگر، دربار، لانه فساد و مركز تجمع عناصر گوش به فرمان انگليس بود. البته در آن هنگام اشرف و مادر شاه به درخواست مصدق از كشور خارج شده بودند، اما هنوز چيزي از سرسپردگي دربار به بيگانگان كم نشده بود. همچنين شاه پس از ماجراي 15 بهمن 1327، با تشكيل مجلس مؤسسان فرمايشي به شدت بر حوزه اختيارات خود افزوده بود و از جمله قدرت انحلال مجلسين را در كف داشت؛ لذا با بهره‌گيري از اين اختيار مي‌توانست گام مؤثري در جهت خواست و اراده اربابان خود بردارد. ارتش و عناصر وفادار به شاه در آن نيز از جمله مسائل ديگري بود كه به مثابه خطري بالقوه، دولت مصدق را كه در تلاش براي اجراي قانون ملي شدن صنعت نفت بود، تهديد مي‌كرد. وجود عناصر وابسته به انگليس و شاه در مجلس را نيز در اين زمان نبايد از نظر دور داشت كه قادر بودند گام‌هاي مهمي در جهت اجراي برنامه‌هاي بيگانگان بردارند؛ بنابراين، شاه از موقعيتي برخوردار بود كه او را قادر مي‌ساخت تهديداتي جدي را متوجه نهضت ملي سازد كما اين كه در نهايت نيز جز با مشاركت شاه، امكان به ثمر رسيدن طرح آژاكس فراهم نيامد. با در نظر داشتن آنچه ذكر شد، خروج شاه از كشور در نهم اسفند 31، فارغ از اين كه طراح آن چه كسي بود، مي‌توانست يك تهديد جدي را از سر راه نهضت ملي بردارد و بيگانگان را كه مراحل مقدماتي طرح كودتاي خود را مي‌گذراندند، با مشكلاتي جدي و اساسي مواجه سازد، اما اقدامات بازدارنده‌ طيفي از نيروهاي سياسي و در رأس آنها آقايان كاشاني و بهبهاني، از وارد آمدن اين ضربه به نقشه‌هاي بيگانگان جلوگيري به عمل آورد. البته ناگفته نماند كه آن‌چه از سوي اين شخصيت‌ها به عمل آمد در ارتباط تنگاتنگ با شرايط عيني موجود در اين زمان و مبتني بر كنش‌ها و واكنش‌هاي ميان دو طيف عمده سياسي و در نهايت بر اساس مصلحت‌سنجي آنها در جهت تأمين منافع ملي و نگراني‌هايي كه درباره به خطر افتادن موقعيت اسلامي اين آب و خاك داشتند، بود؛ بنابراين اگر با ناديده انگاشتن جميع اوضاع و احوالي كه آقايان كاشاني و بهبهاني را به اتخاذ مواضع مزبور وامي‌داشت، به قضاوت درباره عملكرد آنها بپردازيم، قطعاً قضاوتي ناتاريخي و ناعادلانه به عمل آورده‌ايم. با اين همه، جاي نقد و انتقاد نيز به نوع موضع‌گيري اين آقايان در قبال ماجراي نهم اسفند 31 وجود دارد و چشم فرو بستن بر اين مسئله نيز ناصواب است. در پايان جاي آن است که بر اين نكته تأکيد ورزيم كه «نهضت ملي ايران» بيش از آن كه به دستمايه‌اي براي اختلافات جديد تبديل شود، بايد به مثابه تجربه‌اي گرانبها براي عبرت‌آموزي‌هاي راهگشا و آينده‌ساز باشد. فراموش نكنيم تا ملتي گذشته خود را بدرستي نخواند، نخواهد توانست عبرت‌هاي لازم را از آن فراگيرد و در اين صورت، چه بسا كه به تكرار اشتباهات بپردازد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 27

تنباني كه باعث تصويب لايحه شد!

تنباني كه باعث تصويب لايحه شد! از زمان كودتاي رضاخان، همواره نمايندگان مجلس شوراي ملي به جاي انتخابات مردمي، از طرف شاه منصوب مي‌شدند و مأمور به انجام دستور بودند. تنها در ابتداي حكومت رضاخان، كه هنوز جان نگرفته بود، فقط در تهران ـ‌ كه مركز حكومت بود بعضي از نمايندگان از طرف مردم به مجلس راه مي‌يافتند. مانند: آيت‌الله شهيد مدرس، كه آن هم پس از چندي ديگر عملي نشد تا آن جا كه شهيد مدرس در اعتراض به شمارش آرا، به رأيي كه خود به صندوق انداخته بود، احتجاج كرد. نمايندگان مجلس شوراي ملي، دردوران حكومت پهلوي ـ پدر و پسر ـ عروسكهاي خيمه شب بازي دست نشانده بودندكه از طرف شاه و بنابر توصيه و فهرست سفارتخانه‌هاي دُول استعماري، براي تصدي كرسي نمايندگي مجلس،‌ در نظر گرفته مي‌شدند تا طرح و لوايح مورد نظر آنان را با برخاستن و نشستن، به تصويب برسانند. پس از تشكيل كانون مترقي توسط حسنعلي منصور و تبديل آن به حزب ايران نوين،‌اين انتصابات و تصويب لوايح كه در چارچوب حزب صورت مي‌گرفت، داراي شكلي مضحك و چند‌ش‌آور‌‌تر شد. نمونه‌اي از چگونگي تصويب يكي از لوايح به شرح زير است: «روش تصويب لوايح در حزب ايران نوين چنين بود: دولت قبلاً لايحه را در حزب مطرح مي‌كرد تا نمايندگان از آن مطلع شوند. اين كار صرفاً جنبه تشريفاتي داشت. نمايندگان اختيار آن را نداشتند كه در لايحه تغييراتي بدهند. فقط مطلع مي‌شدندكه بايد به اين لايحه در مجلس رأي مثبت دهند. گاهي هم لازم نمي‌ديدند كه لايحه را از قبل در احزب مطرح كنند و به تك تك نمايندگان بگويند كه به فلان لايحه يا فلان قسمت از لايحه رأي مثبت بدهند و به كدام لايحه يا كدام ماده رأي ندهند. در اين موارد، هنگام رأي گيري در مجلس، نمايندگان به ليدر فراكسيون نگاه مي‌‌كردند. اگر او در جريان قرار داشت،‌از جا بلند مي‌شد، اعضاي فراكسيون ايران نوين هم مي‌برخاستند و لايحه تصويب مي‌شد. اگر او همچنان در جايش مي‌نشست معلوم بود كه تصويب لايحه منظور نيست، لذا آنها هم از جا برنمي‌خاستند. در مورد يكي از لوايح در حزب تصميم گرفته شد به علتي، به آن رأي داده نشود. روزي كه قرار بود لايحه در مجلس مطرح شود، بعد از نطقهاي قبل از دستور، لايحه در دستور كار قرار گرفت و طبق آيين‌نامه، نمايندگان موافق و مخالف شروع به سخنراني كردند، آن روز وزيري كه در مجلس كنار مهندس خواجه‌نوري نشسته بود، او را به حرف گرفت، به طوري كه خواجه‌‌نوري بكلي از جريانات مجلس غافل ماند. فصل تابستان بود. هوا گرم بود. كولر مجلس درست كار نمي‌كرد، چنانچه خواجه‌نوري احساس كرد در اثر حرارت هوا و نشستن بر روي صندلي چرمي،‌ لباسش خيس عرق شده. مدتي مقاومت كرد،‌ اما وضع بدتر شد، به طوري كه احساس كرد شلوارش به صندلي چسبيده. براي آن كه كمي هوا به بدن خود برساند از جا برخاست و شروع به هوا دادن به داخل لباسش كرد. از قضا بلند شدن خواجه‌نوري مصادف شد با لحظه‌اي كه مهندس رياضي اعلان رأي كرده بود. اكثريت نمايندگان كه طبق معمول مشغول صحبت با يكديگر بودند، ‌به محض آن كه رئيس مجلس اعلام رأي كرد،‌به ليدر فراكسيون چشم دوختند. مهندس خواجه‌نوري ايستاده بود (البته براي خنك شدن) پس آنها هم مانند بچه‌هاي حرف شنو از جا بلند شدند و ايستادند. مهندس رياضي رئيس مجلس براي اعلام رد يا قبول لايحه به مهندس خواجه‌نوري نگاه كرد. چون او را ايستاده ديد، بدون آن كه زحمت شمارش افراد را به خود بدهد پتك را روي تريبون زد و با صداي بلند گفت: تصويب شد. تازه اين جا بود كه مهندس خواجه‌نوري متوجه جريان شد و ديدكه هوا دادن لباس و خنك كردن نيمة پايين بدن باعث چه اشتباه سياسي بزرگي شده. ولي ديگر كار از كار گذشته بود و عرق شلوار ليدر فراكسيون باعث تصويب لايحه‌اي شد كه قرار بود تصويب نشود! كسي به مهندس رياضي ايراد نگرفت كه چرا با توجه به زيادي تعداد نشسته‌ها لايحه را تصويب شده اعلام كرد، ولي اين بي‌مبالاتي براي خواجه‌‌نوري اين نتيجه را به بار آوردكه از ليدري فراكسيون ايران نوين عزل شد و براي دوره بعد هم به مجلس نرفت. ولي از آن‌جا كه يكي از مهره‌هاي اصلي كانون مترقي بود، از شميران به سنا رفت و سناتور شد.1» پي‌نوشت: 1ـ ‌شبه خاطرات، علي‌بهزادي، صص 6 ـ 275. با استفاده از اسناد ساواك موجود در مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 27

