گردشی متفاوت

یک روز خانه پدرم بودیم، پس از صرف ناهار احمد پیشنهاد کرد با هم به خانه برویم. با تعجب پرسیدم: چرا الان؟ مگر تو مباحثه نداری؟وانگهی شام هم قرار است اینجا باشیم و از همه مهمتر، ما که با هم در خیابان راه نمیرویم. ـ در آن روزها در قم رسم نبود مردان بهویژه روحانیان کنار همسرانشان در خیابان راه بروند...