انقلاب در 30 سالگي

انقلاب در 30 سالگي حجت‌الاسلام و المسلمين احمد خزائي رئيس مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي در مصاحبه‌اي با سردبير مجله الكترونيكي «دوران» به سئوالات متعددي راجع به جايگاه و موقعيت جهاني و داخلي نهضت امام خميني در پايان دهه سوم عمرش پاسخ گفت. با هم مصاحبه ايشان را مي‌خوانيم:  به نظر مي‌رسد انقلاب اسلامي طي 30 سال اخير توانسته است جايگاه خود را در عرصه بين‌ المللي و در مناسبات جهاني بدست آورد. از نظر حضرتعالي رمز ماندگاري انقلاب در چيست؟  بسم‌الله الرحمن الرحيم. با تشكر از شما من رمز ماندگاري انقلاب را در چند چيز مي‌دانم: 1ـ اراده الهي. كه البته مطابق سنت‌هاي محتوم الهي (ولن تجد لسنةالله تبديلا1 ـ براي سنت الهي بديلي نخواهي يافت) به شايستگي (ان‌الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم 2ـ به راستي خدا حال قومي را تغيير نمي‌دهد تا آنان خود آن را تغيير دهند)، بصيرت (قل هذه سبيلي ادعوا الي الله علي بصيرة انا و من اتبعني3 ـ بگو اين راه من است و هركس را كه پيروي‌ام كرد از روي بصيرتي (شايسته) به راه خدا دعوت مي‌كنم) و در نهج‌البلاغه مي‌فرمايد (الا لايحمل هذا العَلَم الا البصر و الصبر ـ‌ پرچم توحيد جز با دوش بصيرت و مقاومت كشيده نخواهد شد)،‌ نيت صادقانه، ياري كردن دين الهي (ان‌تنصرواالله ينصركم4 ـ اگر مرا ياري كنيد ياورتان خواهم بود)ـ ايمان به خدا (ان‌الله يدافع عن الذين آمنوا5 ـ‌خداوند از مؤمنان دفاع مي‌كند) و ايستادگي و مقاومت و ساير عوامل ذكر شده در قرآن و احاديث، تعلق مي‌گيرد. من معتقدم همه‌ي اين اسباب در انقلاب اسلامي جمع بود. 2ـ مضمون و محتوا و جوهره حقيقي انقلاب كه ثروتمند ترين منابع آسماني و علمي را پشتوانه خود دارد كه به سان ذخيره‌اي بي‌پايان به مثابه سوخت حركت پوياي انقلاب مي‌ماند. رسالت انقلاب پيام قرآن و عترت و تمسك به ثقلين و عصاره هزار سال عقلانيت فلسفي و كلامي آميخته به ذوق تأله چه در حوزه حكمت نظري و چه حكمت عملي و فلسفه سياسي و تبلور هزار سال اجتهاد و تفقه پوياي حوزه‌هاي علميه، و نتيجه هزار و چهار صد سال مبارزه نرم و سخت شيعه و حاصل مجاهدتهاي خونين و خاموش علماء، حكما و جان‌نثاران راه اهل بيت (ع) است. از آنجا كه خداوند بي‌كران است كلام او نيز بي‌ساحل است و گستره و عمق هر انقلابي به اندازه عمق و گستره نظريه و تئوري اوست و علل مبقيه در طول، و پيوسته با علل محدثه است. شما عمر ماركسيسم لنينيسم يا مائوئيسم را ارزيابي كنيد با همه پشتوانه جمعيتي، اقتصادي و بويژه نظامي در حد قدرت اول دنيا و اردوگاه سوسياليزم، بيش از هفتاد سال كشش نداشت و نتوانست خودرا باز توليد كند و زايندگي نداشت لذا تفاله و پوك شد و با تلنگري فرو ريخت. قرآن ساختمان انديشه كفر را (كمثل العنكبوت اتخذت بيتاً و ان اوهن البيوت بيت العنكبوت6 ـ‌خانه عنكبوت سست‌ترين است) مي‌داند. اما شما انقلاب حسيني را ملاحظه كنيد (مثلاً كلمة طيبه كشجرةٍ طيبه اصلها ثابت و فرعها في‌السماء تؤتي اكلها كل حين باذن ربها7 ـ‌ مثل درخت پاك ريشه‌اي استوار و شاخساران در آسمان و ميوه‌اش هميشگي)، هر سال قابليت نو شدن داشته، تفسيري تازه و برداشتي نوين و زنده و آب حياتي در كام تشنگان است. شما امروزه شمارش معكوس عمر ليبراليسم را مانند صداي خرد شدن استخوانهاي كمونيسم و انشاءالله رهسپاري هر دو را به مزبله تاريخ مي‌توانيد حس كنيد. لذا انقلاب، مانند انقلاب محمد (ص) و حسين (ع) ميرايي ندارد ولو جسدش نباشد روح و جانش همواره و هميشه خواهد بود و اثر گذار. 3ـ اراده ملي و آنچه به عنوان پايگاه مردمي انقلاب معنا شده است. شما مي‌دانيد حتي مشروعيت يك نظام سياسي باعث ماندگاري آن نمي‌شود اما مقبوليت عامه در تداوم يك نظام سهم فوق‌العاده‌اي دارد، گرچه آن نظام مشروع نباشد (صرفنظر مي‌كنيم از تفاسير امروزي در معناي مشروعيت و مقبوليت و منظورمان از مشروعيت حقانيت و مطابقت با اراده تشريعي حق است) بي‌ترديد اگر اين وجه نبود هيچ نظامي توان ايستادگي در مقابل امواج توفان تهديدات خارجي و خيانتهاي داخلي را نداشت و فرومي‌پاشيد. 4ـ‌ رهبري فرزانه انقلاب چه در دهه اول و چه پس از رحلت بنيانگذار انقلاب، آيت‌الله خامنه‌اي. همچنان كه بي‌شك يكي از علل محدثه انقلاب رهبري بود همو علت مبقيه انقلاب نيز بوده و هست. سكانداري اين كشتي بزرگ 70 ميليوني با سلايق گوناگون و اقوام متفاوت و همگان سياسي و سخت‌پذير، عبور دادن آن در اقيانوسهاي متلاطم و گردابهاي سهمگين انصافاً حكمت و فرزانگي مي‌خواهد و ماندگاري انقلاب حتماً مرهون اين موهبت و وديعه الهي است كه البته ريشه در نظريه قويم و استوار ولايت فقيه دارد و به قول امام (ره) با وجود ولايت فقيه به اين انقلاب آسيبي جدي نخواهد رسيد.  هدف امام خميني (ره) در به راه انداختن انقلاب چه بود؟ آيا پس از گذشت سي‌سال به آن هدف رسيده‌ايم يا هنوز از آن فاصله‌داريم؟ در كجاي راه هستيم و موانع پيش‌روي چيست؟  من تصور مي‌كنم بغض فروخورده‌اي كه گلوي بيدارگران و مصلحان و عالمان ديني را در سده اخير مي‌فشرد علاوه بر آنچه از آموزه‌هاي عاشورايي دريافته‌‌ايم، انگيزه‌ اصلي امام (ره) بود. عقب‌ماندگي مسلمانان در كنار رشد و توسعه شتابان غرب، بي‌هويتي جامعه اسلامي و جاي خالي آنان در تمامي عرصه‌هاي سياسي فرهنگي و اقتصادي جهان، گسترش فقر و چپاول ثروتها و منابع مسلمانان، حكام خود فروخته و بي مسئوليت، انرژي‌هاي متراكم و نهفته مادي و معنوي در نسلهاي جوان و نخبگان فرهنگي و سياسي،‌ستم‌‌ها و جنايت‌ها عليه ملتهاي مسلمان بويژه فلسطين، گسترش لائيسم و دين‌زدايي از ساحه كشورهاي اسلامي، بي آيندگي و گسترش سايه يأس و سرخوردگي برمسلمين،‌ تحقير اسلام و مسلمين از بيرون و درون،‌ گرفتار شدن اسلام ناب محمدي در چنبره تحجر و بي‌تعهدي در حوزه‌‌هاي علميه، بي‌خبري و عافيت‌طلبي روشنفكران و رجال سياسي كه مي‌رفت اسلام را چونان اسلام عهد اموي از حاشيه هم محو نمايد، ‌موجب شد امام از فرصتهاي پيش آمده بهترين بهره را ببرد و لذا پس از تذكر و امر بمعروف و نهي از منكر و يأس از اصلاح شاه، براندازي رژيم طاغوت را تئوريزه و فتوايي كرد. به نظر من امام اولين فقيه شيعي در تاريخ اسلام است كه فتوا به براندازي يك نظام سياسي مي‌دهد و تصور مي‌كنم اين ويژگي امام را از ميان تمام مراجع در طول تاريخ تشيع برجسته نموده است. او همزمان برپايي حكومت اسلامي مبتني بر نظريه ولايت فقيه در كشور را به عنوان مانيفست اجرايي خود عرضه نمود و پس از پيروزي انقلاب اسلامي استراتژي صدور انقلاب و جنگ تا رفع فتنه در عالم را طراحي و اعلان نمود. شايد در انديشه امام مدلي مانند اتحاد جماهير اسلامي خلجان داشت. اين را از مضمون برخي كلماتشان مي‌توان فهميد. من معتقدم انقلاب و امام به جوهره و حقيقت هدف خود نايل شده است. شما مقايسه‌‌اي بين اسلام امروز و 30 سال پيش، كشورهاي اسلامي و ملتهاي مسلمان قبل و پس از انقلاب بنمائيد تا ادعاي من تصديق شود به عنوان نمونه: هويت يافتن ملل مسلمان بويژه پس از فتواي قتل سلمان رشدي و واكنش‌هاي جوامع اسلامي در مقابل كوچكترين توهينها به مقدسات قبل و پس از آن. در حاليكه در طول تاريخ دنياي صليبي چه مسيحي و چه يهودي هر گاه خواسته‌اند وقيح‌ترين توهين‌ها را به مقدسات مسلمانان مي‌كردند و صداي اعتراضي بلند نمي‌شد. اما اكنون مي‌بينيد كه حتي يكنفر يا يك مجله با كوچكترين جسارتي تمام عالم اسلام را به حركت وا مي‌دارد، مرزهاي شيعه و سني در هم مي‌آميزدو يكصدا در همه جا واكنش مي‌بينيد. ماجراي دانمارك و پاپ نمونه آن است. سال 2000 ميلادي «ساموئل هانتينگتون» واضع تئوري «جنگ تمدنها» در همايش بين‌المللي در نيكوزيا ضمن تشريح نظريه جنجالي خود از انقلاب اسلامي ايران با عنوان «آغاز پروسه بازگشت تمدن اسلامي به هويت اوليه خود» ياد كرد. او گفت اين بازگشت محدود به مرزهاي جغرافيايي ايران نمانده و اين را نشانه‌اي از نزديك بودن مراحل تعيين كننده جنگ تمدنها قلمداد نمود. هانتينگتون در پاسخ به اين سؤال كه چرا پيدايش انقلاب اسلامي در ايران را نشانه آغاز جنگ تمدنها مي‌داند در حالي كه تمدن اسلامي از قرن‌ها قبل وجود داشته گفت: اسلام پيش از انقلاب 1979 ايران يك نسخه‌ي حكومتي نبود بلكه دستورالعملي براي چگونگي رابطه فردي مسلمانان با خدا و عالم معنوي بود ولي انقلاب اسلامي بار ديگر آموزه‌هاي اسلام را به نسخه حكومتي تبديل كرد نسخه‌اي كه با ليبرال دمكراسي دنياي متمدن درتقابل است. هانتينگتون در مقايسه رابطه آمريكا با ايران و عربستان سعودي مي‌گويد: در اين كشور عربي ابتدايي‌ترين نشانه‌هاي دمكراسي كه همانا مراجعه به آراي مردم است وجود ندارد و به شيوه‌هاي مرتجعانه اداره مي‌شود اما آمريكا نزديكترين روابط دوستانه را با آن دارد و در مقابل با جمهوري اسلامي ايران كه دمكرات‌ترين كشور منطقه است و توزيع قدرت با رأي مردم و انتخابات صورت مي‌پذيرد، خصمانه‌ترين رابطه را دارد. وي در بيان علت اين برخورد دوگانه و متضاد مي‌گويد: هر دو كشور مسلمان و مردم آن به آموزه‌هاي ديني عمل مي‌كنند، اما اسلام در عربستان فقط به روابط فردي مردم و خدا محدود است و در حاكميت جايي ندارد اما اسلام در ايران بر كرسي حاكميت نشسته و آموزه‌هاي ديني را به سياست داخل و خارج كشانده و به همين علت با ليبرال دمكراسي دنياي متمدن در تضاد و تخاصم است. هانتينگتون در دكترين جنگ تمدنها جنگ نهايي را ميان جهان اسلام و غرب به رهبري آمريكا پيش‌بيني كرد و از مرزهاي دنياي اسلام و غرب با عنوان «Bloody Borders» ـ مرزهاي خونين ـ‌ياد مي‌كند! برخلاف همتاي ديگر خود (فوكوياما) صاحب تئوري «پايان تاريخ» كه غلبه نهايي ليبرال دمكراسي آمريكا بر ساير نسخه‌هاي حكومتي دنيا و پايان تاريخ را از راه جنگ سرد و نرم پيش‌بيني مي‌كند و البته با ابرازتأسف مي‌گويد: آغاز هزاره سوم ميلادي برخلاف پيش‌بيني‌اش نه تنها آغاز غلبه كامل ليبرال دمكراسي آمريكا بر جهان نيست بلكه دنيا شاهد حضور قطب قدرتمندي به نام اسلام است كه با پرچمداري ايران اسلامي در ميدان حضور دارند. خوب ملاحظه مي‌فرمائيد كه (بهتر آن باشد كه سرّ دلبران گفته ‌آيد در حديث ديگران) و اين همان چيزي است كه پير ما، در خشت خام ديد و فرمود: «من به صراحت اعلام مي‌كنم كه جمهوري اسلامي ايران با تمام وجود براي احياي هويت اسلامي مسلمانان در سراسر جهان سرمايه‌گذاري مي‌كند و دليلي هم ندارد كه مسلمانان جهان را به پيروي از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نكند و جلوي جاه‌طلبي و فزون‌خواهي صاحبان قدرت و پول و فريب را نگيرد... ما نه تنها از كعبه مسلمين كه از كليساهاي جهان نيز ناقوس مرگ آمريكا و شوروي را به صدا در مي‌آوريم.» 8 و اما در پاسخ به فراز سوم سؤال طبعاً در ميان راهيم و گردنه‌هاي فرازي پيش رو داريم. در داخل مشكلات فرهنگي، مديريتي و اقتصادي و ساختن الگوي شايسته از يك نظام اسوه و سرآمد و نياز مبرم به مسئولاني كه به انديشه والاي امام وفادار باشند وبه راه او مؤمن، و در خارج موانع و دست‌اندازها بيشتر و راهي سنگلاخ پيش رو ما است. منابع و ثروتهاي منطقه، شرايط ژئوپوليتيكي برخي كشورهاي اسلامي، امنيت اسرائيل، امنيت راه چپاول انرژي، وجود انبوه مسلمانان در اروپا و امريكا، ايجاد قطب قدرتمند ايدئولوژيك با قدرت اقتصادي و جمعيتي و ظرفيتهاي بالا، هراس سهمگيني را بر دل استكبار مستولي مي‌كند ـ لذا حربه‌هاي خاورميانه بزرگ، دمكراسي‌سازي، ترويج سكولاريسم، جنگ شيعه و سني، اختلاف قومي، تجزيه كشورهاي بزرگ اسلامي، ايجاد ناامني، حربه القاعده و طالبان، تشويه چهره پاك اسلام، ترساندن اعراب از ايران و دنياي غرب از اسلام، از سوي دشمن، از جمله موانع موجود است. و در داخل كشورهاي اسلامي نيز دشواري‌هايي هست كه بايد در جاي خود بدان پرداخت.  امام خميني (ره)، در تعابير مختلفي تلاش كرده‌اند كه انقلاب اسلامي را تبلور اراده مردم و منطبق بر خواسته و نيت آنان معرفي كنند. جنابعالي تا چه حد معتقديد كه آرمان امام خميني (ره) در زمينه ارتباط مردم با انقلاب رعايت شده است؟  بي‌ترديد تلاش و ادعاي امام لاريب فيه است و مردم به نظرم دين خود را به انقلاب در حد مطلوبي ادا كرده‌اند. البته در آينده نيز بايد چنين باشند. من اين خصوصيت را در پاسخ اول يكي از رمزهاي ماندگاري انقلاب دانستم منتها در نسل انقلاب ريزش و رويش‌هايي داشته‌ايم و نگراني من مربوط به نسل پس از انقلاب است كه خداي نكرده نتوانيم بين اين دو نسل امانت را دست بدست كنيم. من مسئله گسست بين يك نسل و يا بي‌ديني و بي‌تعهدي نسل نو را نمي‌پذيرم ولي يكباره دنياي پست مدرن با گسترش وسايل ارتباطي و رشد و توسعه رسانه‌ها توانست فرهنگ خود را در جامعه جوان ما وارد كند. هجمه آنقدر وسيع و پر وزن است كه همه تمدنها و فرهنگها را تحت تأثير قرار داده و بزرگان جوامع (حتي غربي) نگراني خود را اعلان نموده‌اند امروز فرانسه و اروپا هم در مقابل ناتوي فرهنگي گارد گرفته‌اند. تصور مي‌كنم جمهوري اسلامي انصافاً خدمات فوق‌العاده‌اي به مردم ارائه داده و من نفس مقايسه وضع كشور را با قبل از انقلاب گناه‌ كبيره مي‌دانم و هرگز قابل قياس نيست ولي مردم ما استحقاق بيشتري براي خدمت دارند. رفع بي‌عدالتي و تبعيض و فقر و تنگدستي و توزيع عادلانه ثروت و برخورداري از شغل و شأن بايسته ورعايت كرامت و عزت زنان و جوانان و ايجاد بسترهاي افزون‌تر براي كسب علم و دانش و تجربه و توسعه همه جانبه و يافتن اقتصاد و اجتماعي در خور منزلت و جايگاه مردم ايران كه قابل مقايسه با هيچيك از همسايگانشان نيستند، از وظايف نظام است. البته من كاملاً به آينده كشور اميد دارم بويژه اميدوارم دولت نهم بتواند به وعده‌هاي خود جامه عمل بپوشانند و به اندازه صداقت و تلاشش بتوانند كشور را به نتايج مورد نظر نزديكتر سازد.  در سه دهه اخير، انقلاب و نظام جمهوري اسلامي در برابر بسياري از تحميلات سياسي و نظامي سازمان يافته دشمنان از جمله كودتاها، جنگ 8 ساله، تحريم‌هاي تجاري، تروريسم داخلي قرار گرفته و از اين ميدان پيروز و سربلند بيرون آمده است. به نظر شما اين روياروئي در ‌آينده نيز ادامه خواهد داشت؟ در چه سطحي؟ شديدتر يا ضعيف‌تر؟ چرا؟  هيچ كشوري چه رسد به ابرقدرتها نمي‌خواستند انقلاب اسلامي به پيروزي برسد و حكومت ديني بر كار آيد. عجيب است كه اردوگاه سوسياليزم هم در مقابل يك انقلاب ضد امپرياليسمي كه بساط مستشاران و جاسوسخانه‌هاي آمريكا را در همسايگي‌شان جمع مي‌كرد مقاومت مي‌كردند و لااقل هيچ حمايتي نكردند. رهبر چين مائوئيست در روز هفده شهريور 1357 در سعد‌آباد با شاه مشروب مي‌خوردند و در آذرماه رهبر آلمان شرقي از ايران بازديد داشت. پس از پيروزي انقلاب، هم ازداخل و خارج بر سر اين انقلاب نوزاد ريختند. از جنگ مسلحانه و تجزيه‌طلبي و كودتا و اغتشاش و سنگر بندي خيابانها و حمله نظامي به طبس گرفته تا جنگ تحميلي و گروهكها و منافقين تا ماجراي 7 تير و 8 شهريور و شهداي محراب و مردم كوچه و بازار كه به جرم ريش و چادر، آماج تيغ كينه‌هاي آنها با اسلام ناب محمدي شدند. شما ببينيد آمريكا و غرب و شرق هر كاري عليه ما نكردند نتوانستند و الا از هيچ دريغ نكردند حتي ساقط كردن هواپيماي مسافربري ايرباس و حمله به سكوهاي نفتي ما در خليج فارس و حمايت همه جانبه از صدام براي بمباران شيميايي مردم ما و خودش. تكليف عرب‌ها و همسايه‌هاي ما هم كه معلوم است. لذا من ادعا مي‌كنم مورخين جستجو كنند در طول تاريخ هيچ نظام سياسي نداريم كه باندازه ما در مقابل تهديد‌هاي بزرگترين قدرتهاي نرم و سخت تاريخ قرار گرفته باشد و 30 سال مقاومت كند. فلذا اگر انقلاب خداي ناكرده ساقط هم بشود باز موفقترين نظام سياسي تاريخ است. شما امروز بخوبي استيصال غرب در مقابله با انقلاب اسلامي را بالعيان ملاحظه مي‌كنيد. من در اينجا جمله‌اي اضافه كنم شما جهان پس از جنگ سرد را بدون انقلاب اسلامي تصور بفرمائيد. واقعاً نظم نوين جهاني و دنياي تك قطبي يا دهكده واحد جهاني كه مالكش آمريكا بود چه بلايي بر سر جهان سوم كه نه، بلكه بر سر اروپا مي‌آورد سيري‌ناپذيري آمريكا روزگار همه را سياه مي‌نمود واقعاً امروز جز انقلاب اسلامي كسي ديگر مزاحم آمريكا هست؟ و اگر ما نبوديم چه مي‌شد؟آيا دنيا نبايد ممنون ما باشد؟! پس از جنگ هم به روش نرم روي كردند و خواستند مانند پايگاه ريگا در لتوني كه فروپاشي شوروي را در دستور داشت تزهاي گلاسنوست و پروستريكا را به اجرا گذارند، دولت‌هاي پس ازجنگ را به گورباچفيسم و يلتسينيسم تشبيه و به فروپاشي از درون اميد بستند، و به تقليد ازامام (ره) به براندازي نرم روي آوردند و نسخه‌هاي انقلاب هاي رنگين و مخملي گرجستان و اوكراين و قرقيزستان را در بنياد سوروس و مؤسسات اينترپرايز و وو درو ويلسون تئوريزه نموده و 198 روش براي انقلاب را جين شارپ به قلم كشيد و در 18 تير 1382 آن را در داخل استارت زدند و با حمايت نفوذي‌هايشان در دولت و NGO‌ها و جنبش‌هاي دانشجويي و فمينيستي و فعالان سياسي و ... تست نمودند. اما با تدبير رهبري معظم و حضور مردم ناكام ماند. اين ماجرا در لبنان هم تحت عنوان ثورة الارز با تدبير حزب‌الله در هم شكست. باور كنيم كه انقلاب اسلامي مسير تاريخ را تغيير داد. اما اين كه سؤال كرديد فتنه‌انگيزيها و خصومتها ادامه خواهد داشت يا نه جواب مثبت است و اينكه در چه سطحي، بايد بگويم گسترده‌تر و پيچيده‌تر و البته شديدتر و همه جانبه و از نوع نرم چرا؟ طبعاً رويارويي با تهديدها متناسب با هم هستند. انقلاب اسلامي رفته رفته به صورت عميق‌تري منافع غرب را به چالش كشيده و تهديد مي‌كند. امروزه هژموني نظام جمهوري اسلامي ايران خود را به نظام سلطه تحميل مي‌كند. شما ملاحظه كنيد در آغاز قرن حاضر حادثه 11 سپتامبر اتفاق افتاد و آمريكا با سوءاستفاده از فرصت پيش‌آمده نقاب از چهره خود دريد و نظامات سياسي بين‌‌المللي مثل سازمان ملل و شوراي امنيت را پشت سر گذارد و نظريه جنگ پيش‌دستانه را در 2002 دكترين دفاعي خود قرار داد و با بي‌اعتنايي به مخالفتهاي جهاني حتي اروپا و واكنش وسيع افكار عمومي حتي در غرب، دو كشور عراق و افغانستان را اشغال نمود و نئوكانها بر مجاري تصميم‌گيري آمريكا مسلط شدند و با نام بردن از سه كشور بعنوان محور شرارت دست خودرا در ‌آينده رو كردند. بوش پس از اشغال عراق گفت مي‌خواهيم در عراق برجي از دمكراسي را معماري كنيم كه سايه‌هايش بر همسايگان (منظور ايران و سوريه) بيفتد. پروژه خاورميانه بزرگ با شعار دمكراسي‌سازي حكومتهاي منطقه در همين زمان كليد خورد و آمريكا اول سراغ مصر و عربستان رفت و دستور بركناري 2400 پيشنماز سعودي را به دليل افكار ضد امريكايي و مراجعه به ‌آراء عمومي را در اين دو كشور صادر كرد. حتي تعدي را به تغيير متون درسي اسلامي كشاند و اگر يادتان باشد توطئه بمباران هسته‌اي مكه توسط سيمور هرش خبرنگار جنجالي آمريكا افشا شد. خوب حالا پرونده موفقيت آمريكا و نتايج حاصله را ارزيابي كنيم به نظر شما چه دكترين و استراتژي به مقابله با استراتژي آمريكا برخاست و در اين جنگ، نظريه‌پردازها و استراتژيست‌هاي كداميك پيروزند؟ مي‌توانيد تعداد پله‌هاي سقوط آمريكا را بشمريد؟ چرا خبري از محورهاي شرارت نيست بلكه مذاكره با آنها در دستور كار است؟ آبرو و حيثيت آمريكا و هيمنه و اقتدار او كجاست؟ چطور نئومحافظه‌كاران يكي پس از ديگري صندلي‌هاي خود را خالي كردند؟ پاول، رامسفلد، بولتون و... جاي خود را به تيم ميانه‌رو رايس و گيتس و ... دادند؟ تغيير لحن بوش و اشتلم‌هاي پوچ او طي دو سال گذشته مبني بر حمله نظامي به كجا راه برد؟ چرا انتخابات در مصر و عربستان تعطيل شد؟ ودر مصر دوره اول اخوان‌المسلمين رأي آورد و لذا باطل شد؟ و البته در سرزمينهاي اشغالي حماس كه در صدر ليست گروههاي تروريستي وزارتخارجه امريكا بود، رأي آورد؟ چطور امروزه 40% افغانستان مجدداً در اشغال طالبان است؟ چرا ايران قدرت تأثير‌گذار اول در عراق شده؟ به طوري كه امريكا امنيت خود را بسته به رويكرد ايران مي‌داند و در هر جابجايي و سياستگزاري بدون ايران نمي‌تواند تصميم بگيرد؟چرا پروژه خاورميانه بزرگ پس از سه سال نافرجامي تغيير و جاي خود را به پروژه خاورميانه جديد داد؟ چگونه است آمريكايي كه با قطعنامه 1559 بدنبال خلع سلاح سياسي و سپس نظامي حزب‌الله بود با بسيج همه توان اسرائيل در جنگ سي و سه روزه مجبور شد شكست مفتضحانه در برابر حزب الله را شاهد باشد؟ شما مي‌دانيد شكست خورده اول اين جنگ دستگاههاي اطلاعاتي و تجهيزات فني جاسوسي آمريكا و اسرائيل است كه نه تنها نتوانستند به نيروها و كادرهاي حزب‌الله ضربه بزنند بلكه از ضربه به ماشين نظامي حزب‌الله نيز عاجز ماندند. تانكهاي مركاوا را كه همه كارخانه‌‌هاي توليد كننده ضد زره سيبل كردند و نتوانستند آن را از كار بيندازند، چگونه حزب‌الله توانست 28 عدد از آنها را بزند و منهدم كند. علاوه بر ناو و هلي‌كوپترو ... امروز داستان اسطورگي ارتش اسرائيل به پايان رسيد و اسرائيلي كه محدوده خود را از نيل تا فرات تعيين كرده و حتي نقشه پرچم او ستاره‌اي بين دو رود است نه تنها تهديدي براي ديگران نيست كه با تمام قوا مشغول به داخل خود مي‌باشد. در داخل هم نه توانست فلاخني‌ها را از كار بيندازد و نه عمليات استشهادي را خاموش كند و نه ديوار حائلش كه نقطه پاياني بر كشور‌گشايي اسرائيل بود چاره ساز شد. امروزه بيش از 100 موشك دست‌ساز از غزه و كرانه باختري بر شهرهاي اسرائيل .... فرود آمده، مهاجرت به اسرائيل معكوس شده و ببر كاغذي آمريكا و انگليس در منطقه رسوا گرديده‌اند. امروزه ايران كنشگر فعال در منطقه و بيشترين دريافت و پرداخت رادر كنش‌هاي سياسي منطقه دارد به طوري كه مزيت‌‌هاي استراتژيك و تأثير و نفوذ ايدئولوژيك ما بي‌بديل و تعيين كننده است. مجال پرداختن به پرونده هسته‌اي ايران نيست اما همين قدر اشاره كنيم كه همه اروپا و آمريكا كه در پايان دولت هشتم نطنز و ucf و آب سنگين و تمام تحقيقات ما را تعطيل كرده بودند با سياستهاي تهاجمي دولت نهم صداي بوق و كرناي جنگ و حمله آنها گوش فلك را پر كرد ولي دو سال طول كشيد تا ما را به شوراي امنيت برده و قطعنامه بي‌رمقي صادر كردند و اكنون قريب يكسال است از حدود قطعنامه سوم كه طبق قطعنامه قبلي قرار شده بود در ارديبهشت 86 صادر شود، عاجز مانده‌اند و جمهوري اسلامي ايران بين اعضاي دائم شوراي امنيت و 1 + 5 و ... شكافي عميق ايجاد كرده است. سوخت هسته‌اي ما رسيد و 16 دستگاه اطلاعاتي آمريكا در اقدامي طراحي شده مقدمات رويكرد بوش را به مذاكره و برخورد نرم با جمهوري اسلامي ايران فراهم كردند و ايران اسلامي سربلند يكي پس از ديگري قله‌ها را فتح مي‌كند. به نظر شما اينها كافي نيست كه آمريكا و استكبار درمانده و بي‌چاره، نوع تهديدات را متفاوت و از راه ديگري وارد شوند؟ به نظر من ادامه خصومت آنها به صورت تشديد تحريم‌ها و فشار اقتصادي با هدف ايجاد نارضايتي و شوراندن مردم، بهانه جوئي از تروريسم در عراق، تشديد جنگ‌هاي فرقه‌اي و قومي، استفاده از جنبشها و اپوزيسيون داخل و خارج، انواع تهديدهاي احتمالي و البته تكراري آنهاست كه نتيجه‌اش از پيش عقيم است.  يكي از مهم‌ترين جنبه‌هاي اظهار نظر در زمينه توفيق يا عدم توفيق عملكرد يك حكومت، ارزيابي سياست خارجي آن است. جنابعالي سياست خارجي نظام جمهوري اسلامي را در سه دهه اخير چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟  من با پذيرش نوسانات و افت‌و خيزهاي سياست خارجي كشور بويژه در مقايسه با دهه اول با دوم و سوم و موفقيتها و ناكامي‌ها، معتقدم ما در طول دو دولت قبل (سازندگي و اصلاح‌طلب) رويكردي حفظ محور و انفعالي داشتيم و اين با منظر امام متفاوت بود. شايد شرايط جهاني و منطقه‌اي و سير تحولات و ضرورتها پايه‌هاي استدلال دولتها را تشكيل مي‌داد اما به عقيده من با ماهيت انقلاب تباين داشت. قانون اساسي، گفتمان امام و مقام معظم رهبري و آموزه‌هاي ديني تكليف ما را روشن كرده است. تنازل و عقب‌نشيني، سازش و ترس موجب پرروئي و گستاخي دشمن مي‌شود. خداوند به پيامبرش مي‌فرمايد (لقد كدت تركن اليهم شيئاً قليلاً اذاً لاذقناك ضعف الحياه و ضعف الممات9 ـ نزديك بود كمي به سوي ‌آنها (مشركان) مايل شوي كه در آن صورت دو چندان در زندگي و مرگ بتو مي‌چشانديم) ما بايد بدانيم طبق قرآن (لايزالون يقاتلونكم حتي يردّوكم عن دينكم ان استطاعوا... 10 آنان تا د ست برداشتن شما از دينتان همواره با شما كارزار مي‌كنند). منتها اين نيز بايد گفته شودكه متأسفانه دستگاه ديپلماسي خارجي ما با كمبود نيروهاي انساني مؤمن، شجاع، تحليلگر و انقلابي و فعال مواجه است و تابحال نتوانسته در قواره ديپلماسي انقلاب اسلامي ايفاي نقش كند. چه در مأموريتهاي سياسي و چه فرهنگي كه عهده‌‌دار آن سازمان كم خاصيت فرهنگ و ارتباطات است. ناگفته نماند همچنانكه اصول راهبردي سياست خارجي را مقام معظم رهبري بر سه پايه عزت، حكمت و مصلحت پي‌ريزي نمودند من با هر بي‌تدبيري و ريسك‌هاي محاسبه نشده و فاصله گرفتن از عقلانيت و مقتضيات زمان و مكان و غفلت از تهديدها و فرصتها مخالفم.  از جمله راه‌هاي نشان دادن حقانيت انقلاب در ميان نسل جوان، كارهاي تحقيقي و پژوهشي است. به عقيده شما، منابع تاريخ‌پژوهي داخل كشور چقدر توانسته‌اند در ترسيم وضعيت ايران در عصر پهلوي دوم و دين‌ستيزي رژيم شاه و مفاسد سياسي و فرهنگي و اجتماعي حكومت وي به عنوان يكي از بسترهاي مهم شكل‌گيري انقلاب، موفق باشند؟  اگر منظورتان آنچنانكه در سؤال آمده منابع تاريخ‌پژوهي است، بر اين باورم كه كشور در باز كردن درب آرشيوهاي خود نسبتاً با سخاوت عمل كرده و رضايتبخش است. وزارت اطلاعات، وزارت امور خارجه، اسناد رياست جمهوري، اسناد ملي و بنياد مستضعفان و نيز تاريخ شفاهي‌نويسان و خاطره‌گويان. لذا مجموعه اعضاء «مهتاب‌»11 را بايد به عنوان پيشتازان اين عرصه نام برد و تلاش آنها را ستود. بي‌ ترديد روانه شدن اسناد در بازار به عنوان دستمايه پژوهشگران براي تحليل و استناد، راه را بر تحريف و دروغ و تاريخ‌سازي مي‌بندد و اين خدمت بسيار ارزنده‌اي بود و به نظرم نهضتي در كار تاريخ‌پژوهي موجب تغيير سير تاريخنگاري كشور شد و البته در ترسيم رژيم طاغوت نسبتاً موفق عمل كرده هر چند راه‌درازي در پيش داريم. اما اگر منظور، تاريخ‌نگاران و محققان باشند بايد بگوئيم هم پاي منابع منتشره نتوانستيم در تربيت محقق توفيق داشته باشيم و من عامل اصلي را دانشگاهها مي‌دانم. دپارتمانهاي تاريخ در دانشگاههاي ما مانع ورود دانشجو به تحليل و بررسي تاريخ معاصرند و راه را بر تحقيق در اين دوره حياتي بسته‌اند. تا آموزش عالي بجنبد و به تغيير نگرش و رويكرد رؤساي دپارتمانها نپردازند همچنان بايد در فراق پايان نامه‌ها و رساله‌هاي دكتري و نيز روشمند نمودن و علمي كردن تاريخنگاري عموماً و تاريخ معاصر خصوصاً دست تحسر بر دست بزنيم. موضوع مهم ترويج و حمايت دولت از پژوهش و محققان هم داستان غم‌انگيز ديگري است. لذا من معتقدم مشكل اصلي انقلاب و كشور ما دو چيز است: 1ـ فرهنگ 2ـ مديريت كه در هيچ‌كدام سرمايه‌گذاري بايسته نكرده‌ايم، نه در فرهنگ مديريتي و نه در مديريت فرهنگي. در حاليكه ماهيت انقلاب، بي برو برگرد فرهنگي است.  يكي از تحولات انقلاب اسلامي، گروهگرائي، تحزب و استوار كردن كارها بر منافع جناحي بوده است. اين ويژگي بويژه در دهه سوم عمر انقلاب نمود بيشتري داشته است. هر چند اين تحول در درون خود مي‌تواند به معني آزادي عقيده تلقي شود، با اين همه آيا بايد از آن به عنوان يك دستاورد مثبت ياد كرد يا منفي؟  بخش اول سؤالتان اشكال دارد، اما به طور كلي در جهان امروز تحزب نماد دمكراسي است و نظامهاي سياسي كه بر آن مبتني شده‌اند از چرخش قدرت و اطمينان و ثبات بيشتري برخوردارند و رو به توسعه دارند لذا در ضرورت آن ترديدي نيست. اما مهم آنست كه احزاب و متحزبين، منافع ملي و كشور، مطلوب غايي آنها باشد و براي نشستن بر اريكه قدرت پا بر گرده انقلاب و دستاوردها ودولتهاي پيشين خود نگذارند. متأسفانه جناحهايي در كشور به مقدسات و امام و جنگ و ارزشمندترين بنيادهاي انقلاب رحم نكردند. اگر برآيند تحزب‌گرايي اين باشد قطعاً دستاورد ناقص‌الخلقه و منفي است و اگر در چارچوب امنيت ملي و منافع عامه و قانون اساسي باشد حتماً مثبت است.  ديدگاه شما راجع به رويكرد اقتصادي نظام جمهوري اسلامي ايران در 30 سال اخير چيست؟ چه ضعفها يا قوتهايي داشته‌ايم؟ چرا تلاش‌هائي كه براي نجات اقتصاد تك‌محصولي كشور انجام گرفته چندان ثمر‌بخش نبوده است؟  رويكرد اقتصادي نظام چه در قانون اساسي و چه برنامه اول ودوم و سوم و چهارم مثبت بوده است و نقطه ضعف ما در اجرا و اراده دولتهاست كه گاهي به دليل ضعف مديران مياني چه به لحاظ اعتقادي و چه اجرايي و يا جلب آراء در انتخابات از توجه به زيرساختهاي اقتصادي كشور غافل مي‌شوند. و در مورد نجات اقتصاد كشور از تك محصولي به نظرم گام مؤثري برنداشته‌ايم.  انقلابها نيز مانند اشخاص داراي جاذبه و دافعه هستند. تحليل شما از ميزان جاذبه يا دافعه انقلاب چيست؟ آيا موزون بوده يا كم و يا زياد؟ مثال‌هائي بياوريد.  دافعه و جاذبه انقلاب متوازن و متعادل بوده است. دشمنان را دفع و دوستان را جذب كرده. شما آوازه و كشش ايران، امام، شيعه، رهبري معظم و رياست محترم جمهوري را در ميان ملل مسلمان و غير‌مسلمان ملاحظه مي‌كنيد اما جاذبه و دافعه انقلابيون متأسفانه گاه از اعتدال بيرون و ميل به افراط و تفريط كرده است و از اين ناحيه ضربه‌هاي جبران ناپذيري در داخل و خارج خورده‌ايم.  اگر از شما پرسيده شود پايدارترين و ماندگارترين دستاورد مثبت انقلاب و نظام جمهوري اسلامي ايران در 30 سال گذشته چه بوده است،‌ چه پاسخ مي‌دهيد؟ و اگر همچنين سئوال شود كه مهمترين نقاط منفي و تيره انقلاب و نظام جمهوري اسلامي كه قابل انتقاد هستند چه بوده است، چه جوابي داريد؟  عزت و عظمت اسلام و شيعه و مردم ايران مثبت و اختلافات بنيان‌برانداز جناحي و برخي مشكلات اقتصادي و مفاسد اجتماعي منفي كه البته نقاط منفي انقلاب و نظام نيست بلكه به بي‌كفايتي برخي برنامه‌‌ها و مسئولان مربوط مي‌شود.  از فرصتي كه در اختيار مجله الكترونيكي دوران گذاشتيد سپاسگزارم.  موفق باشيد. پي‌نوشتها: 1. آيه 23 از سوره فتح. 2. آيه 11 از سوره رعد. 3. آيه 108 از سوره يوسف. 4. آيه 7 از سوره محمد. 5. آيه 38 از سوره حج. 6. آيه 41 از سوره عنكبوت. 7. آيه 25 از سوره ابراهيم. 8. صحيفه امام ج 2 پيام امام به مناسبت سالگرد كشتار خونين مكه و قبول قطعنامه 598. 9. آيه 74 از سوره اسراء. 10. آيه 217 از سوره بقره. 11. «مهتاب» واژه اختصاري «مجمع هماهنگي مراكز تاريخ‌پژوهي، اسنادي و بانكهاي اطلاعاتي» است. اين مجمع مشتمل بر مراكز اسنادي ذيل است كه در 1384 تأسيس شد و دبير كل فعلي آن آقاي عباس سليمي‌نمين است: ـ دفتر تدوين مطالعات تاريخ ايران ـ مركز اسناد انقلاب اسلامي ـ موزه و مركز اسناد مجلس شوراي اسلامي ـ موزه عبرت ـ مركز بررسي اسناد تاريخي ـ مركز اسناد و تاريخ ديپلماسي وزارت امور خارجه ـ مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ـ سازمان اسناد و كتابخانه ملي ـ مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره) ـ دفتر ادبيات انقلاب اسلامي (حوزه هنري) منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 26

«تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي»از نگاه صاحبنظران

«تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي»از نگاه صاحبنظران مدخل اهميت بررسي تاريخ انقلاب اسلامي به عنوان يكي از مهمترين عرصه‌هاي پژوهش اجتماعي بر كسي پوشيده نيست. شناخت تاريخ تحولات پس از پيروزي انقلاب، ضرورتي انكار ناپذير است و هر پژوهشي در اين زمينه نيازمند نگرش منصفانه و محققانه است. شك نيست كه ايران در يكصد سال اخير شاهد تحديد آ‌زاديهاي مشروع مردم، ضعف حكومتها در هدايت صحيح جامعه، اتخاذ سياستهاي ضد ملي و وابستگي دولت به بيگانگان بوده است. اين رويكرد منجر به عقب‌ماندگي مفرط سياسي و اقتصادي شده است. در اين ميان مورخاني بوده‌اند كه خيانتها را افتخار، ضعفها را نقاط قوت، انحطاط فرهنگي را تعالي هنري و سير ورشكستگي كشور را حركت به سوي دروازه‌هاي تمدن بزرگ لقب داده‌اند. فريب اين گونه تبليغات دروغين را خوردن، به اندازه پذيرش آثار مورخاني كه گذشته را به طور مطلق نفي مي‌كنند و همه دستاوردهاي تاريخ كشور را به زير سؤال مي‌برند خطا و زيان‌بار است. چرا كه خدشه‌دار كردن دستاوردهاي مثبت تاريخي همواره موجب تهي كردن پشتوانه فرهنگي يك ملت شده و دانسته يا ندانسته راه را براي تهاجم فرهنگي بيگانگان باز مي‌گذارد. بزرگنمايي و افراطي‌نگري در تاريخ به اندازه اغماض‌هاي بيجا و برخوردهاي تفريطي و انفعالي، زيان‌آور است و هر دو، جامعه تشنه حقيقت را به گمراهي مي‌كشاند در حالي كه واقع‌گرائي، حقيقت بيني و دقت توأم با صداقت يك مورخ، سرمايه ‌ارزشمندي است كه همه جا وي و آثارش را از گزند خطا و خيانت و انحراف مصون مي‌دارد. اين دقت و تأمل بويژه در بررسي رويدادهاي سه دهه اخير اهميت بيشتري دارد. پرونده تحولات 30 سال اخير، حركت به سوي استقلال، حاكميت ملي و ناوابستگي اما در بستري مملو از نشيب و فرار و افت و خيز بوده است. آن حركت پديده‌اي مثبت و اين دست‌ اندازها عوامل منفي و بازدارنده بوده است. توجه به يكي از اين دو پديده بدون در نظر گرفتن ديگري، تصويري غير‌واقعي از انقلاب به دست مي‌دهد. پس از پيروزي انقلاب، نويسندگان فراواني تلاش كردند در جايگاه مورخ، به ارزيابي تحولات ايران بپردازند. فراماسونها، ليبرالها، سلطنت‌طلبان، كمونيستها، ملي‌گرايان و صهيونيستها، از جمله كساني بودند كه درباره انقلاب اسلامي قلم زدند و آثار خود را انتشار دادند. در اين ميان، دسته جديدي از تاريخ‌نگاران، همزاد با نهضت امام خميني شكل گرفتند و پرونده رخدادهاي انقلاب را به دور از حب و بغض‌هاي سياسي، همانگونه كه به وقوع پيوستند به رشته تحرير درآوردند. فعاليت اين دسته از مورخان باب جديدي به روي نسل كنجكاو گشود تا با مطالعه آثار آنها تصوير واقع‌بين‌‌تري از تحولات انقلاب را روياروي خود ببينند. ويژگي تاريخنگاري انقلاب اسلامي، آشنائي با آثار و دستاوردهاي اين سبك از واقعه نگاري، ميزان توفيق، موانع كار و جايگاه آن در عرصه تاريخ‌پژوهي داخل كشور، سئوالاتي است كه پاسخ آنها براي ارتقاء آگاهي نسل جوان ضرورت بنيادين دارد. براي دريافت جواب اين سؤالات به سراغ تعدادي از مسئولان سازمانها و مؤسسات تاريخ پژوهي رفتيم و نظرات ‌آنان را جويا شديم. عبدالمجيد معاديخواه رئيس بنياد انقلاب اسلامي. هدايت‌الله بهبودي رئيس دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، روح‌الله حسينيان رئيس مركز اسناد انقلاب اسلامي، دكتر عباس سليمي‌نمين رئيس دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران، محمد‌جواد مرادي‌نيا مدير گروه تاريخ مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، سؤالات مذكور را پاسخ دادند. با هم جوابهاي آنان را مي‌خوانيم: اظهارات دكتر عباس سليمي‌نمين رئيس دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران: به عقيده من توانمندي خاصي كه بتواند عظمت تحول انقلاب را بيان كند، «تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي» ناميده مي‌شود. كساني كه اين عظمت را بشناسند و قادر باشند جريانهاي مخالف اين عظمت را در داخل و خارج كشور شناسائي كنند و در برابر آن موضع داشته باشند تاريخ‌نگار انقلاب اسلامي هستند. تاريخ‌نگار انقلاب اسلامي كسي است كه هم قادر به تبيين عظمت انقلاب باشد و هم بتواند فعالان نقطه مقابل اين عظمت را بخوبي شناسائي كند و عملكرد آنها را خنثي كند. من اميدواريم كه در آينده بتوانيم اين قابليت را در عرصه تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي ايجاد كنيم ولي تا رسيدن به آن ايده‌آل، فاصله زيادي داريم. ما هنوز آن توانائي‌ها و قابليتها را نتوانسته‌ايم ايجاد كنيم. ما با ظهور تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي در عرصه تاريخ نويسي، ضرورت بازنويسي تحولات تاريخ معاصر ايران را شديداً احساس مي‌كنيم. زيرا مسئوليت تاريخ‌نويسي تاكنون بر عهده جريانهاي خاصي بوده است. كساني كه تا سالهاي قبل از انقلاب تاريخ معاصر ايران را مي‌نوشتند، غالباً وابسته به صهيونيسم بوده‌اند. ما پس از انقلاب تنها به اين منابع تاخته‌ايم ولي خود مبدأ تاريخ‌نويسي جديد براي استفاده پژوهشگران نشده‌ايم. ما توليد نكرديم و حتي در مقام نقد علمي قوي منابع قبل از انقلاب هم بر نيامديم و آنها را جريان‌شناسي نكرديم. ما بررسي نكرديم كه چرا منابع اكثر مورخين قبل از انقلاب يكسان است و چرا همه ‌آنها با يك روايت واحد و بدون تشكيك مي‌نوشته‌ اند. ما در سالهاي بعد از انقلاب مواردي را داريم كه براي مثال هنوز 5 سال از يك رويداد نگذشته ماهيت روايت‌ها را دچار تغيير مي‌بينيم چطور است كه تاريخ تحولات ايران باستان در همه متون تاريخي ما يكسان است و گوئي آبشخور همه آنها يك منبع است. ما منبع‌شناسي نكرديم. آقاي عبدالحسين زرين‌كوب در كتاب خود به نام «ايران بعد از اسلام» با صراحت اعتراف مي‌كند كه وي و تعداد ديگري از مورخان كه ايشان نام آنها را نيز مي‌برد مبناي تاريخ‌نگاري‌شان از اسلام، ضديت با اعراب است. سؤال اين است منشأ اين برداشت و منبع چنين نتيجه‌گيري چيست؟ ما در اين زمينه منبع‌شناسي نكرديم. البته جرأت تشكيك كردن و ترديد كردن در نسل جديد پيدا شده و اين مهم است ولي ابتداي كار است و واقعاً گام مؤثري در صحنه عمل هنوز برنداشته‌ايم. در زمينه خاطرات رجال، توليد انبوه صورت گرفته ولي مهم جريان‌سازي است كه انجام نشده است. ما نتوانسته‌ايم آثاري را خلق كنيم كه «طول موج» ايجاد كند. سرمايه‌گذاري كرده‌ايم ولي اين سرمايه‌گذاريها متوجه توليد آثار بر جسته‌اي نشده كه بتواند نسل جوان را قانع كند و آثار تعيين كننده در برداشته باشد. عمده موانع تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي، متوجه مشكلاتي بوده كه در استفاده از اسناد وجود داشته است. ما بعد از پيروزي انقلاب بايد در اندك زماني مي‌‌توانستيم انبوه اسناد موجود در منابع اسنادي كشور را منتشر سازيم ولي نتوانستيم. دلائل عمده اين مشكل عبارتند از: 1ـ بسياري از سازمانها و منابع اسنادي كشور، خود را صاحب و مالك اسناد مي‌دانند و اجازه استفاده از آنها را به كسي نمي‌دهند. اين احساس تملك غير‌قانوني است. آنها مي‌توانند شيوه‌ها و راهكارهاي استفاده جامعه از اين اسناد را تعيين كنند ولي نبايد خود را صاحب آنها بشمارند. 2ـ بي‌توجهي بعضي سازمانهاي دارنده اسناد به ارزش و اعتبار آنها. چرا بايد اسناد مهم ما در گوني توي انبار اداره دخانيات باشد كه هم مورد تعرض موشهاي معمولي و هم موشهاي هوشمند! قرار گيرد. 3ـ سرقت اسناد . بسياري از اسناد مهم كشور زماني وجود داشته و الآن سر به نيست شده‌اند. اينها آفاتي هستند كه متوجه اسناد مهم كشور بوده و موانع عمده تاريخ‌‌نگاري كشور محسوب مي‌شوند. 4 ـ جعل سند. سندسازي و جعل سند توسط همانهائي كه دست به سرقت اسناد و از بين بردن آنها مي‌زنند ،‌از ديگر خطرها و موانعي است كه تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي مبتني بر اسناد را تهديد مي‌كند. اظهارات حجت‌الاسلام‌والمسلمين عبدالمجيد معاديخواه رئيس بنياد تاريخ انقلاب اسلامي من ‌آنچه را كه در كشور ما به عنوان «تاريخنگاري انقلاب اسلامي» شناخته شده، چيزي بيشتر از يك «منبع‌نگاري» نمي‌دانم. ما تنها منابعي را براي استفاده تاريخ‌نگاران جمع‌آوري كرده‌ ايم. حتي تاريخ شفاهي هم كه ما در اين زمينه فعاليتهائي كرده‌ايم، باز رواياتي هستند براي كار تاريخ‌نگاري. كار عمده ما يا انتشار اسناد بوده يا خاطره. مشكل عمده ما در زمينه تاريخ‌نگاري، بي‌توجهي به تخصص «روش‌شناسي» است. يك مورخ وقتي مي‌خواهد وارد حوزه كار تاريخ‌نگاري شود و گذشته را مكتوب كند، شرط توفيق وي در كار اين است كه بتواند چارچوب مورد نظر خود را در تاريخ ابتدا تنظيم و بازسازي كند اين تنظيم خود يكي از شاخه‌هاي روش‌شناسي است. شما به هنگام مطالعه يك رويداد، اگر سابقه ‌آن را ندانيد ممكن است جور ديگري آن را بفهميد. براي مثال مقاله‌اي كه راجع به «اصلاحات» است ممكن است مطالعه آن خشم عده‌اي را برانگيزد و عده ديگري كه سابقه اين اصطلاح سياسي در كشور ما را نمي‌دانند با عنايت به مفهوم اصلاح‌طلبي آن را پديده مثبتي بدانند. پس تنظيم و بازسازي زمينه يك بحث تاريخي، به عنوان يكي از موضوعات محوري در دل بحثهاي روش‌شناسي، براي فهم آن بحث ضرورت اساسي دارد. با اين همه در دو حوزه انتشار اسناد و تاريخ شفاهي كارهاي قابل توجهي انجام داده‌ايم. ولي قطعاً تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي در اين دو حوزه خلاصه نمي‌شود و كارهاي اساسي ديگري هم هست كه هنوز انجام نداده‌ايم. مثلاً روي موضوع جامعه‌شناسي تاريخي انقلاب هيچ‌كاري صورت نگرفته است. ريشه اين بي‌توجهي نيز به عقيده من جدي نگرفتن موضوع روش‌شناسي است كه حتي دانشگاههاي ما هم به اين مقوله نمي‌پردازند. جالب است بدانيد در بزرگترين كتابخانه جهان كه كتابخانه كنگره آمريكا است، 700 نوع كتاب تنها در زمينه «روش‌شناسي تاريخي» به ثبت رسيده است. در مورد اطلاع‌رساني هم كارهاي خوب ولي ناتمام داشته‌ايم. ما در زمينه كتاب‌شناسي و منبع‌شناسي فعاليتهائي داشته‌ايم و در نظام تحقيق، تقريباً راه تحقيق را هموار كرده‌ايم. هر چند كه با مشكلات زيادي مواجه بوده‌ايم. يكي از مشكلاتي كه در مسير كار تاريخنگاري انقلاب اسلامي وجود دارد موضوع بيطرفي است. در حوزه تاريخ‌نويسي، بيطرفي تعريف نشده است. چگونه تاريخ را بنگاريم كه متهم به نقض بيطرفي نشويم. ما مي‌خواهيم درباره انقلاب اسلامي تاريخ‌نگاري كنيم. همه ما متعهد به انقلاب و طرفدار انقلاب و امانت‌دار آن هستيم. همين تعهد و طرفداري يا امانت‌داري، نقض بيطرفي است مرزهاي بيطرفي در تاريخ‌نويسي روشن نشده است. در حوزه تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي اگر بخواهيم وقايع‌نگاري كنيم يك تعريف دارد، اگر بخواهيم كار تحليلي كنيم يك تعريف دارد. اگر جامعه‌شناسي تاريخي انقلاب را مد نظر قرار دهيم، يك تعريف دارد. بنابراين تعريف مطلقي را نمي‌توان درباره تاريخ نگاري انقلاب ارائه كرد. آيا مخاطب امروز ما مي‌پسندد كه مثلاً بگوئيم در فلال جا حق با بني‌صدر بود و يا در آن موضوع بخصوص نظر بختيار درست‌تر بود؟ اگر نگوئيم، آيا صداقت در بيان را نقض نكرده‌ايم. همه متوليان تاريخ اين مشكل را دارند تاريخ‌نويسان غربي هم به اقتضاي «منافع ملي» يا هر قالب ديگر، بخشي از حقائق را نمي‌گويند. تكليف اين مرزها بايد روشن شود. اظهارات هدايت‌الله بهبودي رئيس دفتر ادبيات انقلاب اسلامي هر دوره‌اي گذشته خود را دوباره‌نگاري مي‌كند تا بتواند به پرسش‌هاي تازه عصر خويش پاسخ دهد. اين طبع معمول به ما مي‌گويد كه تاريخ‌نويسي انتهاي مسدودي ندارد، چرا كه تاريخ‌نگاري محصول تاريخ‌نگري است و نگرش‌ها نمي‌توانند در دوره‌هاي گوناگون يكسان و يكسو باشند. هر نسلي با اتكا به ميراث گذشتگان و نويافته‌هاي زمانش به بازكاوي عالمانه گذشته مي‌پردازد. از اين رو تاريخ‌نگاري را مي‌توان جست و جوي مستمر و دنباله‌دار دانست؛ جست و جويي بدون «حرف آخر». هر چند تاريخ‌نگاران از موضع داناي كل بر تحقيقات خود نقطه پايان مي‌گذارند، اما خوب مي‌دانند كه وظيفه تحقيقي آنان محدود به دارايي‌هاي اسنادي‌شان بوده است و نه بيشتر. بنابراين تاريخ، براي دوباره نوشته شدن تعصبي از خودنشان نمي‌دهد. اگر مروري گذرا بر سير انتشار اسناد در ده سال گذشته كنيم، كمتر روزي را مي‌يابيم كه شاهد بيداري سندهاي خفته دربايگاني‌ها نباشيم. فارغ از نقد و نظرهايي كه نسبت به اين بيدارباش ابراز مي‌گردد، منابع نويافته، مساحت چشمگيري فراروي پژوهش‌هاي تاريخي گسترده است، به نحوي كه فرا رسيدن دوره‌ي تازه‌اي از تاريخ‌نگاري در آينده نزديك، حتمي به نظر مي‌رسد. ما اين اقبال را يافته‌ايم كه با چشماني غير مسلح واز فاصله‌اي نزديك پديده «كشف تاريخي» را رصد كنيم. از سوي ديگر دگرگونيهاي بزرگ اجتماعي، همچون انقلاب، پيامدهاي گونه‌گوني دارند. از آن شمار است برانگيخته شدن ميل مورخان به نگارش رويدادهايي كه به انجام يك حكومت و آغاز حكومتي ديگر منجر گشته. انقلاب اسلامي نيز بنا به طبع دگرگون‌ساز خود چنين خواستي را در ضمير تاريخ‌نگاران ايران و جهان پديد آورد و به فراخور دانش، علاقه و تخصصشان،‌آنان را وادار به اين واكنش طبيعي كرد. از آن‌جا كه نوشتن از رخدادهاي تاريخي توقف‌ناپذير است، سير تاريخ‌نگاري درباره انقلاب اسلامي از ابتدا تاكنون و از حال به آينده در جريان است. پس از فرونشستن غباري كه از جدال بين مردم و حكومت پهلوي برخاسته بود، آن چه به چشم مي‌‌خورد روايت ناظران خارجي براساس مشاهدات يا تحليلهاي سياسي ـ اجتماعي بود. منابعي چون «غرور و سقوط: ‌آنتوني پارسونز»، «مأمورت در ايران: ويليام سوليوان» و «درون انقلاب ايران: جان.دي. استمپل»، با تكيه بر حضور نويسنده در ايران و ارتباط با مقامات بلند‌پايه كشور و كتابهايي چون «اسرار سقوط شاه: زبيگنيو برژينسكي» يا «همه سقوط مي‌كنند: گري سيك» با آگاهي از مناسبات سياسي در هيئت حاكمه دولت امريكا، بر پايه مشاهدات منتشر شدند. منابع ديگري چون «ايران عصيانگر: پل بالتا وكلورين رولو»، «ايران، انقلاب به نام خدا: كلربريز و پيربلانشه» نيز از چنين ماهيتي برخوردار بودند، اما اين ناظران پيش از آن كه كارگزاران سياسي كشور متبوع خود باشند، نماينده رسانه‌ها و نويسندگان وسايط (وسايل) ارتباط جمعي بودند. در همين دوره منابع ديگري نيز پديد آمدند كه مبناي نگارش آنها تحليل گزارشهاي تاريخي با عطف به گذشته نه چندان دور ايران بود: «ديكتاتوري و توسعه سرمايه‌داري در ايران: فرد هاليدي» يا «ريشه‌هاي انقلاب: نيكي‌. آر. كدي». برخي از مقامات ايراني حكومت شاه، ضلع ديگري از تاريخ‌نگاري اين دوره را ترسيم كردند كه بيشتر آنها بر بنياد مشاهده يا آگاهي مستقيم استوار بود: «سقوط شاه: فريدون هويدا»، «خدمتگزار تخت‌طاووس: پرويز راجي» و «اعترافات ژنرال: عباس قره‌باغي». بر همين مبنا، تعدادي كتاب از راويان ايراني نيز منتشر شد كه يا روايتگر رويدادهاي منطقه‌اي بودند: «انقلاب اسلامي مردم مشهد: رمضانعلي شاكري»، «يادواره نهضت اسلامي يا چهره انقلاب در اصفهان: سيد‌حسن نوربخش» يا حكايتگر رخدادهاي كل كشور: «حماسه‌هاي ملت به رهبري امام خميني« ولي‌الله نوري تويسركاني» و يا خود نگاشته‌هايي كه براي نخستين بار رخ مي‌نمودند:«خاطرات سياسي: محمد محمدي‌ري‌شهري». در اين بين مجموعه سه‌جلدي «بررسي و تحليل از نهضت امام خميني: سيد‌حميد روحاني» را به نسبت زمان خود بايد مهمترين منبع تحقيقي داخلي كشور برشمرد. تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي بيشتر دهه 60 شمسي را در چنين فضايي گذراند. و اگر نبود سلسله كتابهاي «اسناد لانه جاسوسي» يا جلد دوم «ظهور و سقوط سلطنت پهلوي»، اين دوره را بايد دوره خاموشي سندها بناميم. در دهه هفتاد رويكرد تازه‌اي از تاريخ‌نگاري آغاز شد كه نشأت گرفته از قالبي نو يا بهتر بگوييم،‌ قالبي باز يافته بود: تاريخ شفاهي. البته در دوره نخست استثنائاتي چون «ناگفته‌ها: مهدي عراقي» وجود داشت، اما در برهه اخير، نهادهايي كه سازمان يافته به اين شيوه پرداختند قابل توجه است:«بنياد تاريخ انقلاب اسلامي»، «دفتر ادبيات انقلاب اسلامي حوزه هنري» و «مركز اسناد انقلاب اسلامي». در خارج كشور نيز چنين مراكزي با كمك شركتهاي بزرگ اقتصادي و حمايت برخي دانشگاهها، با موضوع عام تاريخ معاصر ايران شكل گرفت كه مهمترين ‌آنها «تاريخ شفاهي دانشگاه هاروارد» است. انگيزه‌هاي داخلي براي توسعه چنين امري را بايد در چهار عامل جست و جو كرد: 1ـ تجربه توليد كتابهاي مرتبط با دفاع هشت‌ساله كه برپايه خاطرات فراهم آمده بودند؛ 2ـ شكستن جو امساك و خودداري از بيان خاطرات نزد مبارزان سياسي دهه‌هاي چهل و پنجاه؛ 3ـ ايجاد رقابت كاري بين سازمانها؛ 4ـ استقبال مخاطبان از اين نوع روايت تاريخي. اگردهه شصت با ثقل منابع ترجمه‌اي درباره انقلاب اسلامي سپري شد، دهه هفتاد با ورود كتابهايي كه براساس تاريخ شفاهي تدوين شده بودند، با تعادل در توليد منابع خارجي و داخلي به انتها رسيد. مضاف بر اينكه خاطرات خود نگاشت همچون «زواياي تاريك: جلال‌الدين فارسي»، «خاطرات‌آيت‌الله خلخالي»، «دوران مبارزه: علي‌اكبر هاشمي رفسنجاني» حضور ملموسي در اين دوره پيدا كردند؛ و بر شمار منابع تحقيقي اعم از گزارشي ـ تحليلي چون «مقدمه‌اي بر انقلاب اسلامي: صادق زيبا كلام»، «تاريخ سياسي معاصر ايران: سيد‌جلال‌الدين مدني»، «تاريخ سياسي بيست و پنج سا له ايران: غلامرضا نجاتي» و پژوهشهايي در قالب روزشمار، مانند «تقويم تاريخ انقلاب اسلامي»، «روزشمار انقلاب اسلامي» و «انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك» افزوده شد و بُعد تازه‌اي به تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي بخشيد. دهه هشتاد را بايد دهه زبان‌گشايي اسناد و دوره سوم تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي دانست. با اين كه سير توليد منابع براساس تاريخ شفاهي از اوايل دهه هشتاد اوج گرفت، و بنياد انتشار اسناد در نيمه دوم دهه هفتاد گذاشته شد، اما حضور كتابهاي اسنادي در چند سال اخير بهت‌انگيز بوده است. شايد مورخان در هيچ برهه‌اي با اين حجم از مواد خام رو به رو نبودند. در اين بين نقش «مركز بررسي اسناد تاريخي» با انتشار حدود 160 جلد كتاب و «اداره كل آرشيو، اسناد و موزه دفتر رئيس‌جمهور» با حدود 30 كتاب سندي يا د كردني است. اگر فراهم شدن ساز و كارهاي ارائه اسناد در سازمانهايي چون «مركز اسناد انقلاب اسلامي»، «سازمان اسناد ملي ايران»، «وزارت امور خارجه»، «مجلس شوراي اسلامي»، «مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي» و «مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران» را نيز مد نظر قرار هيم، پژوهشگران تاريخ انقلاب اسلامي و جستجوگران زمينه‌هاي آن در دوره معاصر، برهه مناسبي را از جهت سهولت دستيابي به منابع دست اول پشت‌سر مي‌گذراند. نسل امروز در حال نگارش پيشينه خود است؛ هم به دليل وجود پرسش‌هاي نو و هم به جهت دست‌يابي به مدارك جديد. اين نسل هر چند مانند نياكان تاريخ‌نگار خود نخواهد توانست نقطه پايان بر تحقيقات خود بگذارد، اما اين توفيق را يافته است كه در «كشف تاريخي» دوران معاصر شركت كند و پژوهشهاي خود را با براهين تازه و از منظري به پهناي همه منابع به نسل آتي بسپارد. اظهارات محمد‌جواد مرادي‌نيا گروه تاريخ مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره) مروري كوتاه بر كارنامه تاريخ‌نويسان ايراني تا مقطع انقلاب مشروطه، بيش از هر چيز گوياي يك واقعيت در عرصه تاريخ‌نگاري است و آن در انحصار بودن كتابت وقايع براي يك يا چند كاتب رسمي و نوعاً مورد حمايت ارباب قدرت است. از اين رو تعجب نداردكه ادوار مختلف تاريخ ايران عمدتاً از يك روايت رسمي بيش‌تر برخوردارنيست و حتي اگردويا چند نفر نيز همزمان دست به قلم برده‌اند محصول كارشان سخت مشابه و نزديك به يكديگر است. اين تازه در حالي است كه اصولاً تاريخ‌نگاري ايران بعد از اسلام پيشرفت قابل ملاحظه‌اي نسبت به قبل كرده و متون متعددي پديد آمدند. مردان قلم ايران از ابن مقفع گرفته تا بيهقي و ابن بلخي و عطا ملك‌جويني و رشيد‌الدين فضل‌الله و اسكندر بيك منشي و... همه نامداراني بودند كه خدمت سلطان يا حاكم وقت را به جا مي‌آوردند كه البته با حسن استفاده از موقعيت خويش كار بزرگ ثبت وقايع و حوادث دوران خود را نيز سامان مي‌دادند. نتيجه ‌آن كه ابن مقفع در قرون دوم هجري به توفيق نگارش «سير ملوك عجم در تاريخ و آداب ملوك عجم» نايل آمد، ابوالفضل محمد‌ابن حسين بيهقي مشهور به دبير در قرن پنجم كتاب سترگ و ارجمند «تاريخ مسعودي» را پديد آورد، ابن بلخي در قرن ششم فارسنامه را نوشت، علاءالدين عطا ملك جويني «جهانگشا» را تحرير كرد، رشيد‌الدين فضل‌الله موفق به نوشتن جامع‌التواريخ شد، ‌عبدالله ابن فضل‌الله شيرازي، تاريخ وصاف، اسكندر بيك تركمان، عالم آراي عباسي و ... را پديد آوردند؛ تاريخ نگاراني كه يا دبير بودند يا وزير، يا منشي و يا مستوفي. و تاريخ‌هايي كه نوشتند يا به فرمان پادشاهي و اميري بود و يا تقديم به سلطاني مي‌شد. پس به طور طبيعي رواياتي شكل مي‌گرفت كه اولاً تنها روايت از تاريخ ‌آن دوره محسوب مي‌شد و ثانياً با نظرگاه قدرت غالب معمولاً تعارض نداشت. هر چند در اين ميان استثناء‌هايي نيز قابل رؤيتند مانند ابن عربشاه كه «عجايب ا لمقدور في نوائب‌تيمور» را در نيمه اول قرن نهم نگاشت و در آن سياست داخلي و خارجي تيمور را برخلاف مورخان متمل و چاپلوسي چون شرف‌الدين علي يزدي به باد انتقاد گرفت و يا فضل‌الله ابن روزبهان خنجي، صاحب «عالم آراي اميني» كه كتابش سراسر انتقاد و اشكال است از حكومت صفوي و پادشاهي شاه اسماعيل صفوي. اما بايد دانست كه اينها صرفاً استثنائاتي در كتابت تاريخ ايرانند و بايد حساب آنها را از نظام كلي تاريخ‌نگاري كشورمان جدا كرد. در اين تواريخ رد‌پاي گروههاي مختلف مردم، نقش آنان در گردش چرخهاي جامعه، جلوه‌هاي اجتماعي زندگي عامه، وضعيت و ديدگاههاي ناراضيان.... كمتر ديده مي‌شود و آنچه پررنگ است و به وفور يافت مي‌گردد دستورات و اعمال و فتوحات شاهان و شاهزادگان و ديگر ارباب قدرت است و بس. چهارچوب اين نظام تاريخ‌‌نگاري در عرصه مشروطه ترك‌هايي برداشت‌ و افرادي خارج از دسته تاريخ‌نگاران رسمي و حرفه‌اي نيز قدرم به عرصه ثبت وقايع گذاشتند تا متون تاريخي ما از يكدستي و يك‌نواختي كمي فاصله بگيرند و باب تازه‌اي در اين حرفه گشوده شودو نتيجه آن كه افرادي از سطوح مياني جامعه همچون ناظم‌الاسلام كرماني، يحيي دولت‌آبادي، شريف كاشاني‌، احمد كسروي، محمد‌تقي بهار و ... دست به كار واقعه‌نگاري شده و كتابهايي نظير تاريخ بيداري ايرانيان، حيات يحيي، واقعات اتفاقيه در روزگار،‌تاريخ مشروطه، تاريخ احزاب سياسي و ... شكل گرفته و به جمع آثار مكتوب تاريخ ايران پيوستند. اما تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي چيز ديگري است و ويژگي‌هاي منحصر به فردي دارد كه در تمام طول تاريخ‌نگاري ايران مشابه و بديلي براي آن نمي‌توان يافت كه به نظر نگارنده مهمترين آنها انبوه نويسي و متعدد‌نگاري است. انبوه نويسي بدين معنا كه حجم «كمي» مطالبي كه در سي‌سال اخير پيرامون انقلاب اسلامي نوشته شده در تمام طول تاريخ ايران سابقه نداشته و كاملاً بي‌نظير است، هر چند نگارنده آمار دقيقي از ميزان كتاب‌ها و مقالات تاريخي كه درباره اين موضوع نوشته شده در دست ندارد. و متعدد‌نگاري به اين معنا كه هر چند از انقلاب اسلامي نيز روايتي تقريباً رسمي شكل گرفته است اما جاي روايت‌هاي غير رسمي نيز هرگز تنگ نشده و انبوهي از روايت‌هاي مختلف و بعضاً متعارف نيز بر صفحه تاريخ ثبت شده است. در تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي، قلم‌هاي فراواني بي‌آن كه دستور و فرماني از جايي صادر شود به حركت درآمده بر صفحه كاغذ لغزيده و زاويه‌اي از اين پديده سترگ تاريخ ايران را واكاويده‌اند. صاحبان اين قلم‌ها نيز الزاماً تاريخ‌نگاران حرفه‌اي نبوده و براي چنين امري تربيت نشده‌اند بلكه عمدتاً خود در گوشه‌اي و صحنه‌اي از اين قيام همه‌گير حضور داشته و يا بر حادثه‌اي شاهد و ناظر بوده‌اند، لذا هر يك، تكه و قطعه‌اي از اين آينه را بازسازي كرده تا به يمن قرار گرفتن در كنار ساير قطعات، تصوير كامل «واقعه بزرگ» بازتاب يابد. آناني كه در ثبت و ضبط تاريخ انقلاب حركتي كرده‌اند، الزاماً گامهايي همسو نيز برنداشته‌‌اند و تفاوت نگاهها وآراء لابلاي سطور كتب آنان به روشني هويداست، دامنه اين تنوع حتي به جايي مي‌رسد كه آثار مقامات و مسئولين رژيم پهلوي (به عنوان يكي از دو طرف درگير در ماجراي انقلاب) را نيز در بر مي‌گيرد: اين بدان معني است كه مخاطبان تواريخ انقلاب صرفاً با نوشته‌هاي اصحاب انقلاب روبرو نيستند بلكه اين امكان نيز برايشان فراهم است كه حرف و سخن سران و ابستگان رژيم پيشين از شخص شاه گرفته تا برخي نخست‌وزيران، وزيران و مديران عالي، مياني و سطوح پايين را نيز بشنوند. از اين گذشته روايات متعددي نيز وجود دارد كه ارباب آنها نه در صف انقلابيون بوده و نه در شمار پهلويان و آن خاطرات و نوشته‌هاي اعضا و هواداران گروههايي است كه بعضاً و در مقاطعي سنگي به رژيم پيشين نيز پرانده‌اند اما پس از پيروزي انقلاب مسير خود را جدا كرده‌اند. برفهرست بلند بالاي تواريخ انقلاب اسلامي بايد مكتوبات و منشورات محققين و پژوهشگران غير‌ايراني را هم كه تعدادشان كم نيست افزود. هر چند حاصل كار اين تاريخ پژوهان را نمي‌توان «كتاب تاريخ» خواند، اما به دليل برخورداري برخي از آنان از اسناد و اطلاعات تازه، آنان را نيز مي‌توان با تسامح در شمار متون تاريخي انقلاب محسوب داشت. انتشار «اسناد انقلاب» نيز كه مرحله مقدماتي تاريخ‌نگاري به حساب مي‌آيد و در سال‌هاي پس از انقلاب آغاز و به شكل چشمگيري وسعت يافته است هم به كمك تاريخ‌نگاري انقلاب شتافته و موجبات تابش نور و روشنايي به زواياي تاريك «واقعه عظيم» را فراهم ساخته است. بدين‌سان در آستانه سي‌امين سال پيروزي انقلاب اسلامي مشاهده مي‌شود چند‌نگاري و انبوه‌نويسي به غناي نسبي تاريخ انقلاب اسلامي و برجسته شدن آن در قياس با قرن‌ها تاريخ‌نگاري ايرانيان انجاميده است. هر چند انتشار خاطرات، اطلاعات و اسناد جديدتر در آينده دور از انتظار نيست. اظهارات حجت‌الاسلام والمسلمين روح‌الله حسينيان رئيس مركز اسناد انقلاب اسلامي شايد بهترين تعريف را امام خميني از تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي بيان داشته‌اند. ايشان در پيامي كه به مناسبت شهادت عده‌اي از مردم مشهد، رفسنجان و جهرم در پنجم مرداد 1357 قبل از پيروزي انقلاب ارسال كردند فرمودند: لازم است براي بيداري نسل‌هاي آينده و جلوگيري از غلط‌نويسي مغرضان، نويسندگان متعهد با دقت تمام به بررسي دقيق تاريخ اين نهضت اسلامي بپردازند و قيام‌ها و تظاهرات مسلمين ايران را در شهرستان‌هاي مختلف با تاريخ و انگيزه آن ثبت نمايند تا مطالب اسلامي نهضت روحانيت سرمشق جوامع و نسل‌هاي آينده شود. در اين پيام امام خميني چند نكته را متذكر مي‌شوند كه جنس و فصل تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي ايران را بيان مي‌كنند. اول اينكه تاريخ‌نگاري بايد هدف‌دار باشد و آن بيداري نسل‌هاي آينده، و اينكه انقلاب اسلامي سرمشق جوامع باشد. دوم بايد تاريخ‌نگاري انقلاب در اولويت قرار گيرد تا ديگران غلط نويسي نكنند. سوم نويسنده بايد متعهد باشد اهل دقت باشد و تنها حوادث پايتخت را در نظر نگيرد و اينكه ديدي فرا شمول و ايران‌نگر داشته باشد تا به حوادث شهرستان‌ها نيز نظر داشته باشد. چهارمين موضوع مهم اين است كه روح انقلاب اسلامي را درك كند و به اصطلاح امام «انگيزه آن را ثبت نمايد» اين انقلاب يك تجسم و كالبد داشت و آن حوادث بود و مهم‌تر روح آن بود كه همان اسلام و نقش معنوي بود و نويسنده بايد هم كالبد‌شناس باشد هم روح‌شناس. بنابراين تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي را مي‌توانيم به تاريخ‌نگاري هنرمند، متعهد، ايران شمول و روح‌نگر يا انگيزه‌شناس تعريف كنيم. ويژگي تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي درك عميق از جريانات، حوادث، رهبري، اسلام، مرجعيت، ولايت مردم، ايثار، شهادت و بهشت و خداست. تا كسي دركي عميق از اين مفاهيم نداشته باشد اصولاً حوادث براي او قابل تحليل نيست؛ لذا به بي‌راهه مي‌رود، كسي كه نقش خداوند را درتاريخ نمي‌فهمد وقتي به مردم با دستان خالي در مقابل رژيمي قدرتمند و حمايت‌هاي قدرت‌هاي بزرگ مي‌رسد نمي‌تواند پيروزي را درست تحليل كند. به همين جهت مذبوحانه تلاش مي‌كند تا پيروزي را به خواست ابرقدرت‌ها نسبت بدهد. آن كسي كه معناي تقليد و تبعيت شيعيان از مرجع و ولي را درك نمي‌كند ناچار است به دنبال عوامل اقتصادي و سياسي و امثال اينها بگردد و سرانجام مردم را به مسحور شدن در مقابل كاريزماي امام خميني متهم كند. نهضت امام خميني موجب شد تا حاشيه‌نويسي به متن تاريخ‌نگاري تبديل شود. لااقل چند تحول عظيم در دوران معاصر يعني نهضت تنباكو، نهضت مشروطه و نهضت ملي شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامي توسط نيروهاي مذهبي شكل گرفته و اين تنها نيروهاي مذهبي بوده‌اند كه نقش داشته‌ اند هر چند ديگران هم حضور داشته‌اند، ولي نقش اصلي كه با حركت و اعتراضش يا با مهارتش در جامعه تحول مي‌آفريد نيروهاي مذهبي و در رأس آن رهبران مذهبي بودند. تنها آنها مي‌توانستد جامعه را بسيج كنند، خواست‌ها را تبديل به خواست ملي كنند؛ با اين همه تاريخ‌نگاري توسط نيروهاي چپ يا راست شكل گرفته است و آنها عملاً سعي كرده‌اند نقش نيروهاي مذهبي و مذهب را در حاشيه يا به فراموشي بسپارند؛ ولي بعد از انقلاب اسلامي يك بار ديگر به تاريخ تحولات نگريسته شد و مشخص شده نيروهاي مذهبي در متن بوده‌اند و بايد نقش آنها در متن تاريخ قرار گيرد. بنابراين تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي از حاشيه‌‌نويسي به متن‌نويسي تبديل شده است. همه‌ي نهضت‌ها بار ديگر مورد بازخواني قرار گرفتند و مشخص شد كه نيروهاي مذهبي نقش اول داشته‌اند و ديگران از حركت آن‌ها فرصت‌طلبي كرده‌اند. خصوصاً پيش از بازخواني نهضت ملي شدن صنعت نفت مشخص شد اصولاً نيروهاي مذهبي بودند كه ملي شدن نفت را تا مرحله قانوني رهبري كردند و تسريع نمودند و ديگران تا اواخر نهضت يا مخالف بودند يا موافق نبودند، بلكه بعد خود را با امواج مردمي همنوا كردند. مهم‌ترين مانع تاريخ‌نگاري انقلاب اسلامي لايحه‌هاي فكري است كه بين اقشار مختلف شكل گرفته است. لااقل دو قرن تحولات يا توسط درباريان وابسته به پهلوي نوشته شده و يا ملي‌گراياني كه چندان با نيروهاي مذهبي موافقت نداشتند يا چپگراياني كه با نيروهاي مذهبي در رقابت و تضاد بوده‌اند. مجموعه‌ي نگارش اينها تأثير خود را در دانشگاه‌ها، مدارس و رسانه‌ها داشته است. تغيير اين نگرش سخت است؛ ولي با پي‌گيري و منطق اميد فراواني به پيروزي داريم. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 26

گري سيك»: مشاور پيشين امنيت ملي آمريكا: انقلاب اسلامي يك تحقير ابدي براي آمريكا بود

«گري سيك»: مشاور پيشين امنيت ملي آمريكا: انقلاب اسلامي يك تحقير ابدي براي آمريكا بود عبارات فوق بخش‌هائي از تحليل گري‌سيك مشاور پيشين امنيت ملي آمريكا راجع به سقوط شاه و پيروزي انقلاب اسلامي ايران است. گري‌سيك از كارمندان فعال كاخ سفيد و شاغل در بخش امنيت ملي آمريكا در دوران كارتر و كسي است كه پيش و پس از آن هم در سياست خارجي امريكا فعاليت مي‌كرده است. وي كه دوران سخت از دست دادن ايران را براي امريكا در كاخ سفيد بوده است، خاطرات خود را درباره موضع امريكا در ارتباط با انقلاب اسلامي و شكل‌گيري آن نوشته است. اين اثر با عنوان «همه چيز فرو مي‌ريزد» كتابي است كه اكنون درصدد ارائه يك گزارش از آن هستيم. گري‌سيك در مقدمه با اشاره به اين كه انقلاب‌هاي واقعي نادرند، تحول رخ داده در ايران را از جمله تحولات بنيادين مي‌شمرد و مي‌نويسد: صرف‌نظر از تندروي‌هاي مقامات تهران و قضاوتي كه تاريخ در مورد اين واقعه اجتماعي منحصر به فرد خواهد داشت، قاطعانه مي‌توان گفت كه ايران براي هميشه و به طور برگشت‌ناپذيري متحول گرديده است. وي با اشاره به وضعي كه ايران در آغاز تشكيل دولت كارتر داشت، به بحران پديد آمده پس از آن اشاره مي‌كند و نقش خود را به عنوان يك عنصر فعال و در عين حال ناظر اين تحولات تشريح كرده، مي‌نويسد: اين موقعيت خاص، به من امكان مي‌داد تا با ابعاد مختلف سياست‌گذاري درباره ايران، از جمله شخصيت‌هاي دخيل در اين امر، سياست‌هاي كاخ سفيد در اين زمينه و اختلاف نظرهاي ميان مسؤولان وزارت خارجه از نزديك آشنا شوم. وي موضوع ايران و مقابله با آن را، همچنان موضوع جالب توجه براي امريكايي‌ها مي‌داند و دليلش را آن مي‌داند كه انقلاب ايران يادآور دوراني آميخته با خشم و سرخوردگي براي ملت امريكاست. به زبان روشن‌تر بايد گفت: انقلاب اسلامي ايران يك شكست بزرگ و تحقير ابدي براي آمريكا بود. به همين دليل آن ماجرا تبديل به يك عقده رواني براي امريكا و امريكايي‌ها شد و تاكنون آنان را آزار مي‌دهد. بخشي از سياست‌هاي تند امريكا تا به امروز براي جبران آن شكست است. بدون شك كتاب گري‌سيك يكي از اصلي‌ترين منابع تاريخ انقلاب اسلامي در ميان تمامي آثاري است كه در خارج از كشور نوشته شده است. اين اثر روايتي است دست اول از سهم دولت آمريكا به عنوان يك ابرقدرت، به عنوان قدرت حاكم بر ايران كه دست كم از 28 مرداد 1332 تا سال 1357 حرف اول را در ايران مي‌زده است. با اين حال اين به معناي آن نيست كه خطا در اين كتاب راه ندارد. گري‌سيك تلاش كرده است تا با استفاده از خاطرات ديگر همقطاران خود و نيز خاطرات شاه‌ بخشي از مسائل را به صورت چند بعدي طرح كند و همين، امتياز اين اثر بر خاطراتي است كه ديگران يك سويه نوشته‌اند. به علاوه گري‌سيك سعي مي‌كند به صورتي عميق‌تر ماجراي انقلاب ايران را درك كند و براي نمونه چندين بار به درستي تأكيد مي‌كند كه انقلاب ايران در درجه اول انقلابي عليه تجدد غربي بود. مسلماًً مي‌بايست اين اثر در مجامع علمي ما نقد و بررسي شود. كاستي‌هاي آن گوشزد شود و براي شناخت آينده مواضع امريكا نسبت به ما، به آنچه در ميان ايران و امريكا در دوران انقلاب، گذشته است، توجه بيشتري مبذول شود. آنچه در پي آمده تنها مربوط به نيمه نخست كتاب است كه به دوران انقلاب مربوط مي‌شود. نيمه دوم آن كتاب درباره گروگانگيري است كه بايد در فرصتي ديگر به ‌آن پرداخت. نوشته حاضر تنها گزارش آن بخش است و حالت نقد و ارزيابي ندارد. گزارش گري‌سيك در نخستين بخش‌هاي كتاب تلاش مي‌كند داستان ايران را از حوادث نهضت ملي شدن صنعت نفت آغاز و مراحل نفوذ امريكا در ايران و اصول همكاري مشترك ميان دو كشورا ارزيابي كند. وي در اينجا و جاهاي ديگر كتاب به خوبي نشان مي‌دهد كه تا چه اندازه شاه درصدد به دست گرفتن تمامي اركان قدرت در ايران بوده و امريكا به عنوان مهم‌ترين دولت بيروني، بيشترين كمك خارجي را به اين كشور كرده و بيشترين سلاح را در اختيار آن قرار داده است. وي در ادامه از «تمرين انقلاب» سخن به ميان آورده است. اين عنوان مربوط به رويداهاي پانزده خرداد سال 42 است كه مبارزان مسلمان و روحانيون در آن دوران تمرين انقلاب كردند. اين تمرين بعدها در سال 57 به ثمر نشست. ضعف اطلاعاتي امريكا كه گري سيك تلاش مي‌كند در اين كتاب به خوبي آن را ترسيم كند، در همان دوران وجود داشته و به صورت يك سنت ادامه يافته است. وي مي‌نويسد: متأسفانه هيچ گزارشي در خصوص وقايع سال 1963 يا 1342 به واشنگتن مخابره نشد، وقايعي كه در سالهاي انقلاب چندين بار تكرار گرديد. (ص 33) به نظر گري‌سيك يك امر كليد مخالفت‌هاي مردم با دولت پهلوي است و وي بارها و بارها از آن سخن مي‌گويد: بايد گفت، امريكايي‌ها يك چيز را فراموش كرده بودند و ‌آن مخالفت عميق و ريشه‌اي مردم ايران با سلطه ارزشهاي غربي بود... آنها نمي‌دانستند كه دستگيري، زنداني شدن و تبعيد چهارده ساله آيت‌الله، نتيجه مستقيم دخالت وي با غربي شدن جامعه ايران و به ويژه اعطاي امتيازات ويژه به آمريكايي‌ها‌ (كاپيتولاسيون) است. (ص 34.) سركوبي آن حوادث آرامش را به ايران بازگرداند و در اوائل دهه پنجاه نيكسون و كيسينجر سياست جديد امريكا را در قبال ايران طراحي كردند. امريكا موافقت كرد تا پيشرفته‌ترين سلاح‌ها را در اختيار ايران بگذارد و ايران را كه جزيره امن و آرام منطقه مي‌ديد به هر نوع وسيله‌اي مجهز كند تا حافظ منطقه و پاسبان آن باشد. آنچه سران امريكا پذيرفتند اين بود كه هر نوع سلاحي كه شاه مي‌ خواست مي‌بايد در اختيارش قرار مي‌گرفت و بدين ترتيب نه وزارت دفاع و نه وزارت خارجه امريكا جرأت هيچ نوع مخالفتي را با اين سياست و خواسته شاه نداشتند. ( ص 39) اين يعني حمايت در بست و بي‌قيد و شرط امريكا از نظام شاه. نكته جالب توجه از نظر گري‌سيك اين بود كه سياستمداران كهنه كار امريكا كه تحولات دوران مصدق و بعد از آنرا به ياد داشتند، در آستانه روي كار آمدن كارتر درسال 1977 همگي از دستگاه‌هاي اداري در شوراي امنيت ملي و وزارت خارجه آمريكا رفته بودند و جاي آنان راكساني در اين مقامات گرفته بودند كه شاه ايران را فردي صاحب فكر مي‌دانستند كه تنها عيبش اين است كه به نصيحت كسي حاضر نيست گوش بدهد. (ص 47) اين زمان به رغم اين بود كه شاه نتوانسته بود كانديداي خود را در امريكا بر اريكه قدرت ببيند اما چندان درامريكا و دستگاه‌هاي اداري آن نفوذ داشت كه تقريباً هر چه مي‌خواست در اختيارش بود. تصور امريكايي‌ها نيز بر آن بود كه اساساً توسط بازرس كل وزارت خارجه امريكا تهيه شده بود آمده بود: «هيچ چالش جدي داخلي در برابر رهبري شاه وجود ندارد.» (ص 49) كارتر با شعار بسط حقوق بشر و كاهش فروش تسليحات روي كار آمد اما در مورد ايران هيچ كدام از اين دو مسأله طرح نشد. در واقع چنان كه گري‌سيك شرح داده است تمام نگراني‌هاي شاه از روي كار آمدن كارتر در اين باره بي‌مورد بود و كارتر درست همان سياست طرح شده توسط نيكسون و كيسينجر را اجرا كرد. اين در حالي است كه به نوشته گري‌سيك: در جريان دهه 1970 استفاده از شكنجه و ترور در ايران معمول شده بود و سازمان مخوف ساواك با داشتن اختيارات گسترده به شناسايي و ارعاب دشمنان سياسي شاه مي‌پراخت. (ص 50) گري‌سيك تأييد مي‌كند كه در ماه‌هاي اول حكومت كارتر اندكي از شدت برخوردهاي شاه كاسته شد و سپس دوباره از سرگرفته شد. اما در اين باره بايد گفت دقيقاً مسأله عكس آن چيزي است كه وي فكر مي‌كند. زيرا رژيم شاه نگران محاكمان انقلابيون بود و براي آن كه مسأله افشا نشود طي سالهاي 1355 صدها نفر از مبارزان را در خيابانها ترور كرد تا لازم نباشد آنان را به دادگاه كشانده و در جريان محاكمه تبليغاتي عليه آن صورت گيرد. اين مسأله را با مراجعه به روزنامه‌هاي وقت مي‌توان به دست ‌آورد. اهميت ايران براي امريكا چندان بود كه به نظر گري‌سيك دولت امريكا حاضر بود براي حفظ و تداوم اين روابط برخي از سياستهاي خود در زمينه فروش تسليحات و حقوق بشر را ناديده بگيرد. (ص 53) نخستين بحث در دوره كارتر مربوط به درخواست خريد هواپيماهاي آواكس از دولت امريكا بود. گري‌سيك نشان مي‌دهد كه به رغم برخي از مخالفت‌ها در سطوح پايين، در نهايت دولت امريكا با اين درخواست و درخواست‌هاي ديگر شاه در خريد سلاح موافقت كرد. هر چند اجرايي شدن اين درخواست‌ها با انقلاب برخورد كرد. به نظر گري‌سيك تأييد فروش آواكس به ايران از طريق كارتر اين پيام را براي شاه داشت كه ايالات متحده بدون شك روابط امنيتي خود را با ايران استمرار خواهد بخشيد، (ص 56). گرچه ممكن است قدري در اين باره تأمل و تفكر كند. شاه در نوامبر سال 77 به امريكا سفر كرد و اين بعد از گرفتن موافقت براي فروش سلاح‌هاي جديد درخواستي بود. مخالفت دانشجويان و تظاهرات آنان و استفاده از گاز اشك‌‌آور توسط نيروهاي انتظامي امريكايي سبب شد تا شاه در سفره شام در ميان موجي از سرفه و احساس خفگي سخنراني رسمي خود را آغاز كند. (ص 60) شش هفته بعد از آن كارتر به ايران آمد و باز طي گفتگوهايي كه صورت گرفت، حمايت امريكا از ايران به همان استحكام قبلي ادامه يافت. كارتر در سخنراني خود در ميهماني شاه، ايران را «جزيره ثبات در گوشه‌اي پرآشوب از جهان» وصف كرد. به نظر گري‌سيك، هدف كارتر از اين جملات، جلب اعتماد به نفس شاه بود. (ص 62) در اين زمان تصور دولت مردان امريكا و كارتر آن بود كه به رغم برخي از مخالفت‌ها ايران يعني شاه و شاه هم يعني ايران. همين تصور كه ايران را جزيره با ثبات مي‌دانستند سبب شد كه با شروع مخالفت‌ها و اعتراضها در سال 56 دولت امريكا آمادگي لازم را براي برخورد با ‌آن نداشته باشد. (ص 63) تا اين جا ده سال بود كه امريكا ايران را عبارت از شاه مي‌دانست و براي هيچ‌كس از ميان مخالفان شاه، ميانه رو و افراطي، ارزش آن را قائل نبود تا با وي گفتگو كند. شاه محور همه تحليل‌ها بود و هيچ گزارشي از مخالفين در اختيار دولت امريكا قرار نمي‌گرفت و براي همين دولت امريكا از رويارويي و تحليل آنچه در يك سال و نيم انقلاب گذشته عاجز ماند. در اينجا جاي اين پرسش هست: اگر ايران تا اين اندازه براي ايالات متحده اهميت داشت چرا اين دولت براحتي اجازه داد حكومت در اختيار امام خميني قرار گيرد؟ پاسخ اين پرسش از نظر گري‌سيك بسيار ساده است: تمام قدرت در دستان شاهي قرار داشت كه وابسته به ايالات متحده بود. با وجود اين، امام خميني توانسته بود اين شاه را سرنگون كند. (ص 67) در واقع وقتي شما همه چيز را در اختيار يك نفر گذاشتيد و او سقوط كرد بايد بدانيد كه چيزي براي شما نمي‌ماند. گري‌سيك تازه از اينجا يعني از ص 68 به بعد تحولات انقلابي در ايران را آغاز مي‌كند. تعبير «چهلم تا چهلم» تعبيري است كه گري‌سيك از مصاحبه آيت‌ا لله مهدوي كني گرفته است. گري‌سيك اشاره به گزارشي مي‌‌كند كه همزمان با برگزاري مراسم چهلم شهداي قم براي برژينسكي نوشته و در آن آورده است: به نظر مي‌رسد ناآرامي‌هاي مذكور كار دشمنان واقعي رژيم شاه، يعني فعالان دست راستي مسلمان باشد. اين افراد برنامه‌ مدرنيزاسيون شاه را بسيار ليبرال و سنت‌ستيز مي‌دانند ( ص 69). وي در اين گزارش اين نظر را كه مخالف‌ها نشأت گرفته از سوي كمونيست‌ها باشد، يعني چيزي كه شاه و برخي ديگر مي‌گفتند، نمي‌پذيرد. اكنون رژيم شاه براي سركوب شورشها در ايران نياز به گاز اشك‌آور و ديگر وسائل سركوب داشت. گري‌سيك مي‌نويسد: «در 28 مارس دولت كارتر با درخواست شاه براي خريد گاز اشك‌آور از ايالات متحده موافقت نمود». (ص 70) با وقوع كودتاي كمونيستي در افغانستان واستفاده شاه از اين مسأله براي تقويت روابط خود با امريكا و درخواست سلاح‌هاي بيشتر، دولت مردان امريكا باز هم از ماجراي عامل اصلي مخالفت‌ها در ايران منحرف شدند. در اين زمان گري‌سيك مي‌گويد كه كارمندان سفارت‌هاي فرانسه و اسرائيل نگران اوضاع ايران بودند و گاه اين نگراني‌ها به دولت‌هاي متبوعشان منتقل و حتي به واشنگتن هم مي‌رسيد، اما كسي در مقابل آنها حساسيت نشان مي‌داد. مهم اين بودكه دولت امريكا طي دهه هفتاد ميلادي مصمم شده بود تا از شاه ايران انتقاد نكند ( ص74). نتيجه آن شد كه اين دولت و عوامل آن در ايران هيچ در جستجوي دشواري‌هاي موجود در برابر شاه بر نيامدند و در نيافتند كه چه خطري اين رژيم را تهديد مي‌كند. در اينجا گري‌سيك توضيح مي‌دهد كه شرايط شطرنج‌بازي كه اساس سياست است، غير از وضعيت توفاني است كه همه صفحه شطرنج را به هم مي‌ريزد. ساليوان سفير امريكا در ايران نخستين كسي بود كه مي‌بايست اوضاع ايران را گزارش كند. به نظر گري‌سيك وي اخبار را خوب گزارش مي‌كرد اما هيچ تحليل و تفسيري از آنها نداشت. اين مسأله خاص او نبود. به نظر گري‌سيك: هيچ يك از دولت‌هاي غربي تا ماه‌هاي پاياني سال 1978 طرحي را براي تغيير سياست‌هاي خود در قبال ايران و گرايش به سوي انقلابيون تهيه نكرده بودند (ص 79) امريكايي‌ها و اروپايي‌ها و ديگر كساني كه سر خوان نعمت شاه نشسته بودند و نازنازي بودن شاه را مي‌شناختند جرأت انتقاد از او را نداشتند. همچنان كه جرأت تماس گرفتن با مخالفان شاه را نداشتند زيرا نمي‌توانستند تصور ناراحتي شاه را بكنند. در واقع تصور بر اين بود كه چنين اقداماتي بسا سرنگوني شاه را تسريع كند. شايد هم كسي در دستگاه عريض و طويل امريكا نمي‌خواست نخستين كسي باشد كه سخن از امكان سقوط شاه مي‌گويد. (ص 81) در اين زمان شاه كه همچنان سخت‌ بر اريكه قدرت تكيه زده بود باز درخواست‌هاي عجيب و غريبي براي خريد سلاح داد. اين نشأت گرفته از اعتمادي بودكه او به آينده خود داشت. بررسي اين درخواست‌ها مدتها وقت امريكا را گرفت، در اينجا موافقت بكنند يا نه. پس از مدتها با بخش اعظم آنها موافقت شد. اوضاع ايران چندان براي آمريكا مهم نبود كه ساليوان سفير اين كشور تمام تابستان سال 57 را براي گذراندن تعطيلات تابستان به امريكا رفت و گزارش‌ها فقط از طريق افراد عادي سفارت ارسال مي‌گردد و روشن بود كه نمي‌توانست اهميت چنداني داشته باشد. در اين دوره به نظر وي آرامشي كه گهگاه ديده مي‌شود فريبنده بود. وي مي‌‌نويسد: مسالمت‌آميز بودن راهپيمايي‌هاي مردم در ماه ژوئن فقط محصول ميانجي‌گري‌‌هاي آيت‌الله شريعتمداري بود (ص 88) اما با شروع ماه رمضان شورش در اصفهان بالا گرفت و منجر به اعلام حكومت نظامي در اين شهر شد. ماجراي سينما ركس آبادان هم بر وسعت اعتراضات افزود. تمامي اين وقايع در حالي بودكه ساليوان در تعطيلات تابستاني به سر مي‌برد. (ص 89) اكنون شاه تصميم گرفته بود تا شريف امامي را به نخست‌وزيري منصوب كند. ساليوان كه تازه برگشته بود با شاه ديدار كرد و از قول شاه نوشت كه او بناي آن دارد تا دمكراسي راستين را در كشورش پياده كند! آنچه مهم بود اين كه شاه تدريجاً عصبي، گوشه‌گير و منزوي شده و در ميان دو گرايش يكي نظاميان كه طالب برخوردهاي خشن هستند و عده‌اي كه معتقدند گسترش دمكراسي مي‌تواند اعتماد از دست رفته را بازگردانده گير كرده است. پيشنهاد ساليوان آن بود تا كارتر با نوشتن يك نامه دلگرم كننده شاه را در اين لحظات بحراني كمك و حمايت روحي كند. كارتر اين كار را انجام داد. آنچه از اين پس براي امريكايي‌ها جالب توجه است هوش و حواس شاه و حالات روحي او و تغييرات جسمي است كه در وي رخ مي‌دهد. گري‌سيك مي‌نويسد: اصولاً شاه ايران دوست داشت به عنوان يك شخصيت منحصر به فرد، باهوش، و دورانديش شناخته شود. كسي كه انديشه‌هاي بلندش براي نيل به ايران قوي، ثروتمند و مدرن در فراسوي ديد تمامي مشاوران و مردمش قرار دارد. (ص19) اين از شاه بعيد نبود، بعيد آن بود كه امريكايي‌ها هم سياست خود را در رابطه با ايران براساس همين تصور شاه بنا كرده بودند و به نظر گري‌سيك: كماكان چنين تصويري از شاه در دستگاه سياست خارجي امريكا خودنمايي مي‌كرد. گري سيك مي‌نويسد: در زماني كه شاه اين امتيازات را به مخالفان مي‌داد تصور من بر اين بود كه تلقي مخالفان از امتيازات اين است كه شاه چون ضعيف شده است دست به اين اقدام زده و اين سبب جري شدن بيشتر آنان خواهد شد كه چنين هم شد. در واقع، دليلش آن بود كه پيش از اين دمكراسي در ايران تجربه نشده بود و اعطاي اين امتيازات دمكرات مآبانه به معناي ضعيف شدن شاه بود. (ص 93) در اين وضعيت بود كه واقعه ميدان ژاله اتفاق افتاد و باز هم دولت امريكا و شخص كارتر كه سخت درگير امضاي پيمان كمپ‌ديويد ميان مصر و اسرائيل و نيز مذاكرات مربوط به سالت 2 و روابط با چين بودند از مسأله ايران غافل ماندند. شاه كه از اوضاع ايران سخت آسيب روحي ديده بود نياز به حمايت داشت. انورسادات از كارتر خواست تا تلفني با وي گفتگو كرده او را دلگرمي دهد. بهانه صوري قضيه آن بود كه بهترين راه اين است كه دمكراسي در ايران بسط داده شود اما اصل ماجرا حمايت از شاه بود، شاهي كه هيچ كس تصور نمي‌كرد او بتواند حتي اندكي از اختياراتي كه براي خود قائل است در اختيار ديگري قرار دهد. پس از گفتگوي تلفني باز هم كاخ سفيد بيانيه‌اي در دفاع از شاه صادر كرد. در اين بيانيه ضمن اظهار تأسف از ريخته شدن خون افراد بيگناه، ابراز اميدواري شده بود كه هر چه زودتر خشونت‌ها پايان يابد و اوضاع به حالت عادي برگردد (ص 95). شگفت آن است كه بعدها شاه در خاطراتش صحبت تلفني با كارتر را انكار كرد. گري‌سيك چنين دفاع مي‌كند كه ضربه ميدان ژاله چندان بر روح و جسم شاه سنگين بوده است كه وي در حين صحبت با كارتر حيرت‌زده بوده و بعداً به طور كلي اصل گفتگو را فراموش كرده است. (ص 97) پارسونز هم كه تعطيلات تابستان رادر ايران نبود در اولين ديدارش با شا ه از تغيير و تحولاتي كه در جسم و روح شاه رخ داده بود، شگفت زده شده بود اما اين گزارش هم كسي را در امريكا يا انگليس بيدار نكرد. در اينجا گري‌سيك از نخستين ارتباط‌هايي كه امريكايي‌ها با گروه امام خميني برقرار كردند سخن گفته است. واسطه يك استاد دانشگاه با نام ريچارد كاتم بود كه كتابي هم درباره ناسيوناليسم در ايران دارد. وي با گري‌سيك تماس گرفته و با اشاره به دكتر يزدي و نقشي كه وي به عنوان يكي از سازمان دهندگان به مخالفت‌ها عليه شاه دارد از او خواسته است بداند كه آيا امكان تماس ميان آنان و گفتگو وجود دارد يا نه. دستگاه بوروكراسي امريكا كه همچنان شاه را استوار مي‌ديد با اين پيشنهاد روي موافقت نشان نداد بلكه اظهار كرد: چنان چه يزدي سخني دارد مي‌تواند آن را از طريق نامه به اطلاع دولت آمريكا برساند (ص 100) . البته گري‌سيك مي‌نويسد: در ماه‌هاي بعد، مستقيم و غير‌مستقيم، تماس‌هاي بسياري با يزدي برقرار شد. او در اين ديدارها همواره تلاش مي‌كرد مواضع امام خميني را به گونه‌اي قابل قبول براي جامعه غرب تعريف و تبيين كند. گري‌سيك مي‌افزايد: يزدي و چند تن ديگر از انقلابيون تحصيل كرده در غرب مثل صادق قطب‌زاده و ابوالحسن بني‌صدر، به عنوان مفسران آرا و نظرات امام خميني عمل مي‌كردند. آن‌ها تلاش مي‌‌كردند تا لبه‌هاي تيز و ناهموار آموزه‌هاي امام خميني را از ميان بردارند و آن رابه شكلي جذاب و قابل قبول به گوش دنياي غرب برساند (ص 100). خود گري‌سيك ميانه رو بودن امام خميني را از همان زمان باور نداشت. وي مي‌گويد من با رد نظر كاتم كه امام خميني و افكار او تحت تأثير افرادي مانند يزدي ميانه رو مي‌دانستند به برژينسكي نوشتم: رهبران سكولار و ميانه‌رو به زودي در اثر بحران‌هايي كه گريبانگير جامعه ايران خواهد شد، موقعيت و جايگاه خود را از دست خواهند داد (ص 101) يعني همين كه اكنون شاه در برابر اين همه مخالفت و اعتراض كاملاً وحشت زده شده بود. ساليوان كه در دهم اكتبر ديداري طولاني با شاه داشت نوشت: شاه در ابتداي اين ديدار،‌به شدت افسرده و عصبي به نظر مي‌رسيد، اماكمي پس از گفتگو با من، وضعيت بهتري پيدا كرد. (ص 102) براي شاه كه عمري را به آمريكا تكيه كرده بود هيچ چيزي آرامش‌ بخش‌تر از اين نبود كه يا سوليوان با او ديدار كند يا كارتر تلفني با او صحبت كند يا دولت امريكا بيانيه‌اي در حمايت او صادر نمايد. در اين ديدار شاه از دعوت از امام خميني براي بازگشت به ايران سخن گفت، اما سوليوان با ‌آن مخالفت كرد و دعوت بدون قيد و شرط را ناعاقلانه خواند. وي تأييد مي‌كند كه شاه به موازات احساس خطر از سوي نظاميان و ظهور نخستين مخالفت‌ها به افزايش حقوق و مزاياي آنان پرداخت. در اين زمان مثل هر زمان ديگر شاه چشم و گوشش در اختيار ساليوان بود كه به ديدار او بيايد، يا كارتر با او تلفني صحبت كند. يا يكي از سناتورهابا او تماس بگيرند. شاه مي‌گويد: يك بار به من خبر دادند سناتور ادوار كندي از واشنگتن تلفن زده است و مي‌خواهد با من صحبت كند؛ اما هنگامي كه گوشي را برداشتم، صداي آهسته‌اي را شنيدم كه مي‌گفت: محمد از سلطنت‌ كناره‌گيري كن. محمد ‌از سلطنت كناره‌گيري كن ( ص 152) اكنون امام خميني رهبر بلامنازع ايران بود و بايد براي او چاره‌اي انديشيده مي‌شد. شاه از دولت عراق خواست تا او را از اين كشور بيرون كند و دولت عراق كه به تازگي با ايران پيمان دوستي امضا كرده بود حاضر به اين شد. داستان رفتن تا مرز كويت و پس از آن بازگشت به بغداد و سپس رفتن به پاريس در نهايت به عزيمت امام خميني به فرانسه و اقامت در نوفل‌لوشاتو منجر شد. همه تصورات بر اين بودكه ارتباط او با انقلابيون قطع خواهد شد و چنين نيست كه همانند عراق هر زائري بتواند به عراق برود و نوشته و نوار از او بياورد. به نظر گري‌سيك: اين استدلال يكي از اشتباهات بزرگ و در نهايت فاجعه‌آميز دولت مردان ايران بود. (ص 104) شاه وحشت‌زده گرفتار سوليواني شده بود كه به رغم ديدارهاي مكرر از داشتن پيشنهادهاي روشن محروم بود. شاه دو گزينه را مطرح كرد: تشكيل دولت نظامي يا تشكيل دولت ائتلافي. هر دو تجربه بعدها با روي كارآمدن ازهاري و سپس بختيار عملي شد. در اين زمان كه شاه همه چيز را نا اميد كننده مي‌ديد سوليوان و پارسونز بر اين باور بودند كه اوضاع به آن اندازه كه شاه آن را تاريك و نااميد كننده مي‌بيند نيست. گزينه‌اي كه در امريكا مورد توجه بود اين بود كه شاه بايد دولت قدرتمندي براي سركوب تشكيل دهد تا بتواند اوضاع را پيش از آن كه ارتش وارد عمل شود در اختيار بگيرد. اين گزينه مورد قبول سوليوان نبود. گزينه‌اي كه درامريكا طراحي شده بود حاوي اين نكته بود كه مي‌بايست با قاطعيت از شاه دفاع كرد و او را همچنان به عنوان عنصر كليدي در انتقال ايران به يك وضعيت باثبات حفظ نمود (ص 106) همچنين بحث تماس گرفتن با مخالفان هم طرح شده بودكه ساليوان با ‌آن هم مخالفت كرد. وي گفت: آيت‌ الله خميني را بايد كاملا در قرنطينه نگه داشت. سرنوشت ما اين است كه با شاه كار كنيم. (ص 107) به نظر گري‌سيك ساليوان معتقد بود كه آمريكا در اين مرحله نبايد به حمايت‌هاي آشكار از شاه بپردازد چرا كه تأثير منفي روي مخالفان باقي خواهد گذاشت. در اين زمان دو نظر متفاوت در ميان دولتمردان امريكا بود. يك نظر كه معتقد بود نبايد دولت نظامي در ايران تشكيل داد و نظري مخالف يعني لزوم تشكيل يك دولت نظامي كه برژينسكي به دنبال آن بود و تلاش مي‌كرد تا همراهاني براي خود در جهت تشكيل دولت نظامي در ايران فراهم آورد. به نظر گري‌سيك بسياري از اين مسائل در سطوح معمولي مطرح مي‌شد و تا پايان ماه اكتبر سال 1978 با وجود اين وضعيت ناآرام و متلاظم در ايران هنوز حتي يك نشست توسط سران عالي‌رتبه امريكا در خصوص تحولات ايران تشكيل نشده بود. (ص 108) در جريان اختلاف نظرهاي داخلي در امريكا، سيك‌ بارها به اين نكته توجه مي دهد كه زاهدي كه سفير شاه در ايران بود با برژينسكي همراهي داشت و مرتب مشغول مذاكره و گفتگو بود. زاهدي تصورش بر اين بود كه مي‌تواند به نوعي نقش پدرش را در رويدادهاي 28 مرداد و اين بار هم با حمايت‌ امريكايي‌ها تكرار كند. اين زمان رضا پهلوي هيجده ساله در امريكا آموزش خلباني مي‌ديد و روز 31 اكتبر، كارتر او را در دفترش به حضور پذيرفت. معناي اين اقدام حمايت دولت امريكا از دستگاه سلطنت بود. كارتر در اين ديدار گفت. دوستي و اتحاد ما با ايران، يكي از مباني مهم سياست خاجي ماست. (ص 110) اواخر دولت شريف امامي بود و شاه بايد تصميم مي‌گرفت كه چه راه حلي براي آرام كردن اوضاع ايران دارد. در همان روز 31 اكتبر ساليوان هم با شاه ديدار كرد و او را «غمگين و ناراحت‌» وصف كرد. شاه از اين كه شريف‌امامي نتوانسته ابتكاري به خرج بدهد ناراحت بود. اما اين كه مي‌بايست دولت نظامي روي كار آورد يا دولت ائتلافي، چيزي بود كه شاه در آن باره مردد بود. به نظر گري‌سيك اقدام شاه براي جدا كردن جبهه ملي از روحانيون در اين مرحله شدني نبود. در واقع زمان براي انجام كار دير شده بود. به همين دليل به سرعت بحث از روي كار آوردن جبهه ملي كنار گذاشته شد. كريم سنجابي به پاريس رفت تا در اين باره با امام خميني صحبت كند، اما روشن بود كه به نظر گري‌سيك: آيت‌الله خميني با قاطعيت تمام خواسته‌هاي ملي‌گرايان سكولار را رد مي‌كند. او فقط خواستار رفتن شاه بود و رهبران جبهه ملي كه بر خلاف آيت‌الله خميني از قدرت و جايگاه چنداني در ميان توده‌ها برخوردار نبودند در برابر اين موضع قاطع، سرتعظيم فرود آوردند. (ص 112) سردرگمي شاه را بايد ساليوان چاره مي‌كرد. در ميان اين كه شاه بماند و با دولت نظامي كشور را اداره كند يا كشور را ترك كرده و ارتش كار را برعهده گيرد، ساليوان راه حل اول را ترجيح مي‌داد. ساليوان از مقامات امريكا درخواست راهنمايي كرد و به قول گري‌سيك اين نخستين بار بود كه او خواستار راهنمايي از واشنگتن شده بود. حتي جلسه مقامات عالي‌رتبه امريكا هم كاري از پيش نبرد. مشكل عمده اين بود كه ايران به كلاف سردرگم تبديل شده و هيچ راه‌حلي به ذهن آمريكايي‌ها هم نمي‌آمد. چون اصولاً اطلاعات اندك بود. از سوي ديگر يك معضل كارتر اين بود كه يكسره نداي حقوق بشر سر داده بود و گرچه به قول گري‌سيك «مسأله حقوق بشر نقش تعيين كننده‌اي در سياست خارجي آمريكا نداشت» اما به هر حال اين شعارها دشواري‌هايي را هم پديد ‌آورده بود. (ص 116) اين مشكل يعني فلج شدن دستگاه تصميم‌گيري امريكا ويژه امريكا نبود بلكه «دولت انگليس و فرانسه و اسرائيل هم در برابر انقلاب با فلج سياسي روبرو شده بودند.» در جلسه‌اي كه برگزار شد ميان انتخاب يك راه حل نظامي‌گرايانه يا سياسي با تشكيل دولت ائتلافي اختلاف پديد آمد. ساليوان و شماري راه دوم را ترجيح مي‌دادند و برژينسكي نظر زاهدي را كه «انجام اقدامات خشونت‌آميز عليه انقلابيون بود» ترجيح مي‌داد. به نوشته‌ي گري‌سيك هدف زاهدي آن بود كه تاريخ را تكرار كند. يعني همان نقشي را بر عهده گيرد كه پدرش در كودتاي 28 مرداد داشت. اين راه حل را شاه هم نپذيرفت. او گفته بود: اكنون سال 1953 نيست و حتي وضعيت نسبت به دو هفته پيش نيز تغيير كرده است ( ص 123) آنچه باز هم مورد توافق بود حمايت قاطعانه از شاه براي تقويت اراده او بود.در تماسي كه برژينسكي با شاه گرفت باز هم از وي حمايت كرد و به وي گفته شد كه صرف امتياز دادن به مخالفان مشكلات را كم نخواهد كرد. در اين مرحله برژينسكي گفت كه تشكيل دولت نظامي يا هر دولت ديگري كه شاه بخواهد حمايت خواهد كرد.اين در حالي بود كه شاه به ساليوان اعتراض داشت كه چرا شماور امنيت ملي امريكا تشكيل دولت نظامي را به او توصيه كرده است در حالي كه اين راه حل پاسخگو نيست. بنابراين جالب است كه در اين مرحله دولت امريكا حامي تشكيل دولت نظامي بود و شاه در اين باره آن را موثر نمي‌دانست و بر اين باور بود كه زمان زمان 28 مرداد نيست ( ص 124) راه حل امريكا در نهايت پذيرفته شده و پس از دولت شريف امامي، دولت نظامي تشكيل شد. اين در حالي بود كه در همين روزها دانشجويان عصباني به خيابانها ريخته و «به نمادهاي فرهنگ غرب حمله كردند. در نتيجه بانك‌ها، مغازه‌هاي مشروب فروشي، سينماها، مؤسسات تجاري غربي‌ها و هتل‌هاي بسياري آتش زده شدند.» (ص 126) شاه ضمن يك سخنراني تشكيل دولت نظامي را اعلام كرد و در عين حال در همين سخنراني بود كه گفت: من پيام انقلابي شما ملت ايران را شنيدم. من مدافع سلطنت مشروطه هستم. سلطنت كه هديه‌اي الهي است، هديه‌اي كه از سوي مردم به شاه واگذار شده است.» گري‌سيك از اين سخنان شاه خشنود نيست و مي‌گويد وي لحني پوزش خواهانه داشت و معناي سخن اخير او اين بود كه مردم حق دارند اين هديه را پس بگيرند. در اينجا بود كه شاه تعدادي از سران سابق دولت خود مانند هويدا و نصيري را به زندان انداخت. اين امر سبب شد تا به تدريج شماري ديگر به خارج بگريزند. تا اينجا به رغم همه اعتراضات مردمي و دامنه‌ وسيع انقلاب،‌امريكا هنوز هم به حمايت از شاه فكر كرد. اين رويه‌اي بود كه تا اين زمان عمل شده بود. ترنر رئيس سيا گفت كه ما هميشه براي اجتناب از آزردگي شاه از تماس گرفتن با مخالفان شاه خودداري كرده‌ايم. همين امر سبب شده است تا ماجرا را از آن سو ننگريم. تنها چند روز پس از تشكيل دولت ازهاري كه گفته مي‌شد قاطعيت لازم را هم ندارد، ساليوان پيشنهاد جديدي براي امريكايي‌ها داد كه آماده شدن زمينه براي رفتن شاه بود. گرچه براي رسيدن به اين نقطه هنوز فاصله زيادي مانده بود اما به هر روي روشن بود كه اوضاع وارد مرحله تازه‌اي شده و به نظر وي نظاميان و روحانيون دو عنصر كليدي هستند. سران نظامي كشور حاضر نيستند حمام خون راه بيندازند. توافق ميان اين دو هم ممكن نيست. و بسا با افتادن كار به دست افسران جوانتر اوضاع به شدت وخيم ‌شود. ساليوان از اين طرح سخن گفته بود كه هر دو كليد به شدت ضد كمونيست هستند. نسل مياني ايران هم به هر روي غربگراست و حتي اگر شاه برود و امام خميني هم به ايران بيايد اين احتمال قوي است كه طيف ميانه رو بتوانند از مجموعه اين تحولات سربرآورند. طيفي كه هم ضدكمونيست است و هم غربگرا و در نهايت با از دست دادن شاه، باز فرصتي براي تجديد قوا براي امريكا وجود خواهدداشت. تنها احتمالي كه ساليوان داده بود اين كه دولت آينده ممكن است با اسرائيل رابطه‌اي نداشته باشد. (ص 136) امريكايي‌ها اين فرض را هم مدنظر داشتند كه در صورت بازگشت امام خميني و رفتن شاه، ايرانيان تحصيل كرده،‌ به حكومت روحانيون تن نخواهند داد. (ص 157) براي سران امريكا مهم اين بود كه آيا اين پيش بيني درست از آب درخواهد آمد يا نه. اين راه حلي بودكه بالاخره امريكا پذيرفت و تلاش كرد تا از دولت بازرگان يك چنين دولتي بسازد. اما به نظر گري‌سيك ماجرا آن گونه كه امريكايي‌ها مي‌خواستند پيش نرفت چرا كه برخلاف تصور آنها امام خميني پس از بازگشت به ايران نقش انفعالي نداشت بلكه فعال عمل كرد و به علاوه تمايلات غربگرايانه افسران جوان در شور و اشتياق اسلامي ـ انقلابي آنان محو شد. امام خميني نه تنها فعال عمل كرد بلكه با سرسختي تمام به عملي كردن نظرات خود در خصوص تشكيل حكومت ولايت فقيه در ايران پرداخت. (ص 138) اكنون مشكل جديدي پديد آمده بود و آن اين است كه حمايت ارتش به خصوص بدنه آن از شاه محل ترديد بود. بسياري از سربازان از پادگانها گريختند و سياست امام خميني هم بر جذب ارتش بود. امام خميني به انقلابيون گفت: به سينه ارتش حمله نكنيد. بلكه قلب او را هدف دهيد. شما بايد سعي كنيد در قلب سربازان جاي بگيريد. حتي اگر آن‌ها به روي شما آتش بگشايند... آنها برادران ما هستند. به رغم پيشنهاد ساليوان، دولت امريكا هنوز راه حل تشكيل حكومت نظامي را ترجيح مي‌داد. گري‌سيك مي‌نويسد: سياست رسمي ايالات متحده حمايت همه جانبه از شاه بود. سياست مذكور بر اين فرض بود كه شاه قادر است با قاطعيت و خشونت تمام به سركوب مخالفان بپردازد. (ص 142) با اين حال براساس توصيه ساليوان، برژينسكي نماينده ويژه‌اي را براي بررسي اوضاع به ايران فرستاد، براي اين نماينده، مهم اين بودكه شاه هيچ پيشنهاد مشخصي ندارد و اوضاع را كاملاً گنگ و گيج مي‌بيند و كمترين اعتمادي به تحليل‌ هاي خودش ندارد. شگفت آن كه شاه به امريكا و انگليس هم مشكوك است و فكر مي‌كند آنان در حال تماس با مخالفانش هستند. در اين وقت داغ‌ترين بحثي كه در ارتباط با ايران در امريكا مطرح بود مسأله ضعف اطلاعاتي بود كه گري‌سيك مي‌گويد: او اين بحث را در كاخ سفيد آغاز كرده است. اين بحث براي مدتها ادامه يافت و همه به دنبال عاملي مي‌گشتند كه سبب شده بود امريكا با فقر اطلاعات درباره ايران و به خصوص مخالفان روبرو شود(ص 146). در اين زمان گري‌سيك موظف مي‌شود تا تمامي گزارش‌هاي يك سال اخير را مرور كند و يك ارزيابي از كيفيت آنها و اين كه دقيقاً چه چيزي گزاش شده است را ارائه دهد. شگفت آن است كه سازمان سيا تنها دو مقاله تحليلي در طول اين يك سال ارائه كرده بود كه در مقاله دوم كه تنها مربوط به يك ماه قبل از حادثه هفدهم شهريور بود آمده بود: ايران در وضعيت انقلابي يا حتي قبل انقلابي هم نيست! وي گزارش ديگر سازمان سيا را كه همه چيز را آرام نشان داده بود،‌در دروغ‌پردازي و معكوس نشان دادن واقعيات داراي مقام اول ميان گزارش‌هاي مربوط به ايران مي‌داند. در اين مرحله باز هم ساليوان و پارسونز به ديدار شاه رفتند. شاه از شوروي گلايه كرد كه منتظر فرصت است. وي تأكيد كرد: من پيام‌هاي متعددي را از امريكايي‌ها دريافت كرده‌ام كه همگي از من خواسته‌اند موضع قاطع و خشني را عليه مخالفان اتخاذ كنم. سپس با اشاره به كساني كه امريكا مي‌گويند او دل و جرأت ندارد به ساليوان گفت‌: به افراد بگو كه من دل و جرأت دارم، اما در كنار آن قلب و عقل هم دارم. من نمي‌خواهم براي حفظ سلطه خود بر ايران جوانان ايران را قتل عام كنم. (ص 152) اين كاري بود كه شاه چندين دهه انجام داده بود و اكنون بهتر از هر كسي مي‌دانست كه انجام آن سودي به حال وي ندارد و بيش از گذشته او را بدنام مي‌كند. در اين وقت مقامات امريكايي به فكر استفاده از تحليل‌گران دانشگاهي افتادند كه نمونه‌هايي را خود گري‌سيك نقل مي‌كند (ص 153، 157) در پي ملاقات‌هاي گذشته يك نكته براي امريكايي‌ها روشن شده بود و آن مشكل رواني شاه بود. كسي كه قدرت تصميم‌گيري ندارد و سردرگم است و سعي دارد تصميم‌گيري در خصوص مسائل حساس و مهم را بر عهده امريكايي‌ها قرار دهد. بنابراين امريكا بايد براي وضعيت رواني شاه هم فكر مي‌كرد. شاه كه اندكي از اين مباحث به گوشش خورده بود ناراحت شده پيغام داد كه: من از اين تعجب مي‌كنم كه عالي‌ترين مقامات امريكا براي بررسي چنين مسأله‌اي يعني بررسي وضعيت روحي من تشكيل جلسه داده‌اند. (ص 159) شاه از اين كه كشورش كه يك سال پيش مانند صخره بزرگي محكم و ثابت مانده بود و اكنون او دريك حلقه شوم گير افتاده بود، (ص 156) درمانده و در واقع رواني شده بود. حقيقت آن است كه گري‌سيك در تشريح اين نكته كه واقعاً امريكا طالب اعمال خشونت‌ بسيار عليه انقلابيون بوده است يا نه قدري متعارض صحبت مي‌كند. وي در حالي كه در صفحه 160 مي‌گويد رئيس‌جمهور و وزير امور خارجه امريكا با اعمال خشونت از طرف شاه مخالف بودند، در صحنه بعد مي‌گويد: رئيس‌جمهور شخصاً بر بازگشت زاهدي ـ كه طرفدار تز مشت آهين بود ـ به تهران تأكيد كرده بود و از او خواسته بود شاه را به اقدامات خشن‌تر عليه مخالفان تشويق كند. دولت مردان امريكا براي پيدا كردن راه حل،‌از برخي از سياستمداران كهنه كار امريكايي نظير جرج بال استفاه كرده او را هم در رشته فعاليت‌هاي خود شريك كردند. گري‌سيك شرحي در اين‌باره به دست داده است. معضلي كه در اين زمان پيش رو بود محرم بود. گري‌سيك اطلاعات درستي در اين باره به دست داده و نشان مي‌دهد كه با توجه به اهميت محرم، اگر شاه بتواند سر سلامت از اين محرم به در برد، قافيه را برده است. در اين همين وقت، باز اين تئوري در امريكا مطرح است كه انقلاب ايران كار چپي‌هاست يا اسلامي‌ها، وي مي‌نويسد: مسئولان امريكايي هيچ گاه نتوانستند به نظر واحدي در خصوص اين كه چه كسي سازمان دهنده مخالفان است برسند. (ص 167) وي مي‌افزايد: بسياري از سياستمداران و اشنگتن و ديگر كشورهاي غربي با اين نظر كه سازمان دهندگان كمونيست‌ها هستند موافق بودند. شاه و ايرانيان تحصيل كرده نيز كه روحانيون را افرادي نالايق و ناتوان تصور مي‌كردند چنين ديدگاهي داشتند. اما هنري پرچ يكي از كارمندان عالي‌‌رتبه امنيت ملي امريكا به درستي بر اين باور بودكه رهبري و سازمان‌دهي انقلاب در دست آ‌يت‌الله خميني و به طور كلي روحانيون قرار داشت. آنها از رهگذر شبكه گسترده مساجد فعاليت‌هاي انقلابيون را سازمان مي‌‌دادند. (ص 168) در اينجا گري‌سيك نكته شگفتي را مطرح مي‌كند و آن اين كه انقلاب ايران همچون انقلاب‌هاي گذشته، با عقل متعارف سازگاري نداشت. وي اشكال را در اين مي‌بيند كه مسئولان امريكايي مي‌خواستند تحولات ايران را با توجه به واقعيات و پيش‌فرض‌هاي موجود تجزيه و تحليل كند. (ص 168) همين مسأله بود كه آنان راسر درگم مي‌كرد. شكست دولت نظامي سبب شد تا امريكايي‌ها باز به سراغ تشكيل دولتي متشكل از مليون و نيروهاي ميانه‌رو بروند. بحث بر سر توصيه براي تشكيل دولت ائتلافي يا ارائه يك ليست از افرادي كه مي‌توانند نامشان را در اختيار شاه بگذارندتا او خود از ميان آنان كساني را به عنوان يك شوراي برنامه‌ريز براي تشكيل دولت برگزيند، ‌مطرح شد. اينها اهميتي نداشت مهم آن بود كه تصميم براي تشكيل يك دولت ائتلافي از سوي كساني كه تصور مي‌شد مي‌توانند بخشي از نيروها رااز امام خميني و روحانيون جدا كنند گرفته شده بود. ساليوان پا را از اين هم فراتر گذاشته بود و معتقد بود نه ارتش توانسته است كاري در فرونشاندن شورشها انجام دهد و نه دولت ائتلافي راه به جايي خواهد برد. با اين حال گويا به اصرار مقامات امريكايي پذيرفت كه براي موفقيت يك دولت ائتلافي فعاليت كند. وي نوشت برنامه‌اش در روزهاي آينده چنين خواهد بود: اول با شاه گفتگو مي‌كنم و نظر وي را درباره مذاكره با مخالفان جويا مي‌شوم (يعني او را راضي به اين كار مي‌كنم) سپس با ميانه‌روها ديدار و آنها را به مذاكره تشويق مي‌كنم. در نهايت به قم مي‌روم و با رهبران روحاني ديدار و گفتگو مي‌كنم. آنگاه مستقيم با آيت‌الله خميني تماس خواهم گرفت. (ص 172) ساليوان روز بعد از عاشوراي تاريخي با شاه ديدار كرد و شاه گفت كه اين تظاهرات نشان داد كه مردم از آيت‌الله خميني خسته نشده‌اند و تنها او را رهبر خود مي‌دانند. وي به ساليوان گفت كه با بختيار و صديقي براي تشكيل دولت صحبت كرده است. بحث تشكيل دولت ائتلافي، رها كردن كشور و واگذار كردن آن به شوراي سلطنتي و سپردن آن به دست ارتش سه گزينه بود كه شاه با ساليوان در ميان گذاشت. اين بار دولت امريكا دريافته بود كه بايد با مخالفان تماس بگيرد. كسي كه انتظار مي‌رفت راحت بتواند اين كار را انجام دهد دكتر ابراهيم يزدي بود. هنري پرچ و يزدي در تلويزيون برنامه اجرا كردند و سپس با هم شام خوردند. يزدي در اين برنامه از رفتن شاه دفاع كرد و تصور روشني از ايران پس از شاه داد. او وعده دادكه در جمهوري اسلامي آزادي بيان و مطبوعات خواهد بودو افراد حتي حق انتقاد از اسلام را خواهند داشت. او در ضمن تشكيل دولت ائتلافي با مليون را هم بي‌فايده دانست. در واقع يزدي در اين برنامه و برنامه‌هاي ديگر هدفش آن بود تا تصويري آرام از جمهوري در حال تشكيل ارائه بدهد و اين تأثير زيادي روي مردم امريكا كه از آينده ايران در هراس بودند گذاشت. گري سيك مي‌گويد: اين اظهارات اميد‌بخش مورد توجه طيف وسيعي از جامعه امريكا قرار گرفت. وي مي‌افزايد: گفتگوهاي امريكايي‌ها با صادق قطب‌زاده و بني‌صدر و ديگر ايرانيان تحصيل كرده در غرب در ظهور اين نگرش جديد مؤثر بود. (ص 177). بدين ترتيب شرايط داخلي ايران و نيز اين قبيل گفتگوها زمينه را براي تغيير در سياست خارجي امريكا فراهم مي‌كرد. در واقع لازم بود تا آنان از آينده خود مطمئن شوند. اين اطمينان بر اين پايه بود كه پس از رفتن شاه ميانه‌روها و نيروهاي ترقي‌خواه ملي خواهند آمد و روحانيون هم در حكومت دخالت مستقيم نخواهند داشت. (ص 178) در اين زمان همچنان كساني در دولت آمريكا بودند كه معتقد بودند لازم است تا با سفر به ايران از شاه حمايت بيشتري صورت گرفته و او را وادار كنند تا خشونت بيشتري در برخورد با مخالفان نشان دهد. روشن بود شاه مرد اين ميدان نبود. جورج بال در گزارشي كه تهيه كرده بود روي اين مسأله تأكيد كرد و حتي اين فرض را كه شاه ايران پادشاه مشروطه باشد منتفي دانسته احتمال داد كه دولتي كه از مخالفان تشكيل شود به احتمال قوي ضد امريكايي خواهد بود. با اين حال تأكيد كرد كه چاره‌اي جز اين نيست كه شاه بخشي از اختيارات خود را به مخالفان بدهد. وي همچنين از تشكيل شوراي نخبگان براي پركردن خلاء ميان شاه و مردم سخن گفت. طرح وي چيزي بود كه منجر به تشكيل دولت بختيار شد. در جلسه‌اي كه اين گزارش بال بحث و بررسي شد گزينه دولت نظامي همچنان طرفدار داشت. كارتر كه در اثر اختلاف نظرها در دستگاه سياست خارجي كلافه شده بود پرسشهايي را مطرح كرده براي ساليوان فرستاد تا از شاه بپرسد و جواب بگيرد. گري سيك اين پرسشها را مطرح نمي‌كند اما مي‌ا‌فزايد كه كارتر يك ليست 21 نفره را به ساليوان داد كه به شاه بدهد. شاه در اين ديدار گفت كه در حال تشكيل دولت اتحاد ملي است. اين زماني بود كه شاه در گفتگوهايي كه با دكتر صديقي داشت موافقت اوليه او را به دست آورده بود و اين را به اطلاع ساليوان هم رساند. (ص 185) شاه تا اين زمان همه راهها را رفته بود و هر توصيه‌اي كه ساليوان يا سفير انگليس پارسونز به وي كرده بود را عمل كرده بود. دولت شريف امامي، دولت ازهاري،‌ دولت بختيار راههايي بود كه تجربه شده بود اما هر روز بر دامنه بحران كه بالا گرفتن تظاهرات و اعتصابات بود افزوده مي‌شد. گري‌سيك مي‌گويد در اين زمان ناراحتي وي از اوضاع ايران به اوج خود رسيده بود و در يادداشتي كه براي برژينسكي نوشت به وي يادآور شد چنانچه ظرف يك هفته آينده دولت كارآمدي در ايران روي كار نيايد شاه و سلسله‌اش سقوط خواهند كرد. گري‌سيك مي‌گويد به نظر من بهتر است شاه خود را پادشاه قانون اساسي مشروطه اعلام كند. سخن از موافقت احكام آينده با شرع اسلام به ميان آورد و يكي از رهبران معروف از مخالفان را براي تشكيل دولت دعوت كند. دولت نظامي در اين اوضاع كاري از پيش نمي‌برد. (ص 189) اين زماني است كه بسياري از مخالفان شاه در ايران سخن از اجراي قانون اساسي و مشروطه مي‌گويند گرچه صداي آنان در برابر صداي امام كه فقط و فقط رفتن شاه را مي‌خواست چندان بلند نبود. در اين مرحله امريكايي‌ها در حال نااميدي كامل از سلطنت پهلوي بودند و كمترين چيزي كه از نظر آنان ممكن بود اعطاي امتيازات قابل توجه به مخالفان بود. در اين باره ديدگاه‌هاي گري‌سيك و پرچ كه يكي در كاخ سفيد و ديگري در وزارت خارجه بود به هم نزديك شده و هر دو در انتقاد از وضعيت حاكم بر سياست خارجي امريكا در قبال ايران بود. اميد شاه براي تشكيل دولت توسط صديقي به جايي نرسيد و شاه به بختيار متوسل شد. در اين ايام چندين بار ساليوان با شاه ديدار داشت و روشن بود كه جزئيات اين تصميم‌ها ميان طرفين مورد مشاوره قرار گرفته و هر بار به امريكا ارسال شده نظراتي از واشنگتن براي سفير فرستاده مي‌شد. شاه از ساليوان پرسيد كه شما مرا به سياست مشت آهنين تشويق مي‌كنيد؟ ساليوان گفت: شما شاه هستيد و هر تصميمي بگيرد امريكا از شما حمايت مي‌كند اما مسؤوليت اين كار را نبايد بر عهده‌ ايالات متحده بگذاريد. (ص 196). به تدريج در دولت امريكا استفاده از سياست مشت آهنين كنار گذاشته شد و بحث گفتگو با مخالفان طرح شد. در تلگرافي كه به ساليوان فرستاده شد چهار نكته آمده بود كه مي‌بايست به شاه يادآور مي‌شدند: اول اين كه بلاتكليفي نظاميان مشكل‌زا شده و بايد حل شود. دوم اين كه تشكيل يك دولت ميانه رو كه بتواند نظم را برقرار كند بهتر از راه‌حل‌هاي ديگر است. سوم آن كه اگر نتواند نظم را برقرار كند شاه بايد دولت نظامي تشكيل دهد و خشونت‌ها را تمام كند! چهارم اين كه امريكا به هر حال از شاه حمايت مي‌‌كند (ص 198 ـ 199). شاه موافقت خود را با تمام مطالب ساليوان اعلام كرد. شاه بر اين باور بود كه تشكيل دولت نظامي راه به جايي نمي‌برد و مشكلي را حل نمي‌كند و تنها بر خونريزي مي‌افزايد. شاه به صراحت درباره سياست مشت آهنين گفت: من شجاعت انجام دادن چنين كاري را ندارم و اگر قرار است چنين كاري بشود من قبل از هر چيز كشور را ترك مي‌كنم تا انگشت اتهامي متوجه من نشود. (ص 199) از سوي ديگر وزارت خارجه امريكا امريكايي‌ هاي مقيم ايران را تشويق به ترك ايران مي‌‌كرد و اين زنگ خطري براي همه و حتي شاه و دربار بود. اين زماني بود كه با گرفتن ويزا براي شماري از اعضاي خاندان سلطنت آنان راهي امريكا شده بودند. كابينه بختيار تشكيل شد و قرار بود اگر او موفق شد اوضاع را به سامان كند، شاه براي مدتي ازكشور خارج شود. اما به زودي روشن شد كه چه كابينه بختيار بتواند اوضاع را آرام كند چه نتواند شاه مي‌بايست ايران را ترك كند. شاه به ساليون گفت پيش از ترك ايران بيانيه‌اي خواهد داد و خواهد گفت كه براي استراحت ايران را ترك مي‌كند و تاريخي هم براي بازگشت خود در آن نخواهد آورد. (ص 203) رفتن شاه از ايران هم به اصرار امريكا بود. گري‌سيك مي‌نويسد: ساليوان معتقد بود شاه زماني مي‌تواند تصميم بگيرد كه از سوي ايالات متحده تحت فشار قرار گيرد. او پيشنهاد مي‌كرد كه بعد از تشكيل و تثبيت نسبي دولت بختيار‌، بر شاه فشار آورده شود تا ايران را ترك كند و يك شوراي سلطنتي را مأمور انجام وظايف خود نمايد. (ص 203). در واقع تمامي تصميم‌گيرندگان در امريكا به اين نتيجه رسيده بودند كه ديگر اميدي به بقاي سلطنت شاه وجود ندارد. همزمان امريكا در انديشه ارتباط با نظاميان افتاد و پيشنهاد شد تا ژنرال هايزر به ايران رفته و با نظاميان تماس برقرار كند تا آنان مطمئن شوند كه امريكا همچنان پشتيبان شاه و سلطنت و ارتش است. او مي‌بايست نظاميان را اميدوار كرده و مانع از آن مي‌شد تا افسران ارشد ايران را رها كرده به خارج بگريزند. زمان رفتن هايزر به ايران همان زماني بود كه كارتر هم در جزيره گوادلوپ با سران كشورهاي انگليس و فرانسه و آلمان جلسه داشت. اين زماني بود كه همه راهها تجربه شده بود و دستگاه سياست خارجي امريكا و احتمالاً كشورهاي اروپايي به اين نتيجه رسيده بودند كه هيچ اميدي به ماندن شاه در ايران نيست. در اين زمان ساليوان هم در تهران با برخي از مخالفان تماس گرفته و مصمم شده بود تا براساس همان پيش‌فرض‌هايي كه قبلاً گفته شد يعني امكان تشكيل دولتي ميانه‌رو كه مخالفت منافع امريكا هم نباشد كار بكند. طبعاً لازمه آن رفتن شاه بود. ساليوان اكنون به دنبال اين طرح بود. مسأله مهم تماس گرفتن با شخص آيت‌الله خميني بود كه كسي را هم براي اين كار معين كردند. حتي ساليوان نظر شاه را پرسيد كه او هم مخالفتي نشان نداد. با اينحال چون كارتر در امريكا نبود فرستادن يك فرستاده ويژه براي مذاكره با آيت‌‌الله خميني به تعويق افتاد (ص 207) اين در حالي بود كه ساليوان گفتگوهاي فراواني با مخالفان كرده و حتي درباره تشكيل حكومت هم به نتايجي رسيده بود و اكنون مي‌ديد كه امكان تماس گرفتن با آيت‌الله خميني نيست قدري متعجب شد. اكنون شاه از مذاكراتش با ساليوان دريافته بود كه ديگر امريكا از وي پشتيباني نمي‌كند و دست از حمايت او برداشته است. اين امر حقيقت داشت و امريكا هم چاره‌اي جز اتخاذ اين سياست نداشت. با اين حال از كار ساليوان و گفتگوهاي او با مخالفان در امريكا استقبال نشد و بافشار برژينسكي و صلاحديد كارتر رد شد. معناي آن اين بودكه امريكا باز بايد به اميد موفقيت دولت بختيار تأمل مي‌كرد. گري‌سيك در اينجا تحليلي درباره طرح ساليوان ارائه مي‌دهد. راضي كردن آيت‌الله خميني، كمك به ميانه‌روها براي تشكيل دولت، مطمئن شدن از اين كه بختيار بعد از آرام كردن اوضاع كنار برود تا دولت ميانه‌رو تشكيل شود و نيز اين كه امريكا ارتش را با اين تحولات هماهنگ كند،‌اركان اصلي طرح ساليوان بود. گري سيك يك به يك اين فرضيه‌‌ها را نقد مي‌كند،‌گري‌سيك ساليوان را متهم مي‌كند كه هماهنگ با دولت امريكا عمل نمي‌كرد. و طرح او با سياست‌هاي ايالات متحده سنخيتي نداشت (ص 211) راستي بايد پرسيد در اين زمان طرح دولت امريكا چه بوده است؟ تنها به ساليوان گفته شد تا ازتلاش‌هاي بختيار براي تصويب كابينه‌اش در مجلس حمايت كند. به علاوه شاه شوراي سلطنتي تشكيل داده و ايران را ترك كند. از نظر ساليوان اين راه حل يك ديوانگي محض بود. او در انديشه بعد از دولت بختيار و تشكيل دولتي از ميانه‌روها بود. وي از تماس گرفتن با آيت‌الله‌هاي تهران سخن مي‌گفت. از تماس گرفتن با آيت‌الله خميني سخن مي‌گفت كه واشنگتن با او همراهي نكرده بود. شگفت آن كه از نظر گري‌سيك دولت مردان امريكا در اين لحظه تصورشان بر اين بود كه انقلاب ايران به ساليوان هم سرايت كرده است( ص 212) اوضاع به حدي وخيم شد كه كارتر خواهان بازگشت ساليوان شد كه وزير خارجه با آن مخالفت كرد. اكنون بار ديگر سياستمداران آمريكا از آنچه در حال وقوع بود جمع‌بندي كردند و به نظر گري‌سيك به نوعي اتفاق نظر رسيدند. آنان همگي معتقد بودند كه آيت‌الله خميني تهديد بزرگي نمي‌باشد. او نمي‌داند يك دولت را چگونه اداره كند و هيچ علاقه‌اي به مسائل مربوط به سياست خارجي ندارد. جبهه ملي و ميانه‌روها دولت مردان آينده ايران خواهند بود و ارتش نيز همچنان يكپارچگي خود را حفظ خواهد كرد . ( ص 213) اين يعني نزديك شدن به نظر ساليوان كه از نظر گري‌سيك نادرست بود. گري‌سيك به مشاور امنيت ملي گفت كه اين تصور كه اگر شاه برود همه مشكلات حل مي‌شود نادرست است و ايران بعد از رفتن شاه بسيار تاريك خواهد بود. درتهران هايزر از فرار روزانه پانصد تا يك هزار نفر از سربازان خبر مي‌داد. آيت‌الله بهشتي هم در تماس با سفارت گفت: ما از دخالت مستقيم ارتش هراسي نداريم، زيرا تمامي سربازان و افسران جزء، حامي و پشتيبان ما هستند. ( ص 216) اين به معناي آن بودكه ديگر ارتش هم براي امريكا قابل اعتماد نيست. مشكل آن بود كه وقتي شاه مي‌رفت ارتش بيش از گذشته از هم مي‌پاشيد و اين نكته‌اي بود كه هايزر روي آن تأكيد داشت. وي ارتش را فاقد انسجام لازم در غياب شاه مي‌دانست. بعلاوه گازوئيل و بنزين لازم هم براي اقدام قاطع ارتش وجود نداشت. نخستين تماس مستقيم امريكايي‌ها با يكي از اطرافيان آيت‌الله تماس زيمرمن با يزدي بود. يزدي خبر تشكيل شوراي انقلاب و اين راكه دولت موقت در راه است به اطلاع زيمرمن رساند. شاه در 16 ژانويه ايران را به سوي مصر ترك كرد. انتخاب مصر شايد از آن روي بود تا جايي نزديك به ايران باشد تادر صورت كودتاي ارتش بتواند به راحتي برگردد. وي بعد از مصر هم به مراكش رفت و نظر گري‌سيك آن است كه شاه در فكر جمع‌آوري نيرو براي بازگشت به ايران بود(ص 226) در اين طرف ظاهر قضيه آن بود تا بختيار در فضايي آرام بتواند دولت خود را تشكيل داده و به مردم وانمود كند كه به هيچ روي تحت فشار شاه نيست. نگراني از وقوع كودتا براي انقلابيون وجود داشت و يزدي در ديدار دوم خود با زيمرمن در اين‌باره صحبت كرد. يزدي به او گفت كه انقلابيون موافق با انحلال ارتش نيستند. تماس سوم هم گرفته شد و امريكا ضمن تأكيد بر اهميت اين تماس‌ها از خطر برآمدن حزب توده و چپ‌ها سخن گفته بود. يزدي گفت كه انقلابيون مسلمان چندان قوي هستند كه چپ‌ها فرصت ظهور نخواهند داشت. وي همچنين گفت كه آيت‌الله خميني ديگر موافق با اين قانون اساسي نيست و قانون اساسي جديدي مي‌خواهد ( ص 221). در ديدار بعدي يزدي با زيمرمن حتي درباره برخي از سياست‌هاي جاري دولت جديد هم سخن به ميان آمد و اين كه مثلاً دولت آينده روي بخش كشاورزي سرمايه‌گذاري بيشتري خواهد كرد. يزدي تأكيد كرد كه ما صرفاً به داخله كشور توجه داريم وسعي در صدور انقلاب نخواهيم كرد (ص 222). حساب كردن روي ارتش ايران كار بي‌اساسي بود. گري‌سيك مي‌گويد: ساليوان بر اين باور بود كه ارتش ايران ببر كاغذي است. پارسونز هم همين عقيده را داشت‌. (ص 223) با اين حال هايزر اين نظر رانداشت و يك مشكل همين اختلاف نظر بود كه دست‌ اندركاران سياست خارجي امريكا را هم به دو بخش تقسيم كرده بود. اما به سرعت روشن شد كه نظر هايزر غلط است. زماني كه بختيار تهديد كرد كه اگر من شكست بخورم ارتش وارد كار مي‌شود ژنرال قره‌باغي اعلام كرد كه ارتش در سياست مداخله نخواهد كرد. هايزر در ديدار قره‌باغي نتوانست وي را از اين تصميم منصرف كند. با اين حال ساليوان و بختيار به ديدن قره‌باغي رفتند و نظر او را در ماندن در پستش جلب كردند. (ص 225). باز هم زيمرمن با يزدي ديدار كردند و يزدي اعلام كرد كه هرگونه كودتا توسط ارتش در ايران چنين تعبير خواهد شد كه با حمايت امريكا صورت گرفته است. وي روي بازگشت آيت‌الله خميني تأكيد كرده راه حل‌هاي ارائه شده توسط بختيار را كه همه سعي كنند از راه‌ هاي سياسي به مقاصد خود برسند را ناكافي دانست و گفت تصور آيت‌الله خميني در بازگشت به ايران از ‌آن روست كه تصور مي‌كند تنها او مي‌تواند ايران را آرام كند. بروز شورش در نيروي هوايي ارتش تمامي اميدهاي هايزر را بر باد داد. در آخرين نشست ميان زيمرمن و يزدي،‌ يزدي پيام آيت‌الله خميني را به طرف امريكايي داد كه تمام كارهاي بختيار به ضرر مردم ايران و ضرر دولت امريكا و آينده امريكا خواهد بود. در آنجا از اراده بختيار براي آمدن به پاريس و ديدار با آيت‌الله خميني سخن گفته شد و تأكيد شد كه آيت‌الله اعلام كرده است تنها در صورتي بختيار را مي‌پذيرد كه استعفا دهد(ص 227) و البته بختيار اعلام كرد كه استعفا نخواهم كرد. آيت‌الله خميني در اول فوريه 1979 وارد ايران شد. آنچه قره‌باغي با هايزر توافق كرده بود اين بود كه اگر بختيار توانست با آيت‌الله خميني توافق كند ارتش از اين توافق پشتيباني خواهد كرد و اگر توافق نشد ارتش با حمايت از بختيار تمامي اماكن دولتي را به تصرف درخواهد آورد اما بيش از اين كاري نخواهد كرد (ص 230). تصور قره‌باغي اين بوده است كه اين اقدام كودتا نيست! جديد‌ترين پيشنهاد امريكا اين بود كه بختيار بماند و رفراندمي براي انتخاب سلطنت يا جمهوري اسلامي برگزار شود. پيشنهاد ديگر اين كه بختيار استعفا دهد اما بماند و رفراندوم را برگزار كند. گري‌سيك مي‌ نويسد: آيت‌الله برخلاف نظر تمامي مشاورانش با هر دو راه حل مذكور مخالفت كرد. استدلال او اين بودكه بختيار چون منصوب از طرف شاه است غيرقانوني است. هايزر كه طرفدار دخالت ارتش به نفع بختيار بود، در اوضاع جديد شكست خورده بود و سوم فوريه ايران را ترك كرد. اين روشي بود كه ساليوان با آن موافقت نداشت. با اين حال هايزر هم معتقد بود كه ارتش نمي‌تواند ايران را اداره كند. زيرا ژنرالهاي ارتش حتي نمي‌دانند تأسيسات مهم دولتي در كجا قرار دارند (ص 233) كارتر در جلسه‌اي كه با حضور هايزر با اعضاي كابينه تشكيل شد از ساليوان گلايه كرد و گفت ما همواره با ساليوان براي اجراي دستورالعمل‌هايمان مشكل داشته‌ايم (ص 232) هايزر در اين جلسه گفت كه ارتش كماكان قابل اعتماد است. از مطالبي كه هايزر در اين ملاقات گفته است چنين به دست مي‌آيد كه بسياري از گزارشهاي وي از اوضاع واقعي ايران پرت و پلا بوده و اظهار نظرهاي او تناسبي با وضعيت ايران نداشته است (بنگريد: ص 234) از جمله گفت: من نقص‌ها و نارسايي‌هايي در رهبري آيت‌الله ديده‌ام و پيش‌بيني مي‌كنم اگر اتفاق خاصي نيفتد در روزهاي آينده محبوبيت وي به شدت كاهش خواهد يافت. نااميدي براي ادامه كار دولت بختيار كارتر را بيش از پيش عصباني كرد و باز تشكيل جلسه داد. در اين زمان اوج رسيدن گزارشهاي متعدد از ايران بود و گري سيك هر روز مشغول خواندن شمار زيادي گزارش مي‌شد. اما در واقع فرصت از دست رفته بود. آخرين اميد براي امريكايي‌ها درگيري داخل ارتش ميان موافقان و مخالفان و به خصوص سركوبي شماري از افراد نيروي هوايي توسط گارد شاهنشاهي بود. احتمال مي‌رفت كه اين حادثه بتواند ارتش را به يك اقدام جدي فراخواند. اما اين شروع يك درگيري بود كه در نهايت به نفع انقلابيون تمام شد. اين بزرگترين لطمه به امريكايي‌ها بود كه همچنان به ارتش دل بسته بودند. گزارش‌هايي كه از تهران مي‌رسيد بسيار نگران كننده بود. ژنرال گاست كه پس از رفتن هايزر مسئوليت تماس با سران ارتش را داشت چنان در اطاق خود گير افتاده بود كه حتي نمي‌توانست يك قدم بيرون بگذارد. (ص 238). در اين وقت با اين كه سران ارتش در جلسه‌اي تصميم به دفاع از دولت بختيار گرفتند اما اوج گرفتن درگيري‌ها اوضاع را از دست آنان خارج كرد و زماني كه دريافتند قادر به انجام هيچ نوع ابتكار عملي نيستند اعلان بي‌طرفي كردند. اين ديگر هيچ فضيلتي براي آنان نبود بلكه پذيرش يك شكست بود. اكنون امريكايي‌ها فقط در انديشه حفظ نيروهاي امريكايي بودند كه در ايران باقي مانده بودند. ديگر كسي براي دولت آينده ايران نمي‌توانست درست بينديشد. آنان مي‌بايست صبر مي‌كردند تا ببينند اوضاع چگونه پيش خواهد رفت. در واقع آنان دريافته بودند كه امريكا قادر به كوچكترين تأثير‌گذاري در روند تحولات موجود ايران نيست. برژينسكي همچنان مي‌غريد و از انجام كودتا توسط ارتش سخن مي‌گفت و از آن حمايت مي‌كرد. اين در حالي بودكه ديگر اعضاي جلسه مخالف با اين نظر بودند و برژينسكي هم مجبور به پذيرش اين نظر شد كه امكان اعتماد به ارتش ايران براي كودتا وجود ندارد. گري‌سيك مي‌نويسد: در هر حال، يازدهم فوريه، آخرين روز حيات شاهنشاهي در ايران بود. در آن روز ارتش ايران پاي خود را از ماجرا كناركشيد و دولت بختيار را بدون حامي رها كرد. بدين ترتيب، آيت‌الله خميني يكه‌تاز عرصه و پيروزمند ميدان گرديد. كلنل تام شفر، آخرين وابسته نظامي ايران،‌ پس از اين تحولات اين گزارش كوتاه را براي واشنگتن فرستاد: ارتش تسليم شد، آيت‌الله خميني برنده شد و نظم موجود فرو ريخت. (ص 240). منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 26 به نقل از:«همه‌چيز فرو مي‌ريزد» ترجمه: علي‌ بختياري‌زاده، مركز اسناد انقلاب اسلامي

آفات انقلاب از ديدگاه شهيد مطهري

آفات انقلاب از ديدگاه شهيد مطهري شهيد مرتضي مطهري در كتاب «نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير» مي‌نويسد: هر انقلابي در صورت بي‌توجهي به آن، ممكن است دچار آفت‌زدگي شود. به گفته وي آفتهائي كه انقلابها و نهضتهاي اسلامي را همواره تهديد مي‌كنند،‌عبارتند از: 1ـ ‌نفوذ انديشه‌هاي بيگانه براي مخدوش ساختن چهره انقلاب كه ممكن است از طريق دشمنان و يا دوستان ناآگاه، صورت گيرد. اين نفوذ خطري است كه كيان انقلاب و اسلام را تهديد مي‌كند. 2ـ‌ تجدد‌گرائي افراطي كه عبارت‌است از آراستن اسلام به آنچه از اسلام نيست و پيراستن آن از آنچه از اسلام است با هدف رنگ زمان زدن و به روز كردن. اين آفت بزرگي است كه انقلاب را تهديد مي‌كند. 3ـ ناتمام گذاشتن انقلاب به معناي بي‌توجهي به ضرورت پي‌گيري اهداف اوليه انقلاب اسلامي. به قول شهيد مطهري در هر نهضت، مرحله سازندگي و اثبات به مراتب از مرحله پيش از آن كه مرحله نفي و انكار است، دشوارتر مي‌باشد. 4ـ رخنه فرصت طلبان. هر انقلاب مادام كه مراحل دشوار اوليه خود را طي مي‌كند، سنگيني بارش بردوش افراد مؤمن و مخلص قرار دارد ولي همين كه به بار نشست سرو كله افراد فرصت‌طلب براي چيدن ثمره‌هاي آن پيدا مي‌شود. ميدان دادن به اين گونه افراد،‌خطري است كه دوام انقلاب را مورد تهديد قرار مي‌دهد. 5ـ تغيير ديدگاه كه به معني از دست دادن عدالت و اخلاص در مرحله تقسيم غنائم ودستاوردهاي انقلاب است. تغيير ديدگاه به معني امتناع عمدي درتحقق هدفهائي است كه وعده آن در آغاز انقلاب به مردم داده شده بود. اگر چه شهيد مطهري كتاب «نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير» را سالها قبل از شكل‌گيري انقلاب اسلامي به رشته تحرير درآورده ولي ديدگاه وي راجع به آ‌فات انقلاب، هم اكنون نيز كه در آستانه 30 سالگي انقلاب اسلامي هستيم مصداق دارد. يعني الآن نيز پديده‌هائي چون نفوذ انديشه‌هاي بيگانه، تجدد‌گرائي افراطي، ناتمام گذاردن انقلاب، رخنه فرصت‌طلبان و تغيير ديدگاه متوليان انقلاب و نظام جمهوري اسلامي نسبت به انتظارات معقول و منطقي مردم، آفاتي هستند كه مي‌تواند نهضت و نظام را از درون تهديد نمايد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 26

انقلاب و شكست «سيا»

انقلاب و شكست «سيا» يكي از مناقشه‌هاي سياسي ميان دولتمردان آمريكائي در سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، بر سر ناتواني مقامات سازمان اطلاعات مركزي آمريكا «سيا» در پيش‌بيني انقلاب و ارزيابي تحولات ايران بود. اين در حالي است كه بيش از 40 هزار كارشناس، مستشار و عناصر اطلاعاتي آمريكا در آستانه انقلاب و در خلال آن در ايران فعاليت داشتند. علاوه بر اين آمريكا داراي پايگاههاي متعدد استراق سمع و جاسوسي در نقاط مختلف ايران و بويژه در مرزها بود. رژيم شاه ژاندارم آمريكا در خاورميانه بوده و سفارت آمريكا در تهران از بيشترين پرسنل سياسي، اطلاعاتي، امنيتي، نظامي و فرهنگي برخوردار بود. نمايندگان سنا و مقامات كاخ سفيد بيش از ساير منابع تصميم‌گيري از ضعف «سيا» در تحليل رويدادهاي ايران به هنگام شكل‌گيري انقلاب انتقاد مي‌كردند. اما تصميم‌گيرندگان و رهبران «سيا» نيز غالباً به هنگام پاسخگوئي، اظهارات «استانفيلد ترنر» رئيس وقت «سيا» را تكرار مي‌كردند و مدعي مي‌شدند كه تنها منبع موثق اطلاعاتي «سيا» از اوضاع ايران ساواك بوده و عدم توفيق «سيا» در پيش‌بيني حوادث ايران نتيجه اتكاء و اعتماد بر گزارشهاي ساواك بوده است. در حالي كه همين اتكاء توسط سازماني كه فعاليتهاي جاسوسي جهاني دارد،‌ دليل ديگري بر عدم قابليت «سيا» در انجام فعاليتهاي موفق برون‌مرزي شناخته شد. در ماه دي 1357 قبل از فرار شاه از كشور و به هنگامي كه منابع سياسي آمريكا از سقوط شاه مطمئن شده بودند، روزنامه واشنگتن پست چاپ آمريكا گزارشي را به نقل از «سيا» منتشر كرد و در آ‌ن به روشني مجادله ميان «سيا» با مقامات سنا را تشريح نمود. سپس روزنامه فايننشال تايمز چاپ لندن خلاصه‌اي از اين گزارش را منتشر كرد. در اين گزا رش كه در شماره نهم دي 1357 مجله خواندنيها منعكس گرديد. چنين مي‌خوانيم: بعد از اين كه معلوم شد كه بر اثر روابط نزديك سازمان (سيا)ي امريكا با سازمان (ساواك) ايران، سازمان سياي آمريكا نتوانست از احساسات و عقيده مردم اطلاعي صحيح بدست بياورد و به موقع، رئيس جمهور امريكا را مطلع نمايد و اطلاعات سازمان سيا اطلاعاتي نادرست بود كه سازمان (ساواك) ايران در دسترس (سيا) مي‌گذاشت نه فقط رئيس‌جمهور آمريكا ناراضي شد بلكه مجلس سناي امريكا هم از قصور سازمان سيا ناراضي گرديد و تعداد قابل توجهي از اعضاي مجلس سناي آمريكا با بلند پايگان (سيا) مذاكره كردند. بلندپايگان (سيا) در قبال ايراد اعضاي مجلس سناي امريكا مي‌گويند حكومت ايران از دوستان نزديك امريكا است و امريكا با ايران پيمان اتحاد دفاعي منعقد كرده و رعايت دوستي، ما را وامي‌داشت كه هرگونه اطلاعاتي كه از ايران مي‌خواستيم از حكومت ايران بدست بياوريم وچون تمام اطلاعات در دست (ساواك) بود ما از آن مؤسسه رسمي كسب اطلاع مي‌كرديم و كشور ايران يك كشور دشمن نبود كه ما براي كسب اطلاعات از اوضاع آنجا به منابع غير‌رسمي يعني به افراد و دسته‌ها مراجعه نمائيم و اگر چنين مي‌كرديم سبب عدم رضايت حكومت ايران مي‌‌شد و ما نمي‌توانستيم در يك كشور دوست با كساني كه با حكومت مخالف هستند تماس حاصل كنيم و (ساواك) هم همواره به ما اطمينان مي‌داد كه هيچ نوع خطري،‌ رژيم ايران را تهديد نمي‌نمايد و مخالفت علماي مذهبي ايران را طوري بدون اهميت به شمار مي‌آورد كه آن را برابر با صفر مي‌دانست. بلند‌پايگان سازمان (سيا) به اعضاي مجلس سناي امريكا گفتند كه ما در سال‌هاي گذشته همواره از پنجاه تا 75 عامل در ايران داشتيم كه عمال دائمي ما در آن كشور بودند و علاوه بر آنها، ماگاهي از عمال غير‌دائمي و موقتي استفاده مي‌كرديم. بلندپايگان سيا مي‌گويند كه اگر ما در ايران با مخالفان تماس حاصل مي‌كرديم تا اينكه از آنها كسب اطلاع كنيم، سازمان (ساواك) نسبت به ما ظنين مي‌شد و درصدد ممانعت بر مي‌آمد و اگر اصرار مي‌كرديم به شكل دشمني حكومت امريكا نسبت به شاه جلوه مي‌نمود و معلوم نبود منتهي به چه عواقبي بشود. در سال 1963 يك چنين پديده‌اي در ويتنام جنوبي بوجود آمد و سازمان سيا با مخالفان حكومت (نگو دين ديم) كه ديكتاتور ويتنام جنوبي بود تماس حاصل كرد و در همان موقع (كندي) رئيس‌جمهور امريكا نشان داد كه به حكومت (نگو دين ديم) اعتماد ندارد و ديديم كه حكومت (نگو دين ديم) سقوط كرد. اگر ما در ايران با مخالفان براي كسب اطلاع تماس حاصل مي‌كرديم و مواجه با مخالفت (ساواك) مي‌شديم معلوم نبود، وقايع آينده چه خواهد شد؟ با اين كه اعضاي مجلس سناي امريكا با بلند‌پايگان سيا مذاكره كرده‌اند، از توضيح آنها قانع نشدند در نتيجه يك كميسيون از وزارت امور خارجه امريكا با شركت چند تن از سناتورها تشكيل شد تا اين كه توضيحات سازمان سياي آمريكا را بشنود و معلوم شود چرا سازمان سيا كه همواره در ايران داراي عده زيادي از عوامل بوده كه كارمندان سيا به شمار مي‌آمده‌اند نتوانست وقايعي را كه امروز در آن كشور اتفاق مي‌افتد پيش‌بيني نمايد. يكي از كارهاي امريكا در ايران، با شركت سازمان سيا و كارشناسان ديگر امريكائي نصب دستگاه‌هاي كسب خبر بود. اين دستگاه‌ها، كه در طول سال‌ها، با موافقت حكومت ايران براي كسب اطلاعات نصب گرديده، از لحاظ مادي داراي ارزش بسيار است. ارزش مادي آن ناشي از اين مي‌باشد كه همه آن دستگاه‌ها گرانبها است و بعضي از آن‌ها از مكمل‌ترين وسائل كسب اخبار و اطلاعات مي‌باشد و نبايد به دست ديگران بيفتد. ولي هيچ يك از آنها نتوانستند به هنگام وقوع انقلاب به ياري سيستم امنيتي و اطلاعاتي امريكا بشتابند... منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 26

خطاهاي ده‌گانه شاه

خطاهاي ده‌گانه شاه شاه در ماه‌هاي قبل از سقوط خود گفته بود كشورش در بيست و پنج سال آينده نيروي پنجم در جهان خواهد شد. و جمعيت ايران به 65 ميليون مي‌رسد، و سطح درآمد يك ايراني با درآمد يك اروپائي برابر خواهد شد. سپس شاه اظهار اميدواري كرد كه حكومتش تا 15 سال آينده ادامه يابد پس از آن حكومت را به وليعهد سپرده و كنا‌ره‌گيري خواهد كرد. يكسالي از اين سخنان نگذشت كه تخت طاووسي به لرزه درآمد و عمر سلطنت او نه با سنوات كه با ساعات شمرده مي‌شد. به طور خلاصه مي‌توان گفت: خطا‌هاي دهگانه بزرگي كه شاه مرتكب شد، پايه‌هاي حكومت و سلطنت او را لرزانيده و اورا به سقوط حتمي نزديك گردانيده است. اولين اشتباه او اين بود كه ميلياردها دلار را صرف خريد اسلحه گران و سنگين كرد،‌به دليل آنكه معتقد بود نيروهاي نظامي ايران براي دفاع از اراضي و ثروت داخلي ضروري است، در حالي كه تنها راه متوقف ساختن مسابقه بدست آوردن اسلحه جديد،‌خلع سلاح جهاني است، و چون شاه به خلع سلاح جهاني اميدي نداشت به ساختن بزرگترين ناوگان دريائي و تجهيزات هوائي و آماده‌سازي ارتش در منطقه خاورميانه پرداخت. لكن اين اسلحه‌هاي مدرن در متفرق ساختن تظاهرات‌هاي مردم ايران به كار نيامد و توپخانه‌هاي سنگين ارتش شاه نتوانست فرياد‌هاي خشمگين مردم بي‌سلاح را ساكت و خاموش سازد، در حالي كه اگر شاه نيمي از اين پول‌هاي فراوان را در راه رفاه عمومي مردم صرف مي‌كرد،‌چنين شكاف و پرتگاهي بين او و ايراني‌ عادي بوجود نمي‌آمد. شاه مي‌خواست با اين نيروي نظامي خيره كننده، مترسكي براي كشورهاي كوچك و همجوار خود باشد، ولي آنها از او نهراسيدند، و گفته‌اند گاهي اوقات به فكر ضميمه ساختن برخي از آنها به كشورش بود، ولي نتوانست. شاه با اين بودجه نظامي هنگفت مي‌توانست اگر كشورش در اشغال ارتش بيگانه قرار مي‌گرفت، آن را نجات بخشيده و آزاد سازد. در چنين وضعي هر ايراني آماده بود كه يك نيمه لقمه‌اي نان بخورد و نيمه باقي را به خريد اسلحه اختصاص دهد تا كشورش از اشغال اجنبي خارج گردد. لكن مردم قهرمان ايران قبول نكردند كه خود را محتاج به نيمه‌ناني كنند، تا نظامي پديد آيد كه مبتذلتر و جنايتكارتر از آن در تاريخ ديده نشده است. دومين خطاي شاه اين بودكه به فريب مردم و ملتش پرداخت،يعني وعده مي‌داد ولي عمل نمي‌كرد. هميشه سخن از آزادي و انتخابات آزاد مي‌گفت، ولي خبري از صحت آن نبود. پيوسته در كنار شاه‌مردان كوچكي بودند كه دست او را مي‌بوسيدند، و او از مردمان آزاد‌انديش و بزرگي كه سر در برابرش مي‌افراشتند و واقعيت را به او مي‌گفتند، دوري مي‌جست. روز يازدهم اگوست سال گذشته، شاه در يك كنفرانس مطبوعاتي در برابر روزنامه‌نگاران و خبرنگاران اعلان داشت: او كوشش مي‌كند تا دموكراسي حقيقي را در كشورش پياده كند،‌ و اضافه نمود، به مخالفين حكومت فرصت و آزادي عمل مي‌دهد، تادر يك فضاي باز، فعاليت كنند و انتخابات آزاد را به زودي عملي مي‌سازد. در آن روز،‌همه روزنامه‌هاي جهان از اين پيشنهاد‌ها استقبال كردند. ولي چيزي نگذشت كه شاه از حرفش بازگشت. نه آزادي و نه دموكراسي و نه آزادي مطبوعات و نه انتخابات آزاد ... قبل از آن هم، شاه چنين وعده و وعيد‌هائي مي‌داد و سپس زير آن مي‌زد! دموكراسي و آزادي مي‌داد، ولي پس از چندي نصف آن را مي‌گرفت. آزادي زندانيان سياسي را عنوان مي‌كرد و صد‌نفري را آزاد مي‌كرد ولي در زندان‌ها و بازداشتگاه‌ها هزاران هزار نفر را همچنان باقي مي‌گذارد. در روزهاي اخير كه شاه وعده داد كه فقط يك پادشاه اسمي باقي خواهد ماند و از باقي قدرتش چشم خواهد پوشيد، اغلب ملت ايران حرف او را باور نكرده و اصرار نمودند كه شاه بايد قبل از هر چيز از ايران خارج گردد. سومين خطاي شاه اين بودكه به اصلاحات بزرگ و ساختن بناهاي بزرگ و كارخانه‌هاي مختلف دست مي‌زد، ولي او ايراني را فراموش كرد. او تلاش كرد روي سر هر فرد ايراني كلاه اشرافي گذارد و شلوار خارجي به پايش كند ولي او را از آزادي كه اشراف و بيگانگان برخوردارند، محروم ساخت در ايران خاصه در خيابان‌هاي تهران، اتومبيل‌هاي آخرين سيستم موج مي‌زد، لكن نظام حكومتي ايران از سيستم حكومت‌هاي قرون وسطائي برخوردار بود. در وزارت كشور ايران دهها مغز الكترونيكي جديد مشغول به كار بود كه در كنار آن صدها تازيانه و چوبه‌دار ديده مي‌شد... هتل‌هاي بي‌نظيري كه در اروپا هم ساخته نشده، در ايران به چشم مي‌خورد،‌و در كنار ‌آن بازداشتگاه‌ها و سياه‌چال‌هائي بنا نهاده شد كه در عالم نظير آنها ديده نمي‌شود. اولين شرط حكومت‌هاي جديد، برخورداري مردم از حقوق انساني و همگاني است، در اين صورت اگر دهها راديو با دهها زبان خارجي در ايران برنامه پخش كنند. ولي فرد ايراني اين زبان‌ها را نداند فائده‌اش چيست؟ اگر فرد ايراني در كشورش دانشگاه‌هائي بزرگتر از دانشگاه‌هاي آكسفورد و هاروارد داشته باشد ولي نتواند از آزادي كلام برخوردار باشد چه فايده‌اي دارد، اگر در ايران بزرگترين قصرهاي مجلل و تاريخي ساخته شود، ولي فرد ايراني نتواند داخل آنها شود فائده‌اش چيست؟ بي‌ترديد در اين صورت فرد ايراني به سهولت داخل بازداشتگاه‌ها و زندان‌ها خواهد شد! چهارمين خطاي شاه اين بود كه او متوجه ظهور و بروز نسل جوان و روشنفكر ملت ايران كه در دانشگاه‌هاي اروپا و آمريكا درست خوانده و بالاترين درجات علمي را كسب كرده و سال‌هاي سال در فضايي از آزادي و دموكراسي و عدالت زندگي كرده، نشده بود و هنگامي كه اين گروه‌هاي جوان تحصيل‌كرده، هزار، ‌هزار به كشور خود باز مي‌گشتند، احساس غربت مي‌‌كردند، ‌هيچ يك از آنها نديده بودكه در امريكا يكي از وزرا دست رئيس‌جمهور را ببوسد و كسي از آنها به ياد ندارد كه كسي در كشور سوئد در برابر پادشاه كشور، سجده نمايد. و بالاخره كسي نشنيده كه در هيچ كشوري گفته باشند فرمان شاه چون يك فرمان الهي است بايد آن را اطاعت كرد و از آن سرپيچي ننمودو گفتگوئي هم درباره آن نكرد. شاه ايران بايستي متوجه اين خلاء و شكاف عميق كه بين او و روشنفكران بوجود آمده است مي‌شد. او به هر كشوري از كشورهاي اروپا و امريكا كه ميرفت هزاران هزار دانشجو در مقابلش به تظاهرات پرداخته و سقوطش را خواستار مي‌شدند، و مأموران پليس اين كشور‌ها كوشش بسياري به خرج مي‌دادند تا جان شاه را از دست اين دانشجويان خشمگين و انتقامجو رها سازند. لكن اطرافيان شاه و چاپلوسان او را گمراه ساخته و به او مي‌گفتند كه اينها كمونيست‌ها هستند و اين دانشجويان با اين احساس و خشم توفنده به ميهن خود بازگشته و فساد دستگاه شاه و نفرت جهان را از اين رژيم ننگين بين ملت خود منتشر ساختند. پنجمين اشتباه شاه اين بودكه نفهميد تخت سلطنت زماني مستقرو ثابت مي‌ماندكه به قلب مردم و خلق كشور تكيه داشته باشد، چرا كه سرانجام مأموران امنيتي متلاشي مي‌شوند و قلعه‌ها فرو مي‌ريزد و اسلحه و قدرت از بين مي‌رود، ولي، دوستي مردم قلعه محكمي است كه حاكم مي‌تواند در آن از فتنه‌هاي زمان و روزگار خود را محافظت كند. ششمين خطاي شاه اين بودكه به ايمان اسلامي و فطرت پاك ملت ايران اعتماد نداشت. در فروش نفت به دشمن اسلام و مسلمانان، يعني اسرائيل پافشاري كرد، حتي در زماني كه كليه كشورهاي عربي و اسلامي از فروش نفت به اسرائيل و كمك كنندگانش خودداري ورزيدند، شاه ايران دست از حمايت اسرائيل برنداشت و در كنفرانس تحريم صدور نفت به اسرائيل كه از طرف كشورهاي عربي (در زمان ـ جنگ اكتبر 1973) تشكيل شده بود، شركت نكرد و اين واكنش‌هاي ضد‌بشري شاه، تأثيرات عميق و جانگاهي در اعماق قلب ملت مسلمان ايران باقي گذاشت. هفتمين خطاي شاه اين بود كه به پليس سري خود (ساواك) كه او را با گزارشهاي خود فريفته بودند، تكيه مي‌كرد. اين سازمان وانمود كرده بود كه مردم در آرامش بسر مي‌برند و مردم شاه را مي‌خواهند و خطا‌هاي شاه در بين مردم جزو محسنات او دانسته مي‌شود. اين سازمان هم چنين وانمود كرده بود كه هر صاحب رأي و انديشه‌اي، ‌دشمن، و هر مكاري، دوست و عزيز است، نتيجه اين شد كه يك حفره وشكاف عميق بين شاه و اكثريت قاطع ملت ايران بوجود آمد. هشتمين خطاي شاه اين بود كه تمام تصميماتش را پس از گذشت وقت آن حتي پس از گذشت پنج سال مي‌گرفت و گمان مي‌برد كه اين يك كار جديد و نو است كه او ‌آغاز كرده است. زندانيان سياسي را پس از سال‌هاي متمادي كه در زندان بودند، پس از كوشش‌هاي بسيار كه از طرف گروهها و انجمن‌ها و سازمان‌هاي داخلي و خارجي مي‌شد‌، آزاد مي‌كرد، ولي شاه تصورمي‌كرد كه مردم از او اين درخواست را نموده‌‌اند. شعبه سياسي اداره امنيت و جاسوسي را لغو كرد، در حالي كه ساليان سال و مدتها قبل مردم خواستار لغو آن بودند. نهمين خطاي شاه اين بود كه او گمان نمي‌برد كه دنيا تغيير كرده است، و ملت‌ها امروز روشنتر و با سوادتر از مردمان دوره‌هاي پيش هستند و چيزهائي بيشتر و بهتر از پيشينيان خود ديده و مي‌شنوند، كارها و اعمالي كه مختص پليس‌هاي سري است در دهه آخر سال‌هاي 1960 به بعد در همه كشورها منسوخ شده بود و در اوايل دهه 70 هيچ كشوري آن را نمي‌پذيرفت، شاه دستور الغاء آ‌ن را در اواخر دهه هفتاد صادر مي‌نمود. دهمين خطاي شاه اين بود كه او از انقلاب و واژگوني رژيم، در افغانستان درس عبرت نگرفت و از سقوط ديكتاتوري امير‌ محمد داوخان و كليه دستگاه‌هاي امنيتي و سري‌اش پند نپذيرفت و از آنچه در امپراطوري سياه حبشه به وقوع پيوست، درس نياموخت، بلكه به لجاجت و گستاخي، و جنايات خود عليه ملت ايران ادامه داد. مصطفي امين در پايان مقاله اضافه مي‌كند: ما معتقديم كه بايد در ايران،‌يك حكومت بي‌طرف روي كار آيد نه به چپ و نه به راست تكيه كند و نه به غرب و نه به شرق اتكاء داشته باشد، در راه مصالح مردم خويش به جلو رود،‌تا اين نهضت و انقلاب درخشان با وحدت و يگانگي مردم قدرتمند ايران در سايه دموكراسي و آزادي به پيروزي و موفقيت برسد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 26 به نقل از:«اخبار اليوم» چاپ مصر، نويسنده، مصطفي امين، روزنامه‌نگار مصري، خواندنيها، شماره 24، سال 39 (1357)

تلاش ساواك براي تحديد امام خميني(ره) در پاريس

تلاش ساواك براي تحديد امام خميني(ره) در پاريس از 14 مهر 1357 كه امام خميني(ره) با ورود به پاريس مرحله تازه‌اي از هجرت 14 ساله خود را آغاز كرد، دائماً تحت فشار ساواك بوده و تيمسار مقدم آخرين رئيس ساواك نهايت كوشش خود را براي محدود كردن امام در فرانسه به كاربست. اين كوشش از طريق فشار ساواك بر سازمان اطلاعاتي فرانسه صورت گرفت. در آن زمان ساواك به دستور شاه ماهانه كمك‌هاي مالي قابل توجهي را دراختيار سرويس اطلاعاتي فرانسه قرار مي‌داد. فرانسويها بر روي اين كمك‌ها خيلي حساب باز كرده بودند به طوري كه وقتي در 29 شهريور 1357 شاه به منظور واداشتن دولت فرانسه به فشار بر مطبوعات آن كشور براي سانسور رويدادهاي انقلاب، دستور قطع كمك‌ها را صادر كرد، بلافاصله «كنت دومرانش» رئيس سازمان اطلاعاتي فرانسه در 31 شهريور به تهران‌ آمد و توانست شاه را از اجراي اين تصميم منصرف سازد. كمك‌هاي نقدي ساواك به سازمان اطلاعاتي فرانسه از نظر رژيم شاه اهرم مناسبي براي واداشتن فرانسويها به تمكين از منويات حكومت پهلوي بود. امام خميني روز چهاردهم مهر وارد پاريس شدند و دو روز بعد در منزل يكي از ايرانيان در نوفل‌لوشاتو (حومه پاريس) مستقر شدند. مأمورين كاخ اليزه نظر رئيس‌جمهور فرانسه را مبني بر اجتناب از هرگونه فعاليت سياسي به امام ابلاغ كردند. ايشان نيز در واكنشي تند تصريح كرده بود كه اينگونه محدوديتها خلاف ادعاي دمكراسي است و اگر او ناگزير شود تا از اين فرودگاه به آن فرودگاه و از اين كشور به آن كشور برود باز دست از هدفهايش نخواهد كشيد. دو روز پس از ورود امام خميني به پاريس يعني در 16 مهر اداره كل سوم ساواك (اداره امنيت داخلي) نيازهاي اطلاعاتي خود را در 9 بند به اطلاع سرويس اطلاعاتي فرانسه رساند. اين 9 بند عبارت بود از: 1ـ مرتبطين و كساني كه با امام خميني ديدار و گفت و گوهاي دائم و هميشگي دارند و به نفع ايشان فعاليت مي‌كنند، چه كساني هستند. 2ـ چه كساني تاكنون با ايشان ملاقات كرده و يا بعداً به ملاقات ايشان خواهند رفت. 3ـ غير ايرانياني كه با ايشان ملاقات مي‌كنند چه كساني هستند. 4ـ از مقامات سياسي و رسمي چه كساني به ملاقات ايشان مي‌روند و كداميك از نشريات و خبرنگاران خارجي با ايشان ملاقات و مصاحبه مي‌كنند. 5ـ علاوه بر ايشان و فرزندشان سيد‌‌احمد خميني، چه كسان ديگري نزد ايشان در نوفل‌لوشاتو سكونت دارند. 6ـ چه ارتباطي مي‌تواند ميان ربوده شدن امام موسي صدر و مسكن گزيدن امام خميني در پاريس وجود داشته باشد. 7ـ شماره تلفن‌هايي كه اطرافيان ايشان با آن تماس مي‌‌گيرند، تحت كنترل قرار گرفته و محتواي آن ثبت و ضبط شود. 8ـ آيت‌الله امام خميني و همراهانشان تا چه مدت در فرانسه باقي خواهند ماند، و نهايتاً اينكه 9ـ تاريخ دقيق حركت ايشان از فرانسه و مقصد بعدي ايشان به كجا خواهد بود. فرانسوي‌ها نيز در چهارچوب همكاري‌هاي خود با ساواك از روز دوشنبه 17 مهر 1357 شنود تلفني برخي از فعالين سياسي ايران مقيم فرانسه را آغاز كرد. روز پنجشنبه 20 مهر تيمسار كاوه معاون اطلاعات خارجي ساواك و دو تن از همكارانش وارد پاريس شدند. آنان در فرودگاه از جانب سرهنگ L.Lon رئيس واحد عملياتي سرويس اطلاعاتي فرانسه و دو نفر از همكارانش مورد استقبال قرار گرفتند. تيمسار كاوه طي سه روز اقامت با همتاي فرانسوي خود راجع به راههاي كنترل هر چه بيشتر رفت و آمد امام، شناسائي ملاقات‌كنندگان وي و نشاني‌ خانه‌ها و محل‌‌هاي اقامت آنها تلفن‌هاي آنان، ‌موضوع حركت امام به طرف الجزاير، سوريه،‌ ليبي و ... بحث و مذاكره به عمل آورد. روز جمعه 21 مهر كنت دومرانش رئيس سازمان اطلاعاتي فرانسه به تيمسار كاوه كه به ملاقاتش رفته بود گفت «تصميم به اخراج امام خميني از پاريس گرفته بود». وي گفت: «اين تصميم قرار بود در 17 مهر عملي شود اما با مخالفت سفير شاه در فرانسه روبرو شد» وي افزود «تصور سفير اين بود كه اقامت امام در فرانسه به علت تسهيلاتي كه اين كشور فراهم ساخته، مفيدتر است تا عزيمت ايشان به كشوري كه اين امكانات در آن موجود نباشد.» (ژيسكاردستن رئيس‌جمهور فرانسه در خاطرات خود نوشته است كه دستور اخراج امام از فرانسه را صادر كرده بود. ولي در آخرين لحظه‌‌ها نمايندگان سياسي شاه كه در ‌آن روزها در نهايت درماندگي قرار داشتنند خطرواكنش تند و غير‌قابل كنترل مردم را گوشزد كرده و در مورد عواقب آن در ايران و اروپا از خود سلب مسئوليت كرده بودند). «مرانش» سپس با طرح اين ادعا كه «خميني با تروريستهاي فرانسه و ايتاليا ارتباط دارد» (عناصر اطلاعاتي فرانسه نيز چون همتايان ايراني خود هر مخالفي را كمونيست مي‌ناميدند) طرح ترور امام خميني را پيشنهاد كرد. استدلال تيمسار كاوه جالب بود: او با اشاره به واكنش افكار عمومي در قبال قتل شيخ‌احمد كافي در يك سانحه اتومبيل، واهمه خود را از اينكه ترور امام اوضاع را به مراتب آشفته‌تر خواهد كرد، بيان داشت. گزارش سفر تيمسار كاوه در 30 مهر ماه به اطلاع شاه رسيد. در اين گزارش پس از رؤيت شاه فقط ذكر شده بود « به شرفعرض ملوكانه رسيد. ملاحظه فرمودند» به عبارت ديگر شاه دستور خاصي صادر نكرد و با استدلال كاوه موافق بود. روز 17 آبان 1357 «مرانش» به تهران آمد و با شاه ملاقات كرد. وي در اين ملاقات تلگرام مخصوص والري ژيسكاردستن رئيس‌جمهور فرانسه را به اطلاع شاه رساند. «مرانش» به شاه گفت: «رئيس سرويس فرانسه افتخار دارد به شرفعرض پيشگاه مبارك شاهانه برساند كه رئيس‌جمهور فرانسه همانطور كه خواسته شده بود موافقت نموده كه فشارهاي لازم بر خميني اعمال گردد. به موازات محدوديتهائي كه دولت فرانسه تحت فشار رژيم شاه براي امام خميني ايجاد كرده بود، ساواك به طور جداگانه خود گامهائي را در اين راستا برداشته بود. از جمله براي تقويت موقعيت رو به ضعف رژيم پهلوي، در مطبوعات و رسانه‌هاي گروهي فرانسه، مبالغ قابل توجهي در اختيار مديران، سردبيران و نويسندگان اين نشريات و روزنامه‌ها قرار داد. مأموران ساواك در ميان كساني كه به ملاقات امام خميني در نوفل‌لوشاتو مي‌رفتند نفوذ كرده و گزارشات، اخبار و اطلاعاتي درباره موقعيت ايشان و فعاليت‌هائي كه انجام مي‌دادند، براي ساواك تهران ارسال مي‌كردند. ساواك براي بدنام كردن امام خميني شايع كرده بود كه وي به سرزمين كفر پناهنده شده است و گويا برخي از روحانيون و علماي ميانه‌رو و متمايل به حكومت هم از اين توطئه ساواك براي بدنام كردن ايشان استقبال كردند. اخباري هم وجود داشت كه نشان مي‌داد ساواك براي جلوگيري از انتشار تصويرو صداي امام خميني از طريق راديو و تلويزيونهاي فرانسه و ديگر كشورهاي جهان، در دستگاههاي گيرنده و فرستنده محل اقامت ايشان در نوفل‌لوشاتو خرابكاريهايي مي‌كرد. ساواك از نخستين روزهاي حضور امام خميني در پاريس، به مأموران خود در فرانسه دستور داده بود اسناد و مدارك موجود و قابل دسترس را (براي پيشگيري از حمله احتمالي مخالفان به سفارت و نمايندگي ساواك در فرانسه) معدوم كنند. در آذر 1357، سپهبد ناصر‌ مقدم طي ملاقاتي با شاه، پيشنهاد كرد توسط پزشكي از نيروهاي ساواك كه در فرانسه اقامت دارد، امام خميني با تزريق مواد سمي به قتل برسد، اما حاضران در جلسه، عواقب چنين اقدامي را براي رژيم پهلوي سخت خطرناك ارزيابي كردند و بدين ترتيب طرح مقدم مسكوت ماند. ساواك به مراقبتهاي خود از محل اقامت و فعاليتهاي امام خميني و اطرافيانش در نوفل لوشاتو ادامه داد و نيروهايي از آ‌ن درنزديكي منزل ايشان در فرانسه خانه‌اي اجاره كرده و به طور دائم آمد و شد‌هاي اين منطقه را تحت كنترل داشتند. ساواك درباره روابط، ارتباطات و آمد و شدهاي اطرافيان امام خميني با مخالفان حكومت در داخل كشور نيز اطلاعات قابل توجهي در اختيار داشت و از طريق منابع نفوذي خود در ميان مخالفان، به اطلاعات و اخبار فراواني درباره مذاكرات، خواستها و محمولات و مراسله‌هاي پستي و نظاير آن دست مي‌يافت. مراقبتهاي ساواك بر ضد امام خميني و اطرافيان ايشان در فرانسه تا هنگام حضورشان در اين كشور ادامه داشت. هنگامي كه به دنبال خروج شاه از كشور، ‌امام براي بازگشت به ايران اعلام آمادگي كرد، مأموران ساواك در فرانسه درباره اين موضوع گزارشات لحظه به لحظه‌اي به تهران مخابره كردند. مقدم براي چگونگي برخورد با اين موضوع، مذاكرات و گفت و گوهاي مفصلي با دولت بختيار، فرماندهي نظامي، ژنرال هايزر، سفارت امريكا و نيز مأموران سيا در تهران و بعضي افراد و گروهها در داخل كشور انجام داد. راهكارهاي مختلفي براي جلوگيري از ورود ايشان به ايران و يا برخورد با ايشان پس از ورود به ايران انديشيده شد. نهايتاً چنين تصميم گرفته شد كه چاره‌اي جز فراهم آوردن تمهيدات لازم براي ورود مسالمت‌آميز ايشان به كشور پيش روي مسئولان امرو مذاكره كنندگان وجود ندارد. با اين احوال شايعه ترور امام خميني و گروه قابل توجهي از طرفداران ايشان پس از ورود به كشور، تا مدتها در ميان افكار عمومي دهان به دهان مي‌گشت و اين نگراني وجود داشت كه به شهادت ايشان رژيم پهلوي حركت انقلابي مردم را سركوب كند. اما امام خميني به رغم نگراني‌هاي فراواني كه وجود داشت، روز 12 بهمن 1357 وارد تهران شد و ساواك نتوانست هيچ اقدامي انجام دهد. منابع: ـ كوثر، شرح وقايع انقلاب اسلامي، ج 1، مؤسسه تنظيم و نشر ‌آثار امام خميني (ره). ـ حديث بيداري، حميد‌ انصاري، مؤسسه تنظيم و نشر ‌آثار امام خميني (ره). ـ مطالعات سياسي، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، كتاب دوم،‌پائيز 1372. ـ قدرت و زندگي، خاطرات رئيس‌‌جمهور فرانسه، ترجمه: محمود طلوعي. ـ ساواك، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، مظفر شاهدي. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 26

...
106
...